سفر پاییزی به همدان زیبا

3.9
از 10 رای
تقویم ۱۴۰۳ لست‌سکند - جایگاه K - دسکتاپ
اینجا هگمتانه است، سرزمینی ایستاده بر بلندای تاریخ! +تصاویر

 bn188.jpg

واسه آخر هفته چند شهر رو لیست کرده بودم که از بینشون قرعه به نام همدان افتاد.همسرم از سر کار که اومد بلیط قطار رو واسه چهارشنبه خریده بود و ما ساعت 11 شب چهارشنبه  در هفته اول آذر 98 سوار قطار بودیم.تو کوپه مون یک زوج مسن همدانی هم بودند که داشتند بر میگشتند همدان.وقتی فهمیدند برای اولین بار داریم میریم همدان برامون سنگ تموم گذاشتند و همه چیز رو درباره جاهای دیدنی ،فرهنگ،اقتصاد و .... همدان برامون گفتند. ساعت چهار صبح رسیدیم همدان. اولش تصمیم گرفتیم تا صبح در ایستگاه راه آهن بمانیم ولی مسئول ایستگاه گفت ایستگاه قطار همدان خارج از شهره و اگر بمونید فردا صبح به راحتی ماشین گیرتون نمیاد و الان دوتا اتوبوس دم در ایستاده و شما رو تا نزدیکیای مرکز شهر میبره.ما هم تصمیم گرفتیم مثل بچه های خوب سوار اتوبوس بشیم و قرار شد در ایستگاه آخر اتوبوس  که اسمش ایستگاه امام زاده عبدالله بود پیاده بشیم.ساعت چهار و نیم بود و ما تصمیم گرفتیم تا اذان صبح صبر بدیم و بعد اذان بریم امام زاده و تا صبح اونجا بمونیم.

هوا سرد بود و من پیشنهاد دادم برای اینکه کمتر اذیت بشیم پیاده راه بیفتیم وهمدان گردی رو از همون موقع شروع کنیم .موبایل هردومون شارژش تموم شده بود و ما به نقشه هم دسترسی نداشتیم ولی دو تا ویژگی شهر همدان خیلی به ما کمک کرد اولیش تابلوهای قهوه ای رنگی که به تعداد زیاد در سطح شهر وجود داشت و مسیر دسترسی به مناطق گردشگری رو به خوبی نشان میداد و دومی تعداد زیاد کارگرهای شهرداری که اونموقع شب داشتند خیابون رو جارو می کردند و ما از اونا هم برای اطمینان آدرس رو می پرسیدیم. دو تا مسافر کوله به دوش قدم در بلوار خواجه رشید گذاشتیم تا بریم به سمت مقبره بوعلی سینا  و حدود نیم ساعت که راه رفتیم نماد مقبره ابوعلی سینا رو دیدیم که با نورپردازی قشنگش زیبایش دو چندان شده بود و شاید کمتر مسافری این منظره رو دیده باشد. مقبره بوعلی در وسط  میدانی به همین نام قرار داشت ما میدون  رو دور زدیم و دوباره وارد بلوار خواجه رشید شدیم تا برگردیم سمت امام زاده ،تو راه دیدیم یک نانوایی داره نون سنگک می پزه و چقدر توی اون سرما نون گرم مزه میداد.وقتی رسیدیم میدان امام زاده عبدالله اذان رو گفته بودند و در امام زاده رو باز کرده بودند.خادم امام زاده ما رو دید و با خوشرویی ما رو راهنمایی کرد داخل. امام زاده ی مرتب و قشنگی بود با یک ضریح بزرگ. من گوشیها رو زدم به شارژ و همسرم در قسمت مردانه نشسته خوابید تا ساعت هشت. ساعت هشت منو صدا زد که راه بیفتیم. قرار شد اول  از سایت اتاقک یک خونه بگیریم که خیالمون واسه شب راحت باشه. خونه رو انتخاب کردیم و جالب اینکه نزدیک امام زاده بود. خیلی مهمه که محل اسکانتون نزدیک جاهای دیدنی شهر باشه. خیالمون که راحت شد پیاده راه افتادیم تا بریم مقبره بوعلی را در روز ببینیم. بلیط ها رو خریدیم 4 تومن و هرچی گفتیم تخفیف دانشجویی بدن قبول نکردن و گفتن در همدان اداره میراث فرهنگی قانونی برای تخفیف دانشجویی نداره.

تعداد بازدید کننده کمی داخل محوطه بودند که معلوم بود مثل ما سحرخیزند. یک گروه  توریست خارجی هم اونجا بودند. موزه و مقبره اصلی در طبقه اول و نماد ارامگاه بوعلی در طبقه بالایی قرار داشت.در طبقه اول قبر بوعلی سینا قرار داشت  که برام جالب بود تا حالا من هیچ تصوری از اون نداشتم .خیلی با شکوه بود.دور تا دور  هم قفسه هایی ازرنمونه گیاهان دارویی که اسمشون در کتابهای بوعلی اومده بود گذاشته بودند.

در همین طبقه دو تا سالن بود .سالن سمت راست موزه ای ازوسایل پزشکی قدیمی و یک سری کتاب پزشکی خطی بود و سالن سمت چپ فرش و ظروف قدیمی به نمایش گذاشته بودند.

موزه بوعلی 2.jpg

طبقه اول رو که خوب گشتیم از پله ها رفتیم بالا تا نماد آرامگاه رو ببینیم. میگفتند  المان هایی که در ساخت این آرامگاه به کار گرفته شده از برج گنبد قابوس الهام گرفته شده. البته گنبد قابوس ده ستون و آرامگاه ابن سینا دوازده ستون دارد که نشانگر ۱۲ دانشیه که ابن سینا بر آن ها مسلط بوده.البته یه فرق دیگه هم داره و اینه که حد فاصل ستون ها در بنای آرامگاه ابن سینا باز هستند؛ اما این فاصله ها در گنبد قابوس کاملا بسته هستند.

بوعلی آرامگاه.jpg

بعد که بازدیدمون از آرامگاه تموم شد رفتیم از کنار میدون آب جوش خریدیم .برگشتیم داخل میدون بوعلی و با نونی که کله سحر خریده بودیم و خیار و پنیر و خرمایی که از تهران آورده بوردیم یک صبحانه حسابی زدیم به بدن.

قرار شد بعد از صبحانه بریم برج قربان که نزدیک بود. درست مقابل در ورودی آرامگاه بوعلی در آن سمت خیابان سر یک کوچه تابلوی یک امام زاده به چشممون خورد. وارد کوچه شدیم به سمت چپ پیچیدیم و انتهای کوچه یک ساختمون کوچیک رو دیدیم که که نوشته بود خواهر امام رضا هستند.

بعد راه افتادیم سمت برج قربان و از یک مغازه دار آدرس دقیقشو پرسیدیم.دقت کردم دیدم تا حالا هر چه همدانی دیدم چقدر خوش برخورد بودند و بعضی هاشون که فارسی حرف میزدند چه لهجه شیرینی داشتند. برج قربان توی کوچه پس کوچه بود و حدود ربع ساعت پیاده با مقبره بوعلی فاصله داشت. در ورودی برج بسته بود  و کسی هم نبود و ما از بیرون شروع کردیم به عکاسی.از برج قربان پیاده راه  فتادیم به سمت میدون امام خمینی.

برج قربان.jpg

نزدیکای میدون بازار میوه و گوشت و ... بود که ما از همون جا از یک دستفروش مقداری گردو خریدیم. میدون امام خمینی میدون خیلی بزرگی بود که به نظر من خیلی شبیه میدون حسن آباد تهران بود. اگر اشتباه نکنم چهارتا خیابان اصلی به میدون میرسید. در اول یکی از این خیابونا به نام خیابان  بابا طاهر دوتا از اون تابلوهای قهوه ایی اثار باستانی دیدیم که جهت بازار سنتی و هگمتانه رو نشون میداد. ماشین نمیتونست وارد این خیابون و میدان بشه و هگمتانه  انتهای این خیابون قرار داشت.ما فکر کردیم مغازه هایی که در این خیابون هستند همون بازار قدیمیه اما از یکی از مغازه دارا که پرسیدیم گفت بازار رو رد کردیم و باید از طریق یک پاساژ که ورودیش در این خیابان بود خودمون رو به بازار میرسوندیم. ما تصمیم گرفتیم بریم هگمتانه ، اولین پایتخت ماد ها رو ببینیم.

