ما تقریبا از تابستون به فکر یه سفر خارجی زمینی ارزون بودیم که با تحقیقاتی که کردم دیدیم بهترین موقعیت اوایل مهر هستش که هم نرخ تورها کمتر میشه هم هنوز هوا خیلی سرد نیست و راحت میشه گشت، اول به فکر سفر به ارمنستان افتادیم و کلی نشستم تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم که سفر زمینی به ارمنستان خیلی از لحاظ مسافتی طولانیه کمی دو دل شده بودم که همسرم پیشنهاد داد به باکو بریم چون زبانشون رو خیلی خوب بلدیم و خیلی تعریف ازش شنیدیم. با کمی تحقیق متوجه شدم که از آستارا تا باکو تقریبا 4 ساعت راهه و این یعنی نزدیک به مرزه و اذیت نمیشیم. آژانس های مسافرتی زیادی بودن که هتل های مختلفی رو پیشنهاد میدادن که من و همسرم نمیخواستیم با اتوبوس بریم پس تصمیم گرفتیم تا مرز با ماشینمون بریم و ترانسفر از مرز با ماشین های سواری رو بگیریم که در نهایت آژانسی که دفترش تو خود باکو بود و قیمت هاش بهتر از بقیه بود رو انتخاب کردیم و اونها هم انصافا به سوالات من با کلی حوصله جواب میدادن و راهنماییم میکردن.
استخر های روباز آخر تابستون توی باکو بسته میشن و این کمی منو ناراحت کرد پس قید گرفتن هتل استخر روباز دار رو زدم و همسرم هم گفت چون اولین بارمونه میریم باکو وقت برای استخر رفتن خیلی نخواهد بود. بیشتر به فکر دسترسی و جای هتل باش. با پیشنهاد آژانس، هتل دیاموند رو رزرو کردیم به همراه گشت شهری با ناهار و ویزا و ترانسفر رفت و برگشت با ماشین سواری بنز همگی به مبلغ 1650 تومان . قرار شد عصر 9 مهر از تهران با ماشینمون حرکت کنیم و 10 ام صبح زود ساعت 6 صبح مرز آستارا باشیم. راننده آقایی به نام وصال با ما تماس گرفت و گفت نگران نباشیم از 6 صبح دم مرز وایستاده. 9 مهر ساعت 10:30 شب حرکت کردیم. توی راه چهل دقیقه ای همسرم خوابید و دوباره حرکت کردیم. حدود ساعت 5 به آستارا رسیدیم که قبلا توی مقالات لست سکند خونده بودم که پارکینگ مسقف فقط پاساژ ولیعصر آستارا توی اون نزدیکی هست و مستقیم رفتیم اونجا اما درش بسته بود از یه سوپر مارکتی که کمی جلوتر بود و باز بود پرسیدیم که گفت برید در پارکینگ رو بزنید داخله اون آقا میاد در رو باز میکنه. ماهم بعد از پارک ماشین و برداشتن وسایلمون رفتیم از سوپرمارکتی یه شیر و کیک و کمی تنقلات خریدیم و توی کوله پشتیمون گذاشتیم و راه افتادیم به سمت مرز.
در رابطه با پارکینگ باید بگم که تقریبا پارکینگ داغونیه و من خودم به شخصه توی اون پارکینگ گذاشتیم بیشتر نگران ماشین شدم چون خیلی کوچیک بود و اصلا جا برای حرکت درست ماشین ها نبود و اون آقا هم به دلخواه ماشین ها رو میچید، زمینش هم خاکی بود. خلاصه توقع یه پارکینگ مجهز رو نداشته باشید. ما با خودمون به پیشنهاد یکی از دوستان که رفته بود باکو دلار خریدیم اما من به همسرم گفتم کمیش رو تبدیل به مانات آذربایجان بکنه تا راحت باشیم.اینم بگم که درسته اونور ازتون دلار میگیرن اما خیلی دردسر داره من پیشنهاد میکنم حتما از اینور مانات تهیه کنید حتی اونور هم برای چنج دلار به مانات اقدام نکنید که کمی ضرر میکنید. اینور مانات بخرید خیلی بهتره. ما از مرز کمی از دلارا رو چنج کردیم به مانات. قیمت هر مانات هم 6750 تومن بود.
راس ساعت 6 خیلی راحت و بدون معطلی از مرز رد شدیم و 6:15 توی مرز باکو سمت آستارا بودیم. اینم بگم که اگر میخواید زود برید بهتره عوارض خروج رو اینترنتی یا توی شعبه های بانک ملی پرداخت کنید همینطور از ویزاتون یه پرینت بگیرید.
سمت آذربایجان هم بدون هیچ مشکلی رد شدیم و وقتی خارج شدیم از مرز داخل آستارا پر بود از آدمایی که میگفتن ماشین برای باکو، ما از قبل با آقا وصال هماهنگ شده بودیم که برای آژانس بود و عکسش رو برای همسرم فرستاده بود که بشناسیمش. اما تا بهمون گفتن ماشین میخواید و همسرم گفت نه ما هماهنگ کردیم و پرسیدن با کی همسرم گفت با وصال سریع شناختنش و صداش کردن اونم اومد و بعد از سلام علیک مارو فرستاد با یکی از ماشین های بنزش به یه راننده به اسم محمد. ما سوار شدیم و راه افتادیم.
از داخل خود شهر آستارا همسرم به راننده گفت یه سیم کارت آذربایجانی میخواد و اونم مارو برد دم یه مغازه و همسرم یه سیم کارت نار خرید 10 مانات و 2 مانات داد تا شارژش کنن. بعد به سمت باکو حرکت کردیم.
شهر آستاراشون اصلا شبیه آستارای ما نبود و خیلی کوچیک بود و چیز خاصی هم نداشت بیشتر شبیه به روستا بود.
