در جستجوی کاروانسرای گمشده

4
از 13 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
در جستجوی کاروانسرای گمشده
آموزش سفرنامه‌ نویسی
18 بهمن 1401 12:00
7
2.3K

سفر با دوچرخه به جاده باستانی ابریشم (جرجان تا نیشابور)

اسم جاده ابریشم منو یاد صدای استاد مرحوم جلال مقامی در مستند جاده ابریشم میندازه که با اون موسیقی زیبا ساخته کیهان کلهر تورو میبره وسط کاروان های شتر. علاقه ما به جاده ابریشم از بچگی نبود، بلکه از وقتی شروع شد که به تاریخ علاقه مند شدیم. همون تاریخی که از کلاس درسش فراری بودیم و خدا خدا میکردیم معلممون مریض بشه و کلاسمون برگزار نشه. اما حالا تشنه دونستن وقایع و شخصیت و آثارهای تاریخیم.کاش اون موقع این شوق رو داشتیم و الان کلی جلوتر بودیم. امان از سیستمی که مارو نتونست علاقه مند کنه.

من و حمید وقتی علاقه مند به دوچرخه سواری شدیم با خومون‌گفتیم چه بهتره که هدفمند رکاب بزنیم. پس از دید خودمون، خلاقیت بخرج دادیم و گفتیم بهتره که سفر با دوچرخه و تاریخ رو باهم ترکیب کنیم و یه هدف ارزشمند ازش بسازیم. این شد که رکاب زدن در جاده ابریشم شد انگیزه و هدف و آرزوی ما. هر شب به نقشه روی دیوار اتاقمون (پس‌زمینه عکس شماره ۱) نگاه میکردیم و خودمونو توی جاده تصور میکردیم اما از بخت بد روزگار، ویروس منحوس کرونا دنیارو گرفت و هرچی رشته بودیم پنبه شد.

اونقدر تو خونه موندیم که کم مونده بود کپک بزنیم. به همه گفتیم بخاطر کرونا بود که جاده ابریشم رو رکاب نزدیم! پس شما هم بگید فقط بخاطر کرونا نتونستن رکاب بزنن. ولی غریبه که بینمون نیست، دلیل اصلیش بحث مالی این سفر بود  خلاصه در مدت همه‌گیری کرونا، تنها چیزی که مارو زنده نگه داشت امید و مطالعه بیشتر تاریخ بود. هرچی بیشتر میخوندیم عطش ما برای سفر تو مسیر جاده ابریشم بیشتر می‌شد. اما برای سلامتی خودمون و اطرافیانمون ترجیح دادیم ما هم در خونه بمونیم و پروتکل هارو رعایت کنیم. مایی که هر هفته یا تور می‌بردیم و یا با دوستان می‌رفتیم سفر. اما‌ بالاخره ما هم خسته شدیم و امسال دل به دریا زدیم و هرچقد از نمکی، وزیر بهداشت، اصرار که  سفر نرو و خونه بمون هموطن، ما خودمونو زدیم به کوچه علی چپ و شمارشو بلاک کردیم!

 تصمیم کبری گرفتیم و باروبندیل سفر رو بستیم و دل و زدیم به جاده ابریشم، اما نه اون جاده ابریشم معروف. تصمیم گرفتیم به دم دستی‌ترین جاده باستانی که می‌شناختیم سفر کنیم. جاده‌ای که به قول دکتر وحدتی نویسنده کتاب پژوهش هاي باستان شناسي در شهر بلقيس (اسفراين كهن)، یکی از زیرشاخه‌های جاده ابریشم محسوب می‌شه. پس این بار کتاب آقای دکتر وحدتی رو سرمشق خودمون قرار دادیم و تلاش کردیم تا قدم به قدم تو دل تاریخ سفر کنیم.

1.jpg
کتاب پژوهش هاي باستان شناسي در شهر بلقيس (اسفراين كهن) و پس‌زمینه نقشه اتاق خونه

عنصر اصلی جاده ابریشم کاروانسراهایی بود که تو مسیر بودن و در واقع قلب تپنده جاده ابریشم همین کاروانسراها بودن و هستن. رباط و یا کاروانسرها در اون زمان سرپناهی بودن برای تاجرین و مسافرین تا خستگی از تن در کنن و سحرگاه دوباره دل به جاده بزنن. کاش میشد اینجور سفر کردن رو تجربه کنیم، میدونم سخته و زمان بر و کار من یکی که نیست، ولی بنظر با حال و جذاب بوده. سوار بر شتر و اسب دل به جاده بزنی و وقتی رسیدی به یه مقصد امن، بین کلی کاروان دیگ که هرکدوم از یه شهر و دیاری اومدن گرم گفتگو بشی.

با آدم های غریبه که دفعه اوله که میبینیشون دور آتیش بشینی و گوش بدی به قصه ها و خاطرات سفر. البته سفر اونجوری علاوه بر هیجان انگیز بودن، خطرناک هم بوده چون گاهی ممکنه چندتا راهزن سرراهت سبز بشن و دار و ندارتو ببرن. کاروانسراها محلی بودن تا کاروان ها شب رو به سلامتی سپری کنن و مایحتاج اون ها مثل غذا و امنیت اموال رو تامین میکردن. من و حمید هم شتر و اسب که نداشتیم، پس تصمیم گرفتیم مسافری باشیم سوار بر دوچرخه و مثل همون کاروان ها از جرجان یا گرگان باستانی تا نیشابور منزلگاه به منزلگاه بریم.

