نفسمان به شماره افتاده بود، سنگفرشهاى كف ميدان را تند و تند ميپموديم ... سالها منتظر این لحظه بوديم و هفته اى که گذشت به عشق ديدارش خواب بر چشم نداشتيم... اينجا را تنها در عكس و فيلم ديده بوديم و در تيتراژ اخبار شبكه ى خبری معروف ...
از دور نمايان شد، دلم هُرى ريخت... قدمهايم آهسته شد و مبهوت ابهتش سر جايم خشک شدم... رنگ بود و رنگ... چند ثانيه اى تماشايش كرديم و نزديك تر شديم، گردشگران بيشمارى براى بازديدش آمده بودند، از گویش و چهره معلوم بود از سرتاسر دنیا هستند.
حالا در اين لحظه مثل عاشقى كه معشوقش را سالهاست نديده فقط به تماشا ايستاديم... با خودم مرور كردم؛ اينجا مسكو، ميدان سرخ، پاى كليساى سن باسيل هستيم و از نگاه كردن به آن خسته نميشویم!
ساعت ١٧ در لابى هتل با كامى و ديگر مسافران قرار داشتيم و الان ساعت ١٦:٤٥ بود و بايد زودتر به هتل باز ميگشتيم.
به سن باسیل نزدیک و نزدیکتر می شویم
هتل متروپل
هتل ما در مسكو هتل متروپل در مجاورت ميدان سرخ بود. هتلى بسيار بزرگ با قدمتى تاريخى كه پذيراى بسيارى از بزرگان سياست، ورزش و هنر بود، اين موضوع را آژانس فروشنده ى تور در تهران به ما گفت و ما گذاشتيم پاى بازار گرمى های رایج و خیلی جدی نگرفتیم اما در طول اقامتمان كه داستانش را در ادامه تعريف خواهم كرد متوجهِ راستى اش شديم.
بگذريم، با چند دقيقه پياده روى به هتل رسيديم و جمع همسفرانمان را با حضور كامى ديديم. كامى كه ديد ما از بيرون، در حال ورود به هتل هستیم متعجب پرسيد مگه شما بيرون بوديد؟ ما هم تعريف كرديم که نتوانستيم منتظر بمانيم و رفتيم براى بازديد سن باسيل.
به هر حال ابتداى سفر و بعد از پرواز كه همه ساعتى را در هتل استراحت ميكنند تا خستگى راه را از تن به در كنند بيرون رفتن و گشت و گذار كمى عجيب مینمود و همين باعث سوال بود.
خب! کامی همه ی مسافران را به خط کرد، توضیحاتی داد و به راه افتادیم ... در اتوبوس و در راه رسیدن به مقصد موزیکی از گوشی اش با تکنولوژی بلوتوث از ضبط ماشین پخش کرد که موجب شادی همه و مخصوصا راننده ی روس تبار شد... این نوع موسیقی را من سالها بود در ایران هم نشنیده بودم؛ سبکی شبیه به رو حوضیهای خودمان.
کلی خندیدیم و خستگی چند ساعت پرواز از تنمان در رفت، بزن و بکوبی راه افتاد دیدنی که حتا در تورهای شاد یکروزه هم نمونه اش را ندیده بودیم.
کامی جوان تحصیل کرده، مودب و خاصی بود و روحیه ی شوخ و پرشوری داشت...
راستی یادم رفت معرفی کنم! کامی تورلیدر ما در مسکو بود و همان روز اول با همه ی گروه صمیمی شد و این صمیمیت حداقل برای ما هنوز هم ادامه دارد!
رودخانه ی مسکوا
ما تور روسيه را به مدت هفت شب (سه شب مسكو و چهار شب سن پترزبورگ) خريده بوديم كه شامل هتل با صبحانه، ٧ وعده نهار يا شام، تعدادى گشت و كليه ى وروديه ها بود.
اولين تورى كه اجرا ميشد كشتى سوارى بر رودخانه ى مسكوا بود كه الان در حال رفتن به اسکله ی کروزهای تفریحی بودیم.
در کشتی بساط شام، موزیک و حرکات موزون گسترده بود و بسیار لذت بردیم. هر از چندگاهی به عرشه ی کشتی می آمدم و مسکو را از فراز رودخانه اش میدیدم و چون عاشق عکاسی هستم غرق عکاسی می شدم. هوای مرداد ماه بسیار دلپذیر بود و نمِ کمی باران دلپذیرترش هم کرده بود، هوای مسکو در تابستان چیزی شبیه به فروردین خودمان است.
در حین عبور از رودخانه، ساختمان های مهم شهر دیده می شد؛ برجهای هفت خواهران، کاخ کرملین، کلیسای مسیح منجی و...
خلاصه هم هوا و هم فضا فوق العاده بود و دست در دست هم سفری خاطره انگیز برایمان ساختند.
همیشه تعریف مسکو را از لحاظ قانون مندی، زیبایی، نظم و ترتیب زیاد شنیده بودم اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟ و حالا همه ی این تعریف کردنی ها را از نزدیک می دیدم و حس میکنم آن طور که باید برایم تعریف نشده بود!
حین برگشتن به هتل چیز عجیبی دیدیم، موتور سوارانی هیکلمند سوار بر موتورهای سنگین که با صدای بلند و سرعتی زیاد در خیابان گاز می دادند و تصویری اعجاب انگیز و ترسناک خلق میکردند که این اتفاق تقریبا هر شب رخ داد و کامی به ما گفت این موتورسوارن به مافیا مربوط هستند و برای آنها کار می کنند که من هنوز معنای حرفش را درک نکردم.
شب اول ما در مسکو به این شکل گذشت و برای فردا ظهر گشتِ میدان سرخ داشتیم، منطق میگفت با توجه به خستگیِ روزی که گذشت حتما امشب زود بخوابیم اما من که آدم منطقی نیستم! پس همسرم که خوابید با گوشی موبایل و یک پاکت سیگار به حمام رفتم و وان را پر از آب گرم کردم و تا نیمه های شب در اینترنت گشتی زدم.
مسکو از عرشه ی کشتی
صبح روز بعد
صبحانه ی مفصل و خوشمزه ی هتل را میل کردیم و به نوای زیبای چنگ (هارپ) گوش سپردیم که توسط نوازنده ای چیره دست در رستوران هتل نواخته می شد و حال همه را خوب میکرد.
