بماند سالها این نظم و ترتیب
ز ما هر ذره خاک افتاده جایی
غرض نقشی است کز ما باز ماند
که هستی را نمی بینم بقایی
سفرنامه نوشتن سخته. سفرنامه داخلی سخت تر. شیراز و اصفهان سخت ترین ها.
باید سعی کنی سی و سه پل و چهلستون و حافظیه رو یه جوری بنویسی که بقیه حوصلشون بیاد تا آخر سفرنامه رو بخونن. مثل برزیل و نیویورک و توکیو نیست که همه چی جدید باشه. اسم خیابونا و مغازه ها و موزه ها. همه عکسات بوی نو بده. اصفهان و شیراز با زندگی ایرانیا گره خوردن
سعی میکنم با نوشتن حس و حال خودم بوی نو بدم به سفرنامه تکراری اصفهان.
................................................................................................................................................
صبح با صدای قطره های بارون که محکم به پنجره میخوردن از خواب بیدار شدم. تا حالا هیچ وقت از شنیدن صدای بارون انقد ناراحت نشده بودم. هنوز ساعت زنگ نزده بود. میترسیدم محسنو از خواب بیدار کنم. میترسیدم بیدارش کنم و بگه نمیشه بریم . بارون شدیده. جاده بده. خیابونا لغزندس. از همون حرفایی که مردا وقتی میخوان بمونن خونه و اخبار و فوتبال ببینن میزنن دیگه.
تا آخرین لحظه ممکن تو رختخواب موندم و با تمام وجود دعا کردم که بارون بند بیاد، که نیومد. البته از دعاهام بیشتر از این هم انتظار نداشتم. با ترس و لرز محسنو بیدار کردم و گفتم بارون میاد. با صدای خواب آلودش گفت: خوب بیاد. بارونه دیگه.
تا حالا هیچ وقت از بی تفاوتیش نسبت به مسائل انقد خوشحال نشده بودم. بلند شدم و با سرعت هرچه تمام وسایلو آماده کردم که از برنامه عقب نمونیم و ساعت 7 از تهران به سمت اصفهان حرکت کردیم.
خیابان های باران زده تهران
تا نزدیکی های قم بارون به قدری شدید بود که جلومونو به سختی میدیدیم و امکان توقف برای صرف صبحانه نبود. حسابی گرسنه شده بودیم اما بارون فرصت نمیداد. بعد از قم هوا یکم صاف شد و گرچه خیلی سرد بود و باد یخی میومد اما ما که دیگه تحمل گرسنگی رو نداشتیم، بعد از عوارضی قم برای خوردن صبحانه پیاده شدیم.
باد سردی میومد و سرماش صورتمو میسوزوند. مطمئن بودم رنگ لبو سرخ شدم. سفره کوچیکی روی صندوق عقب ماشین پهن کردم و سعی کردم با خوردنی هایی که داریم تا جایی که میتونم مرتب بچینمش. غذا برای من مهمه. سفره مهم تر. مامانم همیشه میگه سفره یعنی خانواده. آفتاب باعث شده بود رنگین کمان خیلی خوشگلی تو آسمون ایجاد بشه.
محل صرف صبحانه در مجاورت رنگین کمان
ایستاده دو تا نون سنگک و دو قالب پنیر و یه فلاسک چای رو خوردیمو کم مونده بود که از پرخوری جان به جان آفرین تسلیم کنیم که خوشبختانه نون تموم شد . سفره رو جمع کردیم و به سمت اصفهان زیبا به راه افتادیم. بارون شدید امسال باعث شده بود که جاده ی خشک و بی آب علف تهران به اصفهان کاملا سرسبز باشه. بعضی وقتا که از لابلای قطره های تند بارون به مناظر اطراف جاده نگاه میکردم احساس میکردم تو جاده ی شمالیم. چند باری برای خوردن چای و عکس گرفتن پیاده شدیم و خلاصه مسافت 4 ساعته رو 7 ساعته طی کردیم و ساعت 2 به هتل رسیدیم.
جاده بارانی و سرسبز تهران به اصفهان
ما هتل جمشید رو رزرو کرده بودیم. یه هتل دو ستاره در خیابان چهارباغ و تقریبا پشت میدان نقش جهان به قیمت شبی 200 هزار تومان. هتل تو یه زیرگذر قدیمی قرار داشت و یکی از بهترین قسمت های این سفر شد. ماشینو تو پارکینگ هتل گذاشتیم و خودمون برای تحویل گرفتن اتاق رفتیم. با اینکه ساعت 2 بود گفتن هنوز اتاق ها آماده نیستن که البته برای ما اهمیتی هم نداشت. شناسنامه هارو تحویل دادیم و پیاده راه افتادیم
ورودی هتل
لابی هتل
پارکینگ هتل
گفتم: محسن اول از همه بریم میدون نقش جهان؟
گفت: حالا چرا نقش جهان؟ (هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز تو زندگیم مجبور شم برای همسرم توضیح بدم که چرا نقش جهان؟؟!!!)
