نرم نرمک میرسد اینک بهار...
روزهای آخر اسفند بود و صدای پای نوروز 1400 در همهمه کرونا به گوش میرسید. من و همسرم علیرغم علاقه زیادی که به سفر داریم، هیچ برنامهای برای تعطیلات عید نداشتیم چون هم ریسک مسافرت بالا بود و هم رنگبندی کرونایی زرد و نارنجی و قرمز شهرها مدام در حال تغییر بود و واقعا نمیشد مقصدی را برای سفر انتخاب کرد.
چهارشنبه 27 اسفند که از سرکار برگشتیم و تعطیلات نوروزی شروع شد، داشتم به عکسهای سفرهای قبلی نگاه میکردم و با خودم فکر میکردم که اون موقعها چقدر زندگی راحتتر بود، نه ماسک نه الکل نه قرنطینه و نه محدودیتی بود. به هرحال ما تصمیم گرفته بودیم ایام نوروز رو خونه بمونیم و خودمون رو با دیدن فیلم و سریال سرگرم کنیم و پنجشنبه تاظهر هم به همین منوال گذشت.
بعد از ناهار متوجه شدم که همسرم خیلی عمیق مشغول نوشتنه و حدود نیم ساعت بعد با خوشحالی گفت: یه لیست از مناطق زرد و آبی که هوای گرمی هم دارن، درست کردم و میتونیم چادر ببریم و کمپ بزنیم. منم که واقعا دلم میخواست بعد از کلی خونهنشینی کرونایی بزنیم بیرون، در لحظه از پیشنهادش استقبال کردم.
حالا نوبت انتخاب مقصد برای سفر بود و چند معیار برای انتخاب داشتیم، اول اینکه باید استانی میرفتیم که شهرهاش رنگبندی نارنجی یا قرمز نداشته باشن، دوم اینکه وضعیت هوا باید طوری بود که هوای شب سرد یا بارونی نباشه و خوابیدن توی چادر امکانپذیر باشه، سوم هم اینکه استانی رو انتخاب کنیم که بیشتر جاذبههای طبیعی داشته باشه، چون جاذبههای تاریخی ریسک بسته بودن داشتن. با جمعبندی همهی این موارد، مقصد زیبای سفر ما شد استان خراسان جنوبی، سومین استان بزرگ کشور.
البته ما قبلا چندتا از سفرنامههای طبس رو در لستسکندخونده بودیم و چندباری هم تورهای طبس رو انتخاب کرده بودیم که بریم ولی هردفعه به دلایلی جور نشده بود، بنابراین فرصت خوبی بود که بلاخره این طلسم رو بشکنیم. از اونجایی که سفر ما کاملا یهویی کلید خورده بود و اقامتگاهی هم رزرو نکرده بودیم، یه برنامهریزی کلی در حد اینکه هر شب کدوم شهر بمونیم، انجام دادیم و جزییات رو به شرایط سفر واگذار کردیم.
چون رستوران رفتن تو شرایط کرونایی هم خطر محسوب میشد، به اندازه همه وعدههامون غذاهای کنسروی و نیمه آماده خریدیم و تصمیم گرفتیم تو این سفر زیاد دنبال خورد و خوراک مفصل نباشیم و از خود سفر لذت ببریم. وسایل موردنیازمون رو برای یک سفر 6 روز و 5 شبه جمع کردیم و زمان حرکت ما شد 4 صبح روز یکشنبه 1 فروردین!
روز اول: یکشنبه 1 فروردین 1400
برای رسیدن از تهران به طبس، نقشه سه تا مسیر بهمون پیشنهاد میداد که دوتاش از سمنان میگذشت و خب اون زمان استان سمنان نارنجی و قرمز بود و ممنوعیت کرونایی داشت. بنابراین از تنها گزینه ممکن یعنی تهران، قم، کاشان، نطنز، نائین، خوروبیابانک و طبس سفر خودمون رو شروع کردیم. چون قبلا به استان یزد سفر کرده بودیم، تا نائین مسیر برامون جدید نبود ولی تصوری از بعدش نداشتیم.
هوای صبحگاهی خوب و مطبوع و جاده به نسبت خلوت بود، به نزدیکی کاشان که رسیدیم توقف کوتاهی در یکی از مجتمعهای رفاهی بین جادهای داشتیم، صبحانه خوردیم و بعد از پر کردن باک بنزین و یه چرت کوچیک تو ماشین، به مسیرمون ادامه دادیم. بعد از طی 466 کیلومتر و رسیدن به نائین، مسیر یزد جدا شد و ما به سمت انارک و چوپانان ادامه مسیر دادیم. مسافت زیادی رو تو این جاده نرفته بودیم که تابلوهای خطر عبور شتر به تعداد خیلی زیادی در دو طرف جاده توجهم رو جلب کرد.
برای من که اهل مناطق کوهستانی غرب کشور هستم، دیدن این تابلوها تازگی داشت و همش منتظر بودم شتر ببینم، اما تا مسافت زیادی هیچ شتری نبود و به همسرم گفتم احتمالا قدیما که با کاروان سفر میکردن اینجا شتری هم بوده و الان دیگه این تابلوهارو باید جمع آوری کنند.
