مهدی طارمی دقیقه 87 ببینیم چه میکنه و توی دروازه، تمام کار، ما رفتیم جام جهانی! سلام جام جهانی، سلام روسیه، سلام مسکو، سلام سن پترزبورگ، ما اومدیم! حالا خیابونهای روسیه سال دیگه باید منتظر یکی از دو آتیشهترین هواداران فوتبال باشند، منتظر تیمی که ایندفعه مثل سالهای گذشته سرنوشتش رو به آغوش اما و اگرها گره نزد، که هر حریفی مقابل این تیم ممکن بود ناکام از مستطیل سبز خارج بشه.
همین گل باعث شد تا ایده سفر به جام جهانی 2018 روسیه در ذهنم پدیدآر بشه، سفری گران که دنبالش نبودم و دائما به دنبال راهی برای کاستن هزینهها میگشتم. پس تصمیم گرفتم فکر سفر با تورهای مسافرتی را از سر بیرون کرده و تنها با یک کوله از تهران به روسیه برای تشویق و حمایت از تیم ملی راهی بشم. همه چیز خوب پیش میرفت، قیمت ارز هنوز ثبات داشت و از طرفی دولت روسیه تمهیداتی اندیشیده بود تا طرفدارانی که بلیط حداقل یک بازی را خریداری کردهاند بتوانند بدون نیاز به ویزا وارد روسیه شوند.
بلیطهای مربوط به بازی اول (ایران-مراکش) و بازی دوم (ایران-اسپانیا) را خریدم و به حرفهایی که دائما دوستانم درباره حذف سریع ایران با گلهای زیاد یا تحقیرشدن مقابل رونالدو را میزدند توجهی نداشته باشم. جام جهانی قبلی با توجه به میزبان بودن برزیل سفری بسیار گران محسوب میشد پس باید قید آن را میزدم. جامهای جهانی قبلی هم همینطور و روسیه شانسی بود تا جام جهانی و حال و هوای عجیب و غریبی که دیگران تعریف میکردند را از نزدیک شاهدش باشم.
بعد از اینکه FAN-ID برام پست شد (کارت هواداری که حکم ویزا داشت) میتونستم با اون 10 روز پیش از شروع بازیها و 10 روز پس از اتمام بازیها (قانون 10 روز بعد از بازیها تا آخر 2018 تمدید شد) در روسیه بمانم. بعد از کلی جستجو برای پروازها، ارزانترین پروازی که تونستم پیدا کنم 800 هزار تومان به مقصد مسکو با هواپیمایی ماهان و 8 روز پیش از شروع بازی افتتاحیه بود.
تمام وسایلم را توی یک کوله ریختم و برای سفر آماده شدم. بدون هیچ چیز! بدون رزرو هتل! بدون همراه! تنهای تنها قصد سفر به بزرگترین کشور جهان را داشتم. همه چیز من تنها در گوگل مپ و اپلیکیشن Yandex Transport خلاصه میشد که از همه مهمتر هم همان یاندکس بود و به شدت برای حمل و نقل عمومی روسیه توصیه میشه. فشار کاری روزهای منتهی به سفرم باعث شد تا فرصت جستجوی چندان درباره روسیه نشه و فقط رفتم تا ببینم میتونم از پسش بربیام یا نه!
فرودگاه امام خمینی (ره) تهران را به مقصد فرودگاه ونوکووا مسکو ترک کردم و اولین تصویری که از این شهر بزرگ دیدم سرسبزی بیحد و حصر آن بود که انگار هواپیما قصد فرود در میانه جنگل را داشت.
در فرودگاه مقصد برخورد بسیار مناسبی با مسافران به خصوص کسانی که برای جام جهانی آمده بودند میشد. با نشان دادن FAN-ID به پلیس، مهر ورود در پاسپورت من زده شد و ورود من را به روسیه خوش آمد گفت. هیچ مشکل یا مسالهای پیش نیامد تنها یکی از کارکنان پلیس از من پرسید که چقدر پول همراه دارم و من هم 1000 یوروی که قرار بود در این کشور خرج کنم را نشان دادم و با لبخند مجدد ورودم را خوش آمد گفت.
بعد از تحویل بار کوله را به دوش انداختم و وارد محوطه اصلی فرودگاه شدم. با توجه به اینکه نرخ چنج پول در فرودگاه چندان مناسب نبود فقط 20 دلار را چنج کردم. یک کیوسک فروش سیم کارت دیدم که اپراتور TELE2 نام داشت و مبلغ 400 روبل را در ازای خرید یک سیم کارت به همراه 15 گیگ اینترنت یک ماهه به من داد.
از فرودگاه خارج شدم و حالا چی؟ نمیدونستم اصلا چیکار کنم، چند دقیقهای در اطراف فروگاه پرسه میزدم و از هوای نسبتا خنک، آن هم در خردادماه لذت میبردم تا اینکه چند ایرانی دیگه را دیدم که آن هم مثل من تنها سفر کرده بودند. هم صحبت شدیم و تصمیم گرفتیم بریم مرکز شهر تا ببینیم چی میشه!
از برنامه Yandex Transport نزدیکترین ایستگاه اتوبوس را پیدا کردم و با توجه به مسیری به نرم افزار به من نشان داد فهمیدم چند ایستگاه تا مرکز شهر فاصله دارم. خب حالا اتوبوسهای روسیه چجوریه؟ پولی یا کارتی؟ نمیدونستم و از اونجایی که راننده اتوبوس کلا چیزی از انگلیسی نمیدونست و علارغم تمام تلاشی که برای اطلاع از هزینه اتوبوس به کار بردم هیچ چیز متوجه نشد و آخرش گفت پول نمیخواد بیا برو بشین (حداقل اینو خوب متوجه شدم)!
