سفر در دیار هورامان ( روار، سلین، ناو ) (فصل دوم)

4.5
از 15 رای
سفرنامه نویسی لست‌سکند - جایگاه K دسکتاپ
سفر در دیار هورامان ( روار، سلین، ناو ) + تصاویر
آموزش سفرنامه‌ نویسی
08 مرداد 1399 09:00
17
9.9K

گیوه ها

سوار بر نیسان، باز به آن سوی دریاچه باز می گردیم تا به ارتفاعات ییلاقی در بالادست روستای بلبر ( Bolbar ) برویم . روستای بلبر در مجاورت رود سیروان و در مسیر جاده سلین به اورامانات تخت قرار دارد . مابین روستای بلبر و روستای مشهور اورامانات تخت، یک گردنه کوهستانی مرتفع قرار گرفته است.

84.jpg

تصویر 84 : روستای بلبر

تا دوستان در روستای بلبر مشغول خرید گوشت و مواد غذایی برای تهیه ناهار امروز بودند ما هم خود را به گشتی در کافه های ساحلی این روستا مشغول کردیم . در این کافه ها، عسل و نیز صنایع دستی منطقه اورامانات نیز برای فروش گذاشته شده بود . از جمله این صنایع دستی ، گیوه های سفید رنگی است که زنان این خطه می بافند . در قسمت نوک این گیوه ها، یک زائده کوچک شبیه دماغه قایق، احتمالا برای استحکام بخشی به ناحیه نوک گیوه، جلب توجه می کرد. فروشنده توضیح داد که جنس این قسمت از گیوه از پوست بیضه گاو درست شده و استحکام آن به اندازه یک تکه فلز است. قیمت هر جفت گیوه از 150 هزار تومان شروع می شد. فردا، در روستای ناو ، شاهد بافت گیوه بوسیله بانوان روستایی کرد بودیم .

85.jpg

تصویر 85 : زنان کرد در حال بافت گیوه، در روستای ناو از منطقه اورامانات کرمانشاه

باغ نصرالدین    

سوار بر نیسان ها از مسیر خاکی به سمت ارتفاعات بالادست روستای بلبر و سلین حرکت کردیم، جایی که ییلاقات خوش آب و هوای این منطقه قرار دارد. ما به ییلاقی می رفتیم که دره وین ( Dravian ) نام داشت. این ییلاق، فاصله چندانی با  ییلاقات روستای مشهور اورامانات تخت ندارد.

در جاده خاکی، هرچه ارتفاع می گرفتیم بر لطافت هوا و سرسبزی منطقه افزوده می شد و دیگر از گرمای آزار دهنده خبری نبود.

به باغ نصرالدین رسیدیم که " آزاد" ، راهنمایمان برای اطراق و اقامت شبانه، با نصرالدین، صاحب باغ هماهنگ کرده بود . مانند بقیه باغ های ییلاقی این منطقه، این باغ نیز بدون دیوار و حفاظ بود. استخر کوچکی داشت، همراه با اتاقکی در کنار آن.

یک اتاقک تونل مانند زیرزمینی هم داشت که فضای آن تاریک و سرد بود و به عنوان انبار و یخجال مواد غذایی کاربرد داشت. فضای باغ و محیط اطراف، سرسبز و دیدنی بود  با آب و هوایی مطبوع و خنک .

نصرالدین، صاحب و باغبان اینجا مرد روستایی جا افتاده و مهربانی است.

به گشت و گذار در باغ و طبیعت زیبای پیرامون مشغول می شوم. صدای شاتر دوربینم قطع نمی شود. چیلیک، .....، چیلیک

86.jpg

تصویر 86

 

87.jpg

تصویر 87

 

88.jpg

تصویر 88

 

89.jpg

تصویر 89

 

90.jpg

تصویر 90

 

91.jpg

تصویر 91

 

92.jpg

تصویر 92

 

93.jpg

تصویر 93

 

94.jpg

تصویر 94

 

95.jpg

تصویر 95

 

96.jpg

تصویر 96

 

97.jpg

تصویر 97

هر کدام از دوستان، سرگرم تدارک مقدمات تهیه ناهار دسته جمعی برای ظهر هستند. ناهار ، گوشت چرخ کرده همراه با کلی سبزیجات و ادویه افزوده شده به آن است . یکی از دوستان، آشپزی این معجون خوشمزه را بعهده دارد .

98.jpg

تصویر 98 

یک جفت قورباغه عاشق در زیر آب استخر، مدتها سرگرممان کرده بودند که با شیطنت دوستان به لبه استخر آورده شدند .

99.jpg

تصویر 99

ناهار آماده شده بود. هر نفر، سهم خود را بر روی نان تحویل می گرفت. بسیار چسبید این غذا در این طبیعت زیبا در جمع دوستانی ساده و بی پیرایه. بعد از ناهار، با یک دست لباس کردی که از نصرالدین گرفته بودیم، بازار عکس های یادگاری گرم شد.   

100.jpg

تصویر 100

 

101.jpg

تصویر 101

 

102.jpg

تصویر 102

 

103.jpg

تصویر 103

 

104.jpg

تصویر 104

 

105.jpg

تصویر 105 : در کنار نصرالدین و آزاد

دخترها

بعد از ناهار به اتقاق آزاد و نصرالدین به سمت دامنه های کوه در ارتفاعات بالادست به راه افتادیم . از باغات که خارج شدیم، نیسان هایی را توی کوچه باغ دیدیم که درمسیر ناهموار جاده باریکی که به سمت بالا می رفت در حرکت بودند. نکته جالب و زیبای قضیه، جوان هایی بودند که فشرده به هم، در پشت نیسان ایستاده بودند و فضای محیط را با خنده و هلهله و ابراز احساسات خود آکنده کرده بودند. با صحبت عبوری با سرپرست گروهشان متوجه شدیم که یک گروه طبیعت‌گردی از دختران هستند که از اراک آمده اند.

با آنکه تنها لحظاتی کوتاه با آنها همراه بودیم ولی اینجا هم شات دوربین و ضبط ویدئویی را از دست ندادم .

106.jpg

تصویر 106

دقایقی بعد نیسان ها هم ایستادند و همگی پیاده شدند و بقیه قسمت سنگلخالی مسیر را که آب چشمه ای هم در  آن براه افتاده بود، به صورت پیاده پیمودند . اینجا انتهای یک آبادی به نظرمی رسید، جایی که چند خانه متفرق روستایی داشت و اهالی محلی و یا مهمانان کرد آنها را هم می توانستیم مشاهده کنیم .

107.jpg

تصویر 107

 

108.jpg

تصویر 108

آشیانه کبک

در ادامه مسیر از دل دشت و صحرای سرسبز و پرگیاه و در کنار جویبارها، به سمت ارتفاعات زیبای این منطقه ییلاقی به راه افتادیم. تصاویر، گویای زیبایی های طبیعت این منطقه هستند.

109.jpg

تصویر 109

 

110.jpg

تصویر 110

 

111.jpg

تصویر 111

 

112.jpg

تصویر 112

 

113.jpg

تصویر 113

 

114.jpg

تصویر 114

 

115.jpg

تصویر 115

نصرالدین که در جلوی ما حرکت می کرد، آشیانه کبکی را که در زیر بته ای پیدا کرده بود، به ما نشان داد. دوازده تخم کبک در آشیانه بود. نصرالدین گفت که کبک هر روز یک تخم می گذارد و زمانی که تعداد تخم ها به سیزده عدد رسید روی آنها می خوابد تا جوجه ها سر از تخم برآورند .

عکسی از آشیانه گرفتیم و آن حدود را زود ترک کردیم تا مزاحمتی برای خانواده کبکی که احتمالا جایی دور از چشم، ما نگران آشیانه شان بودند ایجاد نکنیم.

116.jpg

تصویر 116: آشیانه و تخم های کبک

به دهانه غار باریک و کم عمقی رسیدیم. همینطور، تعدادی گل لاله واژگون را در دل طبیعت سبز و پرگیاه این منطقه مشاهده کردیم. و سرانجام به شیب های نسبتا تند کوه رسیدیم که بعضا پوشیده از برف بود. سپیدی برف ها در زمینه سبز شیب کوه، مناظر زیبایی ایجاد کرده بود .

من و تنی چند از دوستان باز هم بالاتر رفتیم تا لذت سرسره بازی در برف را تجربه کنیم. با وجود شیب کوه ، ولی مسیر مخاطره آمیزی برای سرسره برفی نبود. باز هم در این طبیعت زیبای کوهستانی گشتیم و گشتیم و سرانجام در ساعات آخر روز از مسیر دیگری از دره به سمت باغ نصرالدین بازگشتیم .

117.jpg

تصویر 117

 

118.jpg

تصویر 118

 

119.jpg

تصویر 119

 

120.jpg

تصویر 120

 

121.jpg

تصویر 121

 

122.jpg

تصویر 122

 

123.jpg

تصویر 123

 

124.jpg

تصویر 124

 

125.jpg

تصویر 125

 

126.jpg

تصویر 126

کلیپ ویدئویی از ییلاق دره وین

شب را، دوستان در باغ نصرالدین کمپ زدند .من و دو گروه دیگر از دوستان، چادر خود را بر روی پشت بام اتاقک باغ برپا کردیم . 

مطابق معمول، پیاده روی شبانه من شروع شد. در تاریکی شب چند کیلومتری در دل طبیعت منطقه پیاده روی کردم. کورسوی خانه های پراکنده در این ییلاق، زیبایی خاصی به فضای شبانه طبیعت می داد. یکی از نورها از فاصله دور، روشن تر از بقیه به چشم می خورد . سعی کردم از دل تپه ماهوری های مسیر به آن نور برسم ولی مسافتش زیاد بود و موفق نشدم. بعدا متوجه شدم نور یک کافه ( قهوه خانه )  است . تنها کافه ای که در این ییلاق وجود داشت .

به باغ نصرالدین بازگشتم و در داخل چادر به کیسه خواب خود خزیدم . هوا چه مطبوع و معتدل بود.    

 

رقص کردی

صبح فردا پیاده روی ما از دل طبیعت اینجا به سمت ارتفاعات بالادست روستای ناو شروع شد. صبحانه را در کنار چشمه ای در مسیر خوردیم. یک کافه روستایی هم در همین محل بود . اینجا ییلاق گولی ( Goly ) است.

در حین خوردن صبحانه صدای یک آهنگ کردی را می شنیدیم. یک خانواده  در جایی دورتر از ما موزیک کردی گذاشته بودند و زن و مرد خانواده سرگرم رقص دسته جمعی کردی بودند. دست در دست هم، با دستمال هایی که بالای سر تکان می دادند و رقص پایی که هماهنگ با هم میکردند. بعد از صبحانه، دیگر تاب نیاوردیم و نزدیکشان رفتیم. با روی باز استقبال کردند. آقایان و خانم های گروه ما نیز به رقص کردی آنها پیوستند و بدین ترتیب حلقه رقص، بزرگتر شد. حالا دیگر کافه چی و چندتا از گردشگران دیگر به تماشای ما آمده بودند .  

127.jpg

تصویر 127: لحظاتی شاد در کنار خانواده های کرد

با خانواده خونگرم کرد که بیشتر آشنا می شویم، متوجه می شویم اهل پالنگان هستند. همان روستایی که وصفش در فصل اول سفرنامه آمده است.

کلیپ ویدئویی از رقص کردی ما

 

خانم های روستایی کرد با قمقه های آب بر دوش

به راه ادامه می دهیم و بعد از یکی دوساعت پیمایش در طبیعت به روستای " سراجگا" می رسیم که در ارتفاعات بالادست روستای ناو قرار دارد.  تصمیم می گیریم برای ناهار و استراحت در این روستا اطراق کنیم . این منطقه، خنک تر از روستای ناو است . به گفته راهنمایان، آفتاب و گرمای هوای روز در روستای ناو، حتی در این  اواخر بهار، اذیت کننده است .  

در داخل روستای سراجگا، یک چشمه و یک استخر برکه ای در کنار آن قرار دارد . زنان روستا قمقمه های بزرگ را از آب چشمه پر می کنند و بر دوش نهاده و به خانه های خود می برند. خانه های که گاهی چهارصد پانصد متر دورتر از محل چشمه قرار دارند .

128.jpg

تصویر 128

به گشت و گذار در روستا و باغات پیرامون آن مشغول می شوم. دوستان نیز در پناه سایبان و اتاقک های روستایی به استراحت و گپ و گفت مشغول می شوند . در زمان حضور ما فقط تعداد کمی از اهالی بومی در روستا بودند . مانند بسیاری از روستاهای کوچک دیگر، ساکنان اینجا نیز به روستاهای بزرگتر و یا به شهر کوچ کرده اند و از خانه های خود در این روستا برای سفرهای خود و مهمانانشان به این مناطق ییلاقی استفاده می کنند.

129.jpg

تصویر 129

 

130.jpg

تصویر 130

 

131.jpg

تصویر 131

 

132.jpg

تصویر 132

 

133.jpg

تصویر 133

در اطراف روستا، مقبره یادبودی از یک شهید روستا قرار دارد، همراه با باغچه گلی در کنار آن.

134.jpg

تصویر 134

 

135.jpg

تصویر 135

 

136.jpg

تصویر 136

در گشت و گذارم در محیط پیرامون روستا، با خانمی کرد که قمقه بزرگ آب را بر دوش دارد هم کلام می شوم. خانم جوانی است که هرچند خودش ساکن روستا نیست ولی برای کمک به مادرش به اینجا آمده . چند بار فاصله چند صد متری مابین چشمه و خانه مادر را پیموده تا به میزان کافی آب به منزل مادر برساند. بیشتر این آب را به مصرف آبیاری درختان اطراف خانه می رسانند. هنوز سیستم لوله کشی از محل چشمه به باغات اطراف اجرا نشده و اهالی باید آب را به صورت دستی به پای درختان برسانند .

از پسرکی از یک خانواده کرد، یک عکس یادگاری می گیرم. اینجا همه از کودک و جوان، زیبا هستند.

 

137.jpg

تصویر 137 : پسرک زیبای کرد

باز هم به گشت و گذار در اطراف ادامه می دهم و ظهر هنگام برای صرف ناهار سردستی و مختصرمان که با خود آورده ایم به روستا برمی گردم. در سفرهایمان، ساده ترین غذاها را با لذت تمام نوش جان می کنیم.

 

138.jpg

تصویر 138

ساعات بعد از ظهر را در لبه استخر در کنار چشمه به استراحت می پردازم. " رها " شیطنت می کند و به سمتم آب می پاشد . خیس و گل آلود می شوم ولی چه لذتبخش است آب بازی بعد از آن . رها دختر 8 ساله خانواده ای از دوستانمان هستند که به صورت خانوادگی به این سفر آمده اند.

خانم های گروهمان، نزدیک چشمه هستند. من هم برای شستن پاها به محل چشمه می روم. خانم هایی از یک خانواده کرد که برای تفریح به این روستا آمده اند به محل چشمه می آیند و با خانم های گروه ما هم صحبت می شوند . آنها کارمند هستند و مشاغلی در شهر دارند ولی همگی با لباس های زیبای محلی به مسافرت آمده اند. پوششی که متاسفانه در داخل شهرهای بزرگ کردنشین، منسوخ شده است. 

بالاخره عصر هنگام  که هوا خنکتر می شود به سمت پایین و روستای ناو حرکت می کنیم . بعد از مدتی، چشم انداز روستای ناو و دریاچه رود سیروان مشخص می شود ولی هنوز تا روستا، نیم ساعتی فاصله داریم. 

139.jpg

تصویر 139 : چشم انداز روستای ناو

 

140.jpg

تصویر 140 : چشم انداز روستای ناو و دریاچه رود سیروان

روستای ناو، روستایی پلکانی بر لبه دره

به روستای ناو می رسیم. این روستا هم معماری پلکانی دارد . علاوه بر آن، ویژگی منحصر بفرد این روستا آن است که بر لبه صخره های یک دره قرار دارد، دره ای که باغات روستا در آن قرار گرفته اند. دیواره عمودی و صخره ای دره در فاصله بین روستا و باغات  زیر آن، نمای زیبا و یگانه ای به این روستا می دهد.

141.jpg

تصویر 141 : به روستای ناو می رسیم

 

142.jpg

تصویر 142

 

143.jpg

تصویر 143

 

144.jpg

تصویر 144 : روستای ناو - خانه های پایین روستا بر لبه دره واقع شده اند

 

145.jpg

تصویر 145

در یک خانه روستایی مستقر می شویم که راهنمایمان تدارک دیده است. حسن مهم این خانه، بالکن وسیع جلوی خانه است که دید زیبایی به دره و پایین دست روستا دارد. به گشت و گذار در روستا مشغول می شوم. اینجا نیز دیوار خانه ها و پله های کوچه های پرشیب روستا را از سنگ ساخته اند .

حاصل گشت و گذارهایم در روستای زیبای ناو، تصاویر زیر است .

146.jpg

تصویر 146

 

147.jpg

تصویر 147

 

148.jpg

تصویر 148

 

149.jpg

تصویر 149

 

150.jpg

تصویر 150

 

151.jpg

تصویر 151

 

152.jpg

تصویر 152

 

153.jpg

تصویر 153

ویدئویی از روستای ناو

داستان یک زندگی

در حین گشت و گذار در کوچه های شیب دار روستا، در قسمت هایی باید از سقف خانه ها عبور می کردیم. گشت و گذار لذت بخشی بود . درب  یکی از خانه های روستایی که باز است، توجهم را جلب می کند . جلوتر می روم. آقا و خانمی از دوستانمان را می بینم که در ایوان خانه نشسته اند و مادر و دختر بزرگ خانه هم روبرویشان نشسته اند . سلام می کنم و در جمعشان می نشینم. بشقاب پذیرایی از گردو و میوه های روستا را در پیش روی دوستانمان گذاشته اند و برای من هم میوه می آورند. دختربزرگ و زیباروی خانواده، از زندگی خود تعریف می کند. دو سه سالی است ازدواج کرده و شوهرش در روستای هجیج است ولی متاسفانه بیکار است. طلاهای مراسم ازدواجشان را فروخته و ماشینی خریده ند که البته به نام شوهرش سند خورده است. در خانه پدر شوهر در روستای هجیج زندگی می کرده اند.

اختلافشان از زمانی شروع می شود که شوهرش در حضور خانواده خود، به گوشش سیلی می زند. خانواده دختر که متوجه جریان می شوند او را به روستا و خانه خود می آورند. دختر، شوهرش را دوست دارد و می گوید که شوهرش نیز او را دوست می دارد و برای برگرداندن او اقدام کرده ولی غیرت پدر و برادر دختر، اجازه برگشت او را به خانه پدر شوهر نمی دهد. دختر، دنبال راه حلی برای بیرون آمدن از این بلاتکلیفی است و از ما راهنمایی می خواهد. به او می گویم که احتمالا بیکاری و وابستگی اقتصادی شوهر به خانواده پدریش،  موجب بد خلقی وی شده است و اگر بتواند کار مناسبی پیدا کند به احتمال زیاد، خلق و خویش نیز بهتر خواهد شد. به دختر می گویم اگر شوهرت تو را دوست دارد با او شرط بگذار که اگر مرد کار و زندگی شود پیش او برخواهی گشت، حتی اگر بنا باشد در کنار خانواده شوهر زندگی کنی.

متوجه می شوم که در دنیای امروزه، بیکاری ( و یا بی عاری ) و طلاق و جدایی، تنها در محیط های شهری حاکم نیست و جای پای آن را در روستاها نیز می توان دید.

154.jpg

تصویر 154 : مهمان صحبت های مادر و دختری از یک خانواده کرد در روستای ناو هستیم. 

 

به خانه که می آییم بعد از خوردن شام ، تعدادی از دوستان برای استراحت و خواب، بالکن خانه را انتخاب می کنند و تعدادی به پشت بام خانه می روند . گرمای هوا اجازه نمی دهد که کسی داخل اتاق بخوابد .

صبح دل انگیز فردا در چنین محیطی بیدار می شویم .

155.jpg

تصویر 155

 

156.jpg

تصویر 156

صبح فردا نوبت خداحافظی با روستای زیبای ناو است . پیاده به سمت پایین دست به راه می افتیم . چشم انداز دریاچه در پیش رویمان است .

157.jpg

تصویر 157

 

158.jpg

تصویر 158

به جایی می رسیم که دورنمای "چشمه بل" را در گوشه ای از دریاچه می توانیم ببینیم. جاده ای در حاشیه دریاچه قرار دارد که از مسیر تونلی به روستای هجیج خواهد رسید . مینی بوس ما بناست همینجا به دنبالمان بیاید . تا آمدن مینی بوس، فرصت کافی برای گرفتن عکس یادگاری در این چشم انداز زیبا را داریم .

159.jpg

تصویر 159 : دورنمای "چشمه بل" که به دریاچه سیروان ( دریاچه پشت سد داریان ) می ریزد

 

160.jpg

تصویر 160

مینی بوس به دنبالمان می آید . قبل از سوار شدن به مینی بوس، نگاهی به پشت سر می اندازم و آخرین عکس را از چشم انداز زیبای روستای ناو می گیرم .

161.jpg

تصویر 161

دقایقی بعد، مینی بوس به نزدیکی محل چشمه بل می رسد و می ایستد تا پیاده شویم و از نزدیک، محیط این چشمه را تماشا کنیم، چشمه ای که شبیه یک رودخانه پر آب است. جمعیت زیادی از گردشگران کرد و غیر کرد در این محل هستند .

162.jpg

تصویر 162

 

163.jpg

تصویر 163

 

164.jpg

تصویر 164

 

165.jpg

تصویر 165

 

166.jpg

تصویر 166

داستان چشمه بل ( کانی بل )

آبگیری سد داریان در سال 94 انجام شد . سد داریان، آخرین سدی است که قبل از ورود رود سیروان به کشور عراق، بر روی این رودخانه زده شده است. با احداث سد داریان، باغات و مراتع و جنگل های زیادی در طول حدود سی کیلومتر دره ای که رود سیروان در آن جریان داشت ، به زیر آب رفت.     

بجز روستا و باغات و شاید آثار تاریخی نهفته ای که به زیر آب دریاچه سد داریان فرو رفت، مهمترین دغدغه مردم و مسئولین، بزیر آب رفتن چشمه خروشان بل ( کانی بل ) در نزدیکی روستای ناو بود. سطح آب دریاچه، حدود صدمتر بالاتر از دهانه این چشمه ارزشمند قرار می گرفت .

چشمه بل از معروفترین و پرآب ترین چشمه های آب شیرین ایران و جهان است. آب آن که از کوه های رفیع تته و شاهو تامین می شود بسیار گوارا است و با حجم وسیع خود مانند یک رودخانه از دل کوه بیرون می زند . گفته می شود آب این چشمه با برون ده سه تا چهار هزار لیتر در ثانیه، برای تامین آب شرب حدود دو میلیون نفر کفایت می کند .

مهندسین و کارشناسان، برای نجات این چشمه بزرگ و ارزشمند، مدتها تلاش و برنامه ریزی کردند. با حفر تونل و چاه هایی، به مسیر زیرزمینی چشمه دسترسی پیدا کردند و با لوله کشی زیر زمینی و از داخل کوه، مظهر چشمه را به ارتفاعی 110 متر بالاتر از محل قبلی آن منتقل کردند. این کاری بود کارستان. اینک آب چشمه بدون نیاز به هیچ نوع پمپاژی، از حدود ده متر بالاتر از سطح آب دریاچه خارج می شود .

167.jpg

تصویر 167 : مظهر جدید چشمه خروشان "بل"

 

168.jpg

تصویر 168 : نقشه مهندسی انتقال مظهر چشمه بل به ارتفاعی 110 متر بالاتر از محل قبلی آن

ویدئویی از چشمه بل

به سمت پاوه و سنندج

سوار مینی بوس می شویم و به سمت هجیج حرکت می کنیم. روستای هجیج به علت تعداد زیاد گردشگران، پرترافیک و شلوغ است. پیاده نمی شویم و به مسیر خود ادامه می دهیم تا بعد از عبور از محل تاج سد، از طریق پلی به آن سوی رودخانه سیروان رفته و بعد از طی مسیری به جاده مریوان به پاوه وارد شویم.

در شهر پاوه توقف کوتاهی می کنیم تا راننده مینی بوس، دفترچه ساعت خود را برای کنترل به پلیس راه ببرد. فرصتی می شود تا از چشم انداز زیبای شهر پاوه ، عکس هایی بگیرم.

169.jpg

تصویر 169 : چشم انداز شهر پاوه  

 

مجددا به راه می افتیم . این جاده ای است که از پاوه به کرمانشاه می رود ولی از شهر روانسر در میانه این مسیر می توان به جاده دیگری وارد شد که به کامیاران و سپس به سنندج می رود. ما بناست به سنندج برویم تا " آزاد" راهنمایمان را پیاده کرده و خود با اتوبوس های بین شهری به اصفهان برگردیم.

روانسر، سراب معروف و پرآبی دارد. از داخل مینی بوس از آبشارهای زیبای این سراب در فضای پارک شهر، فیلم کوتاهی می گیرم. 

فیلم کوتاهی از سراب شهر روانسر

در حوالی شهر کامیاران، توقف کوتاهی می کنیم. دکه ای ، کلانه پخت می کند. یک کلانه می خورم. عجب خوشمزه است و می چسبد این سر ظهری.

ساعتی بعد به شهر سنندج می رسیم. تا ساعت حرکت اتوبوس، سه چهار ساعتی فرصت داریم. دوستان ترجیح می دهند تا در این فرصت به بازار پوشاک تاناکورا در نزدیکی میدان کارگر سنندج بروند تا شاید خرید مناسب و ارزانی داشته باشند.

" آزاد" راهنمای دوست داشتنی مان که خاطراتی خوش را در این سفر برایمان رقم زد از ما خداحافظی می کند.

گشت کوتاهی در بازارهای تودرتو و کنار خیابانی تاناکورا می زنم. چیز دندان گیری به نظرم نمی آید. بقیه وقت را صرف قدم زدن در خیابان های سنندج می کنم و از نمای بیرونی چند عمارت تاریخی و از مسجد دارالاحسان و از نماد میدان کارگر، عکس می گیرم.

170.jpg

تصویر 170 : خانقاه خورشید لقا خانم – سنندج

 

171.jpg

تصویر 171 : سردر عمارت مشیر دیوان – سنندج

 

172.jpg

تصویر 172 : دیوارهای عمارت تاریخی مشیر دیوان – سنندج

 

173.jpg

تصویر 173 : گلدسته طلایی مسجد دارالاحسان سنندج، مسجدی با قدمت دویست سال

 

174.jpg

تصویر 174 : مسجد دار الاحسان یا مسجد جامع سنندج، مربوط به دوره قاجاریه

 

175.jpg

تصویر 175 : مسجد دار الاحسان یا مسجد جامع سنندج

 

176.jpg

تصویر 176 : نماد میدان کارگر سنندج

خوشایند و ناخوشایند در ترمینال

به ترمینال مسافربری می رویم . قبل از سفر، بلیط برگشت از سنندج به اصفهان را خریداری کرده بودیم و چون تعداد بلیط ها زیاد بود، مقداری هم تخفیف گرفته بودیم. ولی در ترمینال سنندج، مسئول تعاونی مربوطه و راننده اتوبوس، درخواست مبلغ اضافی دیگری داشتند. چون فصل اوج سفرها بود قیمت بلیط افزایش پیدا کرده بود.

ولی ما بلیط ها را از قبل و بطور قطعی خریداری کرده و پولش را پرداخته بودیم و بنابر این از نظر منطقی و قانونی، درخواست مبلغ اضافه تر، برایمان قابل قبول نبود. بدتر از هم آنکه تقاضای پول اضافه را با لحنی ناشایست و به صورت تهدید لغو سفر انجام می دادند. کار به اینجا که رسید ما هم از موضع خود عدول نکردیم.

هرچند اتوبوس بخاطر این کشمکش ها یکساعتی با تاخیر حرکت کرد ولی سرانجام، حرف حساب ما به کرسی نشسته بود و این برایمان لذتبخش بود.

ولی از اتفاقات خوشایندی که در ترمینال سنندج افتاد دیدار دوباره دو دختر از همشهری هایمان بود که قبلا در ابتدای سفر در ترمینال اصفهان دیده بودیمشان.

قضیه از این قرار بود که در ابتدای سفر، در ترمینال اصفهان، دختری را با کوله پشتی در کنار اتوبوس دیدم. به شوخی ازش پرسیدم که شما از خانم های گروه ما هستین؟ با خوشرویی جواب داد " نه ، می خواهیم به صورت هیچهایکی ، توی کردستان مسافرت کنیم ".

موضوع برایم جالب شد، دو تا دختر تنها که بار اولشان هم بود که به کردستان مسافرت می کردند تصمیم به این مسافرت ماجراجویانه گرفته بودند. واقعا دل و جرات و اراده خوبی داشتند.

حالا درانتهای سفر، دوباره آنها را می دیدم. کنجکاوانه ماجرای سفرشان را پرسیدم. ظاهرا خیلی بهشون خوش گذشته بود. در طول سفر هیچکایکی خود به روستاهای پالنگان، اورامانات تخت، سلین، دریاچه زریوار و روستاهای پیرامون آن رفته بودند. دو شب را در دل طبیعت کمپ زده بودند و یک شب هم در خانه ای ییلاقی در ارتفاعات بلبر و سلین، مهمان یک خانواده کرد بوده اند. بهشون آفرین گفتم. نام این دختر جسور و خونگرم، " سها " بود.

جدیدا که دارم سفرنامه را می نویسم از سها خواستم تعدادی از عکس های سفرش را برایم بفرستد. سفرنامه را با عکس های سها به پایان می برم.   

177.jpg

تصویر 177 : برف های بجا مانده ازتونل برفی در گردنه تته ( گردنه دالانی ) – خرداد 98 – عکس از سها کرمی

 

178.jpg

تصویر 178 : توت فرنگی چینی، در روستاهای مجاور دریاچه زریوار مریوان – عکس از سها کرمی

 

179.jpg

تصویر 179 : لک لک ها در روستای دره تفی ( Darre Tefi ) در مجاورت دریاچه زریوار مریوان – عکس از سها کرمی

کلیپ ویدئو سفر کردستان در یک نگاه چهاردقیقه ای

 

نویسنده: هادی انصاری

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر