من بهادر هستم ، یک ایرانگرد که شما را از نیلوفرها تا عطر نان برنجی در کرمانشاه همراه می برم.
آبانماه ۹۸ بود. دوباره چند تعطیلی پشت سرهم در تقویم داشتیم. من سه روز مرخصی هم گرفتم و ترتیب یک سفر کامل به جنوب کشور را دادم.
ما سه نفره با جیمبو سفر می کنیم. برای پلان سفر به منزل دوستم رفتم و هرسه تصمیم داشتیم که از این تعطیلات بهترین استفاده را بکنیم. بعد از بررسی جوی و جاده ها، پلان سفر را چیدیم.
از مبدا قم به کرمانشاه و ایلام و دزفول و شوش و شوشتر و اهواز وخرمشهر و آبادان و بندر گناوه و بوشهر و یاسوج و دوباره قم.
تصویر۱(پلان سفر آبانماه ۹۸)
هر سه وسایل سفر را جمع و جور کردیم. همسفرم روغن "جیمبو" را تعویض کرد و به خاطر سفر در پاییز و بارش های وقت و بی وقت، تیغه برف پاککن را هم عوض کرد.
«کرمانشاه»
ظهر روز شنبه بعد از اتمام کار، به سمت کرمانشاه اولین شهر پلان رهسپار شدیم.هر سه خوشحال بودیم از اینکه قرار بود روزهای خوشی رو بگذرونیم و خاطرات جدید بسازیم.
تصویر۲(موقعیت مکانی کرمانشاه روی نقشه)
همسر دوستم، برای ناهار در راه الویه تدارک دیده بود که در جاده ساندویچ درست کردیم و خوردیم. او همیشه تدارک یک وعده در راه را می بیند چون به رستورانهای بین راهی اعتمادی نیست! و ما تا آخر سفر به معده سالم احتیاج داریم!!
راههای دسترسی به کرمانشاه
- از قم تا کرمانشاه 420 کیلومتر و نزدیک به ۵ ساعت راه زمینی است .
برای پرواز به کرمانشاه از مبدا تهران شروع قیمت 240 هزارتومان .
و قطارحدودا 190 هزار تومان
و اتوبوس 46 هزارتومان، کرمانشاه دو پایانه مسافربری بین شهری دارد که متاسفانه در وضعیت خوبی نیست و در حال رسیدگی هستند که یکی ترمینال شهید کاویانی و دیگری پایانه راه کربلا است.
از اراک عبور کردیم .هر چه به سمت کرمانشاه می رفتیم هوا سردتر می شد.قبل از سفر، منزلی در کرمانشاه هماهنگ کرده بودم که وقتی رسیدیم بلاتکلیف نباشیم و تازه بخواهیم به دنبال جا بگردیم!
پوشش مردم و گویش شیرینشان، نشانگر این بود که به کرمانشاه وارد شدیم. ساعت 8شب بود. به اقامتگاه رفتیم، صاحبخانه از چند ساعت قبل بخاری را روشن کرده بود و هوای خانه گرم و دلچسب بود.استراحت کوتاهی کردیم و بعد به سمت طاق بستان رفتیم.
تصویر ۳(موقعیت مکانی طاق بستان روی نقشه)
تصویر۴( طاق بستان در شب از دور عکاسی کردم)
ساعت10شب بود، رستوران های سنتی در اطراف طاق بستان، منقلهایی بزرگ جلوی در ورودیشان گذاشته بودند با بوی کباب و ذغال های قرمز، شما را به داخل و صرف دنده کباب کرمانشاهی دعوت میکردند.
تصویر۵(نمایی از منقل رستورانهای دنده کباب اطراف طاق بستان)
نزدیک طاق بستان، صدای آب خروشان که پله پله روی هم ریخته می شدند شنیده می شد. متاسفانه درب ورودی بسته بود و ما از پشت نرده ها تماشا کردیم. نورپردازی سبز بر روی این دیوار نگار عظیم انجام شده بود. پس از گشتی در اطراف و عکاسی در شب به منزل برگشتیم و خوابیدیم تا دوباره فردا صبح به دیدن طاق بستان برویم.
تصویر۶(تصاویر طاق بستان در نور روز)
صبح روز بعد پس از صرف صبحانه به سمت طاق بستان رفتیم، انگار چیزی نبود که دیشب دیدیم! دیشب هوا تاریک بود و ما فقط صدای آبهای روان رو شنیده بودیم ! صحنه ای زیبا و وصف نشدنی! یک طبیعت بکر در مقابل این بنا بود. برکه ای سبز رنگِ زلال و تمیز با صدای مرغابی های ریز و درشت و یک قایق و پارو در کنار آن!!
تصویر۷(عکسی که خودم با گوشی گرفتم و مثل کارت پستالی ثبت شد- از طاق بستان زیبا)
مثل یک کارت پستال بود. از اینکه دوباره در روز به اینجا آمده بودم و به دیدن آن در شب بسنده نکرده بودم، خوشحال بودم. هر موقع که این عکس ها رانگاه می کنم خاطرات شیرین آن لحظه برایم تداعی می شود.
نماد شهر کرمانشاه گل نیلوفر و رنگ این گل نیز، رنگ نمادین شهر کرمانشاه است. این گل در سرآب نیلوفر در نزدیکی شهر کرمانشاه میروید و به عنوان نمادی از آیین مهر در نقوش طاق بستان نیز مورد استفاده قرار گرفتهاست. در ورودی طاق می توان تصاویری کنده شده روی سنگ از فرشتگان بالدار، تصاویری از شکار و فیل و اسب دید که می توان آنها را نشانی از مراسم شادی دانست.
