بعد از صبحانه رفتیم اتاق که آماده بشیم. قرارمون ساعت حدود 10:30 توی لابی بود. حاضر شدیم و رفتیم پایین و طبق معمول کلیدها رو هم تحویل دادیم که بیان هر 3 اتاق رو تمیز کنند و مشکلات اتاق مارو هم برطرف کنند. سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم، برنامه امروز پیست اسکی زاخکازور و دریاچه سوان بود. اتوبوس نزدیک پیست اسکی که از تفریحات ارمنستان هست نگه داشت و پیاده شدیم و آروم آروم کمی بالا رفتیم، پیست نسبتا شلوغ بود و اسکی سواران در صف تله سیژ ازدحام کرده بودند. من رفتم برای خودمو خواهرم و یکی از دوستامون بلیط گرفتم که بریم بالا، قیمت بلیط 2000 درام( حدود 125 هزار تومان) بود. بلیط رو گرفتم و رفتیم توی صف، بین اسکی سوارانی که با چوب هاشون ایستادن را برای ما سخت کرده بودند ایستادیم.
بلاخره بعد از چند دقیقه نوبت ما شد و سوار شدیم. حدود 15-10 دقیقه ای زمان برد که برسیم بالا. اونجا انگار هوا مطبوع تر بود، چون آفتاب هم بود خیلی سرما اذیت کننده نبود اگرچه که مام حسابی لباس گرم پوشیده بودیم. اون بالا چندتا کافه و رستوران بود و بازی هایی مثل موتور سواری و تیوپ سواری هم به راه بود اما ما ترجیح دادیم زمان محدودی که داریم رو به عکاسی و لذت بردن از طبیعت برفی بپردازیم. اگرچه که اونجا یکی از هنرمندان تقلید صدای کشورمون رو دیدیم که یکم برامون هنرنمایی کرد و ازش فیلم گرفتیم و کلی سرگرم شدیم و البته بخشی از تایممون رو هم از دست دادیم. ایشون هم گویا لیدر یه گروه دیگه بودند که اتفاقا گروهشون هم داخل هتل ما ساکن بودند و روزهای بعد هم چند بار در هتل دیدیمشون.
بعد از حدود 40 دقیقه برگشتیم پایین تا به دوستانی که بالا نیومدند ملحق بشیم.
روی تله سیژ همینطور که به پایین نزدیکتر میشدیم صدای یه موسیقی ایرانی رو می شنیدیم که هی بلندتر میشد، صدای آن کل محوطه پیست رو پرکرده بود اما نمی دونستیم از کجاست. یکم که پایینتر اومدیم دیدیم پایین، داخل محوطه کافه، یک گروه موسیقی و دی جی درحال اجرای موسیقی هستند و مردم هم در حال شادی و این بار نوبت آهنگ ایرانی شده بود. اونجا بود که دیدیم چقدر ایرانی اونجا زیاد هست، اگر بگم 1/3 حاضران درحال همخونی آهنگ و یا درحال فیلم گرفتن و فارسی صحبت کردن بودند، اغراق نکردم. سریع پیاده شدیم و رفتیم وسط جمعیت، اما متاسفانه آخرای آهنگ بود و خیلی زود تموم شد و امکان تکرار هم نداشت و وقتی ازشون خواستیم تکرار کنن گفتند برای هر ملیت فقط یک آهنگ.
نکته جالب این بود که زمان پخش آهنگ ایرانی به قدری جمعیت وسط زیاد شد و شور و هیجان بالا گرفته بود که خود ارمنی ها همگی گوشی به دست درحال فیلم گرفتن بودند و براشون جالب بود.
آروم آروم رفتیم سمت اتوبوس و از دره گلها دور شدیم و راهی دریاچه سوان شدیم. بعد از حدود 40 دقیقه در یک مسیر کاملا کوهستانی و برفی که همه جا سفید پوش بود رسیدیم به دریاچه سوان.
کنار دریاچه یه بازارچه محلی بود که صنایع دستی و نمادهایی از کشور ارمنستان میفروختند، اما ما برای خرید وقت نداشتیم و لیدر گفت بریم بالا و بعدا وقت برای خرید هست. یک کوچه سربالایی در دل کوه بود که دو طرف آن مغازه و رستوران و کافه و ساختمان بود.
چند دقیقه ای پیاده روی داشت و چون شلوغ هم بود سرعت حرکت کندتر می شد، هرچه بالاتر میرفتیم هوا سردتر و منظره فوق العاده زیباتر می شد، درخشش نور خورشید بر روی سطح آب دریاچه واقعا چشم نواز بود.
هر کدوم از دوستان در گوشه ای مشغول عکاسی و فیلم برداری بودند و این رو هم باید بگم که ما با گروهی به این سفر رفته بودیم که تورهای عکاسی داخلی و خارجی برگزار میکند و به همین خاطر اکثر همسفرامون عکاس بودند یا با دوربین و یا بدون دوربین، ولی همگی علاقمند به عکس و عکاسی بودند، این بود که هیچ لوکیشنی از دست همسفرا در امان نبود. برخی از دوستان از داخل کلیسای سواناوانک هم دیدن کردند و در نهایت بعد از حدود 4۰-50 دقیقه عکاسی بر فراز دریاچه سوان، همگی جمع شدیم که بریم برای ناهار.
و چون هنوز سیمکارت نگرفته بودیم (روز دوم حضور در ارمنستان) و زبان مشترک هم که نداشتیم و اسم جایی رو هم نمیدانستیم اگر از گروه جدا میشدیم باید مستقیم میرفتیم هتل، به همبن خاطر سعی میکردیم از همدیگه جدا نشیم. رفتیم داخل رستوران. رستوران آشوترکات که دوتا سالن نسبتا بزرگ داشت اما دکور و دیزاین جذابی نداشت، فقط یک تراس داشت که چون نزدیک غروب بود ویوی بسیار زیبایی به منطقه اطراف داشت و عکس های قشنگی تونستیم بگیریم اما هوا به شدت سرد بود و خیلی نمیتونستیم بیرون بمونیم. اومدن سفارش بگیرن، خبری از منو نبود و فقط پرسیدن ماهی یا جوجه که قیمت هر کدام هم 5000 درام (حدود 300 هزار تومن ) بود.
من و خواهر از هرکدام یکی سفارش دادیم که تست کنیم و همگی امیدوار بودیم غذای لذیذی رو تجربه کنیم. بعد از کلی معطلی غذارو آوردند، 3 تیکه کوچک گوشت مرغ یا ماهی خشک و سفت و مونده که اصلا از گلو پایین نمیرفت، بسیار بی کیفیت و کم بود، واقعا توی ذوق همه بچه ها خورد، نوشابه هم که سفارش داده بودیم و هزینه شم گرفته بودند گفتند تموم شده و به جاش یه بطری آب معدنی برامون آوردند. خلاصه که همگی ناراضی و غرغرکنان اومدیم بیرون و حرکت کردیم سمت اتوبوس. خوشبختانه آنقدر بچه های گروه خوب و پر انرژی بودند که خیلی از ضعف های تور و بدقولی ها و کمبود ها و کوتاهی های تور رو با همین روحیه گروهی خوب و برخوردهای دوستانه و شوخی های به موقع، راحت تر تحمل میکردیم. سوار اتوبوس شدیم و بچه ها با شوخی و خنده و مسخره بازی سعی کردند خاطره بد ناهار رو فراموش کنیم.(متاسفانه هرچی گشتم عکس های این رستوران و غذای بی کیفیتش رو نتونستم پیدا کنم اگرچه که مطمئن هستم که گرفتم)
شب برنامه کافه بود. رسیدیم هتل، سریع رفتیم داخل اتاق ها که یکم استراحت کنیم و آماده بشیم برای شب. حدود ساعت 20 همگی توی لابی جمع شدیم و بعد از صحبت های لیدر سوار تاکسی شدیم. نزدیک کافه پیاده شدیم و رفتیم داخل. چون سالن ایرانی بود هم پرسنل و هم میهمانان اکثرا ایرانی بودند، لیدر بلیط هارو تهیه کرد و رفتیم طبقه بالا، یه سالن بزرگ در وسط بود و یه چندتا جایگاه اختصاصی هم داشت برای کسانی که نمی خواهند خیلی وارد شلوغی سالن بشوند و ترجیح میدادند حریمشون کمی رعایت بشه داخل این لژ های خانوادگی می نشستند که هم از موسیقی زنده استفاده میکردند، و هرکس هروقت دلش میخواست می تونست بره یه چرخی توی سالن کافه بزنه و برگرده. تا حدود ساعت 23 اونجا بودیم، قبل از اتمام برنامه، کم کم اومدیم بیرون که به شلوغی آخر برنامه نخوریم. سوار تاکسی شدیم و برگشتیم هتل.
