بارانداز
خب برگردیم به زمان حال و سفرمان به کیش! دقیقا آنسوی بلوار، پارک "میرمهنا" قرار داشت و ساحل زیبا و زلالش. چرخی در آن پارک و فضای سبز زدیم و به آبی بیکران دریا رسیدیم. هر چه از جلای آب این کرانه بگویم کم است و زبان قاصر. آنقدر که تاب بیرون ماندن از این بحر شگفآور را نداشتم و در چشم بر هم زدنی و بی واهمه رخت از بدن بر کندم و مشغول شنا و آبتنی شدم.
اتفاق مهمی که این میان افتاد غلبهام بود بر ترس کهنهای که از دریا داشتم که بر میگردد به غرق شدنم در دریای شمال در عنفوان جوانی.
اتفاقی که باعث شد مورد تشویق همسرم قرار گیرم که او هم آگاه بود بر این فوبیا!
ساعتی شنا کردم و همسرم شاد و خوشحال از این وضعیت به عکاسی و تصویربرداری مشغول شد و تمدد اعصاب!
سپس سری به اسکلهی کوچک و مهجور میرمهنا زدیم و در آن فضای بینظیر هوایی خوردیم و لذتی بردیم زائد الوصف!
چند قدم از ساحل فاصله گرفتیم که دوباره گرمای خورشید بر نسیم دریا غلبه کرد و کلافهمان. پس به کافهی مجهز داخل پارک مراجعه کردیم برای نوشیدن خنکیجات. دو عدد آبطالبی آغشته به یخ خوردیم که جگرمان حال آمد!
میر مهنا؛ شهید راه وطن
مردم جنوب کشورمان، همواره دوشادوش دیگر ایرانیان وطنپرست بارها با رشادتهای خود از خلیج تا ابد فارس در برابر بیگانگان مقابله کردهاند که "میرمهنای بندر ریگی" یکی از همین دلاوران است که در برابر زیادهخواهی اغیار دست به قیام زد.
میرمهنا از سرداران مبارز و حکمرانان استان بوشهر بود که با هلندیها، انگلیسیها و پرتغالیها در خلیج فارس جنگید و مهمترین کار او شکست و بیرون راندن آنان از جزایر جنوب بود و در سال ۱۱47 خورشیدی به شهادت رسید اما نامش در تاریخ مبارزات ملت ایران حیاتی جاودانه یافت.
"خلیج فارس، خلیج ماس
از آغاز زمین اینجاس
همیشه فارس میمونه
تا خون توی رگای ماس"
کشتی شکستگان
خب! بعد از گشت و گذار در پارک میرمهنا، در نوار ساحلی پای پیاده راه افتادیم به سمت "شهر باستانی حریره". چون بیشترِ مسیر را کنار دریا بودیم از نسیم خنک مروح شدیم و گرمای هوا توانسوز نبود. این قسمت از کیش به قدری خلوت و دنج مینمود که گویی تنها افراد داخل جزیره ما بودیم و حس غریبی را تجربه میکردیم. دیدن ساحل بکر و آب شفاف ما را به یاد گمشدگانِ در جزایر ناشناخته میانداخت و خوش بودیم از این سکون و سکوت!
حریر
بعد از 20 دقیقه رسیدیم به مقصد مطلوب. "شهر حریره" در اصل ویرانههای باقیمانده از دوران اوج و شکوفایی تجاری کیش است با قدمتی نزدیک به هزار سال.
بناهای این شهر برخلاف اماکن قدیمی سایر نقاط کشورمان از خشت ساخته نشده، بلکه در ساختشان بیشتر از سنگهای آهکی و مرجانی استفاده شده است. این سازهها با جدارههای بسیار مقاوم احاطه شده بودند که شهر را در برابر حملات احتمالی حفاظت میکرده. حریره از لحاظ مبادلات اقتصادی آنقدر مهم و مورد توجه بوده که اتاق بزرگی برای دیدار و تبادل نظر با تجار دیگر کشورها در آن تعبیه شده بود.
به گفتهی برخی کارشناسان به سبب سبز و لطیف بودنش به مانند ابریشم، حریره نامیده شده است. قدم زدن در بین راهروها و لادهای ابنیه و بازدید از حمام و مسجد و عمارت اعیانی هم تمتعی داشت که ما هم بهرهها بردیم.