راستش این قسمت مسیر یکم کسلکننده شده بود، چون جاده یه خط صاف و مستقیم بود و تا چشم کار میکرد فقط رنگهای زرد و کدر خاکی و بیابون میدیدیم. تو همین حال و هوا بودیم که یهو از دور چشممون به جمال یه گلهی بزرگ شتر روشن شد که اطراف جاده در حال حرکت بودن. من کلی از دیدنشون ذوق کردم اما همینکه بهشون نزدیکتر شدیم، متوجه شدیم که اون شتری که از همه بزرگتره و احتمالا سردسته گله است، قصد کرده از جاده رد بشه و بره اون سمت جاده، توقف کردیم تا گله شترها رد بشن.
با اینکه قبلا هم از دور شتر دیده بودم اما از نزدیک خیلی بزرگتر از اون چیزی بودن که تصور میکردم و یکیشون اومد سرش رو به پنجره ماشین نزدیک کرد که خیلی دوستداشتنی بود. این صحنه تو ادامه مسیر چندین بار دیگه هم تکرار شد و در اونجا بود که فهمیدم اون تابلوهارو بیخودی اونجا نصب نکردن و اتفاقا خیلی هم مهم هستند و باید تو جادههای کویری خیلی مراقب باشیم.
بعد از دیدن شترهای دوستداشتنی چند کیلومتری بیشتر نرفته بودیم، که یهو با تابلوی ایست پلیس مواجه شدیم و از اونجایی که همیشه مقید به قوانین رانندگی و بخصوص سرعت مجاز هستیم، متعجب از اینکه چرا پلیس نگهمون داشت، توقف کردیم. متاسفانه تو جادههای صاف و کویری و مستقیم بعضی از مردم با سرعتهای خیلی بالا رانندگی میکنن، توی همون مسیر هم کلی ماشین از کنارمون با سرعتهای فضایی سبقت گرفته بودن و ما بهتزده بودیم که واقعا چرا پلیس اونارو نگرفته و خلاف ما چی میتونه باشه که پلیس محترم راهور به سمت ما اومدن و یه برگه جریمه بابت شکسته بودن یکی از چراغهای مهشکن تقدیممون کردن که متوجهش نشده بودیم. حالمون یکم گرفته شد که همون روز اول جریمه شدیم اما به هرحال تو مسافرت از این اتفاقها هم ممکنه پیش بیاد.
حوالی ظهر بعد از گذشتن از انارک، چوپانان و سه راهی جندق به روستایی به نام چاه ملک رسیدیم و دیدیم یه گروه گردشگری اونجا وایسادن و مشغول خوشو بش و شادی هستن که حدس زدیم عازم کویر معروف مصر هستن. دیدن شادی و خوشحالی مردم در اولین روز سال جدید، انرژی مضاعفی برای ادامه مسیر بهمون داد و با شوق و ذوق تا حوالی ظهر خودمون رو به خوروبیابانک رسوندیم. برای ناهار تو یه پارک کوچیک به اسم پارک معلم که آلاچیقهایی قشنگی به شکل چادر مسافرتی داشت، نشستیم و اولین ناهار کنسروی خودمون رو نوش جان کردیم. هوا بهاری و مطبوع بود و نسیم ملایمی هم میوزید و برگهای درختهای نخل رو آروم تکون میداد. یاد اولین باری افتادم که در سفرِ استان یزد، تو شهر بافق درخت نخل دیده بودم که چقدر ذوقزده شده بودم و کلی باهاشون عکس گرفتم، بازم همونقدر از دیدن نخلها ذوق و کیف کردم. بعد از خوردن ناهار و یه استراحت کوتاه، به سمت طبس به راه افتادیم؛ از کاشان تا اینجا جزو استان اصفهان بود و کمی بعد از خوروبیابانک، از استان اصفهان خارج شده و وارد استان مقصد یعنی خراسان جنوبی شدیم.
قبلا که اسم کویر میاومد، فکر میکردم همه جای کویر پر از اون رملهای شنی نرم و قشنگه اما بعدها متوجه شدم که اتفاقا بیشتر قسمتها فقط نمکزار و بوتههای خار هست که البته دیدن شش ضلعیهای زمینِ ترکخورده نمکی هم زیباییهای خودش رو داره ولی برای دیدن اون رملهای دوستداشتنی باید به قسمتهای خاصی از کویر رفت. حوالی خوروبیابانک تا طبس، کویرهای زیبا و مشهوری مثل کویر مصر و کویر بیاضه و کویر حلوان قرار دارند که مسافران طبس میتونند ازشون دیدن کنند، اما ما قبلا کویر کاراکال بافق رو دیده بودیم و تو این سفر برنامهی کویرگردی نداشتیم.
هرچقدر بیشتر به طبس نزدیک میشدیم، من بیشتر کنجکاو میشدم که چجوری میشه این جاده خشک بیابونی به منظرههای سرسبز و چشمههایی که قبلا تو عکسهای طبس دیده بودم منتهی بشه و گاهی این فکر از ذهنم میگذشت که ممکنه عکسها دستکاری شده باشن و سطح توقع خودم رو پایینتر میآوردم که بعدا تو ذوقم نخوره.
درحالیکه این فکرها تو سرم رژه میرفتن، انگار یهو یه تابلوی نقاشی از غیب جلوی چشمهام ظاهر شد، نه تابلوی نقاشی نبود، تصویر آهسته از یه فیلم رویایی بود، آسمون آبی صاف بدون یه لکه ابر، دو طرف جاده کشت جو که تو این فصل حدود 15 سانتی متر بالا اومده بودن و توی باد آروم میرقصیدن و درختان نخلی که پراکنده توی این قاب رویایی خودنمایی میکردن و سکوت و آرامش محض. اینجا روستای جوخواه بود، 20 کیلومتری نرسیده به طبس با ذوق و شوق توقف کردیم، عکس گرفتیم و چایی خوردیم و مطمئن از اینکه مقصد جذابی رو انتخاب کردیم؛ خوشحال و خندان به سمت طبس حرکت کردیم.
بعد از حدود 5 دقیقه، چشممون به یه اقامتگاه سنتی با نمای خشت و گلی افتاد که یه بادگیر کوچیک و قشنگ هم داشت. سر در اقامتگاه نوشته بود "عمو نوروز" یادم اومد که قبلا اسمش رو تو سفرنامهها و یا تورها زیاد دیده بودم. بعد از یه مشورت کوتاه تصمیم گرفتیم به اقامتگاه سری بزنیم داخلش رو ببینیم و اگر جای خالی داشته باشن، بهجای کمپ کردن تو چادر، شب رو تو این اقامتگاه بمونیم. بااینکه خیلی امیدی نداشتیم اما خوشبختانه جای خالی داشتن و ما برای دو شب، یه اتاق نقلی کفخواب رو اجاره گرفتیم و وسایلمون رو چیدیم.
حالا که دیگه خیالمون از جای خواب هم راحت شده بود و تا غروب آفتاب هم یکی دو ساعتی فرصت داشتیم، تصمیم گرفتیم بریم تو شهر گشتی بزنیم. از اقامتگاه عمو نوروز تا داخل شهر طبس حدود یه ربع فاصله است و اولین چیزی که دیده میشه گنبد و گلدستههای آبی فیروزهای حرم حسین بن موسی کاظم (ع) هست که قرار گذاشتیم سرفرصت بریم و زیارت کنیم.
نزدیکای شهر طبس یه اتفاق شیرین دیگهای افتاد! عطر خوش بهارنارنج کل فضای شهر رو پر کرده بود و به همه اون زیباییهای قبلی اضافه شد. برای منی که عاشق عطر گل و گیاهم، اینجا خود بهشت بود، همین الان که مرور خاطرات میکنم هم اون عطر بهشتی تو مشامم پیچید و از ته قلبم آرزو کردم دوباره اون حس رو تجربه کنم.
باتوجه به خستگی مسیر و زمان کمی که داشتیم، بهترین گزینه برامون بازدید از باغ گلشن بود. قدمت این باغ مربوط به دوره زندیه است و در سال 1355 در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده. وقتی وارد باغ شدیم اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد، تنوع خیلی زیاد درختها و گلهای باغ بود که بخاطر جریان آب دایمی داخل باغ، انواع درختان میوه از مرکبات و انار گرفته تا نخلهای قدیمی بلند و درختان چنار و انواع گلهای زینتی روییده بودند.
نکته جالبیه که جایی بین کویرهای بزرگ ایران یعنی دشت لوت و دشت کویر، منطقهای وجود داره که درخت چنار ناحیه سردسیری و درخت خرمای ناحیه گرمسیری باهم زندگی مسالمتآمیزی دارند. عطر خوش بهارنارنج هم پسزمینه ثابت کل شهر بود و برای من طبس رایحه داره، رایحه بهشتی بهار نارنج. داخل باغ گلشن اما عطر گلهای یاس و و رز هم به کمک بهارنارنجها اومده بودن و نتیجه شده بود گنجینهای از عطرهای خوش طبیعت که واقعا آدم رو مدهوش میکرد و دلم میخواست زمان در اون لحظه متوقف بشه.
اما ما راه زیادی اومده بودیم و خستگی راه، اجازه توقف بیشتر نمیداد، پس قدمی در این باغ منحصربفرد زدیم و بعد از دیدن پلیکانهای قشنگ حوض بزرگ وسط باغ، به خودمون قول دادیم که یه روز دیگه که خسته نبودیم دوباره بیایم و یه دل سیر تو این باغ رنگارنگ بچرخیم و لذت ببریم.
دیگه هوا رو به تاریکی میرفت ما هم راهی اقامتگاه شدیم و توی مسیر دوباره از کنار حرم که با نورپردازیهای سبزرنگ درخشش گنبد و گلدستههاش دوچندان شده بود، رد شدیم و به عمو نوروز رسیدیم. بعد خوردن یه شام سبک و مرور برنامه فردا، خوابیدیم.
روز دوم: دوشنبه 2 فروردین 1400
بیدار شدن با صدای پرندهها و دیدن منظره درختهای نخلِ حیاط باصفای عمو نوروز، انرژی مضاعفی برای شروع روز دوم سفر به ما داد و خیلی زود با خوردن صبحونه، به سمت درهی کال جنی به عنوان اولین مقصد امروز به راه افتادیم. کال جنی در 32 کیلومتری شمال طبس و در مسیر جاده طبس به بشرویه قرار داره و ما بعد حدود نیم ساعت به جاده فرعی که به سمت دره میره، پیچیدیم.
جاده از بالای دره میگذره و از توی ماشین و در حال حرکت میشه بخشهایی از داخل دره رو دید که اشکال پدید آمدهی حاصل از فرسایش منو یاد "شیروان دره سی" در مشگین شهر استان اردبیل انداخت. قبل از رسیدن به ورودی دره توقف کوتاهی کردیم و از بالا عظمت و شکوه این دره رو تماشا کردیم. بعد از رسیدن به پارکینگ، از مسیر شیبداری پایین رفتیم و پیمایش دره رو شروع کردیم. با اینکه شیب مسیر زیاد نیست اما بهتره از کفش مناسب طبیعتگردی برای این پیمایش استفاده بشه.
راستش من بخاطر اسم کال جنی خیلی کنجکاو بودم که واقعا این دره ترسناکه یا نه البته با وجود کلی گردشگر و تو روز روشن، اصلا ترسناک نبود. مردم محلی میگفتن که وقتی باد تو حفرهها و تونلها میپیچه صداهایی ایجاد میشه که در قدیم مردم این صداهارو به اجنه نسبت میدادن. این دره حیرتانگیز در واقع حاصل فرسایش آبی و بادی در طی سالهای دور و دراز هست و به هرطرف که نگاه میکردیم در دیوارههای بلند دره، نقوش و نگارههای زیبایی شکل گرفته بودن و از عکاسی از آنها سیر نمیشدم.
بعد از یه پیمایش نیم ساعتی در کف دره، صدای آب توجهمون رو جلب کرد که از داخل یه دروازهی سنگی بزرگ به گوش میرسید. از این دروازه که رد شدیم انگار به یه دنیای دیگه پا گذاشتم، یهو جلو چشمم یه رودخونه سبزرنگ با کلی حوضچه بزرگ و کوچیک دیدم و حتی رنگ دیوارههای دره و جنسشون انگار عوض شد. جنس دیوارهها، سنگهای رسوبی متخلخل با رنگهای روشن بودن با یه عالمه حفره و شکاف که انگار یه مجسمهساز نشسته و اینها رو تراش داده.
برای ادامه مسیر دو تا انتخاب وجود داشت، یک اینکه از روی همون بستر سنگی هیجانانگیزِ کنار رودخونه بریم و دو اینکه پا رو به آب بزنیم و از داخل رودخونه حرکت کنیم. اوایل مسیر، عمق رودخونه و حوضچهها کم بود و کمک کم زیاد میشد ولی چون هنوز اول روز بود و کلی جای دیگه برای دیدن در پیش داشتیم، ترجیح دادیم لباسهامون خیس نشه و مسیر سنگی رو انتخاب کنیم که البته این راهکار زیادم جواب نداد و از یه جایی به بعد کنار رودخونه راه نداشت و به آب زدیم. دمای آب خیلی مطبوع بود و برخلاف رودخونههایی که از آب برف به وجود میان و تا مغز استخون آدم یخ میزنه، قدم زدن تو این آب واقعا آرامشبخش بود.
تا اینکه به یه حوضچه بزرگ رسیدیم که عمق آب خیلی زیاد بود و اطرافش هم نیزار بود و ارتفاع نیها هم به دو متر میرسید. کمی کنار این حوضچه بزرگ نشستیم و با گرفتن عکس سعی کردیم این خاطره قشنگ رو برای خودمون موندگار کنیم. از اینجا به بعد مسیر کنار رودخونه صعبالعبور و صخرهای میشد و عمق حوضچه هم تقریبا 1.5 متری بود، بنابراین تصمیم گرفتیم برگردیم و راهی مقصد دوم یعنی روستای ازمیغان بشیم.
فاصله ازمیغان با کال جنی حدود نیم ساعته و چون هردو در یک سمت شهر قرار گرفته بودن، برنامه دیدن این دو جاذبه پشت سرهم گذاشته بودیم. علت شهرت روستای ازمیغان همنشینی شالیزارهای پلکانی و نخلستانهای سر به فلک کشیده است! دیدن شالیزار که نیاز فراوانی به آب داره و بیشتر در استانهای پربارش شمالی کاشته میشه در این منطقه کویری برامون جالب بود و یک ساعتی رو براش درنظر گرفته بودیم اما وقتی ماشین رو تو پارکینگ داخل روستا پارک کردیم و از بالا با اون منظره دلانگیز انبوه درختان میوه، جریان آب رودخونه و آبشار دلربای ازمیغان روبهرو شدیم، تصمیم گرفتیم ناهار رو هم همینجا اتراق کنیم.
بنابراین وسایل ناهار و زیرانداز رو تو کولههامون گذاشتیم و پا تو این روستای بهشتی گذاشتیم. کوچههای باریک و شیبدار از بین باغهای میوه با دیوارهای خشتی کوتاه رد میشدن و از بالای این دیوارها میشد انواع و اقسام درختان میوه از انگور و زردآلو و سیب و انجیر گرفته تا نارنج و نخل داخل باغها رو دید. گلهای یاس سفید و بنفش روی دیوارها رو تزیین کرده بودن و عطرشون با بوی بهارنارنج و شالیزار و کاهگل آمیخته شده بود و هوش از سرمون برده بودن.
تو گوشه کنار این کوچه باغها، نهرهای کوچیک جاری شده بودن و تنها صدایی که شنیده میشد، صدای جریان آب و آواز پرندهها بود. با وجود اینکه کلی گردشگر اومده بودن و خب ساکنین روستا هم بودن، اما به طرز عجیبی همه بی سر و صدا و ساکت بودن و آرامش عمیقی در این روستای بهشتی حکمفرما بود.
بعد از گذشتن از این کوچههای رویایی به کنار رودخونه رسیدیم و خلاف جهت رودخونه مسیر رو ادامه دادیم تا به کنار آبشاری که از بالا دیده بودیم بریم. در پایین این آبشار کوچک حوضچه زیبایی شکل گرفته بود و ماهیها مشغول بازی بودن، ما هم یه جای مناسب برای نشستن و صرف ناهار پیدا کردیم و از روی سنگها از عرض رودخونه رد شدیم و بساط ناهار و استراحت رو پهن کردیم.