جرجان و نیشابور دو تا از شهر های بزرگ در طول تاریخ ایران هستن که دوران رونق باشکوهی رو تجربه کردن.و جزو شهرهای تاثیر گذار تاریخی بودن و گاهی مرکز حکومت هم بودن. مسیر جرجان به نیشابور 11 تا منزلگاه داره که از قرن 7 الی 9 ه.ق از رونق میفته و فقط محلی ها ازش استفاده میکردن. اما تو دوره تیموری، وزیر با تدبیر دربار به اسم میرعلی شیر نوایی، تو قرن 9 هجری قمری این مسیر رو دوباره احیا میکنه. با کلی تحقیق، محدوده تک‌تک کاروانسراها رو توی گوگل مپ علامت‌گذاری کردیم تا موقع سفر، نقشه راهمون رو همیشه همراهمون داشته باشیم.

2مسیر سفر.jpg
مسیر سفری که مشخص کرده بودیم

مقدمات سفر با دوچرخه

سفر با دوچرخه با همه سختی هاش جذابیت خودشو داره. شما زمان بیشتری توی سفری و جاذبه های بیشتری رو در مسیر می‌تونی ببینی. سفر با دوچرخه مزایای دیگه‌ای هم داره، مثلا معمولا نسبت به بقیه روش‌های سفر کم هزینه‌تر میشه، گرچه این دلیل انتخاب ما برای این سبک سفر این مزیت نبود. دلایل اصلی ما برای انتخاب این سبک سفر، بدست آوردن تجربه و کسب اطلاعات مفید برای زندگی، مردم شناسی بیشتر، افزایش اعتماد به نفس، بدست آوردن سلامت روحی و جسمی، دور شدن از فشارهای روانی و مشغله‌های فکری بود.

سفر با دوچرخه تجهیزات خاص خودش رو هم نیاز داره و شما باید با وسواس بیشتری اونا رو تهیه کنید. چون گاهی توی جاده شما تنهایید و با نزدیک ترین روستا یا شهر فاصله زیادی دارید و اگه برای خودتون یا دوچرختون اتفاقی بیفته، باید بتونید خودتون مشکل رو حل کنید. ما همیشه قبل از سفر یه چک لیست برای خودمون آماده می‌کنیم و طبق همون وسایلمونو میچینم. هرچک لیستی متناسب با نوع سفر و مقصد میتونه شامل چندین قسمت باشه. چک لیست خودمون رو اینجا می‌نویسیم، شاید به درد بقیه هم بخوره.

چک لیست سفر با دوچرخه:

 پوشاک: لباس و کلاه دوچرخه و پوشاک مناسب فصل، لباس آستین بلند که از آفتاب سوختگی جلوگیری کنه یک بادگیر سبک و یک دستمال سر

تجهیزات کمپ: چادر - کیسه خواب - نور داخل چادر- زیرانداز

 خوراک: غذای خشک و کنسروی - تجهیزات خوراک پزی (قابلمه‌ها و کپسول گاز کوهنوردی سبک)

تجهیزات تعمیر دوچرخه :تیوپ اضافه - لنت یدک - ابزار تعمیر - روغن چرخ

تجهیزات ایمنی و کمک‌های اولیه

تجهیزات تولید محتوا: دوربین اوسمو پاکت - پاور بانک - موبایل

دانلود و نصب نرم‌افزارهای کاربردی: Komoot (برای بررسی شیب مسیرها) - Windy (برای بررسی آب و هوا و از همه مهم‌تر جهت و شدت وزش باد در طول مسیر) - گوگل مپ ( فکر کنم نیاز به توضیح نباشه!) - Maps.me (برای مسیریابی آفلاین، زمانیکه اینترنت نداریم و گوگل مپ کار نمی‌کنه)

3Komoot.jpg
نمایش پستی و بلندی‌های مسیر در اپلیکشن Komoot

وارد جزئیات لوازم نشدیم، اما برای سفر با دوچرخه باید حواستون باشه که فقط لوازم ضروری رو بردارید چون باور کنید گاهی حتی یک گرم بار اضافه، خیلی رو اعصابتون میره! مخصوصا وقتی خسته‌اید و باید سربالایی رکاب بزنید و باد هم از روبرو میوزه! حالا این همه وسیله رو باید داخل خورجین دوچرخه قرار بدید که چیدن این وسایل خودش کلی دنگ و فنگ داره. این نکته رو هم بگم، برای انتخاب خورجین مناسب کلی تحقیق کرده بودیم و در نهایت تصمیم گرفتیم از دوتا برند ایرانی (کاووک و فرهادلیب) خرید کنیم تا بتونیم هردوتا رو همزمان استفاده کنیم و بتونیم یک مقایسه‌ای هم انجام بدیم تا به بقیه افرادی که مثل ما برای انتخاب خورجین مناسب سردرگم هستن کمکی کرده باشیم.  اگه با دوچرخه سفر کردین حتما در چیدن وسایل توی خورجین دقت کنید. خلاصه مواردی که باید رعایت کنید:

  • وسایل ضروری در دسترس و بالای خورجین باشن.
  • سعی کنید خورجین هاتونو تقسیم بندی کنید و وسایل مربوط به هم کنار هم باشن.
  • با نوشتن اسم گروه وسایلا یا لیستی از همشون تو هرخورجین و چسبوندن رو هر خورجین پیدا کردن وسیله رو برای خودتون راحت‌تر کنید.
  • تعادل وزنی در دو طرف و عقب و جلو دوچرخه رو رعایت کنید.
4خورجین روی دوچرخه.jpg
نحوه قراردادن خورجین‌ها و حفظ تعادل وزنی دوچرخه

بعد از آماده کردن تجهیزات نوبت خود دوچرخه است. دوچرخه رو حتما قبل از سفر سرویس کامل کنید تا در طول سفر راحت تر و مطمئن باشید. نصیحتی که براتون دارم اینه که حتما تعمیر دوچرخه مخصوصا پنچر گیری بلد باشید تا در مواقع ضروری دچار استرس نشید و سفرتون کنسل نشه و همچنین هزینه تراشی نشه براتون.

مشاهده چک لیست سفر

پیش به سوی سفر

نوروز 1400برامون با سفر شروع شد و سالی که نکوست از بهارش پیداست. بعد از تحویل سال نو و گرفتن عیدی! راهی گنبد کاووس یا همون گرگان باستانی شدیم. چون شروع رکاب زدن ما از شهر گنبد بود پس با خواهش از پدر خواستیم که مارو به مبدا حرکت برسونه. برای حمل دوچرخه از وسیله های مخصوص استفاده کردیم که به صندوق عقب ماشین وصل میشه. با اینکه محکم بود ولی تا مقصد نگران دوچرخه های عزیزمون بودیم مبادا بیفته.

تقریبا غروب رسیدیم به گنبد، وقتی رسیدیم، آب وهوا خنک همراه با رطوبت و نم بارون بهاری مارو سرمست کرد. شهرستان گنبدکاووس یا گنبد قابوس بزرگترین شهر استان گلستان بعد از گرگانه و یکی از قطب های والیبال کشور محسوب میشه. همچنین سه تالاب بین الملی گلستان: آلاگل، آجی گل و آلماگل هم توی این شهرستانه ولی متاسفانه در حال خشک شدن هستن. با هماهنگی که قبلا انجام شده بود، داخل مسجد اداره جهاد کشاورزی اطراق کردیم و بعد از کمی استراحت، سوار بر دوچرخه شدیم وگشتی تو شهر زدیم. با کمال تعجب، تو خیابون هیچ دوچرخه سواری ندیدیم اما تا دلتون بخواد موتور بود. نحوه نشستن خانم‌ها در ترک موتور هم خیلی جالب بود. خانم‌ها بصورت یک‌طرفه پشت سر راننده می‌نشینن. یعنی اینطوری که مثلا هر دو پای اونها سمت چپ موتور قرار می‌گیره. فکر کنم این طرز نشستن بخاطر نوع پوشش و لباس زنان ترکمن باشه.

جاذبه اصلی گنبد، برج قابوس هست. در مورد برج باید بگم که مربوط به دوره آل زیار یعنی سده چهارم هجری و به دستور شمس المعالی قابوس بن وشمگیر ساخته شده. هنوز به قطعیت گفته نشده کاربردش چی بوده، شاید محلی برای دفن بوده و یا راهنمای کاروان ها و شاید هم برای قدرت نمایی شمس المعالی. برج قابوس بلندترین برج تمام آجری جهانه و خداروشکر هنوز سرپا و استوار. یک نکته جالب در مورد این برج پژواک صدا از نقطه مشخصی روبروی برجه. در فاصله ۳۶ متری از برج، روی یک نقطه مشخص، وقتی صحبت می‌کنیم پژواک صدا کاملا مشخصه و این ویژگی برج رو منحصر به‌فرد می‌کنه. داخل برج هم این پژواک و اکو صدا وجود داره و اگه صدای خوبی داشته باشی میشه یه ترانه با اکو طبیعی بخونی. در مورد خود شمس المعالی هم گفته شده که که شخصیت مغرور و خشنی داشته اما مشتاق و علاقه مند به علوم و شعر و شعرا و دانشمندان بوده. از قضا خودش هم دستی بر خطاطی و کتابت داشته.

5برج قابوس.jpg
برج قابوس

بیشتر‌مردم گنبد ترکمن هستن و بافتن فرش، پرورش اسب‌های نژاد ترکمن و کشاورزی از شغل‌های اجدادی و قدیمی اونها محسوب میشه. غذای محلی ترکمن‌ها چکدرمه س. یه چیزی شبیه استامبولی خودمونه که خیلی هم خوشمزه است و توی قابلمه های مخصوصی به اسم ساج درست میشه. گنبد خیابون های پهن و طولانی داره و تقریبا نقشه شهری مرتب و منظمیه، داخل کوچه ها‌ گاهی‌چند تا خونه قدیمی خودنمایی میکرد و من با شوق و ذوق میرفتم که باهاشون عکس بگیرم.

تو خیابونا، مغازه‌های فرش ترکمنی و صنایع دستی ترکمن‌ها بیشتر به چشم میخورد. فرش ترکمن جزو زیباترین و گرونترین فرش‌هاست. عموما زنان ترکمن این فرش‌ها رو میبافن و این هنر رو به دخترانشون هم منتقل میکنن.با سردتر شدن هوا به سمت اقامتگاهمون رفتیم تا فردا با انرژی بیشتر بریم سراغ باقیمانده‌های شهر تاریخی جرجان در سه کیلومتری گنبد. روز بعد، بعد از خوردن صبحونه به سمت شهر تاریخی جرجان رفتیم که در جنوب غرب گنبد قرار داشت.

6گرگان باستانی.jpg
بقایای شهر باستانی گرگان (سه کیلومتری گنبد کاووس)

شهر جرجان جزو شهر های تاریخی ایالت گرگان محسوب میشه. طبق گفته ها 7هزار سال قدمت داره و درواقع جرجان لفظ عربی گرگانِ. شهری که امروزه چیز زیادی ازش باقی نمونده. علت اصلی این تخریب هم حمله مغول‌ها، تخریب توسط مردم بومی، حفر های غیرقانونی و زلزله است و البته طبق معمول، بی تدبیری مسئولین. شهر قدیمی جرجان تقریبا فراموش شده محسوب میشه و بجز همون کاوش‌های اولیه، دیگه مورد توجه قرار نگرفته و خسته و هزار تکه، نزدیک امامزاده یحیی بن زید رها شده. واسه اطلاعات بیشتر از خانم اصغری، کارشناس اداره میراث فرهنگی گنبد کمک گرفتیم و توضیح کاملتری از مکان بهمون دادن که این توضیحات رو می‌تونید توی ویدئو ببینید (لینک ویدئو در انتهای سفرنامه قرار داره).

