سفر به ترکیه برای من که بیست و شش کشور دنیا رو تا قبل از این دیده بودم و بارها به شهرهای مختلف ترکیه سفر کرده بودم در خرداد ماه 1401 اما بسیار متفاوت بود،چرا که این سفر بعد از اینهمه تجربه ،اولین سفری بود که از صفر تا صد همه ی کارها را باید خودم انجام می دادم. از اسفند ماه به این سفر فکر می کردم و از وجود سایتهای خوبی مثل لست سکند و خواندن سفرنامه های عالیشون که در تمام سفرها ازشون استفاده کردم کلی کمک گرفتم،اوایل خرداد ماه دیگه برنامه ی سفر را قطعی کردم و پرواز رفت به مقصد آنکارا و سپس برگشت از دنیزلی را رزرو کردم.نوبت به رزرو هتل رسید، با دوستم که مدیریت آژانس هواپیمایی است بارها و بارها صحبت کردم و نرخ هتلهایی که می دادند با نرخهای اینترنتی خیلی فرق داشت و بیشتر بود،تصمیم گرفتم خودم از سایت رزرو کنم اما چطور؟ بدون داشتن کردیت کارت امکان رزرو وجود نداشت...
دوستم گفت میتونی خودت مستقیم به هتلهایی که بدون پیش پرداخت رزرو انجام می دهند ایمیل بزنی یا تماس تلفنی بگیری و رزروت رو اوکی کنی...با خودم گفتم ارزش داره امتحانش کنم شد شد نشد با مبلغ بالاتر و مجبورا از طریق آژانس می گیرم...به اولین هتل در شهر آنکارا زنگ زدم بعد از سلام و احوالپرسی البته به زبان انگلیسی درخواستم را برای تاریخ مورد نظر مطرح کردم و گفتم میشه بدون پرداخت هزینه رزرو من رو ثبت کنید و به محض رسیدن به هتل هزینه رو پرداخت کنم؟فکر نمی کردم قبول کنند ولی قبول کرد و به نرخی خیلی پایین تر از آژانس یا حتی سایت رزرو را قطعی کرد و به آدرس ایمیلم فرستاد.قلبم داشت از تو سینم در میومد فکرشم نمی کردم بتونم خودم به تنهایی رزرو هتل رو انجام بدم.
البته اونشب و روزهای بعدش پدرم دراومد تا با زبان انگلیسی بسیار ناقص اکثر رزوشنهای هتلهای ترکیه بتونم منظورم رو برسونم و با این حساب 3 هتل رو در 3 شهر رزرو کردم. برای گرفتن هتل تو آنتالیا خیلی خیلی تلاش کردم هرچه تلاش کردم به نتیجه ای نرسیدم،یا انگلیسی بلد نبودند،یا کمتر از سه روز رزرو نمی کردند اگر هردوی این موارد اوکی بود بدون اینکه پرداخت انجام بدم اتاق رو برام رزرو نمی کردند و می گفتند باید همین الان واریز رو انجام بدین منم بعد چند روز تلاش بی خیال شدم و گفتم وقتی رسیدم ترکیه اونجا راحتتر اینکار رو انجام میدم.
شاید بگید راه دیگه ای نبود،چرا راه ساده تر اینکه به اولین آژانس مسافرتی مراجعه می کردم و تقاضا می کردم رزرو رو انجام بدن اما دو برابر قیمتی که می خواستم انجام می دادند. خستتون نکنم در آنکارا فهمیدم که رزرو هتلهای آنتالیا رو از طریق سایتهای ایرانی انجام بدم بهتر هست و همین کار را کردم.
همین اول لیست هزینه ها رو براتون میذارم که سر در گم نشید:
شروع سفر:
بخاطر اینکه محل سکونت من مشهد هست و برای رفتن به سفر خارجی از مشهد امکان انتخاب زیادی وجود ندارد اکثر مواقع ترجیح میدهم سفرهای خارجی را از مبدا تهران بروم. بلیط قطار را برای ساعت ۲ ظهر از مشهد به مقصد تهران گرفتم و ساعت یک نیمه شب رسیدم. تو این سفر با خاله ام که در تهران زندگی می کنند همراه شدم...