بعد از طاق بستان به سمت مجموعه تکیه معاون الملک رفتیم .از میدانی به نام پدر گذر کردیم و من عکسی از آن ثبت کردم، به یاد میدان مادر که قبلا در سفرنامه بیرجند معرفی کردم.
تصویر8(مجموعه تکیه معاون الملک-نمای بیرونی و نمای داخل حیاط)
تصویر9(میدان پدر در کرمانشاه)
که این مجموعه در آن روز تعطیل بود و ما از بالا تماشا کردیم .در اطراف این مجموعه مردم محل با لباس های بومی و گویش کرمانشاهی مشغول به گپ و گفت بودند که من هم برای مسیریابی کمی با آنها هم صحبت شدم .
تصویر10(مردم بومی منطقه)
بعد به مسجد جامع شافعی در جنب تاریکه بازار رفتم.آنجا هم تعطیل بود ولی مسئول آنجا وقتی متوجه شد که من کارت گردشگری دارم و از قم به آنجا آمدم، اجازه ورود به من داد.
تصویر11(موقعیت مکانی مسجد شافعی در نقشه)
من هم به داخل رفتم و از این مسجد زیبا در حیرت مانده بودم، اصلا داخل و بیرونش بهم نمی آمد! مسجدی با 1060 متر زیر بنا ساخته شده و نمای داخلی مسجد با گچبری های بی نظیر که با آیه های قرآن کریم تزیین شده که زیبایی نمای داخلی اش را دوچندان کرده بود و با ورودم حالت معنوی خاصی به من دست داد.
تصویر12(وضوخانه مسجد شافعی)
در بین مردم مشهور شده که این مسجد بسیار شبیه مساجد کشور ترکیه است. در سال 1326 تا کنون محل اقامه نماز جمعه اهل تسنن شده است که اخیرا فقط در قسمت جدید آن اقامه نماز میشود و در قسمت قدیمی آن مراسم فاتحه خوانی برقرار است.
تصویر13 (نماهایی از داخل مسجد شافعی)
بعد از بازدید و گرفتن عکس از مسئول آنجا تشکر کردم.
به سمت شهر بیستون رفتیم ، سنگنبشته بیستون یکی از مهمترین و مشهورترین سندهای تاریخ جهان و مهمترین متن تاریخی در زمان هخامنشیان است. متاسفانه آنجا هم با مصادف شدن روز شهادت تعطیل بود! مسافران زیادی از پشت میله ها به تماشا مشغول بودند! ما هم به اجبار به دیدار از دور بسنده کردیم .
کهنترین آثار موجود در این محوطه، متعلق به دوران پارینه سنگی میانی و جدیدترین آنها مربوط به دوران صفویه است اما شهرتش را بیش از همه مدیون کتیبه و نقش برجسته داریوش اول هخامنشی است که در ارتفاع حدود ۸۰ متری از پای کوه، بر دل صخره نقش بسته است.
تصویر14(موقعیت مکانی بیستون در نقشه)
تصویر15(بیستون -عکس از اینترنت تهیه شده است)
حزین لاهیجی در شعری می گوید:
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا مجنون گذشته باشد و فرهاد رفته باشد
نوعی گیوه به نام کلاش از صنایع دستباف کرمانشاه است که شنیدم ثبت ملی هم شده است. بعد از بیستون به فروشگاهی صنایع دستی و سوغات رفتیم . نان خرمایی و کاک و کلوچه کرمانشاهی خریدیم ولی تا پایان سفر از نان خرمایی ها چیزی برای سوغات به قم نموند!
تصویر16(غرفه ای از سوغات کرمانشاه)
به قول خودمونی کرمونشاه خیلی قشنگ و باصفا بود، ... شهری با آب هوای کوهستانی و سرسبز بود. من از این کرمانشاهگردی لذت بردم و در بهار آینده برای بازدید این شهر با قدمت کهن و نون برنجی های خوشمزه اش برمی گردم.
به سمت شهر ایلام رهسپار شدیم...
«ایلام»
راههای دسترسی به ایلام:
- برای پرواز از مبدا تهران شروع قیمت از354 هزارتومان
- اتوبوس با پایانه چالهسرا به نام 50 هزارتومان شروع نرخ میباشد.
- ومتاسفانه ایلام هنوز به شبکه ریلی متصل نشده است و قطار ندارد.
بعد از 171 کیلومتر و دو ساعت و نیم از کرمانشاه به ایلام رسیدیم. ایلام، شهری در حصار کوه ها و ارتفاعات کوهستانی است که ساکنین آن عموما کردی صحبت می کنند.
تصویر17(موقعیت مکانی ایلام به روی نقشه)
در ورود به این شهر نظرم به ساختمانهایی که دیوارهای جانبی آن ایزوگام شده جلب شد و با پرس و جو از اهالی آن منطقه جویا شدم اینکار به خاطر هوای بارانی و سرد این شهر بود. علاوه بر این چند نکته دیگر برایم جالب توجه بود. وقتی فهمیدم که ایلام منابع زیرزمینی غنی مثل نفت و گاز هم دارد و قبلا نام آن لرستان پشت کوه بوده اما درسال 1307 به ایلام تغییر نام داده است و دیگر اینکه بیشتر مردها لباس سنتی کردی می پوشیدند ولی زنان اینطور نبودند. همچنین مقبره سومین خلیفه عباسی در این شهر می باشد.
