به نام خدای زیبایی ها
خداوندی که سفر را پیش پای انسان نهاد تا بتواند نشانه های قدرت خدا و آفرینش هنری او را ببیند.

درست این نقطه جایی از سفرم بود که تصمیم گرفتم در مورد این سفرم بنویسم. وداع هایی که اینجا صورت می گرفت اشک هایی که از دل تنگی ریخته می شد. تجربیات متناقضی که مسافرها داشتن. رضایت هاشون، شوق هاشون، ناراحتی هاشون، تجربیات بعضا تلخشون توی سفرشون، صدای گریه و جیغ بچه ها، صدای خنده هاشون و و و و.....همه ی اینا باعث شد تصمیم بگیرم که بنویسم اگرچه این تصمیم دیرهنگام باعث شد عکس و فیلم های کمی داشته باشم برای نوشتن ولی می نویسم و شما رو هم همراه میکنم
اول از همه بگم من معلمم و بایستی میخکوب بشینین و گوش کنید حق شلوغی و حواس پرتی ندارین. نمیدونم اسمشو میشه سفرنامه گذاشت یا شایدم دفترخاطره نمیدونم اما الان توی این نقطه تصمیم گرفتم از سفرم بنویسم سفری به همراه دو بچه ی کوچیک که خیلی ها از سختی هاش میگن خیلی ها از چالش هاش میگن درست هفته اول اسفند که کرونا شد قرار بود این سفر رو با یه بچه ی ۶ ماهه انجام بدیم اما الان دو بچه ی ۴ونیم ساله و ۲ ونیم ساله دارم و با اونا این سفر رو تجربه کردم. سفری خیال انگیز و خاطره انگیز
مقصدی که انتخاب کردیم جدای از تفریحات آبی و هتل های لوکس و آنچنانی دروازه ای به تاریخ هستش. شهر ما به واسطه ی پیشینه تاریخی که داره باعث شده که به تاریخ علاقه پیدا کنیم و هرجا روزنه ای به تاریخ پیدا کنیم چشممون رو متمرکز کنیم و ازون روزنه نگاهی به گذشته داشته باشیم. شهر من در کنار یکی از بزگترین محوطه های تاریخی کشور قرار داره و چون در این مقال نمی گنجد خیلی در موردش توضیح نمیدم و شما رو ارجاع میدم به منابعی که در موردش وجود داره.
خب برگردیم به بحث خودمون
آنتالیا شهری تاریخی هستش که به واسطه آثار تاریخی ..... در کنار طبیعت زیبا یکی از زیباترین مقاصد برای عاشقان تاریخ و طبیعت هست. آنتالیا شهری زیبا و بسیار دیدنی در کنار دریای مدیترانه. شهری که جای جایش برای من یکی یاداور خیلی از پوینت های نوستالژیک کودکیم بود.
نون های شبیه نون های کارتن هایدی
جنگل های کاج شبیه کارتون بچه های آلپ.
ماهی گیرهایی که کنار دریا ماهی می گرفتن مثل کارتن نیلز و....
زیبایی های طبیعی، دریای زلال و زیبا، مردم مهربونش که انگار دل دریاگونه شون از زلالی مدیترانه الهام گرفته، هتل های سرگرم کننده و این تلنگرهای نوستالژیک باعث میشن آنتالیا نه فقط یک مقصد مسافرتی بلکه یه تجربه ی شگفت انگیز باشه.
سفر ما خیلی یهویی و ناگهانی شد، چون که توی یکساعت بلیط پرواز رو گرفتیم و فاصله ی زمان اخذ بلیط تا پروازمون کمتر از 30 ساعت بود! اما از قبل چون برنامه ی سفر داشتم خیلی جستجو کرده بودم و چون تکلیف امورات اداری که در پیش داشتم اصلا مشخص نبود، نمی تونستم تاریخ دقیقی رو برای سفرم تعیین کنم، خیلی خلاصه و جمع و جور بگم، فاصله ی حل و فصل شدن امورات اداری، گرفتن بلیط و پرواز حدود 32 ساعت بود. از اونجا که قیمت تور آنتالیا بسیار بالا بود و همچنین قصد داشتم یک سفر چندمقصدی رو داشته باشیم، بدنبال گرفتن تور نبودم و شروع کردم بالاپایین کردن سایت های مختلف فروش بلیط و حتی سایت های خود ایرلاین های ترک، میخواستم بلیط ها رو از ابتدا بگیرم که برنامه سفرم مشخص باشه، برای همین توی سایت های مختلف که سرچ می کردم به چندتا پرواز برخوردم که روزهای چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه مستقیما از تهران به آنتالیا با پرواز ترک از ایرلاین های فری برد، پگاسوس و سوث ویند بود و نکته ی جالبش اینه که به چندتا آژانس هوایی که زنگ زدم ازین پروازها اظهار بی اطلاعی می کردن و تا می گفتم پرواز مستقیم آنتالیا میخوام می گفتن ترکیش هست حدود نفری 22 تومن!
حالا این پروازهایی که خدمتتون عرض کردم توی رنج 4 تومن و 5 تومن بودش! خلاصه حتی عزیزان یکی از آژانس ها برگشت گفتش که اینا الکیه و اصلا همچین پروازی ما تا حالا ندیدم و به گوشمون نخورده و... که تا با این دوستان آژانس ها سروکله زدیم توی سرچ بعدی دیدم قیمت هاشون اومد توی کانال 3 تا 4 تومن! علی رغم اینکه دوست داشتم از طریق آژانس پروازها رو بگیرم که نکنه اشتباهی کنم یا مشکلی پیش بیاد، خودم دست به کار شدم و شروع کردم به گرفتن بلیط ها. این ماجرایی که دارم براتون میگم چهارشنبه 23 خرداد ساعت 6 عصر هست. خلاصه کار گرفتن بلیط ها برای ساعت 2 صبح روز جمعه 25 خرداد به قیمت هر نفر 3 میلیون و 504 هزار تومن انجام شد. حالا با این حساب ما باید پنجشنبه ساعت 11 شب فرودگاه امام خمینی حاضر می شدیم که به موقع امورات پروازمون رو انجام بدیم (یعنی کمتر از 30 ساعت). حالا بشنوید از داستان های بعدش!!! جونم براتون بگه با دلی پر از بیم (بدلیل صحبت های عزیزان آژانس های هوایی مبنی بر اینکه این پروازا الکی تو سایت میاد) و امید (گرفتن پرواز و شروع یک سفر بیاد موندنی) یهو خانمم در اطاق رو زد و با حالتی کاملا مغموم فرمایش می کنن که پسرمون تب کرده و بی حال افتاده!
خدایا آخه چه موقعش بود! بزن بریم به سرعت برق و باد ( با ریتم بخونید) بچه رو برداشتیم رفتیم دکتر و اونجا متوجه شدیم یه ویروس جدید برای بچه ها اومده و علایم تب، بی حالی و علایم گوارشی در بچه ها ایجاد میکنه و معمولا 3-4 روز طول میکشه که خوب شه و آقای دکتر گفتن اگر دخترمونم علایم مشابه داشت همین داروها رو بهش بدیم. حالا دقیقا مصداق جمله ی خر بیار و باقالی بار کن! با یه بچه مریض که سفر نمیشه رفت که!!!!! ازونور بلیطام انگاری قابل کنسلی نیست! توی این حول و ولا بودیم که خانمم گفت تب بچه قطع شده و به طرز معجزه آسایی رو به بهبوده، پسرمون خان والا واسه خودش گرفت خوابید و ساعت 9 شب شده بود، آقا سرتونو درد نیارم ما مشغول جمع و جور کردن وسایل و چمدون و ... بودیم، ساعت 11 آقا زاده بیدار شده فرمایش میکنه غذا بیده!
خلاصه با گفتن چشم خان والا و بغل کردنش شاد و شنگول ازینکه حالش تقریبا خوب شده غذا دادم نوش جان کرد اما دقایقی این شادی مستدام نبود که دخترم اومد گفت بابا من شدیدا بی حالم و حالم بده! وای بر من! علایم پسرمونو حالا دخترمون داشت بروز می داد، از داروهای آقازاده دادیم دخترکمون خورد و خوابید! در دل شوری دارم در دل نوری دارم (باز با ریتم بخونید) به این هوا که وقتی بیدار شه مث آقازاده شاد و شنگول غذا طلب میکنه و خوب میشه و تامام، فردا کله سحر خرامان به سمت فرودگاه حرکت می کنیم! اما ساعتای 1 بود بیدار شد ولی درست برعکس پیش بینی ها! هرچقدر پسرمون سرعت نقاهت و بهبودیش به سان نور بود، دخترمون سرعت وخامت حالش گوی سبقت رو ربوده بود! بازهم برنامه در هاله ای از ابهام فرو رفت! تا نزدیکای صبح دخترمونو پاشویه کردیم، دارو دادیم، مایعات دادیم بلکه بهتر شه ولی لا فایده!
توی این وضعیت ارزهای مسافرتی رو ثبت نام کردم چون می دونتسم اگر سفر کنسل شه امکان بازگشت وجه هست، بدون نگرانی ارزها رو ثبت نام کردم، به ازای هر نفر بزرگسال نفری 500 دلار با نرخ بانک ملی (حدود 47هزار تومان). صبح ساعت 8 شد و گفتیم حرکت می کنیم سمت تهران اگر حال بچه ها خوب بود که پرواز می کنیم و میریم، حالشون خوب نبود هم که بلیط ها میسوزه و برمی گردیم تا فرصت بعدی، از شهر ما تا تهران حدود 8 ساعت راهه. حدودای 9 راه افتادیم، توی راه دخترم حالش تعریفی نداشت، رسیدیم پرند حدودای ساعت 6 عصر بود، دخترمونو بردیم درمونگاهی که خواهرم اونجا کار می کرد براش یه سرم زدیم و یه سری داروی جدید براش گرفتیم. رسیدیم خونه حدود ساعتای 8 بود، حال دخترم بنظر اندکی بهتر بود چون سرم گرفته بود و داروهای جدیدی دریافت کرده بود. ساعتای 9 و نیم بود، به خانمم گفتم ای رییس، ای مدیر، ای مدبر، ای منیجر، نظرت در مورد رفتن چیه؟ بصلاح هست برویم؟ چه دستور می فرمایید سرور؟ فرمودن بریم داروهاشم می بریم! هرچیشم فرودگاه گیر داد با خودتون توی چمدون نذارید میندازیم دور، توکل بخدا، خلاصه حوالی ساعتای 10 یه اسنپ از پرند به مقصد فرودگاه گرفتیم، حالا در دل چهار بیم داشتم و یک امید!
بیم اول: داستان بلیط ها و حرفای دوستان آژانس مسافرتی، بیم دوم: وضعیت جسمانی دخترم و بیم سوم: هتلی که نگرفته بودم، مطالعات مقدماتی که در مورد حمل و نقل عمومی که نکرده بودم و بیم چهارم: پروازهای بعدی که نگرفته بودم. همه شم دلیلش این بود که بدلیل حال دخترم احتمال کنسل شدن سفر رو بیشتر از انجامش می دیدم. خلاصه با مجموعه ی این بیم و امیدها رسیدیم فرودگاه و اولین چیزی که چک کردم تابلوی پرواز ها بود، و در اوج خوشحالی دیدم که پرواز فری برد روی تابلو بود اما یه موردی وجود داشت، اینکه مقصد رو زده بود فرودگاه قاضی پاشای آلانیا، هرچند شاید کمی نگران کننده به نظر می رسید، اما چون هتل رزرو نکرده بودم برام چندان اهمیت نداشت که یکی دو روز هم آلانیا اقامت کنیم! بقول دوستان توفیق اجباری بود! اما زمانی که سوال کردیم گفتن هواپیما دو مقصد داره یکی آلانیا و دیگری آنتالیا! از گیت ورود رد شدیم و وارد صف چک این و گرفتن کارت پرواز شدیم و به داروهای دخترم هم گیر ندادن و خداروشکر همه چی عالی انجام شد و وارد صف چک پاسپورت شدیم و بعدش وارد سالن انتظار گیت های خروجی شدیم و ارزها رو از دستگاه گرفتیم، ذکر یه نکته لازمه اینجا، من چندین بار اطلاعات تراکنش رو وارد دستگاه کردم تا موفق شدم ارزها رو بگیرم، اگر پیغامی از دستگاه دریافت کردین که نوشته بود این تراکنش معتبر نیست نگران نشین و دوباره امتحان کنین.
توی این شرایط من حدودا 10 دقیقه یکبار از دخترم می پرسیدم بابا حالت خوبه؟ بهتری؟ هربار هم جواب می داد نمیدونم! توی این فاصله برای رزرو هتل در آنتالیا اقدام کردم و هتل magic sun beach رو در منطقه ی بلدیبی با خدمات all inclusive برای دوشب به قیمت هر شب حدود 3 میلیون و 800 رای 4 نفر رزرو کردم. خلاصه گیت باز شد و وارد گیت شدیم و سوار هواپیما شدیم، پرواز راس ساعت 2 دقیقا روی تایم خودش پرواز کرد. حالا بشنوید از داستان های ما در هواپیما! پذیرایی هواپیما ساندویچ بود که خب دخترم دوس نداشت و بنده خدا با خوردن نون خالی و مقداری لقمه های نون پنیر که از خونه آورده بودیم سرشو گذاشت و خوابید. اما پسرم مثل مرغ بیدار شب دایما بیدار بود و موقع تیک آف هواپیما ذوق زده مثل بتمن دستاشو مشت کرده بود و هورا سر می داد! مسافرای بغلیمون از شوق پسرمون به وجد اومدن و کلی خندیدن چون پسرم همه ش می گفت بدوئه بدوئه (منظورش این بود هواپیما سریعتر بره).
یک ساعتی از پرواز گذشته بود پسرم هم خوابید و خداروشکر هم دخترم و هم پسرم تا پایان پرواز (یعنی نشستن توی آنتالیا پس از فرود و تیک آف در آلانیا) خواب بودن، اینو میگم که عزیزانی که بچه دارن بدونن سفر با بچه اینقدام چالش های سخت نداره! خلاصه پس از فرود در آلانیا و یک توقف حدود 40 دقیقه ای، مجددا هواپیما تیک آف کرد و 20 دقیقه بعد یعنی ساعت 7 صبح توی فرودگاه آنتالیا فرود اومد و کارای چک پاسپورت و تحویل چمدون تا ساعت 8 و ربع تقریبا تموم شد و فرودگاه زدیم بیرون! اینجا بازم ذکر یک نکته کنکوری بسیار ضروریه، صرافی های داخل فرودگاه به نرخ بسیار بدی تبدیل انجام می دادن، ما چون هیچ لیری نداشتیم مجبور شدیم 40 دلار چنج کنیم که حدودا 35 درصد به نسبت صرافی های دیگه به ضررمون تموم شد! به ازای 40 دلار بایستی حدود 1230 لیر به ما می داد ولی حدود 750 تا داد که بسی ناجوانمردانه بود.
خلاصه از فرودگاه که خارج شدیم یه کینگ برگر اونجا بود یه پرس فیله مرغ سوخاری شده شامل 5 تیکه فیله مرغ سوخاری شده رو به قیمت بسی ناجونمردانه ی 480 لیر خریدیم که انگار دوای درد اون ویروس بود و دخترم بعد خوردنش شاد و شنگول دست ما رو می کشید که زودتر بریم هتل! حالا بدو کی بدو! توی فرودگاه از هرکی در مورد اتوبوس یا تراموا به سمت بلدیبی سوال می کردیم با کلمه ی زیبا و با مسمای تاکسی مواجه می شدیم. این واژه ی زیبا و گوش نواز حدود 60 دلار برامون آب میخورد! از تهران تا آنتالیا با نفری 3 میلیون 500 رفته بودیم، حالا واسه یه ربع راه 3و600 بدیم؟؟! هاشا و کلا! شده پیاده بریم اصلا و ابدا این لاکچری لایف رو از خودمون متجلی نخواهیم کرد! دست به دامان گوگل مپ شدم! یه چیزایی نشون می داد ولی بدلیل شدت شرجی هوا زبون گوگل مپ قابل فهم نبود!
آنتالیا کارت هم نداشتیم پرسون پرسون به یه اتوبوس رسیدیم که به سمت مرکز شهر می رفت و بنده خدا رایگان ما رو تا اولین ایستگاه تراموا که بشه آنتالیا کارت خرید رسوند. اونجا از هرکی پرسیدیم هو وی کن گو تو بلدیبی؟ یا باز نوای دل انگیز واژه ی «تاکسی» گوش ما رو سرشار از شعف می کرد یا با جمله ی بسیار بسیار زیبای آی کنت اسپیک انگلیش مواجه می شدیم. توی این حال و هوا بودیم که یه زوج روسی اومدن سمتمون و با انگلیسی دست و پا شکسته گفتن که اونام میخوان برن کمر و همسفریم و از یه شهروند روسی مقیم آنتالیا شنیدن که باید بریم اتوگار و ازونجا بریم بلدیبی و کمر، خلاصه همراه شدیم و سوار بر تراموا سرخوش ازین اطلاعات ناب و دست اول در مسیر بودیم که یهو دخترم گفت بابا آی دلم! نگران و مضطرب پرسیدم بابا چی شد؟ باز مریضیت برگشت؟ دوای شفابخش برگرکینگ اثرش اینقده کوتاه بود؟ گفتش که نه نیاز شدید به WCدارم!
اقا دیدیم تراموا دم مرکز خرید مارک آنتالیاست، سریع از زوج روسی خداحافظی کردیم و پریدیم پایین رفتیم مارک آنتالیا، اونجا یه مقدار دلار چنج کردیم به قیمت خیلی خوب (برخلاف فرودگاه) و خوشحال ازینکه دخترم علایم بهبودی داشت و خبری از اون علایم ویروسش نبود از مارک زدیم بیرون، حالا که دوباره به گوگل مپ نگاه کردم دیدم بهتر میتونم زبونشو بفهمم که حس کردم ارتباط مستقیمی با خنکی هوا داره! خلاصه پیاده راه افتادیم طبق راهنمایی گوگل مپ رفتیم ایستگاه اتوبوس، اونجا از چند نفر سوال کردیم که کدوم اتوبوس سوار شیم، یه بنده خدایی گفت با من سوار اتوبوس بشین من میگم کجا پیاده شین که اتوبوس بعدی به سمت کمر رو سوار شین. خلاصه سوار شدیم توی مسیر یه خانمی سوار شد که وقتی دید ما فارسی حرف میزنیم باهامون سلام و احوالپرسی کرد و متوجه شدیم از هموطنان مقیم آنتالیا هستن و طبق راهنمایی ایشون یه ایستگاه پیاده شدیم که هنوزم هرچی نقشه رو بالا پایین میکنم و دنبالش می گردم نمیدونم دقیقا کجا بود!
پیاده شدیم 3-4 دقیقه بعد یه مینی بوس که روش بزرگ نوشته بود KEMER از دور میومد براش دست تکون دادیم و ایستاد، خلاصه با حسی سرشار از غرور سوار شدیم که صدای هلو مای فرند، هلو مای گود فرند توجهمو به یه نفر جلب کرد که قیافه ش آشنا میزد، توی این چند ثانیه داشتم فکر می کردم که این بنده خدا بچه محلمون بوده؟ از دوستان دوران دانشگاهه؟ از همکارانه؟ خدایا اینو کجا دیدم؟! یهو برگشت گفت هلو مای ایرینین فرند! که یادم اوه اه این همون زوج روسی هستن که قبلتر باهاشون آشنا شده بودیم! حساب کنید توی این فاصله که ما رفتیم مارک آنتالیا و سوار اتوبوس شدیم و ... اونا رفته بودن اتوگار و با همون اتوبوس حرکت کرده بودن سمت کمر! خلاصه یه ربع بعد توی بلدیبی از اتوبوس پیاده شدیم و با دست دادن به دوست روسیمون از اتوبوس پیاده شدیم و وارد هتل مجیک سان شدیم.
یه هتل که هیچ ستاره ای روی تابلو و در و دیوارش ندیدم، اما واقعا هتل ترتمیز و قابلی بود! ساعت 1 بود و ما بالاخره پس از حدود 4 ساعت دورخودمون چرخیدن رسیده بودیم هتل، اتاق رو تحویل گرفتیم، یه سری دست بند به دستمون بستن که برای استفاده از خدمات هتل الزامی بود، وسایلو گذاشتیم اتاق و صاف پریدیم برای صرف ناهار، یه میز عریض و طویل چیده بودن از انواعی از سالادها، میوه ها، دسرها و شیرینی ها که حسابی و به موقع بود! الان در مورد هتل خیلی توضیح نمیدم، آخر سر در مورد سه هتلی که توی این سفر داشتیم توضیحات جداگانه میذارم. خلاصه روزهای استراحت و تفریح ما در بلدیبی شروع شده بود. بعد ناهار رفتیم اتاق و یه خواب دو ساعته ی بسیار بسیار دلچسب و گوارا رو تجربه کردیم و بعدش اومدیم توی محوطه ی هتل برای دیدن آب بازی بچه ها و استفاده از طبیعت و نمای منظره طبیعی اطراف هتل. بیایین بیایین اینو ببینین.