شهر گنبد جای گشت و گذار زیاد داشت ولی خب ما متاسفانه اونقدر وقت نداشتیم که بیشتر بمونیم و باید قبل از تاریک شدن هوا به کاروانسرای روستای دشت می‌رسیدیم. پس منزلگاه اول، یعنی شهر باستانی گرگان رو ترک کردیم و به سمت منزلگاه دوم، یعنی رباط دینارزاری یا دینارساری حرکت کردیم. کاروانسرایی که امروزه به کاروانسرای دشت معروفه چون نزدیک روستای دشت قرار گرفته. 

7باقیمانده رباط 5دشت.jpg
باقیمانده رباط دینارزاری (رباط دشت)

تا تنگه راه رکاب زدیم و بعد به علت اینکه جاده منتهی به چمن بید باریک بود و پیچ های خطرناک داشت، دوباره سوار ماشین شدیم و خودمون رو به دشت رسوندیم. بخش زیادی از کاروانسرای دشت بعد از سیل سال 80 شسته شد و کاملا از بین رفت و بقیه چیزی که ازش باقی مونده، بیشتر مخروبه است. این کاروانسرا نزدیک به جاده و نزدیک اقامتگاه دشت قرار داره و با کمی پیاده روی درطول جاده به راحتی میشه پیداش کرد. تو منطقه دشت بادهای شدیدی در طول سال میاد جوری که حتی در سفرنامه ناصرالدین شاه هم بهش اشاره شده.

اما جالب‌تر از اون اینه که ابوالفضل بیهقی، نویسنده تاریخ بیهقی در دوره غزنویان هم از این مسیر عبور کرده و از سرما و برف و بوران این نقطه گفته. اون با اینکه عبایی از پوست روباه و پوشاک گرم داشته در برف و کوران گرفتار میشه و سرما میخوره. خلاصه با گذر از این کاروانسرا، به سمت منزلگاه بعدی، یعنی کاروانسرای قره‌بیل رکاب زدیم. تقریبا 30 کیلومتر رکاب زدیم تا غروب به روستای قره‌بیل رسیدیم و شب رو تو یه مسافرخونه موندیم. صبح روز بعد با بستن خورجین ها راهی کاروانسرا شدیم.کاروانسرا تقریبا در حال بازسازی بود ولی خب گویا هر صد سال اگر بودجه ای باشه میان سراغش. کاروانسرا اول روستا قرار داشت و با پرس و جو تونستیم پیداش کنیم. این کاروانسرا هم در دوره‌ی تیموری ترمیم و ساخته شده و در کتب تاریخی با نام‌های املوتولو، امروتلو و املوتلو ازش یاد شده.

8قره بیل.jpg

9ورودی رباط قره بیل.jpg
رباط قره‌بیل

بعد از تصویر برداری از کاروانسرا راهی مقصد بعدی یعنی روستای رباط عشق شدیم. هوا تقریبا گرم و مسیر کمی سربالایی بود. مثل هروز سرحال نبودیم و فقط داشتیم رکاب میزدیم تا برسیم به دوراهی گرمه و جاجرم. چون قبلا که پستی و بلندی‌های مسیر رو با اپلیکشن Komoot چک کرده بودیم، می‌دونستیم بعد از دوراهی به سراشیبی می‌رسیم. اونجا یه جایگاه سوخت بود، نهار خوردیم و کمی تجدید قوا کردیم. از اونجا به بعد مسیر خوشبختانه سرپایینی بود. خیلی خوش گذشت و خیلی راحت رسیدیم به روستای عشق. یعنی از کاروانسرای قره‌بیل تا کاروانسرای عشق تقریبا 32 کیلومتر رکاب زدیم و به مقصد بعدی‌مون رسیدیم. وقتی به روستا رسیدیم، برخورد اهالی با ما خیلی خوب بود.

شاید چون تابحال کسی با دوچرخه به روستا نرفته بود، این قضیه واسشون کمی عجیب به نظر می‌رسید. اما عجیب‌تر این بود که یکی از دوچرخه‌سوارا خانمه! خلاصه با کمک اهالی تونستیم داخل حیاط مسجد چادر بزنیم. حتی اهالی مهربون روستا، کلید مسجد رو بهمون دادن تا از برق و آشپزخونه استفاده کنیم و بتونیم موبایل‌ها و پاور بانک‌مونو شارژ بزنیم. روستای کم جمعیتی بود و اکثرا توی شهرهای بزرگتر زندگی می‌کردن و پیشه بیشتر اهالی دامداری بود. مسجد دقیقا روبروی کاروانسرا بود یعنی عملا چسیبیده به کاروانسرا چادر زدیم. بعد از کمی استراحت رفتیم تا از نزدیک کاروانسرارو ببینیم. کاروانسرایی که در متون تاریخی با نام رباط اجغ ذکر شده. حدودا در چند ده متری این رباط، پلان یک رباط دیگه قابل تشخیصه که به احتمال زیاد همون رباطیه که در متون تاریخی از سده‌های اولیه اسلام ازش اسم برده شده، یعنی همون رباط اجغ که بعدها در دوره تیموری، به دستور میر علی‌شیر نوایی در کنار خرابه‌های اون رباط، کاروانسرای دیگه‌ای ساخته میشه که تا به امروز باقی مونده. این کاروانسراها هم کمی بازسازی شده بود اما هنوز خیلی با یک رباط سالم فاصله داره.