تصویر18(ساختمان های ایزوگام شده در ایلام)
نم باران زده بود، به سمت قلعه والی در ایلام رفتیم.بنایی در میان ساختمانی به شکل قلعه بود. حیاطی بزرگ با حوض های آبی و برگهای پاییزی نم خورده داشت. ساختمان داخل آن مربوط به موزه مردم شناسی استان ایلام بود.این قلعه در ضلع شمالی خیابان پاسداران در مرکز شهر ایلام قرار دارد و مورد مرمت و بازسازی قرار گرفتهاست. به گفته راهنما بومی قلعه دارای ۲۰ اتاق بزرگ، پنج اتاق کوچک، چهار ایوان و دو تراس کوچک در ضلع جنوبی است. ضلع شرقی و غربی قلعه کاملاً با هم قرینه بوده و با کف حیاط اختلاف ارتفاعی حدود ۸۰ سانتیمتر دارند. قلعه دو برج نگهبانی به صورت نیم دایره در راس ضلع شمال شرقی و شمال غربی دارد و اطراف آن کنگرههایی جهت قرار گرفتن نگهبانها برای دیدهبانی وجود دارد.
تصویر19(موقعیت مکانی قلعه والی روی نقشه)
تصویر20(تابلو ورودی قلعه والی)
تصویر21(نمایی از ساختمان میان قلعه والی به نام موزه مردم شناسی)
در شهرگردیِ ایلام به پیاده راهی زیبا که با چترهای رنگین مزین شده بود رسیدیم. کنار این پیاده رو ساندویچی کوچکی به اسم "ابوعادل"بود. از آن ساندویچی "کوبه" خریدیم که تا آن روز خودمان تجربه خوردنش را نداشتیم. در آن هوای بارانی زیر چترها کوبه داغ با بخاری که از رویش بلند می شد بسیار لذیذ بود. همسفرم از چترها با کوبه عکسی به یادگار برای این سفرنامه گرفت. کپه ایلامی غذایی بسیار اصیل، معطر و لذیذ که بهترین نوع آن را میتوان در ایلام نوش جان کرد.
محتویات کپه: برنج عنبربو، گوشت چرخ کرده، سیب زمینی، کشمش، پیاز، زردۀ تخم مرغ، رب، فلفل های گوناگون، زردچوبه و سبزی های معطر مواد تشکیل دهندۀ کپه ایلامی هستند که مورد اول و آخر (برنج عنبربو و سبزی های معطر) را برای پخت این غذا نمی توان با هیچ چیز دیگر جایگرین کرد.
تصویر22(کوبه در خیابانی آراسته از چتر که در همان زمان هم باران می بارید)
تصویر23(ساندویچی به نام ابوعادل)
بعد از آن در مسیر به میدانی برخوردیم که نمادی متحرک داشت که به صورت دوار باز و بسته می شد که از آن عکس انداختم. برای ناهار همسر دوستم قورمه سبزی درست کرده بود، به مجموعه رفاهی چغازسبز رفتیم و در آلاچیق زیر انداز پهن کردیم. من نماز خواندم و همسفرم غذا را روی پیک نیک گرم کرد.بعد از صرف ناهار کمی استراحت کردیم.
تصویر24(نمادی متحرک در یکی از میادین ایلام)
تصویر25(موقعیت مکانی پارک چغاسبز ایلام)
تصویر26(ورودی مجتمع رفاهی چغازسبز)
تصویر27(غذای ما در حال گرم شدن به یادگار در ایلام)
به نظرم ایلام شهری است که مغفول مانده و علاوه بر جاذبه های گردشگری طبیعی به دلیل موقعیت استراتژیک و نزدیکی به مرز مهران ،جای پیشرفت بسیار دارد.هر چند نمی توان از صفای مردم و مهمان نوازی شان یادی نکنم و امیدوارم عمری باشد و من دوباره به ایلام سفر کنم و رود سیمره را سری بزنم.
اگر از ناشناخته ها هراس داری، هرگز به سفر نرو. سفر برای دیدن ناشناخته ها است؛ موضوعی که ماهیت تو را برایت آشکار می کند. (الا مایلارت)
«دزفول»
تصویر28(موقعیت مکانی دزفول بر نقشه)
بعد از ناهار در ایلام به سمت دزفول حرکت کردیم. تقریبا ۵ ساعت در راه بودیم. هوا کم کم از سرما رو به هوای بهاری می رفت. اقامتگاه بومگردی پامنار در روستای پامنار دزفول را از قبل هماهنگ کرده بودم. روستای پامنار با دزفول ۴۵ دقیقه فاصله داشت.
تصویر29(ورود به روستای پامنار)
ساعت ۹ شب به پامنار رسیدیم. مسیر پر پیچ و خمی را درشب طی کردیم. هوا تاریک بود . به اقامتگاه رسیدیم. با استقبال گرمی روبرو شدیم .ماشین را پارک کردیم و کوله ها را به اتاق بردیم. یک خانه بومی با اتاقهای کنار هم، دیوارهای گلی اما همه چیز تمیز و مرتب و ساده بود و به دور از تجملات شهری ! استراحت کردیم .خانم مهربانی درب اتاق را زد و برای شام شب ما کشک و بادمجان محلی آورد.
تصویر29(کشک و بادمجان محلی ما در اقامتگاه)
گرسنه شده بودیم، جای همگی خالی هر سه شام خوردیم و خستگی از تنمان دور شد.در اقامتگاههای بومی تخت خواب برای خوابیدن نیست و برای هر نفر یک تشک و پتو و بالشت در نظر گرفته شده که این به سنتی بودن جا کمک میکند و ما را از فضای شهری دور می کند. خصوصا که در اتاقها آنتندهی موبایل ضعیف بود و این موضوع باعث آرامشی مضاعف است.
با مسئول اقامتگاه آقای ساسانی شروع به گپ و گفت کردیم. از اصالت و ریشه مادری تا نوع پوشش و گویش و زبانشان را جویا شدم. اظهار داشت دامنههای شرقی زاگرس تماما لرنشین هستند و هرجا کوههای زاگرس باشد لرها حضور دارند. او اهل تشیع و مسلمان بود و محل کارش در دزفول با فاصله 45 دقیقه ای از پامنار بود. او از صنایع دستی کپو بافی صحبت کرد و میگفت این روستا مهد کپو است.
او میگفت روستای پامنار قبل از آبگیری سد و حدود 50 سال پیش، حدود یک کیلومتر پایین تر از مکان فعلی بوده است اما با شروع آبگیری سد و تشکیل دریاچه روستای آنها زیر آب رفته و مجبور به نقل مکان به اینجا شده اند. این روستا یک دبستان ابتدایی دارد و بچه ها برای ادامه تحصیل باید به مناطق اطراف بروند.
تصویر30(آقای ساسانی، مسئول اقامتگاه بومگردی)
جا انداختیم و خوابیدیم. همسفرم اصرار داشت که هوا خوب است و بیرون در بالکن بخوابیم اما او را متقاعد کردیم که در شب سردتر می شود و در همان اتاق خوابیدیم.
صبح که بیدار شدیم متوجه شدیم دیشب باران هم آمده بود. به خاطر هوای خوب، نا خودآگاه صبح زودتر بیدار شدیم. نفس عمیقی در هوای آزاد کشیدم هوایی بکر و تمیز! وقتی درب اتاق را باز کردم و به بیرون نگاهی کردم. با منظره ای زیبا از دریاچه دز روبرو شدم که انگار در چند قدمی من بود. ذوق زده شده بودم از این همه زیبایی! و تصمیم گرفتیم که صبحانه را در بالکن بخوریم. هر سه صبحانه خوردیم و بعد به محوطه اطراف رفتیم. تازه فهمیدیم که در شب چه مسیری آمدیم و کجا هستیم!
تصویر31(صبحانه محلی ما در اقامتگاه)
دریاچه سد دز کنار اقامتگاه بود. آبی تمیز و زلال.درختان نخل زیبا بلند و گلهای صورتی رنگ که از سر دیوار خانه ها لبریز شده بود.
آماده شدیم و با هم به سمت سد رفتیم. قایق سوار شدیم و سد را تا جزیره میان دریاچه طی کردیم. در قایق از آب دریاچه خوردم. بسیار شیرین و گوارا بود.به جزیره رسیدیم، قایقران میگفت امنیت در اینجا بالاست و مردم به اینجا آمده اتراق (کمپ) میکنند و چادر می زنند و شب را تا صبح شب زنده داری میکنند .
تصویر32(دریاچه سد دز در دزفول)
تصویر33(عکس از آب شیرین و گوارا دریاچه دز- انتخاب این عکس برای شیرین بودن و زلال بودن آن بود)
بعد از یک ساعت گشتزنی در دریاجه با قایق به اقامتگاه برگشتیم و با جیمبو به کول خرسون رفتیم.تا جایی که امکان داشت با ماشین جلو رفتیم. برای پیدا کردن کول خرسون چندبار پرس و جو کردیم چون منطقه ای بومی است و تابلوی راهنمای مشخصی ندارد. به ما گفتند باید در روستای اسلام آباد کنار مرغداری گایدکپ ماشین را پارک کنیم و ادامه مسیر را پیاده برویم. برای گشتزنی در آن حتما کفش مناسب به پا کنید!
تصویر34(تنها تابلو راهنما، تابلوی مرغداری)
در حین ورود به دره و در ابتدای مسیر، دو مرد زیر سایه درخت در حال استراحت بودند. به آنها نزدیک شدیم. آقایان غفاری و الفتی پور، آنها به زنبورداری مشغول بودند. کندوهای زیادی کنار هم منظم در دشت چیده شده بود.از آنها خواستیم عسل خالص برای ما از یکی از کندو ها دربیاورد.
در راه کول خرسون
تصویر35(کندوهای چیده شده زنبورداران)
هر سه کلاه تور مخصوص زنبور داری به سر گذاشتیم. او به ما تذکر داد که در صورت نزدیک شدن زنبور جیغ و داد نکنید و دست تکان ندهید تا خودش برود! همسر دوستم از استخراج عسل طبیعی از کندو فیلمبرداری می کرد، آقای غفاری با چیزی شبیه به بیل کنار او ایستاده بود و به محض آمدن زنبورهای وحشی مهاجم کنارش آنها را دور میکرد.
تصویر36( آقای الفتی پور مشغول به استخراج عسل برای ما)
تصویر36(خالی کردن یک شانه عسل طبیعی)
پس از خرید عسل، آنها با گرمی از ما استقبال کردند و ما را به چای آتیشی دعوت کردند. بعد از آن به سمت کول خرسون رفتیم. صخره هایی با پوشش از درختان نخل بلند! خرماهای قرمز رنگ روی زمین افتاده بودند. پوشش گیاهی متفاوتی در آنجا می دیدم. گیاهان بلند قامت! درختان سدر و کُنار فراوان.
تصویر37(چای آتیشی مهمان زنبورداران)
برکههای کوچک لا به لای سنگها که از قورباغه های کوچک و بزرگ سبز رنگ و ماهی پُر بود. صخره ها را بالا و پایین می رفتیم و حدود یک ساعت پیش رفتیم. عکسهایی بکر و خاص با نوری عالی را با منوپاد گرفتیم. سلفی هایی که امروز یادآور آن لحظه برایمان باقی ماند.
تصویر 38(کول خرسون)
در هر آب گرفتگی کوچک و بزرگ بین سنگها، قورباغه های سبز جست و خیز می کردند که من هم از یکی از آنها عکسی شکار کردم. دره کول خرسون یا دره ارواح چشمههای فراوانی از آن جاعبور میکند این مسیر پوشیده از نیزار ودرختان کُنار است.
تصویر39(قورباغه ای که شکار من شد!)
زنبور داران گفته بودند: اگر دیدید باران بارید سریع برگردید چون کول خرسون در فرو رفتگی است کمتر از ۱۵ دقیقه آب گرفته می شود و از آب پر می شود.
تصویر40(نمایی از کوه های کول خرسون)
ما هم به محض اینکه اولین قطرات آب روی صورتمان زد، دور زدیم و به بالا برگشتیم. بعد از آنجا به اقامتگاه رفتیم و وسایل را جمع کردیم و راه افتادیم. در خروج از روستای پامنار غرفه هایی از کپو را دیدم و برای سوغات خرید کردم ."کپوبافی" بافتن سبدهای حصیری با برگ درخت خرما و تزئین آنها با کامواهای رنگی است.
تصویر40(نماد روستای پامنار مهد کپو در ایران)
به سمت منطقه تاریخی جندی شاپور حرکت کردیم. به آرامگاه یعقوب لیث صفاری اولین شهریار ایرانی پس از ورود اعراب به ایران و موسس سلسله پادشاهی صفاریان، رفتیم. مقبره ای زیبا با گنبدی مخلوطی شکل از آجر و خشت و گل. من در کتابهای تاریخی در مورد این مرد بزرگ سرزمینم خوانده بودم و بسیار مشتاق بودم که آرامگاهش را از نزدیک ببینم و خدا رو شکر میکنم که به این خواسته قلبی خودم رسیدم.
تصویر41 (تابلو راهنما در مقبره یعقوب لیث صفاری)
تصویر42(نمای بیرونی مقبره یعقوب لیث صفاری)
در محیط بیرونی باغچه هایی نیمه کاره در چهار طرف محوطه مشغول گلکاری شدن به چشم می خورد. بعد از آن به منطقه تاریخی هفت تپه و بعد به زیگورات چغازنبیل که محل عبادت مردم در تمدن شوش قدیم بود رهسپار شدیم.
دزفول شهر آرام و دلنشینی برای من بود، طبیعت بکر و پوشش گیاهی زیبایش، عکسهای من را متفاوت کرد. برای زمستان امسال به مدت 4 روز برنامه ریزی به دزفول با خانواده ام خواهم داشت. امیدوارم شما هم سفر کنید و لذت ببرید.
«شوش و شوشتر»
بعد از دزفول با جیمبو به سمت شوشتر حرکت کردیم. این شهر دارای تاریخ و تمدنی کهن است و زبان بیشتر مردم فارسی(گویش شوشتری) است. وصف شوشتر از زبان یکی از سیاحان معروفی که از شوشتر دستکم دو باز بازدید کردهاست ابن بطوطه است. او از دیدنیهای شوشتر شگفت زده شده و علمای آنجا را جزو بزرگترین دانشمندان نامیدهاست. ابن بطوطه در سفرنامه ابن بطوطه همانند ابن خلدون از فرهنگ و شهریگری سرزمین فارس یا ایران با عظمت یاد کرده و حتی در تبریز و شوشتر دانشمندانی را ملاقات نموده که بر تمام دانشها چیره بودهاند. او همچنین اشاره میکند که در شیراز زنان اجتماعات داشتند و در امور اجتماع همکاری داشتند.
تصویر 42(موقعیت مکانی شوشتر روی نقشه)
تصویر43(موقعیت مکانی سازه های آبی شوشتر روی نقشه)
به سمت سازه های آبی شوشتر رفتیم، مجموعهای به هم پیوسته از ۱۳ اثر تاریخی شامل پلها، بندها، آسیابها، آبشارها، کانالهای دست کند و تونلهای عظیم هدایت آب هستند که در ارتباط با یکدیگر کار میکنند و در دوران هخامنشیان تا ساسانیان، جهت بهرهگیری بیشتر از آب ساخته شدهاند. این مجموعه از بیمانندترین نمونههایی است که جهت استفاده بهینه از آب در ادوار کهن مورد بهرهبرداری قرار گرفتهاست.
تصویر 44(سازه های آبی شوشتر)
تصویر45(سر در ورودی مجموعه آسیابها و آبشارها)
تصویر46 (پرندهای بومی که از آن به سختی عکس انداختم!)
در یکی از حجره های درون این سازه پیرمردی مشغول به بافتن و ساخت این قالیچه های دستبافت بود که از او اجازه گرفتم و عکسی را ثبت کردم. قیمت این صنایع دستی از 120 تومان به بالا بود.
تصویر 47(غرفه صنایع دستی در سازهای شوشتر )
تصویر 48(موقعیت مکانی چغازنبیل روی نقشه)
بنای زیگورات چغازنبیل بسیار با عظمت بود و محیط داخلی آن قابل بازدید نبود. ما قبل از غروب آفتاب در آنجا بودیم. نور زیبایی از پشت بنا می تابید و صحنه با عظمت را نمایان می کرد.چغازنبیل، نیایشگاهی باستانی است که در زمان ایلام (ایلامیها) و در حدود ۱۲۵۰ پیش از میلاد ساخته شده است. چغازنبیل بخش بهجا مانده از شهر دوراونتاش است.
در جایی خواندم: در چغازنبیل کتیبهای با متن زیر پیدا شد.
من اونتاش گال: آجرهای طلایی را حکاکی کردم، من در اینجا این مأوا را برای خدایان گال و اینشوشیناک برپا کردم و این مکان مقدس را هدیه کردم، باشد که کارهای من که هدیهای است برای خدایان گال و اینشوشیانک پذیرفته شود.
تصویر49(زیگورات چغازنبیل در عصر آن روز)
بعد از آن به سمت شوش رفتیم.شهر باستانی شوش از مراکز تمدن قدیم، از معروفترین شهرهای دنیا، پایتخت چند هزار سالهٔ مملکت عیلام و همچنین پایتخت زمستانی امپراطوری هخامنشی بودهاست.
تصویر50( تابلو ورودی به سمت شوش که از داخل ماشین و در حین عبور عکس انداختم)
در این فصل روزها کوتاه است و هوا زود تاریک می شود. ساعت ۶ به موزه رسیدیم که به علت تاریکی هوا عکسهای خوبی نتوانستیم بگیریم. بنای قلعه مانند بزرگی که نورپردازی شده بود و پله های زیادی رو به بالا بود و در ارتفاع قرار داشت. وقتی از پله بالا رفتیم. از آنجا تمام شهر و خانه هایی با چراغ های روشن مشخص بود، در آن بین مقبره دانیال نبی با چراغانی های خاص می درخشید.
تصویر51( موزه)
در مقابل ساختمان موزه، کاخ آپادانا، کاخ داریوش بزرگ در دوره هخامنشی بود. به گفته یک راهنما بومی در آنجا:
کاخ آپادانای شوش در زمان داریوش در حدود سالهای ۵۱۵ تا ۵۲۱ پیش از میلاد و به دستور او بر روی آثار و بقایای عیلامی در شوش بنا شد. دیوارهای این کاخ از خشت با نمای آجری و ستونهای آن از سنگ است. دیوارهای داخلی آن با آجر لعابدار پوشیده شده بود و دارای نقشهای سربازان گارد جاویدان، شیر بالدار و گل نیلوفر آبی بوده است. بخشهای مهمی از این کاخ در زمان اردشیر اول دچار آتشسوزی شد و در زمان اردشیر دوم بازسازی شد. سرانجام این کاخ مانند سایر کاخهای هخامنشی در زمان حملهٔ اسکندر به کلی ویران شد.
تصویر52 (نمایی از داخل موزه که در شب عکاسی کردم)
تصویر53 (بقعه دانیال نبی از بالای قلعه دیده می شد)
بعد از آن به سمت آستانه متبرک حضرت دانیال نبی رفتیم. یکی از پیامبران بنی اسرائیل که همزمان با کوروش کبیر و داریوش بوده.
بنایی با گنبدی سفید و پله مانند. حوض بزرگی در وسط حیاط بود. در کنار حوض میزی بود که چای عربی با شیوه مخصوص خودشان، چایی شیرین شده در استکان های کوچک کمر باریک و نعلبکی پخش می شد. مشغول عکاسی و زیارت بودیم که همسفرم با دوستش در شوش تماس گرفت تا او را ببیند، دوست او به نام ابوجاسم آمد و با گرمی از ما استقبال کرد و ما را برای شام به اصرار زیاد به منزلش برد.
تصویر54 (موقعیت مکانی بقعه دانیال نبی روی نقشه)
تصویر55 (تابلو رندگی نامه حضرت دانیال نبی)
تصویر56 ( نمای داخلی بقعه و حیاط با صفایش)
وارد اتاقی کنار حیاط شدیم. اتاقی با تزئینات جالب روی دیوار ها، ساده اما صمیمی. همه جا بوی عود گرفته بود. در طاقچه اتاق دَّلِه کوچک و بزرگ برنجی چیده شده بود. مادر ابومحمد با چهرهی مهربان و روی گشاده وارد شد و به ما خوش آمدگویی کرد، شالی مشکی به دور سرش به سبک عربی بسته بود و لباس بلندی داشت. سفره شام را پهن کردند. برای من جالب بود که از هرچیز برای هر نفر جداگانه و به تعداد می گذاشتند. سفره با مرغ شکم پر با کشمش و خورش قیمه عربی و نان محلی که خودِشان پخته بودند، چیده شده بود. هر سه از این همه مهمان نوازی و زحمتی که کشیده بودند خجالت زده شدیم. حالا متوجه این همه اصرار ابومحمد شدم! همگی سر سفره نشستیم. مادرش برایمان از خاطرات رفتن به کربلا تعریف کرد. لهجه شیرینی داشت.فارسی صحبت میکرد اما با لهجه عربی!
تصویر57 (سفره با طعم و عطر جنوبی)
بعد از صرف شام، خواهران ابومحمد برای خوش آمد گویی به ما آمدند. بسیار خونگرم بودند و ما آنجا احساس غریبی نمی کردیم، گویی سالهاست که باهم آشنا هستیم. بعد از ساعاتی ما برای ادامه مسیر به سمت اهواز ، خداحافظی کردیم. خانواده ابومحمد به ما اصرار داشتند که شب بخوابیم و فردا صبح به اهواز حرکت کنیم و تا آخرین لحظات کنار شیشه ماشین به ما برای ماندن پافشاری میکردند. به سمت اهواز رفتیم و در راه از خونگرمی آنها صحبت میکردیم .
خانه ای کوچک داشتند اما دلی بزرگ!
و این مثال به آنها مصداق بود که، آدم از در باز تو نمیره و از روی گشاده میره!
و ما این چنین به شهر بعدی سفر کردیم.
«اهواز»
پس از ترک خانه ابومحمد در شوش (سفرنامه شوشتر وشوش) و خداحافظی با آنها، شبانه به سمت اهواز رفتیم. صد کیلومتر فاصله و یکساعت در راه بودیم. به اهواز رسیدیم و من خانه را از قبل رزرو کرده بودم. وارد اهواز شدیم به علت بارندگی شدید تمام معابر و خیابانها به شدت آب گرفته شده بود و برق بعضی از خیابانها هم قطع شده بود! یک آب گرفتگی خیلی شدید!!!
تصویر58(موقعیت مکانی اهواز بر روی نقشه)
به سمت اقامتگاه رفتیم .خداروشکر خیابانهای آنجا برق داشت. همگی دوش گرفتیم و زود خوابیدیم تا فردا سرحال برای اهوازگردی و فلافل خوری برویم. صبح زود، قبل از بیدار شدن ما، دوستم نانوایی بربری اطراف را شناسایی کرده بود و با نان تازه و خامه مربا به استقبال صبح رفتیم.
پس از صرف صبحانه و تحویل منزل به سمت مکان های دیدنی اهواز در روز رفتیم. هوا آفتابی شده بود اما خیابان ها هنوز کمی آب گرفته بود. برایم جالب بود در عصر امروز و با این همه پیشرفت در تکنولوژی، تانکرها با پمپ مکنده به صورت دستی آب را جمع می کردند! که این نکته در نوع خودش در کلانشهری مثل اهواز جالب بود!!!
تصویر59 (آب گرفتگی در خیابانهای اهواز-از قسمتی از فیلمم در گوشی عکسبرداری کردم)
به دیدن رود کارون رفتیم. رود کارون پرآبترین و بزرگترین رودخانه ایران است. این رود در سنگ نوشتههای باستانی کرن، کرنک و کوهرنگ نیز نامیده میشد و اولین تمدنهای بشری در کنار این رود تشکیل گردیده است و بعد بازدید از پل سفید (اولین پل معلق در ایران) رفتیم.
پل سفید اهواز یا پل معلق یا " پل هلالی " نام یکی از پلهای شهر اهواز است که یکی از نمادهای این شهر نیز محسوب میشود. این پل در سال ۱۳۱۵ خورشیدی بر روی رودخانهٔ کارون ساخته شدهاست که دارای دو قسمت پل معلق و سه قسمت قوسی ۴۹ متری هست. طول کل پل ۵۰۱٫۲ متر است.
در حال حاضر به علت مراقبت بیشتر از بنا به صورت یک طرفه است و فقط خروجی فلکه شهدا به سمت بیمارستان رازی فعال است.
در توضیحات ساخت این پل اینکه: مهندسی آلمانی به اتفاق همسر مهندسش شروع به ساختن این پلکرد و کار را تا مرحله سوار کردن یکی از هلالیها با موفقیت پیش برد، ولی انگلیسیها حاکم بر شرکت نفتدر آن زمان لوازم و ادواتی که در اختیار سازنده پل گذارده بودند از جمله جرثقیلی که با آن هلالی اول را بالا کشیده و مهار کرده بود، پس گرفتند که این عمل انگلیسیها باعث دق کردن و مرگ مهندس آلمانی، سازنده پل شد؛ ولی بعد از چندی، سرانجام زن مهندس آلمانی با ابتداییترین وسایل ممکن آن زمان و بکار گرفتن چند دوبه به جای جرثقیل، هلالی دوم را بر اسکلت پل سوار کرد و ساختمان آن را بپایان رسانید و پل را آماده تحویل و بهرهبرداری کرد.
تصویر 60(پل سفید)
در نور روز عکسهای زیبای در آنجا به یادگار گرفتیم. در هنگام عکاسی از کارون، توجه ام به سایه های خودمون روی زمین افتاد که ازبالای پل مثل 3 آدم کوچولو دیده می شد که عکسش را در اینجا گذاشتم.
تصویر61 (رود کارون در اهواز)
تصویر62(سایه ما از بالای پل)
در خیابان لشگر آباد علاوه بر فلافل باقلواهای عربی این خیابان بسیار معروف است. خیابانی پر از رنگ و بو و مزه. کاسه های ترشی و سالاد های رنگارنگ جلوی هر مغازه...بادمجان و سیب زمینی های سرخ شده ...