این تصویر؛ این منظره وقتی نگاش می کنم انگار توی خلا زمان غرق میشم. بدون هیچ دغدغه ای فقط جذب زیبایی این منظره میشم
خدایا صناعتت رو شکر و ظرافتت رو تعظیم....
وقتی نگاهم رو به کمی دور تر معطوف میکنم لایه هایی از درختای سربه فلک کشیده و رعنا رو می بینم که هرکدوم انگار یه دنیا از زیبایی هستن که از دیدنش سیر نمیشی لکه ی ابری اون بالاست و با نسیم خنکی که در حال وزیدنه آهسته آهسته لاکپشت گونه تکون میخوره؛ آره انگار مستانه می رقصه و دل در پس رهایی نسیم قرار داده و بی دغدغه شیدا گونه می رقصه
شاید اونم مث من محو تماشای منظره شده....
تصور کن هر روز صبح بعد بیدار شدن از پنجره ی اتاقت این منظره رو ببینی
شاعرانه؟ عارفانه؟ شگفت آور؟ نه نه نه نه همه اینا و روح بخش بودنش وصفش رو سخت میکنه
۵ روز از عمر ۳۵ ساله م هر صبح به این منظره گذشت شاید تعداد روزهاش کم بود ولی خاطره انگیز و به یادماندنی بود.
اینجا بلدیبی هست بقول اداری ها بلدیبی از توابع استان آنتالیا (با لحن مصاحبه گونه تلویزیونی بخونید)
جایی که چندین ساله برنامه ریزی می کنم که بیام اما هر بار به دلایلی نمیشه
(دلایلش زیاده اینجا جاش نیست آخرش میگم).

حدودای غروب بود که از هتل زدیم بیرون و یه دوری توی بلدیبی زدیم، مناظر اطراف واقعا دیدنی بود.

یه سر رفتیم توی مغازه هاش که قیمت هاش واقعا زیاد بود و قشنگ برق سه فاز رو از کله ی آدم می پروند. اما یه فروشگاه پیدا کردیم به نام میگروس جت migros jet یه چیزی شبیه این فروشگاه های تخفیفی خودمون مثل شهروند و افق کوروش و .... که قیمت هاش بسیار بسیار مناسب بود و برای بچه های جان بستنی گرفتیم حالشو ببرن.

یه کم جلوتر یکی ازین بستنی فروش های سنتی ترکیه رو دیدیم که تصمیم گرفتیم کمی باهاش تفریح کنیم اما از بس قیمتش بالا بود (80 دلار برای یک بستنی) که کلا از حال و هوای شوخی و تفریح افتادیم، رفتیم جلوتر دیگه هوا داشت تاریک می شد، از یه هتلی صدای موزیک میومد و انگار یه مسابقه ای در حال برگزاری بود و صدای خنده ی حضار میومد، خانم برگشت گفت کاش این هتلو می گرفتیم! با نگاهی به تعداد ستاره های هتل گفتم این هتل قطعا هزینه ی بالایی داره و فکر نکنم شانسی برای انتخاب شدن توسط ما داشته باشه (حالا این هتلو یادتون بمونه! داستان ها دارد!). دوری زدیم و برگشتیم هتل دیگه تایم شام شده بود، شام رو خوردیم. من لپتاپم رو برداشتم و اومدم لابی هتل، خانمم و بچه ها رفتن برنامه کودک هتل که روی یه پرده ی بزرگ توی حیاط هتل در حال پخش بود رو نگاه کنن، من هم قیمت پرواز ها رو چک کنم، هدفم گرفتن پرواز دالامان برای 9 روز بعد بود، پرواز معراج برای اون تایم 3 میلیون 400 بود و ظرفیت رو زده بود 8 نفر، خلاصه به خیال اینکه چون از اینترنت خارجی دارم استفاده می کنم امکان انجام عملیات بانکی ندارم!
بیخیال بلیط ها شدم، گفتم به دوستان توی ایران پیام میدم و زحمت اخذ بلیط ها رو گردن دوستان عزیز میندازم. خلاصه رفتم سراغ بچه ها و همگی برگشتیم اتاق و به خوابی عمیق فرورفتیم که من خودم 7 پادشاه چاق و لاغر و کچل و خپل و مپل و پیر و جوون رو خواب دیدم، بیدار شدم دیدم ساعت 8 صبحه! بقیه رو بیدار کردم که فرز بپریم بریم سراغ صبحانه چون از تجربه ی ناهار و شام قبلی دیده بودیم که عزیزان اهل روسیه و مولداوی که عمده ی مسافران هتل رو تشکیل می دادن چقدر ید طولایی در خوردن صبحانه دارن و معمولا خیلی زود غذاهای خوب و با کیفیت رو تموم می کنن. پریدیم و جستیم رفتیم صبحونه، یه صبحونه مشتی زدیم و رفتیم سمت ساحل، رفتیم تنی به آب زدیم و بچه ها رو بردیم توی آب دریا که بدلیل شور بودن آب خیلی نتونستن توی دریا شنا کنن، دوساعتی اونجا بودیم زدیم بیرون تصمیم گرفتیم برای بچه ها دوتا تیوپ بخریم که بتونن باهاش بپرن توی استخر. مغازه های زیادی رفتیم و قیمت هر تیوپ کوچیک رو حدود 20 دلار می گفتن، یه مغازه ای رفتیم و گفتیم اگه میخوای بگی 20 دلار نیایم تو!!! گفت 7 دلار میدم بیا انتخاب کن! خلاصه با کلی حس غرور، سینه ها رو صاف کردیم و رفتیم جلو دوتا تیوپ انتخاب کردیم و 14 دلار اجنبی دادیم و صاحب دو فقره تیوپ صفر کیلومتر، بی رنگ، اتوماتیک توربو شدیم.

خوشحال و خندان تیوپ ها رو باد کردیم و رفتیم هتل بچه ها پریدن توی استخر کودکان. منم اومدم لابی با لپتاپ که بلیط های برگشتو برای مبدا دالامان به مقصد تهران بگیرم! در کمال ناباوری ظرفیت پرواز 2 نفر شده بود و امکان انتخابش برای ما نبود! به تکاپو افتادم، بلیط برگشت رو از استانبول چک کردم قیمت ها خیلی بالا، از آلانیا زدم قیمت ها بالاتر، از خود آنتالیا بالا بالا بالاتر بالاتر از ستاره! یهو یه جرقه تو ذهنم خورد زدم مبدا اسپارتا! دیدم ظرفیت داره نفری 4 و400! سریعا پیام دادم یکی از دوستان که بیا تلگرام و راهنماییش کردم بره توی سایت برام و بلیط ها رو بگیره، که همینجا از زحماتش تقدیر و تشکر می گردد.
خلاصه بلیط ها رو گرفتم و برنامه ی سفرمون بالکل تغییر کرد. برنامه ی اولیه ی ما این بود که 4 شب آنتالیا بمونیم بعدش با اتوبوس بریم سمت فتحیه و الودنیز و 5 شب هم اونجا باشیم و بعدش با پرواز از دالامان بیایم تهران که کلا بهم خورد! دیگه دیدم برنامه مون کلا آنتالیا شده شروع کردم به سرچ هتل! ای وای چرا قیمت ها اینجور داره میره بالا!!!؟ دلیل چیست؟ در این فکرها بودم که رسپسن هتل اومد کنارم نشست گفتش چکار میکنی که اینقده چهره ت درهمه؟!! بهش توضیح دادم که چی شده و در مورد قیمت ها پریدم که گفتش بدلیل تعطیلات عید قربان در ترکیه، خود مردم ترکیه هم دارن میرن تعطیلات و برای همین قیمت هتل ها داره بالا میره! خلاصه از سایت یه هتل دیگه توی منطقه بلدیبی به نام هتل TAL BEACH با خدمات all inclusive رزرو کردم برای دوشب.
لپتاپو بستم گذاشتم تو کوله و رفتم پریدم توی استخر، تغییر برنامه توی ذوقم زده بود ولی خب بازم ازینکه پرواز رو قیمت مناسب گرفته بودم راضی بودم. تنی به آب زدیم حدودای ساعت 12 ونیم شده بود. بوی لاه معجون ترک فضا رو پر کرده بود و شکم گشنه مو حسابی به وجد آورده بود. رفتم دیدم تایمش تموم شده و از ساعت 11 تا 12 بوده که من متوجهش نشدم. خلاصه صاف رفتم رستوران هتل برای ناهار یه ناهار مختصری خوردم و با خانواده رفتیم اتاق برای دوش و استراحت. عصر باز رفتیم استخر و از سرسره آبی هتل استفاده کردیم و در این مدت بچه ها در کمال ناباوری به گونه ای کاملا متمدن و با فرهنگ قوانین هتل و اطاق رو رعایت می کردن و جز در محدود دفعات و زمان هایی که گاهی یه سرصدایی می کردن، بقیه زمان ها خیلی خوب و قانونمدارانه رفتار می کردن.
اینو میگم چون نگرانی اکثر خانواده هایی که بچه دارن اینه که نکنه بچه هاشون توی سفر اذیت شن یا شرایط براشون جوری رقم بخوه که مزاحم بقیه ی ساکنین هتل بشن و .... . خلاصه بعد از یک خواب کوتاه عصرگاهی با خواب دیدن 4 پادشاه چاق و لاغر و خپل و مپل ساعتای حدود 4 بود که از خواب بیدار شدیم و مجددا رفتیم سراغ استخر، توی این زمان آشپز هتل داشت پیتزا و پیده درست می کرد که چن تیکه پیده ی ترکی خوردیم که چسبید! در حد چسب رازی! چسبِ چسب هاااا! بعدش پریدیم توی استخر سه نفری و خانمم از امکانات آبمیوه ها و نوشیدنی های هتل استفاده می کرد. بعد از یه آب تنی حسابی هوا داشت تاریک می شد که از استخر درومدیم و رفتیم اتاق یه دوش جانانه گرفتیم و رفتیم به صرف ضیافت شام، به مناسب عید هتل شب ترکی تدارک دیده بود و شام بسیار بسیار مفصل تر از همیشه بود و دلی از عزا درآوردیم و از هتل زدیم بیرون.

