سلام خدمت همه لست سکندی های عزیزم، میخوام تو این سفرنامه همه کسایی که این سفرنامه رو میخونن رو با خودم همسفر کنم .امیدوارم با نوشتن این سفرنامه بتونم کمک کوچیکی به شما دوستان عزیزم جهت سفرهای داخلی زمینی طولانی پیش روتون داشته باشم و پیشپاپیش ممنونم که وقت میزارید و سفرنامه من رو میخونید .قبل از هرچیزی به عادت همیشه بگم که این چهارمین سفرنامه ایه که من مینویسم و شاید دوستانی که من ومیشناسن میدونن با توجه به شخصیت من و همسرم فرشید بازدید از جاهای تاریخی جزو لذت های سفر ما نیست پس اول از همه بهتره بگم دوستانی که دنبال اطلاعات در مورد جاهای تاریخی هستن با سفرنامه من متاسفانه هیچ اطلاعاتی بهشون اضافه نخواهد شد.
مقدمه
برنامه این سفر بر میگرده به مهمونی های خونوادگی و تصمیماتی که توش میگرفتیم، طبق روال همیشه و قول و قراری که پس از فوت پدرم و عموم با خونواده گذاشتیم تصمیم گرفتیم مثل بچه گی هامون که با بابا و عمواینا همیشه سفر خانوادگی نوروزی میرفتیم ، هر سال نوروز طبق روال گذاشته برنامه رو بچینیم ، بعد از عید پارسال که من سنت شکنی کردمو به همراه دوستام سفر رفته بودم، تصمیم گرفتم سال بعد رو حتما با خونواده یه سفر مهیج تجریه کنم.از اردیبهشت کما بیش صحبت از سفر طولانی بود تا اینکه بهمن جدی تر شد و کمکم شکل گرفت .ازونجایی که شاید این اولین باره که بعضی از دوستان سفرنامه من رو میخونن پس لازمه بعضی از نکات رو مجدد توضیح بدم.
خب بریم سر اصل داستان، همونطور که گفتم سفر ما با خواهرم و دخترعموها وپسرعمو و دختر عمه هام( 12 نفر بزرگسال و 1 نوجون 12 ساله و کودک 6 ساله ) به جریان افتاد. ازونجا که من همیشه تو آرزوهام اینه که یه سفری برم که تا حدودی خیلی برنامه نداشته باشه ، منظورم اینه هر جا خسته شدیم بخوابیم ، هرجا دوست داشتیم بمونیم، با مردم بومی هر شهر صحبت کنیم و از بودن کنار اون آدما و راه رفتن تو خیابوناشون لذت ببریم به قول خودمون یه جلسه خانوادگی گذاشتیم و تمام مباحث رو توش مطرح کردیم تا به یه اجماعی برسیم ، خوشبختانه ازونجا که هه فامیل به برنامه ریزی های من و فرشید اطمینان داشتن با نظرهای ما موافقت شد و برنامه ها تقریبا چیده شد.
من تمام تلاشمو میکنم تمام اتفاقایی که شاید ارزش خوندن داره رو شاید مفید باشه رو بنویسم و اگه چیزی جا مونده و ننوشته شده پیشاپیش ببخشید، همچنین سعی میکنم کارای درست و اشتباهی که به ضرر و یا سودمون هم بود خدمتتون بگم که حداقل شما دوستان عزیز اشتباه نکنید. یه توصیفی هم از همسفرها و همسرم میکنم چون به نظرم مهمترین بخش سفر انتخاب همسفره بخصوص اگه سفر زمینی باشه اونم 15 روز و بدون برنامه دقیق و ازین به بعد با اسم تو این سفرنامه ازشون یاد میکنم.
بهترین و پایه ترین همسفر من همسرم فرشید که مثل همیشه صبور و پایه تو همه ماجراجویی های من، همه فامیل های عزیزم و بچه های شیرین و قشنگ خواهرم روشا و رهام که واقعا همسفر خوبی بودن و همه جوره خداروشکر با هم راحت بودیم و هیچ نارضایتی ای بینمون نبود.نکته مثبت دیگه همسفرهامون این بود که هم انرژی بودیم و خوشبختانه نیازی به استراحت ظهر و خواب طولانی نداشتیم به همین جهت حتماااا حتمااااا اگه خواستید گروهی سفر کنید حتما دنیال همسفرهای هم انرژی باشید.
یه نکته دیگه در مورد سفرنامه خدمتتون بگم که البته میدونم بسیاری از دوستانی که اهل سفر هستند خودشون اطلاع دارند، کارکردن با گوگل مپه، اینکه مثلامن الان خدمتتون بگم فاصله بین این شهر تا اون شهر چند کیلومتره و چقدر راهه بنظرم ارزش افزوده ای نداره تو این سفرنامه ، چون بسته به سرعت هر ماشین مدت راه متفاوته و نکته بعدی رستوران ها و مراکزی که باید بازدید بشه، خوشبختانه ازونجایی که هممون یه دوستی داشتیم که قبلا اون شهر رو تجربه کرده از تجربیات اون آدما استفاده کردیم و خداروشکر از همه رستورانهایی که رفتم راضی بودیم.گهگاهی هم نیم نگاهی به رستوران هایی که تو لست سکند معرفی شده بود میکردیم و ازشون استفاده میکردیم، لذا من تو سفرنامم تا اونجا که حافظم یاری کنه اسم رستوران هارو میزارم.
با توجه به اینکه ممکنه بعضی دوستان فرصت خوندن کل سفرنامه رو نداشته باشن من خلاصه ای از برنامه سفر و اقامت و خورد وخوراکام رو در ابتدای سفرنامه میزارم و هر جایی که دوست داشتید میتونید به صورت جزئی ترشو بخونید .
خوشبختانه یا متاسفانه با توجه به اینکه ما خیلی مطمین نبودیم که حتما تو شهرهایی که برنامه ریزی کردیم اقامت میکنیم هیچ مکانی رو از قبل رزرو نکردیم، پیشنهادم هم به دوستانی که سفر زمینی و تعدد مقصد دارن همینه چون واقعا هیچ چیزی تو اینجور سفرها قابل پیش بینی نیست.البته شاید خیلی از دوستان بگن تو عید محدودیت جا وجود داره و ممکنه جا پیدا نشه حرفشون متین ، اما خوب ما حاضر بودیم ریسک بی جایی رو بپذیریم اما جایی رو از قبل رزرو نکنیم؛ کل هزینه من و همسرم تو این سفر حدودا 20 ملیون تومن شد.
و نکته ای که مستقیما رو هزینه سفر ما بسیار بسیار تاثیر داشت و به سفر اقتصادی تبدیلش کرد هزینه بسیار کم اقامتمون بود، قطعا همه دوستانی که اهل سفرن از سایت هایی رزرو اقامتگاه، میتونن استفاده کنن و بسته به بودجشون بهترین مکان رو در زمان مد نظرشون انتخاب کنند .ما از قبل تصمیم گرفتیم کمترین هزینه اما با بالاترین کیفیت رو در کنار همسفرهامون تجربه کنیم که خداروشکر محقق شد.
شروع سفر
شب اول - شهر میبد : شهری بسیار سنتی و مذهبی
بعد از روز شماری های بسیار زیاد بالاخره روز موعود جمعه 26 اسفند فرا رسید، از شب قبلش باهم تصمیم گرفتیم ساعت 10 صبح جلوی عوارضی خروجی تهران باشیم و ازونجا که منو فرشید قرار بود تو ماشین خواهرم به صورت mp3 6 نفره بشینیم تا اینکه تو یزد برادر همسرم حمید به ما ملحق شه و ما به ماشین اون مهاجرت کنیم، مجبور بودیم کمترین وسیله رو برداریم ، سخت ترین قسمت ماجرا جا کردن وسایل ما 6 نفر تو ماشین بود ولی با هر زور و زحمتی بود جا کردیم و میخواستیم حرکت کنیم که همسر پسرعموم تهمینه تماس گرفت و گفت موقع بستن آب خونشون شیر بریده و خونرو آب گرفته، ازونا اصرار که شما حرکت کنید ما بعد از درست شدنش ملحق میشیم ، از ما انکار که نه باید با هم حرکت کنیم، در نهایت ما موفق شدیم و حدودا ساعت 1 ظهر پس از درست شدن شیر از تهران به مقصد میبد خارج شدیم.
تو یه زمینه من و فرشید در مسیر سفر با هم تفاهم نداشتیم که با توجه به شرایط سفر و همسفری ها با هم به تفاهم رسیدیم، اونم توقف حداقل 1 ربع پس از هر 2 الی 3 ساعت در مسیر سفر، از ابتدای سفر به توصیه یکی از دوستانم نیت به توقف در مجتمع تفریحی روناک داشتیم که نهارو اونجا میل کنیم، ولی نمیدونم چی شد یهو همه به غیر ما روناک رو رد کردن و مجبور شدیم اولین نهارمون رو ما تنهایی در مجتمع روناک بخوریم، دو ماشین دیگه هم یه مجتمع بین راهی توقف کردند و نهارشونو اونجا میل کردند.
نمیدونم ما انتخاب درستی برای نهار نداشتیم یا غذای اونجا خوشمزه نبود ، با توجه به اینکه باید 15 الی 16 روز در سفر میبودیم تصمیم گرفتیم بجای کباب، غذاهای سنتی هر جارو انتخاب کنیم لذا دو غذای خورشت گوشت لوبیا سفید و کوفته سماق که غذای محلی اونجا بود و انتخاب کردیم و متاسفانه جفتمون اصلا خوشمون نیومد.خلاصه ما پس از خوردن نهار به دو ماشین دیگه ملحق شدیم و تصمیم گرفتیم از این به بعد دقیقا ماشین ها پشت به پشت هم ادامه مسیر و داشته باشیم و در نهایت حدودا ساعت 8:30 به میبد رسیدیم و ازونجا که یکی از دوستامون یه خونه رو در اختیارمون گذاشته بودن و شام هم نخورده بودیم 2 الی 3 نفر جهت خرید شام به مرکز شهر رفتن و غذای معروف نون و کالباس و خریدن و اولین شام دسته جمعی رو کنار هم خوردیم.
شب دوم
کرمان، شهری بسیار شاد و زنده
ازونجایی که تقریبا 50 درصد اعضای تیم کارمندن و عادت به بیدار شدن صبح زود، در طول سفر مشکل بیدارشدن های صبح زود نداشتیم ، تقریبا بین 8 تا 9 شایدم زودتر همه بیدار بودن و تقریبا چایی آماده بود، مونا دخترعموم و نگین و بهناز دخترعمه هام تجربه سفر به یزد داشتن و از راهنمایی اونا برای انتخاب 2 الی 3 مکان اصلی جهت بازدید استفاده کردیم، البته که من و خواهرم هانیه هم به همراه خانواده خودمون تقریبا همه جای ایران رو سفر کرده بودیم ، اما خوب خیلی از جاها یادم رفته بود و حضور ذهن نداشتم و از همه مهمتر دوست داشتم بازدید از جاهای تاریخی رو با وجودی که خیلی جزو لذت هامون نیست با فرشید همسرم تجربه کنم.
پس از صرف صبحانه و تحویل منزل به دوستمون، راهی نارین قلعه میبد شدیم.قلعه ای بسیار زیبا متعلق به زمان ساسانیان و دارای پشت بامی با ویوی ابدی، یکی از موضوعات جالب انگیز در میبد این بود که اجازه ساخت ساختمان بلند به جهت داشتن ویو خاص از پشت بام به سازندگان داده نمیشد.لذا ویویی باورنکردنی نصیب همه ما شد.پس از بازدید از قلعه که از جاهای دیدنی میبد هست، از برج کبوترخانه میبد و یخچال میبد هم بازدید کردیم و راهی یزد شدیم.
ازونجا که مدیر همسر پسرعموم آقای وطن پرست اصالتا یزدی هستند، از راهنمایی های ایشون هم جهت دیدن بهترین مکان ها و جاهای دیدنی یزد استفاده کردیم و در نهایت در یزد از آتشکده،باغ دولت آبادی،میدان امیر چخماق ( بهترین مکان جهت تهیه شیرینی و حوله یزدی) بازدید کردیم.نهار رو هم مهمان آقای وطن پرست در رستوران بوفه با کیفیت بسیار خوب مشیر الممالک صرف کردیم.
در میدان امیر چخماق هم فالوده یزدی زدیم که باب مزاج ما نبود، رشته های بسیار بلند که می بایست بدون آبلیمو نیز خورده شود.ازونجایی که من و فرشید خیلی علاقه ای به خرید برای خودمون و سوغاتی در سفر نداریم و مهمتر از هر چیزی جای کافی نیز نداشتیم، تصمیم گرفتیم سوغاتی هر شهر و برای گروه بخریم و همونجا همگی دورهم امتحان کنیم ، پس از خرید شیرینی مخلوط خلیفه و نان منقا(همون نون پنجره ای که در عروسی های یزدی سرو می شود) و صرف فالوده یزدی (خیلی باب میل من نبود) راهی کرمان شدیم.
با توجه به اینکه فاصله بین یزد و کرمان تقریبا 4 ساعت بود حدودا ساعت 8:45 به کرمان رسیدیم، شهری زنده که نزدیک بودن به سال نو نیز شور و شعف مضاعفی به آن میداد.با ماشین در شهر کمی به قول گرگانی ها دوری خوردیم و به محل اقامتمون رسیدیم.ازونجا که تقریبا برنامه سفر تا حدودی مشخص شده بود تصمیم گرفتیم اقامتگاه سیریک و هنگام و بندرعباس رو رزرو کنیم .طی یه مشورت گروهی و سریع السیر رزروها انجام شد و تا حدودی مسیر سفر مشخص شد.
ازونجا که خانواده یزدویی ها سطح انرژیشون بالاست و دیر خسته میشن ، تصمیم گرفتیم وسایل و جابجا نکنیم و پیاده روی در سطح شهر داشته باشیم، چرخی در شهر زدیم و در آخر شام حاضری ای (بندری و فیله مرغ و فلافل) تهیه کردیم و راهی محل اقامتمون شدیم.به رسم هر شب سفره ای پهن شد و دورهم گفتیم و خندیدیمو و خوردیم و خوابیدیم.
شب سوم
شهر ایرانشهر، تگزاس
به روال هر روز ، صبح نسبتا زود از خواب بیدار شدیم و پس از صرف صبحانه راهی مجموعه گنجعلی خان کرمان شامل حمام و بازار شدیم، بازار محلی بسیار شاد و شلوغ مکانی مناسب برای خرید ظروف مسی که قطعا همه میدونن مهدش اونجاست و سوغاتی شامل قوتو و کلمپه.از قبل تصمیم داشتیم نهار رو در بم بخوریم و با یه نگاهی به نقشه جهت مکان یابی باغ شازده ماهان، با توجه به اینکه در مسیر بود تصمیم گرفتیم یه بازدیدی هم ازین باغ که از جاهای دیدنی کرمان هست، داشته باشیم، اصلا باورکردنی نیست باغی با اینهمه سبز و خرمی وسط بیایان با آنهمه زیبایی و جلال ، آب و هوای آنجا به دلیل پوشش گیاهی متفاوت محل مناسبی برای اتراق بود، دور باغ چرخی زدیم و در نهایت مجددا فالوده کرمانی رو امتحان کردیم و استراحتی بر روی تخت های انتهایی باغ داشتیم و راهی بم شدیم.
با توجه به اینکه از ارگ بم پس از زلزله متاسفانه چیزی باقی نمانده بود فقط تصمیم داشتیم در شهر دوری بزنیم و غذاخوری پیدا کنیم و راهی ایرانشهر شویم.جا داره این قسمت در مورد بنزین و و وضعیت جاده در مسیر پیش رومون یه صحبت کوتاهی کنم.با توجه به اینکه منو فرشید تحقیقات گسترده ای در مورد سفر به چابهار کرده بودیم و سفرنامه های چابهار رو بارها خونده بودم، بالاتفاق همه در مورد مشکلات کمبود بنزین در استان سیستان بلوچستان به ویژه بعد از بم و خطرناکی جاده از بم به ایرانشهر صحبت کرده بودند و توصیه همه دوستان به تردد در روز در این مسیر بود.
ما تصمیم داشتیم به توصیه همه گوش کنیم و این مسیر رو در روز بریم ، اما ازونجا که باغ شازده ماهان برامون بسیار جذاب اومد و بیشتر از پیش بینیمون اونجا توقف داشتیم ، مطمینا به شب میخوردیم، فلذا تصمیم گرفتیم بجای رستوران در بم از یه ساندویچ فروشی غذاهای حاضری سریع بگیریم و راهی جاده بشیم، بنزین را تا خرخره پر کردیم و مسییر مهیجمون از اونجا شروع شد.تقریبا هوا کاملا تاریک شده بود که به بزمان رسیدیم، برخلاف تصورمون پمپ بنزین نسبتا خلوت بود ، اما مدیر جایگاه فقط اجازه 15 لیتر سوخت گیری به هر ماشین داد که برای ما کافی بود.
ابتدای جاده بزمان به ایرانشهر ، نمیدونم پلیس راهنمایی رانندگی بود یا امنیت ، ما رو متوقف کرد و حسابی مارو ترسوند، پیشنهادش این بود که خیلی خیلی تند برید ، به هیچ دلیلی در جاده توقف نکنید، اصلا به هیچ ایستی توجه نکنید و صحبت هایی ازین قبیل، حدودا 100 کیلومتر جاده بود و نمیدونم چرا نمیتونست پلیس کنترل کنه، من که اونقدرترسیده بودم به پلیس گفتم میشه همراه ما بیاین، نمیدونم فرشید و بقیه با چه سرعتی اومدن که حدودا 100 کیلومتر رو تو 23 دقیقه ما طی کردیم ، واقعا اون قسمت سفر بسیار هیجان انگیز بود.خوشبختانه صحیح و سلامت به میدان اول شهر ایرانشهر رسیدیم ، خوشبختانه اونجا رو از قبل با کارت مامانم که معلمه به دلیل نبود هیچ اقامتگاه و هتلی مدرسه رزرو کرده بودیم که چه کار خوبی بود، بنظرم امن ترین جایی بود که میتونستیم بگیریم ، پارکینگ و دوربین مدار بسته و همه چی اکی بود.
شاید باورتون نشه اما مردم شهر هم خودشون به فرشید گفته بودن خیلی تو شهر دور نزن خیلی شهر امنی نیومدی، نمیدونم چرا ولی انگار ایرانشهر متاسفانه به دلیل نبود فرصت شغلی اکثرا قاچاق سوخت و مواد خیلی رایج می باشد.ما پس از پرس و جوی فراوان مدرسه رو پیدا کردیم و اونجا اقامت کردیم، در نهایت پدر مدرسه و فرشید برای پیدا کردن رستوران بیرون رفتن و مرغ بریون بسیار خوشمزه ای خریداری کردن و برای شام خوردیم.
شب چهارم، پنجم، ششم
منطقه آزاد و شهر چابهار، شهر زیبایی ها و تکرار نشدنی ها
صبح اول وقت از خواب بیدار شدیم و به شوق دیدن چابهار راهی جاده شدیم، ازونجا که روز بود نگرانی در جاده وجود نداشت ، اما ازونجا که همه دوست داشتیم هر 2 الی 3 ساعت توقف کنیم هر جا پلیس میدیدم کنارش می ایستادیم و در کمال آرامش و امنیت 1 ربعی استراحت میکردیم. در مورد جاده هم خدمتتون بگم که واقعا طبیعتی متفاوت با پوشش گیاهی متفاوت، من با توجه به تجربه سفرم دور ترکیه و تا حدودی استان های داخلی ایران با پوشش های گیاهی متفاوتی روبرو شدم ولی به جرات میتونم بگم پوش گیاهی سیستان و بلوچستان واقعا متفاوته و ارزشمند برای سفرکردن.
قبل از چابهار به شهر نیک شهر رسیدیم و با اولین پمپ بنزین با صف بسیار طولانی روبرو شدیم، زمان مناسبی برای پرکردن باک بود، من در سفرنامه ها خونده بودم وقتی صف طولانیه اگه توریست باشید و با مدیر جایگاه صحبت کنید قطعا باهاتون راه میان و بدون نوبت بهتون 15 تا 20 لیتر در هر جایگاه بنزین میدن، پس به مونا دخترعموم گفتم بیا بریم تو مذاکره وارد شیم، تا رفتیم سراغ مدیر جایگاه و باهاش صحبت کردیم، گفت اصلا نگران نباشید بخشنامه اومده که در نوروز برای مسافران نوروزی مسیر مجزا برای سوخت گیری بنزین تعبیه بشه که مسافرا بتونن بدون مشکل و توقف بسیار بنزینشونو بزنن، اصلا نگم بهتون من چقدر خوشحال شدم، مونا رو فرستادم بره به ماشین ها یگه ، منم رفتم سراغ همون مسیری که گفتن، مسیر مشخص بود ، اما ازونجا که اصلا مسافری نبود ماشین های بومی هم وارد اون مسیر شده بود و باید صبر میکردیم که مسیر برای ماشین های غیر بومی باز بشه.
خلاصه مسیر باز شد و با وجود مخالفت یکی دو ماشین بومی بنزین رو براحتی زدیم و در نهایت به شهر چابهار رسیدیم، اینم همینجا بگم و بحث بنزین رو ببندم در شهر چابهار هم مسیرهای جدایی برای مسافرای نوروزی بود که این فرصت رو به ما میداد که بدون وقفه بنزینمون رو بزنیم و هیچ نگرانی در خصوص بنرین در سفر نداشته باشیم.
دوست دخترعمم الهام هم همسفر ما در مسیر بود و چند بار در مورد اینکه در چابهار به احتمال زیاد امکان اقامت در منزل یکی از پزشکان بیمارستانشون داره با ما صحبت کرده بود، که خوشبختانه این موضوع اکی شد و در نهایت در شهرک مدیران که بهترین شهرک منطقه آزاد چابهار بود در ویلایی رو به دریا به مدت 3 شب اقامت کردیم.جالبتر اینکه سرایدار مقیم اونجا آسیه خانم که سیستانی بودن و با لباس سنتی آراسته بودن هم زحمت نهار رو برای ما کشیده بودن و ما چابهار رو با یک نهار سنتی بسیار خوشمزه بریونی مرغ شروع کردیم.
ازونجا که حدودا ساعت 12:30 شب سال تحویل بود و ما از قبل روف گاردن رستوران لیپار رو برای جشن سال نو رزرو کرده بودیم، تا ساعت 8 شب برای همه فرصت خوبی بود که همه خودشون رو آماده جشن کنند، هم اینکه برنامه ریزی دقیقی برای مدت اقامتمون تو چابهار داشته باشیم که مبادا جای دیدنی ای از قلممون نیفته. سال نو را با جشن بسیار شاد و زیبا و مهیج شروع کردیم و لحظات بسیار بیاد موندنی رو در کنار هم تجربه کردیم.امیدوارم امسال سالی سرشار از سلامتی و شادی و موفقیت و براورده شدن آرزوها برای همه باشه.
من تقریبا بازدید از جاهای دیدنی چابهار رو بر اساس سفرنامه یکی از دوستانی که تو سایت لست سکند خونده بودم برنامه ریزی کرده بودم، از نظر من بازدید از کلیه مکان های چابهار طی 4 روز امکان پذیر است، با توجه به اینکه مقصد بعدی سفر ما سیریک بود بازدید از غرب چابهار به همان روز موکول شد.روز اول فرودین رو پس از صرف صبحانه مفصل به مقصد شرق چابهار شروع کردیم.
مکان های دیدنی که ما طی 3 روز از چابهار دیدن کردیم به شرح ذیل می باشد که بر اساس سلیقه میشه در مسیر رفت یا برگشت از مکان هایش بازدید کرد.ما با توجه به اینکه برنامه قایق سواری مفصلی در هنگام داشتیم ، تجربه قایق سواری رو به اونجا موکول کردیم و متاسفانه در جزیره هنگام به دلیل حضور دلفین ها در ساعات مشخصی در دریا برامون امکان پذیر نبود.
شرق چابهار
تراس روستای کمب، تالاب صورتی لیپار، ساحل صخره ای بریس، درخت انجیرمعابد، کوههای مینیاتوری، پسابندر، امکان قایق سواری، امکان دیدن دلفین ها، جنگل حرا و امکان خرید میگو ماهی از خلیج گواتر
منطقه آزاد چابهار و مراکز تجاری آن: روستای تیس (غارهای سه گانه بان مسیتی، قبرستان جنی، قلعه تیس و...)
منطقه کنارک : بندر کنارک، اسکله کنارک، بازار دست دوم کنارک، بازار سنتی چابهار، پارکهای ساحلی لیپار
پس از بازدید از محل های فوق روز ششم فروردین در مسیر غرب چابهار پس از بازدید از از روستای کهیر، گل فشان تنگ، بندر تنگ، ساحل خرچنگ ها، ساحل درک به سمت سیریک حرکت کردیم.متاسفانه در مسیر برگشت با طوفان خاک و شن باورنکردنی روبرو شدیم، برادر همسرم حمید که در ماهشهر زندگی میکنه میگفت تجربه رانندگی تو این وضعیت رو داره ، اما برای ما که اولین بار بود با این صحنه روبرو شدیم هیجان بسیار بالایی بود، همچنین با توجه به اینکه ما اولین ماشین بودیم و 3 ماشین پشتی با نور چراغ های ما ادامه مسیر رو میدادن این موضوع مسیر رو دشوار تر و ترسناکتر میرد ، به قول فرشید یکی انگار داره سطل سطل شن و خاک رو ماشین و رو سرمون میریزه .متاسفانه این موضوع باعث شد ساحل درک رو باید و شاید با وضوع تصویر بالایی نبینیم .
رستوران هایی که تیم ما در طول اقامت در چابهار امتحان کردیم : رستوران مهدی در شهر چابهار، رستوران خاتم الانبیا در کنارک و در ورودی روستای درک اقامتگاه بومگردی ای بود که ما ساندویچ هامونو اونجا سفارش دادیم که بسیار هم خوشمزه بود.بقیه رستوران هایی که در شهر چابهاره از نظر ما بهداشت مناسبی نداشت و ما حتی داخل یکیشون شدیم ولی به دلیل مناسب نبودن برگشتیم و از خوردن غذا تو اون رستوران ها حذر کردیم.
جا داره اینجا چند مورد رو با توجه به تجربه ام در سفر خدمتتون بگم، قسمت شرق و غرب چابهار طبیعتی خاص و باورنکردنیست و نباید از هیچ یک از محل هایی که اون منطقه داره چشم پوشی کرد،از همون مدل طبیعتیه که قطعا تو هیچ عکسی نمیشه اونو به تصویر کشید و باید حتما از نزدیک ببینیدشون، اما در روستای کهن تیس تنها منطقه مهم غارهای سه گانه می باشد که متمایز بوده و قابل بازدید می باشد.در منطقه کنارک هم بندر کنارک بسیار متفاوت و خاص بوده و بازار دست دوم آن ارزش بازدید هم ندارد ، چون بنظر من کالاهایی که در کنارک به فروش می رسد ارزش خرید نداشته و کیفیت خوبی نیز ندارد.بازار سنتی چابهار نیز با توجه به قدمت آن می بایست حتما بازدید گردد ولی به جهت خرید مکان مناسبی نمی باشد.
جا داره در مورد هموطنامون تو استان سیستان بلوچستان هم نظر شخصیمو خدمتتون بگم، مردمان بسیار مهربان و خونگرم که به دلیل شرایط اقتصادی و بنظر من کم اهمیتی دولت و و حکومت به این استان در فقر اقتصادی و فرهنگی به سر میبرند و مجبورند به شغل های سیاه جهت امرار معاششون رو ببرند.نکته خیلی قابل توجه تو این استان تعدد فرزند بود ، بنظر من اکثر خانواده های سیستانی حداقل 4 تا 5 فرزند داشتند که این موضوع باعث شلوغی بازار و کلیه مکان های عمومیشون میشد.
شب هفتم
شهر سیریک، شهر ساحلی
با توجه به اینکه ما با فراغ بال از مسیر غرب چابهار و جاهای دیدنیش بازدید میکردیم و در مسیر هم با طوفان شن روبرو شدیم ، به اقامتگاه ساحلی مکران تقریبا ساعت 9 شب بود که رسیدیم. قبل از رسیدن به محل اقامتمون در شهرسیریک چندین مغازه ته لنجی وجود داشت که توقفی در اون محل داشتیم خرید جزیی کردیم و تصمیم گرفتیم شام رو نودل تن ماهی رو با دستپخت فرشید امتحان کنیم. اقامتگاه سیریک بسیار جالب بود چرا که در حیاط وسطی آن امکان این را فراهم میکرد که مسافرها در کنار هم به راحتی اوقات خوشی رو سپری کنند.اقامت در سیریک من را یاد روستای آلاچاتی در ترکیه می انداخت.اقامت ما در کپرهایی بود که مجهز به سرویس بهداشتی و حمام و تختخواب بود.
شب هشتم
شهر بندرعباس، زنده ترین شهر ایران
به سنت همیشه صبح زود ا زخواب بیدار شدیم و به فرشید پیشنهاد دادم پیاده روی در ساحل را با هم داشته باشیم، در کمال ناباوری ساعت 8:30 صبح ساحل بسیار شلوغ و پر از جمعیت بود.ساحل بسیار زیبایی بود که حدودا 1 ساعت من و فرشید در اون قدم زدیم و پس از برگشت از پیاده روی و صرف صبحانه دورهمی ، مجددا دخترونه به ساحل رفتیم و مجدد قدم زدیم و در نهایت نهار خوشمزه رو در اقامتگاه ساحلی مکران میل کردیم و راهی بندر عباس شدیم.با توجه به اینکه از قبل اقامتمون رو در یکی از خانه های بندر عباس هماهنگ کرده بودیم ، مستقیم به محل رفتیم و پس از جابجایی وسایل من و فرشید سری به یکی از دوستانمون در بندر عباس زدیم و راهی جاده ساحلی شدیم.
از قدیم من و فرشید علاقه خاصی به قدم زدن در خط ساحلی بندر عباس و همنشینی با خاله ها داشتیم (خانم هایی که در این منطقه نان تموشی و نخود و چایی کرکی و باقالی درست میکنند و میفروشند) ، اولین باری که من و فرشید باهم به بندر عباس رسیدیم این تجربه فراموش نشدنی رو با هم اونجا امتحان کردیم.پس از پارک ماشین در خط ساحلی شروع به قدم زدن کردیم و دقایق فراموش نشدنی و تجربه مزه های متفاوت رو اونجا در کنار هم داشتیم.از حال و هوای بندر عباس هم نگم براتون که شور و حال عجیبی در شهر و خط ساحلی حکمفرما بود.تا دیروقت همونجا دور زدیم و پس از تجربه خوردن فلافل در خیایان 22 بهمن یا به قول خود بندرعباسی های شهید فلافلی به منزل برگشتیم و خودمون و وسایلمون رو برای رفتن به هنگام آماده کردیم.
شب نهم
جزیره هنگام، جزیره کهن و آرام
پس از صرف صبونه راهی اسکله حقانی بندرعباس شدیم، شب قبل از مدیریت اقامتگاه هنگام پرسیدیم که بنظرش با ماشین خودمون با لندیکراف بیایم یا از طریق کشتی های اتوبوسی بیایم قشم، که بنا به پیشنهاد ایشون به دلیل شلوغی و ازدحام جمعیت در هرمزگان و هم اینکه بچه های خواهر و بعضی از بچه ها تجربه سوارشدن کشتی های اتوبوسی رو نداشتن این مسیرو انتخاب کردیم(با وجودیکه هزینه رفت و آمد با لندیکراف از هزینه رفتن با کشتی ارزونتر در میومد)، بلیطهامونو تهیه کردیم و با حجوم جمعیت مواجه شدیم و هر جوری بود طی 1 ساعت سوار کشتی شدیم، اسکله ذاکری قشم پیاده شدیم و از همونجا اسنپ به بندر کندالو گرفتیم.
با توجه به اینکه اقامتگاه ما تو هنگام کهن بود، دو مسیر داشتیم یکی اینکه با بلیطهای هنگام به هنگام جدید بریم و ازونجا با تک تک(موتوری که به آن کالسکه وصله) یا ماشین به هنگام کهن، یا مستقیم با قایق دربستی هنگام کهن نزدیک اقامتگاه آقای پاروکش پیاده شیم، در نهایت تصمیم گرفتیم رفت رو با قایق دربستی و برگشتنی رو با قایق و تک تک برگردیم، ازونجا که من و فرشید آذر هم به همین اقامتگاه رفته بودیم میدونستیم چه بهشتی پیش رومونو و یه روز فوق العاده رو میخوایم تجربه کنیم، خلاصه 13 نفری(برادر همسرم حمید برای اینکه 5ام در محل کار باید حضور پیدا کنه ازمون از سیریک جدا شد) سوار قایق شدیم و آواز خون با هیجان بسیار زیاد به هنگام کهن به اقامتگاه رویاییمون رسیدیم.
شاید برای خیلیها اونقدرا هم جداب نباشه ولی بنظر من و فرشید اقامت در اون جزیره تجربه ای تکرار نشدنیه، ما قبلا تجربه اقامت در اقامتگاه گاروم زنگی رو هم داریم و اونجا هم یکی از مکان های بسیار زیبا و آروم بود، یه اقامتگاه جدیدم به نام گرین لند افتتاح شده بود که هممون سری به اونجام زدیم و به نظر محل بسیار مناسبی برای آرامش بود.اونجا تفریحات آبی و بادبادک بازی و قدم زدن تو ساحل و راه رفتن تو جزیره و خوردن ماهی و میگو جذاب رو تجربه کردیم و خلاصه اوقات بسیار خوشی رو در کنار هم سپری کردیم.
شب دهم
شهر بندرعباس، زنده ترین شهر ایران
صبونه خوشمزمون رو تو اقامتگاه آقای پاروکش میل کردیمو مجددا راهی دریا شدیم، ساحلی آرام به دور از دغدغه های شهری ، مجددا قدم زدن در ساحل و آرامش و شن باز یرو تجربه کردیمو پس از صرف نهار خوشمزه و جمع آوری وسایل، سوار تک تک شدیم، در مسیر برگشت آهوهارو دیدیم و لذت بردیم و به هنگام جدید رسیدیم، دخترعموم مونا یکی از کافه ها رو کاندید کرد و ساعات خوش خوشمزه با ویوی عالی رو تو اون کافه سپری کردیم و در نهایت سوار بر قایق به اسکله شیب دراز رفتیم.
با توجه به اینکه میخواستیم در نهایت به اسکله ذاکری بریم خیلی فرقی نداشت از کندالو یا شیب دراز برگردیم ، پس از رسیدن به اسکله با اسنپ به اسکله ذاکری و تقریبا بدون معطلی سوار لنج های بندرعباس شدیم.بندرعباس هم پس از رسیدن به اقامتگاه ، با وجود خستگی مفرد نمیتونیستیم از خوردن فلافل و شور و حال خیابان بگذریم، همه سوار ماشین شدیم و با خوردن فلافل شب رو به پایان رسوندیم.
شب یازدهم، دوازدهم، سیزدهم، چهاردهم
شهر کازرون، شهر مهمان نوازترین ها
ازونجایی که دخترعمه هام هم از هنگام از ما جدا شدند تا 7 ام فروردین در محل کارشون حضور پیدا کنند، 2 ماشین شدیم ، ما مونده بودیم و دختوعموهام .طی برنامه ریزی های قبلی قرار بود پس از بندرعباس خط ساحلی استان بوشهررو هم در این سفرمون داشته باشیم که با یه مشورت مشترک این قسمت از سفر به سفر دیگری موکول شد، و به صورت مستقیم به سمت کازرون روانه شدیم، با وجود طولانی بودن مسیر اما چون خیلی با توقف بسیار مسیر رو طی کردیم خستگی زیادی متوجه راننده ها و حتی ما که 6 نفری تو ماشین بودیم نشد و تقریبا ساعت 11 شب به کازرون رسیدیم.
با توجه به اینکه مادر و پدر همسرم و مامان خودم از 24 اسفند به کازرون رفته بودند و البته مامان خودم 8 ام با پرواز به تهران برگشته بود و بقیه تا اون موقع اونجا بودند موقعیت بسیار خوبی برای ما پیش اومد که ما همونجا همدیگرو ببینیم و اوقات بسیار خوشی رو کنار هم سپری کنیم، همچنین با توجه به اینکه در سفرهای قبلیم به کازرون از آثار تاریخی و باستانی اونجا بازدید کرده بودم این 3 ، 4 روز فرصت خوبی هم برای استراحت و هم برای طبیعت گردیمون بود.
با وجودیکه عموها و عمه های همسرم در کازرون زندگی میکنند ومکررا به ما گفته بودند خونه اونجا اقامت داشته باشیم اما با توجه به شرایطمون ازشون خواهش کردیم اگه بشه یه خونه دیگه باشیم و بهشون سر بزنیم، در نهایت منزل یکی از دوستان پسرعمو وهمسر بسیار مهمان نواز همسرم که خالی بود دست ما بود و برای نهار و شام مزاحم عمو و زن عمو میشدیم، توضیح دادن در مورد مهمون نوازی و خوشدل بودن و مهربونی کازرونی ها اصلا قابل گفتن نیست ، شبیه تصاویری که باید ببینی و تو هیچ عکسی نمیشه اونو تجسم کرد، اوقات بسیار خوشی رو به همراه غذاهای خوشمزه کازرونی زن عمو کبری پز و جاهای خوشگل شهرشون از جمله جاده دوون و باغ های حوالی شهر و مهربونی های فوق العادشون در اونجا سپری کردیم و لذت بردیم و در نهایت روز 11 فروردین پس از صرف صبونه راهی تهران از جاده یاسوج بسیااار زیبا شدیم.
تو همون جاده بود که پس از دیدن زیبایی های وصف ناپذیر یاسوج برنامه سفر بعدیمونو چیدمو بنظرم امد یاسوج میتونه مقصد گردشگری بسیار خوبی برامون باشه . با وجودیکه من بزرگ شده گرگانم و تمام دوران زندگیم لابلای درختای جنگل النگدره و نهارخوران و زیارت بزرگ شدم اما طبیعت یاسوج با اون همه وسعت چیز عجیبی بود و در آخر هم پس از صرف شام بسیار گرون و بی کیفیت در مهر و ماه خداحافظی غم انگیزی با هم کردیم و به زندگی عادی برگشتیم.
کلام آخر :
امیدوارم از خوندن سفرنامه من لذت برده باشید و ممنونم که وقتتون رو برای خوندنش گذاشتید، هدف از نوشتن این سفرنامه این بود که همیشه این سفر با جزییات نسبتا کامل یاد خودم و همسفری هام بمونه و اینکه به همه سفردوستان عزیز بگم میشه با کیفیت بالا اما یه سفر با هزینه نه چندان کم (اونم به دلیل بالارفتن هزینه های خوردو خوراک) تجربه کرد، بازم هر وقت هر سوالی و نکته مبهمی هم وجود داره خوشحال میشم بپرسید و اگه بتونم حتما بهش پاسخ خواهم داد. به امید سفرهای مهیج و ماجراجویانانه آتی برای همه کسایی که دوست دارن سفر کنن و ازش لذت میبرن و اعتقاد دارن روزهای در سفر جزو عمرشون محسوب نمیشه.