ممنون از سایت لست سکند که این فرصت رو در اختیار همه میگذارند که از تجربیاتمون بگیم و تجربیات دیگران رو بشنویم و بخونیم.
هیچ چیزی جز سفر هوش آدمی را پیشرفت نمی دهد.
باید سفر کرد تا آموخت.
سرمایه گذاری در سفر، سرمایه گذاری روی خودتان است.
اگر می خواهید غذایی را پس بزنید، آداب و رسوم را نادیده بگیرید، از دین و مذهب بترسید و از مردم فرار کنید، همان بهتر که در خانه بمانید.
ابتدا خاطرات سفر و اتفاقاتی که برامون افتاد رو مینویسم و در آخر هم جمع بندی تمام دیدنی ها و خوردنی ها و خرج کردنی ها رو توی یک فایل دسته بندی شده میزارم که برای مسافرهای بعدی باکو مفید باشه.
مقدمه
خرداد ماه 1398 به همراه جمعی از دوستان و استاد گرانقدرم دکتر وحید قبادیان و خانوادشون تصمیم گرفتیم به آذربایجان سفر کنیم برای دیدن معماری این کشور و بازدید از آثار مهمی مثل کار زاها حدید و همچنین آشنایی با فرهنگ مردم اونجا، در واقع هم سفر علمی بود و هم سیاحتی به همراه اساتید عزیز؛ برای کاهش هزینه ها و البته دیدن مسیر و جاده ها و شهرهای منتهی به باکو، سفر زمینی و با اتوبوس رو انتخاب کردیم.
خب طبق معمول، من شروع به جستجو و تحقیق در مورد کشور آذربایجان کردم و سری به کتابخانه ملی زدم و چند کتاب در مورد تاریخ آذربایجان رو دیدم و ورق زدم و دنبال کتابی بودم که خاطره یا سفرنامه باشه و بتونم همراه خودم به باکو ببرم و از هر مکانی که دیدن میکنم، بخشی از زمان دیدن رو برای خوندن اطلاعات یا خاطراتش از اون کتاب بزارم که متاسفانه چنین کتابی رو پیدا نکردم و افسوس خوردم!
پیش از سفر
بعد از مطرح شدن پیشنهاد سفر توسط دکتر قبادیان به اعضای گروه گلگشتی که داریم و با هم سفرهای علمی و تفریحی میریم، ابتدا سفر با تور مطرح شد که چند جا تماس گرفتیم و قیمتها رو پرسیدیم برای هتل های چهار ستاره و سه ستاره دور از مرکز شهر و بابت 3 روز با اتوبوس قیمت ها روی 2 میلیون تومان تا 2 میلیون و چهارصد پونصد تومان بود.
من طبق معمول که سفر بدون تور رو میپسندم، به اعضای گروه گلگشت پیشنهاد دادم که خودمون بریم بدون تور؛ چون هتل هایی که تورها معرفی میکردن زیاد مناسب نبود و یه برآورد کردیم دیدیم بدون تور ارزونتر هم برامون درمیاد.
این شد که همه قبول کردند و من مشغول انجام کارهاش شدم. اول از همه باید وضعیت رفتن رو مشخص میکردیم که خب چندتا گزینه داشتیم:
1-با ماشین شخصی بریم لب مرز آستارا یا بیله سوار و ماشین ها رو پارک کنیم و بریم.
2-ماشین رو کابوتاژ (Cabotage) کنیم ( گرفتن مجوز تردد بین المللی از گمرک) و گواهینامه هم بین المللی کنیم و با ماشین خودمون بریم تا باکو.
3-با اتوبوس بریم تا آستارا و از اونجا با ماشین های آذری بریم تا باکو.
4-با اتوبوس مستقیم از تهران بریم تا باکو(چند شرکت از جمله آذرآهو و سیما سفر غرب و ...این خدمات رو ارائه میدن که بلیط مستقیم تهران-باکو و چند کشور دیگه هم دارند که میشه هم حضوری هم تلفنی هم اینترنتی از خودشون خرید یا از سایت هایی مثل علی بابا و سفر 724 و ... بلیط رو تهیه کرد.)
بعد از کلی تحقیق راجع به نکات مثبت و منفی هر کدوم از گزینه های بالا و برآورد هزینه ی هر گزینه، در نهایت ما گزینه ی آخر یعنی بلیط مستقیم تهران-باکو رو انتخاب کردیم و اونو از سایت سفر 724 از شرکت سیما سفر غرب خریدیم که برای هر نفر 200 هزار تومان بود بابت اتوبوس وی آی پی تخت شو مانیتور دار.
تصویر1-بلیط های اتوبوس
قدم دوم گرفتن ویزا بود که خیلی راحت میشد توی سایت آسان ویزا که مال خود سفارت آذربایجانه اقدام کرد و فرم های مربوطه رو به صورت آنلاین پر کرد و سه روزه ویزای توریستی رو دریافت کرد. هزینه ی ویزای عادی( یعنی 3 روز کاری صادر بشه) 24 دلار بود تو خود سایت که متاسفانه بازم بخاطر نداشتن کارت ارزی نتونستیم خودمون اینو انجام بدیم ولی خوشبختانه طبق تجربه ی سفرهای قبلیم و آشنایی با آژانس خوب نادیا پرواز، این کار رو به اونها سپردم که کارمزدی که میگرفتن خیلی کمتر از بقیه آژانسها بود و تعهداتشون رو به مشتری خیلی دقیق انجام میدادن. از ما نفری 27 دلار بابت صدور ویزا گرفتن و بعد از سه روز کاری، ویزا رو برای ما ارسال کردند.