بلیط هواپیما به مقصد آنکارا ساعت 6 صبح بود ولی آنقدر فرودگاه امام شلوغ بود که به محض ورود تا زمان پرواز ما در صف های مختلف ایستادیم و در نهایت پرواز با یک ساعت تاخیر انجام شد
با پرواز آنادولوجت رفتیم که یک ایرلاین ترک هست و نسبتا خوب بود... به فرودگاه که رسیدیم با شاتل به سمت ترمینال اتوبوسرانی حرکت کردیم.مسیر و خیابانها زیبا و تمیز بودند.در ترمینال اتوبوسرانی بليط فردا برای شهر کاپادوکیه رو گرفتم که بتونم زمان رو مدیریت کنم هزینه اتوبوس فرودگاه تا ترمینال بیست لیر شد و هزینه ی بلیط اتوبوس آنکارا به کاپادوکیه 210 لير هزینه ی سوخت در ترکیه بالاست و به همین علت هزینه های رفت و آمد با بقیه ی هزینه ها قابل مقایسه نیست و بسیار بالاتر است.
بعلت نداشتن لیر مجبور شدیم از همونجایی که بلیط اتوبوس خریدیم مقداری پول چنج کنیم اما خیلی زود فهمیدم که باچه نرخ بدی حساب کردن و موقع رفتن به کاپادوکیه بعد از کلی بحث با مسئول مربوطه معادل حدود ۸۰ هزار تومان بابت تبدیل بیست لیر را ازشون پس گرفتم.سوار بر مینی ون شدیم و به سمت هتل حرکت کردیم، شهر آنکارا در نگاه اول به نظرم بسیار زیبا بود... باید بدونید که آنکارا، پایتخت ترکیه ،دومین شهر بزرگ ترکیه و شهری مدرن با ساختمان های امروزی است
به منطقه تاریخی اولوس که رسیدیم بعد از حدود دویست متر جلوی در هتل بودیم،عسل هتل رو برای یک شب با صبحانه 185 لیر رزرو کردم موقعیت مکانیش فوق العاده و از نظر تمیزی و خدمات عالی بود.به محض گذاشتن وسایل و خوردن یک چای،حاضر شدیم و به دل شهر زدیم،به سمت قلعه ی آنکارا براه افتادیم از هتل شاید نیم ساعت پیاده راه بود...
بر فراز آنکارا:
در مورد قلعه آنکارا باید بگم یکی از قدیمی ترین آثار تاریخی پایتخت ترکیه ست، بنایی که قدمت آن به امپراتوری رومی، سلجوقی و عثمانی برمی گردد و با سابقه تاریخی و فرهنگی اش از جذاب ترین جاذبه های گردشگری شهر است. قلعه آنکارا که نماد پایتخت ترکیه ست بر فراز تپه ای صخره ای با دامنه های شیب دار بنا شده و از دیواره های داخلی و خارجی تشکیل شده ،دیواره های داخلی با ۴۲ برج مختلف تکمیل شده اما دیواره های خارجی دارای ۲۰ برج هستند. قلعه در ارتفاعات قرار داشت و بسیار زیبا بود خیلی پله رفتیم بالا تا رسیدیم...از اون بالا تمام شهر معلوم بود شهری زیبا با خانه های رنگارنگ و سقف های شیروانی ...هوا بسیار دلپذیر بود.
پایینتر که آمدیم همان نزدیکی کافه ای دنج بود که ویو شهر را داشت اما قیمتهایی نسبتا بالا... به مرکز شهر و نزدیکی هتل برگشتیم و در یک رستوران سوپ،اسکندر کباب و کنافه وعده ای بود که با پرداخت 129 لیر برای دو نفر سفارش دادم آنقدر لذیذ بود که الان موقع نوشتن طعم بی نظیرش را در دهانم مز مزه میکنم...
به هتل برگشتیم و بعد از یه استراحت کوتاه تصمیم گرفتیم که به آرامگاه آتاتورک برویم،در ابتدای ورود سیم کارت ترکیه رو نگرفته بودم واین اشتباهی بود که توصیه میکنم شما انجام ندهید و حتما سیم کارت بگیرید که بسیار به کارتان خواهد آمد...ما از سیستم کاملا سنتی بهره گرفتیم،بعد از یه سرچ در محل هتل با استفاده از اینترنت هتل براه افتادیم،بعد از مقداری پیاده روی خواستیم از یک راننده اتوبوس بپرسیم که چجوری به سمت آرامگاه اتاتورک برویم که راننده ایرانی بلد بود و بهمون گفت راهش دور هست سوار بشید تا یه جایی برسونمتون و از اونجا خودتون برید،سوار شدیم کلی برامون تعریف کرد که سالها در ایران کار میکرده و به شهرهای مختلف ایران سفر کرده و مردم ایران رو خیلی دوست داره،البته که اکثر مردم ترکیه در شهرهای مختلف که ما رفتیم مردم ایران را دوست داشتند و به محض اینکه می فهمیدند ایرانی هستیم کلی کمکمون می کردند.
بعد از پیاده شدن از اتوبوس بخاطر نداشتن سیم کارت و اینترنت مجبور شدیم بصورت محلی با پرسیدن، مسیر را پیدا کنیم و کمی اذیت شدیم، به مقبره ی آتاتورک آنیت کبیر می گفتند...
افتخار یک ملت:
بالاخره رسیدیم هوا خیلی گرم بود در ابتدا یک آب معدنی خنک گرفتیم و پا در محوطه آرامگاه که گذاشتیم ناگهان صدایی پخش شد و همه ی مردم از کودک و بزرگسال، مرد و زن و پیر و جوون در همان حالت ایستادند من که متحیر مانده بودم و در همانجایی که ایستاده بودم فیلمبرداری می کردم بسیار جالب بود بعدا فهمیدم این مردم اونقدر به سرود ملیشون اهمیت می دهند که در زمان پخش شدن سرودشان هیچ حرکتی نمی کنند و فقط به نوای سرود گوش می دهند و این میزان ارق به میهن و کشور واقعا ستودنی است...
چه شکوه و عظمتی داشت این آرامگاه و چه سکوتی... واقعا فضا و آرامشش را دوست داشتم،حیاطی بزرگ پله هایی رو به سمت آرامگاه، ستونهایی بلند...داخل که شدیم انگار این عظمت و شکوه در داخل ساختمان هم نمود داشت...سقفی بلند و صحنی بزرگ...گشتی زدیم و برای برگشت دیگه ترجیح دادیم تاکسی بگیریم...با شنیدن موسیقی ترکی در ماشین در دل کوچه و پس کوچه های آنکارا می رفتیم و برای من این حس بسیار زیبا بود...شب شده بود که به مرکز شهر رسیدیم هوا بس دیوانه کننده لذت بخش بود سمت هتل رفتیم و بعد از کمی برنامه ریزی برای فردا، استراحت کردیم...
صبح زود بیدار شدیم و رفتیم صبحانه در فضایی نسبتا مدرن با صبحانه ای قابل قبول...به ایستگاه اتوبوس رفتیم و با اتوبوس که قیمت بلیطهای آن بسته به مسیر متغیر بود راهی شدیم …
مسجد قوجاتپه یا کوجاتپه که از دور بسیار زیبا به نظر می رسید نمای داخلی بسیار زیبایی هم داشت،لوستر بسیار بزرگی بصورت یک کُره ی بزرگ در وسط آن بهمراه کره های کوچک منظومه ی شمسی را تداعی می کرد...سکوت عجیبی حکم فرما بود...با آسانسور به طبقه ی بالا رفتیم و هم سطح کُرات شدیم...
بعد از دیدن این مسجد زیبا ،سوار بر اتوبوس بعد از طی کردن یک ایستگاه به مسجد بعدی رفتیم در مرکز این مسجد وسط فرشها حوضچه ی آب قرار داشت که برایم جالب بود...
به هتل برگشتیم چه خبر بود؟خیابان را بسته بودند و کلی آدم با لباسهای محلی و گاها شمشیر و زره با فاصله ایستاده بودند از چند نفر پرسیدیم گفتند جشنواره فصلی هست سریعا چمدانها رو جمع کردیم و راه افتادیم و در حال رفتن به سمت ترمینال به رقص ها و آوازهای فستیوال خیابانی نگاه کردیم موسیقی ای که انگار با گوشت و استخوانمان پیوندی دیرینه داشت...به ترمینال رسیدیم مقداری منتظر ماندیم تا زمان حرکت اتوبوس برسد...
زمان سوار شدن به اتوبوس به مقصد کاپادوکیه با یه آقای هلندی به نام مارتین آشنا شدیم که چند ماهی بود که در سفر بود کلی صحبت کردیم و از سفرهای اقتصادی گفت و ما هم بهشون از غذایی که همراه داشتیم تعارف کردیم و بسیار لذت بردند...
سفر به سیاره ای دیگر:
فاصله ی آنکارا تا کاپادوکیه 6 ساعت بود ،مسیر فوق العاده بود، به کاپادوکیه که نزدیک شدیم احساس کردم به کره ای دیگر سفر کردم اونقدر که متفاوت و جذاب بود.. وقتی رسیدیم بلافاصله بلیط قونیه را برای فردا گرفتیم بعد از گرفتن بلیط مارتین کلی با من صحبت کرد گفت که قبلا به کاپادوکیه آمده و می داند که یک روز برای دیدن کاپادوکیه کم هست من با خاله صحبت کردم و تصمیم گرفتیم که برنامه ی سفر را تغییر دهیم و قونیه را از برنامه حذف کنیم و دیدار آنرا به وقتی دیگر موکول کنیم که شاید مناسبتی با مولانا داشته باشد که بتوانیم از مراسم خاص اون زمان استفاده کنیم.
به محل فروش بلیط برگشتم و برای ساعت ۱۲شب فردا بلیط آنتالیا گرفتم که یک شب را از نظر هزینه سیو کنیم یعنی بجای شب را در هتل بودن و صبح تا ظهر در حرکت،شب را در اتوبوس در حال حرکت باشیم و صبح را در هتل بگذرانیم محل اقامتی که رزرو کرده بودم با کمک مارتین فهمیدم که از مرکز شهر بسیار فاصله دارد و برای ما که زمان کمی داشتیم رفت و آمد به آن بسیار سخت بود،باکمک گرفتن از کسی که بلیط می فروخت با هتل تماس گرفتیم و رزرو را کنسل کردیم و چون رزرو را بدون پرداخت هزینه انجام داده بودم از این بابت متضرر نشدیم.
مارتین گفت من میخوام بصورت میدانی دنبال اقامتگاه برم اگر شما هم میخواهید همراه من بیاید...داخل کوچه و پس کوچه های کاپادوکیه از این اقامتگاه به اون اقامتگاه می رفتیم چه کوچه هایی و چه اقامتگاه هایی...گویی کل شهر دستکند بود هر طرف را نگاه می کردی تپه و کوه هایی بودند که یک رستوران یا یک کافه از داخل آن سربرآورده بود...داخل اکثر اقامتگاهها هم انگار اتاقها داخل یک غار بودند و سقفها همه طبیعی ، هرازگاهی پنجره ای که از آن گلدانهایی با گلهای رنگارنگ بیرون بود...
بالاخره یه جا پیدا کردیم جایی که اتاقش ویو ابدی داشت و بی نهایت زیبا بود...دیگر دم دمای غروب بود،بعد از گذاشتن وسایل به سرعت به سمت ارتفاعات رفتیم و خود را به جایی رساندیم که همه می دانستند که ویو خوبی در طلوع و غروب خورشید دارد... چه غروبی و چه منظره ای،احساس میکنم تا سالها این زیبایی هارا فراموش نکنم...
به سمت اقامتگاه برگشتیم یک تراس زیبا داشت،چای ریختیم و با بقیه ی میهمانان اقامتگاه در تراس نشستیم دو شهروند آمریکایی الاصل بودند که یکی از آنها گیتار میزد و صدایی به غایت زیبا داشت هوا هم که بی نظیر بود،کلی لذت بردیم...
ساعت ۵ صبح بود و هوا داشت روشن می شد که باصدایی چشمانم باز شد پرده ی پنجره را کنار زدم صدای آتش بالونی بود که در نزدیکی ما برفراز آسمان بود با سرو صدای زیاد خاله را بیدار کردم خاله بدو خاله بدو بالنها رو آسمونن...سریعا حاضر شدیم ابتدا به تراس اقامتگاه رفتیم ویو بسیار زیبایی داشت کلی عکس گرفتیم و با بالن سواران بای بای کردیم،به سرعت به ارتفاعات رفتیم در آن ارتفاع پرواز تعداد زیادی بالن واقعا تماشایی بود...چه آرامشی داشت ،دقایقی نشستم و تماشاگر بودم...قیمت بلیط بالنها بسیار بالا بود و خیلی شنیده بودم لذتی که در تماشای بالنها هست در سوار شدنشان نیست...
به محل اقامت برگشتیم،صبحانه خوردیم و به سمت اولین جای دیدنی براه افتادیم...موزه ی روباز زلوه...وسط راه که رسیدیم یک ایستگاه کرایه موتور چهار چرخ و اسب بود تور موتور چهار چرخ را به مبلغ 100 لیر گرفتیم ،همراه راهنما براه افتادیم چه طبیعت زیبایی داشت ابتدا به دره ی رزها رفتیم اصلا انگار به یک دنیای دیگر سفر کرده بودیم همه چی برام جالب و جدید بود... سپس چند توقفگاه دیگه رفتیم و بعد دره ی قارچها...کل مسیر حسابی از رانندگی در مناظر زیبا لذت بردم...
به انتهای مسیر که رسیدیم راهنما کلی اصرار کرد که نهار را مهمانش باشیم و گفت قیمت رستورانها در کاپادوکیه نسبت به متعارف قیمت غذا در ترکیه بسیار بالاتر است،ما کلی تشکر کردیم و به سمت شهر برگشتیم،به ایستگاه اتوبوس که رسیدیم دو جوان ایرانی را دیدیم که سالها در نوشهیر شهری در نزدیکی کاپادوکیه زندگی می کردند،آنها هم حرف مرد راهنما را تایید کردند و گفتند اگر با مینی بوس به نوشهیر برویم و آنجا نهار بخوریم بهتر است،ماهم که برای رفتن به شهر زیر زمینی مجبور به رفتن به نوشهیر بودیم پیشنهادشان را قبول کردیم...سوار بر دلموش با قیمت نفری 10 لیر به نوشهیر رفتیم،یک رستوران خوب پیدا کردیم و برشهای گوشت کبابی با سیب زمینی سرخ کرده با کلی مخلفات گرفتیم برای دو نفر به مبلغ 156 لیر که بی نظیر بود
به سمت شهر زیر زمینی حرکت کردیم... شهر زیرزمینی درینکویو در شهری به همین نام و در چهل کیلومتری گورمه قرار دارد.
مبلغ ورودیه شهرزیرزمینی 75 لیربود این شهر زیرزمینی تقریبا 85 متر عمق دارد. مهم ترین مشخصه شهر زیرزمینی درینکویو اتاق گنبدی شکل طبقه دوم است که در واقع مدرسه مذهبی بوده است،از طبقات سوم و چهارم که با پله پایین می روید،به کلیسایی با ساختار صلیبی می رسید که در پایین ترین طبقه قرار دارد،سیستم تهویه 55 متری این شهر زیرزمینی حداقل 15 هزار دریچه دارد که هوای تازه را وارد شهر می کند، برخی طبقات چشمه هایی دارند که از مسمومیت ناشی از ورود مواد سمی به سیستم تهویه جلوگیری می کند.
به احتمال زیاد این شهر به عنوان پناهگاه ساخته شده ، شبکه گسترده مسیرها،تونل ها،پله ها و راهروهای شیب دار به اتاق ها و فضاهای عمومی راه دارند.درهای سنگی برای مسدود کردن سریع راهروها طوری طراحی شده که فقط از یک سمت قابل بازشدن است.در راه برگشت به کاپادوکیه باران شدیدی می آمد.
کوهچه های دستکند:
وقتی به شهر رسیدیم مجبور شدیم دقایقی منتظر بمانیم باران کمتر بشه تا بتونیم به اقامتگاه بریم،بعد از یه استراحت تن به دل کوچه پس کوچه های کاپادوکیه دادیم و یک جایی با ویو کوهچه های دستکند نشستیم و لذت بردیم...