توصیف اینکه چقدر اون فضا دلنشین و آرامشبخش بود امکانپذیر نیست و از اون وقتهاییه که فقط باید تجربهاش کرد. روستای ازمیغان رو با آرزوی اینکه همیشه رودخونههاشون پرآب و شالیزارها و باغهاشون آباد و پربرکت باشه، ترک کردیم و مسیر چشمه مرتضی علی رو در پیش گرفتیم. باید به سمت طبس برمیگشتیم و به سمت شرق مسافت حدود 70 کیلومتر تا مقصد رو طی میکردیم.
درهی مرتضی علی با داشتن چشمههای گرم و سرد که درست کنار هم جریان دارند و دارای خاصیت درمانی هستد، به یکی پرطرفدارترین جاذبههای طبس تبدیل شده. ما حدود ساعت سه عصر به چشمه مرتضی علی رسیدیم و بعد از پایین اومدن از یه پلکان با حدود 300 پله، مسیر مستقیم رو برای پیمایش دره در پیش گرفتیم. در سمت راست پلهها هم مسیری برای آب درمانی در نظر گرفته شده بود و مردم زیادی با ساک و حوله به اون سمت در حال حرکت بودند.
از دوستانی که درحال برگشتن از دره بودن، پرسیدیم رفت و برگشت به چقدر زمان نیاز داره و گفتن حدود یک و نیم تا دو ساعت، به دلیل ابری بودن تا تاریکی هوا فرصت زیادی نداشتیم بنابراین به سرعت کفشهای ساحلیمون رو به پا کردیم و وارد آب شدیم.
دمای آب سرد اما مطبوع بود ولی سنگهای کف رودخونه کمی اذیتکننده بودن و تعادلمون رو بهم میزدن، چند متری رو با همین منوال جلو رفتیم یهو متوجه شدیم یه نفر درحالیکه داره به سمت ما میاد بهمون اشاره میکنه ولی منظورش رو متوجه نمیشدیم! جلوترکه رسید باز به کفشهامون اشاره کرد و با خنده گفت اینجوری که لطفی نداره! تو این مسیر فقط باید با پای برهنه رفت و لذتشو برد.
ما هم که زیاد با اون کفشهای ساحلی راحت نبودیم با تشکر از راهنمایی ایشون، کفشهارو تو کوله انداختیم و تازه فهمیدیم اون دوستمون چه کمک بزرگی بهمون کرده و کلی به جونش دعا کردیم. با پیش رفتن داخل دره کم کم سر و کله ماهیهای کوچولو که مشغول بازی بودن و اطراف پاهامون میچرخیدن، هم پیدا شد و بینهایت آرامشبخش بودن. آبهای سرد و گرم از لابلای خزههای دیوارههای دره میجوشیدن و به رودخونه سرازیر میشدن و گاهی دو چشمه روبروی هم یکی سرد و یکی گرم بود و با حرکت کردن در عرض رودخونه دمای آب کلا عوض میشد که تجربه نادر و منحصربفردی بود.
با پیش رفتن در مسیر دره، عمق آب بیشتر شد و در بعضی قسمتها هم عبور از بین تخته سنگهای بزگ کمی سخت میشد که با اندکی تلاش ازشون گذر میکردیم و خودمون ره به انتهای دره رسوندیم. نکته جالب دیگه در مورد این دره منتهی شدنش به یه اثرتاریخی 700 ساله است که سد یا تخت شاهعباسی نام گرفته. این طاق یا سد با ۶۰ متر ارتفاع لقب قدیمیترین سد قوسی جهان رو داره و برای ۵۵۰ سال بلندترین سد جهان بوده.
بعد از دیدن این اثرتاریخی عهد صفویه و کمی عکاسی و آببازی، با اینکه اصلا دلمون نمیخواست، مسیر برگشت رو درپیش گرفتیم. کم شدن تعداد بازدیدکنندهها و رنگ باختن نور کمرمق آفتابی که روی دیوارههای دره افتاده بود، نشون میداد که وقت زیادی نداریم و باید قبل از تاریکی هوا خودمون رو به ماشین برسونیم. درحالیکه داشتیم پلههای زیاد و انرژیبر رو بالا میرفتیم و تعداشون رو میشمردیم، به خودمون این وعده رو دادیم که اگر بازم طبس اومدیم یه روز کامل رو به چشمه مرتضی علی اختصاص بدیم.
مسیر برگشت به طبس با صحبت در مورد سوغاتیها گذشت، علاوه بر خرما و عرقیجات و انواع مشتقات نارنج از مربا و شربت گرفته تا شکوفههای خشک شدهی بهارنارنج که به وفور توی مغازههای سوغاتفروشی سطح شهر موجود بودن، شنیده بودیم که مس طبس معروفه پس سری به بازارچه مسفروشیها که اتفاقا بسیار هم شلوغ و پراستقبال بود زدیم. قیمتها نسبتا بالا بودن و فروشندهها هم میگفتن که الان دیگه توی طبس مسگری انجام نمیشه بلکه در زنجان ساخته میشه و اینجا به فروش میرسه.
چندتا یادگاری کوچیک مسی خریدیم و سوغاتیهای خوراکی رو به راه برگشت موکول کردیم. بعد از سپری کردن یه روز شلوغ و پربار دیگه موقع شام و استراحت بود، برای خوردن شام به پارک خندق رفتیم که تو این دو روزه چندبار از کنارش رد شده بودیم و محل مناسبی برای یه استراحت کوتاه بود. بعد شام راهی عمو نوروز شدیم و سریع خوابیدیم چون فردا یه روز پرکار رو پیش رو داشتیم و باید حسابی تجدید انرژی میکردیم.
روز سوم: سهشنبه 3 فروردین 1400
بعد از خوردن صبحانه مختصر عمو نوروز تو شلوغی و همهمه گروه گردشگری که آخرشب به اقامتگاه رسیده بودن و جمع کردن همه وسایلمون و تحویل اتاق، برای دیدن بقیه جاذبههای حوالی طبس به راه افتادیم. اکثر این جاذبهها در مسیر حرکتمون به سمت بیرجند قرار داشتن و میخواستیم تا شب خودمون رو به بیرجند برسونیم. اولین برنامه امروزمون، بازدید از روستای اصفهک بود که 60 کیلومتری با عمونوروز فاصله داره و در جاده طبس به دیهوک قرار گرفته.
این روستا در جریان زلزله مهیب طبس در سال 1357 آسیبهای زیادی دید و مردم روستا تصمیم گرفتن در کنار روستای قدیمی، از نو خونههاشون رو بسازن. معماری زیبای این روستا هم به سبک مناطق کویری، به شکل گنبدی و از جنس خشت و گل هست. قسمتهای باقیمونده روستا از زلزله مثل مسجد جامع، رصدخانه و حمام کم کم موردتوجه گردشگران قرار گرفتن و مرمتهایی توسط مردم انجام شده و درحال حاضر چند اقامتگاه بومگردی سنتی هم توی همین بافت قدیمی راهاندازی شده.
برای بازدید گردشگران خیابونکشیهایی در روستا انجام شده و مسیرهای بازدید مشخص هستن و خیلی مهمه که هم برای سالم باقی موندن بافت روستا و هم برای سلامت خودمون به سبب ریزشی و ناامن بودن برخی نقاط، فقط در همین مسیرهای مشخص شده برای بازدید قدم بزنیم.
در روستای اصفهک بخاطر وجود قنات پرآب کوثر، کشاورزی و دامپروری رونق زیادی داره و گرداگرد روستا پر از درختهای سر به فلک کشیدهی نخل و زمینهای زراعی سرسبزه که منظره دلپذیری رو ایجاد کرده بود. بعد از صرف یه چایی و خرما کنار نخلستانهای اصفهک و ثبت چند عکس یادگاری، از اصفهک زیبا خداحافظی کردیم و عازم مقصد بعدی شدیم.
این مقصد پرماجرا سد تاریخی کُریت بود! طبق مطالبی که تو سایتهای گردشگری خونده بودیم، سد کریت قدیمیترین و محنصر به فردترین سد قوسی دنیاست و قدمتش رو بین 700 تا 1000 سال تخمین میزنن. ارتفاع سد حدود 60 متر و جنس اون از سنگ و ساروج و خاک رسه. معماری منحصربفرد این سد باعث شده که در زلزله سنگین سال 57 هم خسارت زیادی نبینه و سرپا بمونه. از اونجا که همسرم علاقه زیادی به جاذبههای تاریخی و جاهای دیدنی طبس داره، از اول سفر شوق زیادی برای دیدن این سد داشت.
طبق نقشه برای رسیدن به سد از اصفهک راه زیادی پیشرو نداشتیم و بعد از گذشتن 5 کیلومتر در جاده اصلی طبس به دیهوک، باید وارد جاده فرعی سد کریت میشدیم و بعد از 12 کیلومتر در یک جاده کوهستانی و پرپیچ و خم به سد میرسیدیم. تا اینجا همهچیز خوب بود و طبق برنامه پیش رفته بودیم اما وقتی به ابتدای جاده سد رسیدیم با یه جاده نه چندان مطلوب روبهرو شدیم ولی عزممون رو برای رفتن جزم کردیم و راه افتادیم.
هیچکس بجز ما تو جاده نبود، هرچقدر جلوتر میرفتیم شیب جاده بیشتر میشد و کم کم بافت جاده از آسفالت به سنگ و کلوخ تبدیل شد و گودالهای بزرگی هم کف جاده دیده میشد که با دیدنشون نگران شدیم که از اگه تو یکی از چالهها بیفتیم، گیر میکنیم و هیچ کس هم نیست که بهمون کمک کنه. یه لحظه توقف کردیم تا بقیه مسیر رو نگاهی بندازیم که اگر جاده بدتر میشه برگردیم که با منظره جالبی روبرو شدیم، انقدر ارتفاع گرفته بودیم که تا دوردستها رو میشد دید، جالب این بود که یه قسمت کاملا نمکزار و سفید بود، بعدش جنس خاک عوض میشد و به رنگ سیاه دراومده بود، خاک بعضی قسمتها هم کاملا سرخ رنگ بود.
درحالیکه شک داشتیم بقیه مسیر رو ادامه بدیم یا نه، یهو دوتا ماشین رو دیدیم که اون پایین وارد جاده سد شدن و به سمت ما در حال حرکت بودن، به این نتیجه رسیدیم که نباید مشکلی برای ادامه مسیر باشه، پس سوار شدیم و به راه افتادیم. جاده هر لحظه بدتر و صعب العبورتر میشد تا اینکه چشممون به یه ساختمون کوچیک آجری و کلی ماشین آلات راهسازی افتاد و جاده از اونجا به بعد بسته بود. آقایی که بههمراه خانوادهشون تو اون ساختمون زندگی میکردن جلو اومدن و گفتن به دلیل اینکه دارن یه سد دیگه اونجا میسازن، بازدید از سد کریت امکانپذیر نیست و از این جلوتر نمیتونید برید.
خیلی حالمون گرفته شد که کلی وقت و انرژی گذاشته بودیم و تو این جاده خراب 12 کیلومتر رو بالا اومدیم و حالا باید دست خالی برمیگشتیم. درحالیکه میشد با یه پلاکارد ابتدای جاده اطلاع رسانی کرد که سد قابل بازدید نیست، اما متاسفانه اعلام نکرده بودن و با دلخوری جلوی ساختمون دور زدیم و برگشتیم. بخاطر سنگلاخی بودن جاده مسیر برگشت سختتر بود و دلم میخواست فقط زودتر به جاده اصلی برسیم.
به پیچهای آخر مسیر که رسیدیم، سر و کله اون دوتا ماشینی که از بالا دیده بودیم هم پیدا شد، مثل خودمون پلاک بومی منطقه نبودن و معلوم بود که برای بازدید از سد اومدن. نزدیکمون که رسیدن بهشون گفتیم که نمیشه از سد بازدید کرد و اولین جایی که میتونن دور بزنن، اونا هم کلی تشکر کردن و ما هم با هرسختی که بود به جاده اصلی رسیدیم. مقصد بعدی ما روستای نایبند بود که 170 کیلومتر باهامون فاصله داشت که فقط 70 کیلومترش تو مسیر بیرجند بود و باید 100 کیلومتر رو به سمت جاده کرمان میرفتیم و برمیگشتیم که در واقع میشد 200 کیلومتر اضافه شدن به مسیر.
با اینکه عکسهای نایبند یکی از نمادهای تورهای گردشگری طبسه و لقب ماسوله کویر رو به خودش اختصاص داده، اما بخاطر گرمای هوا و خستگی ناشی از جاده سنگلاخی کریت، واقعا مردد شده بودم که نایبند رو از برنامه حذف کنیم یا حتی بذاریمش برای مسیر برگشت، که با اصرار همسرم قرار شد برنامه قبلی رو تغییر ندیم و نایبند رو هم ببینیم. جاده طبس به راور که به سمت نایبند میرفت، برهوت بود و به جز یکی دو روستای کوچیک هیچ آبادی تو مسیر مشاهده نمیشد، علاوه بر اون هوا هر لحظه گرم و گرمتر میشد و راستش واقعا کلافه شده بودیم.
بلاخره تابلوی نایبند از دور نمایان شد و واقعا همون تصویری که تو عکسها دیده بودم جلوی چشمام ظاهر شد. حالا دیگه از اومدنمون پشیمون نبودم، در دل کویر لوت و در دامنه کوه، روستایی پلکانی نایبند، بخاطر داشتن ارتفاع و وجود چند چشمه و قنات، هوای مطبوعی داشت و با وجود کلی نخلستان، باغ مرکبات و کشتزارهای گندم و جو مثل نگین سبزی بر انگشتر کویر لوت میدرخشید.
داخل روستا خیلی شلوغ بود و به سختی یه جای پارک پیدا کردیم و از ماشین پیاده شدیم. هنوز چندقدمی بیشتر نرفته بودیم که یه پسربچه اومد سمتمون و با لهجه شیرین یزدی بهمون پیشنهاد داد که تو مسیر بازدید از روستا راهنمامون بشه. روستا اونقدر بزرگ نبود که نیازی به راهنما داشته باشه ولی چون خرید از محصولات یا خدمات مردم محلی میتونه به رونق گردشگری منطقه کمک کنه، با کمال میل پیشنهاد راهنمای کوچولو رو قبول کردیم.
اسمش غلامحسن بود، ساکن یزد بودن و عید رو همراه خانوادهاش برای دیدن مادربزرگ و عمه به نایبند اومده بودن. غلامحسن و پسرعموهاش توی روستا میچرخیدن و گردشگرها رو برای گشت و گذار راهنمایی میکردن. به دلیل اینکه روستای نایبند بربلندای کوه بنا شده، برای ساخت و ساز با کمبود زمین مواجه هستن و خونههاشون مساحت کمی دارن و چندطبقه هستن. بعد از گذشتن از کوچههای پیچدرپیچ و سرپوشیده این روستا با کمک غلامحسن به برج نگهبانی کنار روستا رفتیم که از اون بالا میشد کل روستا رو با خونههای پلکانیش و باغها و نخلستانهای اطرافشو دید.
چندتا عکس یادگاری هم با غلامحسن تو اون منظره زیبا گرفتیم که خیلی دلم میخواست تو سفرنامم بذارم ولی چون ازش اجازه نداشتم این کار رو نکردم. بعد از عکاسی، غلامحسن مهربون مارو به باغ مرکبات مادربزرگش به پایین برج نگهبانی برد و با اصرار چندتا نارنج هم بهمون هدیه داد. زیباییهای طبیعی نایبند در کنار شیرینزبونیهای غلامحسن و عشقی که به زادگاهش داشت، خاطره متفاوتی رو از این روستای زیبا و مردمان خونگرمش در ذهن ما حک کرد.
سرظهر بود و به محض اینکه از نایبند دراومدیم، گرمای سوزان لوت شروع به خودنمایی کرد. تا دیگ رستم که یه چشمه آبگرم در 12 کیلومتری نایبنده، ده دقیقه بیشتر راه نبود و تصمیم داشتیم حالا که تا اینجا اومدیم سری هم به دیگ رستم بزنیم اما هوا به حدی گرم بود که انگار یک ساعت طول کشید تا تابلوی دیگ رستم رو دیدیم. روستایی بود با یه نخلستان بزرگ که تو اون گرما برای ما حکم بهشت رو داشت و بهترین جا برای خوردن ناهار بود.
بین نخلها باد خنکی میوزید و پرندههای کوچیکی در حد گنجشک اما رنگارنگ با رنگهای زرد و آبی و نارنجی که تا حالا ندیده بودیم و نمیدونم اسمشون چیه، مشغول بازیگوشی بودن و ما هم بعد خوردن ناهار و استراحت و کلی عکس و فیلم گرفتن از این پرندهها، سمت تابلو رفتیم که دیگ رستم هم ببینیم و برگردیم ولی با اینکه روی نقشه به دیگ رستم رسیده بودیم، هرچی گشتیم اثری از چشمه آبگرم پیدا نکردیم و حتی یک نفر هم اونجا نبود که بتونیم ازشون بپرسیم چشمه کجاست.
درکمال ناباوری بدون اینکه چشمه رو ببینیم تصمیم گرفتیم برگردیم چون گرمای هوا خیلی زیاد بود و و واقعا اجازه نمیداد بیشتر از اون بگردیم پس سوار ماشین شدیم و به سمت بیرجند راه افتادیم.
مسیر دیگ رستم تا بیرجند طولانی بود و خودمون رو با جستجوی اینترنتی در مورد جاذبههای بیرجند و برنامهریزی برای فردا سرگرم میکردیم که توی جستجوهام به شهر خوسف که معروف به دیار گل نرگسه رسیدم و از اونجاییکه که توی مسیر و نرسیده به بیرجند بود، قرار شد سر راه بریم خوسف هم ببینیم. نزدیک غروب بود که به خوسف رسیدیم و با کمک مسیریاب وارد بافت تاریخی شدیم.
پیرمردهای کلاه به سر و تسبیح به دست دور هم جمع شده بودن و مشغول صحبت بودن. چندتا پیرزن با چادرهای رنگی گل گلی تو حیاط یه خونهای که درش باز بود کنار باغچه مشغول آش خوردن بودن. چندتا پسربچه وسط میدونچه کوچیکی داشتن با توپ پلاستیکیِ دو رویه فوتبال بازی میکردن و کمی اونطرفتر چندتا دختر روی زمین چهارخونه کشیده بودن و لیلی میکردن.
گذشتن از کوچههای پرپیچ و خم که پرتوهای نارنجی رنگ خورشید روی گنبدهای خشتی و بادگیرها و دیوارهای کاهگلی خونههاش افتاده بود، منو پرت کرد به زمان قدیم که تو فیلمها دیده بودم. از همه اینها گذشتیم و به آرامگاه ابن حسام خوسفی رسیدیم که شاعر عصر صفویه است.
بنای آرامگاه به شکل هشت ضلعی و بالای چند پله قرار گرفته؛ از پلهها بالا رفتیم جز خودمون کس دیگهای اونجا نبود و بجز صدای باد هیچ صدایی نمیومد. پشت آرامگاه انگار دیگه شهر تموم میشد و باغها شروع میشدن که توی غروب آفتاب و وزش ملایم باد خیلی زیبا بودن.
با اینکه دلم میخواست ساعتها تو اون فضای آروم و نوستالژیک بمونم و تو این کوچهها بچرخم ولی نیم ساعتی تا بیرجند راه داشتیم و بعد از گذروندن یه روز طولانی نیازمند استراحت بودیم. بین خوسف و بیرجند دیگه از بیابونها خبری نبود و دوطرف جاده مزرعه و باغ بود. همینجوری که داشتم از دیدن منظرهها و هوای مطبوع غروب لذت میبردم، یهو سمت چپ جاده چشمم به یه منظره پر از گلهای زرد افتاد که زیر نور کمرنگ غروب خورشید برق میزدن وکلی ماشین هم کنارشون پارک کرده بودن و مردم در حال عکاسی بودن، با همسرم گفتیم حتما مزرعه گل نرگسه و دنبال جاده خاکی بودیم که مردم ازش به کنار مزرعه رسیدن.
من تا حالا مزرعه گل نرگس ندیدم و خیلی ذوق و شوق داشتم که زودتر به مزرعه برسیم و کلی عکس بگیرم اما نزدیکتر که رسیدیم دیدم ای دل غافل اینکه مزرعه کلزاست که توی شهر خودمون صدها بار دیده بودم و نرگسی در کار نیست و مردم هم با همین کلزاها دارن عکس میگیرن. بعد فهمیدیم که فصل برداشت نرگس خوسف زمستونه و نرگسها تموم شده بودن، بخاطر این سوتی کلی به خودمون خندیدیم و راهی هتل کوهستان بیرجند شدیم.
این هتل رو یکی از دوستانمون قبلا بهمون پیشنهاد داده بودن و خوشبختانه جای خالی داشتن و دو شب پیش تونستیم رزرو کنیم. هتل کوهستان بیرجند در دامنه کوه ساخته شده و مشرف به شهره و بخاطر موقعیت خوبش، منظره قشنگی رو بهخصوص در شب نظارهگر بودیم.
بعد از اینکه اتاقمون رو تحویل گرفتیم هوس کردیم که بعد از چند وعده غذای کنسروی امشب رو بریم رستوران هتل و یه غذای خوب خودمونو مهمون کنیم. اما بخاطر اینکه تو هتل عروسی بود، پرسنل مشغول سرویسدهی و سرو شام عروسی بودن و حدود یک ساعت طول کشید تا غذای ما رو بیارن و تقریبا دیگه خوابمون برده بود که بلاخره غذا رسید و موفق شدیم بریم برای خواب بعد از یه روز شلوغ.