بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
من و داداشم از مدتها پیش قصد داشتیم ک به ارمنستان سفری داشته باشیم ولی از بدشانسی مون ، کرونا همچی رو خراب کرد و امکان سفرو ازمون گرفت ولی تو همون مدت حسابی راجب ارمنستان و بخصوص شهر ایروان گوگل کردم و کلی راجب حمل و نقل عمومی شهر و خطوط مترو و هتل ها و هاسل ها و مراکز گردشگری و موزه هاش و جاهای دیدنی ایروان ،خونده بودم و خودمون رو از نظر فکری آماده کرده بودیم و حتی چون میدونستم در آرمنیا خیلی انگلیسی کاربرد نداره کمی خط سیلیریک و تعدادی واژه به روسی رو تمرین کردم هرچند که اینطوری هم نبود و مشکلی از بابت ارتباط با مردم به زبون انگلیسی نداشتم.
تا اینکه آوایل آبان ۱۴۰۱ به ارمنستان رفتیم و چون محل زندگی مون نزدیک محله ارامنه (زرکش) بود بلیط زمینی از تهران به ایروان خریدیم و راه افتادیم ک بجز من و داداشم و سه چهار نفر از ارامنه ایرانی ک از ساکنین محله های زرکش و شیرمرد بودن مسافر دیگری نداشت ابتدا در ترمینال آزادی توقف و مسافرگیری کرد و بعد از کلی معطلی و سوختگیری به سمت منطقه آزاد ارس و مرز نوردوز رهسپار شدیم ک در بین مسیر در نزدیکی قزوین برای ناهار و بعد با فاصله طولانی تر در صوفیان جهت شام توقف کرد و بعد از آن حدود ساعت دوازده شب ب مرز نوردوز رسیدیم ک اونجا کمی درام ارمنستان خریداری کردیم که قیمت درام لب مرز ارزونتر از فردوسی و منوچهری بود که بچه های قابل اطمینانی هستند و کلی راجب همچی راهنمایی میکنن.
پس از پرداخت خروجی و مهر خروج و با لبخند پلیس ایرانی و پیادهروی ب اندازه یک کیلومتر بروی پل فلزی روی رودخانه ارس که قدم به قدم سربازهای ارمنی (با لباس و کلاه نظامی قدیمی که در جنگ جهانی دوم سربازها میپوشیدن) پاسپورت ها رو چک میکردن ب کیوسک پلیس ارمنستان رسیدیم ک اونجا تازه ماجرا شروع شد و نگاه های غیرعادی پلیس ارمنی برای مهر ورود و وسواس بیش از حد در کنترل پاسپورت ک به چند روش صحت و سقم پاسپورت رو میسنجید و با اخم و خیلی خشک پاسپورت رو مهر میزد و روی یونیفرم شون پرچم روسیه نقش بسته بود که برام جالب شد ک چرا پرچم روسیه؟ بعد فهمیدم ک مرزهای ارمنستان و بیشتر جمهوری های شوروی هنوزم در کنترل و بازرسی امنیتی نیروهای روسی است ک البته بعد از جنگ دوم قره باغ در سال ۲۰۲۰ ، این کنترل و بازرسی شدیدتر از قبل شده،
خلاصه بعد از آن وارد اتاق کنترل چمدان ها با دستگاه ایکس ری و بعدش سه چهار تا پلیس تمام وسایل مسافرین رو با شک و تردید بهمراه سگ موادیاب ،بهم میریختن و بقول خودشون دنبال مواد مخدر میگشتن ک این مرحله هم تموم شد و بعد وارد سالن ترانزیت شدیم ک سرویس بهداشتی در زیرزمین ش بود ک بوی نامطبوعی تمام فضای سالن رو گرفته بود و در بین مسافران چند خانم شرقی هم بودن ک من بخاطره اینکه وقتمون بگذره با اونا همصحبت شدم ک اونها اهل کشور ویتنام بودن ک در صحبتهاش ب اینکه برای ورود ب ارمنستان ب ویزا احتیاج دارند ولی خب برای ما ایرانی ها احتیاجی نیست ،خلاصه بعد از شش ساعت چمدون ها رو بار اتوبوس کردیم و دوباره پلیس ارمنی پاسپورتها رو چک کرد که همه مهر ورود خورده باشن و در تاریکی و سرما از مرز گذشتیم ک چند دقیقه بعد ب مغری رسیدیم ک شهر کوچکی بود م بیشتر ب روستا شبیه بود و در یک پیچ جاده قرار دارد و خیلی زود از اونجا ب سمت کاپان براه افتادیم.
اونجا هم شهر کوچک ولی قشنگ با یک پارک زیبا و رودخانه ای که از وسط شهر میگذشت با مغازههایی با در و پیکر چوبی که شهرهای اروپایی رو تداعی میکرد و چنتا مجتمع مسکونی که معلوم بود در زمان شوروی ساخته شده بود و بقول خود ارمنی هاساختمان استالینی که البته بجز من همه مسافران اتوبوس خواب بودن و وارد جاده تنگ و کوهستانی با ارتفاع زیاد شدیم ک دیدن دره ها و پایین ارتفاع ترسناک بود بطوریکه از اون ارتفاع بالا در گرگ و میش جاده،پل فلزی آبی رنگی در پایین دست جاده نمایان شد ک خیلی کوچک بنظر میرسید ک اتفاقا همینطوری که ارتفاع کم کردیم به اون پل رسیدیم که بسیار پل بزرگی بود که از اون بالا خیلی کوچک بنظر میومد.
اینها رو جهت اطلاع عرض کردم که ارتفاع کوهستانی جاده کاپان به سیسیان رو تجسم کنید. در همون تاریکی شب صلیب بزرگی با چراغ آبی توجهم رو بخودش جلب کرد ک بعد از طلوع خورشید ک کم کم همه جا روشن میشد تصاویر مناظری زیبا و دست نخورده حسابی حالم رو خوب کرد و مناظر پاییزی منحصربفرد در طول مسیر....جالبه که بدونید در طول مسیر و کنار جاده بهیچ عنوان زباله ای ندیدم!!!!
در ابتدای جاده تابلوهایی دیدم به خط فارسی نوشته شده بود لطفاً زباله نریزید!!
بعد از طی کردن جاده کوهستانی ب دشت بزرگی رسیدیم
ک دیدن چرای گاو و گوسفند و اسب در اون مراتع پرپشت منظره ای طبیعی و زیبا درست کرده بود برای صرف صبحونه توقف کردیم ک اونجا ب صاحب رستوران برای روشن کردن ماشینش هم کمک کردیم و از وای فای رستوران هم حسابی استفاده کردیم
و ب سمت ایروان یا بقول خودشون یروان راه افتادیم ک در راه ب سیسیان رسیدیم ک بیشتر مزارع انگور(تاکستان) ب چشم میومد و حدود ساعت دوازده ظهر ب دشت و کوه آرارات ک در خاک ترکیه قرار دارد ولی جز مفاخر و سنبل مقاومت و آداب و سنن ارامنه محسوب میشود رسیدیم ک چنتا عکس از قله آرارات گرفتم
و حدود دوساعت بعد بالاخره ب ایروان رسیدیم ک در ابتدا چنگی ب دل نمیزد و اتوبوس مارو در ترمینال کیلیکیا پیاده کرد و من از مسافران اتوبوس خواستم برای رانندگی ایمن و باحوصله آقا مسعود راننده اتوبوس، همگی ی دست و هورا قشنگ ب افتخارش.... چون ب اینترنت دسترسی نداشتیم با یک راننده شخصی برای رفتن ب میدان هراپراک یا همون جمهوری ب توافق رسیدیم ک از قبل میدونستم برای رفتن ب هاسلی ک انتخاب کرده بودم میبایست ب متروی جمهوری میرفتیم.
ک در ایستگاه مارشال باغرامیان و در کنار پارک لاورز یا همون پارک عشاق ایروان پیاده میشدیم ، در پارک از خانمی زیبا ب انگلیسی سوال کردم خیابون سارمن میدونی کجاست ک با لبخند و کمک گوگل مپ ، بهم نشون داد ک ما بعد از پنج شیش دقیقه ب سیلور هاسل رسیدیم و وارد شدیم برای هرشب و هر نفر ۲۵۰۰ درام پرداخت کردیم ک مدیر هاسل انگلیسی بلد نبود ک بکمک یک آلبانی تبار حرفامون رو براش ترجمه میکرد ک خوده مدیر هاسل خانمی بود خوش برخورد و مهربون....با وای فای رایگان
خلاصه بعد از کمی استراحت و دوش گرفتن ب مرکز شهر رفتیم و چنتا کافه و رستوران زیبا در خیابان موسکویان دیدیم و شام و نوشیدنی خوردیم
و بعدش سیمکارت خریدیم با سه گیگ اینترنت و ۲۰۰ تا پیامک رایگان ب قبمت هزار و هشتصد درام با اینترنت فوق سریع و انتن دهی فوقالعاده... در خیابان امیریان ب میدان جمهوری رسیدیم و فواره های موزیکال رو تماشا کردیم ک خیلی باحال بود و از کافی ماشین(دستگاه قهوه) ک با انداختن سکه دویست درامی و انتخاب چند مدل نوشیدنی گرم در سرمای شبهای ایروان حسابی میچسبید. در دور استخر میدان هراپراک یا همون جمهوری تعدادی فقیر و بی خانمان هم بودن که تکدی گری میکردن و همچنین تعدادی ایرانی و ارمنی ک ب اجاره خونه و آپارتمان مشغول هستند.
فردای اون روز ب چنتا کلیسای قدیمی و کلیسا جامع گریگور روشنگر که مابین ایستگاه متروی جمهوری و ژنرال آندرانیک قرار داره (فقط یک ایستگاه)موزه نسل کشی و موزه تاریخ سر زدیم که رایگان است و ورودی نمیخواد و اینکه تا ساعت چهار بعد از ظهر بازه.
روز سوم بعد از کاری ک داشتیم و بعدازظهرش خودمون رو برای جشن هالووین ماده کردیم و کلی خوش گذشت که دخترهای بچه های ارمنی با گریم هالووین و ترسناک بقیه رو میترسوندن و .... و روز چهارم با دوتا اوکراینی ک در همون سیلورهاسل دوست شده بودیم با یک ون ب سمت دریاچه سوان رفتیم. دریاچه سوان چیز خاصی نداشت و بادخیز و سرد ولی خوراکی های خوشمزه ای اطراف دریاچه هست که برای سوغاتی بد نیست برای گشت و گذار ب قیمت بیست هزار درام و بازدید از کلیسای دچاریس ک قدمتی دیرینه دارد و عکس با کشیش کلیسا و محوطه ساده ش ، روز چهارم تور ارمنستان اینطوری گذشت.
در راه برگشت از سوان به ایروان ماشین که فرمانش سمت راست بود جهت سوختگیری در پمپ کاز سی ان جی توقف کرد و برای ایمنی ازمون خواست که از ون پیاده شویم که اونجا سرعت باد بحدی تند و سرد بود (آبانماه )ک فلاش بکی زدم به تاریخ شوروی که مجرمین و زندانی ها رو برای تنبیه به سیبری تبعید میکردند و با همون رفقای اوکراینی راجبش صحبت کردیم و خندیدیم. در روز پنجم ب بازار ورنیساچ و پارک پیروزی و مجسمه مام ارمنستان سری زدیم
که پسر بچه های ارمنی در پارک و جلوی آدم بزرگها سیگار میکشیدن وبرای مردم عادی بود در صورتیکه برای ما دیدن کشیدن سیگار تو اون سن و سال عجیب و بی ادبانه بنظر میومد ، بگذریم.در راه برگشت یک مقدار خوراکی برای سوغاتی از فروشگاه یروان سیتی ک همه جای شهر یروان شعبه داره ،خریدیم.
روز ششم ب گشت و گذار و خیابون گردی گذروندیم و از اینکه در این چند روز از حمل و نقل عمومی شهری از قبیل اتوبوس و مترو و تاکسی اینترنتی ک اسمش یاندکس بود کلی تاکسی درخواست دادیم ک مقرون بصرفه تر از تاکسی های بود ک گوش مسافر رو میبریدن... متروی یروان با تعدادی ایستگاه محدود، مقداری از شهرو پوشش میده ولی خطوط اتوبوسرانی یروان کامل و همه شهرو میتونید باهاش رفت و آمد کنید ، قیمت بلیط مترو و اتوبوس صد درام ه و اتوبوس برقی که سرعتش پایینه پنجاه درام است و هیچگونه راهنمای به غیر از روسی و ارمنی نمیبینید ولی البته با کمک گوگل مپ براحتی میشه مسیر و مقصد و خط اتوبوس رو پیدا کرد.
و در روز هفتم ب همون ترمینال کلیکیا رفتیم و بلیط برگشتمون رو اوکی کردیم و سوار شدیم تا بمرز رسیدیم و دوباره همون قصه شک و تردید پلیس های بداخلاق ارمنستان و بطوری ک پلیس مرزی ب هرمسافر حدود بیست ثانیه زل میزد و با اخم مهرخروج میزد و در صورتیکه لبخند پلیس ایرانی در حین ورود ب کشور خستگی سفر رو از یادمون برد... و بعد از طی دوازده ساعت ب تهران رسیدیم و سفرمون ب پایان رسید
ارمنستان کشوری کوچک و کوهستانی در قفقاز با پایتخت کوچک ولی زیبا و پرآرامش ک من اسمش رو گذاشتم پاریس کوچک...مغازه ها، رستوران هاش و شکل خیابون هاش و مدل لباس و شکل ساختمون های مرکزی شهر ایروان خیلی شبیه پاریس میباشد، در کل مردم مهربونی داره بخصوص خانم های ارمنی ک فعال و کاری هستند برخلاف مرد های ارمنی که معمولا تنبل هستند و معمولا سیگار و الکل هم زیاد مصرف میکنند. در ارمنستان مرد سالاری جزئی از فرهنگ و قانون نانوشته شون میباشد و پسربچه های ارمنی و مردان با سن و سال بیشتر یک جور زندگی رو میفهمند و انگار هیچ محدودیتی از نظر رفتار و کردار تو خودشون نمیبینند و با لباس های بد رنگ و رو و قدیمی در خیابان ها به لودگی و بطالت میگذرونند ولی برعکس خانم های ارمنی از کوچیک تا بزرگ بسیار خوش پوش و بروز هستند.
بیشتر افراد بالای سی سال زبون انگلیسی نمیدونند ولی نسل جوانتر ارمنستان ب انگلیسی آشنایی دارند ،لازم ب ذکره که در زمان شوروی تدریس زبان انگلیسی در تمامی جمهوری های شوروی ممنوع بوده و برای همین اکثر ارمنی ها ، انگلیسی بلد نیستن ولی در مرکز شهر و مراکز خرید ، انگلیسی بلد هستند از طریق این سفرنامه خواستم تجربه سفرمون رو با شما عزیزان ب اشتراک گذاشته باشم