دارالمجانین
از حریره خارج شده و قصد بازدید از "کاریز" را داشتیم که در بین راه و کنار یک درخت "انجیر معابد" چند دختر و پسر جوان را دیدیم با لباسهای غریب بر وجنات و رفتاری عجیب در سکنات. ابتدا فکر کردیم مشغول اجرای تئاتر هستند یا نمایش آیینی. اما این قسمت از خلوتی جزیره چه جای نمایش بود؟! پس کمی کنجکاوی به خرج دادیم و ایستادیم برای تماشا. مرد جوانی که مشغول عکسبرداری بود دوربین را به دستیارش داد و سراغ ما آمد و با زبان فارسیِ آغشته به لهجهای بین بریتیش و آمریکن خودش را بدین گونه معرفی کرد: درود بر شما. من پروفسور "عنبر بو" هستم و دارای مدرک "پستداگ" در رشتهی "استایلیش گرافی" از دانشگاه "بروکلی"، من میتونم شما رو از پهنهی خاک به طارم افلاک برسونم! من با عکسای "مادلینگ" که ازتون میگیرم شما رو تبدیل میکنم به شاخ "اینیستا"... .
جناب پروفسور پشت سر هم و لاینقطع واژههای درست و غلط را ردیف میکرد و ادامه داد: ما یه تور عکاسی داریم در محوطهی "هتل داریوش". شما رو میبریم اونجا و کنار ستونها و راهپلههای هخامنشی ازتون عکس میگیریم و شما عکسارو تو اینیستا میزارین و پز میدین و همه فکر میکنن هتل داریوش اقامت داشتین!
در این گیر و دار بود که همهی آن گروه عجیب، گرد دختر و پسری که نمایان بود با هم دوست هستند جمع شدند که ناگهان دستیار آقای عنبر بو صدایش کرد و عنبر بو به ناچار از ما جدا شد و سریع خود را به آنها رساند و همراه دستیارش مشغول تصویربرداری شد. ناگهان پسر مورد توجه دست در جیبش کرد و چیزی درآورد و مقابل دختر زانو زد و آنچه از جیب درآورده بود را به دختر نشان داد. دخترک که حسابی احساساتی شده بود دستانش را مقابل صورت گرفت و همچون ابر بهار، زار زار و با صدای بلند گریه کرد، از آن گریهها که دل سنگ آب میشود!
ما که دیدیم وضعیت از سطح فهممان بیشتر است این جماعت فکاهی و آن محیط دهشتزا را ترک کردیم!
در بین راه به مانا گفتم کاش شماره تماس پروفسور عنبر بو را میگرفتیم که چند عکس در هتل داریوش و سایر اماکن مجلل از ما میگرفت و ما هم به در و همسایه فخر میفروختیم که بیا و ببین زندگی لاکژری ما را! تازه در آن صورت در همین سفرنامه هم ادعا میکردم که محل اقامت ما هتل داریوش بوده و این هم سندش! حالا درست است که ما در اینستاگرام (یا به قول پروفسور "اینیستا") چیزی نشدیم لااقل شاخ "لستسکند" که میشدیم!
توضیح: من از شبکههای اجتماعی (مخصوصا اینستاگرام) بسیار آموختهام. بسیار در این فضا سرگرم شدهام و بسیار برایم آگاهی بخش بوده مخصوصا در مورد بیماری کرونا. اگر در پاراگراف بالا با سبکی از زندگی و فضای مجازی شوخی کردم قصدم دخالت در حریم و زندگی شخصی افراد نیست. من معتقدم هر کس هر جور که راحت است و هر جور که دوست دارد باید زندگی کند و این نه به من و نه به هیچ کس دیگری ربط ندارد! (به شرطی که مزاحمت و آزاری برای جامعه و افرادش نداشته باشد).
بعد از ترک آن فضا به دیدن "شهر زیرزمینی کاریز" رفتیم. از عجیبترین جاذبههای کیش همین قنات 2500 ساله است که در گذشته به عنوان منبع تامین آب شرب و آب کشاورزی جزیره استفاده میشده. این قنات با شیبی ملایم، آب شیرین را به سراسر کیش هدایت میکرده و بومیان به آن کاریز می گفتند. در واقع آب کاریز حاصل بارندگی در جزیره بوده که کمکم در دیوارههای مرجانی رسوخ میکرده و به طور طبیعی تصفیه میشده. مخزن قنات در عمق 16 متری از سطح زمین حفر شده تا مکانی برای نگهداری آب در فصول کم بارش باشد. در این قنات قدیمی مجموعهای تماشایی از انواع فسیل صدف و آبزیان قرار دارد که به طور متوسط عمرشان به حدود 300 تا 600 میلیون سال پیش بر میگردد.
در این محیط وهمآلود هم گشتی زدیم و از اینکه تنها بازدید کننده ما دو نفر بودیم نهایت استفاده را بردیم که یک بازدید اختصاصی محسوب میشد. گرمای بعد از ظهر به اوج رسیده بود و جالب اینکه آن پایین خنکای مطبوعی داشت تا جایی که اگر گرسنه نبودیم تا شب همانجا میماندیم!
قیمت بلیط بازدید از کاریز نفری 80 هزار تومان بود که به نظر من کمی بالاست!
زمستان
"پنگوئن" را در تبلیغات اینستاگرامی پیدا کرده بودم که به تازگی افتتاح شده بود و بی حرفِ پیش آیندهای بسیار درخشان در انتظارش است. اینجا در اصل ساختمانی معظم و نفیس در دو طبقه است که طبقهی اول شامل تعدادی فروشگاه، مرکز ورزشها و تفریحات مختلف مثل تیراندازی، صخرهنوردی، بازیهای رایانهای، بیلیارد و کافه با حیاطی سرسبز و مشجر میباشد و طبقهی بالا هم چند رستوران و کافه دیده میشود.
خب! تا اینجای کار که چیز عجیبی نبود! اما خاص بودن این مجموعه به محوطهی پر از برف و یخ و سرمایش است. محفظهای بزرگ و سرد با دمای منفی 3 درجه که هر چند دقیقه یکبار شاهد بارش دانههای برف از سقف بلندش هستیم. این محوطهی برفی که در میان مجتمع واقع شده با دیوارهای شیشهای از مجموعه محصور شده و گرداگردش را جاهایی که نام بردم احاطه کردهاند. در رستورانهای مجتمع، غذاهای دریایی، ترکی، ایرانی، پاستا و سالاد ارائه میشود و هر غذا غرفهی مختص به خودش را دارد.
فضای رستورانی این مجموعه بسیار بزرگ است و البته بالکن خیلی خوبی هم دارد که چشمانداز دریا را هم دارا میباشد. ما در بالکن نشستیم و غذایمان که یک پرس دونر گوشت بود با سالاد گاردن از راه رسید. جایتان خالی غذا عالی بود و سالاد هم طعم بهشت میداد. نانی که برای ما سرو کرده بودند به قدری تازه و خوشمزه بود که من به شوخی به همسرم گفتم: انگار خودشون نونوایی هم دارن! و شگفتآور اینکه لحظهی خروج متوجه شدیم که واقعا نانوایی هم در مجموعه تعبیه شده و انواع نان و شیرینی را همانجا میپزند؛ هم برای مصرف رستوران خودشان و هم برای فروش.
بازدید از این فضای برفی هم در داغستان جنوب از شگفتیهای سفر ما بود، مخصوصا دیدن آدمبرفی تپل ایستاده در سرما! پس یادمان باشد در سفرهای آتی به کیش کاپش فراموش نشود!
البته این مجموعه در زمان حضور ما هنوز به طور کامل راهاندازی نشده بود و فقط میشد از رستورانها و بعضی تفریحات استفاده کرد. بخش برفی هم فقط از پشت شیشه قابل دیدن بود و طبق گفتههای کارکنان، امکانات ورزشهای زمستانی هم به محفظهی برفی اضافه خواهد شد.
ساعتی در این فضای زیبا نشستیم و از چشمانداز دریا و هوای تمیز و پاک لذت بردیم. دیگر خورشید در حال غروب بود که روانهی ساحل شدیم و نفری یک اسکوتر (موتور) برقی اجاره کردیم به مبلغ هر نفر_ساعت ۷۰ هزار تومان. با موتورها چرخی در معبر مخصوص زدیم و کلی کیف کردیم!
اسپینآف سوم؛ تفریحات و سرگرمیهای کیش
در کیش میتوان انواع تفریحات و ورزشهای دریایی و غیر دریایی را تجربه کرد.
تفریحاتی مثل: قایقها و کشتیهای تفریحی، باراسل، غواصی و شنا، تلهکابین ساحلی، جتاسکی، بانجیچامپینگ، کارتینگ، سینمای چند بعدی، پارک دلفینها، باغ پرندگان، اسبسواری و شترسواری، جنگهای شبانه و کنسرتها، دوچرخه و موتور (برقی)، پارک آبی، اماکن بومگردی، سافاری، کلبهی وحشت و... .
نکته: در تاریخی که ما مقیم جزیره بودیم، (به علت موج چهارم کرونا) تقریبا تمام این تفریحات موقتا تعطیل بودند و ما را بینصیب گذاشتند!
نظر شخصی
در بین تفریحات بالا ماهیگیری را اصلا درک نمیکنم.
یعنی بستاندن جان جانداری برای تفریح و خوشگذرانی برایم قابل فهم نیست. تا وقتی میشود به حیوانات امنیت و غذا داد و نوازششان کرد و لذت برد چرا جان شیرینشان را بگیریم؟!
در امتداد شب
مهتاب میتراوید و ساحل میدرخشید و ما غرق نور بودیم و قدم زنان انباز جادوی شبِ دریا شدیم. ساحل در شب بسیار سحرانگیز مینمود و سکوت محیط با صدای امواج در هم میآمیخت و فضایی وهمآلود تولید میکرد!
شبهای کیش واقعا زیباست. مخصوصا در ایام خلوتی که خبری از ازدهام مسافر نیست و سکوت و آرامش نسبی حکمفرماست. هر چند در روزهای شلوغ هم این آسودگی خیال برجاست و همه چیز و همه جا آرام است.
آبی
روز سوم سفر هم با طلوعگردی آغاز شد و بعد از صرف صبحانه دوباره به وسیلهی مینیبوس رفتیم به ساحل "مرجان". پارک ساحلی مرجان مجاور مرکز خرید بزرگیست به همین اسم و بسیار سرسبز و با صفا ساخته شده. مینیبوسها مقابل پاساژ توقف میکنند و برای رسیدن به پارک چند دقیقهای پیاده روی لازم است. این پارک با درختان نارگیل و آلاچیقهای زیبا از قشنگترین نقاط جزیره به حساب میآید و بسیار هم با استقبال مسافران مواجه است. اینجا هم آبی آرام و زلال دارد و تماشای ماهیهای آکواریومی در دریا و غذا دادن به آنها از سرگرمیهای گردشگران محسوب میشود.
اینجا تفریحات و ورزشهای دریایی زیادی دارد و امکان اجارهی دوچرخه و اسکوتر هم مهیاست. یک اسکلهی کوچک و زیبا هم به روی دریا ساخته شده تا همگان شریک شوند نیلی دریا را. گشتی زدیم در این فضای مصفا و نوشیدیم نوشیدنیهای گوارا و لختی آرامیدیم زیر آسمان آبی خداوند.
سپس پای پیاده عازم ساحل سیمرغ شدیم که ۱۰ دقیقهای بیشتر فاصله نداشت و البته تفاوت زیادی هم ندیدم بین این دو تفرجگاه. هر چند ما برای گردش و دیدن آمده بودیم و سرخوش بودیم از این گشت و گذار.
پس در گوشهای خلوت از ساحل سیمرغ هم تنی به آب زدم و شنایی کردم و حرارت بدن زدودم.
اسپینآف چهارم؛ پرچم آبی Blue Flag
در دههی 80 میلادی "بنیاد آموزش محیط زیست، FEE" که یک سازمان مردم نهاد زیستمحیطی بینالمللی محسوب میشود در کشور فرانسه ایجاد شد. این بنیاد تصمیم گرفت برای پاکسازی ساحل دریاها از هر نوع آلودگی و ایجاد امنیت و آسایش مسافران، گواهینامهی معتبری را به عنوان جایزه به سواحل امن و پاک اعطا کند. ابتدا این تصمیم به کشورهای دارای ساحل و گردشگر دریایی اعلام شد و در آغاز دههی 90 به اجرا درآمد. این جایزه که "گواهینامهی پرچم آبی" نامیده شد پس از چند سال به چنان اعتباری دست یافت که برای به دست آوردنش در کشورها و ساحلهای مختلف دنیا رقابتی عجیب شکل گرفت چرا که باعث رونق شدید گردشگری میشد.امروزه پرچم آبی نشان اول محیط زیست دریایی دنیاست که موجب استقبال خیل گردشگرانی شده که قصد دارند با آرامش خاطر عازم تفرجگاههای ساحلی شوند.
امکانات و ویژگیهای سواحل دارای پرچم آبی عبارتند از: دسترسی رایگان به ساحل برای همهی اقشار، آزمایشهای هفتگی و مکرر میکروبیولوژیکی دریا و کرانه، جمعآوری و بازیافت مرتب زبالهها، وجود سرویس مراقبتها و فوریتهای پزشکی، استقرار گروههای غریق نجات، دوش و امکانات شستوشو، عدم رفت و آمد وسایل نقلیه موتوری، رعایت تمام و کمال شئون وابسته به حفظ محیط زیست و ... .حالا با توجه به موارد بالا و با نگاهی به سواحل شمالی و جنوبی کشورمان به چند سوال مهم میرسیم! آیا در کشور ما ساحلی با پرچم آبی (با توجه به استانداردهای تعریف شده) وجود دارد؟ آیا در کشور ما مسئولی هست که دغدغهی محیط زیست دریایی و پرچم آبی سواحل را داشته باشد؟ آیا در کشور ما اصلا مسئولی هست که بداند پرچم آبی چیست؟ من هم مثل شما جواب سه پرسش بالا را میدانم اما فقط به گفتن یک نکته بسنده میکنم که در حال حاضر کشورِ دوست، همسایه، همفرهنگ و هممذهب ما ترکیه با داشتن 486 ساحلِ دارای پرچم آبی بعد از اسپانیا و یونان در ردهی سوم این زمینه قرار گرفته، ردهای که تلاش شبانهروزی در جهت ارتقایش دارد.
دوباره به بازار مرجان برگشتیم که در رستورانش غذایی بخوریم و تجدید قوا کنیم. بازارها و مراکز خرید کیش از ساعت ۱۳:۳۰ الی ۱۷ تعطیل هستند اما کافهها و رستورانهایشان پذیرای مشتری هستند و باز. الان که ساعت ۱۶ بود نهار دیر هنگاممان را خوردیم و با مینیبوس راهی هتل شدیم.
امروز حسابی خسته بودیم و نیازمند خواب و استراحت کافی. بعد از استحمام، دو ساعتی خوابیدیم و تصمیم به جمعآوری وسایلمان کردیم که فردا روز آخر سفر بود و نباید وقتمان به هدر میرفت! چمدان جمع شد و وسایل دمدستی را هم در کولهپشتی گذاشتیم و داخل کمد اتاق. از هتل خارج شدیم و راهی مجتمع پنگوئن. سالاد خوشمزهی دیروزی حسابی به هوسمان آورده بود و برای شام سبک گزینهی مناسبی به نظر میرسید، پس حمله به سالاد گاردن!
BIG FISH
امشب شب آخر بود. به کافیشاپ هتل یک قوری چای سفارش دادیم که آوردند دم اتاق. سینی چای را به تراس بردم و دو نفری مشغول نوشیدن و گپ و گفت شدیم. از اتفاقاتی که در هر سفر برایمان میافتد گفتیم و خندیدیم. مانا گفت من در سفرهایی که با خانوادهام بودم هیچ ماجرا و اتفاق خاصی را تجربه نکردم اما مسافرتهایی که همراه تو بودم همیشه پر از حوادث عجیب و غریب بوده است! گفت اوائل که خاطرات رنگ به رنگت را برایم تعریف میکردی فکر میکردم اغراق بسیار میکنی اما الان که همراهت هستم میفهمم چه میگفتی!
در حین صحبتهای مانا من غرق فکر شدم. پرواز کردم به گذشته، به خاطرات! به فیلم "ماهی بزرگ" و قهرمانش "ادوارد بلوم" که در طول فیلم داستانهای عجیب زندگیاش را تعریف میکرد و همه هم راست بود اما به جز همسرش کس دیگری این داستانها را باور نداشت...در همین خیالات بودم که متوجه نگاه مانا شدم؛ محو تماشای من بود. نگاهم به نگاهش خیره شد و هر دو لبخند زدیم، لبخندی طولانی!
"خاورمیانه را آفرید
از چشمهای شرقیات
پر آشوب
رنجور
خسته
زیبا...
"نزار قبانی
سالهای پیش و در ابتدای جوانی،آن زمان که اینترنت پدیدهای نو ظهور بود و من ۲۰ سال بیشتر سن نداشتم وبلاگی راه انداختم که در آن به علاقهمندیام که هنر سینما بود میپرداختم. من عاشق سینما بودم و از روی عشق زیاد نام وبلاگم را "از سینما متنفرم" گذاشته بودم. این وبلاگ و این اسم برای منِ جوان بسیار محترم و معتبر مینمود! خوب به خاطر دارم که سال ۸۱ جشنوارهای سینمایی (فیلم کوتاه) با حضور سینماگران مطرح ایران در جزیرهی کیش بر پا بود و من و تعداد ۴ نفر از دوستان وبلاگنویس را به عنوان مهمان به این جشنواره دعوت کردند، اتفاقی که تا سالها برایم قابل افتخار بود.
محل اسکان ما و سینماگران هتل شایان بود و این اولین بار بود که من کیش را میدیدم.
"از سینما متنفرم" برای من اتفاق ویژهای رقم زده و حالا در کنار بزرگان سینما در آمد و شد بودم و به خود مفتخر!
به جرات میگویم که آن سفر، زندگی مرا تحت تاثیر بسیار قرار داد و عاشق سفر و مخصوصا جزیرهی کیش کرد و سبک جدیدی از زندگی را به من آموخت.
از آن روزها نزدیک به ۲۰ سال میگذرد و چیزی از عشق و علاقهی من به کیش کم نکرد و ۷ بار مسافر این جزیرهی زیبا شدم.
پس من نه تنها از کیش متنفر نیستم که عاشق و شیفتهی این شهر شگفتانگیزم.
عشق و علاقهی من به آن وبلاگ و به این جزیره باعث شد برای ادای دین به آن روزها و آن مسافرت این اسم را بر سفرنامهام بگذارم.
البته که در آن دوران برای ژست هنریی که برای خود قائل بودم هیچوقت در مورد نامگذاری وبلاگم برای کسی توضیح ندادم و جالب اینکه مخاطبانم (که همسن و سال بودیم) هم دقیقا به علت همان ژست و به دلیل درک هنری بالایی که در خود سراغ داشتند!! سوالی در این زمینه نپرسیدند و انگار همه علامهی دهر بودیم و بینیاز از سوال و جواب!
صبح شده بود و بايد از تكتک لحظات استفادهی بهینه میکردیم. پس بعد از صرف صبحانه، اتاق را تحویل دادیم و چمدان را به هتل سپرده و راهی اماکن دیدنی شدیم.طبق برنامه قصد داشتیم به دیدن "کشتی یونانی" یا به قول اهالی جزیره "کشتی" برویم. از آنجا که دیدن "روستای باغو" هم در قرارمان بود و هر دو جاذبه نزدیک به هم هستند این برنامه را ریخته بودیم.اما من دلم میخواست از جاذبهی ترسناک و مهیج کیش هم دیدن کنیم و این دیدنی جذاب جایی نبود جز "قلعهی جنی"!برای دیدن قلعهی جنی، من اینبار مجهز به کیش آمده بودم و تجهیزاتم مجموعهای از طلسمها بود که عبارت بودند از: عرج بحری، ناموس کفتار، انگشتر موکلدار باباقوری، طلسم ۹ پادشاه، خر مُهرهی افغان، هبهاب فرعون، کتیبهی قمر الجنه و زوعهیافعی!
اما از آنجا که همسرم را میشناختم و میدانستم نه تنها علاقهای به دیدن این مکان ندارد که مانع من هم میشود، چند افسون و طلسم هم برای راضی کردن مانا تهیه کرده بودم که متاسفانه مفید فایده نبود. پس با ممانعت مانا مواجه شدم و از من اصرار و از او انکار که: محالِ ممکن است پا به آنجا بگذارم و تو هم حق نداری بروی!
خلاصه هر شامورتی و ترفندی بلد بودم به کار بستم و البته که بینتیجه بود و دیدار با اجنه به رویاها پیوست!
نزدیک کشتی یونانی مکانی مخوف واقع شده به نام قلعهی جنی. این مکان، ساختمانی قلعه شکل است که سالهای پیش پاسگاه نیروی انتظامی بوده و بنا بر دلایلی تخلیه میشود و متروک. به علت موقعیت جغرافیایی و اصوات ترسناکی که از چاه آب نزدیکش ساطع میشده، تبدیل میشود به مکانی مرموز و ترسناک و از این رو به قلعهی جنی معروف میشود. میگویند کمتر بازدید کنندهای سالم و زنده از آنجا خارج شده که صد البته اینطور نیست، چرا که خود من سالهای خیلی پیش (در سفری مجردی) به همراه دوستانم به این مکان رفتیم و سالم هم برگشتیم! کمی مخوف و رعبآور بود اما نه به دلیل وجود جن، به علت دستنوشتههای ترسناک بازدیدکنندگان که بر در و دیوار ساختمان نوشته بودند و به علت داستانهایی که پیرامونش نقل شده.
خلاصه از رسپشن هتل خواستیم که برای ما تاکسی بگیرند و راهی باغو شدیم. باغو از قدیمیترین زیستگاههای بشر در کیش است و قدمت بسیار دارد.ساکنینش هنوز به دامداری، کشاورزی و زنبورداری مشغولند و از این راه امرار معاش میکنند.بافت روستایی، درختان زیبای لور، مسجد قدیمی النبی و... از دیدنیهای این روستا هستند که گشت و گذار در آن باعث میشود ساعتی دور از هتلها و مالهای متجدد جزیره به سر برد و دمی آرامش گرفت.تاکسی ما را به روستا رساند و وقتی دیدیم خیلی خلوت است و جز ما کس دیگری نیست و اگر تاکسی را مرخص کنیم قطعا به مشکل خواهیم خورد به آقای راننده گفتم که نیم ساعتی منتظر بماند و بعد ما را به کشتی ببرد. (کرایهی تاکسی از هتل پارمیدا تا باغو به علاوهی توقف به اضافهی مسیر باغو تا کشتی 90 هزار تومان شد که احساس میکنم کمی بیانصافی بود).
کشتی
در ۴ مرداد ۱۳۴۵ که کشتی یونانی در سواحل آرام خیلج فارس به گل نشست و اسیر آبها شد ناخدا فکرش را هم نمیکرد که طی سالیان سال این کشتی عظیم به جاذبهای گردشگری بدل شود و طرفداران بیشمار پیدا کند.
حالا ما هم پای این سازهی عظیم و مظلوم ایستاده بودیم و از دیدن کشتی به گل نشسته، زلال دریا و بیتابی امواج لذت میبردیم.تعدادی شتر هم در گوشهای از ساحل دیده شدند. پیرمرد ساربان، لگام شترها در دست به نزدیک گردشگران میرفت و دعوتمان به سواری میکرد. چند نفری سوار شدند و شترسواری کردند. به مانا پیشنهاد دادم، علاقه نداشت و فقط تماشا کردیم.
لب ساحل هوا به قدری خوب بود که دل کندن را سخت میکرد مخصوصا که ساعات پایانی سفر بود.
دیگر وقتمان رو به اتمام بود که با تاکسیهای مستقر در محوطه به اسکلهی تفریحی رفتیم و آخرین وداعمان را با دریا و اسکله کردیم و پیاده به هتل برگشتیم برای تحویل گرفتن چمدان و سپس راهی فرودگاه شدیم. در بین راه با آقای راننده همصحبت شدم. او هم از کار و درآمد و هزینههای بالای زندگی شکایت داشت و گفت اگر به همین منوال باشد مجبور به ترک جزیره و بازگشت به شهر خودش است. پیش خودم فکر کردم حیف به این جزیرهی زیبا که ظاهرا دیگر جایی برای زندگی نیست.(کرایهی تاکسی از کشتی تا اسکله 45 هزار تومان و از هتل پارمیدا تا فرودگاه 35 هزار تومان بود).
آخرین لحظات سفر ما به کیش بود. ترک این همه آرامش و بازگشت به زندگی پر مشغله و روزمره همیشه برایم دشوار بوده اما خدا را شاکر بودیم که این چند روز هم به خوبی و خوشی گذشت.
الان دیگر سوار هواپیما بودیم و منتظر پریدن.
بهار
سرم را آرام به شیشهی هواپیما چسباندم. خوابم برد و خواب دیدم؛ چه خواب خوشی!
بهار بود و آب بود و آبادنی. سرسبزی بود و آرامش. فقر و بیماری و خشکسالی از سرزمینم رخت بسته بود. تحریمی نبود و نامردی نبود و مهاجرت نبود. همه چیز و همه جا آرام بود...
"میدانی وطن یعنی چه؟
وطن یعنی نباید
هیچکدام این اتفاقها میافتاد..."
غسان کنفانی