10نمای داخلی رباط عشق.jpg
نمای داخلی رباط عشق
11نمای شرقی رباط عشق.jpg
نمای شرقی رباط عشق
12رباط عشق.jpg
رباط عشق از این زاویه!

شب که شد، سکوت همه جارو فرا گرفته بود. صدای جغدی که رو درخت نزدیک مسجد آشیونه داشت میومد. صدای سگ‌ها هم که تمام طول شب بیدار بودن هر از گاهی بالا می‌گرفت. چون یک سمت دیوار مسجد باز بود، سگ‌ها می‌تونستن از اونجا وارد حیاط مسجد و نزدیک چادر بشن. گاهی تو حالت خواب و بیدا صدای قدم‌هاشون رو می‌شنیدیم اما چون با ما کاری نداشتن، ما هم باهاشون کاری نداشتیم! بعد از تموم شدن پارس سگان سکوت مطلق میشد و از اونجاییکه صبح باید زودتر بیدار می‌شدیم تا نهار رو اماده کنیم، پس به سروصداها اهمیتی ندادیم و سعی کردیم استراحت کنیم تا فردا انرژی کافی برای رکاب زدن داشته باشیم.

صبح بعد از مهیا کردن نهار و صبحونه خوردن و تحویل کلید مسجد به دهیار روستا راهی کاروانسرای بعدی، یعنی رباط قِلّی شدیم. البته اگه بخوام دقیق‌تر بگم، توی متون تاریخی نام این منزلگاه سنداسب، یا سبیداست یا شاداسب اومده و این رباط امروزه در حدود ده کیلومتری شمال شهر سنخواست قرار داره. اما چون این رباط در نزدیکی روستای قِلّی قرار داره اسم این روستا رو به خودش گرفته. با خارج از شدن از روستای رباط عشق، جاده آسفالت کیفیت و شیب خوبی داشت. هوا هم خنک و ملیح بود و آسوده و خوشحال و شاد و خندان رکاب زدیم.

متاسفانه مسیر انتهایی رسیدن به کاروانسرا که حدود پنج کیلومتر میشد، کاملا خاکی بود و برای ما کمی دشوار. چون دوچرخه‌های ما اصلا میونه خوبی با جاده خاکی و سنگلاخی نداره و بیشتر لاستیکاشون عاشق جاده آسفالته‌ان. بعد از حدودا 50 کیلومتر رکاب زدن، رسیدیم به کاروانسرای قِلّی. این کاروانسرا، زیباترین کاروانسرایی بود که تا اینجا دیده بودیم. چون تقریبا مرمت اون کامل شده و پلان اون کاملا مشخصه. متاسفانه بعضی از قسمت‌های این کاروانسرای زیبا مورد حفاری غیرمجاز قرار گرفته.

12رباط قلی.jpg

13پانوراما رباط قلی.jpg
رباط قِلّی

بعد از اینکه کاروانسرارو دیدیم و فیلمبرداری کردیم، نهارمونو خوردیم و قصد داشتیم که شب همونجا توی کاروانسرا چادر بزنیم و دور از هر شهر و آبادی بخوابیم. ولی متاسفانه هوا زیاد مساعد نبود و ما هم چون وقت داشتیم، ترجیح دادیم تا به روستای "توی" بریم تا فردا کمتر رکاب بزنیم، اونم در سربالایی. پس بعد ناهار توسط راه خاکی که محلیا معرفی کردن به سمت روستای توی حرکت کردیم. در مسیر از روستاهای کوچک و کم جمعیتی گذشتیم که سکوت و آرامش خاصی داشتن. بعد از یکی دو روستا بالاخره به جاده اصلی و آسفالت رسیدیم و تونستیم سریع‌تر رکاب بزنیم. توی مسیر مورچه‌های بالدار و موریانه‌هایی که دسته جمعی پرواز میکردن گاهی با ما برخورد میکردن و کمی اذیت کننده بود و احتمالا چندتایی رو نفهمیدیم و خوردیم.

قبل از غروب رسیدیم به روستای توی و رفتیم خونه یکی از کوهنوردان قدیمی به اسم آقای بیگی و شب رو مهمون ایشون و خونواده خونگرمشون بودیم. با اینکه توی چند روز گذشته، امروز بیشترین مسافت رو رکاب زده بودیم، اما خسته نبودیم. چون کلا سفر رو طوری طراحی کرده بودیم که زیاد فشار نیاد بهمون و اینکه هدفمون زود تموم کردن سفر نبود. پس خوش خوش به حرکت ادامه می‌دادیم. بصورت میانگین روزی بیشتر از ۵۰-۶۰ کیلومتر رکاب نمی‌زدیم، چون باید در بین مسیر مدت زمان زیادی رو برای بازدید و فیلمبرداری از کاروانسراها صرف می‌کردیم. این نکته رو هم بهتره بدونیم که در گذشته، فاصله بین دوکاروانسرا طوری بوده که یک کاروان با پای پیاده بتونه تا قبل از غروب آفتاب به منزلگاه بعدی برسه و این فاصله معمولا چهار فرسنگه. یعنی فاصله بین دو کاروانسرا تقریبا بین 25 تا 35 کیلومتر.

روز بعد با خوردن صبحانه در منزل آقای بیگی، سفرمون رو ادامه دادیم و به سمت اسفراین حرکت کردیم. مقصد بعدی ما کاروانسرای شهر بلقیس (اسفراین باستانی) بود. اوایل مسیر کمی سربالایی داشت، اما چون صبح به این سربالایی رسیده بودیم، تونستیم خیلی راحت ازش عبور کنیم. وقتی با دوچرخه حرکت می‌کنی، کمترین شیب جاده رو هم متوجه میشی. اما وقتی با ماشین میری، اصلا این چیزها واست مهم نیست و متوجهش نمیشی. نزدیک اسفراین که شدیم، بخشی از جاده پر بود از دکل های برق فشار قوی. تو سربالایی بودم که یهو احساس کردم یه چیزی مثل زنبور پامو گزید! از روی زین بلند شدم و دوباره نشستم روی زین و دوباره همون حس رو داشتم.

سرمو که بالا آوردم دیدم کابل‌های فشار قوی از روی سرمون رد میشه و صدای برق رو می‌شد شنید. وقتی روی زین می‌نشستم این حس برق گرفتگی اذیتم می‌کرد. تئوری میگه که چون لاستیک دوچرخه عایقه و ما از طریق این عایق به زمین وصل هستیم، پس نباید مارو برق بگیره (شاید اشتباه می‌کنم!!) اما در عمل وقتی روی زین می‌نشستم حس برق گرفتگی داشتم، اما حمید اصلا انگار نه انگار! مجبور شدم سربالایی رو پیاده برم تا از دکل‌ها رد بشیم و می‌دونیم که همانا بعد از هر سربالایی، سراشیبی است! و نزدیکی‌های اسفراین دیگه رکاب نزدیم و شیب جاده مارو تا خود اسفراین رسوند.

قرار بود بریم اقامتگاه بومگردی توی روستای جوشقان که نزدیک به کاروانسرایی بود که باید میرفتیم. وقتی به اقامتگاه رسیدیم گفتش اتاق نداره. تصمیم گرفتیم همون اطراف چادر بزنیم که باد سختی شروع کرد به وزیدن و صدای رعد و برق اومد. اگه چادر می‌زدیم کاملا خیس می‌شد. چون صبح بارون اومده بود و از طرفی احتیاج داشتیم که دوش بگیریم. خسته یه گوشه نهار رو خوردیم و حرکت کردیم سمت قلعه بلقیس که می‌دونستیم کاروانسرا نزدیک اونجاست. توی راه تصادفا آقای نیک گفتار، کارشناس شهر بلقیس و نویسنده و باستان شناس  رو دیدیم. ایشون محل دقیق کاروانسرایی که به دنبالش بودیم رو نشون داد.

باقیمانده‌های این کاروانسرا که به کهنه رباط شهرت داره، وسط یک زمین کشاورزی بود و بدون راهنمایی پیداکردن اون واسمون سخت می‌شد. با کمک ایشون و به سختی با دوچرخه‌ها رفتیم اونجا. وقتی کار ویدئو گرفتن و مستند سازی‌مون تموم شد، گرد و خاک بدی بلند شد و بارون شروع کرد به باریدن. تازه یادمون اومد که واشر سرشعله‌مون هم خراب شده و باید تهیه می‌کردیم. دوچرخه‌ها رو بصورت امانت به مسئول اقامتگاه سپردیم و با ماشین رفتیم توی شهر تا واشر پیدا کنیم و همزمان دنبال یک مسافرخونه هم گشتیم تا بتونیم شب دوش بگیریم و امشب مجبور نشیم توی بارون چادر بزنیم. خلاصه یه مسافرخونه درب و داغون پیدا کردیم و شب رو به صبح رسوندیم.

15-قلعه بلقیس.jpg

14قلعه بلقیس.jpg
قلعه بلقیس (شهر کهن اسفراین)
16خرابه‌های کهنه رباط اسفراین.jpg
ویرانه‌های کهنه رباط (اسفراین)

صبح نمیدونم چی شد که هوس کله پاچه کردیم، پرسون ‌پرسون رفتیم به یه کله پزی.کلی مرد نشسته بودن مشغول خوردن کله پاچه بودن. اکثرا سن بالا و سیبیلو. وقتی دیدن یه خانوم میخواد وارد بشه انگار براشون عجیب بود و تعجب کرده بودن. برامون یه میز و خالی کردن که راحت باشیم. کله پزی ازون جاهاییه که معمولا وارد شدن یه زن بهش تعجب برانگیزه و خیلی عمومیت نداره. خلاصه کله‌پاچه رو زدیم بر بدن و دوباره شروع کردیم به رکاب زدن به سمت مقصد بعدی، یعنی صفی آباد.

از اسفراین به سمت صفی آباد حرکت کردیم. این وسط یک کاروانسرای دیگه وجود داره که در متون تاریخی با نام منزلگاه معقلی ثبت شده. مکان دقیق این رباط رو روی گوگل مپ پیدا نکرده بودیم و حدود اون رو علامت گذاشته بودیم. بخاطر همین مجبور بودیم با دقت اطرافمون رو بگردیم تا ویرانه‌های این کاروانسرارو پیدا کنیم. بالاخره ویرانه‌های اون رو هم پیدا کردیم و عکس و فیلم رو گرفتیم و به سمت صفی‌آباد حرکت کردیم.

17ایستگاه معقلی.jpg
ویرانه‌های کاروانسرای معقلی (رباط قره چاه)

 جاده خلوتی بود و ماشین خیلی کم تردد می‌کرد. وقتی به صفی آباد رسیدیم، رفتیم به محلی که از پیش هماهنگ کرده بودیم. اما یک مشکل دیگه‌ای واسمون پیش اومد. چرخ عقب دوچرخه من پنچر شده بود. یک سوزن ریز از لاستیک عبور کرده و تیوپ رو سوراخ کرده بود. دیگه مجبور بودیم پنچرگیری کنیم، کاری که تقریبا بیست سالی میشد انجام نداده بودیم! این اولین تجربه‌مون بعد از مدت‌های طولانی بود. حمید دست به کار شد. چرخ عقب رو باز کرد، تیوپ رو درآورد، تو یه ظرف آب محل پنچری رو پیدا کرد و با ابزاری که آورده بودیم شروع به پنچرگیری کرد. وقتی کارش تمو شد گفت متاسفم! از دست من دیگه کاری بر نمیاد! حالا باید ببینیم بیمار تا فردا دووم میاره یا نه. باید صبر می‌کردیم تا فردا که ببینیم عمل با موفقیت انجام شده یا نه؟

