27 روز سفر تنهایی به هند ( نسخه جدید و کامل شده )

4.5
از 107 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
ماجرای ۲۷ روز سفر تنهایی دختر ایرانی به هند + تصاویر
آموزش سفرنامه‌ نویسی
20 فروردین 1401 17:09
214
104.8K

 شهر جودپور

در انتهای بخش دوم سفرنامه 27 روز سفر تنهایی به هند گفتم که در تاریخ 2020/02/24 ساعت 15:05 بمبئی رو به مقصد جودپور ترک کردم. ساعت 9:15 صبح روز بعد یعنی 2020/02/25 به جودپور رسیدم.

 

1.jpg
 شهر آبی جودپور زیبا!

تجربه شماره 3:

در قطارهای بین شهری در تور هند شما فقط یکبار مأمور قطار رو می بینید و اونهم در ابتدای سفر، برای چک کردن بلیط! دیگه مهمانداری نمیاد که ببینه شما چه ایستگاهی میخواید پیاده بشید یا اینکه بیاد توی سالن های قطار به مسافران اطلاع بده که به فلان ایستگاه رسیدیم و پیاده بشید! بنابراین حتما از روی گوگل مپ چک کنید که به مقصد مورد نظرتون رسیدید یا نه؟ و یا اینکه از مسافرای دیگه بپرسید.

قطاری که من از بمبئی به جودپور باهاش مسافرت کردم قطارSleeper ، ارزونترین و پایین ترین درجه قطارهای موجود بود. که تجربه هام از سفر با این قطار رو اینجا بهتون میگم:

 

2.jpg
قطار Sleeper بمبئی به جودپور

تجربه شماره 4:

اگه دختری تنها هستید و قراره مسیری طولانی رو با این قطار داشته باشید برای امنیت بیشتر و راحتیتون، سعی کنید نزدیک یه خونواده یا چند تا خانم جاتون رو تنظیم کنید. حتی اگه شماره تختتون جای دیگه ای بود از مأمور قطار خواهش کنید که شما رو به جایی نزدیک یه خونواده و یا چند تا خانم تغییر بده! حتما قبول می کنه و مخالفتی نمی کنه.

تجربه شماره 5:

توی قطار Sleeper تخت طبقه بالا رو انتخاب کنید! چون از وقتی قطار حرکت می کنه تا موقعی که برسه فروشنده ها و مسافرا توی سالن و بین تختها در حرکت و جنب و جوشن! اگه تختتون طبقه پایین باشه دیگه آرامش و خواب رو باید فراموش کنید! ممکنه چشم باز کنید ببینید کلی وسیله روی تختتون گذاشتن! یا اینکه چند تا بچه زیر پای شما روی تخت نشستن!

 

3.jpg
تخت های پائینی قطار Sleeper

 

4.jpg
تخت های بالایی قطار Sleeper

تجربه شماره 6:

بیشتر واگن های قطار Sleeper در ندارن! خیلی از مسافرا، بین راهی و بدون بلیط سوار میشن! توی راهرو و بین تختها پر از مسافرای جورواجور میشه و قطار توی دهها ایستگاه بین راه توقف داره! پس حتما کفشتون رو توی یه پلاستیک قرار بدید و توی کوله پشتی تون یا یه جای امن نزدیک خودتون قرار بدید! همینطور کوله پشتی تون رو بهتره زیر سر یا زیر پاتون قرار بدید که احیانا اگه خوابتون برد و کسی قصد جابه جا کردنش رو کرد، زود متوجه بشید!

هاستلی که در جودپور در نظر گرفته بودم به اسم Locomo نزدیک ایستگاه قطار بود و فقط ده دقیقه پیاده روی تا ایستگاه فاصله داشت، بنابراین پیاده از ایستگاه به هاستل رفتم. یه هاستل دنج و کوچیک که فضای داخلیش تعریفی نداشت اما چون موقع انتخاب هاستل های محل اقامتم نظرات مثبت زیادی در موردش خونده بودم، انتخابش کردم. از جمله امتیازات این هاستل (علاوه بر اینکه نزدیک ایستگاه قطار بود با در نظر گرفتن اینکه جودپور مترو و تراموا نداره)، نزدیکیش به جاهای دیدنی و معروف شهر از جمله منطقه آبی شهر معروف به Blue city، بازار، Stepwell و ClockTower بود، و از هاستل به همه اینها میشد پیاده رفت.

