هر شهری حتی در دور دست ها ارزش یک بار دیدن رو داره ولی یه شهرهایی هست که دوباره دلت برای دیدنش تنگ میشه. وقتی این جمله رو خوندم فورا چابهار زیبا به ذهنم اومد و از نظر من اون شهر که دلتنگش بودم چابهار بود .با اینکه سه سال پیش به چابهار رفته بودیم ( سفرنامه ش هم در لست سکند نوشتم ) و راه خیلی طولانی و پر چالشی داشت اما ارزش دوباره دیدن رو داره .
به نظر من تعطیلات نوروز رو باید جنوب گردی کرد ، شاید به این علت که مسافت خیلی طولانی داره و نیاز به مرخصی بیشتری داریم و تعطیلات عید واقعا فرصت مناسبی برامون بود . طبق روال تموم سفرها برنامه ریزی با من بود ، اینکه از کدوم جاده بریم ، کدوم شهرها اقامت داشته باشیم ، کجاها رو ببینیم و ....بعد از یک ماه پایین و بالا کردن نقشه راه ها و خوندن تجربیات و سفرنامه های جدید و بازدید از صفحه های اینستاگرام و اینکه خیلی از جاذبه ها رو در سفر قبل دیدیم و الان لوکیشن جدید در نظر داشته باشم ، مسیر حرکت و سفر رو برای 10 روز به صورت زیر چیدم .
گلوگاه – دامغان – جندق – طبس – کرمان – بم – نیک شهر – چابهار – بندر جاسک – بندر سیریک – بندرعباس – حاجی آباد – سیرجان – یزد – جندق – گلوگاه
لیست وسایل مورد نیاز رو نوشتم و با شوق و ذوق سفر دونه به دونه جمع کردم و 28 اسفند ماشین تکمیل و آماده حرکت شده بود .
روز اول
29 اسفند 1401 ساعت 5 صبح استارت این سفر خورده شد ،جاده جنگلی گلوگاه به دامغان رو بارونی و مه آلود سپری کردیم ، به دیباج که رسیدیم با شکوفه های بهاری زیبا مواجه شدیم و هوا لطیف تر شده بود . کمی کنار این باغ ها قدم زدیم تا خستگی جاده بارونی رو بشوره ببره .
بعد از شهر دامغان که بساط صبحونه رو داخل یکی از پارک ها پهن کرده بودیم وارد جاده کویری و طولانی جندق شدیم .بعد از چند ساعت رانندگی در بیابون و نزدیک جندق بود که به تابلوی آبشار خنک و باورنکردنی رسیدیم ، گفتیم بریم ببینیم چی هست ... وارد فرعی شدیم ، بعد از پرداخت ورودی وارد منطقه تفریحی و توریستی آبشار جندق شدیم . فضای خیلی بزرگ که دریاچه مصنوعی و قایق و پدالو داشت . آلاچیق های زیادی هم در اطراف دریاچه ساخته بودند و همچنین حموم قدیمی که هر سکو رو برای رفاه و استراحت مسافران در نظر گرفته بودند. ما هم بساط ناهارمون رو برداشتیم و داخل یکی از آلاچیق ها نشستیم تا کمی استراحت کنیم . هنوز در حال ساخت و ساز بود و جای پیشرفت زیادی داشت .
ادامه مسیرمون از جندق به سمت خور بود ، در این مسیر چشم مون به دریاچه نمک افتاد که خیلی جلوه زیبایی داشت ، ازونجایی که تا حالا دریاچه نمک از نزدیک لمس نکرده بودیم توقف کردیم و تجربه شیرین قدم زدن روی نمک رو برای خودمون ثبت کردیم ، طفلی آرهان که فکر میکرد برف هستش و میگفت یخ شدم .....
حوالی ساعت 5 عصر بود به جوادیه طبس رسیدیم ؛ تابلواقامتگاه بومگردی ها به چشم مون می خورد ، چند تایی رو از نزدیک دیدیم و در نهایت در روستای کردآباد اقامتگاه بوم گردی عمو نوروز طبس ، اتاقی رو برای دوشب اجاره کردیم .
اقامتگاه بافت کاملا سنتی و دلنشینی داشت ، حیاط کوچیک و دلبازی که حسابی برای آرهان و بازی کردناش خوب بود . سماور و چای خوش عطر هم دائم برپا بود . امشب ، شب سال تحویل بود و هنوز اقامتگاه خیلی شلوغ نشده بود ؛ ظاهرا بیشتر مسافرهاش برای یک فروردین به بعد رزرو کرده بودند و سال 1402 در اقامتگاه پر مهر عمونوروز تحویل شد.