صبح بعد از بیدار شدن اول رفتم به دوچرخه‌ام سر زدم و دیدم خداروشکر دیگه پنچر نیست و حالش خوبه خووووبه. پس زنجیرهارو تمیز کردم و کمی روغن کاریش کردم دوباره آماده‌اش کردم برای ادامه سفر. فراموش کردم بگم، شب قبل هم رفته بودیم و کاروانسرای راونیز رو که نزدیک خود شهر صفی‌آباد هست رو دیده بودیم. رباطی که ازش فقط یک ستون مونده. بعد از این کاروانسرا، دیگه فقط دوتا ایستگاه دیگه تا نیشابور مونده بود. ایستگاه مشکان (رباط جز) و  رباط کاریز. وقتی از صفی‌آباد خارج شدیم، به حمید گفتم که من نمیام! آخه جاده‌اش خیلی بد بود و من می‌ترسیدم دوچرخه‌ام دوباره پنچر بشه. جاده به طرز وحشتانکی مزخرف بود و انگار سالیان سال بهش رسیدگی نشده.

نه خاکی بود و نه آسفالت. اصلا نمی‌شد روش راحت رکاب زد. با انزجار تمام آهسته به راهمون ادامه دادیم،چون هیچ گزینه دیگه‌ای نداشتیم.‌ همش از خدا می‌خواستم، زودتر یه جاده خوب برامون فراهم کنه و این مسیر تموم شه. صادقانه بگم، تمام طول مسیر حرف‌های نسبتا رکیک هم نثار مسئولین و مسببین جاده گفتیم تا اینجوری دلمون خنک بشه! اما نمی‌شد. خلاصه بعد از چند کیلومتر رسیدیم به یک جاده صاف و عالی. چشامون برق می‌زد و در پوست خودمون نمی‌گنجیدیم. چند کیلومتر جاده همین‌طور عالی بود که دوباره رسیدیم به جاده‌ای خاکی و شوسه و دوباره حالمون گرفته شد. همینطور که غرولندکنان میرفتیم یه نیسان اومد سمتمون که ای بیخبران کجا میرید؟ این راه تا فلان جا خرابه. بعد پیشنهاد کرد که دوچرخه‌ها رو سوار ماشین کنیم و ما هم از خدا خواسته اینکارو کردیم اما متاسفانه گلگیر دوچرخه حمید توی این نیسان سواری شکست. خلاصه که 7-8 کیلومتر جاده خاکی رو با نیسان رفتیم تا به روستای دهنه شور رسیدیم. از اونجا به بعد دیگه جاده آسفالت و تمیزی بود.

از دوراهی مشکان رفتیم به سمت سلطان آباد. تلاش داشتیم تا قبل از ظهر به شهر برسیم. چون طبق پیش‌بینی نرم‌افزار Windy قرار بود از ظهر باد شدیدی خلاف جهت حرکت ما بوزه. بخاطر همین، حمید همش تاکید می‌کرد که وقت کشی نکنیم و زیاد جایی معطل نشیم. خوشبختانه تا قبل از شروع باد شدید و مخالف تونسته بودیم خودمون رو به سلطان آباد برسونیم. وقتی وارد شهر شدیم، همون باد مخالفی که ازش مي‌ترسیدیم اومد سراغمون. باد شدید همراه با گرد و خاک. اما مقصد ما سلطان آباد نبود و باید تا روستای رباط جز می‌رفتیم. بعد از کمی استراحت و نهار خوردن، به سمت روستای رباط جز حرکت کردیم.

مسیری سربالایی به همراه باد و گردوخاک. با چشمانی پر از اشک از گردو غبار رسیدیم به مسیر روستای رباط جز. با تغییر جهت حرکت ما، اینبار باد بجای اینکه از روبرو بخوره، از بقل میزد و دوچرخه رو به بیرون جاده هل میداد. یجورایی میخواست بگه جاده مال منه و حق ندارین داخلش رکاب بزنین. ولی ما به سختی خودمونو نگه میداشتیم و غیرتمندانه رکاب میزدیم تا ثابت کنیم هیچ چیزی جلودار ما نیست و ما باید امروز برسیم به کاروان سرای رباط جز. بالاخره رسیدیم و پرسون پرسون رفتیم سراغ خرابه‌های  ایستگاه مشکان که طبق گفته‌های کتاب توی روستای رباط جز قرار داشت. هیچ کدوم از اهالی نمی‌دونستن و فقط می‌گفتن اطراف روستا منطقه‌ای هست که حفاری‌های غیرمجاز زیادی اونجا صورت گرفته و احتمالا کاروانسرایی که دنبالش می‌گردیم، همونجاست. هنوز باد شدیدی میومد، با این وجود خودمونو به مکان مورد نظر رسیدیم، هیچ دیواری از کاروانسرا وجود نداشت و فقط قطعات آجر و سفال‌های قدیمی تو منطقه دیده میشد. طبق مشخصات کتاب و عکس‌هوایی که از منطقه دیدیم، حدس زدیم که همون خرابه‌ها مربوط به کاروانسرای مشکان باشه. (تصاویر و توضیحات دقیق‌تر مربوط به این کاروانسرا در ویدئو)

بعد از دیدن این خرابه‌ها، نوبت به مساله اقامت رسید. هوا کم کم داشت خراب میشد و باید دنبال جایی میگشتیم برای چادر زدن. با تماس با دهیار روستا ازشون اجازه خواستیم تا در حیاط مدرسه یا مسجدی بمونیم که قرار بود خبر بدن، ولی دیگه حتی تلفنمونو جواب ندادن! توی پارک بودیم که جوون‌ترها و بچه ها دورمون جمع شدن. اهالی هرکدوم دعوت میکردن که بریم خونشون، ولی ما تصمیم داشتیم بخاطر مسائل بهداشتی اینکار رو نکنیم. بعد یکی از اهالی لطف کرد و با هماهنگی که انجام داد ما رو به یه حسینیه برد و ما شب رو اونجا موندیم. هم روحانی محله و هم بچه‌های هیئت و اهالی رباط جز خیلی بهمون لطف داشتن و هرجا باشیم این لطفشون رو فراموش نمی‌کنیم. واقعا جا داره از تمام اهالی رباط جز تشکر کنیم، بجز دهیار ?

شب استراحت کردیم و دوباره روز بعد صبح زودتر بیدار شدم تا نهار اون روزمون رو هم آماده کنم. معمولا نهار رو صبح آماده مي‌کردم تا موقع نهار فقط غذا رو کمی گرم کنیم و مجبور نباشیم برای درست کردن غذا زیاد وقت بگذاریم. اینبار با راهنمایی محلی‌ها، یه مسیر بسیار کوتاهتر اما خاکی به سلطان آباد پیدا کردیم. مسیری 4 کیلومتری که در اطرافش پر از باغ‌های پسته بود. با این میانبر دیگه مجبور نبودیم ده کیلومتر رکاب بزنیم و سریع‌تر به سلطان آباد رسیدیم و از اونجا مستقیما به سمت نیشابور حرکت کردیم. دیگه روزهای آخر سفرمون بود. طوری برنامه ریزی کرده بودیم که مسیر 80 کیلومتری روستای رباط جز تا نیشابور رو تو یک روز رکاب بزنیم و این وسط به آخرین منزلگاه، یعنی رباط کاریز هم سر بزنیم و به مسیرمون ادامه بدیم.

اما رباط کاریز رو پیدا نکردیم! خیلی هم به دنبالش گشتیم، اما نبود که نبود. طبق کتاب آقای دکتر وحدتی این رباط باید در روستای همت آباد می‌بود، اما پیداش نکردیم. بخاطر همین با پرس و جوهایی تونستیم شماره آقای لباف خانیکی، نویسنده کتاب کاروانسراهای خراسان رو پیدا کنیم. طی صحبت تلفنی که با ایشون داشتیم، باز هم نتونستیم این کاروانسرا رو پیدا کنیم و ایشون گفتند که در روستای همت آباد هیچ آثاری از کاروانسرا پیدا نکرده. پس در نهایت ما هم نتونستیم این کاروانسرای گمشده رو پیدا کنیم و فقط یه زمین خاکی بود که اثار و بقایای سفال روش دیده میشد اما به قطعیتی نرسیدیم که اونجا باشه‌(تصاویر و توضیحات بیشتر در ویدئو).

بیخیال این کاروانسرا شدیم و با باد موافق همراه شدیم و این باد ما رو تا نیشابور هل داد. بالاخره رسیدیم به شهر تاریخی نیشابور، شهر فیروزه، شهر حکیم عمر خیام و عطار. صحبت درباره خود نیشابور و علما و اماکن دیدنی اون خودش یک سفرنامه جدایی رو می‌طلبه. پس درباره نیشابور فقط این نکته رو بگیم که با دوچرخه به آخرین منزلگاه، یعنی کاروانسرای عباسی توی سطح شهر رفتیم که متعلق به دوره صفویه است و بخاطر همین سالم و سرحال مونده و مثل کاروانسراهای قدیمی‌تر دوره تیموری که در مسیر دیدیم، تخریب نشده.

20مقبره خیام از این زاویه.jpg
مقبره خیام از این زاویه!
21بازار سرپوشیده نیشابور.jpg
بازار سرپوشیده نیشابور
19کاروانسرای عباسی.jpg
کاروانسرای عباسی در نیشابور

با بازدید از این کاروانسرا، سفر هشت روزه ما در دل تاریخ تموم شد. سفری به یاد موندنی با هزینه اندک. در طول سفر دو شب در خانه معلم نیشابور اقامت کردیم (200 تومان)، یک شب در مسجد، یک شب در منزل یکی از دوستان، دو شب در اقامتگاه‌های مربوط به ادارات دولتی، یک شب در چادر، یک شب در مسافرخانه اسفراین (دویست تومان) و یک شب در اقامتگاه روستای قره‌بیل (150 تومان). هزینه خورد و خوراک هم رقم قابل توجهی نبود (صادقانه بگیم، حضور ذهن نداریم که دقیقا چقدر شد!) و هزینه رفت و آمد هم رایگان بود! چون پدر با ماشین شخصی ما رو تا گنبد بردند و نیشابور اومدند دنبالمون. البته برای ما رایگان بود، چون قطعا پدر پول بنزین و استهلاک ماشین رو داده، اما چیزی از ما نگرفت! تصویر زیر توضیحات کلی سفر ما رو نشون میده و تصویر بعدی رو هم همینجوری بی دلیل قرار میدیم تا بگیم که چقدر آب و هوا و طبیعت توی مسیر خوب بود و حس زندگی به آدم میداد

1معرفی سفر.jpg
خلاصه سفر
76طبیعت.jpg
طبیعت زیبا و دوچرخه‌های ما

 . در پایان فقط خواستم بگم سفر خیلی خوبی بود، خیلی حال داد. 

 اینم یه ویدئوی جذاب مربوط به این سفر

 

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر