به نام خدا
زندگی کن،به سفر برو،ماجراجویی کن،عبادت کن و هیچ گاه متاسف نباش.(جک کرواک)
مقدمه
مرحبا استانبول
این اولین سفرنامه و اولین تجربه من در نوشتنه.اگه کم و کاستی بود به خاطر بی تجربگیه.
من و همسرم که اهل شمال،اصالتآ ترک هستیم خیلی سفر رفتن را دوست داریم اما 5 ساله که از ازدواجمون گذشته،نه ماه عسلی نه یه مسافرت درست و حسابی.
تابستان 1396 تموم شده بود ما میخواستیم یه سفر خوب بریم برای همین همسرم میخواست اولین سفرمون یه جای خوب باشه.از این آژانس به اون آژانس به دنبال تورهای کشور نزدیک مانند آذربایجان،ترکیه،گرجستان،امارات بود.بعد از کمی تحقیق در اینترنت (هنوز با سایت خوب لست سکند آشنا نشده بودیم)نتیجه بر این شد که استانبول ترکیه(کشوری سکولار که مردمانش با هر ادیانی که هستند می توانند به راحتی در کنار هم زندگی کنند،مردمانی که به ظاهر و آراستگی و پاکیزگی خود اهمیت میدن)اولین مقصد ما باشه. البته برای من کمی استرس زا بود هم از نظر مالی که از پس این سفر بر بیام و هم از نظر احساس مسئولیت برای همسرم در یک کشور غریب.40 درصد راضی به این سفر شدم اما همسرم 120 درصد واسه همین همش پیگیر بود و استعلام میگرفت تا تور استانبول ارزان پیدا کنه در آخر یه تور 6 روزه با هتل 3 ستاره الان ،یک گشت شهری با پرواز رفت و برگشت تابان و بیمه و ترانسفر و غیره روهم نفری 1550000 تومان برای هفته اول مهر ماه پیدا کرد.پولو پرداختیم.کم کم داشت روز موعد فرا میرسید دستمون نه بلیطی بود نه چیزی ،فقط مسئول آژانس مارو به رفتن امیدوار می کرد.منم کم کم خوشحال این بودم که سفر ما کنسل میشه نمی ریم ولی به روی خودم نمی آوردم اما در عین ناباوری در آخرین ساعات مسول آژانس زنگ زد گفت بیاین همه چی حاضره پرواز برای فرداست ما هی سئوال میکردیم تو فرودگاه کی میاد اونجا چیکار کنیم می گفت برید خودش درست میشه خودش درست میشه چیه.خلاصه حول حولی لوازمی که همسرم از قبل آماده کرده بود داخل چمدان گذاشتیم با خانواده خداحافظی کردیم.صبح زود سوار ماشین های خطی تهران شدیم راه افتادیم."استانبول آماده باش داریم میایم" یه شانسی که آورده بودیم از قبل دلار خریده بودیم و این کار ما رو راحت کرد.(هر دلار 3950 تومان یادش بخیر) بله هراز به علت بارش شب گذشته ریزش کرده بود بسته بود.مگه میشه پول پرداخت کرده بودیم و کنسلی نداشت اگه پیاده هم می شد جاده هراز میرفتیم.(عکس شماره 1)
2 ساعت معطل شدیم با کمی دعا و همکاری عوامل زحمت کش راهداری جاده باز شد راهی تهران و فرودگاه امام شدیم (عکس شماره 2و3)
اولین باری بود که میخواستیم سوار هواپیما بشیم و همش پیگیر بودیم جز اولین نفرات تو صف باشیم ولی نمی دونم مردم از کجا پیدا می شدند که ما همش آخرین نفر بودیم.از فرودگاه مقداری لیر خریدم (به قیمت هر لیر 1150 تومان).همش تصور میکردیم جز معدود آدم های هستیم که میریم استانبول ولی با دیدن مردم داخل صف و از هر کی سوال میکردیم حداقل 2 بار رفتن و دریافتیم که جزء آخرین نفراتی هستیم که می ریم خیلی حس بدی بود.سوار هواپیما شدیم تا ما بیایم کمربند پیدا کنیم و ببندیم یهو دیدیم مسافرهای ایرانی همشون تبدیل به خارجی شدن همسرم با تعجب گفت اینا کی وقت کردن آرایش کنن.هواپیما بدون معطلی راس ساعت 22:50 به مقصد فرودگاه آتاتورک از زمین بلند شد.شام هواپیما زرشک پلو با مرغ بود چون گرسنه بودیم چسبید(عکس شماره 4).
صندلی مون کنار پنجره بود می تونستیم از بالا شهرها را ببینیم (عکس شماره 5)
ناگهان خلبان اعلام میکنه کمربندها رو ببندید داریم فرود میایم(در صورتی که من اصلآ از ترس تکون خوردن هواپیما باز نکرده بودم)، (خدایی هواپیما در حال پرواز اصلآ لرزش نداشت)حس عجیبی بود مگه میشه،من خارج،خارج من! خلاصه رسیده بودیم خارج بدو بدو پشت بقیه مسافرا رفتیم و چمدون تحویل گرفتیم وارد محوطه ای شدیم که تور لیدرها به دنبال مسافران خود میگشتن ما هم زود فرد مورد نظر را پیدا کردیم و صبر کردیم تا بقیه مسافرا هم بیان. بعد سوار مینی بوس شدیم تا ما رو به هتلمون ببره ما فقط اینو از هتل می دونستیم نزدیک خیابان استقلال. نیمه های شب بود که رسیدیم هتل بدون هیچ فوت وقتی اتاق تحویل گرفتیم. اتاقمون تو طبقه 2 با کمد،بار،سرویس بهداشتی و ویوی تراس همسایه بود.خیلی خسته بودم فقط می خواستم بخوابم که یهو همسرم گفت بریم بیرون. من یه جوری نگاه کردم و گفتم استانبول فرار نمیکنه.
روز اول" صبح با صدای گوشی سر ساعت 7 از خواب بیدار شدیم جز نفرات اولی بودیم که سر صبحانه حاضر میشدیم. صبحانه ساعت 7.30 سرو میشد.صبحانه کمی کاستی نداشت انواع پنیر،انواع کالباس،انواع مربا، انواع زیتون،کیک،میوه و غیره ما هم گرسنه بودیم حسابی خوردیم جاتون خالی روز به روز صبحونه عوض میشد. ولی دیگه به من نمی چسبید چون همسرم صبحانه کم می خورد و من خجالت می کشیدم پاشم برای خودم بردارم(عکس شماره 6).
سریع بعد از خوردن صبحونه آماده شدیم بریم بیرون. همسرم گفت بریم میدان تقسیم(من نمیدونستم میدان تقسیم چطوریه و فکر میکردم مثل بقیه میدان هاست)بهش گفتم اونجا واسه چی بریم. گفت بریم همه میرن. تو مسیر از یکی دو نفر پرسیدم گفتن همین خیابون تا آخر برید می رسید به تقسیم نگو این خیابون همان خیابون معروف استانبول یعنی خیابون استقلال (که نماد ترکیه مدرن و شانزلیزه استانبول، خیابان همیشه بیداری که از قلب تپنده ی استانبول شروع می شود و دو طرف آن پر است از مراکز خرید، سینماها، مغازه های خوش آب و رنگ، رستورانها و کافه های دنج) است. فروشگاه ها هنوز باز نکرده بودن و خیابون و داشتن بازسازی میکردن. کم کم تقسیم داشت نمایان میشد. بله میدان تقسیم معروف خودمان آتاتورک و رضاخان، (عکس شماره 7).
کمی در محوطه تقسیم نشستیم و چند تا عکس گرفتیم با تماشا کردن مردم دقایقی رو سپری کردیم که وقت بگذره فروشگاه ها باز بشن. (عکس شماره 8و9)
(من با این همه وسعت دید نمی دونم چرا شلوارکمو نیاورده بودم و در اول لیست برای خرید قرار گرفت). فروشگاه ها باز شده بودن جمعیت داشت بیشتر میشد انگار نه انگار وقت مدرسه بود. طبق روال توریست باید کمتر می شد که اینگونه نبود ما هم کمر راست کردیم. فروشگاه ها را یکی یکی بالا پایین میکردیم. تمام برندها بودند (کوتون،زارا،اچ اند م، فلو،گپ،ال سی،منگو ...). بیشتر لباسها پاییزی و زمستانی بود. قیمت ها خوب بود تصمیم بر این بود که روز اول خرید نکنیم. ولی بعدآ متوجه شدیم هر چیزی که خوشمان می آمد. باید می گرفتیم چون روز بعد رفتیم نتونستیم همون پیدا کنیم یا سایز ما رو تموم کرده بودند. مقداری دلار چنج کردیم. چنج کردن دلار مثل آب خوردن بود و بیشتر جای استانبول پر بود از صرافی های به نام دوویز. نکته جالب خیابان استقلال این بود توی بعضی از فروشگاها آن قدر ایرانی بود بعضی وقتها فکر می کنی توی ایران هستی. روز اولمون تو همین استقلال گذشت.یکی دو تا کلیسا که تو همین خیابان بود اونجا هم رفتیم (عکس شماره 10)
(جالب بود اینام واسه شمع روشن کردن پول میگرفتن). برای پیدا کردن رستوران برای ناهار و شام تو استقلال احتیاجی برای گشتن نیست. کافی سرتون بچرخونید انواع رستوران،فست فود با هر سلیقه و با هر قیمتی می تونید غذا تهیه کنید. (عکس شماره 11)
روز دوم" بعد از صبحانه همسرم گفت امروز باید بریم اماکن تاریخی. خدایی من زیاد اهل دیدن مکان های قدیمی و موزه و از این حرفها نیستم. یه بنای قدیمی باید آنقدر جذاب باشه که نظر من جلب کنه (مثل مسجد جامع اصفهان). من بدون هیچ نظر خاصی قبول کردم. چون اول صبح بود قرار شد تا تقسیم پیاده بریم. هم فال هم تماشا. تو مسیر من با دقت به همه جا نگاه می کردم به فروشگاه ها،ساختمان ها،کلیساها،به مردم به کارگرانی که داشتن کف خیابون بازسازی می کردم. نمی دونم واسه چی ولی نگاه می کردم(عکس شماره 12)
آخرای استقلال به دکه ای رسیدم که داشت نون محلی می فروخت که فکر کنم اسمش نان سمیت بود. به درخواست همسرم که می گفت هر کی خورده تعریف کرده گفتم خودشون بهت گفتن. گفت بیا خلاصه یکی خریدیم همسرم که نتونست تمامش کنه داد به من منم یه ذره که خوردم خوشم نیومد خوب شد یکی خریدم(عکس شماره 13 از اینترنت).
وقتی رسیدیم تقسیم دیدم که جمعیتی روبروی یه مغازه وایستادن تعجب کردم. به همسرم گفتم نکنه نذری چیزی باشه. برم ببینم چیه که گفت بیا بشین،آره نذری تو هم برو بگیر،بشین اینجا شهرمون نیست. یه ذره که دقت کردم بستنی فروشی بود از اینا که نمایش در میارن و بستنی می فروشن خوب شد نرفتم سر صبح بستنی کی میخوره. تو محوطه تقسیم،مترو بود. قرار بود با مترو بریم. همسرم از قبل نقشه مترو استانبول دانلود کرده بود(عکس شماره 14 از اینترنت)
خیلی خوب بود. چون من از قبل دلم راضی به رفتن نبودم واسه همین هیچ اطلاعاتی در مورد استانبول و مسیرهای دسترسی نداشتم.یه دونه استانبول کارت از دکه داخل مترو خریدیم به قیمت 10 تـله و یه دستگاهی هست کنار گیت ورودی که شبیه دستگاه پوز خودمونه 20 تله شارژ کردیم. آسون بود با یه بار نگاه کردن میشه یاد گرفت. واگنی که ما بودیم شلوغ بود ولی خبری از دست فروش های مترو تهران نبود. طبق نقشه ایستگاه سلطان احمد پیاده شدیم. وارد محوطه پارک مانند شدیم با دیدن گربه های تپل مپل که در حال استراحت بودن باعث شگفتی شد که چرا فرار نمی کنن. مگه میشه گربه فرار نکنه گربه های محلمون از ترس آدما شب ها میان بیرون دنبال یه لقمه نون میگردن.(عکس شماره 15)
همین طور که داشیم میرفتیم ایاصوفیه ظاهر شد بنای که همش در دوران تحصیل( مهندسی معماری)می خوندم حالا از نزدیک می بینمش (بنای که از جنگ ها و زلزله ها جان سالم به در برده مسجدی که اول کلیسا جامع قسطنطنیه در قرون وسطا بود دورانی که مذهب جای عقلانیت گرفت و اروپا را به 500 سال عقب می کشد). ابهتی داشت (عکس شماره 16).
دیدن توریست های بی شماری که فوج فوج وارد و خارج می شدند، هی، افسوس که ما نمی تونیم تو کشور خودمان از این صنعت توریسم استفاده کنیم ،هی،(عکس شماره 17).
خلاصه نمی تونستیم وارد مسجد بشیم خب اهمیتی نداشت به همسرم گفتم بیا بریم یه روز دیگه میایم(شلوارک پوشیده بودم). نمی دونستم اینجام گیر میدن همسرم دید راهی نیست قبول کرد رفتیم بیرون(من اگه جای همسرم بودم بهش میگفتم یه جا بشین من برم سریع داخل مسجد ببینم بیام).از اونجا پیاده به سمت بازار سرپوشیده کاپالی چارشی رفتیم با یه نگاه میشد حدس زد که شبیه بازارهای قدیمی سرپوشیده خودمان باشه. ولی با این تفاوت که بازار کاپالی چارشی پر بود از توریست.توش همه چی می تونستی پیدا کنی. در یه چشم به هم زدن رسیده بودیم وسطای بازار حالا بیا راه خروج پیدا کن از این بپرس آز آن بپرس به هر زور زحمتی بود اومدیم بیرون. بیرون تو خیابون دکه های دیدم که داشتن ذرت می فروختن. بدون هیچ مقدمه ای رفتم پیششون و همسرم به دنبالم. 2 تا سفارش دادم نحوه ی پختش با ایران فرق می کرد. اول آب پز می کردند و بعد کمی کبابیش(تو ایران کربن تحویل میدن). گوشه ای نشستیم بدون توجه به مردم خوردیم(عکس شماره 18).
نزدیکای غروب بود سوار تراموا شدیم و برگشتیم تقسیم. گرسنه بودیم قرار شد دونر بخوریم (دونر بدون شک مشهورترین کباب ترکیه است. برش های نازک گوشت را روی سیخی بزرگ و گردان) تقسیم پر بود از دونر فروشی ها یکی رو به دلخواه بدون هیچ وسواسی انتخاب کردیم.2 تا ساندویچ دونر با آیرن و آب پرتقال سفارش دادیم طعم باحالی داشت (عکس شماره 19).
با اینکه کمی خسته بودیم ولی ویترین فروشگاه ها چشمک می زدند. ما رو وسوسه برای خرید تقریبا آخرای شب بود. ما هنوز دنبال یار از این فروشگاه به اون فروشگاه مگه دست بردار بود. مسیر هتلمون از چند کوچه باریک هم دسترسی داشت که پر بود از کافه های باحال که موسیقی زنده پخش می کردند با دیدنشون خستگی رو از تن آدم دور می کردند. من از خستگی تو خواب، همسر گوشی به دست آماده شدن برای فردا.
روز سوم" مشغول خوردن صبحانه بودم که بهم گفت باید بریم نشان تاشی، قبول کردم.در حالی که آماده می شدیم. من سریع سرچ کردم ببینم کجاست(دیگه زرنگ شده بوده بعضی وقتها سرچ می کردم تا جاهای دیدنی استانبول پیدا کنم)یا ابوالفضل(محل خرده فروشی لوکس و مد و زیبایی استانبول، محل فروش لباس های شب و گران قیمت و بهشت خرید خانومهای شیک پوش و پولدار )خدا رحم کنه. هوا ابری بود داشت نم نم بارون می زد. ما از بارون شمال فرار کردیم حالا اینجا داشت بارون میزد. خدا حکمت تو شکر(خوب شد چتر آورده بودیم). یه خوبی هتلمون که داشت با کمی پیاده روی می رسیدیم به ایستگاه مترو شیشانه. اول صبح معمولآ متروها خلوت بودند(عکس شماره 20).
ایستگاه "عثمان بی" پیدا شدیم باز ما عجله کرده بودیم قبل از اینکه فروشگاه ها باز بشن اومده بودیم. خیابون بالا پایین می کردیم و هنوز بارون نم نم میزد هوا دو نفره بود. دیدیم که فروشگاه ها باز نمی کنن و معطل میشیم .همسرم گفت بریم از اینجا منم سریع چشم گفتم از همون ایستگاهی که پیاده شده بودیم سوار شدیم و با عوض کردن یکی دو مسیر ایستگاه پل گالاتا پیاده شدیم قسمت زیرین پل پر بود از رستوران های که ماهی سرو میکردن ما که از شمال میومدیم. زیاد علاقه به خوردن ماهی نشون ندادیم(عکس شماره 21 از اینترنت ).
بارون بند اومده بود هوا خنک شده بود. چند نفری تو اسکله داشتن با قلاب ماهی می گرفتن(عکس شماره 22).
همسرم یهو بهم گفت بریم سوار کشتی بشیم. بریم قسمت آسیایی، خدایا این چی میگه. با اصرار همسرم که می گفت بریم ببینیم چطوریه که من میگفتم بیا ول کن از آسیا اومدیم بریم دوباره آسیا،اروپا رو بچسب. بی فایده بود سوار شدیم با همون استانبول کارت بلیط خریدیم (فکر کنم قیمتش به اندازه قیمت بلیط مترو بود) به مقصد کادیکوی،کشتی بزرگی نبود قدیمی ولی تر تمیز، مسافر هم کم بود ما رفتیم روی عرشه نشستیم(عکس شماره 23).
دید زدن مرغان دریایی که روی کشتی بالای سرمون پرواز میکردند واسه یه لقمه نون، قطرات آبی که از امواج بلند میشد به صورتومون می خورد و نوازشش می داد(انگار سوار تایتانیک شدیم) بد نبود ارزش سوار شدن داشت (عکس شماره 24).
موقع پیاده شدن باید حواسمون به ساعت های برگشت کشتی که تو تابلو نوشته بود باید باشه تا جا نمونیم.از محوطه اسکله که داشتیم رد می شدیم چشم به دکه ای افتاد که دونر کباب می فروخت زیاد تر تمیز نبود. 2 تا دونر سفارش دادیم با نوشابه شد 12 تله که خیلی خوشمزه بود. پر بود از روغن حیوانی که باب میل من بود همسرم نتوست تا نصف بیشتر بخوره داد به من.اینجا زیاد توریست به چشم نمی خورد خودشان بودن.قدم زدن میان مردم عادی با فرهنگی متفاوت تر از خودت و هم کلام شدن با آنها به بهانه آدرس پرسیدن لذت بخش بود.تا غروب اونجا بودیم فروشگاهای مهم هم اونجا شعبه داشتن که قیمت ها با استقلال یکی بود اما بوتیک های بودند با قیمت مناسب، اجناس خوب که میشد ازشون تخفیف گرفت در ضمن یه بازار کفش فروشی داشت که اجناس فیک داشت ولی خوب بود. مثلآ نیم بوت تیمبرلند می دادن 70 تله که من همونو تو شهرمون سوال کردم 350 میگفت.غروب سوار کشتی شدیم برگشتیم همون اسکله ای که سوار شدیم.سوار تراموا شدیم اومدیم تقسیم.شام رفتیم کی اف سی تو خیابون استقلال،مرغ سوخاری سفارش داده بودیم جالب بود با طعم خوب و قیمت مناسب(عکس شماره 25).
دیگه حوصله فروشگاه رفتن نداشتیم.با گذر از میان هیاهوی مردم،گروهای موسیقی روانه هتل شدیم.شب طبق معمول همسر گوشی به دست و برنامه ریزی برای فردا،منم فکر حساب کتاب که چقدر خرج کردیم راه های صرفه جویی،که یهو یاد اپل استور افتادم محلی که محصولات اپل می فروخت.(فروشگاهی با طراحی معماری ساده و مینیمالیستی که حس لوکس بودن را به مشتری القا می کنند اپل استور استانبول می توان اوج هنر و خلاقیت دانست.این فروشگاه به دلیل داشتن دیوارهای کاملا شفاف،فانوس شیشه لقب گرفته است)که چند جایزه معماری گرفته.دیدنش خالی از لطف نبود. آدرس پیدا کردم که داخل یه مرکز خرید به اسم زورلو بود.به همسرم گفتم فردا باید بریم اونجا.
روز چهارم" از ایستگاه شیشانه سوار مترو شدیم ایستگاه گایرتپه پیاده شدیم با دنبال کردن تابلوهای مرکز خرید زورلو در همون مترو می رسیدیم. اونجا احتیاجی به روی زمین اومدن نبود.معلوم بود جایی لوکس هست به دنبال اپل استور که جلوم سبز شد حیرت آور بود. بنای شیشه ای 2طبقه که نمای اصلی آن که سقف شیشه ای و آرم سیب گاز زده معروف روی آن. برای دیدن نمای کلی اپل استور باید وارد محوطه باز می شدیم(عکس شماره 26 از اینترنت).
محوطه ی که جذابیت خاصی داشت پر بود از کافه،رستوران های لاکچری و مدرن که یادمون رفته بود واسه چی اومده بودیم .خود مرکز خرید پر بود از انواع برندهای معروف دنیا،بیشتر اجناس گرون بودند ما هم به تماشای آنها پسنده کردیم در ضمن به سلیقه من هم نمی خوردن بیشتر رسمی بودند ارزون هم بودن خرید نمی کردم.بعد از کلی دید و بازدید همسرم گفت بیا بریم جواهیر،که من گفتم مگه میخوای طلا ملا بخری اینجا معلوم نیست سرمون کلاه میره.گفت طلا چیه اسم مرکز خریده. سوار مترو شدیم و توی ایستگاه شیشلی پیاده شدیم از همون مترو با دنبال کردن تابلو های جواهیر رسیدیم احتیاجی به روی زمین اومدن نیست.بالحق که اسم درستی برای این مرکز خرید انتخاب کردند به قدری بزرگ بود آدم توش گم میشد انواع برندها بودند در ضمن مادام کوکو هم بود. این دیگه اینجا چی میخواست.قیمت کالاها بسیار متنوع بودند بستگی به برند و مارکی که قصد خرید داشتیم.با گشتن می توان اجناس خوب و با کیفیت،قیمت مناسب پیدا کرد.شام تو فودکورت جواهیر خوردیم راهی هتل شدیم.
روز پنجم" قرار بود بریم گشت شهری ما هم تو ذهنمون تصور داشتیم میریم اماکن تاریخی از این حرفا ساعت 9 بود تلفن زنگ خورد رفتیم سوار مینی بوس شدیم. حرکت کردیم به سوی دیگر هتل ها و سوار کردن بقیه مسافرا، اول ما رو بردن به یه چرم فروشی که قیمت ها به دلار و گرون، اومدیم بیرون تماشای دریای مرمره،خورشید با تابیدن بهش می درخشید(عکس شماره 27).
معلوم بود کسی خرید نکرده بود.بعد رفتیم به یه سوغاتی فروشی که تست رایگان داشت. همش به همسرم می گفتم بیا تست کن از من گفتن از او امتنا کردن.بعد از کلی تست کردن و فهمیدن مزه سوغاتی ها یهو دیدم همسرم سبد برداشته داره جعبه های سوغاتی یکی یکی می ذاره تو سبد. بهش گفتم تو که نمی دونی مزه هاش چطوریه،شد 180 تله مغزم صوت کشید.2سال از این ماجرا گذشته و من دارم این خاطره می نویسم دارم میسوزم.بعد از خلاص شدن از اون سوغاتی فروشی لعنتی یکی دوتا دیگه مرکز خرید رفتیم که شبیه هم بودند.در آخر رفتیم مرکز خرید الیویوم(عکس شماره 28و29).
برای خرید قیمتها مناسب بود تونستیم چند تا خرید خوب انجام بدیم. ناهار هم ما رو بردند طبقه آخرش که مثل همه ی مراکز خرید استانبول پر بود از انواع رستوران،فست فود یه ناهار ساده دادن که هیچکی سیر نشد. بعد ناهار که غروب شده بود رسیدیم هتل(نظر دو نفریمون بر این بود که گشت شهری اصلآ به نفع ما نبود و یه روز کامل ما پر پر شد).
بعد از کمی استراحت تو هتل قرار گذاشتیم شب آخری بریم استقلال فقط فقط قدم بزنیم تو استکان های کمر باریک چای بخوریم بحث کنیم در مورد سفرمون.
شب آخر بود من تازه فهمیده بودم کجا هستم و باید چیکار کنم.آکواریوم نرفته بودیم،تنگه بسفر ندیده بودیم،خیابون بغداد نرفته بودیم،از همون تو هواپیما پارک آبی مدنظرم بود متاسفانه به دلیل شروع پاییز بسته شده بود. دست ما کوتاه، برج گاتا که دم گوشمان بود نرفتیم،جزیره پرنسس و خیلی جاهای دیگه.دلم راضی بود که همین نزدیکی ها برمی گردیم جاهای نرفته رو می ریم.(شاید مهرماه بریم)
روز ششم" مسئول تور قرار بود ساعت 17 بیاد دنبالمون بریم فرودگاه،پروازمون ساعت 22 با همون تابان بود.بعد از جمع کردن لوازم و تحویل دادن اتاق بدون هیچ مشکلی چمدان ها تو قسمتی از لابی گذاشتیم رفتیم یه گشتی تو استقلال بزنیم و در آخرین لحظات حضورمان استفاده کنیم.بله زمان خداحافظی فرا رسیده بود یه حس غریبی ما رو گرفته بود.بعد از روبوسی،خداحافظی از عوامل هتل سوار مینی بوس شدیم روانه فرودگاه آتاتورک شدیم. بعد از تحویل چمدان ها بدون معطلی سوار هواپیما شدیم صندلی ما تو لاین وسط و درست وسط هواپیما بود جلومون هیچ صندلی نبود میتونستیم پاهامون دراز کنیم.همه خسته و کوفته بودند بعد از شام سرم بالا گرفتم تا داخل هواییما رو برانداز کنم بله همه از فرط خستگی خوابیده بودند انگار از کار اجباری میومدن.
تمام استانبول
چند توصیه مفید و کوتاه.
1-قبل از سفر برنامه ریزی کنید تا از تک تک ثانیه ها سفرتون لذت ببرید.
2-در سفر به ترکیه اگه ترک هستید هیچ مشکلی برای برقرای ارتباط ندارید ولی اگه ترک نیستید بیشترین کلمات کاربردی عبارتند: مرحبا =سلام ------ تمام = ok =حله -------- ایندریم = تخفیف--------- اعداد ترکی بلد باشین خیلی به کمکتون میاد.
3-توصیه به آقایان با دیدن فروشگاه های ایکیا و مادام کوکو به سرعت از محل دور شوید.
4-مهم اینکه با تمام وجود و با کمک حواس 5 گانه از مسافرت لذت برد.
بابت هر گونه کم کاستی ببخشید.
بخشید که عکس کم بود و کیفیت نداشت ما می خواستیم در لحظه لذت بریم و وقت برای عکس گرفتن تلف نکنیم.
با تشکر از لست سکند دوست داشتنی.
خدایا شکر