با سلام خدمت همه لست سکندی های عزیز و گرامی، این اولین سفرنامه ای هست که می خوام در سایت خوب لست سکند بنویسم، بنده تا حالا سفرهای خارجی دوبی و استانبول هم رفتم ولی به خاطر تنبلی خودم دیگه قسمت نشد بنویسم ولی این آخرین سفرم که میخوام بنویسم برام خیلی جذابتر بود چون دیگه به آژانس های مسافرتی و تور و.... مراجعه نکردم و با استفاده از GOOGLE MAP ، BOOKING اقدام به رزرو هاستل کردم هر چند اولش خیلی دودل بودم چون بیمه، تورلیدر و.. نداشتم و همچنین هاستل هم مثل هتل از امنیت کامل برخوردار نیست ولی هر طور بود دل رو به دریا زدم و همچین سفری رو با برنامه ریزی دقیق و تحقیقات کمال به سرانجام رسوندم و شکر خدا مشکلی هم پیش نیومد البته اگه سفر مجردی بود که اصلا جای نگرانی نداشت ولی چون با همسرم بودم وضع فرق میکرد و تمام برنامه ها و تصمیمات و مقاصد با خودم بود و نمیخواستم خدایی نکرده کوچکترین مشکلی پیش بیاد.
قبل از هر چیز خدمتتون عرض کنم میخوام سفرنامه رو با زبان ساده، شیوا و عامیانه بنویسم و رویدادهای سفرنامه رو دقیق به صورت تفکیک روزها ننوشتم چون واقعیتش دقیق یادم نمونده برای مثال در روز اول و دوم و... کجاها رو گشتم و در کل طوری مینویسم که سفرنامه منسجم باشه و چیزی از قلم نیوفته و عکس ها هم کامل از آرشیو شخصی خودم هست.
تصویر 1 : نقشه کلی برنامه سفر
در تاریخ 6 مرداد ماه سال 97 ساعت 11 صبح از فرودگاه امام خمینی به ایروان پرواز داشتیم که ما چون ساکن مهاباد هستیم یک روز قبلش با اتوبوس به سمت تهران حرکت کردیم و صبح زود به ترمینال غرب رسیدیم اونجا برای صبحانه املت خوردیم و چون عجله نداشتیم با استفاده مترو و یک مسیر تاکسی به فرودگاه رسیدیم و بعد از تحویل ساک ها به قسمت بانک ملت برای دریافت ارز مسافرتی رفتیم که یادش بخیر برای 2 نفر 1000 یورو گرفتیم و دقیقا زمانی بود که در گیر و بند حذف ارز مسافرتی بود و خیلی از این بابت بهم استرس وارد میشد تا زمانی که ارز رو توی دستم گرفتم باورم نمیشد و بعد از چند ماه این ارز مسافرتی به خاطره ها پیوست و دیگه تموم شد.
تصویر 2 : 1000 یورو ارز مسافرتی
تصویر 3 : فرودگاه امام خمینی
راس ساعت 11 و بدون تاخیری هواپیما پرواز کرد تا نهارمون رو خوردیم یک ساعته به فرودگاه ایروان رسیدیم.
تصویر 4 : نهار در هواپیما
تصویر 5 : آسمان زیبا و آبی رنگ از داخل کابین هواپیما
من قبلا از طریق سایت گوگل مپ، هاستل رزرو کردم شاید بعضی ها بگن چرا از سایت بوکینگ رزرو نکردم ، من از سایت بوکینگ نظرات رو میخوندم ولی متاسفانه جاهایی که من میخواستم رزرو کنم کارت اعتباری لازم داشت و پرداخت در محل نداشت بنابراین من با استفاده از سایت گوگل مپ شماره تلفن رو درمیاوردم و با واتساپ باهاشون تماس میگرفتم، برای این هاستل هم قبلا با واتساپ با خانوم رز هماهنگی های لازم رو کرده بودم که مالک هاستل بود و خانوم جوان، مهربان و خوش برخوردی بود، خیلی باهوش بود و به زبان فارسی، انگلیسی، گرجی و روسی مسلط بود خوشبختانه مشکل زبان نداشتم و به راحتی با زبان فارسی باهاش صحبت میکردم که لهجه خیلی شیرین و بانمکی داشت. ایشون که خبر داشت من ساعت 12 به فرودگاه ایروان میرسم برامون ماشین ون فرستاده بود و ما رو به هاستل برد.