مسیر باکو تا آستارا هم مثل شمال ما سرسبز نبود یه تیکه ی راه هم هوا مه آلود شد.
بعد یک ساعت توی یه مجتمع رفاهی نگه داشت گفت اگر چیزی میخواید بخورید یا دستشویی برید. یه چند دقیقه اونجا توقف داشتیم.
بعد از ده دقیقه دوباره راه افتادیم. بقیه ی مسیر رو من خوابیدم و ساعت 10 همسرم منو بیدار کرد که به باکو رسیدیم پاشو شهر رو ببین.
نمیدونم این به خاطر اصالت ترک بودنمون هست یا تعریفایی که شنیدم و برخوردایی که از قبل توی نخجوان از آذربایجانی ها دیدم اما در کل من این شهر و مردمش رو دوست داشتم و حس خوبی بهشون داشتم.
توی باکو هم کمی ترافیک دیده میشد. ما به هتل دیاموند رسیدیم و با راننده که حالا کلی دوست شده بودیم و همسرم کلی سوال ازش کرده بود خداحافظی کردیم و وارد هتل شدیم. با اینکه حدودا ساعت 10:30 بود اما رسیپشن هتل با روی باز مارو پذیرش کرد. ما اتاق رو تحویل گرفتیم و بعد از جا به جایی وسایل با چایی سازیی که اونجا بود یه چایی درست کردیم و با کیک و بیسکوییت هایی که توی کوله پشتیمون بود خوردیم و کمی انرژی گرفتیم. انصافا هتل تمیز و خوبی بود و من از انتخابم کاملا راضی بودم. من لیست معروفم رو که به هر شهری بخوام سفر کنم قبلش کلی تحقیق میکنم و جاهای قشنگ و دیدنیش رو لیست میکنم در آوردم و اولین جایی که توی لیستمون بود یعنی بلوار پارک باکو رو انتخاب کردیم. بعد از عوض کردن لباسا رفتیم به لابی هتل از رسیپشن پرسیدیم چطوری میتونیم بریم به بلوار پارک باکو که گفت با اتوبوس نمیتونید مستقیم برید اگر میخواید با تاکسی برید هم زودتر میرسید و هم روز اولتون هست گم نمیشید. ماهم قبول کردیم از هتل تا بلوار باکو با نرم افزار bolt تاکسی گرفتیم به قیمت 4 مانات و 11 قپیک که تاکسی های آزاد به ما قیمت 6 مانات گفته بودن و ما با اون نرم افزار خیلی راحت به بلوار پارک رسیدیم.
انصافا باکو شهری با معماری و ساختمان های فوق العاده قشنگ بود که من از گشتن و دیدنش کلی لذت میبردم. درسته قدمت جمهوری آذربایجان به حدود 25 26 سال میرسه اما توی این مدت کم خیلی چیزا رو تونسته بسازه و خیلی فرهنگا رو جا بندازه.
خلاصه ما بعد از کمی قدم زدن و عکس گرفتن توی بلوار پارک باکو رفتیم به سمت مرکز خرید پارک بلوار کمی توش چرخیدیم و قیمت گرفتیم. قیمت ها رو اگه به تومن میخواستی حساب کنی خیلی زیاد میشد و واقعا به صرفه نبود اما اگه به مانات حساب میکردی قیمتا مناسب در میومد. همسرم بعد از دیدن قیمتا کمی نگران شده بود که نکنه پولی که آوردیم برامون کافی نباشه و کمی استرس گرفته بود. اما من بهش گفتم قصد خرید از باکو رو ندارم و این مرکز خرید چیزی که من توی سفرنامه ها و مقاله ها خوندم تقریبا پاساژ لوکسیه و نگران نباش.
از اونجایی که گشنمون شده بود و همسرم از خود تهران گفته بود که میخواد بره حتما مک دونالد و کی اف سی و ... رو توی اونجا تست کنه با گوگل مپ نزدیک ترین مک دونالد توی اون اطراف رو زدیم که به ما توی میدون فواره های نشون داد که دیدیم چقدر نزدیکیم به اونجا. یه نکته ی خیلی مهم اینه که توی باکو هیچوقت از خیابون های بدون خط کشی عابر پیاده عبور نکنید چون نفری 20 مانات جریمتون میکنن و بدونید اگر خیابونی خط کشی عابر پیاده نداره صد در صد همون اطراف یه زیرگذر وجود داره برای رفتن به اونور خیابون. این نکته رو یه خانوم که دیده بود ما نزدیک خیابون وایسادیم خیلی سریع اومد به سمتمون و گفت، گفت من هم میخوام برم اونور خیابون بیاید باهم بریم به سمت زیرگذر و با ما اومد ازمون پرسید ایرانی هستیم و گفتیم بله گفت برای کجای ایران هستید که اینقدر خوب زبان مارو بلدید گفتیم ما مادر و پدرمون تبریزی هستن، زنه کلی خوشحال شد و گفت من هم مادربزرگم تبریزی بود وقتی خیلی کوچیک بود حدود 100 و خورده ای سال پیش مهاجرت کردن به اینجا و گفت ما همه باهم برادریم. بعد هم ما در مورد کار ودر آمد توی اونجا ازش سوال کردیم که گفت چون آذربایجان خودش تولید کننده نیست و بیشتر مصرف کننده اس و بیشتر با شرکتای خارجی کار میکنه اگه میخواید اینجا کار خوبی داشته باشید حتما باید زبانتون خوب باشه و زبان انگلیسی، اگر کمی هم روسی بلد باشید که عالی میشه. خودش میگفت پسرم بعد از دیپلم درس نخوند و هیچ علاقه ای هم به یادگیری زبان انگلیسی نداشت و با اینکه من زبان روسی رو به خوبی بلدم امااون نتونست یاد بگیره و الان توی یه کافه کار میکنه.
بعد از اینکه به اون سمت رسیدیم بهمون گفت خونم کمی فاصله داره از اینجا اما بیاید مهمون ما باشید که ما کلی تشکر کردیم ازش و من رو بغل کرد و گفت شما هم بچه های من هستید و من چقدر از این محبت خالصانه ی بی شیله پیله اش خوشم اومد و بیشتر از قبل حس خوبی این آدما و مردمش پیدا کردم. بعد ما مسیر رو مستقیم رفتیم تا رسیدیم به میدون فواره ها و یه تابلوی بزرگ مک دونالد که از دور کاملا پیدا بود. من عاشق اون میدون شدم و همه اش دوس داشتم توش عکس بگیرم. حتی یه آرم بزرگ مک دونالد هم نزدیک رستورانش بود که با اون هم عکس گرفتیم.
داخل مک دونالد شلوغ بود اما سریع کارتو راه مینداختن با دیدن قیمتاش واقعا از تعجب داشتیم شاخ در میاوردیم چون توی ترکیه مک دونالد از غذاهای خودشون گرونتر در میومد در حالی که توی اینجا یه ساندویچ مرغ برای من 1 مانات و 60 قپیک (البته ساندویچش کوچیکه اما من همیشه کم غذا میخورم برای من کافی بود) یه بیگ مک 3.20 مانات و یه سیب زمینی و نوشابه و سس 2.30 مانات شد که کلا شد 6.60. ساندویچاشون خوب و تمیز و خوشمزه بود من که سیر شده بودم اما همسرم هنوز کامل سیر نشده بود یه ساندویچ چیکن کوچیک به قیمت 1.60 هم اون دوباره سفارش داد و خورد که سیر شد. (راستی اونجا برای سس هاشون پول جدا میگیرن که سس کچاپ معمولی سایز کوچیک 0.30 قپیک و سس مایونز یا خردل 0.40 قپیکه )
بعد از خوردن ناهار کمی توی میدون فواره ها دور زدیم که یه صرافی دیدیم همسرم گفت به جای اینکه برای خرج کردن دلارا هی با همه چونه بزنم که دلار بگیرید ازم و الان نرخ دلار اینقدره و چقدر باید بهم برگردونی یبارکی بریم ماناتش کنیم و راحت شیم. رفتیم صرافی و هر دلار رو به قیمت 1.66 مانات ازمون خرید و اومدیم بیرون کمی ضرر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که از این به بعد به حرف کسی گوش ندیم و همون مانات رو برای مسافرتای آذربایجان بخریم خیلی بهتره. با گوگل مپ زدیم نزدیکترین ایستگاه مترو رو اونور پیدا کردیم تا بتونیم باکو کارت بخریم داخل هر مترو یا بعضی ایستگاههای اتوبوسش دستگاههایی شبیه دستگاه عابر بانک دارن که همون لحظه هم باکو کارت صادر میکنه هم میتونید شارژش کنید فقط هر ایستگاه اتوبوسی نداره معمولا ایستگاههای اصلی دارن. هم پول نقد و هم سکه قبول میکنه. خیلی کار باهاش راحته ما گزینه ی باکو کارت رو زدیم و 2 مانات گذاشتیم داخل دستگاه و باکو کارت رو صادر کرد و ما اون رو 5 مانات شارژ کردیم.
منبع عکس: اینترنت
خیلی کار باهاش ساده بود اینم بگم که ما دو نفری یه باکو کارت گرفتیم چون هر چند بار که میخوای میتونی استفاده کنی. از مترو اومدیم بیرون و با گوگل مپ دنبال راه برگشت به هتل با اتوبوس گشتیم. پیاده تقریبا یه چند دقیقه ای داشتیم دور خودمون میگشتیم چون سیم کارت نار هی آنتنش میرفت و اینترنتش قطع میشد. من پیشنهاد میکنم اگر اینترنت پرسرعت میخواین از یه سیم کارت دیگه استفاده کنین. بعد از پیدا کردن ایستگاه اتوبوس سوار اتوبوس شدیم و به هتل برگشتیم. خوبی هتل ما این بود که هم برای رفت هم برگشت با اتوبوس خط 2 میتونستی همه جا بری و ایستگاه رفت و برگشت دقیقا روبروی هتل بود. از لابی من هتل پرسیدیم که مارکت برای خرید خوراکی کجا هست که بهمون گفت دقیقا پشت هتله از در پشتی هتل رفتیم بیرون که دیدیم دو تا رستوران دقیقا پشت هتله و کمی جلوتر از اون رستوران یه مارکت بزرگ بود که همه چی داشت برای خرید تقریبا تو مایه های فروشگاه کوروش خودمون. کمی نوشیدنی و تنقلات خریدیم و کمی توش چرخیدیم که به این نتیجه رسیدیم خرید شکلات و سوغاتی رو بزاریم برای روز آخر.
(پفک لینا در مارکت باکو)
یه نکته ای رو هم اینجا به کسایی که قصد رفتن به آذربایجان یا کشورایی که واحد پولیشون با ما خیلی متفاوته بکنم اونم اینه که مقیاس سنجشتون توی این کشورا نباید واحد پول خودمون باشه چون اون موقع حتی یه آب معدنی هم نمیتونید بخرید و حس میکنید خیلی گرونه در حالی که به نظر من باید براساس واحد پول خودشون سنجید. مثلا اگر با خودتون 300 مانات پول برده باشید باید ببینید با اون 300 مانات چه کارایی میتونید بکنید و چیا بخرید و براساس اون بسنجید اینطوری سفر بهتون بیشتر میچسبه و خوش میگذره. رفتیم هتل و بعد از خوردن چایی و تنقلات کمی خوابیدیم و ساعت 8 دوباره بیدار شدیم و حاضر شدیم بریم باز بگردیم. من باز به لیست جاهای دیدنیم نگاهی انداختم و دیدم که بهترین جا برای خوردن شام و خیابون تارگو بود چون شباش رو تعریفش رو شنیده بودم. با اتوبوس خط 2 تا ایستگاهی که گوگل مپ گفته بود رفتیم و بعد با کمی پیاده روی و رد شدن از زیرگذر به خیابون نظامی رسیدیم واقعا شبای زنده و قشنگی داره اما مثل خیابون تکسیم استانبول که از هر طرف صدای آواز و ساز میاد نبود اما باز هم شلوغ و نورانی و زیبا بود.
توی میدون فواره ها یه ون بامزه بود که دونر کباب میفروخت و همسرم گفت بیا دونر های اینجا رو تست کنیم. همسرم که دونر با نون لواش دوس داشت سفارش دونر با نون لواش رو داد و هر کدوم شد 2 مانات که نزدیک همون ون صندلی برای نشستن بود نشستیم و دونرمون رو خوردیم.
بعد از خوردن دونر پیاده رفتیم به سمت پایین که یه کافه ی خیلی بامزه دیدیم که توش فقط موسیقی راک میزدن و خیلی بامزه بود نشستیم و یه نوشیدنی اونجا خوردیم که هر نوشیدنیمون شد 4 مانات بعد دوباره پیاده رفتیم که رسیدیم به دیوارای یه قلعه ما که کنجکاو شده بودیم رفتیم به سمتش که دور تا دورش پر بود از کافه و رستورانای بامزه دیدیم درش بازه و مردم میتونن توش رفت و آمد کنن که مام رفتیم تو و متوجه شدیم که ناخواسته تونسته بودیم ایچری شهیر یا شهر قدیمی باکو رو پیدا کنیم که شبش خیلی زیبا و دیدنی بود پر از کافه هایی که آهنگ های ترکی و آذری زیبا گذاشته بودن. آهنگ هایی از رشید بهبودوف و بعضیاشونم موسیقی زنده داشتن که واقعا لذت میبردیم از دیدنشون. بعد از گرفتن کمی فیلم و عکس چون قرار بود فردا گشت شهری داشته باشیم و به طور کامل میومدیم ایچری شهیر رو بگردیم دیگه ترجیح دادیم برگردیم از ضلع شرقی ایچری شهیر خارج شدیم که دیدیم به کیز قلعه سی رسیدیم.
چند تا عکس هم از اونجا گرفتیم و بعد دنبال ایستگاه اتوبوس گشتیم که رسیدیم به هتل سیزن که خیلی مجلل و بزرگ بود. متوجه شدیم که ایستگاه اتوبوس اون سمت خیابون هستش تقریبا کمی جلوتر از کیز قلعه سی یعنی دقیقا باید از روبروش که یه پارک بزرگ بود که تقریبا میدون هم محسوب میشد. بعد از چند دقیقه انتظار اتوبوس اومد و ما برگشتیم به هتل و خوابیدیم.
(نمای شبهای باکو)
صبح ساعت 8:30 از خواب بیدار شدیم و بعد از حاضر شدن به طبقه ی همکف برای خوردن صبحانه رفتیم که واقعا باید بگم صبحانه های هتل دیاموند تنوع بالایی داشت و برای منی که عاشق وعده ی صبحانه ام عالی بود.
با هماهنگی هایی که با تور آژانس کرده بودیم قرار شد ساعت 3:30 بیان دنبالمون برای گشت شهریمون ماهم دیدیم این زمان رو خالی داریم میتونیم کمی خودمون بگردیم ساعت 10 از هتل اومدیم بیرون و با گوگل مپ زدیم که بریم به سمت 28 مال که باز هم سوار همون خط 2 اتوبوس باید میشدیم که دقیقا جلوی هتل بود. واقعا خیلی دسترسی خوبی داشت این هتل. سوار اتوبوس شدیم هر بار اتوبوس بعد از چهار پنج ایستگاه به موزه حیدرعلی اوف میرسیدیم تقریبا ده دقیقه یه ربع بعد و هر بار از جلوش رد میشدیم من محو زیباییش میشدم.
ما اشتباها توی گوگل به جای 28 مال زدیم خیابون 28 می و دقیقا توی اون ایستگاه که پیاده شدیم هرچقدر رفتیم بهش نرسیدیم برای همین از یکی دو نفر پرسیدیم و پرسون پرسون رسیدیم به یه خیابون شلوغ که اونجا یه شعبه ی بزرگ از ال سی وایکیکی بود و یه سری ساختمونای بزرگ.
و اون ور خیابون مرکز خرید بزرگ 28 مال بود اول رفتیم داخل ال سی وایکیکی و یه دور اونجا زدیم که خوب به این نتیجه رسیدیم که خرید برند های ترکیه ای رو از خود ترکیه انجام بدیم عالیه و اینجا واقعا به صرفه نیس اما مرکز خرید 28مال از تمام برندای دنیا بود و بعضی مغازه ها آف داشت که واقعا می ارزید برای خرید خیلی خوب بود.
کمی دور زدیم و خرید کردیم بعد چون 3:30 باید توی لابی هتل میبودیم برای همین دیگه ساعت 2:30 برگشتیم. دقیقا اونور خیابون 28 مال پر اتوبوس بود که ایستگاه اتوبوس های خط 2 اونجا نبود همونو پیچیدیم سمت چپ کمی جلوتر دم پارک ایستگاه اتوبوساش اونجا بود. یعنی هر خط اتوبوس توی هر ایستگاه وای نمیسته اما اتوبوسا مرتب میان و مانیتور هست برای اینکه ببینی کی میرسه معمولا هر 5 دقیقه میاد سوار شدیم.
(نمایی از میدان نزدیک هتل که اون به شکل قلعه رستورانه حدودا 2 دقیقه پیاده روی داره)
بعد از نیم ساعت به هتل رسیدیم و یه استراحت کوتاهی کردیم و لباس عوض کردیم و رفتیم لابی هتل. ساعت 4 بود که ماشین رسید و سوار شدیم فقط من و همسرم بودیم توی ون. از هتل رفتیم دنبال لیدرمون که یه دختر از مشکین شهر به نام نازی بود وتوی آذربایجان دانشجو بود. میگفت امسال به نسبت دو سال پیش خیلی توریست ایرانی کمتر شده و خوب من فک میکنم به خاطر ارزش پولشون باشه. از ما پرسید که میخواید اول ناهار بخورید یا بریم بگردیم که ما گفتیم بریم بگردیم بعد غذا میخوریم.
اول به پارک مفاخر باکو رفتیم برام خیلی جالب بود که هیچ مکان دیدنی از باکو ورودی نداره. خانم نازی بهمون توضیح داد که آذربایجانی ها به فرهنگ و هنر بخصوص موسیقی خیلی اهمیت میدن و برای همین روی پولهاشون هم عکس شخص معروفی رو نمی بینیم بلکه عکس ساز روی پولهاش هست برای همین اکثر کسایی که توی این پارک دفن شدن از افراد سرشناس صنعت موسیقیشون هستن که به اولین قبری که رسیدیم قبر و مجسمه رشید بهبودوف یکی از خواننده های سرشناس آذربایجانه که بسیار معروف بوده که از جمله آهنگای معروفش ساری گلین و چوچله ره سو سپمیشم و آهنگ های ماندگار زیادی هستش.
همینطور به سمت بالا میرفتیم تا رسیدیم به قبر و مجسمه ی حیدرعلی اوف که یه سبد گل هم جلوی مزارش بود که نازی خانوم گفت عروسشون یک روز در میون سر قبر پدر شوهر و مادر شوهرشون گل تازه میفرستن که قبر همسر حیدرعلی اوف که یکی از چشم پزشکان معروف آذربایجان بود کمی پایینتر از مزار حیدرعلی اوف بود که در کنار همسرش و دو برادرش هم دفن شده بودن.
قبرهای دیگه رو هم نگاه کردیم تا به قبر سید جعفر پیشه وری رسیدیم تنها ایرانی که در این پارک به خاک سپرده شده بود و زمانی خواستار یکی کردن تبریز و شهرهای آذری با آذربایجان بود به همین دلیل جمهوری اسلامی هیچ حمایتی از جمهوری آذربایجان نکرد.
بعد از اون هم قبر یک زن رقاص آذری بود.
بعد از عکس گرفتن و کمی گشتن دوباره برگشتیم به دم در و سوار ون شدیم و رفتیم به سمت بام باکو. خیابون های اون اطراف خیلی زیبا بود و نمای خیلی زیبایی از برج های شعله از اون زاویه دیده میشد.
قبل از اینکه بخوایم بریم به سمت بام باکو در پایین یه مشعل بود که آتشش روشن بود و کنارش پرچم جمهوری آذربایجان که آتش نماد کشور آذربایجان هستش.
دقیقا روبروی برج های شعله و برج های شعله به همین دلیل شکل شعله های آتش طراحی شده و به دلیل بادهای شدید باکو که در زمان قدیم بهش بادکوبه گفته میشد و ارتفاع زیاد برج ها این برج ها زاویه های تیزی دارن و ساختمان رو طوری طراحی کردن که در برابر بادهای شدید ایمن باشه.
کمی اونور تر هم یه ایستگاه ترن های برقی بود ظاهرا که کار نمیکرد و کمی جلوتر از اون پر بود از پرچم های آذربایجان و ترکیه که اونطور که نازی خانوم گفتن چون ترکیه اولین کشوری بود که جمهوری آذربایجان رو به رسمیت شناخت و کمک بسیاری کرد بهشون پرچم ترکیه رو هم اونجا نصب کردن. بعد ما رفتیم جلوتر و اونجا قبر شهدای در جنگ ارمنستان بود که اولین قبر متعلق به یک عروس و داماد بود که در همون روز عروسیشون بود.
جلوتر که رفتیم به یک آتش رسیدیم که آتش نماد این کشور هست و نشون میداد که در زمانهای خیلی دور این ملت زرتشتی بودن و در کل آتش رو پاک و مقدس میدونن. جلوی اون آتیش یه دسته گل بود که نازی خانوم میگفتن هر نمایندهی کشوری معمولا میاد به باکو یه دسته گل میفرسته به اینجا.
اون نقطه از باکو یه منظره ی فوق العاده بود چند دقیقه ای وایسادیم و تماشا کردیم و لذت بردیم از دیدن دریای خزر یک طرف و طرف دیگه برج های شعله. از اون بالا موزهی فرش و سالن همایش و چرخ و فلک باکو دیده میشد.
یه جا بود به شکل گل نیلوفر ساخته شده بود که بسته بود و میگفتن فعلا دقیق مشخص نیس ماهیتش چی باشه. شاید پاساژ باشه. اونجا بعد از کلی عکس گرفتن از پله ها اومدیم پایین که یه خانومی داشت از پله ها میرفت بالا و به ما گفت شما ایرانی هستید به زبان فارسی ما هم گفتیم بله ظاهرا لیدر این خانوم ایشون رو از پله ها آورده بود بالا و ایشون هم کمی سنشون زیاد بود و اذیت شده بودن به ما گفتن اون بالا قشنگه؟ ما هم با خنده گفتیم مطمئن باشید به بالا رفتن از این پله ها می ارزه و کم مونده برسه. اون بنده خدا هم خداحافظی کرد و بقیه پله ها رو هم رفت بالا. پایین پله ها یکی تو ظرف های یکبار مصرف کوچیک چند میوه مختلف رو گذاشته بود و به قیمت 5 مانات میفروخت که نازی خانوم میگفت گرونه با 5 مانات میتونید هر کدوم اون میوه ها رو یه کیلو بخرید.
بعدش رفتیم ایچری شهیر این سری توی روز کلی گشتیم از سمت راست شروع کردیم به گشتن. از کافه ها و رستوران هایی که هر طرف صدای موسیقی زیبای آذری میومد گشتن توی اونجا برام خیلی لذت بخش بود. از جلوی اون آقای هنرمندی که با چوب تنه ی درخت مجسمه های جالبی رو درست کرده بود.
از جلوی کارگاه نقاشی اون نقاش که نقاشیای خاص داشت رد شدیم و کلی عکس گرفتیم و کلی کیف کردیم از دیدن اون خیابونا.
اون شهر که کلا اولش اونجا شهر باکو بوده و بعد باکو گسترش پیدا کرده به کاخ شیروانشاه رسیدیم. اونجا تا ساعت 6 باز بود و بعد از اون دیگه اجازه ی ورود نمیدادن از ساعتش گذشته بود و ما نتونستیم بریم داخل برگشتیم و از سمت دیگه ی شهر رفتیم توی راه دوتا سفارت هم بود که یکیش سفارت ایتالیا بود و اون یکی رو یادم نمیاد. چند تا حمام عمومی بود که یکی از حمام ها حمامی بود که فیلم قدیمی مشدی عباد توش بازی شده بود که الان تبدیل به حمام عمومی شده بود.
توی درختاش پر بود از به و انار وای که من عاشق اون درختا شده بودم جالب اینجا بود که کسی نه از درخت آویزون میشد که اونا رو بکنه نه کاری داشت به اون میوه ها که نازی خانوم گفت اینجا مثل کشورای اروپاییه دیگه مردمش اهل میوه کندن از درختای خیابون نیستن. کلی از اون منظره ها فیلم گرفتیم و عکس انداختیم. غروب خورشید دم کیز قلعه سی بودیم که نازی خانوم توضیح داد افسانه های زیادی در رابطه با این قلعه وجود داره که کلا همه داستان هستن و این شهر هم مثل بقیه ی شهرای دیگه ی دنیا قشنگترین نقطه ی شهرشون رو نمادی از دختر میدونستن و به اسم دختر نامگذاری میکردن واسه همین اسم این قلعه که ازش کل شهر قدیم باکو دید داشت رو به اسم کیز قلعه سی نامگذاری کردن. اون سمتش هم پله داشت به پایین و سنگهایی بود که دیگه نازی خانوم توضیح نداد اونها چی هستن و به ما گفت تا ده دقیقه ی دیگه عکساتونو بگیرید و بیاید دم خیابون تا ماشین اومد سریع سوار شیم اینجا ماشین زیاد نمیتونه توقف کنه.
ماهم سریع عکسامونو گرفتیم و رفتیم پایین و همون لحظه ماشین رسید و سوار شدیم. باکو هم توی اون ساعت ترافیک خیلی شدیدی داشت و ما حدودا 40 دقیقه توی ترافیک بودیم و حسابی کلافه شده بودیم. گشت بعدیمون موزه حیدرعلی اوف بود که ما به شدت گشنمون بود و واقعا هم خسته شده بودیم. بهشون گفتیم که چون اونجا نزدیک هتلمونه و ما خودمون خیلی راحت میتونیم بریم اونجا دیگه الانم شب شده دید زیاد خوبی نداره فردا خودمون میریم و الان یه راست بریم رستوران برای شام چون گشتمون همراه با غذا بود. اونا هم قبول کردن و ما رفتیم به یه رستوران که اتفاقا تو مسیرمون بود غذامون هم برنج و لوله کباب و بادمجون بود به همراه سالاد که سالاد الویه اشون محشر بود که خودشون میگفتن به خاطر طعم سس هاش هست که سس هاشون کم چرب هست و طعم خامه میداد. با سوپ مرجیمه که خیلی خوشمزه بود. من که هیچوقت این حجم از غذا رو به تنهایی نخورده بودم اونقدر گشنم بود که کلش رو خوردم.
از اونجا هم مارو با ونمون تا دم هتل رسوندن و رفتن. ماکه تو برنامه امون بود که امشب شام رو بریم رستوران martido lounge که من قبلا توی اینستاگرام دیده بودم موسیقی زنده ی خیلی قشنگی داشت و با اتوبوس بهمون نزدیک بود و فضاش رو خیلی دوس داشتم دیدیم حالا که ساعت 8 هستش و ما الان شام خوردیم تصمیم گرفتیم برای قلیون و نوشیدنی به اونجا بریم. از اونجایی که موسیقی زنده اش از ساعت 9 شروع میشد ما رفتیم هتل و کمی خوابیدیم تا ساعت 9:30 که 9:30 پاشدیم و سریع حاضر شدیم و رفتیم دم ایستگاه اتوبوس که همون لحظه اتوبوس اومد و طبق چیزی که گوگل مپ گفته بود باید 5 ایستگاه دیگه پیدا میشدیم که بعد از پیاده شدن دقیقا روبروی ایستگاه اتوبوس کمی جلوتر تابلوی رستوران رو دیدیم و از زیرگذر رفتیم اونور خیابون و راس ساعت 10 وارد اونجا شدیم.
موسیقی زنده اش شروع شده بود و خواننده اش صدای فوق العاده ای داشت و واقعا لذت بردیم. قلیونای آذربایجان با ایران کمی متفاوته اولش ما فک کردیم سوخته و گفتیم بیان ببینن سوخته یا نه که اون پسری که مسئول کافه اش بود گفت نه طعمش همینه و کلی باهامون صحبت کرد راجع به قلیونای ایران و اینکه چه فرقی داره با اونجا، بنده خدا هر از گاهی هم میومد سر میزد بهمون که مشکلی نداشته باشیم دوتا هم نوشیدنی سفارش دادیم و اون شب برامون شب خاطره انگیزی شد.
ساعت حدودای 11:30 یه ربع به 12 بود که از اونجا اومدیم بیرون و داشتیم میگشتیم دنبال ایستگاه اتوبوس که کمی جلوتر یه ایستگاه دیدیم وایسادیم اونجا که دیدیم توی تابلوش ننوشته خط 2 هم میاد. از آقایی که اونجا وایساده بود پرسیدیم که گفت خط 2 اینجا نمیاد. بیاید دنبالم ایستگاهش رو بهتون نشون بدم. ما هم باهاش رفتیم که دقیقا روبروی زیرگذر رو باید مستقیم میرفتیم بعد از چند دقیقه پیاده روی که هنوزم نرسیده بودیم من کمی نگران شدم گفتم نکنه دزد باشه و بخواد ازمون دزدی کنه با همسرم صحبت میکرد حتی بهش سیگار تعارف کرد که همسرم گفت ممنون من سیگار نمیکشم یه جورایی جفتمون نگران شده بودیم که بالاخره رسیدیم به ایستگاه که همون لحظه هم اتوبوس اومد. همسرم گفت شما هم با این اتوبوس میاید و اون گفت نه فقط اومدم بهتون ایستگاه رو نشون بدم و با همسرم دست داد و رفت و ما با تعجب سوار شدیم.
با خودمون فکر کردیم اینا چجور آدمایی هستن که با غریبه هایی که نمیشناسن اینطور صمیمی و مهربونن و بهشون اینقدر کمک میکنن و ما اونقدر اینجور خوبی ها رو کم دیدیم که بهش شک کرده بودیم و فک میکردیم دزده. چقدر اون شب از خودم خجالت کشیدم و تصمیم گرفتم از این به بعد من هم اینطور آدمی باشم و به بقیه طوری خوبی و محبت کنم که حتی اگه کسی منو نمیشناسه اما خوبیم تو ذهنش بمونه. در رابطه با رستورانم بگم که قیمت قلیونش 15 و 25 مانات هستش و نوشیدنی هاش هم از 4 مانات شروع میشه اگر قیمت ها و منوش رو میخواید ببینید توی صفحه ی اینستاگرامش هست.
صبح ساعت 9از خواب پاشدیم و رفتیم برای صبحانه
بعد از صرف صبحانه ی مفصل هتل که هر روز متفاوت با روز قبلش هست حاضر شدیم تا به موزه ی حیدرعلی اوف بریم با همون اتوبوس همیشگی خط 2 راه افتادیم و چهار پنج ایستگاه بعد دقیقا جلوی موزه پیاده شدیم. هوا واقعا عالی بود و زیاد شلوغ نبود. کلی عکس گرفتیم و گشتیم.
(این اسمش مجسمه ی مرگ بود دقیق متوجه نشدم چیه اما اسمش مرگ بود)
اونجا نماد ای لاو باکو کمی باید وایمیستادی تا بتونی عکس بگیری چند تا خانم و اقای چینی وایساده بودن و یه دختر چینی با دوربین اینستاکس از خانواده اش عکس میگرفت و همون لحظه چاپ میکرد که من کلی خوشم اومده بود و چقدر دوست داشتم از اون دوربینا داشتم تا همون لحظه عکس اونجا رو چاپ کنم. اون دختر چینی وقتی دید من چقدر خوشم اومده به زبان انگلیسی ازمون خواهش کرد ازشون دسته جمعی عکس بگیریم و ماهم گرفتیم اونم گفت بیا حالا من از شما عکس بگیرم با دوربین خودم. اونقدر ذوق کردم که میخواستم بپرم و بغلش کنم کلی ازش تشکر کردم و ذوق کردم از من و همسرم یه عکس خیلی قشنگ با اون نماد ای لاو باکو گرفت و همونجا ظاهر کرد و بهم داد که بهترین یادگاری از باکو و آدمی بود که نه میشناختمش نه هموطنم بود و نه حتی درست و حسابی میتونستم باهاش حرف بزنم اما به خاطر خوشحالی من اون عکس رو برام گرفت و چقدر برای من اون با ارزش بود و باز به من نشون داد که مهم نیس اهل کجایی مهم قلب و مهربونیه که فقط باقی میمونه که بعد از عکس گرفتن با اون دختره و کلی تشکر اونها رفتن و ما تقریبا دو ساعت اونجا بودیم.
ما دیگه داخل موزه نرفتیم همون بیرونش عکس گرفتیم. دقیقا روبروی موزه که البته از زیرگذر رد شدیم داخل کوچه که یه مارکت بزرگ هم بود اونجا دقیقا ایستگاه اتوبوسهای مسیر برگشت بود. برای ناهار برگشتیم به یه میدون نزدیکیای هتل به اسم نریمان نریمانوف که یه شعبه ی مک دونالد اونجا بود که ناهارمون رو اونجا خوردیم کلش شد 7 مانات و بعد برگشتیم به هتل و تصمیم گرفتیم از جکوزی و سوناش استفاده کنیم یه ساعتی توی سونا و جکوزی بودیم و بعد کمی هم توی سالن ورزشیش ورزش کردیم و بعد رفتیم دوش گرفتیم و کمی خوابیدیم بعد از بیدار شدن و نوشیدن چای به سمت پاساژ گنجلیک که تقریبا نزدیکمون بود رفتیم یعنی با اتوبوس تا دو ایستگاه بعد یعنی میدان نریمان نریمانوف پیاده شدیم و با گوگل مپ کمی پیاده رفتیم و رسیدیم کمی اونجا رو گشتیم و توی شعبه ی کی اف سی شاممون رو خوردیم.
کی اف سی قیمتاش گرونتر از مک دونالد بود به نسبت ما یه پک سفارش دادیم که یه نوشابه با دو تیکه سوخاری با یه ساندویچ مرغ با سیب زمینی و یک عدد کاپ کیک شد 9.30 مانات که یه سس هم گرفتیم 0.30 قپیک. واقعا خوشمزه بود بعدش کمی خیابون گنجلیک رو گشتیم و برگشتیم هتل. دور و بر هتلمون پر از کافه و مرکز تفریحی بود که من از یکی از پیج های باکو گردی اسم چند تا مرکز تفریحی و کافه که پیشنهاد کرده بود رو در اوردم و دیدم چندتاش به ما دوره اما دوتاشون دقیقا پشت هتلمون هستش که برنامه هاش از 10 شب شروع میشد. متاسفانه سوالی هم از کسی نکردیم و همینطوری خودمون یکیش رو انتخاب کردیم و حاضر شدیم و رفتیم. Ellips و Infinity روبروی هم بودن که ما الیپس رو انتخاب کردیم و وارد شدیم. جلوی در ورودی اول هزینه ی ورودی که نفری 10 مانات بود رو میگرفتن ازمون و نمیدونم چرا تا فهمید ما ایرانی هستیم و تبریزیم گفت باید 5 مانات هم سفته بدی که با اون آدمای قلچماقی که دم در بودن از ترسمون دادیم از همون لحظه ی ورود ترسیدم من و همسرم تا به حال مرکز تفریحی به این شکل تجربه نکرده بودیم. پیشنهاد میکنم قبل از رفتن حتما از آدمای اونجا بپرسید و تحقیق کنید چون خودشون بهتر میدونن به تعریفای توی اینترنت و پیجا زیاد اهمیت ندید چون دید هرکس متفاوته. به هر حال ما خیلی زود اون شب برگشتیم به هتل.
روز چهارم روز آخر بود و ما باید امروز ساعت 12 هتل رو تحویل میدادیم اما راننده بهمون گفته بود هروقت دوست داشته باشید ماشین میاد دنبالتون که ما تصمیم گرفتیم همون دوازده یا یک برگردیم تا از اونورم بتونیم زودتر برگردیم به تهران و بتونیم استراحت کنیم که باید میرفتیم فرداش سرکار.
برای همین روز آخر صبح ساعت 8 از خواب بیدار شدیم و سریع حاضر شدیم و بعد از خوردن صبحانه به کوچه ی پشت هتل که مارکت بود رفتیم و شکلات و سوغاتیایی که میخواستیم رو از اونجا خریدیم و بردیم گذاشتیم توی ساک و وسایلمونو جمع کردیم و تحویل رسیپشن دادیم و با خیال راحت باآخرین شارژهای باکوکارتمون تصمیم گرفتیم به میدان نریمان نریمانوف بریم اونجا من چند تا مغازه ی عطر فروشی و کفش فروشی دیده بودم که ظاهرا قیمتای مناسبی داشت. با اتوبوس به اونجا رفتیم و اونجا کمی گشتیم و بعد از خرید یه کفش یه نوع میوه دیدیم که شبیه شاه توت قرمز بود که بسته ای 2 مانات بود و من میخواستم طعمش رو تست کنم برای همین خریدیم و خوردیم که طعمشون خیلی خوشمزه بود.
ساعت 12:30 برگشتیم و دیگه منتظر موندیم تو لابی که ماشین بعد 5 دقیقه رسید و ما با رسیپشن خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم. با باکوی زیبا و دوست داشتنی خداحافظی کردیم. تمام راه برگشت رو من خوابیدم و همسرم با راننده که همون راننده ی رفت بود صحبت کرد. آقا محمد با همون برگشتیم. بعد از سه ساعت و نیم رسیدیم به آستارا و اونجا سمت مرز ایران تقریبا ده دقیقه معطل شدیم اما با سرعت کارها انجام شد. ما از سفرمون کمی مانات باقی مونده بوده که یه صرافی دقیقا وقتی از در میاید بیرون هست که اون خیلی ارزون میخره و هی میخواد بگه که قیمت همینه اما اصلا گولش رو نخورید و به اون نفروشید بیاید بیرون توی همون مسیری که میخواید برید به سمت پارکینگ پر از صرافیه که ما به اونا با قیمت خیلی بالاتر فروختیم. چیز جالبی که هست از آستارای آذربایجان با چرخ دستی و سبد میومدن از آستارای ما خرید روزانه و مایحتاجشون رو میخریدن و میرفتن. ما بعد از حساب کردن پول پارکینگ که شبی 20 تومن بود رفتیم کمی خوراکی برای توی راهمون خریدیم چون توی مسیر باکو به آستارا همسرم دوتا ساندویچ کوچولو با یه نوشابه خریده بود خورده بودیم دیگه میلی به غذا نداشتیم حرکت کردیم به سمت تهران.
توی این سفر کل هزینه های من و همسرم دوتایی شد 200 مانات که البته برای خودشون هم این مبلغ پول خوبیه اما با این مبلغ هم به تفریحاتمون رسیدیم و هم کلی گشتیم و چیزایی رو که دوست داشتیم خریدیم باز این مبلغ بستگی به نوع سفر شما داره. من همیشه دوس داشتم با هزینه ی کم بتونم از جایی که میرم لذت ببرم و تجربه های جدید داشته باشم.باکو شهری بود که باز هم دوست دارم برم و به بقیه هم توصیه میکنم برن فقط فک کنم توی تابستون بیشتر بهشون خوش بگذره. امیدوارم تجربه های من براتون مفید باشه.
(تاکسی های انگلیسی)
(رستوران Godfather در خیابان نظامی)
(ساختمان های باکو در شب)