محکم گفتم: مگه قشنگ ترین جای روی زمین میدون نقش جهان نیست؟ کجارو میشناسی که انقدر قشنگ باشه. فواره هاش برن تو آسمون و صدای آب تو حوضای بزرگش بیاد؟ اسبا یورتمه برن رو سنگ فرشا و صدای پاشون قاطی بشه با صدای باد که میپیچه لای ستونای عالی قاپو و نوازش کنه کاشی های لاجوردی مسجدو؟
داشت با متعجب ترین قیافه ممکن نگام میکرد. یه جوری که انگار به یه زبان نامفهموم صحبت میکردم. بعد گفت: نمیدونم. شاید برای شما منحصر به فرد باشه. دیدن این قشنگیا واسه ما شیرازیا عادیه.
دلم پرواز میکنه و میره تو باغای قصرالدشت. شایدم راست میگه. اون هر روز برای اینکه بره مدرسه از جلوی باغ ارم رد شده. حتما همه دورهمیاش با همکلاسی های دانشگاهش تو حافظیه بوده و هزار بار چشم تو چشم ارگ کریمخان بستنی فالوده خورده. تو همه بچگیش از درختای نارنج رفته بالا و مامانش لباسای عیدشو از بازار وکیل خریده. مثل من همه عمرشو تو خیابونای دودگرفته تهران دنبال تاکسی خطی های صادقیه و آزادی و صنعت ندوییده. دستشو میگیرم و راه میفتم و به روی خودم نمیارم که منظورشو فهمیدم.
به میدان نقش جهان رسیدیم. اول دو، سه دور تو میدان میچرخیم و مطمئن میشم که همه قشنگیاشو کنار هم دیدم. به خاطر تعطیلات نیمه شعبان به شدت شلوغ بود و سخت میشد نیمکتی برای نشستن پیدا کرد. برای دیدن عمارت عالی قاپو رفتیم. خوشبختانه هیچ قسمتی از عمارت تحت تعمیر نبود و تونستیم از همه جا دیدن کنیم. عالی قاپو راهنمای صوتی هم داره و با پرداخت 7000 تومن میتونید همه جارو با توضیحات کامل ببینید.
عالی قاپو (عکس از اینترنت)
ورودی
عالی قاپو به معنی در بزرگ هست و این اسم به این دلیل انتخاب شده که شاه عباس در ورودی عمارت رو از نجف ، آرامگاه امام علی (ع) به اصفهان آورده و در محل ورودی کاخ نصب کرده. عالی قاپو روی کاخ ویرانی از دوره تیموریان بنا شده و شاه عباس اول و سپس جانشینانش مهمان های خارجی خودشونو اینجا میدیدند.
عمارت عالی قاپو معماری بسیاری جالبی داره به طوری که از میدان نقش جهان دو طبقه دیده میشه، اگر از سمت کنار بهش نگاه کنیم چهار طبقس و از پشت یک ساختمان شش طبقه هست.
پله های کاشی کاری
ستون های عمارت از چوب یک تکه درخت چنار تراشیده شدند. درخت چنار چوبی تلخ داره و به همین دلیل موریانه ها بهش آسیبی نمیزنن.
ستون ها
فضای مربعی شکل بین هر چهار ستون طرح منحصر به فرد خودشو داره و مشابه هم نیستند. در کنارهم قرار گرفتن تکه های چوب سقف، نه از چسب استفاده شده و نه از میخ. این تکه های چوب مثل تکه های پازل داخل هم قرار گرفتن.
سقف
وسط ایوان حوض نسبتا بزرگی با عمق کم از جنس سنگ و مس قرار داره که سه تا فواره داره. این فواره ها با ایجاد اختلاف ارتفاع برای آب کار میکردن و آب از چاهی در داخل عمارت تامین میشده .
حوض وسط ایوان
نمای میدان نقش جهان از عالی قاپو
برای دیدن طبقات بالا به سختی از راهروهای تنگ با پله های بلند گذشتیم. همیشه برام سوال بوده که چطوری تو زمان های قدیم با اون لباس های بلند و چندلایه روزی چندبار این پله هارو بالا و پایین میرفتن. و اصلا چرا انقد پله هارو بلند میساختن!!
یکی از اتاق های جالب عمارت عالی قاپو اتاقی بود که دیوارهاش به شیوه تنگ بری تزئین شده بودن.
دیوار گچبری شده به شیوه تنگ بری
سقف گچبری شده به شیوه تنگ بری
البته طبق توضیحات راهنمای صوتی این گچبری ها اصلا محل قرار دادن تنگ نبودن و صرفا برای زیبایی و ایجاد انعکاس صدای موسیقی ایجاد میشدن.
سقف یکی از طبقات
بعد از بازدید از عالی قاپو ساعت تقریبا 4 شده بود و حسابی گرسنه بودیم. تو سرچ های قبلی تعریف چای خانه و رستوران آزادگان رو دیده بودیم و تصمیم گرفتیم بری صرف نهار بهشون یه سری بزنیم.
این رستوران تو میدان نقش جهان و بازار آهنگرها قرار داره. ممکنه برای پیدا کردنش یکم اذیت بشید. ما حدود نیم ساعتی گشتیم. ولی اگر بخواهم آدرس دقیق تری بدم، اگر از در بازار قیصریه وارد بشید باید به سمت چپ حرکت کنید. به عبارتی ضلع مقابل عمارت عالی قاپو قرار داره.
گذر چایخانه آزادگان
وقتی ما رسیدیم حسابی شلوغ بود و 30 دقیقه ای تو صف بودیم.
داخل رستوران و فضای بیرونی بسیاااار زیبا بود. شبیه به یه موزه یا عتیقه فروشی. عکس های بسیار قدیمی به در و دیوار آویزان بود و موسیقی سنتی پخش میشد که بسیار حال و هوای خوبی داشت. به طوری که ما مدتی که توی صف بودیم اصلا حوصلمون سر نرفت و با تماشای وسایل سرگرم بودیم
تزئینات چایخانه آزادگان
ما کباب کوبیده و خورش بادمجان با کشک سفارش دادیم. البته خورش بادمجان خوراک بود و ما جداگانه برنج سفارش دادیم. کباب خوب بود و خورشت بادمجان بی نظیر بود و عالی. میتونم بگم بهترین خورش بادمجان. دوغ هم تو لیوان های خیلی بزرگ سرو میشد که بسیار ترش و خوشمزه بود. دسر هم چای و گوشفیل و دوغ سفارش دادیم. من برای اولین گوشفیل و دوغ میخوردم و از طعمش خیلی خوشم نیومد. گوشفیل با چای خوردم. گوشفیل تازه و خوب بود.
قیمت ها هم خوب و منطقی بودن نسبت به فضا. و مالیات بر ارزش افزوده نداشتند. امااااااااا این رستوران اصلا تمیز نیست. میزها کثیف هستند و با خروج هر مشتری روی میز رو با دستمالی پاک میکردن که نه تنها تمیزش نمیکرد، بلکه کثیف تر هم میکرد. کف رستوران هم اصلا تمیز نبود. لباس پرسنل کثیف و نامرتب بود. لیوان و قوری لک دار بودن. و به نظرم چون تو لیوان های دوغ نی میزارن، دیگه لیوان هارو نمیشستن. یا حداکثر یه دور آب میزنن فقط. چون دو تا لیوان دوغی که ما سفارش دادیم هر دوش اثرات دوغ سری قبلی که روی لیوان خشک شده بود وجود داشت. برای یک بار، تجربه خوبی بود اما بابت بحث نظافت بنده دیگه به این رستوران نمیرم. در مجموع به نظر من امتیاز بالای این رستوران در سایت ها فقط به خاطر فضای زیباش هست. در حالی که رستوران باید فاکتورهای دیگه ای هم داشته باشه.
بعد از نهار دیرهنگام به هتل برگشتیم. تمیزی همه جا بیشتر از سطح انتظارم از یه هتل دو ستاره بود. ملحفه ها و سرویس بهداشتی بوی شوینده میدادن که حس خوبی بود.
بعد از استراحت کوتاهی تصمیم گرفتیم به دیدن سی و سه پل و زاینده رود پر آب بریم. فاصله بین هتل و سی و سه پل، خیابان زیبای چهارباغ بود که سنگفرش هست و تعداد زیادی کافه و رستوران، میز و صندلی های خودشون رو داخل خیابون گذاشتن و تا دیروقت شلوغ و پر از رفت و آمد بود و قدم زدن تو این خیابان حس خیلی خوبی داشت.
به سی و سه پل رسیدیم. تعطیلی فردا و پرآب بودن زاینده رود باعث شده بود شلوغ تر از حالت معمولی باشه. چندباری طول پل رو قدم زدیم و در امتداد رودخونه به سمت پل خواجو حرکت کردیم.
سی و سه پل
شب ها خواننده های خوش صدای اصفهانی روی پل خواجو دور هم جمع میشن و آواز میخونن . ما فاصله 3 کیلومتری دو تا پل رو طی کردیم تا توی بازدید شب از پل خواجو فرصت شنیدن صداشونو داشته باشیم.
در طول مسیر و کنار رودخانه خانواده های زیادی با شام و تجهیزات کامل پیک نیک کرده بودن و بازار فروش غذا و خوراکی هم گرم بود.
چون هوا یکم سرد بود دو کاسه آش رشته خریدیم و لب رود خوردیم و خیلی چسبید.
در طول مسیر از کنار پل جویی هم رد شدیم (که اشتباها بهش پل چوبی میگن) پل کوچیکی بود که در زمان صفویه فقط خانواده شاه و کسانی که اجازه ملاقات با شاه داشتن ازش عبور میکردن.
پل جویی
هرچی به پل خواجو نزدیک تر میشدیم صداها بیشتر میشد. احساس میکردم داریم به یه سالن عروسی نزدیک میشیم. صدای موسیقی شاد و دست و کل و خنده. ازون صداهای کمیاب...
پل شلوغ تر از اونی بود که انتظارشو داشتم. به سختی میتونستیم جایی برای راه رفتن پیدا کنیم. هر کدوم از دهنه ها متعلق به یه قومی بود انگار. چند نفری با دف و تنبک و نی انبان میزدن. مردم هم دورشون جمع شده بودن و دست میزدن و میرقصیدن و میخندیدن و صدای خوشحالیشون با صدای آب قاطی میشد.
پل خواجو
بعد از کمی شادی کردن به آخرین دهنه رفتیم. جایی که پیرمرد خوش صدا با آرامش این آهنگ و زمزمه میکرد:
نه بسته ام به کس؛ دل… نه بسته کس؛ به من، دل
چـو تخته پـاره، بر مــوج؛ رهـا… رهــا… رهـــا… من
ز من؛ هر آن که او دور؛ چو دل به سينه، نزديک
به من؛ هر آن که نزديک… از او جـدا… جــدا… من
و بعد به نوبت خواننده های دیگه شروع به خوندن کردن.
دست محسنو گرفتم و بهش گفتم: تو هم بخون. با تعجب گفت : چی بخونم؟! من که بلد نیستم.
گفتم: همون آهنگی که همیشه میخونی دیگه. همون که تو عروسیمون هم خوندی "یک شب از خیال من، نمیروی ای غزال من"
خندید و گفت تو عروسی که خوندم رقابت ها بین استانی بود. در سطح تهران و شیراز. الان سطح رقابت ها بالاتره. کشوریه.
بعد دوباره غرق خوندن پیرمرد خوش صدا شد...
یک ساعتی موندیم و خستگی متقاعدمون کرد که برگردیم به هتل. تو راه برگشت بهش گفتم حالا بخون. الان که رقابت کشوری نیست. خودمون دوتاییم
کنار زاینده رود راه میومدیم. خلوت شدن خیابان باعث شده بود صدای آب پررنگتر از قبل به گوش برسه. باد سردی میومد و تیره ی پشتم میلرزید. محسن، غزال من میخوند و همه ی قندای عالم تو دل من آب میشد.
به خیابون چهارباغ که رسیدیم احساس میکردم پاهام دو تا تکه سربن که دیگه نمیتونم تکونشون بدم. هر لحظه منتظرن مغزم فرمان جدا شدن بده بهشون. کنده بشن و همونجا تو خیابون چهارباغ بمونن و برای همیشه تنهام بزارن. وقتی به هتل رسیدیم از مغزم نهایت تشکرو به جا آوردم که قبل از رسیدن به تخت این فرمان خونین رو صادر نکرد.
از صفحه گوشیم اسکرین شات گرفتم و با پست در اینستاگرام، 21 کیلومتر پیاده روی رو به رخ فالوورهای عزیز کشیدم و خوابیدم.
روز دوم با صبحانه نه چندان متنوع اما راضی کننده و خوشمزه هتل شروع شد.
ترافیک خیابان های اصفهان متقاعدمون کرد که ماشینو از جای اکازیونش تو پارکینگ بیرون نبریم و با اسنپ به دیدن کلیسای وانک که در منطقه جلفای اصفهان قرار داره بریم. بعد از باز شدن در کلیسا جزو اولین نفراتی بودیم که برای بازدید وارد شدیم و این شانسو داشتیم که از فضای خیلی خلوت داخل استفاده کنیم.
فضای روبروی کلیسا
ورودی کلیسا
متاسفانه کلیسای وانک راهنمای صوتی نداشت و توضیحات کوتاه و ناقصی در محوطه بیرونی برای معرفی هر قسمت وجود داشت.
حیاط کلیسا
ناقوس های مورد استفاده در این سال ها
اول به دیدن موزه مردم شناسی ارامنه جلفا رفتیم که تازه تاسیس بود و وسایل زیبایی با نظم و ترتیب خاصی داخلش قرار داشتند. این موزه چهار بخش داره. بخش اول هنرهای تزئینی و وسایل چاپ مورد استفاده توسط ارامنه، بخش دوم اتاق خانم ها و دفتر کار آقایون و وسایل پخت و پزی که از زمان صفویه تا پهلوی مورد استفاده قرار میگرفته. بخش سوم ادوات موسیقی مورد استفاده و بخش چهارم آن به تصاویر سی نفر از نامداران محله جلفا اختصاص داشت.
موزه مردم شناسی جلفا
وارد محوطه اصلی کلیسا شدیم. متاسفانه همون موقع چند تا اتوبوس تعداد زیادی توریست پیاده کردن و کلیسا به شدت شلوغ شد.
کلیسا از نظر زیبایی بی نظیر بود. تقریبا هیچ سقف و ستون و دیواری نبود که روش نقاشی نشده باشه. همه تصاویر داستان های کتاب مقدس مسیحیان و زندگی حضرت مسیح از زمان تولد تا عروج و رستاخیز بود. با هر زاویه ای که به دیوارها و سقف نگاه میکردیم صدها تابلو نقاشی زیبا میدیدیم
سقف کلیسا
سقف کلیسا
تابلو روز رستاخیز و طبقات بهشت و جهنم
خوندن تابلوهای کنار نقاشی ها خیلی زمان بر بود. و برای ما که غیر از چند داستان شناخته شده از انجیل از بقیه بی اطلاع بودیم کمی کسل کننده. بعد به موزه خاچاطور کساراتسی رفتیم. این اسم از نام خلیفه ی ارمنه ی جلفا گرفته شده.