تصویر 6 : ماشین ون در حال حرکت به هاستل
تصویر 7 : هاستل arm
این هاستل دارای 2 اتاق کوچیک خانوادگی و 2 اتاق بزرگ به تفکیک خوابگاه خانوم و آقا هستش که ما یه اتاق کوچیک خانوادگی رزرو کردیم که آشپزخانه، بالکن، حمام و دسشویی مشترک بود که من و خانومم با این شرایط مشکلی نداشتیم و چنین محیط دوستانه و صمیمی رو خیلی دوست داریم و از نظر اقتصادی هم ارزونتر هست و اونموقع یادمه با ارز 4200 ت که حساب کردم برای هر شب 50ت بود و 2 شب در ایروان موندم که در این مدت خانوم رز خیلی بهم کمک کرد و از راهنمایی های ایشون خیلی استفاده کردم.
تصویر 8 : اتاق هاستل
تصویر 9 : نمای زیبا از بالکن هاستل
بعد از یک استراحت مختصر و مرتب کردن وسایل به بیرون رفتیم و قبل از هر چیز به یه کافه رفتیم و نوشیدنی و بستنی خوردیم ازونجا به کلیسای جامع سنت گریگور رفتیم که مردم مشغول عبادت بودند و در طرف دیگر یه نوزاد رو غسل تعمید میدادن، کلیسا واقعا بزرگ و دیدنی بود و از دیدنش خیلی لذت بردیم.
تصویر 10 : کلیسای جامع سنت گریگور
وقتی که از کلیسا برگشتیم به خیابان شمالی رفتیم و ازونجا هم به میدان جمهوری که اصلیترین میدان ایروان هست رفتیم و دور تا دور میدان و خیابان ها رو پیاده روی کردیم و تازه تب افزایش قیمت دلار شروع شده بود که من به هر صرافی میرسیدم قیمتا رو میخوندم که اونموقع 10 ت بود که در کمال تعجب از این وضعیت ناراحت بودم و الان که دارم اینو مینویسم خندم میگیره و ای کاش همون 10 ت میموند و نه الان که 18ت شد.
عصری هم خیابان و کوچه های اطراف رو گشتیم و به هزار پله رفتیم و یه پارکی نزدیک هزار پله هست که اونجا نشستیم و استراحت کردیم به مردم نگاه میکردیم که چقدر اهل تفریح و خوش گذرونی هستن، از شانس خوب ما kfc هم نزدیک هاستل بود و رفتیم اونجا شام خوردیم و سر راه یه مقدار میوه گرفتیم و واقعا میوه هاشون بزرگ و طعم دار و خیلی خوشمزه بودن. همون شب یادمه که ماه گرفتگی داشتیم و ما هم به بالکن اتاقمون رفتیم و از دیدن منظره لذت بردیم
تصویر 11 : خیابان شمالی
تصویر 12 : میدان جمهوری
تصویر 13 : میدان جمهوری
تصویر 15 : هزار پله
تصویر 16 : میوه
صبح روز بعد صبحانه رو در هاستل خوردیم که واسمون خوراک کدوسبز و سیب زمینی درست کرده بودم و خیلی ساده و خوشمزه بود و هیچ وقت تا حالا همچین چیزی نخورده بودم و برام تازگی داشت آشپزخانه هم مانند سایر قسمت ها اشتراکی بود و میتونستی قهوه و چایی درست کنی، از یخچال، مایکروفر، چای ساز و اجاق استفاده کنی و مثل خونه خودت بود و خیلی احساس راحتی میکردی اونموقع یادمه کلا 7 تا مهمون داشت و یه آقای مصری بود که من بیشتر با ایشون دوست شدم و صحبت میکردیم. بعد از صرف صبحانه به گشت و گذار در خیابان ها رفتیم و نزدیک هاستل ، مسجد جامع کبود قرار داشت و سری به اونجا زدیم و متوجه شدیم که علاوه بر نماز در اونجا زبان فارسی هم به ارمنی ها تدریس می شود .
یه پاساژ بزرگ در ایروان به اسم دالما هستش که به اونجا سر زدیم و خیلی بزرگ و تمیز بود ولی در کل من و خانومم اهل خرید کردن نیستم و بیشتر میگردیم و از خوردنی های اونجا لذت میبریم و از هر شهر برای یادگار نماد و سمبلش رو میخریدیم و روی یخچال خونه قرار میدادیم.
تصویر 17 : آشپزخانه هاستل ایروان
تصویر 18 : نمایی از شهر ایروان
تصویر 19 : مسجد جامع کبود
تصویر 20 : مرکز خرید دالما
در اکثر نقاط شهر آب آشامیدنی وجود داره که هر جا میدیدمش حتما ازش استفاده میکردم و خیلی خنک و گوارا بود .