منظره ی اطراف هتل بسیار زیبا و دیدنی بود. منطره ای رویایی شبیه فیلم های زمان کودکی مثل بچه های آلپ، حس می کردم هر لحظه هایدی از لای درختا در میاد و دنبال بزش میدوه و پیتر هم دنبالشون میاد. منظره روح نواز، زیبا و چشم نواز بود. هر موقع به اون منظره نگاه می کردم شور و شعفی وصف نشدنی در من جاری می شد. منظره ای که از دیدنش سیر نمیشدم. تصمیم گرفتیم بریم سراغ هتل جدیدمون که رزروش کرده بودیم و هم باهاشون چک کنیم رزرو رو و هم اینکه یه دیدی به امکانات هتل بزنیم، رفتیم و انگار هنل خالی بود، همه جا تاریک بود، حدود 10 نفری روی صندلی های توی حیاط هتل نشسته بودن و کلا از هتل نا امید شدیم، از یه هتل پویا و فعال با حدود 600-700 نفر مهمون رفته بودیم یه هتل که سوت و کور بود، سوال کردم جنگ شبانه دارین؟ گفتش نه مگر اینکه خود مسافرا پاشن حرکتی بزنن!
رزرومونو چک کرد و سرشو بالا گرفت و محکم و غرّا گفت ایتس اوکی! مام که خیالمون راحت شده بود از هتل زدیم بیرون و رفتیم سمت هتلی که توش اقامت داشتیم (sun beach) و رفتیم از جنگ شبانه هتل استفاده کنیم. برنامه هاش تقریبا خوب بود، خصوصا برای بچه ها و تقریبا تردستی ها و شعبده های جالبی انجام می دادن. حدود دو ساعت گذشت و به اتاقمون رفتیم و بچه ها انگار که کوه کنده باشن، در کمتر از سه دقیقه نوای زیبایی از سمفونی ارکستر خر و پف سر دادن! منم یه سر به سایت های رزرو بلیط زدم و در کمال ناباوری دیدم که پرواز دالامان به تهران ظرفیتش دوباره 6 نفر شده بود!!! خیلی عصبی شدم و ناراحت، نمیدونم این چه سیاست بدیه که شرکت های هواپیمایی دنبال می کنن! رسما کل برنامه های سفر ما فقط بخاطر این بازار گرمی شرکت محترم هواپیمایی تغییر کرد!
حالا جالبیش اینه برای گرفتن یه گیگ اینترنت رومینگ ایرانسل متوجه شدم که با نت رومینگ ایرانسل تمام خدمات پرداخت بانکی و سایت های داخلی بدون هیچ مشکلی باز میشن و کار میکنن!!! و فهمیدم که فقط با نت خارجی سایت های بانکی کار نمیکنن و اگر رومینگ یه سیمکارت ایرانی باشه هیچ مشکلی نیست! و کلی کلافه شدم که واقعا چرا اینو زودتر متوجه نشده بودم! خلاصه برنامه ی 9 روزه ی ما به 7 روز تقلیل پیدا کرده بود و کلش هم محدود به شهر آنتالیا شده بود! تصمیم گرفتم دیگه بهش فکر نکنم و سعی کنم از ادامه سفرم لذت ببرم، در این فکر ها بودم که خوابم برد، ایندفعه رو یادم نیست دقیقا چندتا پادشاه خواب دیدم، به بزرگی خودتون بر من ببخشایید. صبح بیدار شدم دیدم سرور ما بزرگ ما و صاحب امر ما تشریف ندارن و یه sms داده بودن که برای صرف صبحونه تشریف بردن رستوران هتل و بنده و دو طفلان پس از بیدار شدن به ایشون ملحق بشیم. دیدم خواب بچه ها هنوز سنگینه بیخیال صبحونه شدم و منم تخت گرفتم خوابیدم که حدود نیم ساعت بعد خانم لطف کردن و اومدن بیدارم کردن و گفتن اجازه میدن بنده برم صرف صبحانه.

طبق دستور حضرت والا رفتم صبحانه وبرای بچه ها میز صبحانه رو هم چیدم آماده که تشریف آوردن صبحانه شون روی میز چیده شده باشه، اومدن و صبحانه رو خوردیم و رفتیم رختکن کنار استخر و لباس ها رو عوض کردیم و پریدیم توی آب. تا حدودای ساعت 11 مشغول آب بازی با بچه ها بودم و حضرت والا، صاحب امر مشغول اینستاگردی! از استخر زدیم بیرون و رفتیم اطاق دوش گرفتیم و لباسی گرداندیم و برای چک اوت رفتیم رسپشن و اتاق رو تحویل دادیم. از رسپشن سوال کردم حالا که چک اوت کردیم میتونیم ناهار رو اینجا میل کنیم؟ که با جمله ی بسیار پرمفهوم، ژرف مفهوم و زیبای نو پرابلم مواجه شدیم و رفتیم و ناهاری بس دلچسب زدیم. پس از صرف ناهار چمدون به دست رفتیم تا به هتل جدیدمون برسیم، مسیر بسیار گرم و شرجی بود!
بچه ها کم کم موتور بی تابی و بی قراریشونو روشن کرده بودن که خوشبختانه به هتل رسیدیم. در کمال ناباوری اونجا گفتن که رزرو شما کنسل شده!!! از شدت ناراحتی دیگه مغزمون برای انگلیسی حرف زدن جواب نمیداد و فارسی گویان سعی داشتیم ببینیم چی شده! خانمم گفتش وااا یعنی چی کنسل شده؟ خب هزینه شم روی سایت پرداخت کردیم! طرف مات و مبهوت نگاه می کرد که ما چی میگیم! ما رو دعوت کرد که آبمیوه ای بزنیم! گفتم دادا آبمیوه رو ول کن! از هتل بگو! الان ما چه کنیم؟ زنگ بزنیم به پشتیبان سایت؟ شما باید پول ما رو بدی؟ پولمون سوخته؟ جریان چیه؟ خلاصه دیدم جوابش ترکیه و نامفهوم! خانمم با انگلیسی باهاش صحبت کرد و متوجه شدیم رزرو هتل ما جابجا شده به هتل دیگه ای به اسم GRAND HOTEL DERIN که یه هتل 4 ستاره س! خلاصه پرسیدیم تا اینجا چقدر راهه؟ گفتش حدود 500 متر! مام خرامان زدیم بیرون از هتل!
500 متر رفتیم دیدیم نیس! 1000 متر شد! دیدم نیس! هتل درین بگو کجایی؟ دقیقا کجایی؟ بچه ها هم ساز ناسازگاریشونو کوک کرده بودن و نق هاشون شبیه صدای ترامپت شده بود و دو نفره یه گروه موسیقی زیبای نق زنی رو کوک کرده بودن! خلاصه 500 متر تبدیل شد به چیزی حدود 2000متر! ولی وقتی رسیدیم دم هتل دیدم اِ! این همون هتله س که دوشب قبلش از کنارش رد شده بودیم و خانم خیلی ازش خوشش اومده بود! خلاصه خوشحال ازین کنسلی اجباری و تعویض هتل رفتیم و با رسپشن چک کردیم دیدم بعله درسته و مشکلی برای اقامت نیست خداروشکر. اما بدلیل اینکه هنوز مسافرای قبلی به موقع چک اوت نکرده بودن اتاق اماده نبود که از ما دعوت کردن بریم اسنک بار و یه چیزی بخوریم تا اتاق اماده بشه! این هتل خود خود خود خوش شانسی بود! به نسبت هتل قبلی هم استخرهای بیشتری داشت، هم رستوران بزرگتری داشت و هم اینکه میزان خدماتش در تایم های بیشتری ارائه می شد.