رسیدم میدان سرخ؛ به این طرف و آن طرف که نگاه انداختم تک و توک هوادارانی را میشد دید که از سراسر دنیا خودشون رو به اینجا رسونده بودن. من یکم زود رسیدم اما بهترین کار همین بود کلی وقت داشتم تا شهر رو بگردم. بعد از گشت چند دقیقهای در میدان سرخ وقت پیدا کردن یک محل اقامت رسیده بود.
حالا باید بودجهام رو تقسیمبندی میکردم و از خرج اضافه پرهیز که بتونم بازیهای بیشتری ببینم. کل پولی که همراهم بود 1000 یورو که 500 تای آن دولتی و 500 تای بقیه با نرخ 6500 آزاد خریداری کرده بودم. قصد داشتم 12 روز در روسیه بمانم که همین 12 روز شد 13 روز، 14 روز، 15 روز و در نهایت 28 روز کاملا بدون برنامهریزی قبلی که کلی هم خوش گذشت.
سایت Booking را حسابی گشتم تا یک هاستل به ظاهر مناسب به نام Tretyakovka که نزدیک مرکز شهر بود با قیمت 500 روبل که آن زمان میشد 50 هزار تومان رزرو کردم. نیازی به کریدیت کارت یا چیزه دیگه هم نداشت. فضای کم، سروصدای سایر میهمانان و از همه مهمتر نداشتن تهویه هوای مناسب باعث شد تا تجربه اولم به چیزی شبیه به کابوس بدل بشه و همون شب به دنبال جای دیگهای گشتم که با Dropp Inn آشنا شدم که باز به نظر خوب میرسید و وقتی روز بعد رفتم اونجا دیدم واقعا عالیه.
به هیچ عنوان تجربه اقامت در هاستل را نداشتم و نمیدانستم قوانین استفاده از آشپزخانه به چه شکل است اما بالاخره کم کم آشنا شدم. همون دقایق اول توی Drop inn با یک آلمانی آشنا شدم که با همسرش سفر میکرد وچندماه بعد از پایان سفرم که داشتم استوری اینستاگرامش رو چک میکردم هنوز به خونه نرسیده بود و در حال گشتزنی در عمان کشور اردن بود.
فکر کنم بهترین هاستل مسکو را پیدا کردم!
با توجه به تجربه بدی که از روز اول نصیبم شد هاستل را برای یک روز رزرو کرده بودم و احتمال این میدادم که اینجا هم چندان با عکسهاش همخونی نداشته باشه ولی همون چند ساعت اول اینقدر شیفتهاش شدم که برای پنج روز دیگه هم رزرو کردم. انصافا فضای هاستل فراتر از چیزی بود که تصور میکردم. مشخص بود که مدیریت به پاکیزگی اهمیت بسیار زیادی میده و برای چیدمان دکوراسیون از فردی با تجربه کمک گرفته چون همهچیز اونجایی بود که باید و هارمونی رنگ هم رعایت شده بود. همه چیز عالی به خصوص قسمت هم صحبت شدن با افراد از ملیتهای مختلف! قیمت 700 روبل به ازای هرشب هم مزید بر علت شد تا از جام تکون نخوردم. بماند که وقتی از کازان به مسکو برگشتم تا 2000 روبل افزایش قیمت داشت.
کمی استراحت و یه دوش آبگرم خستگی از تن بیرون کرد و به جای اینکه برم بیرون تا شهرگردی کنم تصمیم گرفتم اول با شهر آشنا بشم. با اپلیکیشنهای مختلف کلی کلنجار رفتم. از حمل و نقل یاندکس گرفته تا گوگل مپ. سری هم به سایتهای ایرانی زدم تا با جاذبه های گردشگری روسیه و البته مسکو آشنا بشم.
همانطور که گفتم تختهای این هاستل کپسول مانند بود و میتونستی درب کرکرهای اون رو ببندی و با خیال راحت بخوابی؛ تهویه هوا هم به خوبی انجام میشد و نکته جالب این بود که این فرآیند در سکوت مطلق انجام میشد و هیچ صدایی نبود که مزاحم استراحت بشه. راستی صبح زود رسیده بودم و علارغم قانون تحویل تخت از ساعت 14 به بعد، در همان بدو ورود اجازه اقامت به من داده شد.
کپسول من یه جورایی روبه پنجره بیرونی بود که مشرف یه یک فضای سبز بسیار زیبا میشد. به بیرون نگاهی انداختم، از اون نگاهایی که یک لبخند میاره روی صورتت، چون قرار نبود توی ترافیک پرحجم همت برم به محل کارم یا قرار نبود صدای بوق ماشینهایی که برای جلو زدن از ماشینهای جلوترشان خود را شرحه شرحه میکنند را تحمل کنم. در واقع اصلا نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیافته اما هرچی که بود از ترافیک سرصبح و سروکله زدن به آدمهای مختلف بهتر بود.
فارق از اینکه Drop Inn یک هاستله تمام عیاره، چندین اتاق دو تخته هم داره که به طبع قیمت بالاتری نسبت به کپسول داراست. چندتا میز و صندلی هم به عنوان فضای کاری دورکارها تعبیه شده که در نوع خودش جالب بود. شستن لباسها 100 روبل برای استفاده از ماشین لباسشویی هزینه داشت و البته این شامل خشک کن و استفاده از اتو هم میشد.
خب بریم سراغ صبحانه؛ این اولین بار بود که تجربه همسفره شدن با افرادی از کشورهای مختلف را داشتم. اونجا بود که فهمیدم صبحانه خوردن تنها گذاشتن کره و پنیر لای نان و دیدن برنامه صبحگاهی از تلویزیون نیست. هرکسی تیم خودش رو قهرمان میدونست، حتی ایسلند که برای اولین بار طعم صعود به جام جهانی را چشیده بود، طرفداری داشت که با هیجان از شگفتیسازی تیم ملی کشورش در رقابتهای جام ملتهای اروپا تعریف میکرد و اعتقاد داشت به راحتی جزو 8 تیم پایانی خواهند بود اگرچه درنهایت آنها طعم شیرین مرحله حذفی را نچشیدند.