عصری هم دوباره به میدان جمهوری رفتیم و خانوم رز بهم گفته بود که ساعت 9 رقص آب داره و ما هم سر وقت به اونجا رفتیم و من که قبلا رقص آب در برج خلیفه دوبی رو دیده بودم این رقص آب در میدان جمهوری برام جالب نبود ولی یه خوبی داشت اونم اینکه دقیقا یک ساعت رقص آب همراه با آهنگ ای زیبا داشت و من فک میکردم مثل دوبی فقط 5 دقیقه هست و ما هم از این فرصت استفاده کردیم و یک ساعت تمام اونجا نشستیم و محوطه کاملا شلوغ و پر ازدحام بود و از دیدنش لذت بردیم.
تصویر 21 : آب آشامیدنی
تصویر 22 : رقص آب در میدان جمهوری
2 شب اقامت ما در ایروان تمام شد و من قبلا با خانوم رز صحبت کرده بودم که برای فردا صبح زود میخوایم به تفلیس بریم و ایشون یه ون برامون رزرو کرده بود که صبح دقیقا ساعت 7 دم در هاستل اومد دنبالمون و ما آخرین مسافرای ون بنز بودیم که کلا 7 نفر مسافر بودیم و به سمت تفلیس حرکت کردیم و بعد از 4 ساعت به مرز زمینی شمال ارمنستان رسیدیم اونجا با یک ساعت معطلی و کنترل پاسپورت .. به داخل خاک گرجستان رفتیم و 2 ساعت بعد به تفلیس زیبا و دوست داشتنی رسیدیم. یه چیز جالب این بود که توی ون علاوه بر ما که 5 نفر مسافر دیگه بود اونا ( 3 نفر خانوم و 2 نفر آقا) همه با هم دوست بودن و وقتی باهاشون صحبت کردم 3 تاشون لبنانی بودن و 2 تاشون اسرائیلی که خیلی باهم دوست و صمیمی بودن و انسان های بسیار خوبی بودن و در طول سفر با هم صبحانه خوردیم. آدمها فارغ از هر دین و مذهب و نژاد باید به این امر مهم توجه کنن که ما انسانیم و میخوایم در کمال آرامش با همدیگر زندگی کنیم و همدیگر رو دوست داشته باشیم و بیخود و بیجهت به خاطر تعصب های بیجا علیه همدیگر جبهه گیری و پیش داوری نکنیم 3 لبنانی که 2تاشون مسلمان و یکیشون مسیحی بود و2 تا اسراییلی ...... چقدر دوستی اینا به دلم نشست که این خودش جای بحث داره ولی در این سفرنامه نمیگنجه، فقط امیدوارم روزی ما هم با تمام دنیا دوست بشیم.
تصویر 23 : مسیر ارمنستان به گرجستان
تصویر 24 : مرز ارمنستان و گرجستان همراه با همسفرای خوبم در ون
تصویر 25 : رسیدن به شهر زیبای تفلیس
هر چی از خوبی ها و زیبایی های شهر تفلیس بگم کم گفتم اصلا یه حال و هوای دیگه داره و از گشتن در اونجا سیر نمیشید قبلا یه هاستل در تفلیس رزرو کردم که در کمال تعجب اسم اون خانوم مالک هاستل رز بود که یه خانوم دیگه به اسم مهری اهل ترکمنستان بود پیشش کار میکرد و از شانس خوب ما خانوم مهری به زبان فارسی مسلط بود و هاستل ما نزدیک میدان آزادی بود و موقعیت مکانیش بسیار خوب بود و به همه جا دسترسی داشتیم اونجا فقط یه اتاق خانوادگی داشت که رزرو کردیم همراه با 2 خوابگاه بزرگ به تفکیک خانوم و آقا که اونجا تعدادمون بیشتر بود و تقریبا 15 نفری بودیم و فضای این هاستل خیلی صمیمیتر بود و شب ها با بقیه مینشستیم و هر کی در مورد خودش صحبت میکرد از کشورش، زندگیش و... یادمه از کشور ژاپن، چین، آلمان، ایرلند، انگلیس مسافر داشت و من که 3 شب در تفلیس موندم هر شب باهم گپ میزدیم و انگار یه خانواده بودیم به غیر از ما، همشون مجرد بودن و آدمای خوب و شوخ طبعی بودن که فقط میگفتیم و میخندیدیم.
