پری بیا انار بخور، نه نه من زیاد خوردم، دارم آجیل میخورم، چخبرته بابا دل درد میگیری، پری برات هندوونه بزارم، نه من اصلا جا ندارم خیلی سنگین شدم. شب یلدا بود و خونه یکی از دوستان جمع بودیم، بعد از کلی بگو و بخند و پرخوری و شب نشینی اومدم سراغ گوشیم و اینستاگرام رو باز کردم دیدم چند تا پیام اومده که شما برنده قرعه کشی شدید، پیام و پست رو یه چکی کردم ولی در نهایت به نظرم جدی نیومد و فکر کردم مثل خیلی پیامای دیگه الکیه. رفتم پیش دوستان و ادامه مراسم شب یلدا. بعد از چند دقیقه دیدم دوباره پیام اومده این بار یکم جدیتر پیگیر شدم و رفتم دایرکت پیج ایران توران و پیام دادم و پرسیدم جریان چیه، برام توضیح داد که شما برنده تور زمینی ارمنستان برای شب سال نو میلادی شدید و من هیجان زده پرسیدم واقعا؟؟؟
ایشون ادامه داد البته یک میلون تومان از هزینه سفر رو برنده شدید یکم از هیجانم کم شد و جزيیات سفر رو پرسیدم، ایشون توضیح دادن و من هم با خواهرم و دوستام درمیون گذاشتم، زمان سفر یه هفته بعد بود و ما اصلا برنامه ای برای سفر نداشتیم و من که یک بار به ارمنستان سفر کرده بودم هیچ وقت این کشور گزینه سفر دوباره من نبود. اما الان شرایط فرق میکرد من به همراه یک نفر همراه، هرکدام 1 میلیون تومان تخفیف داشتیم و مهمتر اینکه خواهرم ارمنستان نرفته بود. بعد از دو روز شک و تردید برای رفتن به این سفر و پرس و جو درمورد سفر در این فصل به این کشور سرد و پیگیری برای هماهنگی همراه ( چون اگر خواهرم به این سفر نمی آمد من باید یک همراه دیگه هماهنگ میکردم) در نهایت تصمیم به رفتن گرفتیم و تاریخ سفرمون 7 به 13 دی ماه 1400 بود. پاسپورتارو چک کردیم و مرخصی هامونو هماهنگ کردیم و چمدون هارو بستیم و پایه قسمت و تقدیر شدیم. سه شنبه 7 دی ماه قرار بود ساعت 11 صبح از ترمینال آزادی حرکت کنیم، اما به دلیل شلوغی ایام کریسمس لیدر بهمون گفته بود ساعت 8 صبح حرکت میکنیم.
ما هم صبح ساعت 7 از تهرانپارس حرکت کردیم به سمت آزادی و با توجه به ترافیک معمول تهران باید به موقع میرسیدیم ولی دقیقا از ساعت 7:30 تا 8:30 داخل یک کوچه سمت سید خندان گیر افتادیم ماشین ها یک سانت هم تکون نمیخوردند نمیدونم چرا برنامه بلد مارو از این مسیر هدایت کرده بود ،یکی از بدترین دقایق عمرمو میگذروندم و از هر چی برنامه و ترافیک و ماشین بدم اومده بود. نه میتونستیم ماشین رو بزاریم وسط کوچه نه میتونستیم حتی یک متر حرکت کنیم که ماشین رو پارک کنیم و لیدرمون هم هر 2 دقیقه زنگ میزد و منم که معمولا آدم خوش قولی هستم واقعا نمیدونستم چی باید بگم. خیلی حالم بد بود یعنی به مرحله ای رسیدیم که من واقعا احساس کردم باید به لیدر بگم شما برید و ما نمیایم چون ساعت8:30 بود و ما هنوز داخل اون کوچه لعنتی بودیم.
همین موقع بود که ماشینها شروع به حرکت کردند و میلیمتری جلو می رفتن و از کوچه اومدیم بیرون و آخرشم نفهمیدیم علت این ایست 1 ساعته چی بود. خلاصه نمیدونم چجوری تو اون ترافیک وحشتناک 10 دقیقه ای خودمونو رسوندیم آزادی، لیدر هر 30 ثانیه زنگ میزد و واقعا هم حق داشت کلی مسافر معطل ما بودند ماشین رو توی یکی از پارکینگ ها رها کردیم و چمدونهارو برداشتیم و لیدر رو تلفنی پیدا کردیم و سوار اتوبوس شدیم و بعد از عذرخواهی از همسفرا نشستیم سره جامون. آخیششش.. واقعا نفس عمیقی کشیدم این یک ساعت، یک سال برای من گذشته بود. حدود ساعت 8:45 از آزادی حرکت کردیم.
ساعت 9:30 مسافران کرجی را سوار کردیم و به مسیر ادامه دادیم به سمت مرز جلفا. ساعت 12:45 برای ناهار در مجتمع گون آی زنجان نگه داشتند و هرکس ناهار آورده بود که همون رو میل کرد هرکس هم نیاورده بود داخل رستوران سفارش داد. ماهم یه پرس کوبیده خوردیم با نون تافتون تازه که واقعا عالی بود و قیمتش هم 60 هزار تومان بود، نون هم دونه ای 3 هزار تومان بود که ما یه تعدادی هم برای توی راه گرفتیم .
حدود ساعت 13:30 حرکت کردیم به سمت مرز و ساعت 19 دیگه رسیدیم به جاده مرند ـ جلفا و منطقه آزاد ارس و از کنار رود ارس می گذشتیم و به مرز نزدیک میشدیم. من و خواهرم تجربه معطلی طولانی در مرز رو توی سفر ترکیه داشتیم، خیلی حس خوبی نداشتیم و نگران شلوغی بودیم ولی به امید اشتباه بودن تصورمون، ساعت 20:30 وارد مرز شدیم ولی متاسفانه پیش بینی کاملا درست بود و مرز بسیار بسیار شلوغ و بی نظم بود.
سالن اول یکم خلوت تر بود و یه تعداد از همسفرا رفتن توی صف change پول و یه تعداد هم توی صف پرداخت عوارض خروج. متاسفانه صرافی درام نداشت و لیدرمون با یه نفر هماهنگ کرد که ما ریال به حسابش واریز کردیم و ایشون درام به ما داد، هر کس هم که دلار داشت به نفعش بود و تبدیل دلار به درام شرایط بهتری داشت ولی درکل تبدیل پول در مرز به صرفه تر از داخل شهر بود، در مرز درام 63.5 هزار تومن بود ولی در شهر دوستان 65 هزار تومان گرفتند.
بعد از انجام کارها رفتیم تو صف تحویل بار، به سختی و با بی نظمی و کلی معطلی بار رو داخل دستگاه گذاشتیم و تحویل گرفتیم و رفتیم جلوتر داخل صف بعدی و مهر خروج پاسپورتا خورده شد و پیاده حرکت کردیم به سمت مرز ارمنستان حدود 20 دقیقه ای راه بود که با چمدون های سنگین کمی هم بیشتر طول کشید.
این نکته رو هم بگم که لیدر بهمون گفته بود دارو و قرص با خودتون نیارید مگر با نسخه پزشک، چون در مرز اجازه عبور نمیدن و ازتون میگیرن و البته تا حدی هم صحبتش درست بود و در مرز ایران یه میز گذاشته بودند و یه شخصی هم مسول این کار بود و هرکس میخواست میتونست داروهاشو بده با نسخه چک کنند که در مرز ارمنستان براش مشکلی پیش نیاد، ولی موضوع این بود که اصلا در مرز ارمنستان به داروها ایراد نگرفتن و بسیاری از دوستان اصلا داروهاشون رو نشون ندادن و کسی هم پیگیری نکرد و مشکلی هم براشون پیش نیومد.
لیدر بهمون گفت اگر میخواهید از سرویس بهداشتی استفاده کنید همینجا تو ایران استفاده کنید، چون یکی از معظلات اصلی ارمنستان سرویس های غیر بهداشتی و آلوده و بدون آب و دستمال است که واقعا برای ما ایرانی ها استفاده از اونها خیلی سخت و گاهی غیرممکن است.
خلاصه حرکت کردیم سمت مرز ارمنستان، از دور که سالن رو دیدیم واقعا وحشت کردیم همه در حال هل دادن هم بودن چون سالن پر بود و هوا سرد، همه میخواستن با زور از سرما فرار کنن و برن داخل، از طرفی وقتی داخل میشدیم نمیتونستیم نفس بکشیم، ما اولش چند دقیقه ای بیرون صبر کردیم که خلوت بشه اما دیدیم تا صبح هم بمونیم خبری از خلوتی نیست و ماسکهارو کشیدیم بالا و وارد سالن شدیم، هیچ خبری از صف نبود و یک حجم زیادی از آدم که اکثرا هم ایرانی بودند فقط هل میدادند و اصلا نمیدونستند کدوم سمتی باید پیش بروند.
سالن اول ازدحام برای تحویل و چک PCR، سالن دوم تحویل بار و احراز هویت و چک پاسپورت. در برخی قسمتها کارکنان ارمنی، دست از کار میکشیدند و میگفتن تا ایرانیها آروم نشن و اینطوری هل ندهند ما کار نمیکنیم و حدود نیم ساعت طول میکشید تا با خواهش و التماس مردم از خر شیطون کوتاه بیان و برن سره کارشون. خلاصه سرتونو بیشتر از این درد نیارم ساعت 8:30 وارد شدیم و ساعت 12:30 بامداد با بدنی کوفته و لبی خشک شده و کمری شکسته وارد سالن آخری شدیم که کمی خلوت تر بود ولی انقدر همه خسته بودند و تعداد صندلی هام بسیار کم بود همه روی زمین نشسته و حتی خوابیده بودند. حدود ساعت 12:30 رسیدیم سالن آخر و اونجا حدود 1 ساعت منتظر آمدن اتوبوس بودیم که برای اسکن برده بودند.
در آخر ساعت 1:45 دقیقه بامداد سوار اتوبوس قبلی شدیم. همه بچه ها خسته و بی انرژی شده بودند و وقت خواب بود، بعد از اینکه یکم از خاطرات داخل سالن ها و فشار و اذیت و آزار برای هم تعریف کردیم همه رفتیم توی فاز خواب و استراحت کردیم.
ما روی صندلی اول و دوم نشسته بودیم که حدود ساعت 4 با حرکت های تند اتوبوس از خواب بیدار شدیم و یکم که به بیرون خیره شدیم و حواسمون اومد سره جاش، با صحنه های وحشتناکی روبرو شدیم. من که خودم معمولا اهل هیجان هستم در برخی پیچ ها واقعا آدرنالین خونم میرفت بالا. پیچ های تند، اتوبوس بزرگ، جاده کوهستانی و برفی و لیز و البته باریک، تاریکی مطلق، اینا به نظرم کافی بود که آدم یکم دلهره بگیره، توی برخی پیچ ها احساس میکردیم داریم میریم تو دل صخره ها و چون اتوبوس رد نمیشد مجبور میشد اتوبوس به اوم عظمت دنده عقب بگیره که بتونه رد بشه. بچه ها از عقب هی میومدن تذکر میدادن که ترسیدن و آهسته تر بره ولی راننده های ما اعتقادی به آروم رفتن نداشتند.
دیگه برای ما عادی شد و خوابیدیم ولی برخی دوستان تا صبح خوابشون نبرد. تقریبا ساعت 9 صبح رسیدیم به بازارچه دختران. اونجا حدود 2 ساعتی موندیم تا لیدر دومم گروه که ایرانی و مسلط به زبان ارمنی بود(آقا ناصر) و عبورش از مرز به خاطر همراه داشتن مبلغ زیاده پول به مشکل خورده بود و کمی دیرتر رد شده بود به ما برسد، چون فقط ایشون زبان ارمنی بلد بودن و لیدر اولمون (آقای کامیاب) فارسی زبان بود.
بازارچه دختران به گفته لیدر، بازارچه ای متعلق به جنگ جهانی دوم بود که در آن زمان توسط دختر بچه های ارمنی برای کسب درآمد و کمک به خانواده هایشان راه اندازی شده بود و امروزه هم اکثر فروشنده های آن، پیرزنان بودند که محصولات خوراکی و محلی و خانگی مثل ترشیجات، نوشیدنی های محلی، میوه های خشک و غیره می فروختند. ما هم کم و بیش از آنها خرید کردیم و قیمتاشون هم نسبتا مناسب بود.
بعد از بازارچه، سوار اتوبوس شدیم و راهی هتل شدیم و حدود ساعت 14 رسیدیم.
هتل ما سوچی پالاس، یک هتل 4 ستاره در شهر ایروان بود که حدود 10-15 دقیقه ای با مرکز شهر فاصله داشت. چون آقا ناصر هنوز نرسیده بود برای تحویل اتاق ها کمی معطل شدیم و زبان مسولین پذیرش رو هم متوجه نمیشدیم.
در آخر با کمک برادر صاحب هتل که یک فرد ایرانی بود، پس از کلی کلنجار با آقای کامیاب و چند بار جابجایی و تعویض، بلاخره اتاق هارو تحویل دادند اما در نهایت خودمون یه تغییراتی دادیم به طوری که زوج ها در اتاق های جدا و ماکه 5 تا دختر خانم بودیم در اتاق هایی باشیم که سالن مشترک دارند. در هر طبقه دو انتهای راهرو، اتاق ها جوری طراحی شده بود که 3 اتاق مستر یک سالن مشترک داشتند و برای خانواده ها و یا ما که چندتا خانم بودیم مناسب بود. اتاق هارو تحویل گرفتیم و وسایلمون رو جابجا کردیم.
اتاق ها نظافت خوبی نداشت و اتاق ما هم شیر دستشویی ش قطع بود هم تخلیه روشویی ش مشکل داشت و شیشه حمامشم شکسته بود. قرارمون ساعت 16 توی لابی بود، لباس پوشیدیم و رفتیم پایین. کلیدهارو تحویل دادیم و مشکلات اتاق رو هم با کمک لیدر به پذیرش گفتیم که برطرف کنند و سوار اتوبوس شدیم. مقصد رستوران برای صرف ناهار بود.یه توضیحی در مورد هتل بدم، سوچی پالاس هتلی 4 ستاره است که به تازگی یک ستاره آن را حذف کرده اند که 6 طبقه و 50 تا اتاق دارد.
فضای داخل اتاقها نسبتا بزرگ و مناسب بود اما نظافت هتل و رسیدگی به مشکلات بسیار ضعیف بود، ما چند نوبت کلیدها رو برای نظافت تحویل دادیم اما دریغ از یک طی کشیدن ساده و شب سوم لیدرمون یکم جدیتر و با گلگی بهشون تذکر داد و همون مسول پذیرش هتل اومد بالا و رفت داخل سرویس و در عرض 10 ثانیه هم شیر آب رو وصل کرد( شیر اصلی از پشت صندلی قطع بود که دید خوبی نداشت) و هم دستش رو برد داخل روشویی پر از آب کثیف و کف و با یه قلق خاصی درپوش کفش رو درآورد و آب به سرعت تخلیه شد و بدون آبکشی دستش، خداحافظی کرد و رفت.
یعنی مشکلاتی که توی 10 ثانیه حل میشد 3 روز مارو عذاب داده بود به طوری که ما با لیوان آب روشویی رو خالی میکردیم داخل توالت فرنگی. خلاصه که رسیدگی هتل اصلا خوب نبود حالا به دلیل شلوغی ایام کریسمس بود یا اینکه همیشه این شکلی بود رو نمیدونیم. از نظر گرمایش سرمایشی هتل هم، به گفته برادر صاحب هتل که روز اول دیدیم، به علت سرمای بی سابقه 16- درجه، لوله های آب ترکیده بودند و بعضی از اتاق ها واقعا سرد بود، اما خداروشکر اتاق ما مشکل گرمایشی نداشت.
رستوران هتل برای صرف صبحانه در طبقه همکف کنار لابی بود و لابی هم چند دست مبل و تزیینات کریسمس و بابانوئل داشت.
خب گفتیم که قرار شد برای ناهار بریم رستوران. هزینه این وعده بر عهده تور بود و ما هیچ اطلاعی از منو و لوکیشنش نداشتیم. اتوبوس نگه داشت و پیاده شدیم، اتوبوس و راننده ها رفتند هتل و قرار شد ما خودمون برگردیم. دیگه هوا تاریک شده بود و در واقع ناهار و شام رو داشتیم باهم میخوردیم. رستوران زنجیره ای گناتزواله که چند شعبه در ایروان دارد و از بهترین رستوران های ایروان هست.