صبح روز چهارم ساعت 8:30 برای صبحانه رفتیم و بعد از هماهنگی با لیدر قرار حرکت ساعت حدود 10:30 تعیین شد.
برنامه امروز بازدید از شهرک اچمیازین بود و چون این جاذبه رو در سفر قبلی به ارمنستان ندیده بودم بیشتر برام جذاب بود. جلوی شهرک از اتوبوس پیاده شدیم. سردر بسیار زیبا با معماری فوق العاده اش، نظر همه رو به سمت خودش جلب کرد.
اچمیازین به معنی ظهور تک فرزند است که نام قدیمی آن واغارشاپات بوده است. در گذشته، این شهر مرکز مذهبی ارمنستان و پایتخت آن بوده است، محل ساخت کلیسای اچمیازین را گریگور روشنگر که از بزرگان مذهبی ارمنستان است در خواب میبیند، ایشان در خواب میبیند شخص با ابهتی که به گفته ای حضرت مسیح بوده است با یک چکش طلا بر نقطه ای می کوبد و بعد از آن در این محل این کلیسای جامع ساخته می شود. این کلیسا بارها مورد حمله حاکمان مختلف قرار گرفته و در چندین نوبت بازسازی شده است و در زمان بازدید ماهم درحال بازسازی و مرمت بود و امکان بازدید از داخلش نبود اما محوطه اطرافش هم بسیار دیدنی بود. مجموعه اچمیازین شامل چندین ساختمان بزرگ و زیبا، یک صومعه و همچنین کلیسای مادر اچمیازین است.
معماری این مجموعه ترکیبی از معماری کلاسیک و روسی است و در بین ساختمانها، درختکاری و گلکاری های زیبایی انجام شده است. کلیسای مادر در حال تعمیر بود و ما به ناچار وارد صومعه ای کوچک که در کنارش بود شدیم. تماشای مردم درحال راز و نیاز و روشن کردن شمع از لذت های بازدید از صومعه هاست.
بعد از حدود 1-2 ساعت بازدید، همگی نزدیک در ورودی جمع شدیم و عکسی به یادگار گرفتیم و سوار اتوبوس شدیم.
برنامه بعدی بازدید از دالما مال بود که یکی از مراکز خرید ایروان با یه فودکورت متنوع بود. اول رفتیم سراغ ناهار و بعد خرید.
فود کورت با وجود بزرگی بسیار شلوغ بود و تقریبا تمام برند ها در آن شعبه داشتند، اول یکم سردرگم شدیم اما درنهایت هرکس از یه جا سفارش داد. ما از کلاسیک برگر سفارش دادیم یه بشقاب مخلوط و یه چیز برگر. تقریبا غذاها زود آماده شد( درواقع بیشتر برای انتخاب و سفارش معطل شدیم تا آماده شدن غذا) قیمت ها از 2000درام تا 3000درام بود که میشه از حدود 125 تا 200 هزار تومان. طعمشونم واقعا خوب بود.
بعد از ناهار رفتیم یه چرخی تو پاساژ بزنیم و چون متاسفانه هنوز سیمکارت هامون رو نداده بودند( روز سوم حضور در ایروان )، به شدت از گم شدن نگران بودیم و اصلا از گروه جدا نمی شدیم. قیمت اجناس بعضی مغازه ها بسیار گران و غیر منطقی به نظر می رسید مثلا یک تل سر حدود 2 میلیون تومان، اما برخی مغازه ها قیمت های مناسبتری داشتند. لیدر در طبقه اول یه فروشگاهی رو بهمون نشون داد و گفت میتونید اینجا خرید هاتونو انجام بدین و قیمت هاش مناسبتره و تقریبا همه چیز هم داشت. حدود 1 ساعتی اونجا مشغول بودیم و چند تکه سوغاتی خریدیم و کم کم راهی هتل شدیم.