پس از کلی کریخوانی هاستل را ترک کردم و به سراغ خیابانهای خوشگل مسکو رفتم. مسکو توی تابستون بینظیره! زیبا با ساختمانهایی یکدست و فضای سبز تمام نشدنی که قدم زدن در میانه آنها، بُعد زمان را ازت میگیره. راجع به ساختمانهای این شهر زیبا بعدا متوجه شدم که نما متعلق به شهرداری است و سازنده حق ندارد هرطور که دوست داشت آن را بسازد و معتقدند که اینکار به زیبایی بصری شهر لطمه وارد میکنه. تنها یک چیز بود که از هرچیزی در روسیه زیباتر بود و آن مردماش بودند، از نظر ظاهری البته!
روسها چطور به نظر میرسند؟
روسها بسیار خوشقیافه هستند و از طرفی به شدت به نوع پوشش خود اهمیت میدهند. میخوای که از روی ظاهر روسها را بشناسی؟ خوشقیاقه، خیلی خوشپوش و از همه مهمتر آخرین مدل گوشی آیفون در دست! چیزی که برای خود من هم عجیب بود، علاقه بسیار زیاد آنها به محصولات شرکت اپل بود.
اگرچه چندان خوش اخلاق به نظر نمیرسیدند، یعنی نباید انتظار داشته باشید که مثل ایرانیها خیلی خونگرم و مهماننواز باشند، روابط دوستانه معمولی با گردشگران دارند و هیجان زیادی در برخورد با مسابقه فوتبال هم ندارند و بیش از هرچیز در ورزش به هاکی روی یخ اهمیت میدهند.
اون روز برای آشنا شدن با اتمسفر شهر تمام وقت را صرف پیادهروی و متروگردی کردم. ساختمانها همگی ظاهری از جنس یونان باستان داشتند؛ همانقدر زیبا و باعظمت. مشخص بود که برای نحوه چیدمان ساختمانها کنار همدیگه و البته نمایی که نظم را به هم نریزه وقت گذاشته شده بود.
میخوام راجع به مترو مسکو حرف بزنم
به نظرم حمل و نقل زیرزمینی مسکو شما را تا حد بسیار زیادی از تاکسی بینیاز میکنه؛ من در تمام این مدت مقصدی ندیدم که بدون مترو نشه بهش دسترسی پیدا کرد. آنطور که متوجه شدم طراحی اولیه مترو این شهر به بیش از 100 سال پیش برمیگرده و از همه جالبتر به عنوان اولین مترو اروپایی از اون یاد میشه. عجیبه که بیش از 300 کیلومتر زیرِ زمین حفاری شده تا مردم سریعتر و راحتتر به مقصد برسن.
قیمتی که برای تردد در این شهر زیرزمینی میپردازید واقعا منصفانه و ارزان است. به طوریکه هزینه کارت مترو مسکو با شهری مانند دبی اصلا قابل مقایسه نیست و از هرجا به هرکجا را با کمترین هزینه طی خواهید کرد.
تصویر زیر هم مربوط به کل خطوط و ایستگاههای مترو شهر مسکو است؛ همانطور که مشخصه خط دایرهای نارنجی رنگ اصلیترین خط حرکتی است که اگر محل اقامتتون نزدیک یکی از این ایستگاهها باشه، به راحتی میتونید به همه جای شهر دسترسی داشته باشید.
در تمامی ایستگاها تصویری از دو دست وجود داشت که نظرم را به خودش جلب کرد و نقطه ملاقات نام داشت. قضیه از این قرار بود که دو دوست وقتی در ساعتی مشخص در ایستگاهی با هم قرار داشتند میدونستند که باید کجا بیاستند و برای پیدا کردن یکدیگر احتیاجی به موبایل نداشتند.
اینجا خبری از کتلت شدن نیست!
وقتی منتظر قطار بعدی بودم به تایمری که زمان رسیدن را نمایش میداد نگاه کردم. در تمام این روزها ندیدم تایمر عددی بالاتر از 3 دقیقه را نمایش بده و حتی در ساعات پیک سفر این عدد به 90 ثانیه هم میرسید. خب با این تفاسیر خیلی کم پیش میاد که واگنها را مملو از مسافر ببینید. وقتی پا روی پله آخر میگذاشتم و میدیدم قطار در حال رسیدن به ایستگاه است، اصلا به خودم زحمت سریع حرکت کردن را نمیدادم، مهم نبود، فوقش منتظر قطار بعدی میشم؛ چیزی که اهمیت داشت بوییدن بیشتر حس و حال نشات گرفته از هیجان فوتبال در میان مردم بود.
چرا کسی روی صندلی نمیشیند؟
وقتی شیشههای واگن پیش از ایستادن یکی پس از دیگری از جلوی چشمام رد میشد، آدمها زیادی را میدیدم که سرپا ایستاده و میلهها را سفت چسبیدهاند و توی دلم میگفتم، کلی پیاده روی کردم و اصلا حال وایسادن رو ندارم ولی وقتی در واگن باز میشد اکثر صندلیها خالی بود! توی تقریبا یک ماهی که در این کشور بودم هیچوقت نفهمیدم که چرا روسها ایستادن رو به نشستن ترجیح میدن!
همیشه صندلی خالی بود و عده زیادی سرپا منتظر رسیدن به مقصدشون بودن. شاید تکیه به صندلی زدن را برای افراد مسن گذاشته بودند ولی خب همون تعدادی هم که لم داده بودند جوون بودند. وای که اگه میدونستن سَر یه صندلی تو ایستگاه دروازه دولت تهران چه سر و دستی میشکونن.
متاسفانه یه نکته منفی در این شهر زیرزمینی وجود داشت و اون هم کمترین استفاده از زبان انگلیسی حتی برای نام ایستگاهها بود؛ مگر میزبان یکی از بزرگترین رقابتهای ورزشی جهان نیستید؟ خب حداقل نام انگلیسی هر ایستگاه را کنارش بزنید، اما عادت کردم یا بهتره بگم بالاخره یاد گرفتم. فقط اگه حواست نباشه و قطار اشتباهی سوار بشی معلوم نیست که از کجا سردر میاری!
نجات بخشی به نام Yandex
از خوبی اپلیکیشن Yandex Transport اینکه بعد از مشخص کردن مبدا و مقصد چند مسیر با استفاده از حمل و نقل عمومی نمایش میداد که قاعدتا من سریعترین رو انتخاب میکردم. نکته جالبتر تخمین مدت زمان اتوبوس مدنظرتان به ایستگاه است که با بهرهگیری از فناوری GPS موقعیت مکانی را هم نمایش میداد.
متروگردی یک جاذبه گردشگری تمام عیار
واقعا از دیدن ایستگاههای زیبای مترو لذت میبردم و چند روزی هم به همین منوال گذراندم. با کمی جستجو در اینترنت با ایستگاههای گردشگرپسند آشنا شدم و اولین هدفم رو گذاشتم ایستگاه پلوشاد روالوتسی که به میدان سرخ ختم میشد. وقتی از قطار پیاده شدم کلی مجسمههای برنزی دیدم؛ دقیقا 76 تا! توی یک نگاه متوجه میشی که اینها به جا مانده از دوران شوروی هستند، فکر کنم هرکدام نماد چیزی بودند اما شکل ظاهریشان آدم عادی، پیرمرد، کشاورز، ورزشکار یا دانشمند بود. به نظرم اینها میخواستند بگن که هرکسی با هر شغلی میتونه و باید به این کشور خدمت کنه.
وقتی توی خط دایرهای که دور شهر میچرخه در حرکت بودم، رسیدم به ایستگاه نووسلوبودسکایا که توی همون نگاه اول ممکنه یاد ایران خودمون بیافتی. دلیلش هم وجود 32 پنجره یا قاب شیشهای رنگی هست که خیلی زیبا نقاشی شده به طوریکه وقتی تک به تک محو تماشایشان شدی گذر ساعت، شلوغی و حجم رفت و آمدهای زیاد مردم رو متوجه نمیشی، انگار ارتباطت با دنیا قطع میشه و فقط دوست داری بهشون نگاه کنی. همچین حسی رو توی مسجد نصیرالملک شیراز هم تجربه کردم.
بدون تعویض خط به پیشروی ادامه دادم تا رسیدم به ایستگاه بلوروسکایا که از بس به نقاشیهای حک شده روی سقف زل زدم که گردن درد گرفتم. رنگهای گرم نقش بسته بر روی شیشهها، این سردی طرفداران فوتبال روسیه را تا حدودی از بین میبرد.
بریم توی خط آبی تیره تا بعد از رسیدن به ایستگاه کیوسکایا از قطار پیاده بشم و چند دقیقهای به دیدن نقاشی زیبای دهههای گذشته که مربوط به دوران انقلاب کبیر روسیه میشد، بنشینم. راستش چندان پیشنهاد نمیکنم که به بازدید از این ایستگاه بپردازید چون به اندازه چند ایستگاه قبلی جذاب نبود.
بریم سراغ دیدنیهای میدان سرخ
برگشت به خط قرمز به معنای رفتن به میدان سرخ برای دیدن جاذبههای گردشگری پرتعدادش بود. ایستگاههای مترو متعددی اطراف میدان وجود دارد اما من معمولا از Okhotnyy ryad یا Polchad Revolyutsii اقدام میکردم. اطراف کاخ کرملین تراکم آثاری که باید به دیدنشان میرفتم زیاد بود. وقتی رسیدم به فکر ناهار افتادم، قاعدتا یک وعده غذایی نباید اونقدرها مهم باشه که در سفرنامه گنجانده بشه ولی بعدها با نکته جالبی روبرو شدم که بد نیست شما هم بدانید. نمایندگیهای معروف مثل KFC یا مکدونالد که در میدان سرخ شعبه دارند، غذاهایی با حجم به مراتب کمتر به نسبت نمایندگی خارج از این محدوده عرضه میکنند که فکر میکنم دلیل آن با حجم بالای متقاضیان این شعبه رابطه مستقیم داشته باشه.
هزینه خورد و خوراک در این شهر کاملا معمولی و نزدیک به ایران خودمان است. با 250 روبل میشه یک برگر پرحجم با مختلفات مخصوصاش را خرید. البته اگر مثل من زیاد اهل غذاهای فست فودی نیستید میتونید سراغ سایر رستورانهای اطراف این منطقه برید ولی چون رستورانهای اطراف میدان سرخ چندان خوش قیمت نبودند نمیشد هر روز آنها را انتخاب کنم پس زمان صرف غذا کمی از این محدوده فاصله میگرفتم یا خودم دست بکار میشدم و از هایپر نزدیک هاستل برای طبخ غذا چیزهایی میخریدم.
یکم برگردم به حال و هوای جام جهانی! اصلا دوست ندارم برای سفارش غذا توی صف وایسم ولی اون اولین باری بود که حتی جای خودمو به پشت سری میدادم تا طرفداران بیشتری را ببینم! طرفدار که نه، حس و حال منظورمه؛ کلی آدم طرفدار فوتبال که برای زنده موندن نیازی به غذا خوردن نداشتن؛ انرژی مورد نیازمون رو از فوتبال و مستطیل سبز میگرفتیم، آنچنان نیازی به خورد و خوراک نبود، همین تفکر شد تا پایان سفر 6 کیلویی از وزنم کم بشه!
بعد از صرف غذا وقتی گوشهای از میدان ایستادم و داشتم به این فکر میکردم که بازدید را از کجا شروع کنم فریادهایی با زبانهای مختلف از گوشه کنار به گوش میرسید. هرچه به افتتاحیه و البته تاریکی شب نزدیک میشدیم تب فوتبال ساعت به ساعت داغتر میشد.
نقطه صفر؛ جایی برای محاسبه فاصلهها
نقطه صفر، شروع ماجرا بود؛ یک صفحه برنزی که فاصلهها از این نقطه محاسبه میشود. هیجان برای دیدن جاذبهها زیاد بود و از آنجایی که وقت آنچنانی نداشتم به مرور کلی توضیحات هر کدام در اینترنت بسنده کردم، پس به تور لیدری که مسئول گروهی گردشگر بود نزدیک شدم و به حرفاش گوش دادم. متوجه شدم که عقبه تاریخی آن به سال 1985 بازمیگردد ولی در سال 1995 در این محل نصب شد.
یه چیز جالب بگم؛ این قسمت هم از ناحیه خرافات مخصوص پرتاب سکه در امان نمانده و روسها معتقدند که اگر درون این دایره بیاستید و سکهای را به سمت بالا پرتاب کنید و محل فرود درون این دایره برنزی باشد شانس با شما خواهد بود و به آرزوهایتان خواهید رسید. دور و بر را که نگاه میکردم پر از سکههای مختلف بود که هر کدوم از کشورهای مختلفی سر از اینجا درآورده بودند.
جو تماما فوتبالی در حوالی میدان سرخ
روزها یکی پس از دیگری میگذشت و سه روز مانده به شروع مسابقه افتتاحیه بین روسیه میزبان و عربستان سعودی و حالا با بیشتر شدن طرفداران فوتبال که از سراسر نقاط دنیا خودشون را به این نقطه رسونده بودند فضای شهر و حتی کشور گرم و گرمتر میشد. صبح از خواب بیدار شدم، دوش گرفتم، صبحانه خوردم، پیراهن تیم ملی ایران پوشیدم و به خیابان آربات در نزدیکی میدان سرخ راهی شدم. جایی که میدونستم قراره طرفداران فوتبال همگی اینجا گردهم جمع شوند و هرکسی از تیم خودش حمایت کنه، اما فکر میکردم ما ایرانیها قراره بترکونیم.
من سعی میکنم تا در تمامی بازیهای تیم ملی به استادیوم آزادی برم و به طبع، با جو داغی که هواداران ایجاد میکردند آشنا بودم. با این تصور پا به خیابان گذاشتم که قراره رسانهها و سایر طرفداران به تیم ملی ما به جهت داشتن چنین طرفدارانی غبطه بخورند اما این ذهنیت با دیدن طرفداران تیمهای آمریکای جنوبی خصوصا برزیل و آرژانتین کاملا از ذهنم پاک شد.
دیوانههای به تمام معنا! انگار فوتبال برای آنها معنای دیگری داشت، ما فوتبال را با چشمان میدیدیم و آنها با تمام وجود درک میکردند. سوالی که از خودم میپرسم اینکه واقعا اگر فوتبال نبود اونها چه امیدی به زندگی داشتند؟ تا جایی که فوتبال را هدیهای از سوی خداوند میدانستند که آمده تا از بار مشکلات و دردهایشان بکاهد.
برزیلیها چند کافه همجوار خیابان آربات را تصرف کرده و به نوبت مامور تشویق تیمشان بودند و همین باعث خستگی ناپذیری آنها شده بود و میشد بدون لحظهای توقف تا پاسی از شب صدایشان را بشنوی. 32 تیم در جام جهانی 2018 روسیه کنار هم جمع شده بودند اما در آن خیابان تقریبا پرچم تمامی کشورها را میدیم. خیلیها در جام حضور نداشتند اما طرفدارشان سنگر را خالی نکردهاند؛ از ایالت متحده آمریکا گرفته تا موزامبیک!
چه چیزی مثل فوتبال میتواند این تعداد انسان را از ملیتهای مختلف گردهم آورد؟ چیزی را غیر از مخدر فوتبال میشناسید که آسیبی به انسان وارد نکند و چنین سرخوشی بیحد و حصری را وارد رگها کند؟ من که نمیشناسم!
آرژانتینیهای وفادار و پرسروصدا! میانه خیابان خیل عظیم جمعیتی را میبینی که روی پارچهای بزرگ تصویر مارادونا را نقاشی کردهاند و تا جان دارند ندای آرژانتین را فریاد میزنند. انگار که بهشان گفته شده در صورت تشویق نکردن جریمه میشوید! به همه میگفتند که قراره کاپ قهرمانی را به خانه ببرند و برای همه کری میخواندند، من را هم که با پرچم ایران دیدند با لبخندی ملیح گفتند: دقیقه 93 و لیونل مسی! یادآوری بازی مقابل آرژانتین در جام جهانی 2014 برزیل اصلا چیز جالبی نبود.
یک ماکت جنجالی از آرژانتینیها نظر من و البته برخی رسانهها را به خودش جلب کرد. تصویر یک آدمی که اصلا نمیشناختمش؛ خوشبحالش، چه دوستهای نازنینی داشت، دوستانی که ما آرزوی داشتن یکیشان را داریم و آن مرد روی ماکت کلی از آنها را داشت.
بلیط بازیها را خریده بود که و آماده سفر به روسیه میشد اما یک مانع بزرگ پیش رویش داشت و آن همسرش بود! عجیبه که بدونید همسرش اجازه نداد که مرد عاشق فوتبال قصه ما به روسیه بیآید و حالا دوستانش با درست کردن یک ماکت، او را همه جا میبردند حتی داخل استادیوم! این قضیه اول برای من خندهدار به نظر میرسید اما بعدتر که بیشتر روی این موضوع فکر کردم، دیدم آن مرد چقدر خوششانس بوده که خداوند چنین دوستانی را به او هدیه کرده است.
از آرژانتینیها که گذر میکردی میرسیدی به طرفداران پرو. نمیدانم این فوتبال برای این آمریکای جنوبیها چه معنی میده ولی هرچه که هست آنها دیوانهوار عاشقش هستند. بالا و پایین میپریدند و میگفتند امسال قرار ما شگفتیساز بشیم. ما از هزاران کیلومتر آنطرفتر خانههایمان را رها کردیم، اینجا اومدیم و امید داریم تا شگفتیسازی تیممان را ببینیم.
از پروییها گذشتم و رسیدم به روسیههای کسل کننده. هر کدام پرچمی از روسیه در دست داشتند اما انگار چندان عاشق فوتبال نبودند و فقط هرزگاهی یک تشویق معمولی میکردند. جالب بود، داره یکی از بزرگترین رویدادهای ورزشی جهان در کشورت برگزار میشه اما برقی توی چشمات نمیبینم!
دیدن طرفداران تیم عربستان سعودی من را به این فکر فرو برد که با دیدن پرچم ایران چه واکنشی خواهند داشت؟ میدانید چه رفتاری کردند؟ آرزوی موفقیت برای تیم ملی و اذعان به اینکه ایران بهترین تیم آسیاست و امیدواری به موفقیت ایران در این جام! آن لحظه مفهوم جدایی سیاست از فوتبال را فهمیدم و درکش کردم!
اما ایسلندیها با آن تشویق خاص به خود واقعا تافته جدا بافته بودند؛ برخلاف جمعیت کم کشور، جمعیت زیادی را به روسیه فرستاده بودند و با تمام وجود تشویق مختص به خود را بدون نقص اجرا میکردند. یکدست آبیپوشان اینقدر این نوع تشویق را تمرین کرده بودند که واقعا نمیشد ایرادی به آن گرفت.
برسیم به استرالیاییهای شیک و پیک! هر کدامشان یک سوپراستار بودند اما مدلهایی که یک داغ فوتبالی را از سالیان دور در قلب خود داشتند و نمیتوانستند که آن را نادیده بگیرند، پس چارهای نبود تا گوشهای از وجود خودشون را در آن حماسه ملبورن در 1998 جای بگذارند؛ این اتفاق اما میتوانست برعکس رخ دهد.
ما عاشق کریخوانی هستیم و خودمون هم اینو خوب میدونیم حتی اگه واقعا چیزی برای ارائه نداشته باشیم. خانههای چندصد متری با حقوقهای بالا و کیفیت عالی زندگی استرالیاییها چیزی بود که شاید ما هم بهش علاقهمند بودیم اما اینطور نبود؛ میدونی فوتبال چیه؟ حاضری به تمام این مادیات دست رد بزنی اما سال 1998 از ملبورن برنده از زمین خارج بشی. سالهای زیادی از آن واقعه گذشته اما حتی طرفداران کم سن و سالشان را که میدیدی چندان باهات عیاق نمیشدند؛ علارغم فرهنگ بالایی که دارند ولی چه میشه کرد که از آن زمان کینه به دل گرفتهاند.
دقیقا وسط خیابون یک بوم نقاشی بود، دنبال نقاشاش میگشتم که قلم رو توی دستای خودم دیدم. وظیفه هر طرفدار به تصویر کشیدن پرچم کشورش بود و من هم سعی کردم تا به بهترین نحو ممکن این کار رو انجام بدم، اگرچه بعدش متوجه شدم که هیچ استعداد توی نقاشی ندارم.
چندتای این پرچمهارو میشناسی؟ پدیده فوتبال باعث شد تا این تعداد پرچمهای مختلف روی یک بومی نقاشی به تصویر کشیده بشه. خدا میدونه که چه داستانهایی پشت نقاش هریک از آنها برای سفر به روسیه بوده. یکی با پرواز فرست کلاس اومده، یکی قرض کرده، یکی ماشیناش رو فروخته یا شاید یک تمام این مسیر رو هیچهایک کرده!
آن طرفتر فضا رنگ و بوی دیگهای داشت؛ شلوغ، ملتهب و پرسروصدا؛ بله مراکشیهای تشنه فوتبال بر این باور بودند که که بازی اولشان مقابل ایران را پشت سر خواهد گذاشت. دقیقا روبری مراکشیها هم طرفداران متعصب ایرانی را میشد دید. خیابان به این بزرگی اما مراکشیها باید روبری ایرانیها قرار بگیرند یا شاید هم برعکس!
انصافا ما ایرانیها هم کم از آمریکای جنوبیها نداشتیم و یکصدا ایران را تشویق میکردیم و مراکشیها روی پلاکاردی نتیجه بازی را 2 بر صفر به سود خود اعلام میکردند و انگار این آتش ما را برای تشویق بیشتر کرد. تشویق به گونهای که روز آخر زندگیمان است و در این لحظات آخر هرچه داریم باید برای تیم ملی بگذاریم.
جلوتر نرفتم و در بین طرفداران ایران تا آخر شب ماندم. از هو کردنها، کری خواندنها و دور مراکشیها حلقه زدنها که بگذریم انصافا طرفداران باحالی بودند. خونگرم، مهربان و فوتبال دوست! گاهی آنها ما را تشویق میکردند و بعضی اوقات هم ما آنها را. دوستان خوبی هم شدیم و با چند نفرشان رفتیم برای صرف شام.
از مشکلات اقتصادیشان میگفتند و وضعیت نه چندان خوب معیشتی! از اینکه ارزش پول ملیشان طی سالهای اخیر افت داشته و در حال حاضر تنها چیزی که نور امید زندگیشان است در فوتبال و مستطیل سبز خلاصه میشود. خب آره ولی هر چه که باشه ما باید پیروز بازی میشدیم که شدیم.
چیزی که برای من مثل روز روشن بود از جمله دلایلی که حرارت در عشق به فوتبال را داغتر میکرد رابطه مستقیمی با وضعیت معشیتی و کیفیت زندگی آن مردمان داشت. دانمارکیها هیچوقت به پای برزیلیها نمیرسند.
اواخر شب حنجرهای برای صحبت کردن معمولی هم نمانده بود و این در حالی بود که هنوز چند روزی به بازی ایران مانده بود و خودم بستم به نوشیدنیهای گرم و چای تا بلکه این صدا توی استادیوم هم ما رو یاری کنه تا مبادا بچههای تیم ملی تنها بمونن.
فردای آن روز هم به همین منوال گذشت و صدای هوادارانی که در خیابان آربات بودند لحظه به لحظه بیشتر میشد و طاقت من برای دور بودن از این فضا طاق! شرق میدان سرخ جاذبههای بسیاری بود ولی بازدید از آنها را به روزهای پایانی سفر موکول کردم و تصمیم بر این شد که چند روز پیش از بازگشت به ایران حسابی سرگرم خیابانهای مسکو بشم.
فریاد زدیم و تشویق کردیم؛ از رویاهایمان گفتیم؛ از آرزوهایی که در سر داشتیم با آسمان صحبت کردیم و برای رقبا خط و نشان کشیدیم. اعتقاد داشتیم که این تیم کیروش برخلاف دوره قبلی آمده تا شگفتیساز شود. دانشجویان ایرانی مقیم هم که خداییش سنگ تمام گذاشتن؛ بلیطی برای دیدن بازی در دست نداشتن و از ما میخواستن که توی استادیوم با تیم ملی را تنها نگذاریم.
اشتباهی به نام تبدیل پول در بانک
اما قبلش نیاز به تبدیل پول بود و برای اینکه دلار را با بهترین نرخ ممکن به روبل تبدیل کنم به سراغ بانک رفتم اما متاسفانه بعدش متوجه کمیسیون حدود 300 روبلی به ازای هر 100 یورو شدم که چندان به صرفه نبود. اما بعدتر جایی جز صرافی نرفتم چون هیچ کمیسیونی دریافت نمیکردند.
به دنبال برتری در سن پترزبورگ
بعد از نیمه شب قطارم به سمت سن پترزبورگ حرکت میکرد. روسیه تدابیری اندیشیده بود که دارندگان FAN ID و بلیط بازی از پرداخت هزینه حمل و نقل بینشهری و در روز مسابقه حمل و نقل داخلشهری مانند مترو معاف بودند.
بعد از جمع و جور کردن وسایل از هتل با Yandex Taxi که همون اسنپ و تپسی خودمون میشه رفتم به سمت ایستگاه Komsomol'skaya که خیلی بزرگ بود چون علاوه بر ایستگاه قطار بینشهری، ایستگاه مترو هم بود. خلاصه بعد از چک کردن مدارک رفتم به سمت قطار و نشستم توی کوپه.
انصافا ترنهای روسیه بسیار تمیز هستند و حسابی بهشون میرسند. بعدا متوجه شدم که راه آهن سراسری سیبری یعنی چی! واگن تقریبا خالی بود و کوپه من هم کلا کسی نبود غیر از خودم. صداهایی بلند از کوپههای مجاور یا حتی واگنهای دیگه به گوش میرسید که به طبع ایرانی بودند و دست از تشویق برنداشته بودند. مسافران عمدتا به 3 دسته تقسیم میشدند؛ ایرانی، مراکشی و روسی.
بعد از گذشت حدود 4 ساعت که توی خواب گذشت رسیدیم به سن پترزبورگ. حدود 5 صبح بود و هوا بسیار روشن، با دوستان ایرانی بسیاری آشنا شده بودم و همراه با اونها رهسپار ایستگاه مترو شدیم تا هر کدام به سمت هاستل یا هتلهایی که رزرو کرده بودیم بریم. منم که طبق معمول جایی را در نظر نگرفته بودم سری به اپلیکیشن بوکینگ زدم و یک هتل تقریبا مناسب دوتخته به نام Cozy Piter پیدا کردم و قرار شد با دوست جدید ایرانیام به اسم آرمین که از اهواز تا روسیه را به صورت هیچهایک اومده بود این چند روز را آنچا سپری کنیم. 2 هفته توی راه بود و داستانهای جالبی تعریف میکرد که دوست داشتی به جای بازدید از شهر بشینی توصیفهای این دو هفته را گوش بدی.
از Cozy Piter بگم که اتاقهای این هتل چندان بزرگ نیست و نباید انتظار یک هتل خیلی خوب رو ازش داشته باشید و حتی صبحانه هم نداشتن که برای ما چندان مهم نبود چون تمام فکر و ذهن سمت به فوتبال معطوف شده بود. از نظر دسترسی هم فقط 500 متر با مترو فاصله داشت و به طور کلی در مرکزیت شهر قرار داشت. رزپشن هیچ دانشی از زبان انگلیسی نداشت اما هر جور بود کارمون راه افتاد.