این موزه پر بود از روغن دان ها و مشعل ها و انجیل های قدیمی و لباس ها و کلاه های کشیش های ارمنی که در تمام این سال ها در کلیسا فعالیت میکردن
قسمتی از موزه، غرفه یادبود قتل عام فجیع ارامنه توسط دولت ترکیه بود. فیلم هایی که پخش میشد و متن تلگراف ها و عکس های به جا مانده واقعا غم انگیز بود. در این قتل عام که اوایل قرن بیستم اتفاق افتاده 1.5 میلیون نفر اعم از زن و کودک کشته ، 1.5 میلیون نفر دیگر به کشورهای همسایه تبعید شدند و تمام اموال ارامنه مصادره شد. با گلویی پر از بغض و چشمهای گریان به عکس ها و فیلم ها نگاه میکردیم و غیر از آرزوی صلح برای دنیا کاری ازمون ساخته نبود
تلگراف های فرمان قتل عام
گشتی در حیاط کلیسا که حالا مملو از جمعیت بود زدیم. در محوطه حیاط راهرو و ورودی های زیادی وجود داشت که همشون نقاشی شده بودن. نکته ای که برام جالب بود این بود که تمام نقاشی ها کاملا بازسازی و به شکل اغراق شده ای با رنگ های آبی لاجوردی و طلایی تزیین شده بودن و این حس رو منتقل میکردن که داریم تو یه گالری نقاشی امروزی قدم میزنیم نه یه اثر باستانی. به هر حال من حس و حال وهم آلود عالی قاپو و چهلستون و دیوار های رنگ و رو رفتشونو بیشتر پسندیدم.
دیوار در دست بازسازی
برای رفع خستگی و ادامه گشت و گذار به شربتخانه بهارنارنج که تعریفشو زیاد خونده بودم رفتیم. شربتخانه شلوغ بود و تعداد زیادی توریست برای صرف قهوه نشسته بودند.
شربتخانه بهار نارنج در منطقه جلفا و در فاصله یک دقیقه ای از کلیسای وانک قرار داره. فضای کوچیکی داره و حداکثر20 نفر ظرفیت.
محیطش بسیاااار زیباست. تمام دیوارها به سبک سنتی نقاشی شدند و همه جا پر از گلدانهای شمعدانی پرگل و زیباست. موسیقی سنتی پخش میشه که با فضا هماهنگی زیادی داره. در کل محیط بسیار دنج و آرامش بخشی هست. ما شربت سکنجبین و خیار و هات چاکلت و کیک سیب و دارچین سفارش دادیم. و همش عالی بود. مخصوصا کیک که بوی دارچینش فضارو پر کرده بود. هات چاکلت هم نسبتا شیرین و خوش طعم بود. همه جا بسیار تمیز و مرتب و قیمت ها هم مناسب بودن. برخورد پرسنل هم بسیار مودبانه و خوب بود.
شربتخانه بهار نارنج
با اسنپ به سمت چهلستون زیبا حرکت کردیم. کرایه تاکسی و قیمت اسنپ در اصفهان انقدر به نسبت تهران پایینه که قیمت هر مسیر رو دوبار چک میکردیم که اشتباهی رخ نداده باشه.
ورودی کاخ چهلستون
به چهلستون زیبا رسیدیم. کاخ زیبایی که ساختش در زمان شاه عباس اول آغاز شده و در زمان حکومت شاه عباس دوم به پایان رسیده. گرچه انعکاس بیست ستون ایوان در حوض بزرگ حیاط کاخ باعث میشه تعداد ستون ها چهل تا به نظر برسند اما در حقیقت عدد چهل همیشه برای ایرانیان مقدس بوده و معنی کثرت میداده و علت انتخاب این نام هم زیاد بودن تعداد ستون هاست.
اتمام ساخت کاخ سال 1057 هست که در سر در ورودی کاخ هم ذکر شده و با تبدیلش به حروف ابجد میشه "مبارک ترین بنای دنیا"
چهلستون
ستون های کاخ چهلستون هم مثل عالی قاپو چوب یک تکه درخت چنار هست و تزئینات سقف بدون استفاده از چسب و میخ کنار هم قرار گرفتن.
سقف ایوان
وسط ایوان اصلی حوض نسبتا کم عمقی قرار داره که ستون های اطرافش با سرشیرهای سنگی تزئین شدند. جنس حوض هم سنگ مرمر هست
حوض وسط ایوان
برای رسیدن به تالار اصلی از ایوان آیینه کاری میگذریم. گذشت زمان باعث شده آیینه ها کدر باشن اما هنوز میشه تکه های کوچکشو که با ظرافت کنار هم قرار گرفتن تشخیص داد.
ایوان آیینه کاری شده
نقاشی های دیوارها در بعضی قسمت ها تعمیر شدند و در بعضی دیگر از قسمت ها دست نخورده باقی موندند و به همون شکل ازشون محافظت میشه.
نقاشی های باقی مانده روی دیوارها
وارد تالار اصلی میشیم. تالار پر از قصه.
دیوارهای تالار پر است از نقاشی. نقاشی های کوچکتر روی دیوارهای پایینی قرار دارن و موضوعشون هم معاشقه و شرب خمره. با اینکه این تالار تشریقاتی بوده اما هر تصویری روی دیوارها نقاشی نشده. بر خلاف تصاویر عمدتا برهنه ای که در کلیسای وانک نقاشی شده ایرانی ها سبک نقاشی متفاوتی داشتن و هر تصویری رو نقاشی نمیکردن.
نقاشی های دیوارهای تالار
نیمی از این تصویر بازسازی شده تا بتونیم تفاوت نقاشی اولیه و مرمت شد رو مقایسه کنیم.
جلوی هرکدوم از 6 تا نقاشی بزرگ صبر میکنم و فکر میکنم هرکدوم از این جزئیات قصه ی زندگی یه آدمه.
اولین نقاشی تصویر جنگ کرناله. حمله ی نادرشاه به هند. این جنگ از نظر فتوحات فتح الفتوح ایران محسوب میشه و الماس های کوه نور و دریای نور و تخت طاووس از غناِئم این جنگ هستند. نادرشاه سوار بر اسب و پادشاه هند سوار بر فیل .
جنگ کرنال
نادرشاه بعد از پیروزی در این جنگ تاج و تخت پادشاهی رو به "محمد شاه گورکاني" پادشاه هندوستان برگردوند و دختر شاه هند با پسر نادرشاه ازدواج کرد تا این وصلت باعث بشه صلح بین دو کشور باقی بمونه.
مهمانی ندر محمدخان
تابلوی دوم مهمانی شاه عباس و پذیرایی از ندرمحمدخان فرمانروای ترکستان(جایی بین چین و شوروی سابق که امروزه محل سکونت مسلمانان چین هست). در این نقاشی برای اینکه حرمت دین حفظ بشه از مجلس گردان های گرجی استفاده میشه که مسیحی هستند. تمام چیزایی که در این نقاشی رنگ زرد دارن طلا بوده.
پذیرایی از همایون
نقاشی بعدی پذیرایی شاه طهماسب از همایون پادشاه هنده. این پذیرایی بیرون شهر بوده جایی بین خرم دره و زنجان. میوه های ریخته روی زمین هم برای گرم کردن مجلس بوده.
شاه عباس یکم در پذیرایی از ولی محمدخان پادشاه ترکستان
این نقاشی جنگ شاه اسماعیل اول و شبیک ازبکه که 4 سال قبل از جنگ چالدران در مروه رخ داده. شال اسماعیل اول در این جنگ پیروز شد. کاسه سر شبیک ازبک رو طلا کرد و داخلش باده
جنگ چالدران
و غم انگیزترین نقاشی این تالار جنگ چالدرانه.
این نقاشی در زمان حکومت قاجاریه کشیده شده و در اون سعی شده با نقاشی شکست ایران از عثمانی دولت صفوی رو تحقیر کنند. به همین خاطر هم شاه اسماعیل جایی پایین تر از سلطان سلیم نقاشی شده. در این جنگ که در محل خوی امروز رخ داد تعداد سپاه عثمانی 6 برابر ایرانی ها بود. ایرانی ها استفاده از سلاح گرم رو ناجوانمردانه میدونستند و معتقد بودند جنگ باید تن به تن باشه و به همین علت ایران شکست خورد و تعداد زیادی از سربازان ایرانی کشته شدند. در این جنگ تعداد زیادی از زنان با لباس مردانه در میدان جنگ و کنار همسرانشان جنگیدند اما هیچ کدوم از این فداکاری ها نتیجه نداد و همشون کشته شدند و همسر شاه اسماعیل به اسارت دشمن درامد. بعد از این جنگ شاه اسماعیل چالدران هرگز نخندید و با اینکه بعدا عثمانی رو شکست داد اما به قول امروزی ها دیگه اون آدم سابق نشد و خودش در سن 37 سالگی فوت کرد. اما قاجارها از حکومت صفویه فقط همین یه واقعه رو نقاشی کردن که کشیدنش از خود واقعه هم غم انگیزتره.
از تالار میایم بیرون. به زن شاه اسماعیل فکر میکنم. به اندازه همه سرزمین هایی که تو جنگ از ایران کنده شدن، قلبم براش کنده میشه. به حالش فکر میکنم اونروزی که این خبرو شنیده. حالمو به محسن هم میگم.
درحالی که داره سعی میکنه گرده درخت ها و برگارو از رو تی شرتش بتکونه میگه شاه بودن همینجوریه دیگه. همش عشق و حاله. حالا یه دفعه هم زنتو اسیر میکنن. بعدم میخنده. وقتی مطمئن میشه حرصمو دراورده میگه حالا نگران نباش. اگه من جای شاه اسماعیل بودم یه پولی، زمینی، وزیری، میدادم و زنمو آزاد میکردم. دوباره به زن شاه اسماعیل فکر میکنم. به اندازه همه سرزمین هایی که تو جنگ از ایران کنده شدن به وطن پرستی همسرش حسودی میکنم.
