اینجا بهشتی است متفاوت

4.2
از 6 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
اینجا بهشتی است متفاوت
آموزش سفرنامه‌ نویسی
13 خرداد 1403 15:00
12
1.1K

ساحل درک 

چابهار بسیار زیباست. اینقدر زیبا که پس از حدود یک ماه زمان از بازگشت از این شهر زیبا هنوز هم دلم را آنجا جا گذاشته ام و توصیه می کنم حتما حتما به این شهر بروید و جاذبه های فراوان این شهر را ببینید. زیبایی چنان این شهر را فرا گرفته که نمی توانی در منزل بنشینی و مدام باید به دیدار دریای کوچک و بزرگ بروی! (منظور از دریای کوچک و بزرگ، دریای مکران و اقیانوس هند است) اینقدر باید سرشار از دیدن این خطه شوی که خیلی وقت برای رفتن به منطقه آزاد نمی ماند و خرید را باید رها کنی البته اگر زود خسته نشوی شب ها هم وقت خرید است. جاهای دیدنی چابهار زیاد است چشم اقیانوس، دماغه بریس، ساحل مرتفع کمب و ... اما می خواهم انتخابی کنم.

undefined

undefined

undefined

فرض کنیم من هستم و چابهار و تنها یک انتخاب برای دیدن زیبایی! باید بین همه زیبایی ها فقط یک جا را به شما نشان دهم! آن انتخاب قطعا ساحل درک است. درک، روستایی در دهستان زرآباد استان سیستان و بلوچستان است. فاصله اش تا چابهار زیاد است. مثلا 170 کیلومتر، اما می ارزد. بنزین گران است و رفتن تا آنجا هزینه گزافی دارد اما باز می ارزد.

تعریف ما از بهشت جایی است سرسبز و خنک و با رودی که در آن می گذرد اما کدام یک از ما بهشت را دیده است؟ من فکر می کنم بهشت برای هرکس جاییست که در آن زندگی نمی کند مثلا کسی که همیشه در جنگل های سبز شمال کشور است خوب بهشت را جای دیگر می بیند و به آن همه سبزی و درخت و دریا خو گرفته است. بهشت شاید همان شادی ای باشد که وقتی به آن فکری می کنی طعمش فراموشت نشود بهشت شاید برای شخصی طعم تلخ یک قهوه همراه یک دوست باشد 

در چابهار باید با لیدر محلی به تور چابهار بروید! نه اینکه نشود خودتان تشریف ببرید اما منطقه ناآشناست ! جاده هایش هم چنگی به دل نمی زد و چون فاصله زیاد است اگر زیاد بمانید شب می شود و کمی خطرناک است! می دانم که بلد و نشان و ...همراه همه هست اما لیدر محلی چیز دیگری است . منطقه را مثل کف دست می شناسد. با مردم همان منطقه دوست و برادر است  و وقتی آنها به زبان زیبای خود با شما صحبت می کنند،  برایتان ترجمه می کنند. چون آشنا است می داند شما چکار کنید بهتر است و شما زمان را برای تجربه کردن چیزی که مسلم است از دست نمی دهید. لیدر ما علاوه بر همه خوبی ها، علاوه بر صفا و مهمان نوازی، عکاس خوبی هم بود و چه زیبا، خوشی های خاطره ما از این سفر را دو چندان کرد.

 

ساحل درک سمت غرب چابهار است. تمام مسیر کوهای مریخی خود را به رخ می کشند و شما می توانید آنها را ببینید و در مسیر موسیقی ای را گوش کنید که مردم این ناحیه از کشور گوش می دهند .سبک و سیاق آن به فرهنگ پاکستان نزدیکتر است.( من در چابهار متوجه شدم که پاکستان نیز کشور بسیار زیبایی است و امیدوارم بار بعدی که به چابهار بیایم بتوانم از مرز زمینی به پاکستان بروم و آنجا را نیز ببینم)

اول مسیر قلعه پرتقالی ها و برکه نگهداری از گاندو ها را می بینید دیدنشان خالی از لطف نیست .به باغات گرمسیری سر می زنید و درختان زیتون و تمر و پاپایا را می بینید  و بعد می روید و می روید، اصلا بدون اینکه نشانه ای از جایی که می خواهم برایتان توصیف کنم ببینید. جایی کنار جاده، آقای راننده راننده ماشین را نگه داشت و گفتند از اینجا بروید سمت ساحل. لیدرمان تاکید کردند کفش و جوراب هایتان را در بیاورید و داخل ماشین بگذارید. ما هم به گوش جان شنیدیم. گفت شما بروید، من ماشین را آن طرف پارک می کنم و از کنار ساحل می آیم دنبالتان .