موقع خرید بلیط هگمتانه بازم شانسمون رو برای تخفیف دانشجویی امتحان کردیم ولی دوباره جواب رد شنیدیم اما این بار با خوشروئی.چون کوله هامون سنگین بود در همان ورودی از خانم هایی که صنایع دستی میفروختند خواهش کردیم برامون نگه دارند اونا هم با روی گشاده قبول کردند.

هگمتانه چند قسمت برای بازدید داره اولیش مسیری هست که قسمت های حفاری شده رو میشد دید بعدش یک قسمت بزرگ سرپوشیده که جدیدترحفاری شده و جالب بود که یک نظم هندسی قشنگ در ساختمان های کشف شده دیده میشد که جنسشون از آجر و گل بود.

هگمتانه1.jpg

بعد راه افتادیم یه سمت قسمت سوم که موزه بینظر هگمتانه بود که بنظرم یکی از زیباترین موزه های ایران هست. دو تا سالن سمت راست ظروف و ابزار  قدیمی و سالن های سمت چپ عمدتا سکه های دوره های مختلف تاریخی رو نشون میداد. در موزه یک آقای هیچ هایکر دیدیم با کاور کوله نارنجی که چه با حوصله تک تک اجسام داخل موزه رو نگاه میکرد. من و همسرم هم هر ردیف سکه رو که میدیم از هم می پرسیدیم به نظرت کدومش قشنکتره و پاسخ دادن به این سوال آسون نبود چون زیباییش بی نظیر بود.مخصوصا سکه های دوره هخامنشی.واقعا اونموقع چه جور ابزارهایی داشتند که سکه هایی به این ظریفی ضرب می کردند.

موزه هگمتانه3.jpg

در وسط موزه یک  منظره بی نظیر بود از اسکلت زنی در کنار همسرش بدون هیچ داستانی .همسرم خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود و هر از چند مدت یکبار می پرسید بنظرت با هم مردند؟ زن رو بعد از مرگ شوهرش به رسم قدیم زنده دفع کردند ؟و ....

موزه هگمتانه2.jpg

از موزه که اومدیم بیرون قسمت بعد هگمتانه رو دیدیم که موزه سنگ بود. زیر آسمون آبی خدا و بیشتر سنگ های قبر و بناهای دوره اسلامی بودند و خطوط  روی این سنگ ها چقدر زیبا بودند.حیف  که خیلی خسته شده بودم و نتونستم اونجوری که دلم می خواست تک تک سنگ ها رو ببینم.

موزه هگمتانه4.jpg

از موزه سنگ ها که خارج شدیم  رفتیم تا قسمت چهارم و آخر هگمتانه رو ببینیم که شامل دوتا کلیسای زیبا میشد .در یکی از کلیساها بسته بود اما کلیسای دومی باز بود و من برای اولین بار وارد یک کلیسا شدم و ردیف های صندلی چوبی و محراب و تمام چیزهایی که در تلویزیون دیده بودم رو  از نزدیک میدیم.

کلیسا.jpg

کلیسا 2.jpg

مسیر برگشت از کلیسا به سمت در ورودی سرازیری بود و کار ما دو نفر خسته رو آسون تر کرده بود.دم در کوله هامون رو تحویل گرفتیم و دوباره  رفتیم سمت خیابون باباطاهر تا هم بازار سنتی رو ببینیم و هم بریم نهار بخوریم.در طول این خیابان مجسمه های زیبای قرار داده بودند که ما با هرکدوم کلی عکس یادگاری گرفتیم.

خیابان باباطاهر.jpg

اون پاساژی که قرار بود ازش بریم سمت بازارسنتی پیدا کردیم و راهی بازار شدیم. بازار سنتی پر از عطر و بوی عطاری ها و پارچه و ...و تعدادی میوه فروشی هم در انتهای آن بود. دریک قسمت  بازار دیدم نوشته بود سیب زمینی دودی وبرای اولین بار دیدم که اینجوری سیب زمینی رو دودی و پخته میکردند.

 بازار همدان.jpgسیب زمینی ذغالی.jpg

از میوه فروشی بازار کمی میوه خریدیم که قیمت ها خیلی کمتر از تهران بود. دنبال رستوران میگشتیم که یک خط اتوبوس دیدم نوشته بود به سمت خیابان مهدیه میره. شنیده بودم این خیابون بورس انواع رستوران هاست. سوار اتوبوس شدیم بریم اونجا ولی پشیمون شدیم دوباره پیاده شدیم و نزدیک همون ایستگاه اتوبوس رستورانی دیدم به نام خوروش کده که پله میخورد میرفت پایین. گفتیم ببینیم فضا و قیمت هاش چطورن. قیمت ها بد نبود مثلا زرشک پلو با مرغ بیست تومن ولی صدای بلند موسیقی زنده اش با توجه به کوچیکی فضا کمی آزار دهنده بود. همسرم گفت نمیتونه تحمل کنه که درهمین حین مدیر رستوران که متوجه ما شده بود سریع رفت و صدای سیستم صوتی رو کم کرد و بنده خدا کلی هم عذرخواهی کرد.من زرشک پلو و همسرم قلیه ماهی سفارش داد.انگار اون روز، روز افتتاح رستوران بود برای همین از ما حق سرویس نگرفتن و علاوه بر اون یک دسر کدوتنبل دارچینی هم بهمون هدیه دادند.

غذا رو که خوردیم قرار شد بریم مقبره استر و مردخای  که جزء مهم‌ترین زیارتگاه‌های یهودیان ایران و نزدیک میدان امام خمینی قرار داره رو ببینیم.فقط افراد متاهل میتونند برند و اینجا رو ببینند و روی در یک کاغذ زده بود که نشون میداد سر ساعت های مشخصی میشد از اینجا بازدید کرد. ما در ساعتی که نوشته بود اونجا بودیم اما هر چی زنگ و در زدیم کسی در را باز نکرد .یکی از افرادی که از اوجا رد میشد گفت عصر پنجشنبه تا صبح دوشنبه تعطیلند.

دیگه حسابی  لوباطری شده بودیم، پس تصمیم گرفتیم اسنپ بگیریم و بریم به سمت منزلی که برای اونشب گرفته بودیم. خونه مرتب و تمیزی بود.من که به محض رسیدن از خستگی بیهوش شدم. ساعت شش عصر از خواب بیدار شدم و دیدم همسرم چای درست کرده و داره میوه میخوره. منم بهش پیوستم و قرار شد بریم مقبره باباطاهر که حدود ده دقیقه پیاده تا منزل ما فاصله داشت رو ببینیم. از یک فروشنده که آدرس پرسیدیم وقتی داشت آدرس میداد اخرش گفت شام هم نوش جونتون. در مسیر برای کوتاه شدن فاصله از پارکی به نام باغ ایرانی گذشتیم که به سبک باغ های ایرانی ساخته شده بود.وقتی رسیدیم میدون بابا طاهر دیدم دورتا دورش کلی مغازه کبابی هست و اونموقع منظور آقای فروشنده رو فهمیدم که گفته بود نوش جان.باباطاهر شب.jpg

در میدانی که مقبره باباطاهر قرار داشت امام‏زاده ای به نام امام زاده هادى بن على هم  قرار داره. متاسفانه  زمان بازدید گذشته بود و ما نتونستیم از نزدیک مقبره رو ببینیم. از اونجا رفتیم تا مغازه های دور میدون رو ببینیم .قرار شد از یک آب میوه فروشی آب سیب بخریم. وقتی پول اونو حساب کردیم و نشستیم یک دفعه همسرم گفت چرا مغازه دار داره یک تنگ رو آب میکنه. من گفتم حتما میخواد قطعه ای از دستگاهش رو آب بزنه. چند ثانیه بعد آب میوه ها رو داد دستمون و من حکمت اون تنگ آب رو فهمیدم. آب و سیب بود نه آب سیب.

توی راه برگشت برای شام شب پنیر خریدیم تا با گردویی که صبح خریده بودیم بخوریم. از مغازه ای دیگه چند عدد چای کیسه ای و نبات خریدیم چون انگار قلیه ماهی ظهر به طبع همسرم نساخته بود . نحوه رفتن به غار علیصدر رو از کسایی که اونجا بودند پرسیدیم و هر کسی یک روش رو پیشنهاد داد.

شب رو به امید رفتن غار علیصدر به صبح رسوندیم. صبح تصمیم گرفتیم با اسنپ بریم و با سی تومن رفتیم سمت غار . با توجه به اینکه غار علیصدر در هفتاد کیلومتری همدان قرار داشت اما با همصحبتی با راننده خیلی خوش صحبت راه کوتاه شد. ساعت هشت و نیم رسیدیم غار و نفری 40تومن بابت بلیط دادیم و وارد ساختمانی  که ورودی غار در اونجا قرار داشت شدیم. جلیقه نجات رو پوشیدیم و وارد غار شدیم. یازده کیلومتر از غار شناخته و سه کیلومترش قابل بازدید هست.بعد از چند متر پیاده روی رفتیم توی صفی که منتظر سوار شدن قایق بودن. وقتی صبح زود میری خوبیش به اینه که خلوته و هم نمی خواد تو صف وایسی و هم میتونی از سکوت گردش در غار لذت ببری.

غار علصدر1.jpgغار علیصدر2.jpg

یک قایق پدالی در جلو بود که تعدادی قایق توسط طناب پشت سر هم به اون وصل شده  بود. یکی از کارکنان غار سوار قایق اولی می شد و بنده خدا باید کل مسیر رو پا میزد تا قایق های پشت سری که بازدید کننده ها سوارش بودند در غار بگردونه. زیبایی غار بی نظیر بود. با توجه به اینکه پاییز بود و هوای بیرون خیلی سرد بود اما هوای داخل غار عالی بود. در یک قایق در رودخانه‌ای آرام، با آبی زلال و شفاف در حال حرکت بودیم. فضای بالای سرمان به جای پهنه آبی آسمان  توسط سنگ‌های آهکی پوشانده شده بود. هر از گاهی قطره آبی از قندیلهایی که از سقف مثل لوستر آویزون بودند روی صورتمون میچکید. بعضی از این رسوبات آهکی شکل های زیبایی مثل کبوتر، قایق وارونه، مجسمه آزادی، خوشه‌های انگور رو ساخته بودند که هم توسط راهنما و هم توسط تابلوهای راهنما بهمون نشون داده شد. بعد از طی مقداری از مسیر از قایق ها پیاده شدیم و وارد یک مسیر خشکی شدیم و با راهنما همراه شدیم. کمی جلوتر یه جایی رسیدیم که بهش میگفتن تالار هزار قنديل  که منظره ای وصف ناشدنی داشت. هزاران قندیل زیبا که میلیون ها سال طول کشیده بود تا تشکیل بشن از سقفش اویزون بود.کمی جلوتر از تعدادی پله فلزی و سنگی رفتیم بالا و منظره هایی از آب و نورپردازی زیبا و قندیل های عظیم الجثه رو دیدیم و دوباره سوار قایق شدیم و برگشتیم سر جای اولمون.

از غار بیرون اومدیم و کمی منتظر تاکسی موندیم و وقتی ناامید شدیم راه افتادیم سمت روستای علیصدر ولی تاکسی ها خیلی گرون میگرفتند 60 هزار تومن!!!! .اونجا همون آقای هیچ هایکری که در هگمتانه دیده بودیم دوباره دیدم. رفتیم سراغش و باهاش صحبت کردیم و از نحوه و هزینه سفرهاش برامون گفت و این شد جرقه ای برای سفرهای بعدی ما.

آقای هیچهایکر راهی تهران شد و ما طبق راهنمایی یکی از ساکنین روستا رفتیم سر میدانی که به سمت گل تپه میرفت و با دو تومن رفتیم گل تپه.توی این مسیر سوار پیکانی شدیم که قبل از ما سیب زمینی بار زده بود و ما هم وقتی پیاده شدیم بوی سیب زمینی می دادیم.در گل تپه هم با یک تاکسی با پنج تومن اومدیم همدان و در چهارراهی به نام چراغ قرمز یا سپاه  پیاده شدیم.

از اونجا دوباره با اسنپ رفتیم گنج نامه که شش تومن هزینش شد. پاییز واقعا زیبایی بی نظیری به گنج نامه داده بود. اول رفتیم کتیبه هایی که تو دل کوه کنده بودند دیدیم. بعدش رفتیم سراغ آبشار گنج نامه. به طور کلی چیزی که در شهر همدان برام خیلی جالب بود تمیزی شهر بود. محیط گنج نامه هم کمتر زباله یا پلاستیک دیدم.

گنج نامه.jpg

گنچ نامه 2.jpg

در مسیر آبشار باجه فروش تله کابین بود که بنا بر گفته یکی از افراد اونجا  بهتره فصل بهار بیایم و ازش استفاده کنیم تا سبزی درختان و گوسفندان در حال چرا رو ببینیم. با تاکسی نفری سه تومن رفتیم میدون امام خمینی و توی راه پارک مردم که محل کمپ و چادر زدن هم بود و موزه دفاع مقدس و دانشگاه علوم پزشکی رو از داخل ماشین دیدم.

از میدون امام خمینی پیاده راه افتادیم سمت میدان باباطاهر تا  اونجا رو هم ببینیم .توی راه کمی شیره انگور و پنیر گوسفندی واسه نهار  خریدیم. من دلم گوجه و خیار هم میخواست وقتی رفتیم یک دونه گوجه و دوعدد خیار بخریم فروشنده براش خیلی عجیب بود و با کلی غرو لند بهمون فروخت. نزدیک میدون هم آب جوش گرفتیم و در وسط میدون نهار سالم و ارگانیک زدیم به بدن. بعد از خوردن نهار رفتیم تا آرامگاه باباطاهر رو ببینیم. بلیطش 4 تومن بود و از آقایی که بلیط رو میفروختند خواهش کردیم چیزایی که خریده بودیم برامون نگه دارند تا راحتتر بتونیم اونجا رو ببینیم. آرامگاه روی تپه قرار داشت.آرامگاه دارای گنبدی فیروزه‌ای‌ رنگ به شکل منشور و قاعده‌ای هشت‌ضلعی داره. سقف آرامگاه نیز به زیبایی تمام کاشیکاری شده .برج دارای هشت ستون هست. در داخل آرامگاه، دوبیتی هایی از باباطاهر روی سنگ‌هایی مرمرین حکاکی و نصب شده بودند.

ساعت نزدیکای شش عصر بود  و ما پیاده رفتیم تا کوله هامون رو که امانت گذاشته بودیم پیش صاحبخونه ای بگیریم و از اونجا با تاکسی رفتیم پایانه اتوبوسرانی همدان که چقدر بزرگ و تمیز بود. در یک قسمت از اونجا هم یک گلخونه درست کرده بودند که بنظرم کار خیلی جالبی بود..

ساعت هفت و نیم اتوبوس به سمت تهران راه افتاد. صندلی ها راحت و فضای بین دو صندلی پشت سرهم کافی بود.پشت هر صندلی صفحه نمایشی بود که میشد با اون فیلم نگاه یا بازی کرد. فیلم هاش رو قبلا دیده بودیم پس تصمیم گرفتیم کمی بازی کنیم. در  اول راه اتوبوس وایستاد تا واسه خودشون آب جوش بخرن همسرم هم پیاده شد تا از مغازه ای که کوماج تازه میفروخت کوماج و انگشت پیچ که سوغاتی همدان محسوب میشه بخره. کماچ یک نوع کیک نازک و پهنه و انگشت پیچ هم انگار گز مایع بود. بعد از چهار ساعت و نیم رسیدیم پایانه غرب و از اونجا با BRT  راهی خونه شدیم.

 

نویسنده : مریجان

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب‌ سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی‌گیرد.