تصویر 26 : هاستل تفلیس
تصویر 27 : هاستل تفلیس
تصویر 28 : اتاق خانوادگی هاستل
تصویر 29 : اتاق خانوادگی هاستل
تصویر 30 : آشپزخانه هاستل
تصویر 31 : پانل دیواری هاستل برای ثبت خاطرات مسافرها
یادمه برای هر شب در این هاستل 40 لاری پرداخت کردم که قیمتش بسیار مناسب بود و اونجا هم مثل هاستل ایروان فقط اتاق مال خودت بود و بقیه چیز ها اشتراکی بود اینجا یه خوبی دیگه داشت که لباسشویی داشت و خانومم تونست لباسا رو بشوره و همچنین امنیت کامل داشت من هر شب میوه میخریدم و حتی توی یخچال که میگذاشتم با وجود اینکه این یخچال اشتراکی بود هیچکی بهش دست نمیزد و تکون هم نمیخورد.
بعد از استراحت مختصر تقریبا ساعت 4 به بیرون رفتیم و مثل قبل پیاده روی کردیم که خیلی گرسنه بودیم و به یه مغازه رفتیم که سوپ دال عدس و شاورمه خوردیم که خیلی لذیذ و خوشمزه بود.
تصویر 32 : نهار شاورمه
تصویر 33 : کوچه های منتهی به هاستل
اولین مقصد ما کلیسای سامبا بود و از کوچه پس کوچه های باریک که گذر میکردیم اشتیاق ما برای پیاده روی بیشتر میشد و واقعا رنگارنگ و زیبا بود اصلا احساس خستگی نمیکردی و وقتی کلیسای سامبا رو از نزدیک دیدم واقعا بزرگ بود حتی از کلیسای ایروان هم بزرگتر بود محوطه این کلیسا بسیار دلنواز، زیبا و تمیز بود توی کلیسای ایروان آدم دلش میگرفت ولی این یه چیز دیگه بود و واقعا با یه بنای عظیم روبه به رو بودم توی کلیسا بدون حجاب اجازه ورود نداشتی و خانوما باید حجابشون رو رعایت کنن و اونجا مردم بیشتری مشغول عبادت و راز و نیاز بودند ما هم مثل اونا شمع روشن کردیم و از این خلسه و آرامش برای تمدد اعصاب استفاده کردیم.
بعدش به مسجد جامع رفتیم و اونجا نماز خوندیم که حمام گوگرد هم نزدیک مسجد بود و سری به حمام زدیم و بوی بدی میداد که دیگه از رفتن به حمام صرف نظر کردیم .
تصویر 34 : خیابان های تفلیس
تصویر 35 : نمای زیبا از شهر تفلیس
تصویر 36 : نمای داخلی کلیسای سامبا
تصویر 37 : نمای داخلی کلیسای سامبا
تصویر 38 : نمای بیرونی کلیسای سامبا
تصویر 39 : محوطه بیرونی کلیسای سامبا
تصویر 40 : مسجد جامع
نزدیک کلیسا ترشک میفروختن که ما تمشک و توت و... خواستیم و خیلی تازه و خوشمزه بود که خیلی وقت بود چیزهای ترش نخورده بودم و چسبید ، عصری هم که خیلی خسته بودیم باز هم یه گشتی زدیم و یه رستوران تایلندی دیدیم که غذای نودل درست میکردن ما هم همیشه توی فیلم ها دیده بودیم که این چینی ها چقدر با اشتیاق با استفاده از 2 تا چوب این نودل رو میخورن، رفتیم و نودل سفارش دادیم که تا حالا نخورده بودیم و بسیار خوشمزه و لذیذ بود و بعدش که خیلی خسته بودیم رفتیم هاستل و شبش با بقیه مسافرها آشنا شدیم و توی آشپزخانه که پاتوق ما بودد نشستیم و کلی گپ زدیم.
تصویر 41 : رستوران تایلندی
تصویر 42 : غذای لذیذ نودل
تصویر 43 : آشپزخانه هاستل و 2 خواهر مهربان آلمانی
تصویر 44 : تمشک و توت خوشمزه
فردای آن روز خانومم برای صبحانه املت درست کرد که چند نفر هم مهمانمون شدن و از صبحانه ما خوششون اومد و با هم صبحانه خوردیم و بعدش به بیرون رفتیم از اونجا کارت مترو تهیه کردم و به طرف ایستگاه مترو رفتیم که خیلی متعجب شدیم و وقتی سوار پله برقی شدیم که به طرف پایین بره خیلی دور و دراز بود وقتی به مترو رسدیم و سوار شدیم سرعتش بسیاز بیشتر حد معمول بود و سرو صدای زیادی داشت که بعد از طی چند ایستگاه به خیابان مرجانیشویلی رسیدیم. اونجا قسمت مدرنتر شهر تفلیس بود و در مرکز تفلیس قرار داشت خونه ها سبک معماری خاص و زیبایی مثل فرانسه قدیم رو تداعی میکرد و در اونجا هم گشت و گذار کردیم و بعدش برای نهار به مک دونالد رفتیم و یه دل سیر خوردیم ولی من بازم قسمت قدیمی شهر نزدیک خیابان روستاولی و میدان آزادی رو بیشتر دوست داشتم چون حال و هوای دیگه ای داشت .
تصویر 45 : مترو
تصویر 46 : خیابان مرجنایشویلی
تصویر 47 : ساختمان های مرجنایشویلی
تصویر 48 : ساختمان های مرجنایشویلی
تصویر 49 : مکدونالد
برای بعد نهار که وسایل شنا و پارک آبی همراه داشتیم میخواستیم به پارک آبی جینو پارادایس بریم که بعد چند مسیر مترو یه مسیر تاکسی به پارک آبی رفتیم که یکی از بدترین خاطرات ما در این سفر رقم خورد.
با خوبی و خوشی وارد پارک آبی شدیم و چند تا خانوم اونجا بودن که مسئول بلیط بودن. ازونا بلیط خواستیم و وقتی دیدن خانومم حجاب داره، ازمون پرسیدن که داخل پارک خانومم چی میپوشه ..... هر چند خانومم وسایل آورده بود ولی اونا اینو قبول نداشتن و میگفتن حتما باید مایو باشه و مثل اونای دیگه و.... که ما هم اینطوری اصلا راضی نبودیم و هر کاری کردیم و بهشون گفتیم وجور نشد و واقعا ضد حال بود و دست از پا درازتر برگشتیم و اونقدر ناراحت بودیم که اصلا حوصله عکس گرفتن نداشتم و به این خاطر هیچ عکسی از اونجا ندارم.
ما قبلا در پارک آبی دوبی و استانبول با همین شرایط رفته بودیم که اصلا بهمون گیر نمیدادن ولی توی گرجستان که تقریبا کومونیستی هستن حجاب رو دوست ندارن و تقصیر اونا نیست و این ماییم که باید فرهنگ اونا رو قبول داشته باشیم و بهشون احترام بزاریم دیگه هر مملکتی یه قوانینی داره، ما هم یه آداب و رسومی و فرهنگی داریم و نمیتونیم بگیم کدوم بهتره و کدوم بدتره.... مهمترین اصل همون انسانیت هست و به همدیگر احترام بزاریم البته اون خانوم ها هم با نهایت احترام ازمون عذرخواهی کردن و گفتن قوانین اینطوری هست...
برگشتیم به قسمت قدیمی شهر و با تلکابین به قلعه ناریکالا رفتیم که منظره بسیار زیبایی داشت و تمام شهر رو میشه دید زد و زیر مجسمه مادر رفتیم نزدیک اونجا زیپ لاین داشت که نفری 40 لاری میتونست از این تفریح استفاده کنه . بالای قلعه دستفروش های زیادی بودن و ما هم اونجا چند تا یادگاری خرید کردیم و به جای برگشت با تله کابین، مسیر پیاده روی رو رو برای برگشت انتخاب کردیم که خیلی لذت بخش بود.
تصویر 50 : نمای زیبای شهر از بالای قلعه
تصویر 51 : نمای زیبای شهر از بالای قلعه
تصویر 52 : نمای زیبای شهر از بالای قلعه
وقتی به پایین رسیدیم از کوچه های باریک و زیبای اونجا رد میشدیم که نزدیک مسجد جامع و حمام گوگرد گذرگاهی به طرف آبشار بود و مسیر پیاده روی خوبی داشت اونجا فروشنده های دوره گرد وجود داشتند که آواز میخوندن و میرقصیدن... کنار آبشار هوا بسیار خنک و خوب بود و چون هوا خیلی گرم بود واقعا اونجا سرحال شدیم و بعضیها داخل آبشار شنا میکردن، عکس میگرفتن. منظرش بسیار دیدنی بود و داخل صخرهها بودیم که بالاش خونه بود.
تصویر 53 : آبشار
تصویر 54 : میمون و طوطی کرایه
تصویر 55 : پل عشاق و آرزوها
شب که شد به منطقه شلوغ شاردنی برگشتیم و اونجا انگار شب براش معنی نداره و همیشه شلوغ هست پر از کافه و رستوران هستش و ازونجا رد میشدیم و به پل صلح هم سری زدیم که در شب بسیار زیبا بود اما واقعا شاردنی یه چیز دیگست و چندین بار ازونجا رد بشی احساس خستگی نمیکنی و بازم دلت میخواد ازون مسیر بری و بیای... ما هم توی همونجا به یه رستوران رفتیم و 2 ساعت اونجا نشستیم و در کمال آرامش شام خوردیم.
تصویر 56 : پل صلح
تصویر 57 : شب های زیبای تفلیس
تصویر 58 : شب های زیبای تفلیس
تصویر 60 : شب های زیبای تفلیس
تصویر 62 : کافه و رستوران های شاردنی
تصویر 63 : میدان آزادی
تصویر 64 : خیابان روستاولی
تصویر 65 : فروشگاه زیرزمینی در نزدیک شاردنی
فردای اون روز بعد از چندین مسیر مترو به ایستگاه قطار تفلیس رفتم و اونجا 2 ساعت معطل شدیم تا نوبتمون رسید و تونستیم 2 تا بلیط برای باتومی بگیریم که قسمت اکانومی پر شده بود و مجبور شدیم قسمت فرست کلاس بگیرم که قیمت 2 برابر بود اما واقعا ارزش داشت و شب ساعت 12 حرکت داشت و بعد از 6 ساعت به باتومی میرسید.
بعد از اینکه از ایستگاه مترو برگشتیم دوباره یه گشتی در شهر زیبای تفلیس زدیم که واقعا دل کندن ازش سخت بود چون از هاستل، مردمش و جاهای دیدنیش و... بسیار راضی بودیم و توی هاستل انگار یه خانواده دیگه ای داشتیم اونقدر با هم دوست شده بودیم. وسایل رو مرتب کردیم و دوباره کوله به دوش به طرف ایستگاه قطار رفتیم و شب سر وقت قطار حرکت کرد و قطار که چه عرض کنم انگار خونه خودمون بود و چون مال ما فرست کلاس بود بسیار راحت و جا دار بود و امکانات رفاهی زیادی داشت و صبح ساعت 6 به باتومی رسیدیم.
تصویر 66 : بلیط قطار
تصویر 67 : ترک هاستل تفلیس
تصویر 68 : قطار تفلیس به باتومی
تصویر 69 : قطار تفلیس به باتومی
تصویر 70 : داخل قطار قسمت فیرست کلاس
توی باتومی هم از قبل خونه رزرو کرده بودم و یه خونه با صفا و با حیاط دلنواز بود که کلا 4 تا اتاق خانوادگی داشت ولی اون صفا و صمیمیت هاستل تفلیس رو نداشت وگرنه از نظر امکانات رفاهی مثل آشپزخانه، لباسشویی و.. بسیار مجهز بود و باتومی هم شهر کوچیکی هست و خونمون در مرکز شهر بود و به راحتی به همه جا دسترسی داشتیم .
صبح که به باتومی رسیدیم هوای شرجی باتومی رو کاملا احساس کردیم و تمام بدنمون غرق عرق شد و بعدش باران شروع به باریدن کرد و ما هم تاکسی گرفتیم و به هاستل رفتیم و ساعت 7 اونجا بودیم که خانوم ایکا به خاطر ما از خواب پا شد و در رو باز کرد اتاق و دستشویی رو بهمون نشان داد و ما رو به ایوان حیاط برد که خیلی با صفا و زیبا بود اونجا برامون قهوه درست کرد که توی این هوا و بارون واقعا چسبید ما هم یکمی استراحت کردیم و خانوم ایکا بهمون چتر داد و زیر بارون شروع به پیاده روی و گشتن در خیابان ها و کوچه ها کردیم.
تصویر 71 : خانوم ایکا و پذیرایی از ما
تصویر 72 : ایوان زیبای هاستل
تصویر 73 : داخل اتاق هاستل
تصویر 74 : موقعیت مکانی هاستل
تصویر 75 : حیاط هاستل
تصویر 76 : حیاط هاستل
تصویر 77 : هال هاستل
تصویر 78 : پیانو قدیمی و آنتیک
صبحانه چیزی نخورده بودیم و خیلی تعریف خاچاپوری، بورک، خینکالی رو میکردن که واقعا خوشمزه بودن و ما خاچاپوری سفارش دادیم و لذت بردیم و چون صبح زود بود تازه مردم بیرون میومدن و مغازه ها باز میشد ما هم نزدیک اسکله پیاده روی میکردیم و از هوای تازه بعد از بارون لذت میبردیم. در نزدیک اسکه موتور برقی و دوچرخه در انواع مدل کرایه میدادن که بسیار ارزون بود و یک ساعت 10 لاری بود ما هم این چند روز که اونجا بودیم 3 بار کرایه گرفتیم و از رانندگی باهاشون سیر نمیشدیم و تمام نوار ساحلی باتومی رو باهاش دور میزدیم و مردم هم خیلی از این تفریح استقبال میکردن و در نوار ساحلی تفریحات آبی زیادی بود که از شانس ما کل این 2 روز اکثرا بارون بارید ما هم بیشتر مناطق باتومی مثل برج ساعت، میدان اروپا، پارک میراکل و... رو گشتیم من انتظار داشتم که مجسمه علی و نینو بسیار بزرگ باشه چون توی عکس یه چیز دیگست ولی از نزدیک خیلی کوچیک بود ولی در کل بسیار زیبا بود. برای نهار هم به میدان پیازا رفتیم و معماری بسیار زیبایی داشت و رستوران هاش هم بسیار شلوغ و پر ازدحام بودن که اونجا هم نهار خوردیم.
توی باتومی که ما پیاده روی میکردیم پر از سالن های ماساژ بود و در کل شهری هست که برای تفریحات شبانه مناسب هست ولی اون شور و هیجان تفلیس رو به هیچ وجه نداشت.
تصویر 79 : خاچاپوری
تصویر 80 : خینکالی و دولمه
تصویر 81 : رستوران میدان پیازا
تصویر 82 : اسکله زیبا
تصویر 83 : کشتی بزرگ در اسکله
تصویر 85 : ساحل زیبای باتومی
تصویر 86 : موتور برقی کرایه
تصویر 87 : مجسمه عاشقانه علی و نینو
یه خاطره جالب، توی میدان پیازا که مشغول خوردن نهار بودیم و دلمه و خینکالی و... میخوردیم من دقت نکردم ولی خانومم به مواد داخل دلمه که نگاه کرد دید که تیکه گوشت هایی به رنگ قرمز جگری هست و مشکوک شد که گوشت خوک نباشه... منم مشکوک شدم و اون خانوم رو صدا کردم و ازش پرسیدم و ایشون هم که انگلیسی متوجه نمیشد خیلی بانمک بود و با دو دستش به شکل شاخ روی سرش گذاشت و منظورش گاو بود که خینکالی گوشت گاو هست ولی دلمه گوشت خوک بود که ما هر دو تاش رو یه دل سیر خوردیم که واقعا خوشمزه هم بود ولی دیگه ندونسته گوشت خوک هم خوردیم.
اما باران اون روز امان نداد و شام رو زودتر خوردیم و سر راه هندوانه خریدیم و به هاستل برگشتیم و شب رو زود خوابیدم. روز بعد هم یه گشت کلی زدیم و خیابان ها و سواحل رو گشتیم که خواستیم به ساحل بریم تا شنا کنیم ولی بازم بارون بارید و هوا سرد شد و ما هم ناچار از شنا پشیمان شدیم و موتور برقی گرفتیم و کلی مسیر های نرفته رو گشتیم و بعد نهار رو در یک رستوران دیگه که حلال نوشته بود خوردیم که غذاشون لذیذ و خوشمزه بود.
عصری هم بلیط تله کابین گرفتیم که اصلا انتظار نداشتم اینقدر مسیر تله کابین طولانی باشه و دقیقا 20 دقیقه طول کشید تا به بام باتومی رسیدیم که مناظر بسیار زیبا و بکری رو شاهد بودیم اصلا زبان از گفتنش عاجز هست تا شب اونجا موندیم و در بام باتومی مراسم رقص محلی زیبایی برگزار میشد که همه نشسته بودیم و به رقص و آواز محلی نگاه میکردیم.
تصویر 88 : ساحل زیبای باتومی نزدیک برج الفبا
تصویر 89 : ساحل زیبای باتومی هنگام غروب آفتاب
تصویر 90 : غذای رستوران حلال
تصویر 91 : مجسمه نپتون
تصویر 92 : ستون های کولونید باتومی در لونا پارک
تصویر 93 : فواره های لونا پارک
تصویر 94 : بام باتومی
تصویر 95 : بام باتومی
تصویر 96 : رقص و آواز در بام باتومی
تصویر 97 : شب های باتومی
از چند روز قبل با آقای دانیال هماهنگ کرده بودم که برای برگشت به ایران برامون بلیط رزرو کنه، که ایشون هم یه جای خوب برامون رزرو کرده بود صبح ساعت 10 از باتومی حرکت کردیم و یک ساعت بعد به مرز رسیدیم و اونجا بسیار شلوغ بود و تقریبا 2 ساعت در طرف ترکیه معطل اتوبوس شدیم و توی این مدت منم به مناظر زیبای ساحل نگاه میکردم و چند تا اتوبوس بودن که با ترکی مسیر ترابزون رو فریاد میزدن و میخواستن مسافراشون پر بشن و حرکت کنن... منم واقعا از ته دلم دوس داشتم به ترابزون هم برم چون فقط 2 ساعت با ما فاصله داشت و 2 شب اونجا بمونم ولی به خاطر شرایط کاریم واسم سخت بود ولی واقعا حسرت خوردم که ای کاش ترابزون رو هم میدیدم چون اون مناطق انگار خود بهشت بود.
الان که اینا رو مینویسم متوجه شدم آدم همیشه حسرت کارهایی که انجام نداده رو میخوره ولی دیگه قسمت نشد که نشد و اتوبوس به طرف ارزروم و بعد دوبایزید حرکت کرد و نصف شب به مرز ایران رسیدیم که اونجا یکی از همسفرهامون یه شیشه کوچیک نوشیدنی خالی همراه داشت که برای یادگاری آورده بود و یکی از مامور ها برخورد خیلی زنندهای با ایشون کرد و هر چی بد و بیراه و فحش بود بارش کرد که خیلی ناراحت شدیم به خاطر همچین چیز کوچیکی اینطوری مردم رو اذیت میکنن.
ساعت 7 صبح به تبریز رسیدیم و یه سواری دربست گرفتیم و 3 ساعته به مهاباد رسیدیم و بعد از 9 شب و 10 روز سفر ما شکر خدا با خوبی و خوشی تمام شد.
تصویر 98 : مرز ترکیه و گرجستان و انتظار ما برای رسیدن اتوبوس
تصویر 99 : مناظر زیبای سر راه
تصویر 100 : مناظر زیبای سر راه
در کل من به شهرهایی که سفر کردم تفلیس از همه بیشتر به دلم نشست و الانم که یادم میاد دوست دارم در کوچه های باریکش قدم بزنم و شور و نشاط مردمش رو ببینم و توی این 10 روز با هواپیما، قطار، ماشین و.. سفرمون رو به سرانجام رسوندیم.
در آخر به دوستانی که قصد سفر به چندین شهر و کشور رو دارن باید بگم که برنامه ریزی دقیق و کاملا حساب شده رو داشته باشن و در تمام زمینه ها تحقیق کنن، من خودم یک ماه تمام از سایت بوکینگ و تریپ و سایت های لست سکند و... تحقیق کردم که از کجا شروع کنم کدوم هاستل رو رزرو کنم، کدوم اماکن دیدنی رو برم، مردمش چه آداب و رسومی دارن، از کدوم مرز ها عبور میکنم، آیا واسه اون مسیر و جاده در فلان روز اتوبوس و قطار و.... هستش، باید ساعت و روز رو با همشون هماهنگ کنید که خدایی نکرده مشکلی پیش نیاد و همه چی طبق برنامه باشه.
چند تا نکته هم خدمتتون عرض کنم، پلیس ها و مامورهای مرز گرجستان واقعا انسان های مغرضی هستن، من قبلا باور نمیکردم ولی وقتی از نزدیک دیدمشون به ایرانی ها به یه چشم دیگه نگاه میکنن و اگه زیاد باهاشون چشم توی چشم بشید بهتون گیر میدن و اذیت میکنن ولی پلیس ترکیه و ارمنستان اینطوری نیستن و انسان های خوش رویی هستن، اما مردم عادی در هر 3 کشور انسان های خوبی بودن و ما هیچ بدی و بی احترامی ازشون ندیدم.
سعی کنید برای همچین سفرهایی بارتون کم باشه و از یه ساک و یه کوله استفاده کنید.
به جای خرید کردن و گشتن در پاساژها تا جایی که میتونید بگردید و به همه اماکن دیدنی و تاریخی و... سر بزنید و چیزای خریدنی این کشورها در ایران خودمون هم پیدا میشه.
برای یک بار هم که شده در سفرهاتون به جای هتل، یک هاستل رزرو کنید چون تنوع همیشه لذت بخش هست. من اگه خدا قسمت کرد و دوباره سفر رفتم حتما هاستل رزرو میکنم البته الان پسر 7 ماهه داریم و نمیدونم واقعا با بچه چطوری سفر کنیم و اصلا بهمون خوش میگذره یا نه.
کل این 10 روز که گشتیم شاید باورتون نشه ولی فقط 650 یورو خرج کردیم و وقتی به شهرمون برگشتم 350 یورو رو با قیمت خوبی فروختم و وقتی حساب کردم من در این سفر فقط 3500ت هزینه کردم که واقعا هیچی نیست.
خوب اینم از اولین سفرنامه من در سایت خوب لست سکند که امیدوارم پسند کنید و انشالله بتونم سفرنامه های بیشتری رو بنویسم و در خدمتتون باشم. در پناه حق
نویسنده: نوید