یادتان باشد قبل از رسیدن به این منطقه حتما آب فراوان بخرید و با خودتان بیاورید چون قرار است چند ساعتی را در اینجا بمانید و هیچ مغازه ای هم نیست که به شما آب بفروشد. اگر زود گرسنه می شوید یا کودک همراهتان است حتما خوراکی و میوه هم همراتان باشد. یکباره بهشت بی نظیری را جلوی رویتان می بینید. یکباره زمین معمولی به صحرا بدل می شود. صحرایی طلایی با شن های براق . اصلا باورکردنی نیست می ایستی و فقط با تعجب نگاه می کنی.

undefined

 

شروع راه کویر را مردم پر از زشتی کرده اند. پر از شیشه های شکسته است ! من نمی دانم چرا! آخر مگر شما هم مثل ما پابرهنه نبودید پس چرا شیشه دلستر را شکستید و جمع نکرده رفتید! متاسفانه ما پلاستیک نداشتیم تا جمعشان کنیم اما تا جایی که می شد از روی زمین براشان داشتیم و در گوشه ای که معلوم بود ، گذاشتیم تا زخمی پای هیچ دوستی را آزار ندهد. لطفا اگر شما می توانید همراه خود کیسه ببرید و آنها را کامل جمع کنید . اینجا به حدی زیباست که تک تک حواس بدنت قرار است لذت ببرد و از همه مهمتر چشمانمان لذت می برد.

اول راه کمی ایستادیم و شن ها را دیدیم. برای آنها که شعر خوانده اند، اینجا تصاویری را زنده می کند که منوچهری دامغانی و امیر معزی از رفتن معشوقشان می گویند و صحرا و شتر و دشت و رطل و دمن و ...

ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من                  تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن 

محو تماشای صحرا و تپه هایی که با باد جا به جا می شدند، شده بودیم و لذت می بردیم. شروع به راه رفتن در صحرا کردیم. شن ها داغ بودند و پای ما را می سوزاندند و ما فریاد خوشی سر می دادیم و پایمان را تند تند بلند می کردیم تا سوزش آفتاب گرم را در زمستان احساس نکنیم. وقتی برگشتیم کف پاهایمان نقطه نقطه سوخته بود و خیلی زیبا ردش روی کف پاهامان مانده بود .

گاهی روی شن ها می خوابیدیم تا حس کنیم روی شن خوابیدن چگونه است. بلند می شدیم و مسیر را ادامه می دادیم.  مواظب  از بالای تپه ها راه رفت تا اذیت نشویم. اما ما حوصله زیادی داشتیم،  از تپه ها پایین می دویدیم  و باز با کمک یکدیگر از آنها بالا می آمدیم. البته که خیلی هم سخت بود و مدام سقوط می کردیم  آخر بالا آمدن روی شن ها خیلی کار سختی بود و جای پاهای آدم های قبلی این را اثبات می کرد ! فکر می کنم سی تا چهل دقیقه روی شن ها راه رفتیم تا رسیدیم به همان تک درخت نخل! هر کس برای ثبت خاطره زیبای کویر راهی داشت یکی عکس می گرفت. یکی شن را در پلاستیک می ریخت تا با خود ببرد و یکی با تماس تصویری عزیزانش را در این زیبایی سهیم می کرد.

تک درخت چابهار را اگر ندیده اید. اینجا ببینید .چند سال پیش باز هم آدم ها نشان حضور خود را اینجا گذاشتند و این مظهر زیبایی و سخاوت طبیعت را قطع کردند. آخر درخت خرمای با ارزش که واحد شمارشش با انسان یکی است را چرا باید قطع کرد؟ بعد از آن مردم غزیز بلوچ درختی دیگر را جایگزین درخت قطع شده کردند اما درخت تاب نیاورد و خشک شد . دوباره درختی را آوردند و به امید جوانه زدن کاشتند .این درخت نخل همان درخت سوم است . کنارش چاه آب شیرین است و درخت از آن تغذیه می کند.

undefined

خود درخت که زیباست هیچ ، سایه اش هم بسیار زیباست. ما عکس گرفتیم از درخت، از سایه، از شن هایی که وقتی در مشت دستهامان بودند،مست لذت می شدیم. درخت نخل را بغل می کردیم آخر ما نخل از نزدیک ندیده بودیم.

undefined

 

در کنار درخت کودکان محلی بودند که پاپایا (خریزه درختی) می فروختند. البته که در باغات پاپایا هم بود اما خالی از لطف نیست خرید از این کودکان. پول نقد همراهم نبود و گوشی و اینترنت هم یاری نمی کرد اما این بچه ها اعتماد می کنند و فقط شماره کارتشان را می دهند تا بعدا برایشان واریز کنیم. بعد از درخت تپه ای بلند است .دست در دست یکدیگر تپه را بالا رفتیم تا رسیدیم به ساحل دریا! همان جا که همه می گویند تلاقی کویر و دریا!!! (همان صحنه بی نظیر زیبایی)

گوش هایی که تا بحال مست سکوت کویر بودند و از آن غرق لذت ، حالا صدای امواجی را می شنوند که به سمت ساحل می آیند و باز هم فقط از شادی لبخند می زنی و می گویی خدایا شکر که من اینجا را دیدم .تصویر دریا هم اینجا با دیگر جاها متفاوت است .هم رنگ دریا فرق می کند و هم برق دریا .دریا مدام به خود دعوتت می کند و آغوشش را برای تو باز کرده است. یادت باشد اگر اهل آب و آب بازی هستی حتما قبل از حرکت لباس و حوله برداری .البته که خورشیدش سریع خشکت می کند .خلاصه کنم که تاب ماندن کنار ساحل را نیاوردیم و به دریا زدیم .آبش شور بود، خیلی شور .بازی و هیجان آب خیلی بالا بود .خوشبختانه تعداد کسانی که آنجا بودند اینقدر زیاد نبود که ما جای دیدن دریا، فقط آدم ببینیم.

undefined

 

بعد از آمدن از دریا کنار ساحل نشستیم و از صدای آن هم لذت بردیم .بچه های محلی صدف آورده بودند و می فروختند .صدف هم خریدیم .صدف هاشان صدای دریا را می داد و می شد وقتی برگردی با صدای دریا، چشمانمان را ببندیم و باز هم حس کنیم در ساحل درک هستیم . تا چشم کار می کرد ، دریا بود و ساحل و صحرا. اینجا که رسیده بودیم خیلی عکس گرفتیم .از خودمان از ساحل دریا تک درخت  و ... .هیچ عجله ای نداشتیم و لیدرمان نیز صبورانه همراهیمان می کرد .شاید دو سه ساعتی را اینجا ماندیم و این خیلی مهم است که چشم و دلتان از دیدن آنجا سیر شود .شاید هیچ وقت دوباره به اینجا بر نگردید پس به خودتان فرصت دهید .

در این میان گروهی از شبکه العربیه آمده بودند و از ما خواستند تا در مورد  ساحل درک و تجربیاتی که داشتیم با آنها مصاحبه کنیم .تجربه جالبی بود و کلی خندیدیم و نظراتمان را گفتیم . قرار شد بعد از پخش برایمان بفرستند. بعد از آن تصمیم گرفتیم برویم و برای رفتن باید از کنار ساحل تا ماشین پیاده می رفتیم .این بار قرار نبود روی شن های داغ پا بگذاریم .قرار بود روی شن هایی پا بگذاریم که خیس بودند و خاطره بودن ما را برای دریا می گفتند . تا رسیدن به ماشین در ساحل دویدیم. بازی کردیم و  به یکدیگر آب پاشیدیم . از بچه ها خرید کردیم.

راستی ما اصلا در طبیعت زباله نریختیم .شما هم نریزید و اجازه دهید همان قدر زیبا و بی عیب و نقص بماند . حتی اگر سیگار می کشید هم فیلتر سیگار را زمین نیندازید. من همینطور که بازی می کردم بطری آبم را پر از آب دریا کردم و تا کنار ماشین با خودم آوردم . کنار ماشین کفش و جوراب هایم را برداشتم ، پاهایم را با همان آب شستم و بعد جوراب را به پا کردم . گرسنگی امانمان را بریده بود و ساعت حدود دو بعد از ظهر شده بود . یک عالمه موز چابهار داشتیم. دور هم خوردیم و لذت بردیم البته بچه ها را هم بی نصیب نگذاشتیم و لذت خوردن آنها را با بچه ها تقسیم کردیم. سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت باغات موز زر آباد برای ناهار.

من رفتم به درک و درک که تا قبل از این، معنایش برایم با جهنم یکی بود.با بهشت برابر شد! بهشتی که گرم است اما سرسبز نیست ! رودخانه خنک ندارد و برای رسیدنش واقعا باید راه درازی را طی کرد. اگر روزی به روزگاری تقدیر شما را به ساحل درک دعوت کرد اصلا نه نگویید و با میل به اینجا بروید. اگر لیدرتان هم بالای صحرا پیاده تان کرد و گفت بروید و برگردید ، از او بخواهید در صورت امکان ماشین را کنار ساحل ببرد تا شما بتوانید مسیر برگشت را از کنار ساحل و دریا برگردید . چون وقتی ما داشتیم صحرا را به سمت دریا پایین می آمدیم ،دوستانی که داشتند به سمت بالا می رفتند خیلی راضی نبود و با سختی مسیر را بر می گشتند .

 

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر