کسوف و کریسمس در سرزمین هندوها

4.5
از 14 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
کسوف و کریسمس در سرزمین هندوها + تصاویر
آموزش سفرنامه‌ نویسی
26 اسفند 1398 09:00
17
26.6K

سفرنامۀ جنوب هند - سه از هفده

 

محلۀ یهودیان و کارناوالی که هیچوقت برگزار نشد!

دوشنبه 23 دسامبر - 2 دی 98

DJI_20191223_164629_220.jpg

امروز به پانصد سال پیش و موقعی که پرتغالی ها عمارت ماتانچری را به حاکم کوچی پیشکش کرده بودند برگشتیم. همان روزها بود که پای پرتغالی ها به عنوان نخستین اروپاییان به هندوستان باز شد و کلیسای سنت فرانسیس را در ساحل فورت کوچی ساختند. اتفاقا در همان سال ها بود که بعضی از یهودیان اخراج شده از سرزمین ایبریا (Iberian Peninsula) -پرتغال، اسپانیا، آندورا و جبل الطارق فعلی- راهی را انتخاب کردند که 800 سال پیش بنجامین میتودلا جهانگرد یهودی با توصیف مردمان یهودی مالابار هندوستان، آن را معرفی کرده بود.

20191223_160103.jpg

DJI_20191223_135612_190.jpg

محلۀ یهودیان فورت کوچی Jew Town، یکی از معدود سکونتگاه های یهودیان هندوستان است که در قلب آن می توان کنیسۀ کوچین با نقاشی هایی از روابط کهن امپراطوری ملک سلیمان با هندوستان تزئین شده، خانه های قدیمی، رستوران های خاطره انگیز، ادویه فروشی های رنگارنگ، کافه های دنج و فروشگاه های صنایع دستی یهودیان را در بکرترین جریان زندگی شان تجربه کرد.

20191223_151154.jpg20191223_151301.jpg

20191223_142349.jpg

DJI_20191223_140021_199.jpg

فروشگاه های لباس محلی، پارچه فروشی ها و یک گالری هنرهای مدرن هم در این محله وجود دارد قدم زدن در میان آنها خاطرۀ خوشی از یک گشت نیمروزی بر جا می گذارد.

DJI_20191223_130308_180.jpg

 

از کارناوالی شنیده بودیم که برای روزهای پایان و شروع سال نو تدارک دیده شده بود. با غروب آفتاب به اسکله رفتیم و با قایق های حمل خودرو -هاور کرافت- از کانال عبور کردیم و به وایپین رسیدیم.

تا ساحل پوتو وایپ راه زیادی بود و با توک توک کنجکاو تماشای کارناوالی بودیم که تبلیغات پر سرو صدایی در اینستاگرام داشت.

یک ساحل شلوغ با غرفه های نوشیدنی نیشکر، بستنی و تنقلات. در گوشه ای دختران مشغول مسابقات دو هستند و در جای دیگری، پسران مشغول مسابقات والیبال. بسیاری هم در کنار ساحل روی ماسه ها با خانواده نشسته اند.

20191223_185440.jpg

بعضی هم خانوادگی و با همان لباسهایی که به تن داشتند، چند قدمی به آب زده بودند و از آن اقیانوس بی انتها به همین آب بازی اکتفا می کردند. آنچه بیش از هر زمان خودش را نشان می دهد، این بود که تجمع جوان ها به دستۀ پسرها و دخترها تقسیم شده و زوج های دو نفره به ندرت و یواشکی با هم خلوت می کنند.

همچنان به دنبال رویدادی هستیم که کارناوال را برایمان تعریف کند. کم کم صدای موسیقی با کیفیتی از یک سو نظرمان را به خود جلب کرد. یک صحنۀ اجرا با نورپردازی ها و امکانات صوتی قوی که یک شب پر هیاهو را وعده می داد.

20191223_211728.jpg

دی جی کار خود را شروع کرد و شور و هیجان موزیک هر لحظه بیشتر می شد. اما یک چیزی سر جایش نبود! مردم بی تفاوت به پیک نیک خود ادامه می دادند، چند دختر بچه سه چهار ساله با هم می رقصیدند و جوان ها دسته دسته در گوشه ای به تلاش گروه اجرا که قابل توصیف نیست فقط نگاه می کردند!

نمی فهمیدیم که چطور می شود با این حجم از صداهای پر جنب و جوش بی حرکت ایستاد!؟

کمی جلوتر رفتیم و دستی افشاندیم و پایی کوباندیم و دسته های مخفی شدۀ جوان ها (پسر) به میدان آمدند.