بسیار بسی خوشحال بودم که این اتفاقات خوشایند برامون پیش اومده! از من خوشحالتر دخترم بود که داشت تعداد پیچ های سرسره آبی رو می شمرد! و در سرش داشت نقشه ها می کشید! خلاصه پس از خوردن همبرگری جانانه یکی از اعضای کادر هتل اومد و گفتش که اتاقمون آماده ست، رفتیم وسایل رو گذاشتیم و اومدیم پریدیم توی استخر. مثل مرغابی ها دایم توی آب بودیم و خانم هم در کنار استخر از ظرفیت های فضای مجازی بهره مند بود و همزمان از آب پرتقال های هتل استفاده می کرد. از استخر اومدم بیرون و یه سر به گوشیم زدم دیدم ای دل غافل بنده خدا پشتیبان اون سایتی که ازش هتل گرفته بودیم پیام داده و اطلاع داده که هتل تغییر کرده و اگر راضی هستیم نهایی کنن رزرو رو و اگر راضی نیستیم استرداد وجه کنن که من پیام دادم راضی هستیم و مشکلی نیست!
این حجم از احساس مسئولیت واقعا برام حس خوشایندی رو ایجاد کرد و افتخار کردم که همچین هم وطنایی دارم، خصوصا زمانی که شب پیامکی از طرف سایت ارائه دهنده خدمات دریافت کردم با این مضمون که «لطفا از وضعیتتون به ما اطلاعی بدین که رزروتون با موفقیت جابجا شد؟ مشکلی ندارید؟» واقعا خوشحال شدم ازین حجم از احساس مسئولیت و وجدان کاری، اسم سایت رو نمی نویسم چون که بهرحال ممکنه با سیاست های سایت لست سکند در این زمینه همخوانی نداشته باشه. خلاصه تا نزدیکای شام از فضای استخر استفاده کردیم و بعدش برای صرف شام رفتیم رستوران هتل که بازهم سنگ تموم گذاشته بودن از انواع مختلفی از غذاهای سنتی ترکی و همچنین غذاهایی که باب میل مهمانان روس و اهل مولداویشون بود. بعد از شام هم برنامه جنگ شادی هتل رو رفتیم که خیلی خوب بود و حدود دو ساعت برای بچه ها برنامه ی شاد و خیلی جالبی داشتن، بعد از برنامه ی جنگ شادی در فضای هتل نشستیم و از نسیم خنکی که روح رو نوازش می داد لذت بردیم و مشغول رزرو هتل برای دوشب باقی مونده شدم.
از سایت otelz یه هتل دقیقا نزدیک دروازه هادریان پیداکردم به قیمت خیلی مناسب و نکته ی جالبی که داشت این بود که نیازی به پرداخت آنلاین نداشت. هتل Antalya dream time hotel یه هتل سه ستاره فقط با صبحانه برای دو بزرگسال و دو کودک هر شب 33 دلار رزرو شد.

بعد از رزرو هتل برای استراحت رفتیم اتاقمون و به خواب فرو رفیتم، بچه ها که انگار از کارزار جنگ اومده باشن، در کمتر از 5 دقیقه خوابیدن. این شب رو میتونم با اطمینان بگم که هفت پادشاه رو خواب دیدم. خلاصه صبح پس از ملاقات 7 پادشاه در خواب بیدار شدم و از پنجره ی اطاقمون به منظره ی مقابلم خیره شدم، با خودم این فکر رو می کردم که خدا چقدر نقاش ماهری هست در خلق زیبایی ها.

بعد از مشعوف شدن از منظره ی اتاق به صبحانه هتل رفتیم و بعد از صرف صبحانه بچه ها رو راهی استخر کردم و خودم کنار استخر نشستم که هم نظاره گر بچه ها باشم که مشکلی براشون پیش نیاد و هم مشغول بررسی شدم که چجور میشه از آنتالیا رفت اسپارتا. روی سایت obilet چک کردم و دیدم که اتوبوس زیادی برای پس فردا روز 5 شنبه به مقصد اسپارتا هست اما قیمت ها متفاوت بود. بعضیاش نفری 250 لیر، بعضیاش نفری 200 لیر و بعضیاش نفری 150 لیر. 150 لیری ها رو اسکرین شات گرفتم و بعدش مشغول چک کردن مسیر اسپارتا به فرودگاه سلیمان دمیرل شدم که یهو شوکه شدم! رقم فاصله ی فرودگاه تا شهر اسپارتا رقمی بود که توانایی پروندن 6 فاز رو داشت وای به حال من که کلا سه فاز داشت مغزم! حدود 35 کیلومتر فاصله!
مادر نت رو به عزا نشوندم که ببینم آیا راهی هست که از اتوگار اسپارتا با اتوبوس یا ون رفت فرودگاه؟ که همه ی راه ها فقط به تاکسی ختم می شد! اونهم تاکسی با رقم نفری 250 لیر! رقم بالایی بود! و واقعا حیرت کرده بودم ازین داستان پرواز اسپارتا! اما خب ترجیح دادم از لحظات لذت ببرم و ذهنم رو درگیرش نکنم! خود داستان برگشت از اسپارتا به اندازه کافی برای ما با دوتا بچه و معطلی زیاد توی ترمینال و فرودگاه چالش انگیز بود! چالش تاکسی هم گل رو به سبزه آراسته کرد. خلاصه توی این فکرها بودم که سرور ما بزرگ خاندان، همسر گرامی فرمودند که ساعت 11 شده کاش بریم اتاق و وسایل رو جمع و جور کنیم که چک اوت کنیم، بنا به دستور و امر سرور بزرگمون اینکارو کردیم و پس از حدود 40 دقیقه چمدون به دست دم رسپشن هتل بودیم، پس از چک اوت سوال کردم میتونیم از ناهار هتل استفاده کنیم که بازهم جمله ی پرمسما و پر معنی نوپرابلم رو شنیدیم و کلی شاد و مسرور گشتیم. بعد از صرف ناهار چمدون ها رو دست گرفتیم و رفتیم جلو هتل ایستادیم و منتظر مینی بوس های کمر به آنتالیا شدیم.
حدود 4-5 دقیقه ای گذشت و مینی بوس رسید و سوار شدیم، مسیر بسیار زیبا بود و از زیبایی های مسیر لذت بردیم، نت گوشی رو فعال کردم و سری به سایت بلیط ها زدم و دیدم اتوبوس ها دارن پر میشن، به همین دلیل تصمیم گرفتم با همین مینی بوس بریم اتوگار و اونجا بلیط های اتوبوس پس فردا رو بگیریم آخه این مینی بوس تا خود اتوگار می رفت. خلاصه رسیدیم اتوگار و به شرکت هایی که بلیطشونو توی سایت دیده بودم مراجعه کردم، بلیط اسپارتا رو برای روز پنجشنبه به قیمت هر نفر 150 لیر از شرکت vangolu خریدم. از اتوگار سوار تراموا شدیم و با توجه به اینکه مقصد نهایی ما ایستگاه uc kapilar بود ایستگاه عصمت پاشا پیاده شدیم و رفتیم تا سوار تراموای بعدی بشیم که بعدها فهمیدم ایستگاه عصمت پاشا تا خود ایستگاه اوج کاپیلار پیاده ش خیلی نزدیکتر از مسیر تراموایی هست! ایستگاه اوچ کاپیلار دقیقا جلوی دروازه ی هادریان هست و اونجا پیاده شدیم و پس از حدود 5 دقیقه پیاده روی به هتل رسیدیم، هتل بسیار ترتمیزبود و تازه بازسازی شده بود و پول رو نقدا پرداخت کردیم و اتاق رو تحویل گرفتیم.
اتاق بسیار مناسب بود و راضی بودیم. از اونجا که هتل در منطقه توریستی شهر و دقیقا نزدیک دروازه هادریان و نزدیک منطقه ی کاله ایچی بود، ما برای رفت و آمد به مراکز خرید و رستوران های اون منطقه و همچنین منطقه کاله ایچی هیچ نیازی به گرفتن تاکسی یا سوار شدن تراموا نداشتیم و با پیاده روی خیلی کوتاه میتونستیم به کاله ایچی بریم. عصر اونروز یه سری به مراکز خرید زدیم، قیمت ها نسبتا مناسب بود اما برندهای معروف تر قیمت هاش به نسبت قیمت های همون برندها توی استانبول بیشتر بود! این رو از مقایسه قیمت ها با سایت های برندها و خود سایت ترندیول می شد متوجه شد. در مورد برندها و شرایط قیمتشون زیاد توضیح نمیدم چون توی همه ی سفرنامه ها گفته شده، فقط قیمت برخی اجناس رو میگم که عزیزانی که میخوان این روزا سفر برن یه سری قیمت ها دستشون باشه. تیشرت مردونه السی از 190 لیر بودش تا 500 لیر. تیشرت بچگونه از 130 لیر تا 500 لیر، لباس دامنی مناسب دختربچه 4 سال از 230 لیر به بالا ، شلوار جین مردونه و زنونه از 350 لیر به بالا.
توی برند دیفکتو هم تیشرت مردونه از 260 لیر بودش تا 800 لیر. تیشرت بچگونه از 290 لیر تا 800 لیر، لباس دامنی مناسب دختربچه 4 سال از 340 لیر به بالا ، شلوار جین مردونه و زنونه از 480 لیر به بالا. برند کوتون هم قیمتهاش نزدیک به دیفکتو بود اما برندهایی مثل us polo و دی اند جی قیمت ها همگی از 1100 لیر به بالا بودش. کتونی رو قیمت نگرفتم چون لازم نداشتم اما سرسری توی مارک آنتالیا نگاه کردم همگی از 2000 لیر به بالا بودن. به راه افتادیم سمت هتل و بازی ترکیه و گرجستان در حال برگزاری بود و مردم با هیجان زیاد توی کافه و رستوران های خیابون آتاتورک مشغول تماشای بازی بودن و سروصداشون و صدای هورا کشیدنشون به گوش می رسید. بعد از بازار شام رو توی یکی از رستوران های نزدیک هتل خوردیم که آدانا کباب بود شامل دو سیخ آدانا کباب، مقداری برنج، سالاد و یک نون بربری کوچیک کباب شده به میزان 200 لیر که برای دوتا بچه ها کاملا جواب بود و سیر شدن، خودمونم تاوک پیلاو (پلو با مرغ) خوردیم هر پرس 80 لیر بود.

در کل قیمت غذا در ترکیه رو من زیاد گرون نمیدونم و هم سطح ایران بود حتی رستوران های خیلی شیک و گوگول مگولیشونم همین حدودا بود ولی برگر کینگ بسیار گرون بود و توصیه ش نمی کنم! شب رو در هتل استرحت کردیم، فردا صبحش از صبحونه هتل استفاده کردیم که صبحانه معقولی بود و راضی کننده بود، و این هتل رو برای عزیزانی که قصد اقامت در شهر آنتالیا رو دارن پیشنهاد می کنم چون نزدیک به مراکز خرید آنتالیا و مراکز توریستی و باستانی آنتالیا بود. از هتل زدیم بیرون پس از طی حدود 5 دقیقه پیاده روی رسیدیم دروازه هادریان، عکس گرفتیم و وارد محله کاله ایچی شدیم و از زیبایی های اون لذت بردیم. اینجا انگار سوار ماشین زمان شده باشی، برمیگردی به سال ها قبل، معماری بعضی خونه ها، شکل خیابونا و کوچه ها روح آدم رو تازه می کنه. پیشنهاد می کنم آنتالیا رفتید حتما سری به کاله ایچی بزنید.

خودمونو توی کوچه پس کوچه های کاله ایچی رها کردیم و از کنار کافه ها و هتل ها و هاستل هایی که توی اون بافت قدیمی زیبایی محیط رو دوچندان کرده بودن رد شدیم و به دریا رسیدیم، زیبایی خیره کننده ی این منظره به شکلی بود که حتی بچه ها هام ایستاده بودن و بی صدا بدون هیچ حرفی در سکوت فقط منظره رو تماشا می کردن. از کاله ایچی حرکت کردیم و بعد از10 دقیقه پیاده روی رسیدیم ایستگاه تراموای عصمت پاشا و اونجا سوار تراموا شدیم و دو ایستگاه بعد جلو مارک آنتالیا پیاده شدیم که بعد اینکه چرخی توی مرکز خرید مارک زدیم متوجه شدیم قیمت های این مرکز بشدت بالاست، مثلا تیشرت مردونه ای که توی نمایندگی السی توی خیابون آتاتورک دیده بودیم 200 لیر توی مارک حدود 380 لیر بود، تصمیم گرفتیم از مارک بیرون بیایم که چشممون به یک فروشگاه لوازم بهداشتی و آرایشی خورد به نام gratis که بعدها فهمیدیم یه جور فروشگاه زنجیره ای هست و چند شعبه ی دیگه شو هم توی شهر دیدیم.
قیمت هاش به نسبت مناسب بود و برای اقوام و دوستان سوغاتی ازونجا ادو پرفیوم گرفتیم که قیمتش بسیار خوب و مناسب بود. بعضیاش 300 لیر، بعضیا 400 لیر، بعضیام 250 لیر بسته به مارکشون. از مرکز خرید مارک خارج شدیم، درست خیابون روبروییش رفتیم یه فروشگاه به نام fula moda که واقعا هم کیفیت اجناسش خوب بود و هم قیمتهاش، ازونجا یه سری خرید کردیم که چندتاشو قیمتاشو یادمه میگم، تیشرت مردونه گرفتیم حدود 150 لیر، تیشرت زنونه گرفتیم 100 لیر، تیشرت بچگونه 59 لیر، کیفیتشم واقعا راضی کننده بود و توصیه می کنم حتما به این فروشگاه سر بزنید. تا حدودای ساعت 2 خرید کردیم و سوار تراموا شدیم برگشتیم ایستگاه عصمت پاشا و در خیابون آتاتورک پیاده راه افتادیم و از یه رستوران دوروم تاووک (دونر مرغ رو لای یه نون بربری مانند خیلی چرب و چیل شده پیچیده بودن) و یه پلو ساده و یه پرس مشتی ادانا کباب گرفتیم بسی خوشمزه بود، جمع کل هزینه ی ناهارمون 330 لیر شد.
بعدش رفتیم هتل و استراحت عصرگاهی کردیم ولی من بازم رفتم سراغ نت شاید راهی برای فرار از تاکسی اسپارتا به فرودگاه سلیمان دمیرل پیدا کنم! سفرنامه های زیادی رو از همین سایت خوب لست سکند بررسی کردم، و شوک بعدی رو دریافت کردم! توی خیلی از سفرنامه ها گفته بودن که فرودگاه سرویس بهداشتی درست حسابی نداره، امکاناتش بسیار کمه، صندلی هاش کمه و اونجا توقف کردن شرایط سختی داره! همه ی اینا روی هم رفته باعث می شد بیش از پیش به این سیاست غلط شرکت های هواپیمایی در کم نشون دادن ظرفیت پرواز ها لعنت بفرستم و بازهم به جستجو ادامه بدم که بازهم همه ی جستجوهام به کلمه ی دهشتناک تاکسی ختم می شد! عصر با دلی پر از امید از هتل زدیم بیرون و چرخی زدیم و یه فروشگاه میگروس رفتیم مقداری آذوقه برای زمان های معطلی توی فرودگاه سلیمان دمیرل خریدیم و چرخی توی بازار زدیم و اندک لباسی خریدیم و برای شام رفتیم یکی از همون رستوران های سنتی توی خیابون آتاتورک یه مدل شاورما گرفتیم و بازهم آداناکباب محبوب (دخترم که توی ایران اصلا کباب کوبیده رو با اکراه میخوره اونجا طرفدار آدانا شده بود!) رو گرفتیم با هزینه حدود 360 لیر و در خیابون آتاتورک قدمی زدیم و به هتل برگشتیم، همه خوابیدن اما من امشب مرغ بیدار شب بودم! چرا که هم دنبال راهی برای فرار از تاکسی بودم چرا که توی برخی سایت ها رقم هر نفر 350 لیر و 400 لیر رو هم دیده بودم برای تاکسی!
چندتا مساله نگرانم کرده بود، یکی معطلی زیادی که توی فرودگاه سلیمان دمیرل قرار بود تجربه کنیم، یکی بحث معطلی زیادی که کلا تا رسیدن به پرواز داشتیم چون بلیط ما برای پرواز ساعت 3 شب بود و ما بلیط اتوبوسمون از آنتالیا به اسپارتا ساعت 2 عصر بود! با این حساب چیزی حدود 14 ساعت رو قرار بود در اتوگار آنتالیا، اتوبوس اسپارتا، اتوگار اسپارتا و فرودگاه سر کنیم! زمان کمی نبود! با دوتا وروجک شیطون که سابقه ی بالا رفتن از دیوار راست رو داشتن! حس می کردم هرچقدر تا اینجای سفر خوب بودن و کم نق زدن انرژی و پتانسیل نق زنی و آتیش سوزوندشون رو جمع کردن واسه این 14 ساعت آخر سفر! مساله ی بعدی نگرانیم همون بحث شیرین تاکسی بود! به همین خاطر ترجیح دادم به جای اینکه بخوابم بشینم فکر کنم چجور میتونم این چالش ها رو مدیریت کنم، به همین دلیل با توجه به اطلاعاتی که از فرودگاه اسپارتا گرفته بودم و سرچ هایی که در مورد اتوگار اسپارتا انجام داده بودم ترجیح دادم بیشتر زمانمون رو توی اتوگار اسپارتا بمونیم چون هم فضای خوبی داشت، هم محوطه ش خیلی باز بود و بچه ها میتونستن اونجا تایمی رو به پیاده روی و بازی بپردازن و هم اینکه مسجد داشت و می شد اونجا استراحت کوتاهی داشت.
خلاصه با این برنامه ریزی تقریبا نگرانی هام کم شد و دیگه همه چی رو سپردم دست خواست خدا و قسمت تا ببینیم چی میشه. حقیقتش تا اینجا خدا خیلی جاها رو برامون قشنگ رقم زده بود، از قیمت مناسب پروازها تا جابجایی اجباری هتل و البته رها شدن خیلی زود دخترم از بند بیماری در ابتدای سفر. شاید با خودتون بگین این آقای معلم ما چقدر خسیسه که برای هزینه تاکسی اینهمه تو فکره و جونش در رفته! ولی علتش فقط یک مساله بود، ارزهایی که با خودمون آورده بودیم واقع رو به اتمام بود. رسم پسندیده ی خرید سوغاتی به شکل اساسی جیبمونو تکونده بود و شپش های تیم ملی شپشستان توی جیبمون مسابقات المپیک برگزار کرده بودن و اون تایم مسابقات ژیمناستیک و پشتک زدنشون توی جیب ما در حال برگزاری بود! همیشه بابام میگه هرکی از خانواده و اقوام سفر میره لازم نیست برای کسی سوغات بیاره و خیلی تلاش می کنه این سنت توی خانواده کمرنگ شه و همیشه به همه میگه این سنت پسندیده رو به جا نیارین ولی خب خودمون دلمون نمیخواست که اینجور باشه و به همین دلیل مقداری دخل و خرجمون دچار تنش شد.
البته همه ی ارزهامون تموم نشده بود و حدود 300 دلاری داشتیم اما خب چون بچه هامون قبل سفر بیمار بودن اون 300 تا رو بعنوان ذخیره ی مبادایی برای هزینه های محتمل پزشکی کنار گذاشته بودم. با این حساب کتاب ها به خواب فرو رفتم و ایندفعه جلسه ی ملاقاتی با پادشاهان عزیز در خواب نداشتم و صبح ساعت 7 وروجکا برپا داده بودن! روزی که ما قصدداشتیم اصلا از هتل بیرون نیایم و تا دیروقت استراحت کنیم دقیقا عزیزان جان بازهم برنامه رو با سورپرایز همراه کردن و ساعت 7 بیدار شدیم و رفتیم صبحونه. هتل یه باغچه مانندی داشت که اونجا صبحانه رو سرو میکردن تا حدودای ساعتای 10 اونجا نشستیم و اومدیم اتاق برای جمع کردن وسیله، یه نیم ساعتی طول کشید که واسه چک اوت رفتیم پایین و با هتل خداحافظی کردیم. پسرم همه ش زار میزد که بابا هتل! نریم! و با دست به هتل اشاره می کرد! طبق پیش بینیم پتانسیل نق زنیشون داشت آزاد میشد و خودنمایی می کرد و پسرم ساز تکنوازی نق و نوقشو کوک کرده بود و از دستگاه های مختلف موسیقی می نواخت و وارد دستگاه بعدی می شد! همه شم با واژه ی بریم هتل همراه بود و گویی تکخوانی و تکنوازی رو باهم به اجرا در آورده بود! یهو سرورمان، بزرگ ما و تاج سر ما همسر گرامی با گفتن یک جمله این اجرای باشکوه تک نفره رو خاتمه داد!
جمله ی معجزه کننده این بود «پسرم گشنته؟ برات غذا بگیریم؟» پسرک آفتابسوخته ی برنزه شده ی ما با چشمانی اشک بار ولی لبانی بسته و حنجره ای بی صدا با تکون دادن سری رو به پایین اعلام موافقت کرد و در اولین رستوران دلی از عزا درآوردن! راه افتادیم که بریم سمت ایستگاه تراموای عصمت پاشا و آخرین لحظات قدم زدنمون در خیابون آتاتورک رو تجربه می کردیم و بازهم به زیبایی های روح انگیز این خیابون چشم دوخته بودیم و گاهی عکسی می گرفتیم و گاهی می ایستادیم و مناظر زیبای کاله ایچی رو از دور به هم نشون می دادیم و آخرین عکس هامونو توی اون خیابون گرفتیم، به اذعان سرورمون و همچنین وروجک های ارجمند دلمون گرفته بود که داریم میریم، دخترم می گفت بابا یعنی سفرمون تموم شد؟ پسرم می گفت بریم هتل! و دل تنگیشو به این شکل ابراز می کرد! پس از رسیدن به ایستگاه تراموای عصمت پاشا ساعت رو نگاه می کردیم ساعت 12 و اندی شده بود و اندکی مضطرب شدیم که نکنه به موقع نرسیم اتوگار!
سوار تراموا شدیم و تا اتوگار حدود 25 دقیقه طول کشید، از تراموا پیاده شدیم با یه آسانسور رفتیم طبقه ی بالا و مسیر خروجی رو طی کردیم و وارد اتوگار شدیم. بر خلاف نگرانی های قبلیم بچه ها چندان شیطنتی نداشتن و در کنار ما روی صندلی های انتظار منتظر اتوبوس نشستن و پسرم با دیدن هر اتوبوس به من نگاهی می کرد و می گفت اِ ابوتوس! هربار می گفت ابوتوس صندلی پشتی خنده ش می گرفت که زمان سوار شدن به اتوبوس متوجه شدیم از هم وطنانمون هستن که با همون اتوبوس عازم وان بودن که ازونجا برن تبریز. خلاصه سوار اتوبوس شدیم و به طرز عجیبی داخل اتوبوس گرم بود! پس از حدود 10 دقیقه حرکت اتوبوس وارد یه فضایی شبیه پمپ بنزین با تعداد زیادی تعمیرگاه شد و متوقف شد و خاموش کرد.
چند دقیقه ای رو توی اتوبوس تحمل کردیم دیدیم فایده نداره بدلیل گرماش رفتیم بیرون اتوبوس که گفتن اتوبوس خرابه، نیم ساعتی معطل بودیم که گفتن درست شده و سوار شدیم حرکت کرد، توی خروجی شهر آنتالیا دوباره زد کنار و مشخص شد میخوان اتوبوس رو عوض کنن، پس از تعویض اتوبوس حرکت کردیم و وارد یک مسیر بسیار زیبا و جنگلی شدیم. ابتدای مسیر مهماندار اتوبوس با چای، کولا، آبمیوه و قهوه از مسافرا پذیرایی کرد و وارد یک مسیر تقریبا کوهستانی شدیم، مسیر بسیار زیبا بود و چون پسرم سرشو روی پام گذاشته بود و خواب بود نتونستم خیلی عکس بگیرم ولی چندقطعه فیلم گرفتم که براتون اینجا نمیشه بذارمش، تلاش می کنم در آپارات آپلود کنم براتون.
بعد از حدود دو ساعت رسیدیم اتوگار اسپارتا و پس از پرس و جو در اونجا فهمیدیم که اگر بخوایم با اتوبوس هایی که از نزدیک فرودگاه رد میشن بریم هزینه مون کم میشه اما حدود 4 کیلومتر باید پیاده روی کنیم که خیلی سخت بود و قیدشو زدیم، رفتم سراغ تاکسی ها و قیمت گرفتم دیدم با همون نفری 200 لیر میشه رفت و تقریبا خیالم از بابت تاکسی و هزینه ش راحت شد. رقم 200 لیر برای هر نفر رقم زیادی بود اما خب به نسبت نفری 350 یا 400 لیر خیلی بهتر بود. هرچند میشد با چونه زدن با حدود 20 یا 30 لیر کمتر هم رفت فرودگاه اما چون تا اینجای سفر خوب پیش رفته بود و خداروشکر بچه ها مشکل خاصی نداشتن و علایم بیماری ابتدای سفرشون کلا محو شده بود دیگه برام خیلی مهم نبود که هزینه ی تاکسی چقدر میشه. ساعت حدودای 6 بود و ما حداقل باید تا ساعت 10 توی اتوگار می موندیم. بچه ها توی فضای ازاد و باز محوطه ی اتوگار می چرخیدن و بازی می کردن و خداروشکر علیرغم خستگی زیادی که توی چهره شون دیده می شد اما خستگی باعث نشده بود که نق و نوقشون شروع بشه.

یه فروشگاه با آرم A.101 روبروی اتوگار خودنمایی می کرد رفتیم و خریدی کردیم که خیلی قیمتهاش خوب بود، یه سری خوراکی و بستنی برای بچه ها گرفتیم که سرجمع حدود 70 لیر شد. توی شهر آنتالیا تجربه ی آشنایی با این فروشگاه رو داشتیم و جالبه بگم که آب معدنی کوچیک همه جا 10 لیر بود ولی توی این فروشگاه و فروشگاه میگروس حدود 2ونیم لیر بود که اختلاف واقعا فاحشی بود. اینو حتما در نظر داشته باشید که کلی توی هزینه هاتو صرفه جویی میشه. خلاصه تا فروشگاه رو رفتیم و اومدیم ساعت حدودای 7 و نیم شده بود. نکته ی جالبی که توی اتوگار اسپارتا دیدم این بود که شبیه کاشان و قمصر خودمون محصولات مربوط به گل محمدی اینجا زیاد بود، از گلاب بگیر تا عطر گل محمدی و یه جور خوشبو کننده دست که بهش کولونیا میگفتن. به جز اینا لواز بهداشتی و کرم رو هم توی یه سری سبدها تزیین کرده بودن و بسته به سبدش و حجم مواردی که توش بود از 100 لیر تا 300 لیر قیمت داشتن این پک های آرایشی بهداشتی شون.

چرخی توی مغازه های داخل اتوگار زدیم و رفتیم شام گرفتیم تاووک پیلاو که دونر مرغ رو به همراه برنج و خیارشور و ترشی و سالاد توی یه بسته بندی خیلی شکیل برامون بسته بندی کردن با دوتا ازون نون لواش هایی که شبیه بربری ذخیم بود ازشون گرفتم 110 لیر و بنظرم برای 4 نفر جواب بود! تا غذا رو گرفتیم و وسایلو برداشتیم بزنیم بیرون از اتوگار ساعت حدودای 9 و خورده ای شده بود. یه تاکسی گرفتیم سمت فرودگاه سلیمان دمیرل به مبلغ 800 لیر و حدود نیم ساعت بعد تقریبا نزدیکای ساعت 10 رسیدیم فرودگاه. در مورد فرودگاه اسپارتا توی سفرنامه ها خیلی مطالب نوشته شده ولی من فکر میکنم چون مربوط به سالهای قبل هستش این اطلاعات با وضعیت کنونی فرودگاه اسپارتا همخوانی نداره.
اول اینکه کل گیت ورود و چک این و انتظار و گیت خروج کلا توی یک سالن هست که هم دستشویی مرتب و ترتمیز فرنگی و ایرانی داره، هم بوفه داره و هم محلی برای شارژ گوشی تلفن همراه، بوفه شم غذای گرم داشت و ما این مشکلاتی که عزیزان توی سفرنامه ها گفته بودن اینجا ندیدیم، تعداد صندلی ها هم زیاد بود و کسی رو ندیدم که سرپا ایستاده باشه، بچه های ما هم از ساعت 10 و ربع خواب بودن تا ساعتای 12 که چک این شروع شد و همونجا چک این کردیم. در واقع احساس می کنم وضعیت امکاناتی فرودگاه به نسبت قبل بهتر شده بود. رفتار پرسنل فرودگاه هم خوب بود و واقعا ما مشکلی توی اسپارتا در اون حدود 5 ساعتی که اونجا بودیم نداشتیم.
وبازهم رسیدیم به این عکس! درست لحظه ای که تصمیم گرفتم سفرنامه رو بنویسم! سفری که تیرماه سال 95براش برنامه ریخیتم، تور هم گرفتیم و در آخرین لحظات بدلیل اتفاقات داخلی ترکیه همه ی پروازها و تورها لغو شد، سفری که هفته ی اول اسفند 98 براش برنامه ریختیم ولی بدلیل شیوع یهویی کرونا و لغو تمام پرواز ها بازهم انجام نشد، سفری که سال 1402 برنامه ریزی شد اما بدلیل امورات اداری که برامون پیش اومد کنسل شد، این بار توی هفته ی آخر خردادماه 1403 تونستیم بیایم و انجامش بدیم.