کمی تو حیاط بزرگ کاخ قدم میزنیم. از کاخ های صفویه فقط چهلستون و عالی قاپو و هشت بهشت باقی موندند و بقیه کاخ ها در زمان قاجاریه تخریب شده و اندک نمادهای باقی مونده از اون ها در کاخ چهلستون نگهداری میشه.
این سرستون های بزرگ که کنار حوض اصلی قرار دارن متعلق به کاخ چهلستون نیستند و از کاخ های دیگه به اینجا آورده شدند.
سرستون ها
حیاط کناری چهلستون
حیاط پشتی چهلستون
بخشی از تاریخ و تمدن ایران زمین که گویا مکان مناسبی برای نگهداری ازشون پیدا نشده و همینطور در حیاط پشتی زیر آفتاب رها شدند.
پیاده به سمت خیابان زیبای چهارباغ حرکت کردیم که غذاهای وسوسه کننده فست فودهای این خیابان رو امتحان کنیم.
خیابان چهارباغ
از روی ظاهر یکی از فست فودها تصمیم گرفتیم ازش غذا بگیریم. من مرغ سوخاری و قارچ سفارش دادم و با خوردن اولین لقمه متوجه شدم که غذا حداقل یک هفته قبل پخته شده و تمام این یک هفته گرم نگهش داشتند. تا حالا همچین مرغ و قارچ بیاتی نخورده بودم. اما شلوغی فست فود و و خستگی باعث شد بر خلاف همیشه اعتراضی نکنم. با نون و سیب زمینی سرخ کرده خودمو سیر کردم و پیاده به سمت هتل رفتیم تا استراحت کوتاه ظهر، انرژی گشت و گذار طولانی عصر رو فراهم کنه.
عصر به گشت و گذار تو میدان نقش جهان اختصاص داشت. تعطیلات فروردین باعث شده بود میدان از همیشه شلوغ تر باشه. یکی از بستنی فروشی های میدان از همه شلوغ تر بود. بستنی سنتی و فالوده سفارش دادیم که خوشمزه بودن.
آبمیوه بستنی چهلستون
کمی دور میدان قدم زدیم و مقداری گز و پولکی برای سوغات خریدیم و وارد بازار شدیم و از کنار ادویه فروشی های خوش بو و مسگری های پر سر و صدا گذشتیم. صنایع دستی مثل همیشه زیبا بودند و گران قیمت.
تعریف فرنی های اصفهان رو تو پیج تیسترها دیده بودیم و میدونستیم فرنی هاشون پختش متفاوته. یکی از معروفترین فرنی فروشی های اصفهان فرنی حافظ هست که دقیقا در خیابان حافظ و پشت میدان نقش جهان قرار داره. فرنی هایی که قبلا خورده بودم همیشه گرم بود و با شکر درست میشد. اما فرنی در اصفهان بدون شیرینی درست میشه. یخ هست و موقع سرو روش شیره خرما و انگور میریزند. قیمتش برای هر کاسه دو هزارتومن بود و من از طعمش خیلی خوشم نیومد. اما برای یک بار تجربه بد نبود.
فرنی حافظ
بعد از صرف عصرانه دوباره به میدان نقش جهان که حالا کمی خلوت تر شده بود برگشتیم.
تو نقش جهان راه میرفتیم. به عالی قاپو نگاه میکردم. به روزایی که ستون هاش پر از شیشه های رنگی بودن و صدای آب فقط از حوض مسی ایوانش میومده و چلچراغ میتونسته میدانو پر از نور و روشن کنه. چه قدر اون موقع دنیا جای قشنگ تری برای زندگی بوده.
عالی قاپو در شب
در خیابان چهارباغ غذای مختصری خوردیم و پیاده به سمت هتل برگشتیم.
روز چهارم و روز آخر اصفهان گردی بود. مثل همه روزهای قبل جزو اولین افراد حاضر در هتل صبحانه خوردیم و به سمت کاخ هشت بهشت حرکت کردیم. پیاده خیابان چهارباغ رو طی کردیم و از پارک بزرگی به همین نام گذشتیم.
امان از گرده ها. امان از گرده ها. امان از گرده ها. احساس میکردم تو هربار نفس کشیدن یه مشت گرده وارد سرم میشه. مطمئن بودم اگه یه لیوان آب بخورم قطعا یه درخت چنار تو جمجمم جوونه میزنه و برگاش از گوشم میزنه بیرون. به محسن نگاه کردم.
یه بطری آب دستش بود و داشت با شدت گوشاشو میخاروند. بهش گفتم برگ چناره.
گفت برگ چیه؟ گرده ی این درختاس
حوصله نداشتم درباره اکوسیستم داخل جمجمه که خودم تازه کشفش کرده بودم براش توضیح بدم. برای همین به روی خودم نیاوردم و به حرکت ادامه دادم.
به کاخ هشتبهشت که روزی "زیباترین کاخ عالم " بوده خیلی بی توجهی شده. نه مسئولی برای توضیح بود و نه راهنمای صوتی. فقط تابلویی برای توضیحات وجود داشت. از حیاط بسیار زیبا و کنار حوض بزرگ گذشتیم و به کاخ رسیدیم.
حیاط کاخ هشت بهشت
بعضی ها میگن شاه سلیمان این کاخ رو برای هشت سوگلیش ساخته بوده. که 4 نفرشون طبقه بالا و 4 نفرشون طبقه پایین زندگی میکردند.
بعضی ها هم معتقدند از حیث زیبایی این کاخ به طبقه هشتم بهشت تعبیر شده و بعضی دیگه دلایل مهمتری برای نامگذاری دارند و معتقدند این نام به ساختار هشتضلعی و معماری کاخ برمیگرده. یعنی شبیه یک مربع که زاویههای آن بریده شده و ساختمان را شبیه به یک هشتضلعی کرده.
هشت بهشت اصفهان اتاقهای زیادی داره که داخل بعضی از آنها حوض وجود داشته. دیوارهای اتاقها آینهکاری شده و سقف ها تماما نقاشی شده. گویا نقاشی سقف در زمان صفویه اهمیت خیلی زیادی داشته.
سقف اتاق ها
وسط کاخ یک حوض از جنس مرمر درست شده که به آن حوض مروارید میگن. دلیل این نام گذاری هم به خاطر قطرههای مروارید شکل آب بوده که از سوراخهای فواره بیرون میریختند.
حوض مروارید
خیلی از نقاشی ها بازسازی نشده بودند بلکه رنگ های اصلی بودن و برای محافظت ازشون جلوشون شیشه قرار داده شده بود
طبقه بالا در دست بازسازی بود و اجازه بازدید به ما داده نشد
از هشت بهشت پیاده به سمت میدان نقش جهان رفتیم تا از مسجد شیخ لطف الله بازدید کنیم. چون هنوز اول وقت بود میدان خلوت بود و ما خوشحال از این موضوع تو هوای دل انگیز صبح در میدان قدم زدیم و از زیبایی هاش در سکوت و خلوتی لذت بردیم.
چون برای برگشت به تهران عجله داشتیم، مسجد امام رو فقط از بیرون دیدیم.
مسجد امام
مسجد امام در ضلع شمالی میدان و روبروی سردر بازار قیصریه قرار داره و گنبد و گلدسته داره. در حالی که مسجد شیخ لطف الله گلدسته و حیاط نداره. علت این حیاط نداشتن هم این هست که تقارن میدان نقش جهان به هم نخوره. مسجد به دست شاه عباس کبیر ساخته شده و ساختش 16 سال طول کشیده و به اسم پدر زن لبنانی شاه عباس، شیخ لطف الله، که مرتبه بالایی داشته نامگذاری شده.
راهنمای صوتی رو گرفتیم و از 4 پله ی سنگ مرمر مسجد بالا رفتیم و وارد شدیم. این 4 پله نماد 4 مرحله ی سلوک در عرفان هست.
ورودی هفت رنگ مسجد که با کنگره های فیروزه ای تزئین شده
وارد راهرویی میشیم که از زمین تا سقفش کاشی های لاجوردیه . همیشه تو این راهرو تند تند راه میرم که زودتر برسم به صحن مسجد و همیشه هم جلوی همه ی بزرگی و قشنگیش ماتم میبره. جلوی صحن مسجد ایستاده بودم و احساس میکردم دلم یه دونه ذرته و از دین اون همه قشنگی میخواد عین یه پاپ کورن بترکه
داخل مسجد
به محسن گفتم یه بار تو اینستاگرام خوندم که این مسجدو زمینی ها نساختن. کار فرازمینی هاست. همون موقع این خانوم راهنمای صوتی گفت این دیدگاه غلطه و چند تا اسم نا آشنارو آورد که مسجدو ساختن. اما من نمیخواستم حرفشو باور کنم. ترجیح میدم هنوز فکر کنم اینجا یه تکه از آسمونه. کنده شده و اومده پایین.
از پنجره صحن اصلی نور به سقف گنبدی برخورد میکرد و طاووس روی سقف هرچی به سمت ظهر نزدیک میشدیم چترشو بیشتر باز میکرد. ایرانی ها معتقد بودند طاووس مدخل بهشته.
پرتوی نور روی سقف که به طاووس شباهت دارد
بعد هم به دیدن شبستان مسجد که یک طبقه پایین تر قرار داره رفتیم و خاطره تلخی رقم خورد. سر محسن به شدت با یکی از طاق ها برخورد کرد و ستون های مسجد لرزید. و من مستاصل که باید نگران محسن باشم یا مسجد!!! خوشبختانه مسجد قوی تر از این حرف ها بود و چیزیش نشد و من هم با کمی آب و شکلاتی که تو کوله پشتی داشتم مصدوم رو، رو به راه کردم.
شبستان مسجد
تو میدان نقش جهان دوری زدیم و تو آبمیوه و بستنی فروشی نسبتا شلوغی به اسم عالی قاپو آب طالبی خوردیم که خوشمزه بود.
و تو جاده زیبا و زیر آسمان پر از ابر به سمت تهران زیبا حرکت کردیم.
جاده اصفهان به تهران
در پایان ممنونم از همسر عزیزم که اگر همراهیش نبود نه این سفر دل انگیز برنامه ریزی میشد و نه این سفرنامه نگاشته
همسفر ابدی من در قاب پر از شمعدانی شربتخانه بهارنارنج