روز چهارم: چهارشنبه 4 فروردین 1400
برنامه امروز ما گشت داخل شهری بیرجند بود و طبق نقشه گردشگری که از هتل گرفته بودیم، تعداد جاذبههایی که باید میدیدم خیلی زیاد بودن، بنابراین صبح زود بعد از خوردن صبحونه راهی شدیم و قرار شد اول آثار تاریخی داخل شهر رو ببینیم و بعد ازظهر بریم سراغ دیدن چند جاذبهای که بیرون شهر بودن. اول رفتیم به سمت بافت تاریخی که مدرسه شوکتیه، بنای تاریخی خواجه خضر و پستخانه قدیم شهر و چند خانه تاریخی مثل خانه تاریخی آراسته، خانه تاریخی پَردلی و موزه عروسک دقیقا کنار هم قرار گرفتن.
ماشین رو پارک کردیم، همه جا به شدت خلوت بود و تقریبا بجز ما کسی تو خیابونها نبود ولی ما مصمم ادامه دادیم و با اولین در بسته که مدرسه شوکتیه بود مواجه شدیم. گذاشتیم به حساب اینکه هنوز اول صبحه و نیم ساعتی رو تو کوچهها پرسه زدیم تا بلاخره یه آقایی اومدن و در پستخانه رو باز کردن و متوجه شدیم که پستخانه تبدیل به پایگاه اداری میراث فرهنگی شده و فقط حیاطش رو میتونیم بازدید کنیم.
ساختمان آجری پستخانه متعلق به دوره قاجاریه است و بعدها توسط میراث فرهنگی مرمت شده و کاربری اداری پیدا کرده. گشت کوتاهی در حیاط که یه حوض گرد کوچیک و چند باغچه کوچک در اطراف حوض داشت، زدیم و به گرفتن چند عکس اکتفا کردیم. در مورد مدرسه شوکتیه و خواجه خضر هم سوال کردیم و همون آقا با بیمیلی جواب دادن که کلیدش دست ماست و اگر تعداد گردشگرها بیشتر شد براتون بازش میکنیم.
تصمیم گرفتیم تا زمانی که چند نفر گردشگر دیگه بیان، بریم خونههای تاریخی و موزه عروسک که تو کوچه بغلی بودن رو ببینیم ولی متاسفانه همه بسته بودن و رهگذری که از اونجا رد میشد گفت فقط خونه پردلی فعلا قابل بازدیده و بقیه خونهها برای مرمت موقتا بسته هستند. صدای چند نفر رو شنیدیم و احتمال دادیم که گردشگر باشن، برگشتیم سمت اداره میراث فرهنگی و بعد از باز شدن دربها وارد مدرسه شوکتیه شدیم.
این بنا در زمان قاجار و بهعنوان حسینیه ساخته شده و بعدها به مدرسه شوکتیه تبدیل شده. معماری این بنا آجریه و دارای ورودی، هشتی، دهلیزها، ایوان، حجره های اطراف صحن، شاه نشین و حمام هست. داخل حیاط رو که دیدیم و خواستیم وارد ساختمون بشیم، متوجه شدیم که جلوی همه حجرهها دمپایی و کفش هست و صدای صحبت کردن و قرآن خوندن میاد. از اونجایی که کسی نبود که سوال کنیم نفهمیدیم که کاربری مدرسه الان چی هست؛ ولی از تابلویی که روی درب نصب کرده بودن ظاهرا تبدیل به دارالقران شده بود و افرادی اونجا زندگی میکردن.
باتوجه به اینکه اماکن تاریخی جزو میراث فرهنگی کشور هستن، بهنظر من واقعا لزومی نداره اماکن تاریخی رو برای این کار اختصاص بدیم و مسلما وقتی افرادی در اونجا زندگی میکنن این آثار تاریخی خراب میشه و بهتره یه ساختمون معمولی رو برای اسکان اون افراد در نظر بگیرن. بنای تاریخی خواجه خضر هم که درست کنار مدرسه بود دیدیم و به سمت عمارت کلاه فرنگی که با پیادهروی کوتاهی میشد بهش رسید، به راه افتادیم.
عمارت کلاه فرنگی تو یه محوطه بزرگ باغی شکل قرار گرفته و از دور خیلی قشنگ به نظر میرسید. یکم که جلوتر رفتیم با تابلوهای عکسبرداری ممنوع که به نردههای محوطه کلاه فرنگی نصب شده بودن مواجه شدیم و قابل حدس بود که این جاذبه هم قابل بازید نیست. با این وجود، به ضلع کناری که درب مجموعه بود مراجعه کردیم و متوجه شدیم که مجموعه تبدیل به فرمانداری شده و از کیوسک دم در هم که سوال کردیم گفتن اجازه بازدید نمیدیم مگر اینکه از میراث فرهنگی نامه داشته باشید!
با دلخوری به سمت ماشین به راه افتادیم چون تقریبا بجز دوتا حیاط و یه تماشا از پشت نرده چیزی عایدمون نشده بود. مقصد بعدیمون بازدید از قلعه بیرجند بود و قبلش خودمون رو برای اینکه اینجا هم قابل بازدید نباشه یا تغییر کاربری داده باشه، آماده کرده بودیم. اما خوشبختانه یه باجه بلیطفروشی دم در دیدیم و خوشحال شدیم که بلاخره امروز هم دست خالی نموندیم.
قلعه بیرجند با مساحتی حدود 3000 مترمربع در منطقهای مرتفع و بر بالای تپه برای محافظت از مردم شهر در برابر هجوم دشمنان ایجاد شده و متعلق به دوره صفویه است. جنس قلعه از خشت و گل بوده و شهرداری بیرجند مرمتهای خوبی رو برای حفظ این اثر تاریخی ارزشمند انجام داده و یه آبشار مصنوعی هم درست کردن که از دور نمای زیبایی به قلعه داده. تو حیاط قلعه به مناسبت عید نوروز سفره هفت سین هم چیده بودن و چندتا آلاچیق مربوط به رستوران سنتی هم تو حیاط به چشم میومد که خیلی هم با فضای قلعه مناسبت نداشتن.
بعد از بازدید از حیاط از طریق پلههایی که زیر برجهای نگهبانی تعبیه شده بود به طبقات بالاتر رفتیم و از بالای برج نمای کل قلعه و شهر رو تماشا کردیم چند عکس یادگاری گرفتیم.
حالا دیگه نوبت به قسمت موردعلاقه من که باغ اکبریه است رسیده بود که به عنوان یکی از 8 باغ ایرانی در سازمان جهانی یونسکو به ثبت رسیده. قدمت سبک معماری که در این باغها به کار گرفته شده به زمان هخامنشیان و باغ پاسارگاد به عنوان قدیمیترین باغ ایرانی برمیگرده و در قدیم به این باغها پردیس یا فردوس میگفتن.
داشتن مسیر جوی آب، دیوارهای مرتفع و عمارتهای تابستانی و زمستانی سه ویژگی مهم این باغهاست. باغ اکبریه حدود 3.5 هکتار وسعت داره و قدمت اون به دوران زندیه برمیگرده. حال و هوای نوروزی و هفتسین و جمعیت بازدیدکنندگان که در گوشه کنار باغ مشغول گردش و عکاسی بودن، حس قشنگی رو برای ما ایجاد کرد.
ساعتی رو به قدم زدن لابلای درختای بلند و جابجا شدن بین حیاطهای مختلف باغ و عکاسی گذروندیم. از عمارتها و ساختمونهای باغ هم که تبدیل به موزه شده بودن بازدید کردیم و باغ زیبای اکبریه رو برای ادامه ماجراجوییهامون ترک کردیم.
نزدیکای ظهر بود و چندتا مقصد خارج شهر داشتیم، بنابراین به سمت جاده بیرجند به نهبندان به راه افتادیم. اول سراغ دورترین مقصد یعنی بازدید از سرو کهنسال نوفِرِست رفتیم که قدمتش رو بین 950 تا 1000 سال تخمین زدن. روستا بسیار خلوت بود و سرو هم به قدری بزرگ و باشکوه بود که از دور براحتی قابل تشخیص بود. تنه درخت چندین شاخه شده بود و مثل یه چتر خیلی بزرگ سایهاش رو روی زمین پن کرده بود.