شب هنگام به سمت محل سوار شدن اتوبوس رفتیم و راهی آنتالیا شدیم هوا روشن شده بود که به آنتالیا رسیدیم در ترمینال ابتدا بلیط اتوبوس دنیزلی برای دو روز بعد رو گرفتیم،سپس به محل نگهداری چمدانها رفتیم و با پرداخت 18 لیر هزینه چمدانها را تحویل دادیم.
کوچه های گلباران:
به سمت ایستگاه مترو رفتیم و یک بلیط رفت و برگشت به داخل شهر به مبلغ 16 لیرگرفتیم، سوار مترو شدیم و به مرکز شهر رفتیم ابتدا یه گوشه ی دنج در کافه ای محلی یه صبحانه ی ساده اما دلچسب خوردیم
سپس با یک گروه روسی، راهی قسمت قدیم و کوچه پس کوچه های شهر شدیم.بسیار زیبا بود قدم زدن در کوچه هایی که هر ازگاهی یک دستفروش در حال فروختن صنایع دستی و دست سازه ها بود و گلهایی در رنگها و مدلهای مختلف از در و دیوار بیرون ریخته بود که حس فوق العاده ای داشت
به ترمینال برگشتیم و چمدانها را گرفته و با پرداخت 10 لیر سوار دلموش شدیم و راهی منطقه ی کمر، محل هتل ترانس آتلانتیک که رزرو کرده بودیم...مسیر آنتالیا به کمر بسیار دیدنی و خیره کنندست، یکطرف کوه و یک طرف دریاست و طبیعتی زیبا و فراموش نشدنی دارد. به محض ورود دستبندی به دستمون بستن برای استفاده از خدمات هتل...چون زمان نهار تا ساعت ۲ بود و تمام شده بود به قسمت عصرانه مراجعه کردیم و سفارش کباب ترکی ،همبرگر و برش های پیتزا همراه سیب زمینی سرخ کرده و نوشیدنی دادیم،بعد به قسمت شیرینی ها رفتیم و برای دسر کلی شیرینی با کافی خوردیم،یه گشت در هتل زدیم...
از ساعت ۶ شام شروع می شد و چه شامی،اصلا قابل گفتن نیست تعداد سوپ ها، سالادها، غذاها، میوه ها، دسرها، باقلواها و... که برای شام تهیه دیده بودند
بعد از شام به قسمت تفریح و سرگرمی رفتیم و کلی برنامه ی شاد و مفرح برامون تهیه دیده بودند که بسیار زیبا بود...
روز بعد اولین و تنها روز کامل ما در آنتالیا بود و کلی شنا کردم و کلی ریلکس کردم،هتلمون نزدیک دریا بود و کمی از قدم زدن کنار ساحل هم لذت بردیم... کلا انتخاب آنتالیا در نیمه سفر بخاطر ریلکس کردن بود و آرامش گرفتن برای ادامه ی سفر که واقعا انتخاب هوشمندانه ای بود و صرف زمان دو روز برای اینکار بسیار به اندازه بود...
صبح روز بعد به ترمینال برگشتیم و راهی شهر بعدی شدیم...
بعد از طی سه ساعت و نیم به دنیزلی رسیدیم، باران بسیار شدیدی می بارید،ترجیح دادیم تاکسی بگیریم اما همان فاصله ی کوتاه از ترمینال تا تاکسی را کلی خیس شدیم...وقتی رسیدیم لوکیشن بی نظیر هتل بسیار دلچسب بود، مشرف به میدان مرکزی شهر یا همان میدان خروس ،یعنی از پنجره ی اتاق میدان اصلی قابل دیدن بود.بعد از یه استراحت و گذاشتن وسایل حاضر شدیم و به دل شهر زدیم...قیمتها خیلی خوب بود و چون آخرین شهر بودیم دستمان برای خرید باز بود کلی خرید کردیم و بعد از خریدن شام به هتل برگشتیم.