اون روز بازی افتتاحیه برگزار میشد بین روسیه و عربستان سعودی که عطش زیادی برای دیدنش داشتم چون بازی افتتاحیه بود و ما تشنگان فوتبال چند روزه که اومدیم لب چشمه و تشنه هستیم. بیخیال، این همه راه نیومدم که روی کاناپه لم بدم و فوتبال ببینم، پس بهترین گزینه میشه Fan Zone یا همون محوطه هواداری.
روسیه در تمامی شهرهای میزبان بازی، محلی را به عنوان محوطه هواداری در نظر گرفته بود تا هواداران فوتبال بتونند بازی را از تلویزیونهای غول پیکر تماشا کنند. بعد از استراحت رفتیم به سمت Fan Zone که خیل عظیم جمعیت باعث شد تا 10 دقیقه ابتدایی بازی را از دست بدم و به زحمت وارد محوطه شدیم. قاعدتا در میان اون حجم از طرفداران محلی جرات طرفداری از تیم دیگهای رو نداشتی و خب خداییش هم سبک بازی روسیه یک سر و گردن بالاتر از عربستان بود.
یک، دو، سه، چهار و پنج گل طومار عربستان را در هم پیچید و من رو یاد بازی 8 بر صفر این تیم مقابل آلمان در جام جهانیهای گذشته انداخت. خوشحالتر از روسها خودشان بودند. آنقدر که به این زودی خودشون را جزو 4 تیم برتر این رقابتها میدیدند.
به فردای خودمان فکر میکردم و میزان غلظت آدرنالینی که پس از سوت پایان در رگهایمان خواهد بود. به اینکه آیا سنت پترزبورگ برایمان جاودانه خواهد شد یا نه؟! به اینکه فردا شب حال و روزمان همانند روسها خواهد بود یا باید زانوی غم بغل بگیریم و باز هم در حسرت ثبت یک برد دیگر در جام جهانی بشینیم!
محوطه هواداری همه چیز را برای طرفداران در نظر گرفته بود. از کنسرت بعد از بازی تا غرفههای متعدد فروش غذا و نوشیدنی. خب همین ابتدای کار کلی دوست روس پیدا کردم که بعدا حسابی سن پترزبورگ را برایم شرح دادند و پیشنهادات جذاب گردشگری رو روی گوگل مپ نشانی گذاری کردند.
بعد از اتمام بازی با دوستان ایرانی دیگر که آشناییمان به ساعت نرسیده بود رهسپار کلیسای Church of the Savior on Blood که دقیقا همجوار Fan Zone بود شدیم. این کلیسا از نظر طراحی و رنگبندی شباهت بسیار زیادی به کلیسای سنت باسیل میدان سرخ مسکو بود.
این کلیسا در جایی ساخته شده که امپراطور الکساندر دوم کشته شده و بر روی دیوار و سقفهای آن تا جایی که چشم کار میکند نقاشی شده با رنگهای گرم بود. همه چیز بسیار زیبا و برای من اولین تجربه کلیسا رفتنم بود مقهور زیبایی بیش از حد اون شدم. مشغله دیگهای فکر من را درگیر کرد و اون اروگوئه و مصر و تماشای بازی دو اسطوره یعنی محمد صلاح و سوارز بود اما تصمیم گرفتم گزینه گشتزنی در شهر را انتخاب کنم و خلاصه بازی را بعدا ببینم.
فضای شهر کاملا با رقابتهای جام جهانی گره خورده بود و هرجای شهر را که میدیدی پرچم 32 کشور حاضر در رقابتها توی چشم میزد. محال بود کافه یا رستورانی را پیدا کنی که به استقبال جام جهانی نرفته باشه؛ اگرچه به نظر میرسید فوتبال ورزش اولشان نباشد ولی حالا بعد از پیروزی در مسابقه اول به کلی طرافداری فوتبال را میکردند.
در خیابانها پرسه میزدم و کلی چیزهای جدید کشف میکردم. گردشگرانی از سراسر دنیا که داستانهایشان را برای یکدیگر تعریف میکردند، نقاشی که از معشوقه خود، پرتره میکشید، بچههای کوچیکی که در پیادهرو بازیگوشی میکردند و عاشق دلشکستهای که در گوشهای داستانش را با آرشه روی سیمهای ویلونش فریاد میزد.
باز هم ایرانیهای دلداده فوتبال در یکی از اصلیترین خیابانهای شهر تجمع کرده بودند و به طبع من توان گذر از آنها را نداشتم. اصلا چه معنی داره وقتی تیم ملی بهت احتیاج داره بری شهرگردی؟ با وجود تشویق فراوان انرژی را برای فردا نگه داشتم تا یار واقعی دوازدهم تیم ملی باشم. رهگذران برایشان غیرعادی بود که چرا قبل از بازی خوشحال هستیم و با انرژی مثال زدنی از تیم حمایت میکنیم در حالی که بازی برگزار نشده و بردی کسب نکردیم. ولی اونها نمیدوستند که روزنه امید یعنی چی!
زود برگشتم هتل و شب در فکر اینکه 24 ساعت بعد چه حالی خواهم داشت، خواب رو ازم گرفته بود. اما صبح پرانرژیترین صبح زندگیم رو شروع کردم. با تمام قوا رفتم سمت ورزشگاه کرستوفسکی علارغم اینکه هنوز کلی به شروع بازی مونده بود. تمام مسیر پیادهروی کردم و چند ساعتی هم به صرف ناهار و مجددا به شادی پیش از بازی در خیابانهای منتهی به استادیوم پرداختیم.
شهر سن پترزبورگ به اگرچه به واسطه توریستی بودن، پذیرای گردشگران زیادی در سال است اما هزینه خورد و خوراک به نسبت مسکو کمی ارزانتر است، چیزی که انتظارش را نداشتم. رستورانهای بسیاری در خیابان نوسکی هستند ولی چون فعلا هیچچیز مهمتر از تیم ملی نبود رفتیم سراغ اولین فست فودی!