پس از این لحظه چون بچه ها خواب بودن، شروع کردم به نوشتن، اَپ نوت گوشیمو باز کردم و شروع کردم به نوشتن، در این بین هموطنانمون یکی یکی میومدن و وارد می شدن، خیلی ها داشتن با هم وداع می کردن و اشک دل تنگی می ریختن، خیلی ها از شدت خستگی تا می رسیدن تلاش می کردن چشماشونو ببندن و از خستگیشون کم کنن یه سری ها از تجارب خوبشون توی سفرشون می گفتن و یه سری ها هم از وقایع تلخی که براشون پیش اومده بود می گفتن. در پایان این سفرنامه، دقیقا اینجا، روی این صندلی انتظار توی فرودگاه اسپارتا میخوام بگم، بچه داشتن شاید سفر رو با چالش هایی مواجه کنه، شاید نگرانی هایی بسازه، شاید یه سری شرایط رو پیش بیاره اما تجربه ی من نشون میده با شیطون نرین بچه ها هم میشه سفر رفت و لذت برد، بچه هایی که همیشه عادت داشتن توی یه خونه ی ویلایی با یه حیاط و باغچه همیشه توی حیاط مشغول شیطنت و بریز بپاش باشن، حالا حدود 8 روز نوع جدید و خاصی از زندگی رو تجربه می کردن، شاید بعضی وقتا خسته میشدن نقی می زدن، شاید بعضی وقتا همکاریشون کم می شد، اما در کل باید بهشون آفرین گفت، 8 روز پا به پای ما پیاده روی کردن، راه رفتن، گرمای اتوبوس تحمل کردن، خسته شدن، شاید بعضی وقتا گشنگی کشیدن اما پا به پای ما همراه و همسفر بودن، خب گیت خروج باز شد و من منتظر میمونم صف کمی خلوت شه تا بچه ها رو بیدار کنم و بریم از گیت خروج رد بشیم و منتظر سوار شدن هواپیما بشیم. گوشیمو توی جیبم گذاشتم و مردمی که توی صف چک پاسپورت بودن رو نگاه می کردم و به این فکر می کردم که سفر بعدی رو برای کجا و کدوم مسیر برنامه ریزی کنم، آره این سفر برای من تجربه ای شد که بتونم روی بچه هام بعنوان یه همسفر پایه و اهل سفر حساب کنم. صف خلوت شده بود و بچه ها رو بیدار کردم و با چک پاسپورت از گیت رد شدیم و نشستیم منتظر تا بتونیم سوار هواپیما بشیم. بازهم بازار گپ و گفت های خودمونی مسافرا باهم گرم بود و بازار انتقال تجارب داغ بود، هواپیمای قشم ایر از ایران به اسپارتا اومده بود و مسافراشو پیاده کرد، چند دقیقه بعد ما سوار شدیم و پس از تیک آف حدودای ساعت 7 فرودگاه امام فرود اومدیم، این سفر تجربه ای بود برای که دوس داشتم با شما به اشتراک بذارم چرا که همیشه هروقت آهنگ سفر می کردیم اطرافیان می گفتن بچه کوچیک دارین، اذیت میشن، مریض میشن، سختتونه، با بچه سخته و.. و ... و... خواستم تجربه ی سفرم رو باهاتون به اشتراک بذارم و بگم درسته سفر با بچه سختی های خاص خودشو داره، اما ارزش تجربه کردن داره. به پایان آمد این دفتر اما حکایت همچنان باقی است..... در ادامه اطلاعات مربوط به هتل ها و برخی هزینه ها رو براتون میذارم و یه سری نکات مهم که توی این سفر باهاش مواجه شدم و حس می کنم گفتنش خالی از لطف نیست.
هتل magic sun beach
این هتل توی منطقه بلدیبی هست، موقعیت مکانیش در دسترسی به فروشگاه و وسایل نقلیه عمومی مناسبه.
ساحل اختصاصی نداره اما یک پلاژ هست که مربوط به چند هتله و میتونید رایگان ازون پلاژ استفاده کنید.
این هتل یک استخر بزرگ داره که قسمت کم عمقش حدود 110 سانت و قسمت عمیقش حدود 170 سانت عمق داره و یک استخر کودک با عمق 45 سانت داره. ساعت صبحانه هتل بین 8 تا 9 و نیم هست و 9 و نیم تا 10 صبحانه ی دیرموقعشون هست که من فرقی بین این صبحانه با صبحانه اصلی ندیدم، ساعت 10 و 45 تا 11ونیم هم پیتزا و پیده (یا لاه معجون) بصورت رایگان سرو میشه، تایم ناهارشونم از ساعت 12ونیم تا 2 هست. از ساعت 3و45 تا حدود 5 هم باز پیتزا و لاه معجون و پیده بصورت رایگان سرو میشه، ساعت 7ونیم تا 9 هم شام سرو میشه و ساعت 11 تا 12 هم سوپ و مقداری غذا سرو میشه و از ساعت 7 صبح تا 11 شب همه ی آبمیوه ها و آب خنک رایگان در دسترس بود. هتل در کل ترتمیز و قابل قبول بود.
هتل grand hotel derin
هتل 4 ستاره توی منطقه بلدیبی هست، موقعیت مکانیش در دسترسی به فروشگاه و وسایل نقلیه عمومی مناسبه.
ساحل اختصاصی نداره اما یک پلاژ هست که مربوط به چند هتله و میتونید رایگان ازون پلاژ استفاده کنید همون پلاژ هتل قبلیه و مشترکه بین چندین هتل. این هتل کلا 4 استخر یک استخر بزرگ داره که کلاعمقش حدود 110 سانت هست و یک استخر کودک با عمق 45 سانت و یک استخر نوجوان با عمق 80 سانت و یک استخر بانوان با عمق 100 سانت داره.
ساعت صبحانه هتل بین 8 تا 9 و نیم هست و 9 و نیم تا 10 صبحانه ی دیرموقعشون هست که من فرقی بین این صبحانه با صبحانه اصلی ندیدم، ساعت 11 تا 12 هم برگر و هم سیب زمینی بصورت رایگان سرو میشه، تایم ناهارشونم از ساعت 12ونیم تا 2 هست. از ساعت 4 تا حدود 5 ونیم هم باز برگر و سیب زمینی بصورت رایگان سرو میشه، ساعت 7ونیم تا 9 هم شام سرو میشه و ساعت 11 تا 12 هم سوپ و مقداری غذا سرو میشه و از ساعت 7 صبح تا 11 شب همه ی آبمیوه ها و آب خنک رایگان در دسترس بود. هتل در کل ترتمیز و قابل قبول بود و به نسبت هتل مجیک سان غذاهای ایرانی پسند بیشتری (خصوصا ماهی و مرغ) بیشتری داشت.
هتل Antalya dream time
این هتل توی مرکز شهر قرار داره و فقط صبحانه رو رایگان سرو میکنه. موقعیت مکانی هتل بسیار عالیه و نزدیک دروازه ی هادریان و محله ی کاله ایچی هست. هتل در کل ترو تمیز و قابل بود و میتونم بگم برای اقامت در شهر برای خرید و بازدید از بخش قدیمی شهر آنتالیا گزینه ی بسیار مناسبیه
نکات مهم
1- برای رفتن به محله ی بلدیبی و کمر برید اتوگار و ازونجا سوار مینی بوس های بلدیبی و کمر بشین، بسیار راحت و بی دردسره چون با تراموا راحت میرین اتوگار.
2- برای خرید آب خنک حتما دنبال فروشگاه های میگروس یا A.101 بگردین که قیمتشون حدود یک چهارم مغازه های بیرونه.
3- قیمت غذا توی شهر آنتالیا توی قسمت شهر قدیمی و خیابون آتاتورک برای پلو و مرغ (tavok pilav) بین 65 تا 80 لیر بود. آدانا کباب (شامل دو سیخ کوبیده آدانا، یک کفگیر برنج، سالاد و ترشی) 200 لیر بود. ساندویچ دونر در نون بربری حدود 90 لیر بود و در کل قیمت غذاش با ایران تفاوت زیادی ندیدم من!
4- برای برگشت از آنتالیا اگر لازم شد از فرودگاه اسپارتا برگردین اول اینکه از بدبودن و کم بودن امکانات این فرودگاه نترسین و اطلاعات سفرنامه ها در مورد ای فرودگاه مربوط به قبله و الان خیلی به این فرودگاه رسیدن! اگر قرار شد این پرواز رو بگیرین به هزینه ی تاکسی 800 تا 1000 لیر توجه داشته باشین که توی برنامه حساس کتابهاتون ناهماهنگی ایجاد نکنه.
5- فروشگاه fulla moda که چندین شعبه همون اطراف مارک آنتالیا و عصمت پاشا داره قیمت ها و کیفیت اجناسش بسیار خوبه پیشنهاد می کنم حتما یه سر بزنید.
6- قیمت ها توی نمایندگی های برندها توی خیابون آتاتورک و محدوده ی عصمت پاشا بهتر از قیمت های همون برندها توی مارک آنتالیا بود.
7- به هیچ وجه به دلیل داشتن بچه از رفتن به سفر منصرف نشید، فقط وقتایی که بی طاقتی می کنن تلاش کنید متوجه دلیلش بشید که آیا از خستگیه یا گشنه هستن ؟؟!
8- سعی کنید از کم شدن ظرفیت پروازهای ایرلاین ها نترسید! به نظر می رسه ترفندی برای بازارگرمی هست! تجربه ی من و چندتا از مسافرای فرودگاه اینو نشون میده (لا اقل در مورد پروازهای دالامان و استانبول).
9- اگر با بچه مسافرت می کنید همیشه حداقل یه دونه نون و یه کم پنیر یا چیزی که فرزندتون بهش علاقه داره همراه داشته باشید که اگر در لحظه احساس گشنگی کرد و از فروشگاه و مغازه دور بودین یه چیزی دم دست داشته باشین.