از بدخوابی شب گذشته خیلی خسته بودم و دوست داشتم به محض رسیدن به هاستل استراحت کنم. پذیرش هاستل گفت که ساعت 2 میتونم تخت رو تحویل بگیرم و تا اون موقع میتونم توی سالن استراحت کنم. آبی به سرو صورتم زدم و کوله پشتیم رو به مسئول هاستل سپردم و رفتم بیرون که چیزی برای صبحونه بخرم.

ساعت 10:30 به هاستل برگشتم. توی تابلو اعلانات هاستل نگاه کردم دیدم تور گشت و بازدید از Blue city یا همون شهر آبی رو برای بعد از ظهر دارن و قیمتش هم 425 روپیه (به پول ما تقریبا صد و شش هزار تومن) هستش. مسئول پذیرش گفت که تخت آماده اس. در این حین یه دختر مسافر از طبقه بالا اومد پایین و پرسید که تازه از راه رسیدی؟ گفتم: آره از بمبئی اومدم. باهم آشنا شدیم. اسمش کریستینا و آلمانی بود و دو شب پیش از دهلی به جودپور اومده بود.

تجربه شماره 7:

به تابلوی اعلاناتی که معمولا توی همه هاستل ها هست دقت کنید. علاوه بر اینکه برنامه روزانه یا هفتگی هاستل رو در این تابلو مینویسن، بکپرهایی که مسافر هاستل هستن بعضی وقتا برای پیدا کردن یه مسافر هم مسیر، یا کسی که بتونن باهاش به جاهای دیدنی شهر برن و هزینه هاشون رو تقسیم کنن، در این تابلو برنامه شون رو اعلام میکنن!

 

5.jpg
نمونه تابلو اعلاناتی که معمولا به دیوار هاستل ها زده میشه! البته این تابلو مال هاستل Nap On Map بمبئی هستش چون عکسی از هاستل جودپور نداشتم!

کریستینا گفت من دارم میرم Blue city ! دیروز با تور رفتم و راهشو یاد گرفتم اگه دوست داری بیا با هم بریم بگردیم! چی بهتر از این؟! اینکه تازه به شهر وارد شده باشی و یه همسفر راه بلد و خوش خنده بشه راهنمای شهرگردیت! با اینکه خیلی خسته بودم ولی ذوق شهرگردی بر خستگیم غلبه کرد. کولمو بردم طبقه بالا، گذاشتم توی اتاق و راه افتادیم.

5 دقیقه بعد به ClockTower رسیدیم. بازار این محله پر از صنایع دستی مخصوص جودپور، لباس های نخی رنگ و وارنگ، ادویه فروشی ها، گاری هایی پر از انبه و موز و نارگیل و انگور و مغازه های بزرگ غذا فروشی بود. یکی از صنایع دستی مخصوص جودپور صندل های چرمی رنگی و خیلی قشنگیه که من توی بقیه شهر هایی که رفتم دیگه نمونه شون رو ندیدم. بنابراین اگه زمانی به این شهر سفر کردید حتما از این صندلها برای خودتون یا به عنوان سوغاتی بخرید.

 

6.jpg
بازار صنایع دستی جودپور
7.jpg
عروسک های سنتی جودپور

 

8.jpg
رنگ بندی های زیبای هنر جودپوری!! مگه میتونستم به راحتی از این بازار بیام بیرون؟!

یه چیز دیگه ای که من از بازار جودپور خریدم چای نعناع هندی بود که فروشنده میگفت بخاطر طعم و بوی تندش برای رفع سردرد ازش استفاده میشه! و واقعا هم آنچنان بوی تندی داشت که من قبلا توی هیچ چای نعناعی تجربه نکرده بودم!

تجربه شماره 8:

توی هند هیچ جنسی رو بدون چونه زدن نخرید! مطمئن باشید قیمت جنسی رو که به شما میگن 4 یا 5 برابر قیمت واقعیشه ! بنابراین تا جایی که میتونید از هنر و فن چونه زنی تون اینجا استفاده کنید! و حتی اگه مثل من بلد نیستید چونه بزنید! فقط بزنید توی سر قیمتی که بهتون میگن! و سر قیمت پیشنهادی خودتون وایسید!!

 

9.jpg
پرده تکه دوزی شده و گلدوزی شده!

از کوچه پس کوچه های بازار کم کم وارد فضای دلنشین و آبی رنگ خونه های شهر آبی شدیم. خونه های آبی رنگ قدیمی با درهای کوچیک آهنی و گاهی چوبی! کوچه های باریک بین خونه ها! سر بالایی های کم شیب! بالکن هایی با ستون های قدیمی و زیبا!

 

10.jpg
از کوچه های شهر آبی جودپور!

11.jpg

نقش فیل و گلدون روی این دیوار، نقاشی ساده یه چتر رنگی و دونه های بارون روی اون یکی دیوار! کوچه بالاییه، با تک خونه ای کهنه، مرطوب و رنگ پریده. اون دست کوچه، رشته ی پیچک سبز حلقه خورده دور پنجره کوچیک خونه آبی تازه رنگ شده. سایه آبی آسمونیِ سقف روی ملحفه های سفید پهن شده روی میله های ناموزون یه بالکن قدیمی!

 

12.jpg
از زیبایی کوچه های جودپور!

13.jpg

خونه های کهنه ی شونه به شونه!

کوچه های پرپیچ و خم و باریک و گاهی پله ای! که مثل شبکه ای از رگهای آبی! بین خونه ها فاصله انداختن!

توی کوچه پس کوچه های شهر آبی جودپور که قدم بزنید هیچ چیز نمیتونه غلبه کنه بر حس آرامشی که این رنگ آبی آسمونی به آدم میده! نه صدای گاه به گاه موتوری که زور میزنه تا از سربالایی کوچه بره بالا! و نه آشفتگی سیاه سیم های برقی که از این سر کوچه به اون سرش آویزونن!

 

14.png

نمیدونم ! شاید اگر این رنگ یکدست آبی آسمونی آرامش بخش نبود بخش آبی جودپور محله ای میشد معمولی. با بافتی کهن ! که در خیلی از شهرهای هند باستان میشه نمونه اش رو پیدا کرد! اما این رنگ آبی دریایی جلوه ای خاص و دلربا به این شهر داده!

 

15.jpg

16.jpg

ظهر شده بود. از بین کوچه های که خودمون رو درشون گم کرده بودیم! راهی به نماد ساعت شهر یا همون Clock Tower پیدا کردیم. از بین صف مغازه های اغذیه فروشی با بوی هوس انگیز انواع غذاهای هندی، یکی رو انتخاب کردیم و ازش ناهار خریدیم. برگشتیم هاستل و تصمیم گرفتیم بعد از ناهار یکم استراحت کنیم و دوباره برگردیم به شهرگردی!

صبح، موقعی که من و کریستینا داشتیم از هاستل بیرون میومدیم مسافر جدیدی به هاستل اومده بود که همون دم در باهاش آشنا شدیم. تِسا از هلند! ازش دعوت کردیم که اگه دوست داره میتونه با ما بیاد، ولی عذرخواهی کرد و گفت چون خیلی خسته اس میخواد استراحت کنه. ظهر که من و کریستینا برگشتیم تسا هنوز خواب خواب بود! راه درازی از جنوب هند به جودپور رو اومده بود و به خواب عمیقی فرو رفته بود. بخاطر اینکه با سرو صدای ناهار خوردنمون بیدار نشه من و کریستینا رفتیم بالا و ناهارمون رو توی بالکن هاستل خوردیم.

بعد از ناهار دو ساعتی رو استراحت کردیم و دوباره از هاستل بیرون زدیم!

 

17.jpg
بالکن هاستل Locomo در جودپور

تجربه شماره 9:

Blue city یا شهر آبی جودپور رو یکبار در روز بگردید و یک بار به وقت غروب. رنگ آبی این محله زیر شعاع های نور خورشید یه زیبایی خاصی داره و همین رنگ آبی، کنار رنگ نارنجی آفتابِ در حال غروب و سوسویِ چراغ های زرد لابه لای پیچک های روی دیوارها جلوه ای جادوگرانه پیدا می کنه!

 

18.jpg

 

19.jpg

این بار مسیر شهر آبی رو، رو به بالا و به سمت بام شهر بالا رفتیم.

 

20.jpg

21.jpg

رسیدیم به بام شهر! همونجایی که کنار قلعه قدیمی بزرگ و دیوار بلندش (یادگار جنگ های سال های دور) مشرف به شهر و دشت آبی رنگش شدیم.

مردم زیادی برای دیدن قلعه، غروب آفتاب و منظره شهر از بالا، به بام شهر میومدن. تعدادی توریست بودن و تعداد بیشتری هندی!

 

22.jpg 

23.jpg

24.jpg

من و کریستینا کنار درختای گل کاغذی نشستیم. منتظر شدیم تا آفتاب کاملا غروب کنه و از زیبایی منحصر بفرد اون لحظه جودپور لذت ببریم!

 

25.jpg

26.jpg

شعله ی آتشی رنگ غروب آسمون صاف!

پهنه ی شهر آبی رنگ جودپور!

چشمک زدن های چراغ هایی که یکی یکی وسط اون دشتِ خونه هایِ آبی رنگ روشن میشدن!

نسیم خنکی که هر از گاهی خش خشی بین گل های کاغذی راه می انداخت!

طنین رو به آرامش غوغای شهر و صدای آروم نی زدن یه دستفروش پیر کنار قلعه سرخی که الان با بسته شدن درش تنهای تنها شده، دل کندن از این همه زیبایی رو برامون سخت کرده بود!

 

27.jpg

28.png

شب که شد سه تایی نشستیم که برای فردا برنامه بریزیم که کجا بریم! و تصمیم گرفتیم بریم به دیدن باغ Mandore Garden که واقعا دیدن داشت. از هاستل ما تا این باغ با ماشین تقریبا بیست دقیقه راه بود. قرارمون این شد که صبح ساعت هشت بیدار بشیم و اول بریم ایستگاه قطار که من بلیط جودپور به جیپور رو رزرو کنم و بعدش بریم به باغ زیبای جودپور!

صبح روز بعد، سه تایی به ایستگاه قطار رفتیم و بلیط قطار 2AC جودپور به جیپور رو به مبلغ 815 روپیه (تقریبا دویست و سه هزار تومن) خریدم.

 

29.jpg
 ایستگاه قطار جودپور

تسا از طریق اپلیکیشن Ola ( اپلیکیشنی شبیه تاکسی اینترنتی خودمون)، یه ریکشا گرفت و حرکت کردیم. چون اول وقت رسیدیم، باغ خلوت بود و مناسب ترین زمان بود برای گشت و گذار و لذت بردن!

 

30.jpg
 اول صبح رسیدیم به باغ

ورودی باغ هیچ پولی نمی گرفتن و داخل باغ کنار بناهای تاریخی قدیمی تابلو نصب کرده بودن که روشون به دو زبون هندی و انگلیسی نوشته شده بود :"بدون کفش وارد شوید".

 

31.jpg

32.jpg

33.jpg

کنار هر چند تا از این عمارت ها هم چند نفر نگهبان بودن که به کسایی که میخواستن وارد بنا بشن و حواسشون به تابلو نبود تذکر میدادن که بدون کفش وارد بشن!

طول باغ رو طی کردیم و به قسمت انتهایی باغ رسیدیم جایی که درختای کهنسال و سایه پهن، جا خوش کرده بودن. میمونا و بچه هاشون از سرو کول درختا بالا و پایین میرفتن! وایسادیم که هم استراحتی کرده باشیم و هم به شیطنت میمونای بازیگوش بخندیم. به داخل شاخه های تنومند و تو در توی درختا که دقت کردیم دیدیم پراز طوطیهای رنگارنگه! که از این شاخه به اون شاخه میپرن! و ناخودآگاه یاد داستان دوران شیرین دبستانم افتادم. داستان طوطی و بازرگان (یادش بخیر!).

 

35.jpg

به همین جا قانع نشدیم! سه تا ماجراجو بودیم که خدا ما رو باهم جور کرده بود!

 

36.jpg
من و کریستینا و تِسا!

انتهای باغ یه پل باریک و اون ور پل یه درِ آهنی مشبکِ نیمه باز، اینجا دیگه باغ تموم میشد. هر چقدر این سمت در، سرسبز و با صفا بود! اون ورِ در، بیابونی بود خشک! که هر چند مترش بوته ای خاردار یا گیاهی خودرو سر از قلوه سنگها درآورده بود!

 

37.jpg
میمونای بازیگوش بالای درخت !
38.jpg
اینجا دیگه به انتهای باغ رسیدیم!
39.jpg
مسیر اونور درب آهنی انتهای باغ!

تصمیم گرفتیم که بریم و ببینیم به کجا می رسیم. هنوز هوا شرجیِ ملایم بود و گرماش قابل تحمل!

 

40.jpg

ربع ساعتی که پیاده روی کردیم از دور نمای معبدی سفید رنگ به چشممون خورد. به سمت معبد ادامه دادیم. هر چقدر به معبد نزدیک تر میشدیم سر سبزی بیشتر میشد. نزدیک تر شدیم. رودخونه ای کنار معبد جریان داشت.صدای پرنده ها و نسیم خنک زیر سایه بون معبد لذت بخش بود.

 

41.jpg
معبدی که از دور دیدیم!

قبل از اینکه وارد معبد بشیم چند بار اجازه ورود خواستیم ولی جوابی نیومد! یه ردیف از کوزه های گرد سفالی و پر از آب روی سکو بودن و چند تا لیوان استیلی کنارشون! روی سکوی رو به رودخونه هم چند تا ظرف گود پر آب بود، که انگار برای پرنده ها گذاشته شده بودن و اون سمت چند تا گلدون! معبد دیواری نداشت. اتاقی سفید با دری قرمز و کاملا باز!

 

42.jpg
معبد سفید!
43.jpg

 

44.jpg
کوزه های گرد سفالی و پر از آب کنار معبد!

45.jpg

 

هیچکس اونجا نبود. از دم در به نگاه کردن به داخل معبد اکتفا کردیم. مکان مقدسی برای اونها بود و نمی خواستیم بدون حضور اونها و کسب اجازه ازشون وارد بشیم. چند دقیقه ای روی سکو، کنار کوزه های سفالی گردآلو و زیر سایه بون معبد استراحت کردیم و دوباره راه افتادیم. تپه ای در چند قدمی معبد بود بالای تپه که رفتیم دور نمایی از چندین قصر قدیمیِ ردیف شده کنارهم، رو دیدیم. از دور خیلی قشنگ بودن با خودمون گفتیم به نظر نمیاد بیشتر از ربع ساعت پیاده روی با ما فاصله داشته باشن!

 

46.jpg
دورنمایی که از قصرها دیدیم!

بعد از 45 دقیقه پیاده روی ! به مجموعه قصرهای مهاراجه رسیدیم!

 

47.jpg

با وجود بسته بودن در، نگهبان های مجموعه باهامون همکاری کردن و بهمون اجازه ورود دادن و بعد از اینکه فقط جهت آشنایی ازمون پرسیدن که از چه کشورهایی اومدیم، گفتن که تا هر وقت بخواید میتونید از مجموعه قصرها دیدن کنید. از زیبایی این مجموعه قصرهای باستانی هر چقدر بگم کم گفتم! بنابراین بیان وصف زیباییشون رو به عکسها واگذار میکنم!

 

48.jpg

49.jpg

 

این فکر که روزی این دیوارهای بلند و ستونهای کنده کاری شده زیبا، که حالا گرد زمان بر اونها نشسته، شاهد جریان زندگی و امید و نشاط ساکنانش بودن! حس غریبی رو درمن ایجاد کرد!

 

51.jpg

52.png

 

یک ساعت بعد، از همون مسیری که اومده بودیم، برگشتیم. در راه برگشت پارچه هایی رنگ و وارنگ رو دیدیم که عده ای اونها رو در یک محوطه بزرگ داشتن پهن میکردن! ازشون پرسیدیم که اینا چی هستن؟ گفتن:" عمامه هستن، جمعشون می کنیم و میاریمشون اینجا که بشوریمشون و پهنشون کنیم تا خشک بشن" ترکیب رنگ قشنگی ایجاد کرده بودن!

 

53.png
عمامه های رنگی شسته شده و پهن شده !

برگشتیم به همون ورودی باغ. گرسنمون شده بود. یه رستوران اون نزدیکی پیدا کردیم. رستوران تمیزی بود و البته غذاش هم خیلی خوشمزه. ناهار رو خوردیم و برگشتیم هاستل برای استراحت!

بعد از ظهر من و کرستینا رفتیم دیدن چاه پله Stepwell و چون کرستینا شب پرواز داشت، بنابراین نیم ساعتی اونجا موندیم و برگشتیم.

 

54.jpg
Stepwell جودپور

55.jpg

 

همون شب کریستینا جودپور رو ترک کرد و روز بعدش یعنی در تاریخ 2020/02/28 من و تِسا با هم به ایستگاه قطار رفتیم. اون به سمت شمال هند رفت که از اونجا به سمت نپال بره و من هم سوار قطاری شدم که منو ببره به سمت جیپور شهر صورتی هند (Pink City).

 

 نویسنده: منا محمد