رفتیم داخل، محوطه نسبتا نقلی با دیزاین زیبا و نور کم بود، یه میز بزرگ برای ما آماده کرده بودند. بعد از چند دقیقه که همگی مشغول تماشای اطراف و تابلوهای روی دیوار بودیم، کم کم نشستیم دور میز، همگی گرسنه و منتظر آوردن غذا بودیم. همونطور که قبلا گفتم سفارش از قبل توسط آقا ناصر داده شده بود و ما اطلاعی نداشتیم.
اول برای همه یک کاسه سوپ آوردند که دو نوع سوپ بود و روی میز چیدند، شانس من سوپ گوجه بود که داخلش گوشت هم داشت من از طعمش بدم نیومد و خوردم اما خیلی هم باب میلم نبود، دوستانی که سوپ سفید رو خوردن هم راضی بودند.
بعد از سوپ نوبت به غذای معروف ارمنستان یعنی خینگالی رسید. خینگالی درواقع نوعی گوشت آبپز شده با پیاز و آب گوشت فراوان که داخل یک خمیر نون نیمه پخته بسته میشود و به حالت یک کیسه درمی آید که طریقه خوردن آن هم به این گونه است که کیسه خمیر را بالای صورت برده و به صورت خیلی ظریف گوشه پایین آن را با دندان سوراخ میکنیم و کم کم آب آن را خورده و بعد از آن باقی مخلفات و کیسه و گوشت داخل آن را میخوریم. همه بچه ها تقریبا یکبار خوردن اون رو تست کردند، طعم خینگالی رو دوست نداشتم چون پیاز و خمیرش تقریبا خام بود و گوشتشم آبپز بود و بوی زهم میداد و اکثر دوستان هم طعمش رو دوست نداشتند اما از تست کردن آن بسیار خوشحالم چون دوست داشتم یکبار امتحانش کنم.
خب همگی منتظر غذای بعدی بودیم و امیدوار بودیم غذای باب میلی باشد. این بار نوبت به کباب کوبیده رسید، بچه ها با دیدن آن یه جیغ و هورای بلند کشیدند انگار که تو کشور غریب یه آشنا دیده باشیم و بدون معطلی مشغول خوردن شدیم. من کلا اهل کباب کوبیده نیستم و این کباب هم متاسفانه کمی خام بود و باب میل من و اکثر بچه ها نبود البته تعدادی از دوستان هم خوردند و راضی بودند و من هم برای فرار از گرسنگی کمی خوردم.
تا اینجا سوپ، خینگالی و کوبیده اومده بود که با این منو بچه ها تقریبا 70-80 در صد سیر شده بودند و من هم سعی کردم با کوبیده تا حدودی سیر شوم. و اما سوپرایز آخر لیدر که حال همه رو خوب کرد: فکر نکنم هیچ کدوم از دوستان هیچ وقت انقدر از دیدن سیب زمینی سرخ کرده خوشحال شده باشند.
چند دیس پر از سیب زمینی روی میز چیده شد و با هیجان مشغول خوردن شدیم و انقدری بود که همگی سیر شده بودیم و کلی هم اضافه موند. آقا ناصر در انتها بهمون گفت برای اینکه خستگی این راه طولانی از تنتون خارج بشه هزینه بخشی از این منو رو از جیب پرداخت کرده که بهمون یه حال خوبی داده باشه و ماهم ازش تشکر کردیم و در انتها هم با کمک لیدر یه خسته نباشید و تشکر به زبان ارمنی به پرسنل رستوران گفتیم و از سالن خارج شدیم.
برنامه بعدی پیاده روی در شهر و دیدار از جاهای دیدنی ایروان در داخل شهر بود. اول رفتیم سمت مجسمه مادر و پارک پیروزی. مجسمه مادر مجسمه ای عظیم در پارک پیروزی است که نماد پیروزی و شادی و در عین حال نماد قدرت و مقاومت زنان این کشور در مقابل دشمنان است، این مجسمه 22 متر ارتفاع و با پایه هایش به حدود 50 متر می رسد و تقریبا از هر نقطه شهر قابل رویت است. شمشیر عظیمی در دست این مجسمه و محافظی مقابل پاهایش نماد مقاومت و صلح است.
در زیر این مجسمه هم یک موزه نظامی قرار دارد. در گذشته که ارمنستان مستعمره شوروی بوده مجسمه استارلین در جای مجسمه مادر قرار داشته است که نماد پیروزی در جنگ جهانی دوم بوده، اما پس از مرگ استارلین مجسمه های او از همه کشورها منجمله ارمنستان جمع شد و در ارمنستان مجسمه مادر در جای آن گذاشته شد. بعد از تماشای این مجسمه عظیم و زیبا و گرفتن عکس های یادگاری و پس از شنیدن توضیحات لیدر، به سمت پارک پیروزی رفتیم.
این پارک بزرگ در کنار مجسمه مادر قرار دارد و شهربازی و کافه و دریاچه مصنوعی هم دارد که زمانی که ما رفتیم تعطیل بود و فقط از کنار وسایل بازی عبور کردیم و قدم زنان به سمت هزارپله رفتیم. ما چون دقیق نمیدونستیم امشب برنامه شهرگردی با این حجم پیاده روی داریم، برخی از دوستان کفش های نامناسب و پاشنه دار پوشیده بودند که در این مسیر کمی اذیت شدند. حدود 30 دقیقه ای پیاده روی کردیم تا به بالای هزار پله یا کاسکاد رسیدیم، نمای بسیار زیبا از شهر ایروان داشت و گویی بر فراز بام ایروان قرار داشتیم.
آروم آروم از پله ها پایین اومدیم و البته در طول مسیر، عکس های یادگاری رو فراموش نکردیم. کاسکاد که به علت پله های زیاد به هزارپله هم معروف است به معنای آبشارهای کوچک است که در طول مسیر هم این آبشارهارو میبینیم، هزارپله یکی از زیباترین جاذبه های ایروان است که در تمام فصول ارزش دیدن دارد، اگر بالا و پایین رفتن از پله ها برایتان سخت باشه میتونید از پله های برقی که در دو طرف آن تعبیه شده است استفاده کنید. کاسکاد حدود 300متر طول و حدود 450 متر ارتفاع دارد و تعداد واقعی پله های آن هم برخلاف اسمش 507 پله است. در طول مسیر پله ها، باغچه بندی و گلکاری و چمن کاری زییایی انجام شده است و مجسمه هایی هم بر روی آنها طراحی شده است که زیبایی اش را دوچندان کرده است.
نور پردازی کاسکاد در شب بسیار زیبا بود و بی دلیل نیست که این محل به قرارگاه عشاق معروف است. از پله ها که پایین می آیید روبرویتان یک فضای سبز بزرگ قرار دارد که پر است از مجسمه های عجیب و گوناگون. در واقع در کاسکاد موزه ای به نام کافسچیان قرار دارد که شامل بخش داخلی و خارجی است. بخش داخلی شامل 6 سالن است که هم مجسمه دارد و هم اشیاء دیگر که در زیر پله ها قرار دارند و شامل گالری عقاب، اسواراوسکی، سامونتسی و آبگینه و... و بخش خارجی شامل مجسمه هایی است که در محوطه فضای سبز بیرون قرار دارند که شامل مجسمه های جنگجوی رومی، گربه سیاه، ژست نشستن، آکروبات باز، آهو و دوبیننده است.
بعد از تماشای کاسکاد و مجسمه های اطرافش به پیشنهاد لیدر و با موافقت بچه ها به یک کافه رفتیم تا کمی استراحت کنیم. ما و تعدادی از بچه ها که در محوطه در حال عکاسی بودیم از گروه جدا شدیم و چون هنوز سیم کارت نگرفته بودیم کمی دلهره داشتیم که خداروشکر آقای کامیاب ( لیدر اصلی ایران توران ) مارو پیدا کرد و با تماس تونست مارو به باقی دوستان برسونه.
کافه شکلات یکم جلوتر از محوطه سبز، داخل خیابان اصلی قرار داشت.
ماکه رسیدیم بچه ها در حال سفارش دادن بودن و با کمک لیدر به صورت دست و پا شکسته به پرسنل کافه فهماندیم که چی میخوایم. کمی با دوستان خوش و بش کردیم و بیشتر آشنا شدیم. درسته که 30 ساعتی با هم همسفر بودیم و داخل اتوبوس کنار هم زندگی کردیم اما هنوز به خوبی همو نمیشناختیم و به قولی یخها آب نشده بود. با کمی تاخیر کم کم سفارش ها رو آوردند و متاسفانه خیلی قابل تشخیص نبود که کدوم سفارش کی هست و بچه ها با شک و شبهه سفارشات رو گرفتند و در نهایت هم دوتا سفارش اضافه آمد.
یه موضوعی رو باید بگم که کلا در سفر به ارمنستان بعد از معظل سرویس بهداشتی، برقرار کردن ارتباط با مردم ارمنی از مشکلات همیشگی است، چون اکثر مردم ارمنستان زبان انگلیسی بلد نیستند و ما هم که ارمنی بلد نیستیم و این ارتباط رو واقعا سخت میکنه و خیلی وقت ها با ایماء و اشاره منظورمون رو به هم میفهماندیم. در مورد قیمت های منوی کافه هم، به نظرم به نسبت کیفیتش کمی گرون بود، کیفیت و حجم سفارشامون معمولی بودند و مثلا قیمت بستنی ویژه 3000 درام (حدود 200 هزار تومان ) بود و بقیه موارد منو هم 2000 تا 3000 درام بود.
بعد از کافه، برنامه رفتن به فروشگاه بود تا کمی خرید کنیم. رفتیم فروشگاه شبانه روزی وحدود دوساعتی اونجا مشغول خرید بودیم. بعد از خرید که منتظر بودیم همه جمع بشن و تاکسی بگیریم بریم هتل متوجه شدیم یکی از همسفرامون نیست و یکم که پیگیر شدیم لیدر گفت در مسیر فروشگاه گویا به یک تولد دعوت شده است و رفته تولد. مراسم تولد چند تا ساختمان اونورتر از فروشگاه بود، یکم نگران شدیم و رفتیم سراغش و به نگهبان گفتیم که دوستمون رو صدا کنه، بعد از چند دقیقه دوستمون اومد و گویا خوب ازش پذیرایی کرده بودند و حالش حسابی خوب بود ازش پرسیدیم که باهامون میاد هتل یا نه، ولی خیلی متوجه صحبت ما نشد و ماهم که خیالمون راحت شد که جاش خوبه باهاش خداحافظی کردیم و اومدیم جلوی فروشگاه و با بچه ها سوار تاکسی شدیم و رفتیم هتل. قرار بر این بود که همگی داخل لابی بنشینیم تا لیدرها هم بیایند و یه صحبتی در مورد برنامه ها داشته باشیم.
ماحدود 25 دقیقه ای نشستیم داخل لابی ولی هنوز همه نیامده بودند بچه هایی که کلید داشتند خسته شدند و رفتند اتاقهاشون ولی ما کلید در اصلی اتاقمون دست همون دوستمون بود که رفته بود تولد و مام حواسمون نبود ازش بگیریم. این شد که حدود 1 ساعتی نشستیم تا لیدر به همراه سارا( دوستمون که تولد دعوت شده بود) برگردن هتل. دوستمون خیلی هوشیار نبود و با سختی کلید رو ازش گرفتیم و رفتیم اتاقمون و اینگونه شب اول سفرمون به پایان رسید.
صبح روز سوم سفر ساعت حدود 8:30 رفتیم برای صبحانه. رستوران هتل برای صرف صبحانه در طبقه همکف کنار لابی قرار داشت، اگر تا ساعت 8 تا 8:30 برای صبحانه حاضر میشدی که میتونستی میل کنی اما بعد از آن به نوبت همه چی تموم میشد و شارژ شدنش با خدا بود و حتی گاهی بشقاب و فنجون تمیز هم نبود. میز صبحونه شامل: پنیر، کره، مربا، عسل،تخم مرغ، سوسیس، کالباس، گوجه و خیار، پرتغال، نون تست و یه نون شبیه بربری داشت همچنین شیر وچای هم بود. دوستانی که دیرتر آمدند به این نتیجه رسیدند که روزهای بعدی یا زودتر بیان و اگر دیر شد اصلا نیان.