برنامه امشب جشن سال نو در میدان هراپاراک بود. یکم استراحت کردیم و آماده شدیم، حدود ساعت 21 سوار اتوبوس شدیم و راهی میدان هراپاراک شدیم. هراپاراک یا جمهوری میدان اصلی شهر ایروان است که معمولا مراسم ها و جشن های مذهبی و ملی و سنتی را در آنجا برگزار می کردند. دورتادور میدان ساختمانهای زیبا و اصلی شهر قرار دارد از جمله: نگارخانه ملی، موزه تاریخ، وزارت دارایی، خانه دولت، هتل ماریوت و وزارت امور خارجه. در تابستان ها که فواره های موزیکال داخل میدان روشن میشود به همراه نورپردازی زیبای آن واقعا دیدنی میشود. اما الان خبری از فواره ها نبود. هوا خیلی سرد بود، از اتوبوس پیاده شدیم، هرچه جلوتر می رفتیم تعداد ماشین های امنیتی بیشتر می شد اما خبری از جمعیت زیاد مردم نبود.
یکم عجیب بود برامون، شب سال نو مگر می شود انقدر خلوت باشد. چند دقیقه بعد با صدای انفجار مشخص شد که سال نو شده است، چند انفجار کوچک در آسمان، تق تق و تمام ...!!!. همه متعجب به هم نگاه می کردیم و منتظر یک هیجان متفاوت بودیم، در مراسم های ساده عروسی ایرانی خیلی هیجان آتش بازی بیشتر از این بود. چند دقیقه ای منتظر موندیم و به خودمون دلداری میدادیم که حتما مراسم دیرتر شروع میشه، همگی زل زده بودیم به آسمون و سر میچرخوندیم و منتظر بودیم، نمیشه که شب سال نو انقدر سوت و کور باشه...... کم کم پج پج ها شروع شد و بعد از چند دقیقه از حرف های دیگران متوجه شدیم که به دلیل جنگ های خارجی ارمنستان و به احترام شهدای جنگ، امسال جشن و پایکوبی ندارند.
همه مون شوکه شدیم، به قدری خورده بود توی ذوق همه بچه ها که هیچ کس هیج حرفی نداشت بزنه، اسم تور ما جشن شب سال نو در هراپاراک بود و اتفاق امشب همه چیز رو زیر سوال می برد. بعضی از دوستان میگفتند که لیدر خبر داشته و به ما نگفته و عده ای میگفتند امسال محل برگزاری جشن عوض شده، واقعیت هرچه که بود فرقی نداشت و ما ضدحال بدی خورده بودیم و جشن کریسمس رو از دست داده بودیم و یاد این ضرب المثل افتادیم که میگن ما اگه دریا هم بریم باید یه ظرف آب با خودمون ببریم. لیدر هم که به روی خودش نیاورد و انگار نه انگار، ما هم حوصله بحث نداشتیم بیخیال شدیم.
چند دقیقه ای آنجا موندیم و یه چرخی دور میدان زدیم و بعد رفتیم به سمت خیابان شمالی. خیابان شمالی خیابانی ست که میدان جمهوری رو به ساختمان اپرا وصل می کنند و وعده گاه پیاده روی های شبونه ایروان است، یک مسیر سنگفرش که دو طرف آن پر از ساختمانهای بلند با معماری های خاص است. اونجا کمی شلوغتر بود. در مسیر با دوستان کمی گفتیم و خندیدیم و شوخی کردیم که این ضدحال رو فراموش کنیم. داخل خیابان شمالی جلوی یکی از کافه ها مردم درحال شادی بودند که همسفرهای ماهم فرصت رو غنیمت شمردند و همه مردم را به رقص و شادی دعوت کردند و به وسط مجلس کشاندند، بعداز چند دقیقه دیدیم تعداد زیادی از مردم دور هم در حال شادی هستند( انگار که اون ها هم منتظر این دعوت بودند). بعد از حدود 2 ساعتی که اونجا بودیم هم هوا خیلی سرد بود و هم خسته شده بودیم، سوار تاکسی شدیم و برگشتیم هتل. اینم بگم که هزینه تاکسی ها معمولا حدود 1000درام میشد که یک نفر پرداخت میکرد و بقیه با او حساب میکردند.
صبح روز پنجم طبق روال هر روز رفتیم برای صبحانه، برگشتیم اتاق و آماده شدیم برای گشت روز. برنامه امروز بازدید از معبد گارنی و صومعه کغارد بود. من حدود 10 سال پیش آنجا را دیده بودم اما بازدید مجدد آن برام خالی از لطف نبود. اول رفتیم سمت معبد گارنی، این معبد در 30 کیلومتری شرق ایروان در نزدیکی روستای گارنی و داخل قلعه گارنی قرار دارد. روبروی معبد از اتوبوس پیاده شدیم، بلیط به مبلغ 1500درام (حدود 100 هزار تومان)خریداری کردیم و وارد شدیم.
این معبد نمادی از ارمنستان پیش از مسیحیت است و گفته میشود در دوره اشکانیان توسط تیرداد اول برای پرستش مهر ( خورشید) ساخته شده است. اکثر معبد های قبل از مسیحیت تبدیل به کلیسا شده اند و معبد گارنی تنها نیایشگاه غیر مسیحی به جا مانده در ارمنستان است. این معبد 24 ستون 6 متری دارد که نمای متفاوتی به آن داده است، عکس این بنا سالهای زیادی بر روی اسکناس های این کشور به عنوان یکی از نمادهای تاریخی ارمنستان استفاده می شده است.
بعد از بازدید از این معبد و محوطه زیبای اطرافش که با برف سفید پوش بود. سوار اتوبوس شدیم و به سمت صومعه کغارد حرکت کردیم.
این مسیر حدودا 9 کیلومتری کاملا کوهستانی و برفی بود و هم لذت بخش بود و هم کمی هیجان انگیز. در دامنه کوه از اتوبوس پیاده شدیم و باقی راه رو باید پیاده می رفتیم، تا ورودی صومعه حدود 4-5 دقیقه ای در یک مسیر برفی و کوهستانی و شیب دار پیاده روی داشت و باید با احتیاط حرکت میکردیم. بازدید از این مکان رایگان بود.
صومعه کغارد بخشی از کوه مجاورش بوده است که به زیبایی از سنگ تراشیده شده است، کغارد به معنی سرنیزه است و این نام از نیزه مقدسی که مسیح در زمان مصلوب شدنش به وسیله آن مجروح شده است، گرفته شده که قبلا این نیزه در این کلیسا نگهداری می شده است اما اکنون به کلیسای اچمیازین منتقل شده است. این صومعه اولین کلیسایی بوده است که به شکل غار در ارمنستان ساخته شده است و معماری منحصر به فردی دارد که از سنگهای گرانیت تراشیده شده است. این صومعه که در میان صخره و دره قرار گرفته دارای 2 کلیسا است که مربوط به دوره های مختلف می باشد. داخل کلیسا شمعی روشن کردیم و داخل محوطه برفی اطراف چرخی زدیم و بعد کم کم رفتیم سمت اتوبوس. ساعت حدود 14-15 بود و همگی گرسنه بودیم.
به پیشنهاد لیدر رفتیم به رستوران ایرانی شیروان که یکی از بهترین رستوران های ایرانی ایروان هست. از اتوبوس پیاده شدیم و کمی پیاده روی کردیم تا به رستوران برسیم. شهر به شدت سرد و به طور عجیبی خلوت بود ما حدود 20 دقیقه ای در شهر چرخیدیم، دمای 15- درجه واقعا حرکت رو برامون کمی سخت کرده بود، رسیدیم به رستوران و سریع رفتیم داخل.
وارد رستوران شدیم، یه محوطه کوچک با سقف کوتاه و نور کم که بیشتر شبیه محیط کافه بود اما دکور جالبی داشت. منو رو دیدیم آبگوشت، کوبیده، زرشک پلو با مرغ، و... در حال انتخاب بودیم که یکی از دوستان گفت من میخوام برم شاورما بخورم هرکی میخواد بیاد بریم، یک مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم که بریم سراغ شاورما.
جای خاصی رو نمیشناختیم، به همراه تعدادی از بچه ها و آقای کامیاب خیلی درخیابان های اطراف چرخیدیم، هوای سرد، نا آشنایی با خیابونها و گرسنگی داشت مارو مجاب میکرد که برگردیم به همون رستوران شیروان. اما بعد از حدود 20 دقیقه گشت توی خیابون ها یک رستوران پیدا کردیم و سریع رفتیم داخل.
به خاطر سرما و گرسنگی هم که شده همه اظهار رضایت کردند و نشستیم. اسم رستوران شاورما لبانن بود که در حوالی همون رستوران شیروان بود. چون تعدادمون زیاد بود تقریبا از همه انواع شاورما سفارش دادیم، اسامیش دقیقا یادم نیست اما 5-6 مدل شاورما سفارش دادیم و به همان دلیل عدم توانایی در برقرار کردن ارتباط کلامی، بیشتر عکس غذاهارو نشان میدادیم که مبادا اشتباه متوجه شوند و یا ما بد تلفظ کنیم. ساندویچ گوشت، ساندویچ مرغ و چند مدل پیتزا که البته بیشتر شبیه نون لواش و نون بربری خودمون بود سفارش دادیم. که در کل طعمشون خوب بود ولی فکر میکنم سانویچ ها بهتر بودند و قیمتاشونم از 800 درام تا 2000 درام بود ( حدود 50 تا 120 هزار تومان) که خیلی مناسب بود به نظرم.
امروز بلاخره سیم کارتامون رو بهمون داده بودند( روز چهارم حضور در ایروان) و مبلغ 3000 درام با شارژ اولیه پرداخت کردیم که البته دیگه خیلی بهش نیاز نداشتیم و الان که فکر میکنم اصلا نباید میگرفتیم چون سفرمون تقریبا تموم شده بود. گفتیم یه استفاده ای ازش بکنیم که حیف نشه، با دوستامون تماس گرفتیم و گمان کردیم خیلی وقته منتظر ما هستند اما گویا غذای اونها تازه آماده شده بود و ما هم با خیال راحت راهی رستوران شیروان شدیم.
دوستانی هم که غذای ایرانی خورده بودند راضی بودند. سوار اتوبوس شدیم و راهی هتل شدیم.
امشب شب آخر اقامت در هتل و حضور در ایروان بود و برنامه شب هم کافه بود. رفتیم هتل یکم استراحت کردیم، حدود ساعت 8 داخل یکی از اتاق های بزرگ دور هم جمع شدیم و بعد از کلی شوخی و صحبت و بگو بخند و همچنین بعد از راهنمایی و صحبت های لیدر، سوار تاکسی شدیم و رفتیم سمت کافه. این رو هم توضیح بدم برخی مواقع تاکسی هارو لیدر با برنامه یاندکس (Yandex) می گرفت که قیمتش مناسبتر بود و زمانیکه تاکسی اینترنتی نبود و عجله داشتیم داخل خیابان تاکسی میگرفتیم که کمی گرانتر می شد، کرایه تاکسی هارو هم اگر قبل از حرکت طی میکردیم که خب منطقی بود، اما اگر طی نمیکردیم قیمتهای عجیبی می گفتند.
هزینه بلیط کافه نفری 10000 درام (حدود 600 هزار تومان ) بود که قبلش لیدر از بچه ها گرفته بود، متاسفانه بچه هایی که از این برنامه استفاده کردند بسیار ناراضی وپشیمون بودند ولی خب فایده ای نداشت و اون 600 هزار تومانشون سوخته بود. خلاصه که شب آخر هم اینگونه گذشت.
صبح روز ششم بعد از صبحانه اتاق هارو تحویل دادیم و راهی شدیم.
در مسیر برگشت برخی از دوستان از لیدر تور ایروان دلخور بودند و اون شور و هیجان قبلی در اتوبوس برپا نبود، البته بحثی هم ایجاد نشد اما جو سرد و سنگین بود. چند دقیقه بعد، اتوبوس توقف کرد که آقا ناصر پیاده بشه و با آقای کامیاب کمی صحبت کردند و در نهایت ایشون با یک خداحافظی مارو ترک کرد. و رفتیم سمت میدان هراپاراک که یکی از دوستان رو که برای عکاسی رفته بود اونجا، رو برداریم و راهی بشیم و منم از فرصت استفاده کردم و چندتا عکس از نمای روز میدان هراپاراک هم گرفتم.
برای ناهار در رستوران ایرانی کارونج نگه داشتند که بسیار کثیف و شلوغ بود. معظل اصلیش سرویس بهداشتی افتضاح و شلوغ و کثیف و بدون آب بود که من ترجیح دادم از سرویس ایرانی پشت ساختمون استفاده کنم که حداقل روی صندلی های فرنگی کثیف اونجا نمی نشستم. اومدیم برای سفارش غذا، سوپ 1000درام و جوجه و مرغ 3000 درام بود ما یه زرشک پلو با مرغ و دوتا سوپ سفارش دادیم که به علت شلوغی خیلی دیر آماده شده بود و طعمشم خوب نبود و فقط خوردیم که گرسنه نمونیم. بعضی از دوستان اصلا از اتوبوس پیاده نشدند که به نظرم بهترین کار رو انجام دادند.
سوار شدیم و حرکت کردیم سمت مرز. این بار اون جاده کوهستانی و باریک و پر پیچ و خم رو توی روز طی کردیم و هم لذت بردیم هم کمی از دیدن صحنه ها و ارتفاع جاده استرس داشتیم. دیگه با راننده ها که یک پدر و پسر ترک زبان بودند بیشتر آشنا شده بودیم و راحت تر باهاشون صحبت میکردیم.
حدود ساعت 23 به مرز رسیدیم و با خاطره ای که زمان رفت داشتیم همه نگران بودیم، ولی این بار بسیار خلوت بود و خیلی سریع سالن هارو طی میکردیم و خبری از اون ازدحام و شلوغی نبود، فکر کنم در مجموع 1 ساعت و نیم زمان برد که اون هم به خاطر پیاده روی داخل مرز بود.
لیدر بهمون گفته بود موقع برگشت ممکنه ازتون تست PCR بخواهند و در جواب ما که میگفتیم خب اگه خواستند چه کنیم میخندیدند و میگفتن توکل به خدا و ما دقیق نمیدانستیم چی در انتظارمون است. وارد خاک ایران شدیم، یک میز گذاشته بودند و یک شخصی هم نشسته بود پشت میز، و هر کس که اسمش را میگفت مینوشت و نمیدانستیم برای چی، قبل از اینکه نوبت به ما برسه، لیدرکه جلوتر رفته بود برگشت و بهمون گفت نمیخواد اسمتون رو بنویسید، ما هم از کنار میز رد شدیم و وارد صف چک مدارک شدیم. بعدا متوجه شدیم هرکس اونجا اسمش را ثبت میکرد باید 250 هزار تومان پرداخت میکرد و تست PCR میداد و جوابش رو تا 2-3 روز آینده بهشون اطلاع میدادند، و ماهم که نه اسم نوشتیم و نه تست دادیم.
در واقع ورود به کشور اصلا محدودیتی نداشت و اینجا فهمیدیم که واقعا برای جلوگیری از ورود افراد بیمار به داخل کشور خودمون هیچ تمهیداتی و هیچ اجباری در نظر گرفته نشده است و به راحتی افراد بیمار میتوانستند وارد کشور شوند ولی همونطور که قبلا گفتم برای ورود به ارمنستان اول از همه تستهای PCR چک شدند. حدود ساعت 2 بامداد از مرز رد شدیم و وسایل رو دوباره گذاشتیم داخل اتوبوس و راهی تهران شدیم. چند دقیقه ای گذشت که دیدیم اتوبوس حوالی هادی شهر ایستاد. در یک منطقه کوهستانی دمای 5- ، 6- درجه، هوا برفی و مه غلیظ و تاریکی مطلق، اتوبوس خاموش شده بود. پدر و پسر راننده چند مرتبه پیاده و سوار شدند و استارت زدند ولی ماشین روشن نمی شد. بندگان خدا هر بار که سوار می شدند روی مژه ها و ابروهاشون برف نشسته بود و این نشان از سرما و برف بیرون بود، و به قدری خسته و عصبی شده بودند که ما هم جرات نداشتیم چیزی بپرسیم ولی بعد از چند دقیقه آقای کامیاب به نمایندگی از بچه ها رفت و علت رو پرسید.
اینجا یه توضیحی رو بدم که چون عوارض خروج از کشور برای خودرو های سنگین خیلی زیاد است و سفر کردن براشون اصلا مقرون به صرفه نیست، معمولا برای جبران این هزینه ماشینها قبل از مرز، باک اصلی و همچنین باک های زاپاسی که تعبیه کرده اند رو از سوخت پر میکنند و اون طرف مرز، مازاد آن را با قیمت خیلی بالاتر میفروشند که هزینه عوارض خروج جبران شود. اما متاسفانه این بار تخمین راننده ها درست از آب در نیامد و سوخت قبل از رسیدن به جایگاه، تمام شده بود و به اندازه ای نبود که استارت بخورد. خلاصه در سرما داخل ماشین خاموش نشسته بودیم و به همان جو شوخ و شاد گروه پناه بردیم، چون راننده ها عصبی شده بودند( اگرچه که مقصر خودشان بودند ) خیلی نمیتوانستیم بلند شوخی کنیم و جو کمی سنگین بود و به قدری با شیطنت های بچه ها خندیدیم که غصه کنار خیابان ماندن هم یادمان رفته بود.