بجز ما دو نفر هیشکی اون حوالی نبود بنابراین با آرامش عکسای یادگاریمون رو گرفتیم و به هدف دیدن باغ بَهلگَرد سوار ماشین شدیم. این باغ در روستایی به همین نام واقع شده و کنار جاده فرعی روستا قرار گرفته. درب ورودی باغ توی نقشه داخل همین جاده بود ولی نکته جالب این بود که حد فاصل جاده و باغ یه خندق خیلی بزرگ بود که مسلما راه باغ نمیتونست از اونجا باشه، بنابراین رفتیم داخل روستا که سراغ در ورودی باغ رو از مردم بگیریم که بهمون گفتن توی جاده است.
دوباره برگشتیم به جاده و سعی کردیم با دقت بیشتری نگاه کنیم و یه درب کوچیک هم از دور دیده میشد اما هرچی بررسی کردیم، هیچجوره نمیشد با ماشین از اون خندق رد شد و کار بسیار خطرناکی بهنظر میرسید. درنتیجه قید بازدید از این باغ رو زدیم و تصمیم گرفتیم از فرصتی که داریم برای دیدن باقی جاذبهها استفاده کنیم. مقصد بعدیمون باغ شوکت آباد بود که در 10 کیلومتری شرق بیرجند قرار گرفته و مربوط به دوره قاجاریه است.
دور و بر باغ یه فضای سبز بزرگ بود که مردم زیادی برای خوردن ناهار به اونجا اومده بودن. بلاخره یه جای پارک پیدا کردیم و به سمت در باغ به راه افتادیم ولی متاسفانه برای چندمین بار در امروز با در بسته روبرو شدیم. صدای چهچه پرندهها از داخل باغ به گوش میخورد. از داخل سوراخهای کناری درب چوبی بزرگ نگاهی به داخل باغ انداختم، پر از درختهای بزرگ بود و یه عمارت قشنگ هم وسط باغ ساخته شده بود. با ناراحتی و حسرت از اینکه اینجا رو هم نتونستیم ببینیم، به سمت ماشین رفتیم.
اکثر ماشینهایی که اونجا بودن پلاک محلی داشتن و بخاطر کرونا تصمیم گرفته بودن عیددیدنیشون رو در فضای باز برگزار کنن و دستهجمعی اومده بودن گردش. برای اینکه مطمئن بشیم که باغ باز میشه یا نه از یکی از خونوادهها سوال کردیم که بهمون گفتن انگار باغ تبدیل به باغ تالار شده و قابل بازدید نیست. ما هم بساط ناهارمون رو همونجا پهن کردیم و یه تغییراتی در برنامه سفرمون دادیم.
طبق برنامه قبلی قرار بود فردا بعد از دیدن بقیه جاذبههای بیرجند به سمت طبس بریم و شب رو اونجا بمونیم. اما حالا بخاطر تعطیل بودن اکثر جاذبهها، جاهایی رو که برای فردا درنظر گرفته بودیم، میتونستیم بعدازظهر ببینیم و برنامه فردا خالی میشد. در این لحظه همسرم یه پیشنهاد خوب داد که بجای اینکه مستقیم بریم طبس، از بیرجند به سمت قائن و فردوس بریم و اون دوتا شهر رو هم ببینیم.
البته ناگفته نماند که از اول سفر چندین بار این پیشنهاد مطرح شده بود ولی بخاطر بعد مسافت در این استان و دور بودن شهرها به هم، من خیلی موافق نبودم؛ اما حالا وقت اضافه آورده بودیم و قائن و فردوس رو گذاشتیم تو برنامه. بعد از کمی استراحت کنار باغ شوکت آباد، برای خرید سوغاتی و بازارگردی به سمت بیرجند حرکت کردیم. از اونجایی که قبلا عبارت "عناب تازه بیرجند" رو پشت وانتیهای کنار جاده شمال به کرات دیده بودیم، اولین گزینه تو لیست سوغاتیها خرید، عناب بود که هرگوشه و کنار بازار به وفور یافت میشد.
عناب و کمی شیرینی پادرازی خریدیم، برگه زرآلو، انجیر، آلوی خشک، زرشک، زعفرون و کشک هم سوغاتیهای دیگه بازار بیرجند بود. با توجه به اینکه فردا میخواستیم بریم قائن و زعفرون و زرشک قائنات هم که معرف حضور همه هست، پس تصمیم گرفتیم این دو سوغاتی جذاب رو از معدن اصلیش بخریم. کارمون که توی بازار تمام شد، به سمت باغ رحیمآباد که داخل شهره و از صبح چندباری از جلوی درب بستهاش رد شده بودیم، به راه افتادیم، ولی ایندفعه هم بسته بود و واقعا برامون سوال بود که چرا اکثر جاذبههای بیرجند تعطیل بودن.
به هرحال از بین جاذبهها فقط بند عُمرشاه(امیرشاه) و بند دره تو لیستمون باقی مونده بود که اولی تو مسیر هتل بود و میتونستیم موقع رفتن به هتل ببینیمش، پس عازم بند دره شدیم. این بند در واقع سدی است که در دوران زندیه ایجاد شده و در فهرست آثار ملی هم به ثبت رسیده؛ مسیر کوهستانی و شلوغ بند دره رو بالا رفتیم و راستش از حد انتظارمون خیلی کوچیکتر و کم آبتر بود، با این وجود مردم زیادی برای بازدید اومده بودن و افرادی هم ظرفهاشون رو از آب چشمه پر میکردن.
هوا رو به تاریکی میرفت و ما هم برای فردا برنامه مفصلی چیده بودیم و تا طبس راه درازی پیشرو داشتیم، درنتیجه بهتر بود شام رو زودتر بخوریم و بخوابیم. از اونجا که خوردن غذای محلی هر شهر معمولا یکی از کارهای مورد علاقه ما تو سفرهاست، در مورد بیرجند هم با جستجوی اینترنتی به قورمه رسیدیم. یه باغ رستوران باصفا (متاسفانه اسمش رو فراموش کردم)، دقیقا کنار باغ رحیمآباد بود که برای خوردن قورمه گزینه خوبی بهنظر میرسید، تو یکی از آلاچیقهای چوبی حیاط نشستیم و یکی از بهترین غذاهای محلی عمرمون رو به همراه یه آش رشته خوشمزه با سبزیهای محلی خوردیم.
در مسیر هتل کوهستان، بند عمرشاه رو هم از دور دیدیم که آب خیلی کمی داشت و چون شب شده بود دیگه از ماشین پیاده نشدیم. با رسیدن به هتل پرونده چهارمین روز این سفر هم بسته شد.
روز پنجم: پنجشنبه 5 فروردین 1400
بعد از جمع کردن وسایل و خوردن صبحونه، اتاق رو تحویل دادیم و برای طی مسافت 110 کیلومتری تا قائن به سمت شمال بیرجند به راه افتادیم. شهر قائن به عنوان دومین شهر بزرگ استان، مرکز شهرستان قائنات هستش و قدمتش به دوران پارینهسنگی(30 هزار سال قبل) میرسه و یکی از قدیمیترین زیستگاههای انسان محسوب میشه.
این شهر در گذشته دارای برج و بارو و دژ بوده و به همراه تون یا همون فردوس امروزی از شهرهای مهم و مرکز قهستان بزرگ بوده. همین قدمت قاین و فردوس کافی بود که همسرم برای دیدن این دو شهر سر از پا نشناسه و لحظهشماری کنه برای رسیدن.
جاده بیرجند به قائن برخلاف جادههایی که تا حالا تو استان خراسان جنوبی رفته بودیم، شیبدار و کوهستانی بود و منو یاد جادههای غرب کشور میانداخت. در کنارههای جاده درختچههای زرشک که یکم سبز شده بودن، به چشم میخورد و داشتم تصور میکردم که اگر موقع برداشت زرشک تو پاییز از این جاده رد میشدیم، چه منظره نارنجی و سرخ بینظیری جلو چشممون بود و احتمالا گلهای بنفش زعفرون رو هم میتونستیم ببینیم.
وقتی به قائن رسیدیم در ورودی شهر آرامگاه بزرگمهر قائنی (بوذرجمهر قائنی) در دامنه رشته کوه قهستان از دور خودنمایی میکرد. به سمت آرامگاه حرکت کردیم و بعد از پارک ماشین برای دیدن مقبره از کلی پله سنگی بالا رفتیم. هوا بهاری و بسیار عالی بود و افراد زیادی هم برای ورزش صبحگاهی و کوهنوردی به اونجا اومده بودن. بزرگمهر قائنی عارف و شاعر بودن و در قرن 4 و 5 زندگی میکردن و در دربار سلطان مسعود غزنوی خدمت میکردن.
بنای مقبره ایشون در قرن 7 و 8 هجری ساخته شده، معماری بنا بهصورت چلیپایی هست و 4 تا ایوان داره و یک گنبد هم بر فراز ایوانها قرار گرفته. من شیفته معماری این آرامگاه شده بودم و در طول مسیر در تک تک ایوانهاش کلی عکس گرفتم بعد که به بالای مقبره رسیدیم یه درخت قدیمی 700 ساله هم دیدیم که درست در کنار قبر بزرگمهر قرار داشت و بر مقبره سایه انداخته و ابهت خاصی مقبره داده بود. خیلی دلمون میخواست که تو اون هوای لطیف بهاری همونجا بشینیم و از منظره لذت ببریم ولی زمان محدود بود و ناگزیر به رفتن بودیم.
وارد شهر قائن شدیم و با کمک مسیریاب مسجد جامع شهر رو پیدا کردیم، قدمت این مسجد به قرن هشتم هجری برمیگرده و لقب قدیمیترین مسجد فعال ایران را به خودش اختصاص داده. این توصیفات براساس مطالعات و قبل دیدن مسجد بود، ولی وقتی از ماشین پیاده شدم واقعا عظمت و شکوه مسجد منو غرق خودش کرد. بنای مسجد و گنبدهای کوچک و بزرگش تماما آجری بودند و ایوان بزرگ مسجد با طرحها و نقشهایی به رنگهای سفید و کرم و قهوهای تزیین شده بودند و بهطرز عجیبی همه رنگها باهم در تناسب بودن و حس اصالت و معنویت رو همزمان باهم به آدم القا میکرد.
نکته جالب دیگه در مورد این بنا، استحکام اون در برابر زلزلههای بزرگ این منطقه است که فقط آسیبهای جزیی دیده و همچنان پابرجا مونده. زمانی که ما از مسجد دیدن کردیم، چند خانم در یکی از شبستانهای مسجد نشسته بودند و مشغول خوندن دعا بودن که نشان از زنده بودن مسجد داشت. بعد دیدن مسجد و خوردن یه چایی با شیرینی پادرازی بیرجندی در فضای سبز محوطه مسجد در حالیکه بوی خوش زعفرون تو کل شهر جاری بود، برای خرید زرشک و زعفرون عازم شدیم.
هنوز مغازهها تک و توک باز شده بودن ولی از اونجایی که به قول قدیمیها رزق و روزی رو اول صبح تقسیم میکنن، ما هم تصمیم گرفتیم از اولین سوغاتفروشی که باز باشه خرید کنیم. بعد از خرید سوغاتیها با شهر اصیل و غنی قائن خداحافظی کردیم و راهی فردوس شدیم.
از قائن تا فردوس هم فاصله 136 کیلومتر بود و بخاطر پیچ در پیچی و دوطرفه بودن جاده حدود 2 ساعتی طول میکشید. من جستجویی توی اینترنت کردم که اگر در طول مسیر جاذبه دیگهای هم وجود داره ازش دیدن کنیم که در نتیجه جستجوهام به شهر کهن سرایان رسیدم که در 100 کیلومتری جاده قائن به فردوس قرار گرفته و به شهر آب انبارها هم معروف هست. کاروانسرای سرایان (شاه عباسی) بهعنوان معروفترین جاذبه این شهر، تبدیل شد به مقصد ما و بعد از رسیدن به سرایان برای دیدن این یادگار دوران صفویه، عازم بافت قدیمی شهر شدیم.
این کاروانسرا در فهرست آثار ملی میراث فرهنگی هم ثبت شده و بعد از مرمت، در حال حاضر به اقامتگاه بومگردی تبدیل شده بود. ما بعد از اینکه تابلوی اقامتگاه رو بالای در دیدیم، میخواستیم برگردیم که مسئول مهربون اونجا مارو به داخل دعوت کردن و از حیاط قشنگش چندتا عکس یادگاری گرفتیم و اومدیم بیرون. تو بافت قدیمی شهر قدمی زدیم و به یک حمام سنتی آجری رسیدیم که گنبدیهاش منو یاد حمام "سلطان امیر احمد" کاشان انداخت.
مردهای شهر هم همون حوالی دور هم جمع شده بودن و مشغول صحبت بودن که ما تصمیم گرفتیم از پلههای حمام پایین بریم و نگاهی هم به داخلش بندازیم. اول همسرم خم شد و چندپلهای رو از پلکان باریک و آجری حمام پایین رفت و من هم دنبالش داشتم پایین میرفتم که احساس کردم چقدر بوی نم میده که یهو دیدم همسرم با خنده داره بهم اشاره میکنه نیا بعد که اومد بالا فهمیدم که حمام فعال بوده و شانسی که آورده بودیم، همسرم وارد قسمت مردونه شده بود. اینجا فهمیدیم چرا اون آقایون با تعجب به ما نگاه میکردن، با شرمندگی و درحالیکه واقعا خندمون گرفته بود سوار ماشین شدیم و راه فردوس رو در پیش گرفتیم.
حوالی ظهر به فردوس رسیدیم و چون خانواده بهمون سفارش رب انار فردوس رو داده بودن، تصمیم گرفتیم تا مغازهها بسته نشدن اول بریم سراغ خرید سوغاتی. دنبال مغازههای سوغاتفروشی تو شهر دور میزدیم ولی هرچی گشتیم و پرسیدیم خبری از رب انار نبود. جالبتر اینکه اکثر میدونهای فردوس نمادی از انار داشتن و اینکه ما اینجا نتونیم رب انار پیدا کنیم، تو مخیلاتمون نمیگنجید.
بازم رفتم سراغ اینترنت و با یه جستجوی ساده متوجه شدم که باغهای انار فردوس سمت شهر کوچیکی به اسم اسلامیه است و حتی یه کارخونه رب انار هم داره. یه میدون کوچیک ورودی شهر بود و چند مغازه هم دور میدون بودن که از قضا نوشته رب انار هم روی ویترین مغازه زده بودن و ما خوشحال از اینکه تلاشمون به موفقیت رسیده بود، وارد یکی از مغازهها شدیم. رب انار خونگی رو خریدیم و شیرینهای خونگی هم که برای عید نوروز پخته بودن چشممون رو گرفت و بعد از کلی خرید از شیرینیهای خوشمزه به فردوس برگشتیم.
همسرم برای رسیدن به فردوس خیلی هیجانزده بود چون عاشق تاریخ و جاذبههای تاریخیه و حالا به جذابترین قسمت سفر یعنی شهر باستانی تون رسیده بودیم و با اینکه موقع ناهار بود، ترجیح دادیم اول از این شهر باستانی دیدن کنیم. بنابراین به قسمت جنوب غربی فردوس که شهر تاریخی تون در اون واقع شده، رفتیم. در حقیقت تون نام قدیمی شهر فردوس هست و تا سال 1308 هجری خورشیدی نام این شهر تون بوده، براساس کاوشهای باستانشناسی قدمت این شهر رو به دوران اشکانیان نسبت دادند.
شهر تون در طول سالها متحمل رنج و غمهای زیادی شده و از حمله مغول تا زلزلههای متعددی رو به خودش دیده اما اتفاقی که منجر به متروکه شدن این شهر تاریخی شد، زلزله مهیبی در دوران صفویه بوده که مردم ناگزیر شدند، شهر رو رها کنند و شهر جدید تون رو در کنار شهر زلزلهزده قدیمی بسازند. زلزله سال 1347 فردوس هم خرابیهای زیادی به بار آورد ولی با این وجود، هنوز 24 اثر باستانی در شهر تاریخی تون هست که گردشگران رو به جذب میکنن.
مسجد جامع تون، مدرسه های علیا و حبیبیه، آب انبارهای تاریخی، حمامهای تاریخی و بازار شهر تون، تنها گوشهای از جاذبههای این شهرند. تجربه شخصی من از اولین لحظهای که تون رو دیدم، متحیر شدن از بزرگی شهر بود، به طوریکه با پیادهروی نمیشد همهی شهر رو دید؛ تا چشم کار میکرد بقایای بناها دیده میشدن و بعضیهاشون هنوز خیلی سالم باقی مونده بودند.
دو امامزاده سلطان محمد و سلطان ابراهیم که از نوادگان امام جعفر صادق(ع) هستند دقیقا کنار این شهر تاریخی هستند و رفت وآمد به این امامزادهها هم فضای تون رو زنده نگه داشته بود. ما از ورودی شمالی وارد شهر تون شدیم و ابتدا مدرسه علیا و مدرسه حبیبیه که از آثار تاریخی دوران صفویه هستند رو دیدیم که البته در حال مرمت بودن و فقط از بیرونش بازدید کردیم و یکم از لای در و بین شکافها و ترکهایی که بین در و دیوار ایجاد شده بود نگاهی به داخل انداختیم.
یه نکته مثبتی که در مورد این شهر باستانی باید بهش، اشاره کنم این بود که جلوی همه بناها تابلوهایی نصب کرده بودن و مشخصات سازه رو کاملا توضیح داده بودن و خب بدون راهنما هم میشد توی شهر گشت. با استفاده از همین تابلوهای راهنما ما به بازار شهر رفتیم و حجرههایی رو دیدیم که زمانی نبض شهر بودن ولی حالا روی خرابههای اون قدم میزدیم که برای من خیلی متاثرکننده بود.
کمی اونطرفتر هم آب انبار بازار قرار داشت که هنوز خیلی سالم باقی مونده بود. برای دیدن باقی قسمتهای شهر سوار ماشین شدیم و از مسیرهای ماشینرو که مشخص بودند توی شهر چرخیدیم و خونهها، حمامها و آب انبارهای زیادی رو دیدیم که خیلیهاشون بینام و نشان بودن. از اونجایی که کمربندی فردوس از وسط این شهر رد میشه، برای دیدن برخی از آثار باید به اون سمت جاده میرفتیم.
یکی از مهمترین جاذبههای این بخش مجموعه تاریخی کوشک بود که شامل یک مسجد، یک حمام و یک آب انبار هست و تخمین زده شده که متعلق به اوایل دوران اسلام هستند. راستش بهنظرم ابهت و عظمت شهر باستانی تون اصلا قابلتوصیف نیست و از اون جاهاییه که باید حتما حضوری رفت و حال و هواش رو تجربه کرد. بعد از این بازدید احساسی، تو پارکی که همون اطراف بود ناهار خوردیم و بعد از پر کردن باک بنزین، به سمت طبس حرکت کردیم.
نکته مهمی که تو استان خراسان جنوبی خیلی بهش برخوردیم، تعداد بسیار کم پمپ بنزینهای بین جادهای بود که باتوجه به فاصله زیاد بین شهرها باید همیشه مراقب باشیم بدون بنزین نمونیم. از فردوس به طبس حدود 200 کیلومتر مسافت بود و کل مسیر به صحبت در مورد جاهایی که دیده بودیم و کیف کرده بودیم گذشت.
دم دمای غروب به طبس جانِ خوش عطر و بو رسیدیم، اول طبق قولی که به خودمون داده بودیم رفتیم باغ گلشن و سرفرصت قدم زدیم و کیف کردیم و عکس گرفتیم، چندتا خرما هم از زیر درختهای نخل باغ برداشتیم و خوردیم و با بیمیلی از باغ گلشن خداحافظی کردیم.
حالا نوبت خرید سوغاتیهای خوراکی شده بود پس به سمت سوغات فروشیها رفتیم و کلی خرما و عرقیجات و انواع مشتقات بهارنارنج از شکوفه خشک برای چای تا مربا و شربت خریدیم و با لبخند رضایتی بر لب، رفتیم برای خوردن شام. یه ویژگی مثبت دیگه طبس اینه که توی شهر که میچرخی کلی باغ رستوران میبینی که فضای باصفای همشون دل آدمو میبره اما ما تو دور رفت فرصت نکرده بودیم بریم.
از طرفی چون فردا راه دور و درازی تا تهران پیشرو داشتیم و قرار بود صبح خیلی زود راه بیفتیم، دنبال خلوتترین رستوران بودیم. روز اول عید که ما رسیده بودیم طبس خیلی خلوت بود اما حالا کلی مسافر اومده بود و یه عالمه تور گردشگری توی سطح شهر دیده میشدن و درنتیجه رستورانها هم شلوغ شده بودن. بلاخره یه رستوران قشنگ با فضای سنتی پیدا کردیم که همه دیوارهاش از گلهای کاغذی قرمز و صورتی و سرخابی پر شده بود و یه حوض و فواره کوچیک داشت که دورتادورش تخت و میز برای سرو غذا چیده بودن و بوی کاهگل و گلها تمام فضا رو پر کرده بود.
ما هوس فستفود کرده بودیم پس پیتزا سفارش دادیم و به جرات یکی از باکیفیتترین و خوشمزهترین پیتزاهای عمرم رو اونجا خوردم. دیگه به آخرهای این سفر دوستداشتنی رسیده بودیم و وقت استراحت برای برگشت به تهران بود. عازم بارگاه امامزاده حسین بن موسی کاظم (ع) شدیم که هم زائرسرای بزرگی داشت و هم محوطه خیلی خوبی برای چادر زدن به همراه یه پارکینگ وسیع اطراف حرم تدارک دیده بودند.
حیاط حرم پر از درخت نخل و بهارنارنج و یاسه که دورتادور محوطه رو دربر گرفته بودن. چندتا حوض و فوارهها هم داخل حیاطها بود که لطافت هوا رو چندبرابر بیشتر میکردن. تمیزی کف حیاط حرم به حدی بود که نورهای سبز و آبی گلدستهها رو منعکس میکردن. با اینکه زائرسرا هم ظرفیت داشت ولی ترجیح دادیم بلاخره چادرمون رو برپا کنیم و شب رو تو هوای دلچسب طبس و زیر آسمون خدا بگذرونیم.
ساعت 5 صبح که پام رو از چادر بیرون گذاشتم دیدم اطراف چادرمون کلی چادر دیگه اضافه شده و تعداد ماشینها هم چندبرابر شده بود، با خودم گفتم خوش به حال مسافرهایی که تازه اومدن طبس؛ ولی هر اومدنی رفتنی هم داره و دیگه باید برمیگشتیم. بعد از جمع کردن وسایل و خرید نون و آب جوش برای صبحونه راهی جاده شدیم. طبق عادتی که همیشه داریم و وضعیت هوا و جاده رو چک میکنیم، متوجه شدیم که برای امروز پیشبینی باد و طوفان شده، ولی چارهای نبود و گفتیم آروم آروم میریم.
تا خوروبیابانک هوا عالی بود ولی وقتی از شهر خور رد شدیم کم کم سر وکله باد هم پیدا شد، هرچقدر جلوتر میرفتیم باد شدیدتر میشد و شنهای روان حاشیه جاده هم با خودش به داخل جاده میآورد و ما هرلحظه سرعتمون رو کم میکردیم. این وضعیت هی وخیمتر میشد و دید افقیمون بخاطر طوفان شن کمتر و محدودتر میشد و هیچ اثری از خطهای سفید کنار و وسط جاده نبود، فقط با امید چراغهای ماشین جلویی که یه کامیون بود حرکت میکردیم.
رسما باد به طوفان تبدیل شده بود و دسته دسته شنها رو محکم به بدنه ماشین میکوبوند ، شدتش به حدی بود که با همون سرعت پایین ماشین تکون میخورد. هر دومون وحشت کرده بودیم و هیچ روستا و شهری هم نمیدیدیم که لااقل تا تموم شدن طوفان توقف کنیم.
تو دلم دعا میکردم که شتری از جاده رد نشه یا ماشینی از روبرو نیاد چون یک متر بیشتر دید نداشتیم و خیلی وضعیت خطرناکی بود. با هر سختی و دلهرهای بود خودمون رو به نایین رسوندیم، یکم هوا باز شده بود و فکر میکردیم طوفان داره تموم میشه، رفتیم پمپ بنزین که مردم محلی از ما پرسیدن از جاده خور میاید و وضعیت جاده رو ازمون سوال کردن.
بعد راهنماییمون کردن که طوفان تموم نشده و تا نیم ساعت دیگه به اینجا میرسه و بهتره هرچی زودتر بدون اینکه وقت تلف کنیم، راه بیفتیم. هرچقدر به سمت کاشان اومدیم بخاطر جنس زمین، از شدت شن و خاک جاده کم شد و حداقل دید داشتیم ولی باد همچنان و تا تهران ادامه داشت و از قم بارون رگباری بهاری هم بهش اضافه شد. به این ترتیب ما با تجربه کردن انواع آب و هوا بلاخره دم غروب به تهران رسیدیم و این سفر هم در صفحه خاطرات زندگیمون ثبت شد.