بعد از ظهر دیروز که از هتل خارج شده بودیم کبوتران زیادی را حدِ فاصل هتل تا میدان سرخ دیدیم که گردشگران به آنها غذا می دادند، ما هم امروز خورده های نان را از میز صبحانه جمع کردیم و قبل از شروع تورِ روزانه به سمت کبوترها رفتیم و غذایی به آنها دادیم که فضایی زیبا خلق شد و نظر توریستهای دیگر کشورها را هم به خود جلب کرد، سپس به هتل برگشتیم.
از لابی بزرگِ متروپل همراه کامی و دیگر همسفرانمان به سمت میدان سرخ رفتیم، اینبار توضیحات تورلیدر میدان را دیدنی تر میکرد.
از موزه ی انقلاب برایمان گفت، از نقطه ی صفر مرزی، از مقبره ی لنین و مرکز خرید گوم و خلاصه از مجموعه میدان سرخ...
رستوران هتل
کبوتران نزدیک میدان سرخ
شعله ی ابدی
مراسم تعویض نگهبان را دیدیم که بسیار دیدنی بود؛ شعله ی آتشی به یاد کشته شدگان جنگِ جهانی در مجاورت میدان سرخ همیشه روشن است و نگهبانانی مسلح به رسم احترام از آن مراقبت میکنند که هر ساعت نگهبانان با تشریفات خاصی تعویض میشوند که بسیار دیدنی و جذاب است و خیل گردشگرانی هم به تماشایش می ایستند و نکته ی جالب اینکه عروس و دامادها برای ادای احترام به کشته شدگان، قبل از مراسم عروسی با دسته گلی به این محل مراجعه می کنند و در واقع زندگی مشترک را با یاداوری از خودگذشتگی های سربازان وطنشان آغاز می کنند.
لنین با کسی شوخی ندارد
قرار شد از مقبره و جنازه ی مومیایی ولادیمیر لنین دیدن کنیم که بعد از نیم ساعت در صف ایستادن وارد مقبره شدیم.
عمارت به شکل هرم و با سنگهای سیاه و قرمز ساخته شده، داخلش تماما سیاه و وهم انگیز است. گوشی موبایل، دوربین عکاسی و خلاصه هر وسیلهای که همراهمان بود را باید تحویل می دادیم تا داخل شویم. داخل مقبره هوای سردی داشت و فضایی سردتر...
لنین آرام و موقر با مشتی گره کرده بر سینه در خوابی عمیق به سر می برد. سربازان مسلح جای جای محیط ایستاده بودند، از همه جای دنیا گردشگر آمده بود و با دقت و سکوت فقط نگاه می کردند. اینجا حتا حرف زدن هم اکیدا ممنوع بود!
ناگهان یکی از اکیپ ما ایرانیها تکه ای خنده دار انداخت و جمع منفجر شد و همه با صدای بلند خندیدیم، این اتفاق باعث ناراحتی سربازها شد و ارشدشان با صدای بلند گفت: هیشششش! و این هیش گفتن شد سوژه ی ما ایرانی ها و همه با صدای بلند هیش می گفتیم و می خندیدیم که اتفاق عجیب تری رخ داد...
دست سربازان به اسلحه رفت و تفنگها مسلح شد و ما به این اتفاق هم خندیدیم و باعث شد سریع همه را از مقبره بیرون کنند و باعث دلخوری دیگر گردشگران هم شدیم و نگاهی ملامت بار بر ما داشتند!
بیرون که آمدیم از شدت خنده اشک از چشمانمان جاری بود و کامی که حسابی ترسیده بود برای بار چندم به ما توضیح داد که: ((بابا اینجا روسیه س، مردم جدی ان، شوخی ندارن ... جونِ هرکی دوست دارین دیگه از این کارا نکنید)) و ما همچنان از اتفاقی که افتاده بود قهقهه میزدیم!
مقبره ی لنین (عکس از اینترنت)
G.U.M
به مرکز خرید گوم رفتیم، پاساژی به معنای واقعی لوکس با معماری خیره کننده و دکوراسیونی مجلل که برترین برندهای جهان را در خود جای داده بود. فرش فروشی مجللی هم داشت که داخلش شدیم، فرشهای ابریشمی قم و تبریز را محترمانه دکور کرده بودند پس لذتی بردیم از دیدن هنر هنرمندان سرزمینمان... گوم را از لاکچری ترین مراکز خرید اروپا می نامند و از وسایل جالب و عجیبی برای دکوراسیون داخلی پاساژ استفاده کرده بودند، لباس اولین فضانوردان شوروی و قطعاتی از فضاپیمایشان بخشی از دکور بود!
این پاساژ بزرگ شبها به کمک نورپردازی فوق العاده، زیبایی دوچندانی پیدا میکند و شبیه به... شبیه به... راستش هر چه فکر میکنم جایی نیست که بتوانم به این قشنگی پیدا کنم که گوم خودش عیارِ همه ی زیباییهاست...
در فروشگاه چرم، پالتو پوست زیبایی نظر همسرم را جلب کرد که چیزی حدود ده میلیون تومان قیمت داشت (با دلار 3300 تومانی سال 96) ما از قیمت مناسبش خیلی استقبال کردیم و به فروشنده گفتیم چرخی می زنیم و بعد از زیارتِ سن باسیل بر میگردیم و می خریم... بنده ی خدا فروشنده چشمش به در خشک شد که ما برگردیم و دوستی که به تازگی از مسکو آمده میگفت آن مغازه دار هنوز سراغ شما را از هر رهگذری می گیرد:))
مسکو تا چند سالِ پیش گران ترین شهر جهان بود و امروز هم از گران ترینهاست تا جایی که این گرانی صدای گردشگرانِ اروپایی، امریکایی و ژاپنی را هم با آن پولهای قدرتمندشان دراورده بود، دیگر حساب کنید حال و روز ما ایرانیها را ...
طبق برنامه نهار میهمان تور بودیم، جای تان خالی چیزی خوردیم شبیه به دلمه ی خودمان اما کامی گفت اسمش رولت اردک است که اگر به چشم دلمه خورده میشد بس خوشمزه بود و چنانچه با ماهیتِ واقعیش (اردک) میخوردیم طعم خوبی نداشت! سوپ و دسری خوشمزه هم خوردیم. اینجا هم مثل آن برنامه ی تلوزیونی و به سبک اروپایی غذا را در سه مرحله سِرو می کنند؛ پیش غذا، غذای اصلی و دسر... همه ی وعده هایی که مهمان تور بودیم به همین روال غذا خوردیم. ابتدا پیش غذا که شامل سوپ های خوشمزه میشد بعد غذای اصلی که بعضی مواقع خیلی خوشمزه بود و بعضی وقتها چندان نه و سپس دسر که شامل تیرامیسو، کرم کارامل، بستنی و ژله بود البته یک کدام به انتخاب و من که طعم کرم کارامل را خیلی دوست دارم هر وعده کارامل سفارش دادم و به این نتیجه رسیدم که روسیه علاوه بر تمام ویژگی ها سرآشپزان خیلی ماهری هم دارد.