توی اون شرایط لیدر برای حمایت از بچه ها خیلی جدی به راننده گفت حداقل بخاری و روشن کن بچه ها سردشونه و اینجا بود که دیگه هیچ کس نتونست خودشو کنترل کنه و با صدای بلند همه زدن زیر خنده و راننده آنچنان نگاهی به لیدر انداخت که تازه فهمید چه حرفی زده و سرخ شد، آخه وقتی ماشین خاموشه چطوری بخاری رو روشن کنه. در آخر راننده کوچک ( پسر آقای راننده ) مجبور شد ماشین سوار شود و بره سوخت بخره و بیاره و ما حدود 1 ساعت و نیم اونجا بودیم. بنده خدا اومد و سوخت رو ریختن تو باک و استارت زدن و ماشین روشن شد و با یه جیغ و هورا شروع به حرکت کردیم. تقریبا هوا داشت روشن میشد و لحظات آخر سفرمون بود. برای صبحانه هم جایی نگه نداشت و حدود ساعت 11 رسیدیم میدان آزادی. لحظه وداع بود، با همه سختیها و خوشی ها و لذت ها، بعد از یک هفته زندگی کردن درکنار هم، باید از هم جدا میشدیم. یک عکس یادگاری گرفتیم و با امید سفرهای بعدی از هم جدا شدیم. ما توی این سفر از جای جای ایران همسفر داشتیم از تهران، گرمسار، کرج، اصفهان، کرمان، بابل و مشهد و هر کدوم از همسفرا به سمت یک نقطه از ایران حرکت کردند و این بود پایان این سفر جذاب. ما هم که ماشین رو توی پارکینگ ترمینال رها کرده بودیم رفتیم ماشین رو آوردیم و یکی از دوستان رو سوار کردیم و حرکت کردیم، دوستمون رو حوالی انقلاب پیاده کردیم و رفتیم سمت تهرانپارس.
در آخر برای دوستانی که برای اولین بار راهی ارمنستان میشوند چند نکته رو میگم که شاید کمکشون کنه.
اول اینکه انتخاب تور و لیدر در سفر به ارمنستان خیلی مهمه و چون زبان مشترک نداریم خیلی راحت میشه مبالغ هنگفت به مسافران تحمیل کرد. اگر این توانایی رو در خودتون میبینید که بدون لیدر به گشت های روزانه برید که بهترین کار همینه چون جاذبه های ارمنستان تقریبا مشخصه و میتوانید خودتون برنامه سفر بنویسید و هر روز برطبق برنامه تاکسی بگیرید بازدید رو انجام بدید و غذاتونو هر جا دوست دارید میل کنید و برگردید و تایمتونم دست خودتونه ولی اگر براتون مقدور نیست و نیاز دارید کسی راهنماییتون کنه و یا تعدادتون کمه و ترجیح میدین گروهی برای گشت برید باید گشت های روزانه رو خریداری کنید که معمولا گرونتر در می آید.
که حالا میتوانید این گشت ها رو در ایران همزمان با گرفتن تور خرید کنید و هم میتونید اونجا با لیدر هماهنگ کنید و خریداری کنید ولی حتما قبل سفر با لیدر در این مورد هماهنگ کنید که میشه اونجا هزینه گشت هارو داد یا نه. من در هر دو سفرم به ارمنستان تور رو با گشت خریداری کردم ولی از دوستانم شنیدم که خودشون به گشت ها رفتند و هزینه هاشون خیلی کمتر شده است. کلا اعتماد کردند به لیدر ها در سفر ارمنستان خیلی سخته و این موضوع غیر قابل اجتنابه و معمولا داستان هایی از کم لطفی لیدر ها در سفرهای ارمنستان میشنویم، البته اینم بگم که لیدر های خوب و با معرفت هم کم نیستند ولی خب یا باید آشنا داشته باشید و یا به شانستون اعتماد کنید.برای change پول هم فکر میکنم داخل مرز به مقدار نیازتون درام بگیرید که هم از نظر قیمت معمولا مناسبتره و هم داخل شهر وقتتون تلف نمیشه.