روز دوم
بعد از صرف صبحونه در اقامتگاه که سلف بود به سمت جاده طبس-بشرویه رفتیم تا از کال جنی معروف دیدن کنیم. بعد از پارک ماشین ها وارد محوطه شدیم که پله های زیادی داشت برای پایین رفتن ، در نگاه اول از بالا شبیه دره ستارگان قشم به نظرمون اومد ، حدود نیم ساعت پیاده روی در دل سنگ و کوه های بلند داشتیم که به چشمه و برکه آب کوچیکی رسیدیم که ماهی های زیادی هم داشت . جالب به نظر میومد در منطقه ای که بیابون و کوه بود ، توی دل دره هاش به این برکه و آب و سرسبزی میرسید. جاهای جذابترش پیاده روی و امکانات بیشتر میخواست که ادامه مسیر با وجود آرهان برای ما امکان نداشت ؛ البته که خیلی از مسافرها هم تا همین چشمه میومدند و برمیگشتند .
بعد از کال جنی که جای جای صخره هاش دیدنی و جذاب بود به سمت روستای گردشگری ازمیغان رفتیم . ابتدای روستا ورودی پرداخت کردیم و بعد باید ماشین رو پارک میکردیم و پیاده این روستای سنگ فرش شده رو میدیدیم . با وجود بچه کوچیک هرچی جاذبه دیدنی و پیاده روی دار بود امروز سهم ما شده بود .به سمت مزارع برنج معروف ازمیغان قدم زنان رفتیم . شالیزارهای پلکانی که دورتادورش با درخت نخل پوشیده شده بود چه تضاد جالبی برامون بود.
برنج تداعی شمال کشور و نخل تداعی کننده گرما و جنوب کشور هستش ، و دیدن این دو در کنار هم چقدر زیبا و خاص بود . در مسیر ،باغ های شخصی وجود داشت که برای استراحت و نشستن مسافرها اجاره میدادند . انتهای زمین کشاورزی که الان گندمزار بودند به رودخونه و چشمه تخت عروس ختم میشد . در تموم روستا رودخونه جریان داشت حتی داخل اداره پست جوی آب و چشمه وجود داشت و خیلی برامون جالب بود .اصلا تصوراتمون از کویر و خشکسالی بهم ریخت .....
مهم ترین جاهای دیدنی شهر طبس ، باغ گلشن طبس بود . بدون پرداخت هیچ ورودی به این باغ زیبا قدم گذاشتیم . درختان بسیار بلند و سبز ،انواع گیاهان مختلف و پلیکان معروف این باغ به چشم میومد . حوض آب بزرگی در مرکز باغ گلشن وجود داشت که محل شنای اردک و غاز و پلیکان ها بود . ظاهرا پلیکان ها از دست بازدیدکننده ها زخمی هم شده بودند ، پا و بال شکسته شون قلب مون رو به درد آورد و چقدر ما انسان ها بی فکر هستیم که برای لحظه ای شادی خودمون چیزی به سمت این پرندگان پرت می کنیم که روشون به سمت ما بشه و بهشون آسیب میزنیم . از زخمی بودن پلیکان ها فاکتور بگیریم فضا و هوای باغ عالی بود ، درب خروجی هم کافه برای نشستن و تمدید انرژِی وجود داشت .
برای ناهار رستوران ناردون رو انتخاب کردیم ،با اینکه خیلی شلوغ بود ولی سرویس دهی خوبی داشتند و طعم غذا واقعا خوشمزه بود .
هنگام غروب بود که به سمت اقامتگاه حرکت کردیم ،هوا ابری شده بود و نخلستان های مسیر حسابی دلبری می کردند . کمی در اطراف گندمزارها و زیر درختان نخل قدم زدیم .آفتاب که غروب کرد به اقامتگاه رفتیم . با اینکه شب دومی بود که در اقامتگاه بودیم ولی مهربونی و رفتار خوب پرسنل به گونه ای بود که انگارخیلی وقت بود متعلق به اینجا بودیم و دو شب خیلی راحت و خوبی رو سپری کردیم .