قدم سوم گرفتن هتل بود که بی درنگ اونو به نوردیکس( نمایندگی بوکینگ در ایران) سپردم و خیلی عالی و بدون هیچ کارمزدی، دقیقا همون مبلغی که بوکینگ به من اعلام میکرد رو از ما گرفتن( هم یورو نقدی قبول میکنن و هم میتونید معادل ریالی اونو طبق نرخ همون روز بهشون پرداخت کنید) و هتل رو برامون رزرو کردند و بعد هم وچر هتل رو سریعا برامون فرستادن و بعد از اونم چندین و چندبار در طول سفر از ما نظرسنجی کردند که از نحوه ی پذیرش هتل و ...راضی هستیم یا نه؟ خلاصه خدماتشون بسیار عالی و من خیلی خوشحالم که حداقل اگر کارت ارزی نداریم میتونیم رزرو هتل هامون رو با نوردیکس به طور مستقیم از بوکینگ انجام بدیم.
تصویر2-وچر و مشخصات هتل
تا اینجای سفر ما نفری 200 هزار بابت اتوبوس و نفری 27 دلار بابت ویزا و نفری حدودا 1 میلیون و صد هزار تومان بابت 4 شب هتل 4ستاره در مرکز شهر پرداخت کردیم.
نفری 15 هزار تومان هم برای بیمه پرداخت کردیم و من خودم طبق معمول، بیمه ی سامان رو برای هممون گرفتم که هم سقف تعهداتش بالاتره و کامل تره و هم هزینه ای که میگیره کمتره.
تا اینجای سفر نفری 1.700.000 تومان هزینه کردیم بابت 4شب هتل و رفت با اتوبوس و بلیط برگشت رو هنوز نگرفته بودیم به دو دلیل:
دلیل اول- از ایران نمیشد بلیط برگشت رو بگیریم و خود شرکتهای مسافربری هم همینو گفتن که باید برید باکو و از ترمینال اونجا بگیرید یا با همون راننده ای که دارید میرید هماهنگ کنید که براتون جا بزاره و پولو به راننده بدید.
دلیل دوم- ما میخواستیم برنامه ی برگشت رو باز بگذاریم که اونجا ببینیم شرایط چجوریه و شاید یه شب دیگه هم هتل رو تمدید کردیم و موندیم و یا اینکه برگشت رو تاکسی دربست بگیریم و حالت تفریحی و خوش خوش بیایم و تو راه چند جا توقف کنیم و شهرهای دیگه ی آذربایجان هم ببینیم با توجه به اینکه استادمون همراهمون بود و میخواستیم سفرمون علمی باشه و از حضور ایشون استفاده کنیم برای دیدن و تحلیل بیشتر شهر و معماریش.
قدم چهارمم تحقیق راجع به جاهای دیدنی باکو و در آوردن اطلاعات و جاذبه ها و آمار غذاهای محلی و ... بود که من یه لیست جمع کردم و چند تا اپلیکیشن سفر و پیدا کردن مسیرهای حمل و نقل در باکو، که آخر سفرنامه همه ی اینها رو لیست میکنم و میزارم که بقیه مسافران باکو بتونن استفاده کنند.
حرکت از تهران
ساعت 8 شب دوشنبه 13 خرداد 98 از پایانه آزادی به سمت باکو حرکت کردیم.اتوبوس خوب بود، راحت بود ولی خب برای کسی که عادت نداره یکم سخته ساعت های طولانی تو اتوبوس بودن که همین مسئله یکم همسفرها رو اذیت میکرد.چون ما 8 شب که از تهران راه افتادیم 8 صبح فردا یعنی 12 ساعت بعدش رسیدیم آستارا که بیشتر هم بخاطر ترافیک شدید خروجی تهران کرج بود بخاطر شب تعطیلات عید فطر.
و 8 صبح رسیدن به آستارا و مرز تازه اول داستان بود. من سفرنامه های قبلی رو که خونده بودم همه خیلی راحت از مرز رد شده بودن و ما هم وقتی رسیدیم اونجا جمعیت خیلی زیادی ندیدیم و حدود 100 نفر توی صف بودن که خب طبیعی و منطقی بود و ما بعد از خوردن صبحانه توی همون مغازه ها و دکه های اطراف گمرک، رفتیم توی همون صف و حدود نیم ساعت طول کشید تا از اولین گیت رد شدیم و وارد حیاط دوم شدیم و اینجا راننده اتوبوس به ما گفته بود که از پل آهنی معروفی که مرز بین ایران و آذربایجانه رد نشیم و همونجا کنار پل آهنی بمونیم که اتوبوس بیاد و همه با هم رد بشیم.
تصویر3-پایانه مرزی آستارا
تصویر4-صف خروجی مرز
تصویر5-حیاط اول پایانه برای خروج از مرز
تصویر6-خط مرزی ایران و آذربایجان
تصویر7-محوطه ی اطراف مرز ایران و آذربایجان
تصویر8-سالن فری شاپ مرز در آذربایجان
تصویر9-ساختمان های چک کردن اتوبوس ها در مرز آذربایجان برای ورود
بعد از حدود نیم ساعت هم اتوبوس اومد و همه سوار شدیم و من فکر کردم تموم شده و دیگه داریم میریم باکو اما دیدم اتوبوس یه 100 متری رفت جلوتر و جلو یه ساختمون دیگه نگه داشت و گفت که اینجا ماشین ها رو از گیت رد میکنن و با سگ داخل ماشین ها رو میگردن و بعدش میتونیم رد بشیم( درواقع خروج از مرز دو مرحله داشت یکی رد شدن نفرات از گیت که نیم ساعت طول کشید بخاطر صف 100 نفره ای که بود و یکی رد شدن اتوبوس های خالی از گیت که راننده ها خیلی تاکید داشتن هیچی حتی یه لقمه خوراکی هم تو اتوبوس نباشه چون سگ ها ممکنه توی بو کشیدن به اشتباه بیفتن و دردسر ساز بشه و خلاصه کل بارمون رو خالی کردن و اتوبوس باید خالی شده میرفت برای اسکن شدن) و خود راننده گفت که طبق روال معمولی که 10-15 ساله دارم تو این مسیر کار میکنم این فرآیند همیشه 2 ساعت زمان میبره که امروز یکم شلوغ تره احتمالا بشه 3 ساعت که خب بازم منطقی بود ولی انتظار برای 3 ساعت همانا و رسیدن به 8 ساعت انتظار همانا !!
هر چی انتظارها بیشتر میشد، اتفاقات بیشتری هم میفتاد، از عصبانی شدن ایرانی هایی که خودشون با ماشین شخصی اومده بودن تا ما که خودمون با اتوبوس اومده بودیم و تا اونهایی که با تور اومده بودن و یکی دو مورد هم به دعوا و سر و صدا کشید و درگیری بین اعضای تور و لیدر تور که همه شاکی بودن که از صبح اونجا انتظار رد شدن از مرز رو کشیدن و درخواستشون از تور این بود که چون یک روزمون هدر رفته باید یه روز دیگه به سفرمون اضافه کنید و حرف و حدیث های دیگه)
بعد از کلی انتظار و گذشت 8 ساعت وقتی راننده صدامون کرد که نوبت اتوبوس ما شده خیلی خوشحال شدیم از اینکه انتظار به سر اومده چون متاسفانه امکانات ساختمون گمرک اونجا هم خیلی بد بود و حتی یه صندلی یا میز یا جایی برای نشستن وجود نداشت و همه تو حیاط رو کف زمین باید مینشستن!
وقتی وارد سوله ی گیت اتوبوس ها شدیم، متوجه شدیم بله داستان این همه معطلی و انتظار امروز ما بخاطر هم وطنان غیور خودمون بوده ! و داستان از این قرار بود که صبح حدود ساعت 10 وقتی طبق روال معمول کار اسکن اتوبوس ها انجام میشده یهو توی یدونه از اتوبوس های مسافربری حدود هزار لیتر گازوئیل پیدا میکنن که مخفی شده و همین موضوع باعث میشه که با مامورهای بالا دستیشون تماس بگیرن و تا اونها بیان 2-3 ساعتی طول کشیده و همین باعث میشه بیشتر به اون اتوبوس شک کنند و چند تا سگ دیگه بیارن که اتوبوس رو بگرده و چند بار اتوبوس رو اسکن کنند و خلاصه 5-6 ساعتی وقت تمام مردم و مسافرها بخاطر این هم وطن غیور گرفته بشه ! و افسوس که وقتی راننده ی اتوبوس متخلف رو دیدیم که همونجا تو حیاط نشسته بود و بهش اعتراض کردیم که وقت این همه آدم رو گرفتی بخاطر سرپیچی از قوانین و ... خیلی با پر رویی تمام برگشت گفت بازم از اینکارا میکنم جریمه اش رو میدم به کسی چه ربطی داره؟!
و خیلی برای من جالب بود که کسی این حق رو به خودش بده و اینجوری یه روز از سفر همه ی اون آدمهایی که اونجا بودن گرفته شد و کلی خستگی و کوفتگی و خاطره ی بد بشه دستاورد اون روز برای اون همه آدم، ولی این فرد اینقدر گستاخانه خودش رو صاحب حق بدونه !
البته و صد البته که ایراد اصلی و اساسی از قوانین خودمونه که برای قاچاق سوخت و یا هر کار غیر قانونی از این قبیل، جریمه نقدی میزارن که طرف در پاسخ به اعتراض ما برگرده بگه جریمه اش رو میدم چون برام میصرفه، چون گازوئیل رو تو ایران میخرم لیتری 350 تومان و میبرم باکو میفروشم لیتری 2 منات مثلا، که میشه 16 هزار تومان ما. که هرچی هم جریمه بشم بازم برام میصرفه و بازم از اینکارا میکنم. اگر قانون محکم با این افراد برخورد میکرد و اگر به جای جریمه نقدی، توقف ماشین و باطل کردن گواهینامه و بازداشت رو جایگزین میکرد اون وقت شاهد این همه ناهنجاری و قانون شکنی نبودیم، وقتی قانون خودش سست و خراب باشه همین میشه!!
نمیخوام بیشتر از این توی سفرنامه برای این موضوع وقت بگذارم ولی خب متاسفانه این قضیه تاثیرش رو توی سفر ما و همه اون آدمهای اون روز تو مرز گذاشت و تازه ما خوب بودیم که ساعت 5 عصر دیگه رد شدیم ولی بخاطر اون 4-5 ساعت توقف کار گمرک به دلیل رسیدگی به قاچاقچی عزیز، باعث شده بود ازدحام اتوبوس و مسافر زیاد بشه و بعضی ها حتی تا 10-11 شب هم نتونسته بودن از مرز عبور کنند و خب ما هم که 5 عبور کردیم بخاطر خستگی راننده و کلافگی همه، دوباره 1 ساعت بعدش توی مسیر باکو نگه داشتیم برای ناهار و استراحت و همین باعث شد ساعت 11 شب سه شنبه برسیم هتل و یک روز کامل رو از دست بدیم و خستگیش برای فردا هم تو تنمون بمونه.
و خب سفر همینه و من همیشه میگم توی سفر نباید فکر کنی همه چی تحت کنترل تو هست و از اینکه چیزی از کنترل ات خارج شد عصبی بشی و کل سفر رو به هم بریزی( چون توی گمرک که بودیم بین چند تا از مسافرهایی که با تور اومده بودن با لیدر تور درگیری ایجاد شد و مسافرها درخواست استرداد پولشون و بازگشت به ایران رو داشتن و دیگه نمیخواستن به سفرشون ادامه بدن)
ولی من توی هر سفری از قبل خودم رو برای هر اتفاقی از لحاظ ذهنی آماده میکنم و معتقدم که سفر یعنی همین که بتونی رو شخصیت خودت در شرایط سخت کار کنی وگرنه وقتی خونه و هوای خوب و خنکای کولر و غذای آماده و ...باشه که همه خوب و خوش اخلاقند و مهم اینه که تو شرایط سخت و ناهموار، چه واکنشی از خودمون نشون بدیم و اونجاست که تفاوت آدم ها مشخص میشه. البته که من این دفعه بخاطر جواب اون قاچاقچی سوخت، خیلی حرص خوردم و ناراحت شدم ولی سعی کردم که از فردای سفر همه چیو فراموش کنم و به سفرم بپردازم.
خب هتل ما هتل Home Boutique Hotel بود در خیابان Mustafa Subhi 202 ، هتلی 4 ستاره که حدود 2 ماه از افتتاح اون میگذشت و همه چی تمیز و نو و مرتب بود فقط نکته ی خاص این هتل این بود که یک طبقه بیشتر نداشت و حدود 10 اتاق و خیلی هتل نقلی و کوچیکی بود ولی بسیار آروم و پرسنل بسیار مودب و خوبی داشت و خب همین برای ما کافی بود و مکان هتلم جایی بود که دو تا ایستگاه اتوبوس به فاصله ی 5 دقیقه ای از هتل بود و از اون ایستگاه ها تقریبا بیش از 7 خط اتوبوس رد میشد که باهاش به همه جای شهر میشد رفت.
ما ساعت 10 شب رسیدیم ترمینال باکو و از اونجا یه کارت مترو تهیه کردیم به مبلغ 2 منات و 3 منات هم شارژش کردیم و با مترو و خط شماره 1 رفتیم تا ایستگاه معمار اعظم و خط عوض کردیم و رفتیم ایستگاه نظامی که نزدیک هتل بود و حدود 20 دقیقه پیاده روی تا هتل داشت.
تصویر10-ایستگاه متروی پایانه ی اتوبوس باکو
تصویر11-نقشه ی متروی باکو
تصویر12-معماری ایستگاه های متروی باکو
تصویر13-متروی باکو
تصویر14-اتاق ما در هتل هوم بوتیک
توی ترمینال کارت راننده اتوبوسی که باهاش اومده بودیم رو گرفتیم که اگر لازم شد دوباره با ایشون برای برگشت هماهنگ کنیم و چندتا ترمینال هم اونجا قیمتها رو گرفتیم که قیمت بلیط برگشت از باکو به تهران نفری 40 منات بود که میشد حدود300 هزار تومان یعنی صد هزار گرونتر از بلیط رفت برامون تموم میشد.
روز اول چهارشنبه 15 خرداد 1398
امروز صبح من و همسرم برنامه ای ویژه برای خودمون داشتیم که قرار بود یک ساعت زودتر از بقیه همسفرها بیدار شیم بریم نماز عید فطر در باکو رو ببینیم و نماز رو همراهشون بخونیم و بعد دوباره برای صبحانه و همراهی با همسفرهامون به هتل برگردیم.
شب قبلش من از طریق چندتا از دوستهای خواهرم توی دانشگاه که اهل باکو بودن و ایران درس خونده بودن آمار نماز عید فطر باکو رو در آوردم و متوجه شدم اینجا مثل تهران فقط یک نماز در مصلی برگزار نمیشه و هر مسجدی برای خودش نماز برگزار میکنه و آماری که این دوست عزیز آذری به ما داد این بود که سه تا مسجد نزدیک هتل ما هست که اتفاقا هر سه تا هم نماز رو برگزار میکردن و هر سه هم حدود 10 دقیقه بیشتر از هتل ما فاصله نداشت و ما هم یکی که از همه نزدیک تر بود رو انتخاب کردیم و پیاده مسیر رو طی کردیم و رفتیم و به نماز عید فطر باکو رسیدیم که نوع برگزاریش( از نظر اینکه دقیقا دعای قبلش رو بخونن و بعد هم نماز و بعد هم سخنرانی بعدش) خیلی شبیه به نماز عید در کشور خودمون بود البته با تفاوت های فرهنگی ای که توی تصاویر کاملا مشخصه.
تصویر15-جمعیتی که برای نماز اومده بودن
تصویر16-مردم باکو در حال آماده شدن برای اقامه ی نماز عید فطر
تصویر17-زیراندازها و مهر و دعایی که خیلی مرتب و دقیق برای هر نفر گذاشته بودن
تصویر18-قسمت خانم ها که با یه پرده توی خیابون از آقایون جدا شده بود و پوشش خانم ها هم جالب بود.
یه نکته ایی که توجه منو به خودش جلب کرد، نوع پوشش و لباسی بود که خیلی از خانم هایی که برای نماز میومدن داشتن و در واقع چون تابستون هم بود و هوا گرم بود با حداقل پوشش در حد یه تاپ و دامن خیلی کوتاه میومدن برای خوندن نماز عید فطر و وقتی میرسیدن تو صف نماز یا همراهشون یه پارچه ی بلند سفید شبیه چادر داشتن که از سر تا پاشون رو میپوشوند و اونو میپوشیدن و نماز میخوندن یا اینکه از پرسنل برگزاری نماز این چادر رو میگرفتن و میپوشیدن و بعد از نماز هم دوباره درش میاوردن و میرفتن! که خب برای من این نکته خیلی جلب توجه کرد و توی کلیسا و کنیسه و جاهای دیگه و سایر ادیان دیده بودم که پیروان اون دین و اون مذهب بدون پوشش بیان برای عبادت و موقع عبادت در کلیسا یک پوششی رو برای خودشون داشته باشن ولی تا حالا توی مسلمان ها چنین چیزی رو ندیده بودم و همینه که میگم سفر خیلی خوبه و چیزهای جدید رو میشه دید و با فرهنگ ها و آداب جدید آشنا شد.