کوه های پنبه ای:
صبح روز بعد پس از صرف صبحانه که مثل سایر آیتمهای هتل راضی کننده بود پیاده به سمت ترمینال رفتیم به ترمینال که رسیدیم سوار ون های پاموکاله شدیم و با پرداخت مبلغ 9 لیر بعد از گذشت نیم ساعت به پاموکاله رسیدیم...بهشتی وصف ناشدنی... کوه هایی پنبه ای به رنگ سفید که آبی خنک روی آنها در جریان است دفعه ی قبل 50 لیر ورودی داده بودیم و اینبار بلیط نسبتا گران شده بود و نفری ۱۵۰ لیر پرداخت کردیم و وارد شدیم...
شنیدن صدای آب روان و قدم زدن روی زمینی سفید رنگ و شیار دار و هوایی دلپذیر همه لذتها را جمع کرده بود...
به سمت بالا حرکت کردیم وقتی رسیدیم آن بالا جایی مثل استخر که استخر آنتیک پاموکاله بود و یکی از بقایای شهر تاریخی هیراپولیس طبیعی قرار داشت که برای استفاده از استخر که در آن آب معدنی بود هزینه می گرفتند،قیمتها آن بالا سرسام آور بود یک بستنی معمولی ۱۲۰ هزار تومان و ما نهارمون رو همراه آورده بودیم و خوردیم سپس به سمت هیراپلیس حرکت کردیم مسیر کوههای پنبه ای به سمت هیراپلیس چون خیلی خشک و بی آب و علف بود و هوا گرم، یه خورده خسته کننده بود، به هیراپولیس که رسیدیم باورم نمی شد همچین جایی بالای اون کوههای پنبه ای باشد بسیار زیبا و متفاوت بود.
تئاتر باستانی هیراپلیس با معماری یونانی، ۱۹ متر ارتفاع دارد. ساخت بنا در سال ۶۲ پس از میلاد آغاز شد و در سال ۲۰۶ میلادی پایان پذیرفت. این تئاتر به هفت بخش با ۵۰ صندلی در هر کدام تقسیم شده است. با ظرفیت پانزده هزار نفر، تئاتر باستانی هیراپلیس در زلزله قرن هفتم دچار تخریب گستردهای شد و بین سالهای ۲۰۰۴ الی۲۰۱۴، تحت تعمیرات اساسی قرار گرفت
به سمت پایین که می آمدیم ذهنم را از هرچیزی خالی کردم به سمت جوی آبی که از کنار کوه می گذشت شروع به پایین آمدن کردم صدای آب آرامش عجیبی در وجودم ایجاد می کرد...
سوار ون شدیم و به هتل برگشتیم ساعت ۴صبح پرواز داشتیم از وقتی وارد دنیزلی شده بودیم داخل ترمینال بابت شاتل باس های فرودگاه پرسیدیم و گفتند هر سه ساعت اتوبوس به سمت فرودگاه حرکت داره اما گویا اتوبوسها ایرلاینهای ایرانی را پوشش نمی دهند و ایرلاین های ایرانی اتوبوسهای مخصوص دارند که توسط آژانسها چارتر شده...از طریق رزوشن هتل با یکی از آژانسها تماس گرفتیم و گفتن دیر اقدام کردین و باید ۵۰۰ لیر بدین تا ببریمتون فرودگاه!!!
از تاکسی قیمت گرفتم و تاکسی هم همین قیمت را می گرفت،متاسفانه و از سر ناچاری مسیری را که میشد با ۱۵۰ لیر بریم باپرداخت ۵۰۰ لیربه لطف هموطنانمون مجبور شدیم بریم و بعد از یک ساعت به فرودگاه که رسیدیم فهمیدیم که پرواز تاخیر دارد و بجای ساعت ۴نیمه شب ساعت ۹صبح پرواز کردیم،دوساعت و ۴۰دقیقه در راه بودیم تا به تهران رسیدیم و این شد پایان سفر یک هفته ای ما...
این سفر یکی از بهترین سفرهای زندگیم بود که تجربیات زیادی رو برام به ارمغان آورد و شهرهای آنکارا و کاپادوکیه که تابحال به آنها سفر نکرده بودم فوق العاده بودند، مخصوصا راجع به شهر آنکارا سفرنامه زیاد خوانده بودم و اکثرا نوشته بودند که جاذبه ی خاصی نداره ولی من حس فوق العاده ای رو از این شهر و مردمانش دریافت کردم...