گروه اجرا تا سر حد انفجار بر طبل ها و سازها می کوبد و اوج ابراز احساسات شرکت کنندگان این اجرا، صرفا به بیرون آوردن موبایل ها و ضبط فیلم از گروه اجرا خلاصه می شد. حماسه ای که اگر به چشم نمی دیدم، هرگز این حجم از بی تفاوتی و انفعال در باورم نمی گنجید.

 

20191224_071550.jpg

سفرنامۀ جنوب هند - چهار از هفده

ده ساعت سخت؛ در قطار کوچی به کانور

سه شنبه 24 دسامبر - 3 دی 98

 

صبح خیلی زود بیدار شدیم تا در رطوبت صبحگاهی با توک توک به اسکله برویم و بعد با کشتی برویم به آن طرف کانال آبی که کوچی و فورت کوچی را از هم جدا می کرد و بعد از آن دوباره با توک توک به قطار ساعت 8 ارناکولام به کانور برسیم. به خاطر تعداد زیاد وسایل حمل و نقل، به نظر می رسد ساعت حرکت ها به موقع باشد. اگر اینطور نباشد، کنترل همۀ برنامه های دیگر از دست در می رود. دیروز در محلۀ یهودیان یک دفتر صدور بلیط پیدا کردیم و برای کانور بلیط خریدیم. قطارهای تخت و کولر دار پر شده بود و فقط چند صندلی در واگن سالنی بدون تهویه باقی مانده بود و راه دیگری وجود نداشت. 300 روپیه پرداختیم و چالش این سفر را پذیرفتیم.

اولین بار بود در اتمسفر راه آهن هندوستان قرار می گرفتیم و استرس داشتیم تا مبادا قطار را از دست بدهیم. اگر این قطار از دست می رفت، همۀ برنامه ها برای رسیدن به منطقۀ خورشید گرفتگی به هم می خورد. ایستگاه قطار پر از سکوهای سوار شدن به قطار بود و مدام قطارها از راه می رسید و مسافرها سوار می شدند و قطار فورا به راه می افتاد و ایستگاه را ترک می کرد.

20191224_122906.jpg

خانمی با لهجۀ غلیظ هندی از پشت بلندگوها مدام اطلاعات حرکت قطارها را پشت هم اعلام می کرد و گاهی به انگلیسی مختصر آن را اعلام می کرد. گوگل مپ، شماره قطار ما را روی پلتفرم یا سکوی شش نشان می داد. اما مانیتور ایستگاه نظر دیگری داشت و بلیط در مورد سکو، اصلا نظری نداشت. باجۀ راهنما به چشم نمی خورد و فقط هجوم مسافران برای سوار شدن به قطارها بود و ما که سراپا گوش بودیم تا همۀ اطلاعات را با چیزی که از بلندگوها می شنویم جفت و جور کنیم. دقایق پر استرسی بود.

پنج دقیقه به ساعت حرکت، قطار هم نام با اطلاعات بلیط روی سکوی یک وارد ایستگاه شد. صندلی مان را پیدا کردیم و از اینکه همه چیز طبق برنامه است، نفس راحتی کشیدیم.

دستفروشان وارد شدند و یکی با شیر کیسه ای، دیگری با نوعی پیراشکی و یکی با نخودچی بو داده خود را تبلیغ می کرد.

چیزی به شکل پنجرۀ باز و بسته شونده وجود نداشت. هر پنجره یک کرکرۀ آکاردئونی عمودی داشت که یا باید باز می بود یا کاملا بسته. درهای قطار هم به طور کامل باز بود و در طول مدت سفر، بعضی ها جلوی درها را برای نشستن انتخاب کرده بودند.

DJI_20191224_082022_324.jpg

مجموعۀ قطار، امکانات، مبلمان و جای قرار دادن بار طوری ساخته شده که تا جای ممکن، با کمترین استهلاک، دوام بیاورد. همه چیز ساده، محکم و قوی.

تنها سیستم تهویه پنکه هایی مثل نوع رومیزی بود که در ردیف های سه تایی به سقف پیچ شده بود و یکی در میان کار می کرد. مردم خیلی راحت زباله و بطری های خود را از پنجره قطار بیرون می انداختند و ما که زباله های خود را در کیسه ای در کوله جمع می کردیم برایشان عجیب بودیم. تعجب می کردند که اصرار داشتیم تا غذا و نوشیدنی ها را در ظرف و لیوان خود بگیریم اما فروشنده و مردمی که نزدیک ما نشسته بودند، مقاومت می کردند و اصرار داشتند که از لیوان و ظرف یکبار مصرف استفاده کنیم!

تاخیر ها و توقف ها زیاد و طولانی می شد و نمی دانستیم شلوغی ها و تراکم سفرها در سال نو دلیل این بی برنامگی هاست یا روال سفرهای ریلی هند همیشه همینطور است. اما هر چه بود، بعد از 10 ساعت نشستن روی صندلی های نه چندان راحت قطار، خسته و بی رمق به کانور رسیدیم.

کانور شهر کوچکی است که برای گردشگری طراحی نشده و جمعیت مسلمان قابل توجهی دارد. شهر شلوغ که همان چند خیابان اصلی، پر از ترافیک، بوق، همهمۀ خودروها و رفت و آمد مردم است.

تعداد قنادی ها بیشتر از رستوران ها به نظر می رسد و همه برای خرید کیک، شیرینی و آجیل سال نو پر از مشتری هستند. در بین این شلوغی، جوانان هندی سیاه رو هم با بالاتنه های لخت، کلاه بابانوئل و طبل و سنج مشغول جشن خیابانی سال نو بودند.

20191224_182908.jpg

اقامتگاه ما هتلی معمولی در مرکز شهر است و کولر گازی هم دارد! کولر گازی از امکاناتی است که اقامتگاه ها خیلی روی آن تاکید دارند و روی تابلو ها با نوشته های A/C و NON A/C اطلاع رسانی می کنند. حتی ساختمان بعضی هتل ها به دو قسمت اتاق های کولر دار و بدون کولر تقسیم شده است!

بعد از پذیرش، تحویل اتاق و دوش گرفتن، باید به خیابان می رفتیم تا سه وعده غذای نخورده امروز را جبران می کردیم. به شدت به انرژی و یک غذا که تند نباشد نیاز داشتیم. در منطقۀ قنادی ها یک قنادی / رستوران بیرون بر زنجیره ای به اسم MRA پیدا کردیم که خوش شانس بودیم و غذاهای بسیار با کیفیتی داشت. مدیر رستوران، مدت ها در امارات کار می کرد و چند دوست ایرانی داشت. برای شب اول کانور، یک بشقاب سالاد زیتون خرد شده با فلفل قرمز شیرین و سس مخصوص، پوتو، ایدیاپام، نان پیتا و یک ظرف شاورمای مرغ سفارش دادیم که تا آن موقع، بهترین وعدۀ غذای ما در هند بود. همۀ این ها شد 340 روپیه.

20191224_213508.jpg

20191224_211718.jpg

از قنادی هم یک کیک آلو خریدیم. باید هر چه زودتر استراحت کنیم و فردا صبح برای یافتن بهترین نقطه برای رصد و عکاسی از خورشید گرفتگی تمام تلاش خود را بکنیم. تا خورشید گرفتگی فقط دو روز مانده و هدف اصلی سفر ما به هندوستان، رصد و عکاسی از همین کسوف حلقوی است.

 

سفرنامۀ جنوب هند - پنج از هفده

به دنبال مخفیگاه خورشید؛ از فانوس دریایی کانور تا قلعه سنت آنجلو

چهارشنبه 25 دسامبر - 4 دی 98

20191225_104135.jpg

 

قبل از شروع جستجو برای یافتن محل مناسب رصد خورشید گرفتگی، باید دو کار مهم می کردیم. یکی تحویل لباس های کثیف به اتوشویی نزدیک هتل و دیگری، خرید بلیط قطار یا اتوبوس به مقصد میسور که فردا بعد از کسوف و تحویل هتل باید به سویش حرکت می کردیم.

20191225_115411.jpg

به یک دفتر مسافرتی در همان پاساژی که اتوشویی در آن بود مراجعه کردیم. ولی صرفا بلیط هواپیما می فروختند.

20191225_115903.jpg20191225_115558.jpg

یک دفتر فروش بلیط اتوبوس هم در نزدیکی راستۀ قنادی ها بود که هیچ جای خالی برای ما پیدا نکرد. به ایستگاه قطار هم مراجعه کردم تا بلیط های قطار را پرس و جو کنم که باز هم به در بسته و ظرفیت های تکمیل برخوردم.

20191225_121328.jpg

20191225_121827.jpg

از دوستانمان که دیشب شام را از آنها تهیه کرده بودیم راهنمایی خواستم و اتوبوس های ایالتی را پیشنهاد کردند که برای تهیه بلیط باید حضوری به ترمینال کلتکس Caltex می رفتیم. چاره ای نبود و در هوای گرم و شرجی ظهر، با توک توک خود را به آنجا رساندیم و دو جای خالی در انتهای یک اتوبوس ایالتی پیدا کردیم.

20191225_125709.jpg

دیگر نباید بیش از این وقت را از دست می دادیم و به سرعت خود را به فانوس دریایی کانور رساندیم تا منطقه را از نظر فرم زمینی و زاویه در ساعت خورشید گرفتگی فردا بررسی کنیم.

در منطقه پیرامون فانوس دریایی که مسیری برای پیاده روی دارد قدم زدیم و تا ساحل صخره ای به سمت دریا جلو رفتیم تا از هر نظر منطقه را بررسی کنیم. لپ تاپ با نرم افزارهای سنجش در دستمان بود و از صخره ای به صخره ی دیگر جابجا می شدیم تا کاندیدای محل استقرار را پیدا کنیم. یک جا را موقتا انتخاب کردیم تا بقیه محل هایی که با نقشه های ماهواره ای انتخاب کرده بودیم را بازدید کنیم و بهترینشان را برای فردا انتخاب کنیم.

DJI_20191225_133952_353.jpg

DJI_20191225_134146_359.jpg

DJI_20191225_140321_367.jpg

 

هوا به شدت گرم و شرجی بود و صورت هایمان از حرارت و آفتاب حسابی برافروخته بود. یک بستنی فروشی در آن محوطه نجاتمان داد و با ترکیبی از میوه های خرد شده و بستنی که فالوده می نامید، آب سردی بر حرارت غیر قابل تحمل ظهر ریخت و تازه شدیم.

DJI_20191225_142312_381.jpg

محوطه فانوس دریایی به خاطر ساعت کاری اش که از 9 صبح شروع می شد از گزینه ها حذف شد. البته آنجا بود که فهمیدیم مسئول فروش بلیط بازدید از فانوس دریایی یک عکاس آماتور است و از روزنامه های محلی در جریان رویداد فردا قرار دارد.

بدون معطلی با توک توک به قلعه سنت آنجلو -قلعه کانور- رفتیم. دژی هرمی شکل با قطعات مکعبی سنگی که 500 سال پیش پرتغالی ها در اینجا ساخته اند و هنوز به خوبی از آن مراقبت می شود.

20191225_160508.jpg

20191225_162232.jpg

اینجا هم دو چالش اساسی داشتیم. یکی ساعت کاری محوطه و قلعه بود که از 9 صبح شروع می شد، و دیگری ممنوعیت تصویر برداری با سه پایه و دوربین حرفه ای از نمای داخلی و خارجی آن بود. پلیس گردشگری مجموعه فورت کانور که از جوانی در آنجا مشغول به کار است ما را اولین بازدید کنندگان ایرانی این جاذبه گردشگری می دانست.

20191225_163747.jpg

20191225_162913.jpg

20191225_164127.jpg

 

همینطور که روی دیوار قلعه قدم می زدیم، از بین کنگره های قلعه به اطراف نگاه می کردیم و متوجه اسکله ماهیگیری با کلی قایق رنگی در کنار این قلعه شدیم. بازار ماهی فروشان آییکارا Ayikkara و اسکله صیادی و ساحل خلیج ماپیلا Mappila Bay.

از قلعه خارج شدیم و از یک مسیر انحرافی به سمت ساحل رفتیم. در راهمان سوله هایی بودند که ماهیگیران مشغول ترمیم تورهای صیادی و چیدمان آنها برای صید روز بعد بودند و ما را به تماشای کارشان دعوت کردند.

 

به ساحل رسیدیم و باز هم با نرم افزارهای سنجش، به دنبال جای مناسبی برای ثبت کسوف فردا می گشتیم. نقطه ای در میان دو قایق ما را به سوی خود فراخواند و بهترین جای ممکن برای ثبت آن رویداد را یافتیم!

20191225_171012.jpg

به تمام خدایان این سرزمین دعا می کردیم که کاش فردا آسمان یار و همراه ما باشد و همانطور که چندین ماه هوای اینجا را بررسی می کردیم، همچنان آسمانی صاف و بدون ابر را به ما کادو دهد.

کمی جلوتر و در حاشیه ساحل، بازار ماهی فروشان بود و هر صیاد، به شکار خود فخر می فروخت و با خرچنگ، هشت پا، شاه میگو، ماهی های بزرگ و کوچک اش به شیوه خود برای جذب مشتری و فروش صید خود تبلیغ می کرد.

IMG_1716.jpg

DJI_20191225_174001_410.jpg

IMG_1729.jpg

شادمان از یافتن بهترین محل برای کسوف فردا که ماه ها منتظرش بودیم به هتل برگشتیم. وسایل را گذاشتیم و برای شام به همان رستوران دیشب سری زدیم. با 540 روپیه باز هم سالاد زیتون، شاورما و پیراشکی تخم مرغ آب پز گرفتیم و برای فردا هم دو پیراشکی و دو شاورما و یک ظرف سالاد زیتون خریدیم. اینجا غذا واقعا ارزان است.

همۀ ابزار و باتری ها را شارژ کردیم و حافظه ها را برای رویداد فردا خالی کردیم. (به جز کارت حافظه گوشی که یادم رفت خالی اش کنم.)

 

سفرنامۀ جنوب هند - شش از هفده

 

حلقه‌ی آتش؛ کانور، میزبان دیدار مهر و ماه

پنجشنبه 26 دسامبر - 5 دی 98

20191226_064605.jpg

 

نتیجۀ تمام تلاش های این چند ماه، برای برنامه ریزی و هماهنگی ها را امروز باید می‌دیدیم. هم هیجان داشتیم، هم استرس. امیدوار بودیم ابرها به استقبال خورشید نروند و رخ خورشید صبحگاهی ساحل خلیج ماپیلا را فقط ماه نو بپوشاند.

دیشب همۀ ابزارهای الکترونیکی را شارژ کردیم و لیست وسایل را دوباره و چند باره چک کردیم تا همه چیز برای فردا آماده باشد.

فیلترها، لنزها، سه پایه ها، دوربین ها، باتری ها و صد البته غذا و آجیل و آب را در کوله ها چیدیم تا آمادۀ آماده به صید سایۀ ماه برویم. اگر هوا راه بیاید و به قول گزارش های بیست ساله، کانور در چنین روزی 35 درصد ابری باشد، تا ظهر با خورشید و نقاب قرص ماه که بر چهره می گیرد کار داریم. اتاق را تحویل دادیم، کولۀ اصلی را بستیم و به امانت گذاشتیم تا برگردیم.

20191226_065707.jpg

صبح خیلی زود با توک توک راهی ساحل ماپیلا و بازار ماهی فروشان آییکارا شدیم. از چهرۀ خواب آلود و متعجب راننده معلوم بود که از خودش می پرسد هنوز آفتاب طلوع نکرده، این دو تا خارجی آنجا چه کار دارند!؟

تا آخرین جایی که موتورش می رفت، راهنمایی اش کردیم و پیاده شدیم. قایق های دیروز، هنوز سر جایشان بودند و بعضی صیادان یکی یکی با دست های پر از دریا بر می گشتند.

چند صیاد، زیر چشمی ما را می پاییدند که این دو خارجی لای قایق های به ساحل نشسته چه می خواهند و به دنبال کدام گمگشته چنین پر تلاطم پرسه می زنند؟ پیرمردی با آرامش عجیبی آن بالا روی صخره ها نشسته و خیره به افق منتظر طلوع خورشید بود.

20191226_102136.jpg

حجم غلیظ رطوبت اقیانوسی با همکاری ابرها افق شرقی را پوشانده بود و سوی دیگر آسمان با ابرها و رعد ها تپش قلبمان را بیشتر می کرد. ما که غریبه بودیم، اما خورشید به تصدق انتظار پیرمرد، با رنگ نارنجی کم رمقی خود را از انبوه خاکستری مه صبحگاه بالا کشید. آنسو هنوز ابرها به صلح نرسیده اند و با رعد و برق در کشاکش نبرد پر سرو صدایی هستند.

فعلا مسیر دیدار مهر و ماه را ابرها قُرق نکرده اند و کاش شاهد شکوهش باشیم.

بین دو قایق اتراق کردیم و جای خود را پیدا کردیم. اگر در زمان کسوف هم دورمان جمع شوند، نه پایی به سه پایه های فرورفته در ماسه ها برخورد می کند، نه تمرکزی برای ثبت آن شگفت مختل می شود.

خورشید ابرهای افق را به حال خود گذاشت و به راه آسمان بالا می آید. صدای جنبش ابرهای غرب آسمان هنوز می آید. اما حواسشان به ما نیست و با خود مشغولند.

لحظۀ دیدار فرا رسید.

همه چیز خوب است.

 

تماس اول!

صدای شاتر دوربین ها سر زمانهایی که از قبل تنظیم شده است، می آید.

یک گروه منجم، آنطرف تر با تلسکوپ و دوربین هایشان دارند شکوه این دیدار را رصد می کنند.

چند هندی که از همان دم صبح زیر چشمی ما را می پاییدند، به سمت ما می آیند که ببینند ماجرا چیست؟

خورشید هم آغوش ماه شده و با حداکثر همپوشانی حلقۀ باشکوه آتش قابل رویت است.

همه شگفت زده ایم و خوشحال!

دوستان هندی با فیلترهای خورشیدی که بهشان دادیم دارند کیف می کنند از تماشای این رویدادی که نطلبیده تماشاچی اش شدند.

DJI_20191226_091257_426.jpg

مزد زحمات مان را گرفتیم. همه چیز طبق برنامه و عالی پیش می رود. کاش آب دریا بیش از این به ساحل ماسه ای چنگ نزند و بالاتر نیاید. همه سرخوشیم و از حجم این زیبایی پاهایمان می لرزد، اما سه پایه ها نباید زیر پایشان سست شود.

اوضاع رو به راه است.

 

تماس آخر.

نوشداروی گوارای کسوف، جانی دوباره به ما داد. خیلی گرسنه ایم. صبحانه نخورده بودیم و این تلاطم، اصلا جایی برای فکر کردن به غذا نگذاشته بود. با آب و غذا و آجیل هایی که تدارک دیده بودیم، مهمانی و جشن برگزار کردیم.

20191226_120747.jpg

ابزارها را جمع کردیم تا برگردیم و لباس ها را از خشکشویی بگیریم و منتظر اتوبوس ساعت 9 شب باشیم.

هتل یک بخش خوابگاهی Dormitory هم دارد. برای یک نصف روز دو تخت اجاره کردیم تا هم استراحت کرده باشیم، هم فرصتی داشته باشیم برای ویرایش عکس کسوف و انتشار ثبت این رویداد داغ.

20191226_133609.jpg

با محاسبات سرانگشتی، شش ساعت تا میسور راه خواهیم داشت. پس موضوع را به اطلاع اقامتگاهمان در میسور رساندم تا هم اتاقمان محفوظ باشد و هم بتوانیم نیمه شب پذیرش شویم.

تایید شد.

بعد از استراحت، پریسا مشغول ادیت عکس شد و من برای خرید غذا و تنقلات به خیابان رفتم.

20191226_181705.jpg

کار ادیت هنوز تمام نشده و لپ تاپ باز است و از توک توک تا ترمینال و انتظار رسیدن اتوبوس، هنوز پریسا مشغول دریافت خروجی نهایی بود. چند لحظه قبل از سوار شدن، خروجی آماده شد.

20191226_204436.jpg

از این بهتر واقعا ممکن نیست!

شاهکار پریسا منتشر شد. بازخوردها عالی است.

IMG_2123_insta.jpg

سوار بر اتوبوس ایالتی نه چندان راحت کانور به میسور شدیم. جادۀ کوهستانی در بعضی جاها خیلی خاکی و پر از چاله است. پیچ های تندی هم دارد که اگر در این مسیر توانستید بخوابید، جایزه دارید.

ساعت نزدیک 2 صبح به میسور رسیدیم. توک توک ها از ساعت نیمه شب به نفع خود استفاده می کنند و کرایه های زیادی طلب می کنند. با تلفن همراه، از نرم افزار تاکسی اینترنتی اولا OLA یک ماشین کرایه کردم که از توک توک ارزانتر می شد. به هاستل رسیدیم و با تماس تلفنی با مدیر اقامتگاه، در را برایمان باز کردند. این هاستل یک فضای عمومی بزرگ با دکوراسیون جذابی از حاصل جمع نورهای گرم، مبلمان راحت و زیر اندازهای رنگی پارچه ای دارد.

از اتاق های خصوصی و خوابگاهی با سرویس بهداشتی مشترک بسیار تمیز تشکیل شده. در اتاق خصوصی کوچکی که تخت های دو طبقۀ با کیفیتی از جنس چوب داشت یکی از بهترین خواب های تاریخ را تجربه کردیم. این هاستل یک خانۀ قدیمی است که با دقت و ظرافت بازسازی شده و به عنوان اقامتگاه استفاده می شود.

 

سفرنامۀ جنوب هند - هفت از هفده

 میسور شهر هفت قصر باشکوه

جمعه 27 دسامبر - 6 دی 98

میسور ، با عمارت ها و معابد باشکوه، یوگا، چوب صندل، ابریشم و حماسۀ گلهای معطر شناخته می شود.

20191227_025015.jpg

 

تقریبا ساعت 3 صبح بود که بعد از 6 ساعت طی مسیر ناهموار جاده های کوهستانی با اتوبوس های 300 روپیه ای و نه چندان راحت ایالتی، از کانور در ایالت کرالا به میسور در ایالت کارناتاکا رسیدیم ،با عبور از راه های نیمه خاکی، پر پیچ و خم و کوهستانی، خواب در تخت خواب راحت و تمیز، بدون صدا و نور اضافه، همان چیزی بود که به آن نیاز داشتیم.

20191227_121956.jpg

نزدیک ظهر با صدای آواز پرنده ها و سنجاب ها که لابه لای درخت های پهن برگ استوایی حیاط هاستل پرسه می زدند بیدار شدیم. تازه داشتیم میسور -شهر هفت عمارت- را می شناختیم.

هاستل ما به مراتب زیباتر از تصاویری بود که هنگام رزرو اینترنتی یا پذیرش نیمه شب تصور می کردیم. چیدمان، رنگ ها، طراحی داخلی و محوطه سازی خارجی، امکانات و شخصیت خانه ای 150 ساله که به بهترین شکل بازسازی شده بود.

میسور دو شب میزبان ماست تا بعد از روزهای پر استرس گذشته خستگی در کنیم و عمیق تر و دقیق تر جاذبه ها، مردم و کوچه هایش را تجربه کنیم.

تقریبا جز چند جای گردشگری که نقطه هایی روی نقشه هستند و با خط به هم وصلشان کرده ایم چیز بیشتری از میسور نمی دانیم.

خیابان گردی را با جستجوی یک رستوران که غذای جنوب هند داشته باشد شروع کردیم. تا از هاستل بیرون آمدیم، یک موتور سه چرخ -توک توک- جلوی در پارک شده بود و بر پیشانی اش گردنبند بزرگی از گلهای یاس، رز، مریم و داوودی داشت که با نظم و سلیقه با یک بسته سبوس برنج به نخ کشیده شده بود. نظرمان را به خود جلب کرد! با دقت که به خانه ها و ماشین ها نگاه می کنیم، این ماجرا به شکل زیبا و جالبی تکرار می شود. لیمو ترش و فلفل های سبز که به نخ کشیده شده و به در خانه ها و آینه و چراغ ماشین ها آویزان شده هم تعجب ما را بیشتر می کرد! واقعا ماجرا چیست؟ قصۀ گلها، لیمو ها و فلفل ها را جداگانه برایتان تعریف می کنم.

در راه، یک فروشندۀ خیابانی با چهارچرخ دیدیم که از سطل آبی که برگ های سبز رنگ در آن گذاشته بود برگی در می آورد، بنا به سفارش مشتری، از قوطی های در دار فلزی روی چرخ، چیزهایی بر می دارد، داخلش می گذارد و بقچه پیچ، دلمه اش می کند و مشتری ها در چشم به هم زدنی آن را جویده و می بلعند!

20191227_134752.jpg

کمی دقیق تر شدیم و متوجه شدیم این همان "بیدا"، افیون جویدنی با اثرات محرک روانی است که شبیه پان پراک که در جنوب شرق ایران دیده می شود، بعد از جویدن، بلعیده یا به بیرون پاشیده می شود. البته ترکیبات بیدا، از توتون -احتمالا نوع خوراکی-، چند نوع سوپاری، تکه های پاپایا، نارگیل، میوه ای شبیه به ذغال اخته و افزودنی های شیرین، در برگِ پهنِ بِتِل که طعمی نعنایی دارد پیچیده شده و همه بعد از جویدن، آن را می بلعیدند.

رستوران ماهِش Mahesh که قبلا تعریفش را شنیده بودیم پیدا کردیم. تقریبا در همۀ رستوران ها از قاشق استفاده نمی کنند و به جایش، اتاقی دارند که قبل و بعد از غذا بشود دست ها را آنجا شست. رستوران در فضای داخلی و بیرونی پر از میز و صندلی و نیمکت بود و برای پیدا کردن جای خالی، باید منتظر می ماندیم.

20191227_135840.jpg

20191227_142908.jpg

با جستجوی مرام و روش غذا خوردن، میزها و غذاهایی که مردم محلی سفارش داده بودند را زیر چشمی نگاه می کردیم و در نهایت با 140 روپیه -تقریبا دو دلار / 26000 تومان- دو غذای پرطرفدار را انتخاب کردیم. یکی پولی اوگارا Puliyodharai که پلویی تشکیل شده از لپه، دانه های خردل، فلفل قرمز و سیاه، تخم گشنیز، شنبلیله، برگ کاری و تمر هندی ترکیب شده با بادام زمینی سرخ شده بود که در سینی استیل که با برگ موز پوشیده شده به همراه کاسه ای ماست در کنارش و دیگری غذای جنوب هندوستان South Indian Meal که ترکیبی از برنج سفید، دو تکه نان گرد خشک به اندازه یک دست بود و در یک سینی استیل با خورش های تند و متنوع، ماست شیرین شده با شکر، دوغ، یک نوع دسر شیرین شبیه به عدسی و یک تکه ترشی انبه که در کاسه های استیل جداگانه کنار هم چیده شده بودند سرو می شد. همراه هر غذا آب گرم -یا حتی داغ- در لیوان استیل داده می شود.

 

بعد ناهار از یک مغازه که فقط آب انگور می فروخت یک لیوان آبمیوه خریدیم که بعدها کاملا متوجه شدیم به تمام آبمیوه ها شکر هم اضافه می کنند.

20191227_154624.jpg

 

20191227_152554.jpg

پدیدۀ جالبی را در پرسه های کوچه و پس کوچه های شهر دیدیم و آن طرح و نقش های زیبا و پیچیده ای بود که جلوی در هر خانه با گچ روی زمین کشیده شده بود.

گلدانی از گل، کاسه ای از برنج و شمعی در کنارش. این کار را برای طلب روزی و برکت می کنند. چیزی که مشابه اش را از خانۀ زرتشتیان ایران به خاطر دارم.

20191227_161157.jpg

20191228_130850.jpg

پرسه های ما به بازار تره باری رسید که علاوه بر میوه و سبزیجات، دست فروشانی در گوشه گوشۀ بازار نشسته و با بسته بندی شلتوک های برنج (پوسته‌های برنج) و به نخ کشیدن لیمو، فلفل سبز، گلهای مریم، رز، داوودی و میخک حلقه هایی از گل های معطر می‌ساختند و می فروختند.

باید از زمان استفاده می کردیم و گشت و گذار را با بازدید از قصر میسور یا قصر آمباویلاس ادامه می دادیم. قصر بزرگی که مشهور ترین بنای دیدنی هند بعد از تاج محل است. ورودی آن برای هر نفر 70 روپیه است و استفاده از دوربین حرفه ای یا سه پایه یا هر نوع دسته لرزشگیر که ویدیو را حرفه ای کند ممنوع است. سه دروازه در سه جهت دارد و علاوه بر عمارتی بزرگ و مجلل در مرکز، چندین معبد در خود دارد.

IMG_2258.jpg

20191227_174323.jpg

20191227_174653.jpg

حکمرانی گلها در میسور بیش از پیش دیده می شود و در محوطۀ بزرگ این مجموعه، نمایشگاهی از گل و گیاهان طبیعی برپاست و جمعیت بسیار زیادی از خانواده ها و دانش آموزان در مسیرهای مشخصی جریان دارند و از گلهای تزیین شده به شکل های مختلف بازدید می کنند و مدام در حال سلفی گرفتن هستند.

تمام این فضا پر از عطر گلها بود و برای اولین بار، زنان و دخترانی را می دیدیم که موی خود را با گلهای طبیعی و معطر مثل یاس بسته و آراسته بودند. در مورد رابطه مردم با گلها به طور جداگانه و با جزییات بیشتر با هم صحبت خواهیم کرد.

با غروب آفتاب و پایان ساعت بازدید، از ابریشم مشهور میسور سراغ گرفتیم و متوجه شدیم برای تهیۀ نسخۀ اصل این سوغات گرانبها بهترین گزینه، مراجعه به فروشگاه های دولتی ابریشم و صندل است که با مخفف KSIEC و نماد دولتی هند مشخص شده و تعدادشان زیاد نیست.

20191227_183631.jpg

20191227_191017.jpg

برای شام به رستوران گیاهی معروف دیگری به نام آمروتا Amrutha رفتیم و این بار هم با 140 روپیه دو غذا با چای استکانی -چای جوشیده در شیر- سفارش دادیم. ماسالا دوزا که نوعی پنکیک مسطح برشته است و در پروسۀ سرخ شدن خوراکی از سیب زمینی و ادویه جات را داخلش می گذارند و رول می کنند و دیگری، روتی کاری Roti Curry که از دو تکه نان و دو کاسه خورش کاری بسیار تند درست شده بود. در مورد مزه، طعم غذاهای تند واقعا برای ما خیلی تفاوتی نداشتند، چون تندی فلفل، طعم را از غذاها دزدیده بود.

20191227_202910.jpg

20191227_195822.jpg

لیوان یکبار مصرف دیده نمی شود، لیوان ها استیل هستند و همگی بعد از مصرف با آب جوش شسته و به قسمت لیوان های تمیز منتقل می شوند. دستگاه تصفیه آب، سه شیر خنک، معمولی و گرم دارد.

شب سر رسید و به هاستل برگشتیم تا دومین شب خود را در میسور سر کنیم و فردا از جاهای دیگری بازدید کنیم.

20191227_122504.jpg