ساعت 9 صبح نماز شروع شد و ساعت 10 تموم شد،دقیقا راس ساعتی که مسجد اعلام کرده بود که 9 شروع میشه دقیقا شروع شد بدون هیچ تاخیری(این زمان شناسی و نظم رو من توی اکثر سفرهایی که رفتم چه اروپایی چه حتی کشوری آسیایی و همسایه ی خودمون مثل آذربایجان، دیدم و لذت بردم و نمیدونم چرا ما تو کشورمون هنوز درگیر موضوع بی نظمی و وقت نشناسی هستیم!!! ) ما دوباره پیاده به هتل برگشتیم و بعد از صرف صبحانه، به همراه دوستان عزیز همسفرمون راهی ایچری شهر شدیم برای بازدید های روز اولمون.
تصویر19-میز صبحانه ی هتل
تصویر20-رستوران و سالن غذا خوری هتل که رو باز و خیلی دلنشین بود.
تصمیم بر این شد که تا ایچری شهر رو پیاده بریم و بیشتر با شهر باکو آشنا بشیم.خب امروز روز عید بود و اکثر جاها تعطیل بودن و توی مسیر صحنه هایی از قربونی گوسفند دیدیم و مردمی که درب منازلشون این کار رو انجام میدادن.
تصویر21-مراسم قربونی گوسفند درب منازل باکویی ها در عید فطر
تصویر22-دیوارها و خانه های شهر
تصویر23-میوه فروش های گذری در مسیر و کوچه و خیابان
از میدان ها و کوچه ها و خیابان ها گذر کردیم تا به بافت تاریخی باکو رسیدیم که بهش ایچری شهر میگن و اونجا حداقل 10-12 اثر دیدنی هست که همش رو توی یک روز نمیشه دید. از دیوارهای قدیمی شهر و بافت سنتی گرفته تا پارک ها و کاخ ها و موزه ها...
تصویر24-دکه هاشون-در مسیر ایچری شهر پیاده
تصویر25-پیاده راه ها و ساختمان های در مسیر
تصویر26-کبوترها و خانم مهربونی که براشون دونه می ریخت
تصویر28-مجسمه ها و ساختمان های شهر
ما ابتدا از کاخ شروانشاه دیدن کردیم که نفری 15 منات ورودیش بود و بعد هم به دیدن بناهای اطراف کاخ رفتیم.
بعد از اون پیاده به سمت پارک فیل هارمونیک که معروف بود به پارک طوطی رفتیم و صدای طوطی توی این پارک زیاد شنیده میشد و چندتا دانشگاه داشت و اون روزم مراسم فارغ التحصیلی یکی از دانشکده ها بود.
بعد از اونجا پیاده به سمت بلوار پارک رفتیم و بعدش از موزه فرش باکو دیدن کردیم که بسیار زیبا و دیدنی بود.
تصویر29-منات های آذربایجان
تصویر30-مجسمه های ورودی محوطه ی ایچری شهر
تصویر31-کوچه پس کوچه های تاریخی باکو-ایچری شهر
تصویر33-گالری علی شمسی،طراحی و نقاشی روی درخت
تصویر34-دیدن شهر باکو از بالای ایچری شهر
تصویر35-نقشه و توضیحات کاخ شروان شاهان
تصویر36-درب ورودی با آیه ای از قرآن
تصویر38-مگنت های باکویی
تصویر39-ماکت ایچری شهر
تصویر40-درختهای بسیار جذاب و پر میوه ی حیاط کاخ
تصویر41-درخت میوه کاخ شروان شاهان
تصویر42-کتابهایی از ایران در تنها موزه ی کتابهای مینیاتوری دنیا در باکو
تصویر43-کتابهای مینیاتوری پارسی
تصویر44-پیانویی در کنج موزه
تصویر45-کتاب نظرات و پیشنهادات موزه ی کتابهای مینیاتوری
تصویر46-سوغاتی و شیرینی های باکویی
تصویر47-قسمتی از دیوارهای تاریخی ایچری شهر که برای ساخت مترو خراب نشده بلکه محافظت هم شده و با یک جداره ی شیشه ای اونو حفظ کردن و تبدیلش کردن به بخشی از ورودی مترو......واقعا منو به فکر فرو برد نوع برخورد با آثار تاریخی!
تصویر48-دیوارهای تاریخی ایچری شهر
تصویر50-باغ،پارک طوطی
تصویر51-موزه ی بسیار زیبای فرش باکو
تصویر52-موزه ی فرش
تصویر53-بافندگان مشغول کارند!
تصویر54-موزه ی فرش
موزه ی بسیار زیبا هم از نظر معماری داخلی و بیرونی و هم از نظر فرشهای بسیار هنرمندانه ای که داخلش به نمایش گذاشته شده بود و هم از نظر اینکه فرش باف ها حضور داشتند و فرش میبافتن!
تصویر56-وقتی منظره ی رو به روت این باشه و فرش ببافی!
تصویر57-شیخ سعدی!
تصویر59-از طبقه ی دوم موزه
تصویر60-معماری بیرون موزه
و بعد یه تاکسی بادمجونی به قیمت 5 منات دربست برای 6 نفرمون گرفتیم که ما رو ببره به شاپینگ مال انتهای بلوار و اونجا برای رفع استراحت و ناهار.
تصویر61-تاکسی بادمجونی یا همون تاکسی لندنی
ناهار روز اول رو مک دونالد سفارش دادیم به قیمت 8 منات بیگ مک با نوشابه و سیب زمینی برای 6 نفرمون شد 48 منات.که خب نسبتا گرون به نظر میرسید.
تصویر62-ناهار روز اول مک دونالد
تصویر63-شاپینگ مال انتهای بلوار پارک
تصویر64-ساختمان های تاریخی شهر
تصویر65-شهر و خیابان ها و مردم و ساختمان هایش
بعد از ناهار دیرهنگامی که ساعت 5 عصر خوردیم، کمی اطراف ساحل قدم زدیم و دوباره پیاده از مسیر خیابان آزادی راهی هتل شدیم که در مسیر از مرکز خرید 28 مال دیدن کردیم و غروب عید فطر بود و همه جا تخفیف روی کالاها زده بودن و جنب و جوش و نشاط خاصی توی مردم بود و انگار اکثر مردم شهر، عصر رو اومدن بیرون برای خرید، برعکس صبح که همه جا خلوت و کوچه ها آروم بود ولی عصر همه جا شلوغ شده بود البته شاید این خیابون اینجوری بوده ولی همه جا به خاطر عید، کالاها تخفیف خورده بود.
بعد از پیاده روی مفصلی حدود 1 ساعت در خیابان ها و کوچه های باکو، به هتل رسیدیم و شام رو از غذاهایی که ترانه جون زحمت کشیده بودن آورده بودن میل کردیم و همگی خسته و کوفته به اتاق هامون برای استراحت رفتیم.
روز دوم پنجشنبه 16 خرداد 1398
بعد از صرف صبحانه در هتل، امروز با اتوبوس راهی مرکز فرهنگی حیدر علی اف شدیم و از ساعت 11 صبح که رسیدیم اونجا تا ساعت 5 عصر ما رو به خودش مشغول کرد و حسابی لذت بردیم و حسابی عکاسی کردیم و حسابی از تمام گالری ها و دیدنی های جذاب داخل موزه استفاده کردیم و من لذت بردم از این کار زیبای زاها حدید و درود بر این بانوی معمار که واقعا کاراش حال آدمو خوب میکنه مخصوصا کارهایی که این سالهای اخیر قبل از فوتش انجام داد و بیشتر توی سبک فولدینگ کار کرده بسیار دیدنیه از نظر من.
تصویر66-شاهکار زاها حدید
تصویر67- شاهکار زاها حدید
تصویر68-از نظر پیچ و تاپ و انحنا و اجرا!
تصویر69- از نظر پیچ و تاپ و انحنا و اجرا!
تصویر71-از نظر معماری و خلاقیت بی نظیر
تصویر75-نمایی از بناهای مدرن و تاریخی باکو در یک قاب
تصویر76-دید اول از ورودی و لابی
تصویر77-از نظر راه پله ها و بازی با خط ارتفاعی و پیچ و تابش!
تصویر78-موزه ای از ماکت های بسیار مدرن و زیبای آثار دیدنی باکو
تصویر79-بازی با ترازهای طبقاتی و معماری داخلیش
تصویر80-گالری های هنری متعدد
تصویر81-عروسکها
تصویر83-ماکت برج های شعله در موزه ی زاها حدید
تصویر84-از نظر طراحی داخلی و فضاهای باز
تصویر87-پله ها
تصویر88-پله ها
تصویر89-طراحی صندلی ها و فضاهای استراحت
عصر ساعت حدود 5 بود که بعد از دیدن کار زاها حدید، یه تاکسی بادمجونی به قیمت 5 منات گرفتیم که ما رو ببره سمت برج های شعله، رسیدیم و از بافت بسیار زیبای اونجا که معروف به بام باکو هست دیدن کردیم و هایلند پارک رو دیدیم و یادبود شهداشون و برج های شعله و پارک مفاخر و در نهایت با فونیکولار نفری 1 منات پرداخت کردیم و اومدیم پایین که میرسید اول همون بلوار پارک و کنار موزه فرش که دیروز رفته بودیم و دوباره با یه اتوبوس رفتیم انتهای بلوار و شاپینگ مال بلوار که شده بود پاتوق ما برای رفع خستگی ها و استراحت های عصرگاهی و ناهارهای دیرهنگام ما.
تصویر90-یه عالمه تاکسی بادمجونی!!!
تصویر91-ایستگاه فونیکولار
تصویر92-یادبود شهداشون
تصویر93-آتش و نماد آتش براشون خیلی مهم بود،حتی برج های معروف شهرشون هم اسمش برج شعله یا برج آتش هست.
تصویر94-نمایی از باکو از بام باکو
تصویر95-برج های شعله
تصویر96-فونیکولار
تصویر97-ناهار روز دوم غذاهای سنتی شون
ناهار امروز رو از غذاهای سنتی باکو سفارش دادیم، سه مدل غذا گرفتیم؛ اسکندرکباب و شاورما و کوفتا دلما برای 6 نفرمون که بازم همون حدود 48 منات شد.
بعد از ناهار با بولت که تاکسی اینترنتی باکو هست یه تاکسی گرفتیم به قیمت 2.5 منات که ما رو ببره هتل ولی چون 6 نفر بودیم و باید دو تا میگرفتیم دوباره کنسل کردیم و یه ون گرفتیم بازم 5 منات گرفت و برامون تا هتل موسیقی آذری هم گذاشت و ما رو به هتل رسوند.
اینم پایان روز دوم، شبها هم در هتل، میوه و یه شام سبک میخوردیم و بعدش هم استراحت میکردیم تا صبح برای شروع روزی دیگر.
روز سوم جمعه 17 خرداد 1398
امروز صبح بعد از صرف صبحانه یه تاکسی گرفتیم که ما رو برد ایچری شهر و قرار بود امروز از قسمت خونه های سنتی و بافت تاریخی و محلاتش و قلعه دختر دیدن کنیم.واقعا لذتی که قدم زدن تو کوچه پس کوچه های سنتی هر شهری به من دست میده از دیدن هر بنا و اثر دیگه ای بیشتره و واقعا فقط توی کوچه محله های واقعی هر شهری میشه زندگی واقعی مردم رو درک کرد و با فرهنگشون آشنا شد نه صرفا با دیدن چند بنا و اثر توریستی!
تصویر99-بندها و رخت ها
تصویر100-ایده ای جالب از درب قوری و قندون برای قلاب آویز
بعد از حدود 4-5 ساعت پیاده روی در بافت و عکاسی و سرک کشیدن به کارگاه های سنتی چوب بری و عروسک سازی و تئاتر و سایر هنرها و پیشه هایی که هر کدوم توی خونه هایی، توی این محلات برپا شده بود، به سمت قلعه دختر رفتیم و قلعه رو از بیرون دیدیم و بعد هم دوباره بلوار پارک و قدم زدن در مسیر ساحل و رفتن به پاتوق همیشگی هر روزمون برای استراحت و ناهارهای عصرگاهی.
تصویر101-کارگاه عروسک سازی سنتی و بسیار زیبا برای تئاتر های عروسکی
تصویر102-بالکن ها و کوچه
تصویر103-بالکن ها با تمام دیتیل ها و جزییاتش
تصویر104-سنگ فرش ها و کوچه ها
تصویر105-بالکن،زمین،آسمان،کوچه،سنگ فرش
تصویر106-کوچه و مردم
تصویر108-قلعه دختر
امروز رو از کی اف سی ناهار گرفتیم که نسبت به دو ناهار روزهای قبل با کیفیت تر بود ولی بازم همون 48 منات شد! و یه بستنی قیفی نیم مناتی هم داشت که هر روز به عنوان دسر بعد ناهار اونم میگرفتیم و واقعا توی هوای گرم باکو خیلی خوب خنک میشدیم.
بعد از ناهار به سمت خیابان نظامی حرکت کردیم که از اپرای باکو دیدن کنیم و خیابان تارگوی رو ببینیم که تو راه، من برای پرسیدن آدرس تارگوی، به سمت یکی از افراد پیاده رفتم و خواستم به انگلیسی آدرس بپرسم که ایشون خودشون رو معرفی کردن که ایرانی اند و اینجا برای بیزینس اومدن و کارشونم تو حوزه بازار سرمایه و بورس بود که خب آشنایی جالبی شد و کارت شرکتشون تو خیابون بخارست رو به ما دادن و خیلی از اطلاعات اقتصادی باکو رو در اختیارمون قرار دادن و بسیار معاشرت دلچسبی شد و با ایشون حدود 1 ساعت در خیابون تارگوی قدم زدیم و صحبت کردیم و لذت بردیم و با جوانب مختلف اقتصادی و تجارت در باکو آشنا شدیم.
تصویر109-ساختمان اپرای باکو
تصویر110-خیابون تارگوی
تصویر111-شلوغی و شب خیابون تارگوی و حضور مردم
حدود ساعت 9 شب شده بود که از همون خیابون تارگوی اتوبوس سوار شدیم تا ایستگاه جلوی هتل و بعد هم روال هر شب هتل، شام و استراحت تا صبح فردا.
روز چهارم شنبه 18 خرداد 1398
از دیشب با پذیرش هتل (ریسپشن) هماهنگ کرده بودیم که یه ماشین دربست برای ما بگیره که ما رو تا مرز آستارا ببره ولی در مسیر از چندتا شهر و اثر دیدنی هم بازدید کنیم. خب حساب کردیم دیدیم با اتوبوس بخوایم بریم تا تهران نفری 40 منات باید بدیم،این تاکسی دربست نفری 45 منات برامون افتاد و از آستارا تا تهرانم نفری 60 هزار بلیط اتوبوس شد.خب این کار دو نکته داشت اول اینکه یکی دو تا جای دیدنی رو میدیم و بیشتر با آذربایجان آشنا میشدیم و دومم اینکه خودمون تیکه تیکه میرفتیم بهتر بود و مسیر برامون کمتر خسته کننده میشد و تفاوتش یه 5 منات بود و یه 60 هزار که کاملا منطقی بود و می ارزید.
چون قرار بود تو راه از بی بی هیبت دیدن کنیم و گوبوستان و ماسالی و لنکران رو ببینیم.که اگر هر کدوم از اینها رو با تور میخواستیم بریم خیلی بیشتر برامون تموم میشد.
خب یه ماشین بنز 7 نفره صبح ساعت 10 اومد جلو هتل دنبالمون و بعد از چک اوت هتل و خداحافظی با پرسنلی که حالا بعد 3-4 روز باهاشون رفیق شده بودیم و ازشون دعوت کردیم تهران بیان و اونها هم شماره تماس ما رو گرفتن و خلاصه بعد از گپ و گفت آخر و خداحافظی، ما رو سوار کرد و مقصد اول بی بی هیبت بود.
تصویر112-ماشین ما تا مرز آستارا
تصویر113-هتل مون
تصویر114-بی بی هیبت
تصویر115-آرامگاه بی بی هیبت
تصویر116-ساحل صنعتی باکو
بعدش به سمت گوبوستان رفتیم و ابتدا از سالن دو طبقه ای موزه اش بازدید کردیم و بعد هم به سمت سایت اصلیش در کوهستان رفتیم.
تصویر117-فضای داخلی و جذاب موزه ی گوبوستان
توی موزه گوبوستان من برای اطلاعات بیشتر از موزه به سمت راهنمای اونجا رفتم تا چندتا سوال بپرسم که بازم ایشون با زبون فارسی و لهجه شیرین از من پرسید ایرانی هستی؟ گفتم بله ولی ایندفعه دیگه طرف ایرانی نبود بلکه اهل شکی از شهرهای آذربایجان بود اما عاشق ایران و مسلط به زبان فارسی و دانشجوی دکترا بود و تز دکتراش در مورد روابط ایران و آذربایجان بود و میگفت خیلی ایران رو دوست داره و خلاصه سر صحبت باز شد و حدود 1 ساعتی با هم حرف زدیم و جالب اینجا بود که اسمش شبنم بود و فامیلیش یوسفیا...در واقع من بهش میگم همون شبنم یوسفی خودمون و وقتی فهمید اسم من لیلاست با خوشحالی تمام گفت که اسم خواهر ایشونم لیلاست و اشتیاقش به ایران و فرهنگ ایرانی و علاقه اش به صحبت و معاشرت با ما برام جالب بود و همچنین اسم خودش و اعضای خانوادش که همه اسم های فارسی بودن، خب اینم از جذابیت های همیشگی سفرهای ماست؛ دقیقا مثل آشنایی با خانمی در سفر صربستان که با افتخار میگفت که 5 سال از عمرش رو برای آموختن زبان فارسی گذاشته و با عشق و علاقه از ایران و فرهنگ ایرانی برای ما میگفت؛ کاش ما هم قدر داشته هامون رو بدونیم و کاری نکنیم که این فرهنگ خراب بشه و چیزی ازش به نسل های آینده نرسه!!
تصویر118-گوبوستان
تصویر120-گوبوستان
خلاصه بعدش به سمت ماسالی و لنکران حرکت کردیم و تو راه از بالای جاده، شهرک صنعتی ها و راه ها و پمپ بنزین ها و ماشین های ترانزیتی و قبرستان ها و شهرهای و روستاهای کوچک اطراف جاده رو دیدیم که خودش تاثیر زیادی در جا افتادن و شناخت یک شهر در ذهن مسافر داره.
از باغات و شهر ماسالی دیدن کردیم.بعد به سمت لنکران رفتیم و برای ناهار در یک پلاژ و رستوران ساحلی توقف کردیم و غذاهای فوق العاده خوشمزه و سنتی اونجا رو سفارش دادیم که قیمتها خیلی کمتر از باکو بود.به نسبت حجم غذایی که گرفتیم حدودا 43 منات شد که کمتر از فست فود ها و غذاهایی که تو باکو گرفتیم شد.
تصویر121-ناهار روز آخر در یک رستوران ساحلی در لنکران
بعد از ناهار و کمی استراحت راهی مرز شدیم و حدود ساعت 4-5 بعد از ظهر بود که به مرز آستارا در آذربایجان رسیدیم و خیلی راحت از مرز رد شدیم حدودا 10 دقیقه بیشتر طول نکشید چون دیگه با اتوبوس نبودیم که مشکل اسکن اتوبوس و قاچاقچی سوخت رو داشته باشیم و خیلی راحت خودمون از گیت های بازرسی رد شدیم و وارد آستارای خودمون شدیم.
یه نکته برای من توی مرز جلب توجه کرد و اونم تعداد زیادی از مردم اذربایجان بود که با کیسه ها و ساک های خیلی بزرگ میومدن آستارای ما و با کلی خرید که عموما هم خوراکی و خشکبار بود بر میگشتن و همچنین مغازه های لب مرز توی اذربایجان که همشون محصولات ایرانی رو میفروختن، از کیسه های برنج ایرانی مژده گرفته تا مایع شستشوی پریل و ...
تصویر 122- مغازه های مرز آستارا در کشور آذربایجان
تصویر123-پل آهنی معروف مرز ایران و آذربایجان
خب این سفر هم با تمام چالش ها و خوشی ها و خستگی ها و تجربه ها و لذت ها و درس هاش تموم شد.
به نظر من مقصد نهایی توی یک سفر دیدن مکان خاصی یا بنای خاصی نیست بلکه از لحظه ی شروع تا پایانش و تک تک لحظات و اتفاقات خوب و بدی که میفته، معنای واقعی سفر رو میسازه و به نظر من دنیا مثل یک کتاب قطور و بزرگه که اونهایی که سفر نمیرن انگار فقط یک صفحه از این کتاب رو خوندن و نمیتونن هیچ درکی از دنیا داشته باشن و باز هم میگم که واقعا سفر رفتن حتما نیاز به هزینه های زیاد نداره و هر کسی با هر سطح درآمدی میتونه سفر بره با توجه به شرایط خودش، فقط کافیه که راه و روش سفر های کم هزینه رو بیاموزیم و یاد بگیریم یه جاهایی هزینه های غیر ضروری زندگی رو حذف کنیم و به جاش سفر بریم.
بازم ممنون از لست سکند که این فرصت رو در اختیار من قرار داد.
تمام جاهایی که رفتیم رو در یک فایل اکسل دسته بندی شده گذاشتم که هر کسی بتونه دانلود کنه و توی سفرش همراهش باشه.
سعی کردم همه چیو دقیق بنویسم توی این تصاویر که بشه خیلی راحت ازش استفاده کرد و امیدوارم که برای خواننده ها مفید باشه.