به هرحال بعد از نهار به دیدن باغ الکساندر و میدان مانِژ رفتیم.
مرکز خرید گوم
نمای پانوراما در غروب
رولت اردک
آنچه در زیر جریان دارد
بعد از صرف نهار میدانِ مانژ را دیدیم در مجاورت میدان سرخ.
یکی از حال خوب کن ترین قسمتهای سفرِ روسیه را شاید بتوان قدم زدن در پیاده راهِ این میدان نامید؛ در میان آبنماها، چمنزارهای سرسبز و گلکاری های زیبا.
میدان مانژ را یکی از زیباترین میدانهای اروپا می دانند که در گذشته هم برای مردم روسیه اهمیت بسیار داشته و محلی برای برگزاری جشنها و جشنواره ها بوده و امروزه اطرافش پر است از رستوران و هتل و اماکن گردشگری. خیابان زیبا و پر زرق و برق تورسکایا هم مجاور این میدان است.
نکته ی جالبی که این میدان دارد این است جاذبه هایش محدود به روی زمین نشده و در زیرِ زمین هم اتفاقات جالبی در جریان است!
پس درست زیر پایمان مرکز خریدی قرار داشت چهار طبقه زیرِ زمین که شامل فروشگاه های مختلف، کافه رستوران، پارکینگ و ... میشد و دیدن آن هم خالی از لطف نبود البته چون ما قصد خرید نداشتیم با نگاهی سرسری از آن گذر کردیم.
در مرکز میدان گنبدی بزرگ و شیشه ای را شاهد بودیم_ این گنبد حکم نورگیر را هم برای مرکز خرید زیرزمینی دارد_ که بر روی آن مجسمه ای برنزین قرار داشت که صحنه ی مبارزه ی انسان با یک اژدها را تصویر میکرد و به گفته ی کامی این گنبد شیشه ای نماد زمان در نیم کره ی شمالی زمین می باشد که به صورت 24 ساعته و بدون کوچک ترین توقفی در حال چرخش است و نشان دهنده ساعات شهرهای مختلف. نام تهران هم در این بین دیده میشد و اینجا بود که ما و سایر همسفرانمان تا حدودی با الفبای زبان روسی هم آشنا شدیم و تا آخر سفر میتوانستیم بعضی کلمات را می خواندیم.
از زیبایی های دیگرِ میدان اینکه فواره هایش میزبان پرندگان کوچکی بودند که به زیبایی آب تنی می کردند و گرمای آفتاب را خنثی!
باغ الکساندر هم در جنبِ همین میدان قرار دارد که آنجا هم فضای سبز زیبا و خوبی داشت و برای ما که با کمبود وقت مواجه بودیم همان نگاه گذری کافی بود.
برای غروب کامی دوباره برنامه ای چید و قرار شد ساعت 18 در لابی همدیگر را ببینیم.
اين برنامه گشت خريد نام داشت و تعدادى از مراكز خريد مسكو را هدف قرار داده بود. با توجه به قيمتها ما علاقه اى به خريد نداشتيم پس همراه گروه نشديم و تصميم گرفتيم به سونا و استخر هتل سرى بزنيم و جسممان را احيا كنيم. نتيجه عالى بود چرا كه همسفرانمان همگى نالان و پريشان از اين تور برگشتند و نه تنها خريدى نكرده بودند كه وقتشان هم هدر رفته بود و ما هم به آب تنى و تمدد اعصاب پرداخته بوديم!
میدان مانِژ
گنبد شیشه ای
کلبه ی سعدی
داستانِ زندگى، عاشق شدن، دوئل و مرگ غم انگيز الكساندر پوشكين را در نوجوانى خوانده بودم و شيفته ى ديدن خيابان آربات بودم از همان سالهاى خيلى قبل و از اينكه الان فرصتى پيش آمده بود براى بازديد اين مكان بسيار خوشحال بودم. ابتداى خيابان آربات رستورانى مجلل قرار داشت كه تور براى نهار آنجا را رزرو كرده بود پس راهيش شديم، ما براى ديدن مجسمه و خانه ى پوشكين عجله ى بسيار داشتيم و كامى براى صرف نهار!
بعد از نهار راهى شديم، آربات خیابانیست پر از مغازه های سوغاتی فروشی و کافه های رنگارنگ... در طول خیابان هنرمندانی هنر خود را عرضه میکنند از نوازنده گرفته تا نقاش که نشاط خیابان را دو چندان کرده اند.
یکی از زیباترین سوغاتی های روسیه عروسکهای ماتروشکاست، عروسک هایی کوچک در چند سایز که از کوچک به بزرگ داخل هم جا می شوند، که این خیابان پر بود از فروشندگانش؛ هم مغازه و هم دست فروش. در خیابانِ آرام و زیبای آربات قدم زدیم و غرق لذت بودیم، چندتایی هم ماتروشکا خریدیم به رسم یادگار.
پوشکین را سعدیِ روسیه می نامند که متاثر از استاد سخنِ پارسی بوده و بسیاری از آثارش متاسی از بوستان و گلستان نگارش شده و فرهنگ ایران و شرق به خوبی در نوشته هایش هویداست. خانه اش هم که حالا تبدیل شده به موزه در این خیابان قرار دارد که متاسفانه وقت نشد داخلش را ببینیم اما ظاهرش بسیار دیدنی و جذاب مینمود. زندگی و مرگ غم انگیز پوشکین هم از آن داستان هاییست که بازدیدکننده ها را تحت تاثیر قرار میدهد مخصوصا بعد از دیدن مجسمه ش با آن معشوقه ی خائن!
خیابان آربات
خانه ی پوشکین
عروسکهای ماتروشکا
موزه یا مترو ؟ مسئله اینست
کامی همه ی اعضای تور را جمع کرد و گفت الان وقتش رسیده که عجیب ترین سازه ی مسکو را ببینید، پس حرکت به سمت ایستگاه مترو. برای دیدن مترو مسکو لحظه شماری میکردیم، پس الان برای برگشت به هتل بهترین فرصت بود. قطعا از عجیب ترین چیزهایی که در عمرم دیده ام متروی مسکو است! عمق ایستگاه های این مترو بسیار زیاد است، خیلی زیاد تر از عمق متروی تجریش خودمان و من هنوز ذهنم درگیر است که با تکنولوژی آن سالها چطور این ایستگاه ها ساخته شده اند و تصور اینکه اینجا جایی برای جابجا کردن مسافر باشد برایم دشوار است؛ موزه ای فوق العاده زیبا با مجسمه ها و لوسترهای باشکوه، تابلوهای نقاشی نفیس و معماری خارق العاده که هر ایستگاه از ایستگاه دیگر زیباتر...
حتما متروی مسکو از بزرگترین خطوط قطار شهری دنیاست و قطعا زیباترین متروی جهان و من واقعا نمیدانم روسها چطور دلشان می آید از اینجا برای حمل و نقل استفاده کنند!
راستی! امروز که به کفِ شهر رفتیم و به عمق جامعه، نکته ای نظرم را بسیار جلب کرد؛ روسها مردمانی بسیار شیک پوش هستند، زنان و مردانی مرتب، آراسته و به شدت خوش لباس که من ندیده ام مردمانی به این با سلیقگی!
تپه ای بدون گنجشک
روز سوم فرارسیده بود و موعد دیدن "تپه های گنجشک"، این مکان از باغ ها و تپه های سرسبز و دیدنی شهر است که مکانی شاد برای عموم مردم و فضایی مفرح برای توریستان محسوب میشود که پیاده روی و دوچرخه سواری از لذتهایش به حساب می آید؛ ما دوچرخه نداشتیم و با قدم زدن در این فضای دور از هیاهوی شهر حظِ وافر بردیم.
اما چرا اسم اینجا تپه های گنجشک است؟ ما که هر چه چشم انداختیم گنجشک قابل عرضی ندیدیم تا وجه تسمیه اش را بدانیم اما با کمی پرس و جو متوجه شدیم قدیمها اینجا روستایی تاریخی بوده به نام گنجشک و اسم پارک هم ملهم از همان نام روستاست.
این پارک تقریبا مسلط به شهر است و میتوان نامش را بام مسکو گذاشت که بسیاری از اماکن و ساختمانهای شهر از فراز تپه قابل دیدن است و این مسئله باعث شده توریستها و گردشگران زیادی به این محل مراجعه کنند. نکته ی جالب اینکه در کشورمان به اشتباه اینجا را "تپه ی گنجشک ها" می نامند که تفاوت بسیار است میان این دو!
استالین، هفت خواهران، حلبی آباد و دیگر هیچ!
جوزف استالینِ جاه طلب که بسیار علاقه داشت تکنولوژی، قدرت و شکوه کمونیسم شوروی را به رخ غرب بکشد همواره در تلاش بود تا یادگارهای عجیب از خود برجای بگذارد. یکی از این یادگارها متروی مسکو و دیگری ساختمانهای هفت خواهران است؛ برجهای بلندمرتبه و شبیه به هم که ابتدا قرار بود به تعداد هشت ساختمان بنا شود که عمر دیکتاتور قد نداد و به هفت محدود شد.
این ساختمانها در زمانِ خود بلندترین در اروپا بودند که مهم ترینشان دانشگاه مسکو، هتل اکراین، وزارت امورخارجه و... هستند که دانشگاه مسکو که نزدیک به تپه های گنجشک بود را امروز دیدیم، البته فقط از بیرون و نمای خارجی اش را.
لازم به ذکر است که روز اول سفر و هنگام کشتی سواری یکی دیگر از این خواهرانِ زیباروی مسکو را که زمانی هتل اوکراین نام داشت دیدیم که البته امروزه تبدیل شده است به هتل "رادیسون رویال" یکی از لوکس ترین هتلهای مسکو و جالب اینکه زمانِ ساخت این ساختمان، محله ی مورد استفاده مثل امروز محلی زیبا و اعیانی نبود که محلی بوده برای زاغه نشینها و تقریبا چیزی شبیه به حلبی آباد!
وقت کم بود و امروز باید چند جاذبه ی گردشگری مهم را میدیدیم پس به سرعت راهی مرکز شهر شدیم؛ کلیسای مسیح منجی!
دانشگاه مسکو
هتل رادیسون رویال
کابوس دیکتاتور
استالین زمانی که دستور تخریب این کلیسا را صادر کرد و گماشته هایش با چندین تن دینامیت دستور را اجرا کردند و تبدیلش کردند به استخر بزرگِ مسکو، هرگز فکرش را هم نمیکرد سالها بعد و بعد از فروپاشیِ سیستم کمونیستی اینجا دوباره تبدیل شود به پرستشگاهی باشکوه، بسیار باشکوه تر از قبل...
این کلیسا برای مردم مسکو بسیار ارزشمند بود چرا که باور داشتند شهرشان را از شرِ هجوم ناپلئون در امان داشته و استالین بی توجه به علاقه ی مردم دستور به تخریبش داد.
سال 1990 تصمیمی بر ساخت دوباره اش گرفته شد و مردمِ دردمند از تخریبِ کلیسا همگی و با اشتیاق کمک به بنا نهادنش کردند و ستایشگاهی ساختند بی بدیل؛ با مقادیر فراوانی از طلا و مرمر و گرانیت.
داخل کلیسا بسیار بزرگ است و دیوارها و سقف با نقاشی های فاخر و گرانقدر نقش شده اند و دیدنش هوش از سر هر بازدیدکننده ای می برد.
هر نوع عکاسی و فیلم برداری در کلیسا اکیدا ممنوع بوده و با خاطی برخورد میکنند تا جایی که کمترین تصویری از داخلش وجود دارد.
البته برای ما ایرانی ها خیلی این محدودیت ها جدی گرفته نمی شود و همیشه یواشکی تصاویری ضبط می کنیم (نمونه اش کاخ دلما باغچه ی استانبول که عکاسی ممنوع است ولی هر کدام از ما آرشیو کاملی از داخلش داریم) اما به قول کامی اینجا روسیه بود و واقعا از این شوخی ها نداشتند که هر چه در توان داشتم برای عکاسی یواشکی به خرج دادم اما نشد که نشد!
کلیسای مسیح منجی
همه ی مردانِ رییس جمهور
بعد از بازدید از کلیسای مسیح منجی رفتیم به سمت مجموعه ی کرملین.
مجتمع کرملین دژی تاریخی و مستحکم در مرکز مسکو و جنب میدان سرخ است که متشکل از چندین کاخ و کلیساست که یکی از کاخها محل اقامت رئیس جمهور روسیه است. بازدید برای گردشگران از بیشتر جاهای مجموعه آزاد است اما نزدیک شدن به کاخ رئیس جمهوری ممنوع.
هنگام ورود راهنمای روس تبارِ مجموعه ی کرملین که خود را استاد دانشگاه مسکو معرفی کرد راهنمایی ما را بر عهده گرفت و در طول گشت، تمام جاذبه ها را با دقت و حوصله و البته به زبان انگلیسی و با لهجه روسی برایمان تعریف میکرد و ما تقریبا نصف صحبتهایش را متوجه نشدیم هر چند نیازی به توضیح نبود، هم تمام تاریخچه ی اینجا را حفظ بودیم و هم بناها بقدری زیبا بودند که نیازی به راهنما نبود.
کلیسای فرشته ی مقرب (میکائیل)، کلیسای رحمت، برج اسکاسپایا، شاه زنگ و شاه توپ و... از دیدنی های این محوطه بود که دیدنشان خالی از لطف نیست.
امروز برای بار چندم متوجه مسئله ی مهمی شدیم که برای سفر به شهرهایی که دیدنی های بسیار دارند باید تعداد روزهای اقامت را بیشتر در نظر گرفت تا هم به همه ی جاذبه ها با خیال راحت سرکشی کرد و هم تکرارِ دیدنها خسته کننده و حوصله سربر نشود، اتفاقی که برای ما در مسکو افتاد تا جایی که دیگر حوصله ی بازدید از هیچ جا را نداشتیم!
مجموعه کرملین
کاخ ریاست جمهوری
شام آخر
امشب، شب آخر اقامتمان در مسکو بود، فردا این شهر افسانه ای را ترک میکنیم پس شوق دیدار سن پترزبورگ را داشتیم و غمِ ترکِ مسکو. طبق معمولِ این چند شب، راهی میدان سرخ شدیم تا آخرین وداعمان را با دیدنی ها داشته باشیم.
از کنار گوم زیبا گذشتیم و به سن باسیل رسیدیم، پای کلیسای رنگ در رنگ روی نمیکتها نشستیم و خیره به گنبد و مناره ها، با هم حرف زدیم و عهد بستیم بار دیگر به اینجا خواهیم آمد...
وصف حال آن شب غیرممکن است چون در کلام نمیگنجد اما به همین بسنده کنم که از بهترین لحظات زندگیمان بود. بعد از گذشتِ ساعتی، راضی به برگشت شدیم که هتل متروپل انتظارمان را میکشید.
از مایکل جکسون تا اردوغان
در لابی هتل پیرمردی نوازنده پیانو مینواخت و فضا را رومانتیک تر کرده بود. گفتیم چرخی در مشاعات بزنیم که تصادفا تابلویی راهنما بر دیوار دیدیم که گالری عکس هتل را نشان میداد. به سمت گالری حرکت کردیم، سالن بزرگی بود پر از تابلوهای عکاسی که بعضی هایش قدمت بسیار داشت و تاریخچه و مراحل ساخت متروپل را نمایش میداد. عکسهای باورنکردنی هم در راه بودند که گفته ی فروشنده ی تور در تهران را تایید می کردند. مایکل جکسون، آرنولد شوارتزنگر، سیلوستر استالونه، باراک اوباما، کاندولیزا رایس، ژاک شیراک، کیم جونگ اون و خیلی دیگر از مشاهیر دنیا که طی سالها در این هتل اقامت داشته اند و عکس هایشان با مدیر هتل در این گالری قابل دیدن بود. این هم شگفتانه ی شب آخرمان شد، از این لحظه به بعد قدمهایم را محکم تر بر زمین میگذاشتم و اعتماد به نفسم چند برابر شده بود که در مکانی زیسته ام که پُرآوازه های جهان اقامت داشته اند!
بگذریم! به اتاقمان رفتیم و به جمع کردن وسایل پرداختیم که فردا عازم سن پترزبورگ بودیم.
گالری عکس هتل و چهره های معروف (تعداد چهره ها زیاد بود که به چندتایی بسنده کردم)
خداحافظ مسکو
لحظه ی وداع رسید، کامران همه را جمع کرد و توضیحات مختصری از سن پترزبورگ ارائه داد. گفت که تورلیدرمان در آن شهر جوانیست به اسم هومن و البته توضیح داد هومن بسیار جدی است و اصلا با او شوخی نکنیم که هیچ حوصله ی شوخی ندارد و ادامه داد که اسم من هم کامران نبوده و از اسمِ مستعار استفاده می کنم. به این شکل ما از مسکو خداحافظی کردیم و کامی را با این شهرِ افسانه ای تنها گذاشتیم.
عقاب دوسر (نشان ملی روسیه و نمادِ شهر سن پترزبورگ)
اتوبوس پرنده
فاصله مسكو تا سن پترزبورگ را تقريبا يك ساعت و نيم در راه بوديم، از ظاهر هواپيما مشخص بود که تور، ارزان ترين پرواز داخلى روسيه را رزرو كرده است.
داخل هواپيما هيچ تفاوتى با اتوبوس نداشت، اما پرواز امنى را تجربه كرديم طورى كه نه موقع برخاست و نه موقع نشست هيچ تكانى را شاهد نبوديم و اين مهم را مديون مهارت گروه پرواز بوديم.
كل مسير ابرى سنگين آسمان را فراگرفته بود از پنجره جز توده هاى بارانزا هيچ نديديم، پشت بلندگو اعلام شد در آسمان سن پترزبورگ هستيم و تا دقايقى ديگر فرود خواهيم. همسرم به شوخى گفت فكر كنم حتا باند فرودگاه هم غرق مه باشد كه همين شد.
هومن در فرودگاه منتظرمان بود و دسته جمعى به سمت هتل روانه شديم.
بر خلاف كامران، هومن جوانى به شدت جدى و شغل ديگرش دندانپزشكى بود كه البته به علت سن كمش فعلا دستيارى ميكرد تا فردا روز كه مجرب شد، مستقلا به درمان بپردازد.
گرند هتل (Belmond Grand Hotel Europe)
وارد هتل گرند يوروپ شديم، هتلى لوكس و بزرگ و موزه مانند به سال ساخت 1875. راهروهاى هتل با تابلو هاى نقاشى بزرگ و نفيس، مزين و مثل متروپل لوكس و مجلل بود. كافه ها و رستورانهاى زيبا داشت كه گشتن در هتل، خود تفريحى فرهنگى به حساب ميامد.
گراند هتل
سلام پتروگراد
وسايلمان در اتاق آرام گرفت و راهى خيابان شديم، خدايا چقدر اين شهر زيباست! سرتاسر خيابان نوفسكى كافه، رستوران، مركز خريد و صرافيست و پياده رو، مأمن هنرمندانِ خيابانيست كه هنرشان را عرضه ميكنند. نقاشى بر بوم نقش ميزد و نوازنده اى بر ساز زخمه ... و به قول سهراب: سر هر كوچه چراغى روشن...
سن پترزبورگ را میتوان شهر هنر نامید، چرا که تا دلتان بخواهد مجسمه و نقاشی و موسیقی و زیبایی می بینید و اوجِ همه ی این هنر و زیبایی همین خیابان نوفسکی است.
درست یک خیابان بالاتر از هتل ما و برِ خیابان نوفسکی دو جاذبه ی دیدنی و مهم شهر واقع بود. یکی کلیسای جامع کازان و ديگرى ساختمان سينگر.
هنر خیابانی
کلیسای جامع کازان
ساختمان سینگر
آخه گیتار من آهنگای خوبی از بَره
برنامه ی امروزمان قدم زدن در خیابان و آشنایی با محیط بود پس سعی کردیم از همین فرصت لذت ببریم... در طول پیاده رو فقط صدای ساز و موسیقی بود و این صدا به گوش ما بسیار خوش میامد.
قشنگ ترین جای داستان را جوانی رقم میزد که هر غروب با یک گیتارِ الکتریک و یک آمپلی فایر و مشتقاتش گوشه ای از پیاده رو جای میگرفت و شروع به نواختن میکرد، قطعاتی میزد بی نظیر از پینک فلوید، از بیتلز و متالیکا و عجیب حال من را خوب میکرد...
تعدادِ دوستداران نوای گیتارِ برقی شاید کمتر از علاقه مندان به انواع دیگر سازها باشند اما همگی مدهوش شنیدن این صدای روح انگیز هستند و اینجا درست همانجا بود برای اثبات حرف من به همسرم که میانه ای با این سبک موسیقی ندارد.
ما تماشاچیان و طرفداران این پسر جوان کمترین تعداد بودیم نسبت به بقیه ی کنسرتهای اطراف، اما همگی یک وجه مشترک داشتیم؛ عمیقا، عمیقا و عمیقا و از عمق دل لذت میبردیم از شنیدن این نوای جادویی... در چهار شب اقامتمان هر شب به دیدن این صحنه رفتم و تقریبا همه ی تماشاچیان که تعدادمان شاید به ۱۰نفر میرسید ثابت بودیم و از نقاط مختلف دنیا.
چند قدم پایین تر گروهی مستقر بودند که روی میزی تعدادی لیوان چیده بودند و با ضربه زدن به لبه ی لیوانها آوای دل انگیز تولید میکردند و آن سوی خیابان چند جوان سازهای شرقی مینواختند و یک نفرشان "هنگ درامز" می زد که من تا آن لحظه نواختن این ساز سحرانگیز را از نزدیک ندیده بودم و بسیار لذت بردم از صوتِ ملکوتیِ این ساز.
شب اولمان بدین شکل گذشت و به هتل برگشتیم. فردا قرارِ بازدید از هرمیتاژ را داشتیم و بی قرارِ دیدنِ رویای کاترین بودیم، قصد کردیم زودتر بخوابیم اما یک مشکل بزرگ سرِ راهمان بود، آن هم اینکه هنوز هوا روشن بود و به این سیستم عادت نداشتیم پس دیرتر از هر شب خوابمان برد!
کنسرت های خیابانی
یادگار کاترین
برنامه امروز ديدار از موزه ى هرميتاژ بود و فاصله اش تا هتل ما كم اما با اتوبوسِ تور رفتيم. براى ورود صفى نسبتا طولانى انتظارمان را ميكشيد. وارد موزه شدیم، همان ابتدای راه با ویلچرهایی روبرو شدیم که در اختیار معلولان و کم توانان قرار میدادند که برایم جالب بود. در نقطه به نقطه ی موزه تابلوهایی نصب شده که هشدار میدهند هنگام عکاسی فلاش دوربین حتما خاموش باشد.
از آنجا که این موزه از کاخهای خانواده ی تزار هاست از فضایی بسیار مجلل تشکیل شده. سالنها و دالانهایی مملو از هنرِ برترین نقاشان، آیینه کاران و مجسمه سازان جهان را شاهد بودیم، چیزی نزدیک به سه میلیون قطعه ی ارزشمند.
میگویند دیدن تک تک این قطعات سالهای سال به طول میانجامد...
در موزه، سالنی به اسم ایران باستان وجود دارد که زمان مراجعت ما امکان بازدید از این سالن وجود نداشت اما سالنِ مصر و مومیایی معروفش را دیدیم که بسیار دیدنی است.
یکی از اتاقها، اتاق کهربا نام دارد که چون دیوارها از سنگ قیمتی کهربا پوشیده شده این نام را برایش برگزیده اند. کهربا سنگی زرد رنگ با طبیعتی گرم است که باعث تغییر دمای محسوس محیط نسبت به دیگر اماکن موزه شده بود.
هرمیتاژ را میتوان بهشت دوستداران هنر نامید چرا که آثاری از رامبراند، پیکاسو، میکل آنژ، داوینچی و ... را به نمایش گذاشته، آثاری که دیدنشان از نزدیک رویای بسیاری از مردم جهان است.
حالا این رویا برای ما مجسم شده بود، پس قدر فرصت دانستیم و بهره ی فراوان بردیم که این فرصتی تکرار ناشدنی بود.
در گشت و گذار در این محوطه، روح کاترین را حس کردم که در جریان بود و گویی نظاره داشت بر لذت بیشمارِ بازدیدکنندگان از یادگارش، یادگاری که درین گنبد دوار بماند...
محوطه ی بیرونی کاخ_موزه تشکیل شده از باغهای مشجر و فضای سبزی بی نظیر که خود جاذبه ای دیدنیست و بس لذت بخش، اما این موزه با همه ی شکوه و جلالش یک نقطه ضعف بزرگ داشت آن هم تعدادِ کم سرویس بهداشتی بود که پاسخگوی این حجم از گردشگر نبود و باید زمانی طولانی در صف می ایستادیم و بنده از همین تریبون به مسئولانِ امر اعلام میکنم که فکری به حال این معضل نمایند!
هرمیتاژِ دیدنی
همه ی معماران دنیا
بازدید از هرمیتاژ رویایی به پایان رسید و به رستورانِ rossi در مجاورت هتلمان رفتیم برای صرف نهار... این طور که در بروشوری نوشته بود رستوران رُسی از رستوران هاى درجه یک شهر محسوب ميشود با بهترين سرآشپزان، پس غذايى فوق العاده را منتظر بوديم كه همين طور هم شد.
در روسيه و مشخصا سن پترزبورگ معماران و کلا هنرِ معمارى جايگاه ويژه اى دارد به اندازه ای که اسامی بسیاری از کافه رستورانها، هتلها و فروشگاه ها برگرفته از نام معماران معروف دنیاست که این رستوران هم نامش ملهم از رسی معمار زبردستِ ایتالیاییست.
بعد از صرف نهار به هتل برگشتيم براى لختى استراحت. طبيعتا در سن پترزبورگ استراحت در اتاق نوعى هدر دادن وقت است اما هرميتاژ گردى چاره اى جز استراحت برايمان نگذاشت.
رستوران و بوتیک هتل rossi
قیام مسیح(ع)
غروب شد و وقت پياده روىِ عصرانه. پس با نوشيدن نوشابه ى انرژىزا که از تهران آورده بودیم جسممان را بازسازى كرديم و رفتيم براى قدم زدن. يك خيابان بالاتر از هتل، كليساى "ناجی در خون" یا "قیام مسیح" واقع شده كه به بازديدش رفتيم.
نماى ساختمان بى شباهت به "سن باسيل" نيست اما من در منبعى علت اين تشابه را نيافتم.
كليسا بيش از اندازه زيبا بود و به همان اندازه براى مردم روس پر اهميت. گِردَش چرخى زديم و از حال و هواى پيرامونش تا توان داشتيم لذت برديم. در كل هر زمان كه وقتِ بيكار داشتيم در خيابان نوفسكى و ديدنى هاى اطرافش گشت زديم، از پل و ميدان كاخ گرفته تا كليساها و مراكز خريد و كنسرت هاى خيابانى...
از اينكه هم در مسكو و هم در سن پترزبورگ هتلهايى را انتخاب كرده بوديم كه نزديك به همه ى جاذبه ها بود بسيار خوشحال بوديم که در فاصله ی بین تورها، خودمان به راحتی جاذبه هایی که دوست داشتیم را میدیدیم.
مرد هزار چهره
جاى جاى اين شهر، فريبنده بوده و دل انگيز و ما را براى چند روزى هم كه شد از روزمرگى ها به دور كرد، تا جايى كه فكر برگشت به زندگى معمول هم سخت شده بود.
قطعا در تمام شهرهاى ديدنى دنيا محله ها و خيابانهايى هست كه چهره ى ديگرى از زندگى را نمايش میدهند همان طور كه نيويورك و لندن و پاريس و توکیو هم محله هاى فقير دارند و حتا تهران! حتا تهران هم ممكن است چهره اى فقير و خشن در گوشه هايش پيدا شود كه اين ذات ابر شهرهاست.
هومن ميگفت سن پترزبورگ محله هاى "جغولى پغولى" هم دارد و گول اين زيبايى را نخوريد، اما منِ توريست آمده بودم براى ديدن زيبايى ها و گرنه چهره ى فقر را كه ممكن است خدايى ناكرده در كشور خودم هم ديده باشم!
نتیجه گشتن در خیابانهای اطراف هتل
اکتبرِ خونین
امروز به ديدن ناو جنگى آورورا رفتيم، ناوى كه در سوى ديگر شهر لنگر انداخته بود و امروزه به موزه اى ديدنى تبديل شده است. اين كشتى جنگى كه حالا مظلومانه مكانى شده براى بازديد گردشگران، گذشته هاى نه چندان دور نامش لرزه ميانداخته بر اندام دشمنان. مى گويند اين ناو در تمامى عمليلتهايش موفق بوده و افتخار مردم روس بوده و هنوز هم هست.
آورده اند که پتر کبیر عاشقِ دریا و دریانوردی بوده و نیروی دریایی قدرتمندی را ایجاد میکند و این ناو به دستور او برای مقابله با دشمنان ساخته شده است.
اولين گلوله هاى انقلاب اكتبر هم از لوله هاى توپ اين كشتى به سمت کاخ زمستانی شليك شده و اصطلاحا گوشى را به دست خاندان تزار داده و خداحافظى را يادآورشان شده.
از اتفاقات جالب بازديد از اين مكان، سرزدن به کابین ناو است و ديدن عكسها و لوازمِ ملوانان و خدمه ى كشتى و نمادهاى داس و چكش. عكس يوری گاگارین اولين انسان فضانورد هم در اين ميان ديده ميشود چرا كه خدمت سربازى اش را در نيروى دريايی و در اين ناو گذرانده.
واتیکانِ ارتودوکس
يكى از بزرگترين و مهم ترين عبادت گاههاى ارتودكس، كليساى جامع كازان نام دارد كه در خيابان نوفسكى جاى گرفته. طراحى و معمارى نيم دايره ى اين ابنيه شگفت انگيز است و ملهم از كليساى سنت پيترِ رُم.
ديدن جزييات و ظرافت هاى تزيينات داخلى، نقاشى هاى ديوارى نفيس كه مسيح مصلوب را به زيباى تصوير كرده و كلا هنر به كار رفته در بنا، هوش از سر ميبرد و قطعا هر بيننده اى را بيش از پيش عاشق سن پترزبورگ ميكند.
ميگويند "تزار پُل" بسيار علاقه داشت تا پايتختش را تبديل به واتيكانى ديگر كند كه قطب مذهبى ارتودكس شود از همين روى دستور ساخت اين كليسا را صادر كرد.
براى بازديد از اين مكان خانمها حتما بايد لباس پوشيده به تن و روسرى بر سر داشته باشند، هنگام بازديدِ ما مراسمى مذهبى در كليسا برقرار بود و هومن گفت در حين مراسم، عكاسى و فيلم بردارى جايز نيست و ما هم كه تحت تاثير جذبه ى هومن بوديم اطاعت امر كرديم!
کلیسای کازان
سفر به آبی بیکران
از هتل ما تا كاخ پترهوف (فواره ها) يك ساعت و نيم راه بود، در شهر چرخی زدیم تا به خلیج فنلاند رسیدیم.
کاخی رویایی مقابلمان بود و شبیه به موزه ی هرمیتاژ.
دسته دسته گردشگران از اتوبوسهای توریستی پیاده میشدند و به سمت موزه روانه.
گروهی نوازنده با سازهای بادی و کوبه ای در ورودی محوطه جای گرفته بودند و با سوال از تورلیدرها به ملیت بازدیدکنندگان پی برده و سرود ملی هر کشوری را مینواختند.
سرود ملی ما هم نواخته شد و با احترام به سرود وارد کاخ شدیم.
اینجا تا چشم کار می کرد آبی بود، استخرها و فواره های بی بدیل و شگفت آور داشت.
علاقه ی پتر کبیر به آب، اینجا هم باعث آبادانی شده!
فضاى سبزِ زيبايى محيط را احاطه كرده و صداى شُرشُر آب گوش را نوازش ميداد، رودخانه اى مصنوعى به خليج راه داشت که رابطى بود بين استخرها و خليج فنلاند (درياى بالتيك).
دو ساعتى در اين بهشت پهناور و میان 150 فواره اش گشت زدیم، عكس برداشتيم و سرمست شديم از اين همه دلكَشى. اینجا را ورسای پترزبورگ هم مینامند که کنایه ایست به نگاهِ شرق به غربِ پتر کبیر.
قطعا از زیباترین جاذبه های سن پترزبورگ همین کاخ فواره هاست. قدم زدن در هوای ابری و زیرِ نم نمِ ریزِ باران، میان استخرها و فواره های طلایی و دیدن فضای سبز فوق العاده زیبا به قدری حالِ ما را دگرگون کرد که هنوز و بعد از گذشتِ چند سال خاطره ی آن روز را با جزییات به یاد داریم و حظ وافر میبریم حتا از به یادآوریش...
گفتنیست طی جنگ جهانی دوم آسیب های جدی به این مجموعه وارد می شود اما روس ها تلاششان را از سر میگیرند و اینجا را با همان جزییات و دقت بازسازی و نوسازی میکنند.
البته اینجا هم نقطه ضعفی بزرگ درست مانندِ موزه ی هرمیتاژ دارد و آن هم کمبود سرویسهای بهداشتیست که واقعا با توجه به تعداد بازدیدکنندگان بسیار ناچیز است.
شبهای روشن
در آن روزها كه ما مقيم سن پترزبورگ بوديم هوا تا آخرِ شب روشن بود، يك شب ساعت 10 به مادرم زنگ زدم و بعد از احوال پرسى معمول گفتم كه الان ميخواهيم به خيابان گردى برويم و مادرم مثل هميشه نگران پرسید: الان؟ اين وقت شب؟ با زنِ جوون؟ الان چه وقتِ بيرون رفتنه؟ خطرناكه و ...
توضيح دادم كه: مادر جان اينجا الان خورشيد وسطِ آسمونه و تازه سرشبِ لاتهاس و هر دو كلى خنديديم ...
خیابانهای سن پترزبورگ ساعت 9 شب
شگفتی آخر یا آخرِ شگفتی
شب آخر، تور كشتى سوارى بر رود نوا داشتيم. عرشه ى كشتى سرماى نسبتا زيادى داشت و در محفظه هاى مخصوص پتو قرار داده بودند براى جلوگيرى از سرما. پتوها را روى خودمان انداختيم، شايد باورتان نشود باز هم از سرما ميلرزيديم آن هم در مردادماه.
به نزديكى پل كاخ رسيديم، منظره اى عجيب انتظارمان را ميكشيد، از شگفت انگيزترين و وجد آورترين پديده هاى كه در تمام عمر ديده ام. پلهاى متحرك هر شب راس ساعت ١ با تمام تاسيسات و چراغ هاى روشنشان براى عبور كشتى ها از هم گشوده ميشنود و اين باز بودن ٢ ساعت ادامه دارد.
كشتى ها و قايقها بوق ممتد ميكشيدند و موسيقى شاد از همه جا به گوش ميرسيد.
آن سوتر در حاشیه ی رودخانه بساط رقص و پايكوبى آغاز شد، تردستان را ميديدم كه با شعله هاى آتش، شَعوَذه اى برپا كرده اند ديدنى.
در كشتى هم ما مسافران بوديم كه شاد و خوشحال به جشن پرداختيم.
اين اتفاق كه هر شب رخ ميدهد براى خود مردم شهر هم اتفاقى جالب است و شبهاى قبل ديده بودیم كه بوميها هم شريك جشن هستند.
بعد از کشتی سواری ما به هتل برنگشتیم و رفتیم برای بازدیدِ میدانِ کاخ که شنیده بودیم شبهای بسیار دیدنی دارد. نورپردازی فوق العاده زیبای میدان و پخش موسیقیِ فاخر از بلندگوهای محیط، امشب را برایمان رویایی کرد و تصمیم برگشت را سخت تر و اگر قوانین مهاجرتی و دلتنگی برای خانواده و وطن نبود شاید هرگز این شهرِ سحر انگیز را ترک نمیکردیم.
خاطره ى امشب را به عنوانِ بهترينِ خاطرات در ذهن ثبت كردم كه برايم بسيار خوشايند بود و دیگر چنین حسی را تجربه نکردم در هیچ سفری...
به پایان آمد این دفتر
سفر تور روسیه هم تمام شد و روز آخر رسيد و بايد از اين همه زيبايى و صفا دل ميكنديم؛ كارى بس دشوار. این سفر از بهترين تجربيات من در مسافراتهايم بشمار ميايد تا جايى كه انتخابِ مقاصدِ بعدى را برايم بسيار سخت كرد. آن روز قيمت دلار ٣٣٠٠ تومان بود و ما به مقاصدى مثل رم و پاريس و فلورانس فكر ميكرديم و بيخبر از اينكه موجى سهمگين و ويرانگر در راه است كه نه تنها سفرهايمان كه سفره هايمان هم دستخوشِ تحولاتى خواهد شد كه كمتر كسى فكرش را ميكرد.
بگذريم!
در خيابان و تا راه رسيدن به فرودگاه به آنچه در سفر به ما گذشت حرف زديم كه چه خوش گذشت و چه كوتاه!
دوست داشتيم باز هم ميدان سرخ و هرميتاژ را ببينيم و برنامه ريختيم اگر عمرى بود حتما حتما بار ديگر به سرزمين تزارها سفر كنيم اما...
هواپیما به پرواز درآمد اما قلب ما، البته تکه ای از قلب ما برای همیشه درآن سرزمین پهناور جای ماند و به وطن بازگشتیم.
_______________________________________________________________________________________________
حرف آخر
به اعتقادِ من، یک مسافر ماهیگیریست که لب رودخانه ی زندگی نشسته و صیدِ ماهی میکند و به سبدش افزون. سفر روسیه برای منِ ماهیگیر صید شاه ماهی بود. صید بزرگترین ماهیِ رودخانه...
پوستر فیلم ماهی بزرگ ساخته ی تیم برتون
نویسنده: روزبه شهنواز