روز سوم
بعد از صرف صبحونه ، وسایلاتمون رو جمع کردیم ، از صاحب اقامتگاه و خانومشون در حالیکه کلی برامون آرزوی سفر خوب و خوش داشتند خداحافظی کردیم ، چقدر مهر و محبتشون زیاد بود . بعد از طبس به روستای اصفهک رفتیم . این روستا باقیمونده از زلزله سال 57 طبس هست ،بافت قدیمی خونه هایی به چشم میومد که دورتادورشون پوشیده از درختان نخل و نارنج و زمین های کشاورزی بود . اقامتگاه های سنتی زیادی هم در داخل بافت قدیمی اصفهک وجود داشت که برای دوری از زندگی شهری و ماشینی و چند روز خلوت کردن انتخاب عالی بود .
کلی در کوچه های قدیمی و دنج این روستا قدم زدیم ،مسیرهای حرکت سنگ فرش شده بود و تابلو لطفا وارد بافت قدیم و خونه های تخریب و نصف و نیمه مونده نشوید هم وجود داشت . با اینکه صبح بود ولی خیلی اصفهک دلچسب بود ؛چون شنیده بودم اصفهک رو باید غروب دید زمانی که چراغ و فانوس خونه ها روشن میشه دیدنی تر هستش.
خلاصه با حال و هوای خوب از اصفهک به سمت روستای نای بند که به ماسوله کویر معروف بود حرکت کردیم . ازونجایی که آرهان خواب بود و نمیخواستیم در جاده کویری که در پیش داشتیم بیدار بشه از قدم زدن در روستای نای بند چشم پوشی کردیم.
در ادامه ی مسیر چشمه ی آب گرم دیگ رستم رو داشتیم که همون ابتدای جاده اصلی و خیلی شلوغ بود . یک جوی آب و چشمه قبل از ورودی استخرها وجود داشت ، فکر نمیکردم آب جاری درین جوی هم گرم باشه و پاهامو گذاشتم داخل آب و نگم از شدت حرارت و داغ بودنش. استخر آب گرم ورودی داشت که توسط پدر و پسری اداره میشد ؛ دارای سه قسمت ، مردونه ، زنونه و خصوصی(خانوادگی) بود. رفتم داخل و نگاهی انداختم که گفتن برای بچه های کوچیک ممنوع و خطرناک هستش و نشد که خستگی راه رو با این آب گرم از بین ببریم . خلاصه سفر با بچه کوچیک این چالش های شیرین رو هم داره که باید از یک سری خواسته ها بگذریم .
در اطراف استخر و چشمه تا چشم میخورد زباله و آشغال بود و بس . واقعا جای تاسف داشت ، یقینا این حجم از آشغال رو تمام مسافرانی که به این مناطق سفر میکنیم از خودمون باقی میذاریم و صد حیف و افسوس فقط.
بعد از اینکه باک بنزین رو در پمپ بنزین دیگ رستم پر کردیم وارد جاده راور شدیم. قبل از این سفر فکر میکردم خسته کننده ترین و بدترین جاده رو شیراز به بندرعباس و جندق دارند و با گذراز جاده راور نظرمون کلا تغییر کرد . بالاخره به شهر راور رسیدیم و ناهار رو در رستوران ملی راور خوردیم که خاطره خوبی از برخورد پرسنل و غذای خیلی معمولیش برامون نمونده ، خلاصه از گرسنه موندن بهتر بود . حوالی غروب بود که به کرمان رسیدیم ، علیرضا برای دو شب سوئیت هماهنگ کرده بود، کلیدها رو تحویل گرفتیم و دیگه وقت استراحت بود
روز چهارم
امروز رو به کرمان گردی اختصاص دادیم ،چند تا از مکان هایی که دفعه قبل ندیده بودیم رو مدنظر داشتیم .اولین مکان به گنبد مشتاقیه ( سه گنبدان ) که از بناهای دوران قاجار و در نزدیکی میدان مشتاق قرار داشت رفتیم . گنبد مشتاقیه محل دفن مشتاق علی شاه بود که متاسفانه تا حالا اسمشو نشنیده بودیم ، مشتاق علی از صوفیان نامی قرن 13 و مبتکر سیم چهارم سه تار بوده که به همون سیم مشتاق مشهور هست و جالب تر اینکه مشتاق علی شاه قرآن رو با نوای سه تار میخوند .
همچنین محل دفن کوثر علی شاه همدانی و شیخ اسماعیل هراتی هم بود. در میان سه گنبد تنها یک گنبد کاشی نداره که به عقیده معماران قدیمی این گنبد کاشی رو به خودش نمی گرفت ؛ گنبد آجری متعلق به شیخ اسماعیل هراتی بود .ازونجایی که شیخ اسماعیل پیرمرد روحانی و فقیری بود که از نظر معنوی بسیار قوی بوده در میان مردم این بقعه توجه معنوی خاص تری هم داره و برای طلب حاجت در مزارش شمع روشن می کنند . در کل به مجموعه مشتاقیه رسیدگی نشده بود ، حیاط نا مرتب و حوض خالی از آب ، بند رخت های سرایدار که بین درختای حیاط بسته شده بود جلوه نا خوشی ایجاد کرده بود .
مکان بعدی آتشکده زرتشتیان کرمان بود که موزه مردم شناسی زرتشتیان هم محسوب میشد. بعد از پرداخت ورودی ، وارد باغ بزرگ و باصفایی شدیم که موزه مردم شناسی و آتشکده در اون وجود داشت . از همون درب ورودی سر در ورودی موزه که سه کلمه ( همت ، هوخت و هورشت ) به معنی اندیشه ،گفتار و کردار نیک به چشم میخورد . ابتدا به قسمت موزه مردم شناسی که در دوطبقه طراحی شده بود رفتیم ، پسر و دختران زیباپوش زرتشتی در ابتدای موزه با درود و نوروز مبارک ، خوشامد می گفتند و در صورت تمایل شروع به توضیح دادن راجع به موزه و اشیای موجود میکردند.
در قسمت دیگه باغ آتشکده وجود داشت . اتاق آتش روشنی که معتقد بودند این آتش مقدس و پاک چند هزار ساله ای هست که از معبد ورهرام هندوستان به ایران منتقل شده است .
باغ موزه هرندی کرمان در لیست بازدیدمون بود ،باغ خیلی بزرگی که موزه اشیای دوران قاجار و موسیقی بود . باغ درختان بسیار بلند و زیبایی داشت که متاسفانه جوی آب خالی از آب و نشاط بود . اصلا شور و شوق عید در کرمان وجود نداشت ، ما هم کمی در اطراف باغ قدم زدیم و بعد به سمت مجموعه گنجعلیخان کرمان رفتیم . نمیشه به کرمون اومد و به بازار مس و زیره نرفت ، بعد از این بازار کامل حس کردیم که به شهر زیره اومدیم و بعد از خرید به خونه برگشتیم.
غروب برنامه بازدید از باغ فتح آباد ( بیگلربیگی ) رو داشتیم ، ازونجایی که خونده بودم این باغ در شب به خاطر نورپردازی هاش دیدنی هستش ، شب به سمت باغ فتح آباد رفتیم که در 25 کیلومتری کرمان و در اختیارآباد قرار داشت و از جاهای دیدنی کرمان هست . الگوی این باغ از باغ شاهزاده ماهان گرفته شده بود . هوا به شدت سرد و باد شروع به وزیدن کرده بود ، باغ رو تا انتها رفتیم و واقعا تنها جاذبه ش همون نورپردازیش بود . در ساختمون داخل باغ کافی شاپ هم وجود داشت و دیوار های مجموعه از عکس افراد مختلف پر شده بود .
روز پنجم
ساعت 4 صبح بود که کرمان رو به مقصد چابهار از جاده نیک شهر ترک کردیم . جاده ی دو طرفه و پر از ماشین های پلیس و ماشین های حمل سوخت که با سرعت و بدون لحظه ای مکث در حال حرکت هستند . از قبل بهمون سفارش کرده بودند که خیلی احتیاط کنید و در تاریکی در این جاده ها رانندگی نکنید ما هم به جز چند باری برای تامین سوخت و خرید آب توقف دیگه ای نداشتیم . برای بنزین متاسفانه با صف خیلی طولانی مواجه بودیم شاید 1 ساعت هم مجبور بودیم صبر کنیم تا نوبت مون بشه ، و جایگاه کارت سوخت مارو قبول نمیکرد و فقط با کارت خودشون نهایت 30 لیتر بنزین به مسافرها میدادند. داستان غم انگیز فقر و قحطی و معضل بنزین از همنیجا شروع شد و تا در بلوچستان بودیم ادامه داشت و وضعیت بدتر هم میشد.
با چالش های زیادی که در جاده نیکشهر دیدیم مثل فیلم سینمایی اکشن بود برامون ، اینکه ماشین پلیس به دنبال ماشین های قاچاقچی ها بود و ما وسطشون گیر کرده بودیم و جاده رو با اگزوز دودزا زده بودند و دید نداشتیم ، یجورایی تا مرز سکته کردن رفتیم و برگشتیم . در این جاده ها تموم ماشین ها دوتایی هستند ، ماشین پلیس دوتایی ، مسافرها اکثرا دو ماشین ، حتی قاچاقچی هاش هم دو ماشین حرکت میکردند جزما که تنها ماشین دراین جاده بودیم، برای همین استرسم بیشتر بود . خلاصه ساعت 4 عصر به چابهار رسیدیم و نفس راحتی کشیدیم اولین کاری که کردیم به رستوران رئیس رفتیم و غذایی که محدود مونده بود رو برای ناهار سفارش دادیم و بعد برای تحویل کلید سوئیت مون رفتیم .
غروب به سمت منطقه آزاد چابهار که پاساژ و مراکز خرید زیادی داره رفتیم ، ازونجایی که دم افطار بود مغازه هابسته و مشغول نماز و افطار بودند . ما هم آرهان رو به پارک کنار پاساژ الماس بردیم تا بازی کنه ، پدروپسر در پارک موندند و من به پاساژ ها و بازار پارچه رفتم ، حس کردم نسبت به چند سال پیش بازارش ضعیف تر شده بود.
روز ششم
امروز برای صبحونه رستوران رئیس رو انتخاب کردیم و بعد به سمت دریای بزرگ چابهار رفتیم . در اطراف چابهار پر از کپرنشین هست که درد و غمشون همیشه همراه من میمونه و لحظه ای در این سفر از جلوی چشام دور نمیشد ، کاش کاری از دست من برمیومد ، چقدر زندگی روی تلخ برای این قشر داره و دیده نمی شن و کسی براشون کاری نمیکنه شاید هم نمیخوان که پیشرفت کنه .... بگذریم بعد از آبتنی در دریای بزرگ و شترسواری در این ساحل زیبا ، به بازار بلوکان ( بازار سنتی و محلی چابهار ) رفتیم .
بازار رنگ رنگی و پر از اجناس قدیمی و جالب بلوکان با بوی ادویه فروشی ها و عطر های تند که سرتاسر بازار رو پر کرده خیلی جذاب و دیدنی هستش . طلافروشی هاش که طلاهای هندی و خاص دارند. قشنگترین قسمت این بازار برای من مغازه فروش لوازم تزئیناتی برای جشن بود ، قشنگ منو به 25 سال پیش برد ، تولد های بچگی هام ، جشن های مدرسه که تموم سالن با شرشره های رنگی تزئین میشد . این لوازم هنوز در مراسم و جشن های مردم بومی این منطقه استفاده میشد و کاربردی بود ، چابهار هندوستان کوچک ایرانم . چقدر لذت بردم از دیدن لوازم این فروشگاه و با ذوق به تک تک شون نگاه کردم و در آخر شرشره رنگی برای خودم خریدم .
در این بازار با خانواده ای که بچه های زیادی داشتند هم صحبت شدم ،البته زیاد فارسی بلد نبودند و بچه هاشون که به زبون اردو صحبت میکردند ، در آخرهم عکس یادگاری با تک تک بچه هاشون انداختم ، چقدر مهربون و ساده و نجیب بودند. با هم چن تا عکس از این بازار رنگی رو ببینیم تا بهتر وصفش به تجسم بیاد ...
برای ناهار امروز رستوران سفره رو انتخاب کردیم که غذاهای بسیار خوشمزه ای داشت و روزهای باقیمونده در چابهار رو مشتری پایه ثابت این رستوران شده بودیم .
بعد به سمت کنارک حرکت کردیم که در غرب چابهارهستش، تقریبا یک ساعتی در راه بودیم . تنها بازاری که باید برای ورود به مغازه هاش کفش هارو در آورد. کوهی از لباس های استوک و کفش های برند و استوک وجود داشت . کمی دور زدیم و از حوصله ما خارج بود که از فروشگاه ها خرید کنیم ، آرهان حسابی شیطنت داشت و برای بازار و خرید همکاری نمیکرد.
تصمیم گرفتیم برای غروب آفتاب به ساحل پزم بریم که نزدیک کنارک بود .در مسیر روستای پزم با دیدن بچه های در حال بازی با پای برهنه ، خونه های بلوکی که درهاشون باز بود و ساده ، دل پاکی و فقر و شادی رو کامل میشه حس کرد . تموم بچه ها با دیدن ماشین غریبه لبخند میزنند و دست تکون میدن ، کنار یکی از بچه های توقف کردیم . پیاده شدم باهاشون صحبت کردم ته کیفم پولای نقدی که برای عیدی دادن آورده بودم بهشون دادم و با چهره ای شادتر ازشون خداحافظی کردم.
ساحل صیادی و زیبای پزم ، قایق های لنگر انداخته ای به چشم میخورد که صبح برای صید دل به دریا میزنند. کمی لب ساحل قدم زدیم که چشمم به عروس دریایی ژله ای افتاد و با آرهان مشغول جمع آوری شدیم . بعد از غروب آفتاب ؛هوا تاریک شده بود که به سمت چابهار برگشتیم و به بلوار ساحلی رفتیم . از فلافل فروش ماشینی که خیلی هم مشتری داشت برای شام چن تا ساندویچ فلافل سفارش دادیم .
روز هفتم
امروز قصد داشتیم به سمت شرق چابهار بریم . صبحونه رو در آلاچیق های رمین خوردیم که این آلاچیق ها نسبت به چند سال پیش رسما خراب شده بود و حیف که رسیدگی نداشتند . به دریاچه صورتی لیپار رسیدیم ،بازار سنتی و محلی بزرگی داشت ، بساط حناکاری دختران هنرمند بلوچ هم پهن بود . دست سازه هاشون رو برای فروش آورده بودند، چقدر هنر در وجودشون نهفته هست.
دریاچه از میزان آب و صورتی بودنش خیلی کم شده بود . به سمت جاده مکران رفتیم ، جاده ی زیبایی که یک طرف دریای مکران هستش و سمت دیگه جاده کوه های مریخی وجود داره . از رفتن به داخل کوه های مریخی صرف نظر کردیم ، هوا خیلی گرم بود و پیاده روی داشت و از دور به تماشا ایستادیم . درخت انجیر معابد در مسیرمون بود ، درخت پهناور و بزرگی که شاخه هاش روی زمین افتاده شده س . در درخت انجیر معابد هم بساط فروش هنر بلوچ پهن بود ،نگم که چقدر دلم به لباس سنگ دوزی شده آبی رنگ موند .
به چابهار برگشتیم ، چند روزی بود میدون زیبایی که برای عید نوروز تزئین شده بود حسابی چشممون رو گرفته بود بنابراین پیاده شدیم و کلی در کنار این زیبایی و سلیقه عکس یادگاری انداختیم . عصر هم قرار شد تا شب برنامه بازار و خرید داشته باشیم . پارچه های سوزن دوزی شده ی زیبای بلوچی که هرجایی به راحتی پیدا نمیشه ارزش خرید داشتند. پتو های شیک ، شکلات و انواع قهوه جات خارجی در بازار چابهار به وفور دیده میشه و از همه بهتر انرژی زا جک هستش ، اصلا روایت داریم : روزی در جنوب بی جک به سر شود حرام است . (قال فاخره)
روز هشتم
صبح زود چابهار زیبا رو به سمت غرب ترک کردیم . به گلفشان های کنارک رفتیم ، جاده فرعی و خاکی ، از دور تک کوه بلندی دیده میشد . به بالای تپه ی کوه مانند رفتیم ، دهانه فعال گل فشان رو از نزدیک دیدیم . هر 20 دقیه دو قلوپ گل بیرون میومد ؛ بچه های بلوچ که بومی اون منطقه بودند از اون گل ها مجسمه های ابتکاری و سریع میساختند برای فروش ،من هم به رسم عادت از این بچه ها خرید داشتم . حالا بماند که شتر گلی تا شمال برسه دست و پاهاش قطع شد و فقط اون ستاره به یادگار موند.
در مسیر زرآباد پر از باغ های موز بود ، اهالی روستا کنار خونه هاشون موز و پاپایا رو به قیمت خیلی مناسب میفروختن . بااینکه اندازه موزها خیلی کوچیک هستش اما طعم بی نظیر و خوشمزه ای داره.
به بندر جاسک رسیدیم ،خیلی گرسنه شده بودیم و دنبال رستوران بودیم . با کمک گوگل مپ به رستوران دلفین رسیدیم . چقدر ویو ساحلی زیبایی داشت این رستوران ،حیاط خلوتش نشون میداد خبری از هیاهوی مسافران نوروزی نیست . سفارش ماهی دادیم و تا حاضر شدن غذا از دیدن دریا و مرغان دریایی لذت بردیم .
بعد از ناهار به سمت بندر سیریک حرکت کردیم ،بازار معروف میشی سیریک که زیاد شنیده بودم راجع بهش و نرسیده به سیریک بود توقف کردیم . پا گذاشتن داخل پاساژ و مغازه همانا و چند ساعت از زمان رو از دست دادن و تاریکی هوا همانا . بازار بزرگ و کاملی از لوازم خانگی و پتو و پوشاک خارجی بود . شب شده بود به سیریک رفتیم و دریغ از یک مهمانپذیر و اتاق برای اجاره ، همه پر شده بودند ، به پارک ساحلی رفتیم که آلاچیق ها پر از مسافرانی بود که چادر زده بودند، یه ساندویچ تند جنوبی خریدیم و در فکر این بودیم باید چیکار کنیم .
در همین حین همکار علیرضا که کرمانی بودند تماس گرفتند که کجا هستید و چه میکنید..... انگار بهش الهام شده بود چه به موقع زنگ زد واقعا . وقتی متوجه شد سیریک موندیم و به دنبال سوئیت هستیم به یک ربع هم نکشید که دوست و همکارش رو پارک در کنارمون دیدیم . آقای اشرف زاده اومدند و ازمون دعوت کردند به خونه شون بریم ،تا چند دقیقه فکر کردیم تعارف زبونی هستش و رد کردیم ، اما وقتی دیدیم همچنان منتظر ماست و میگن امکان نداره بدون شما ازینجا به خونه برگردم قبول کردیم . خونه شون توی روستایی به نام گز در اطراف سیریک بود.
وقتی وارد حیاط شون شدیم؛ پدر و مادر و خانواده مهربونشون رو روبروی خودمون برای خوشامدگویی دیدیم یهو با دنیایی از محبت و دل پاکی روبرو شدیم . چقدر دلشون دریایی و پر از عشق بود . حیاط بزرگ با اتاق های دورش که هر اتاق مخصوص کاری بود ، یکی آشپزخونه ، یه اتاق برای مهمون ، یه اتاق برای مجردهای خونه ، اتاق خانواده و ...زیلو وسط حیاط پهن کردیم و کلی با خانوما صحبت کردم ، آقایون هم اتاق مهمان مشغول صحبت بودند و چقدر برام صحبتاشون ،فرهنگشون شیرین بود . آخر شب هم رعد و برق و بارون شروع کرد و تا صبح بی وقفه بارید .
روز نهم
صبح زود بیدار شدم و در حیاط دنج که حالا بارون شسته تر کرده بود قدم زدم ، مادر خانواده سحر برای ما نون پخته بود که همراهمون داشته باشیم . از خانواده پر مهر و بی نهایت با عشق ، خداحافظی کردیم و به مسیرمون ادامه دادیم . طی مسیر هر چندین دقیقه یادمون میفتادند و میگفتیم که خدا چقدر به بعضی از آدم ها قلب سخاوتمند و انرژی زیاد میبخشه .
به بازار ماهی فروشان گورزانگ ( شهرستان میناب ) رفتیم ،گورزانگ بازار ماهی قدیمی و معروفی داره که تنوع ماهی و میگوهاش واقعا زیاد بود . ماهی حلوای سفید و شاه میگوها که برای صادرات در حال بسته بندی بودند . آرهان هم حسابی با ماهی ها و میگو ها حرف میزد و خوش میگذروند . اصلا نقش و نگار ماهی های جنوبی هم خاص هستش انگار خدا حناکاریشون کرده و زیباترن. برای ناهار ماهی و میگو خریدیم و به سمت بندرعباس حرکت کردیم .
هوای بارونی بندرعباس باعث شد بی توقف این شهر رو ترک کنیم ، در جاده حاجی آباد استراحتگاه بین راهی وجود داشت که بساط ناهار رو اونجا پهن کردیم .از جمله جاهای دیدنی که در هرمزگان در نظر داشتم چشمه سبزپوشان برغنی حاجی آباد بود . به سمت چشمه سبزپوشان رفتیم ،درجاده ی کویری به نخلستان سرسبز رسیدیم . چشمه زلال که پر از ماهی های سیاه رنگ بود و اهالی معتقد بودن این ماهی ها نباید صید بشن . دمای آب چشمه همیشه متعادل هستش، در تابستون گرم آب خنک و در زمستون سرد آب ولرمی جریان داره . در قسمت بالای چشمه امامزاده ای هم وجود داشت .
در اون آب خنک خیلی ها در حال آب تنی بودند ، و متاسفانه دورتادور چشمه پر از زباله بود و اینکه فکر میکنم عدم وجود سطل زباله هم بی تاثیر نبود ، چون خودمون هم پوسته های هندوانه رو واقعا نمیدونستیم کجا بندازیم در نهایت با اون همه آبی که چکه میکرد داخل نایلون و زیر پا با خودمون بردیم تا جایی سطل زباله دیدم دور انداختیم .
تاریکی هوا به سیرجان رسیدیم ، خسته تر از اونی بودیم که بتونیم مسیر رو ادامه بدیم تا یزد، بنابراین یک اتاق برای جای خواب گرم و امن اجاره کردیم .
روز دهم
صبح زود سیرجان رو به سمت یزد ترک کردیم.
در سریزد مهریز ؛به باغ آهو رفتیم . مینی باغ وحشی بود برای خودش. انواع پرندگان و آهو و مرال و گوزن و میمون در اون وجود داشت . رستوران زیبایی هم در مرکز محوطه قرار داشت که منوی غذاهای ویژه ش از گوشت آهو و گوزن بود .
بعد به شهر زیبا و تاریخی یزد رسیدیم ، بعد از تحویل کلید اتاق ، به دل محله فهادان رفتیم . کوچه و پس کوچه های زیباو چشم نواز که حال روح آدمو خوب میکنه و گذر زمان رو متوجه نمیشی . چقدر هنر و زیبایی در تک تک دیوارهای کوچه و معماری ساختمون هاش دیده میشد .
هدف اصلی ما از اومدن به یزد ، بازدید از لیزاردلند بود ؛ خانه سوسمارهای زنده یزد. مجموعه شخصی که محل نگهداری انواع خزندگان،مار ،سوسمارهای گوناگون ،گربه های ملوس ، سگ های شیطون ،آفتاب پرست ،لاک پشت ، و ماهی های زیادی بود . مجموعه ی کامل و زیبایی بود و باید از مدیرش که شخصا اینجارو اداره میکنه کمال تشکر رو به جا آورد . طبقه بالا مجموعه هم کافی شاپ سنتی و زیبایی قرار داشت .
بعد از محله ی فهادان به میدان امیرچخماق رفتیم . ناهار رو در یکی از رستوران های اطراف امیرچخماق خوردیم . دورتا دور مجموعه ترمه فروشی ، باقلوا و شیرینی حاج خلیفه قرار داره که عطر و بوش تموم اطراف رو پر میکنه .
به زورخونه که نزدیک میدون بود رفتیم ،در حال ورزش بودند . چقدر ورزش در ظاهر ساده ولی نفس گیری بود . و صدای مرشد که بسیار روح نواز بود و زیبا و با معنا میخوند ، چه شب زیبایی برامون ثبت شد از یزدگردی کوتاه .
روز یازدهم
صبح بعد از جمع کردن وسایلمون ، به سمت گلوگاه حرکت کردیم . جاده بیابونی جندق که تمومی نداشت، فکر میکنم چقدر رانندگی شغل سختی هستش بخصوص در این جاده های کم تردد و بیابونی . دامغان برای ناهار توقف داشتیم ، رستوران قاجاریه دامغان که فضای سنتی و زیبایی داشت، وغذای بسیار لذیذ و چای دبش این رستوران حسن ختام این سفر طولانی بود ، در نهایت حوالی 5 عصر بود که به خونه ی پر مهر مامان برگشتیم که بی تاب دیدن نوه ی کوچیکش بود .
سفر چابهار از نظر مسافت جز طولانی ترین سفرهای ما محسوب میشه .
مسافت طی شده در این سفر : 4869 کیلومتر
بنزین مصرف شده : 382 لیتر
این سفر برای ما تجربیات زیادی به همراه داشت. از اولین روز سفر که با اقامتگاه عمو نوروز انرژیِ مثبت و محبت بهمون تزریق شد و تا آخرین روز که مهمان خونه ی پر عشق خانواده اشرف زاده بودیم ، سرتاسر خاطرات شیرینی برامون به جا موند. الان که دارم می نویسم دلم برای حیاط با صفای اقامتگاه ، نگاه های پر ذوق و شوق بچه های بلوچ ،دل دریایی مادر مهربون در سیریک ،ساحل زیبای جاسک ، غروب پزم زیبا و دیار مکران تنگ شده .
و اینکه خیلی از جاهارو عکاسی خالی از منظره نداشتم و بیشتر عکس ها پسری حضور داشت برای همین یک سری عکس ها با حضور آرهان گذاشته شد. ممنون از لست سکند که بستری برای ثبت خاطرات خوبمون و اشتراک گذاریش ایجاد کرده .
حال دل همه تون خوش .....