تصویر63(موقعیت مکانی لشکرآباد روی نقشه)
تصویر64( فلافلی ها و ترشی های رنگارنگ)
نکته جالب، شیوه تبلیغ آنها بود .وقتی با ماشین وارد شدیم هر چند قدم یک بار کسی جلوی ماشین می ایستاد و با لهجه اهوازی ما را دعوت میکرد و قول می گرفت که برگردی! خلاصه برای همین تصمیم گرفتیم پیاده بقیه مسیر را برویم.من که سالها بود فلافل نخورده بودم ، آنروز تصمیم داشتم طعم فلافل را دوباره تجربه کنم. هر مغازه که شکل و شمایل بهتری داشت و تمیزتر بود، من به داخل میرفتم ... همه مغازه ها، جلوی خودتان فلافل سرخ میکردند و بعد باید به صورت سلف خودتان ساندویچ خود را می پیچید!
تصویر65(فلافلی های راسته لشکرآباد)
فلافلی میگفت: برای ما فرق نمیکند چه تعداد قرص فلافل بردارید و ما فقط تعداد نان را حساب میکنیم!
شاید در تایید خوشمزگی فلافل آنجا باید بگویم، بعد از تست کردن چهار یا پنج مغازه، برای رفتن به مغازه بعدی، همسفرانم نگذاشتند و مرا به اصرار و وعده وعید فردا بردند?! خیابانی سراسر غذا، یک کوچه رویایی برای شکمو ها!!
تصویر66(قارچ های مزه دار و سیخ شده آماده برای سوخاری شدن)
سس های رنگی در ظرفهایی بزرگ روی میز بود که هرچقدر دوست داری استفاده کنی! سمبوسه هایی به شکل رول سرخ شده بود و کوبه هایی با محتویات گوشت چرخ کرده.
تصویر67(سمبوسه رولی )
تصویر68(این هم سینی سلف همسفرم بود که کنار تابلو مغازه عکس انداخت، ترشی های رنگارنگ و بادمجونهای سرخ شده و سیب زمینی !!!!)
راسته ای که از آن حتما سیر بیرون میامدی!
راستی، خرما از مهمترین سوغات اهواز است که ما برای مصرف خودمون در ماشین خرید کردیم و هر بار کنار چای خوردیم و از این شیرینی اهوازی لذت بردیم.
دلم آنجا ماند، هنوز از فلافل اشباع نشده بود، همسفرانم گفتند حالا در آبادان و شهرهای دیگه جبران کن! و با این ترفند ما به شهر بعدی سفر کردیم که در سفرنامه آبادان روایت میکنم.
خوشا اقلیم خوزستان و خورشید خطرخندش
پسین و صبح نخلستان، شب کارون و اروندش
جواهر شرمگین، چون کیمیا، از خاک زرخیزش
و شیرین کام دریا زآبهای آبرومندش
« آبادان»
راههای دسترسی به آبادان
- برای سفر به آبادان با هواپیما شروع نرخ قیمت 220 هزارتومان
- قطار از مبدا تهران به خرمشهر 120 هزارتومان
- و اتوبوس نیز شروع قیمت 81 هزارتومان می باشد.
تصویر69(موقعیت مکانی آبادان وخرمشهر در روی نقشه)
بعد از لشکرآباد اهواز و خوردن فلافلهای خوشمزه سوار جیمبو(ماشین) شدیم و به راه افتادیم. کمی در ماشین خوابم برد وقتی بیدار شدم با دیدن نخلهای بلند و انبوه کنار جاده متوجه شدم به آبادان نزدیک می شدیم.
تصویر70( نمایی از درختان خرما کنار جاده)
از کنار تاسیسات گاز مایع آبادان عبور کردیم
تصویر71(نمایی از تاسیسات گاز مایع آبادان)
از کنار میدانی با نماد دله در حال ریختن قهوه عبور کردیم که من درگذر عکسی از آن گرفتم.
تصویر72(میدان مزین شده به دله عربی)
به آبادان ، زنان و مردانی که پیاده و برخی پابرهنه راهپیمایی میکردند را دیدم، از یکی از آنها پرسیدم که این پیاده روی برای چیه؟ گفت : امروز به مناسبت شهادت امام رضا به سمت قدمگاه میروند.
تصویر73(زنان و مردان برای عزاداری شهادت امام رضا)
این را به فال نیک برداشتم. هرسال من در این روز حرم جدّم بودم و امسال او مرا اینجا طلبیده بود. جیمبو را پارک کردیم و ما هم مسیری را تا قدمگاه با آنها پیاده رفتیم. مسیری مثل پیاده روی اربعین بود، اکثرا عربی صحبت میکردند و لباس های عرب به تن داشتند. چادرهایی سیاه پوش برپا بود که چای عربی شیرین شده میدادن و کودکانی که سینی به سر گرفته بودند و در میان راه بر روی زمین نشسته بودند.
تصویر76 (قدمگاه و سیل جمعیت)
هوا خیلی گرم بود. به قدمگاه رسیدیم. خیلی شلوغ بود و اماکن ورود نبود. ازدحام جمعیت و گرمای طاقت فرسا! اما عشق شما را با خود می کشاند. ما تا پایان مراسم نماندیم و به راه خود ادامه دادیم.
تصویر77(موکب های پذیرایی از زوار)
به مسجد جامع در خرمشهر رفتیم. مسجد جامع خرمشهر از قدیم یکی از مراکز اصلی شهر خرمشهر بوده، به طوری که هنوز نیز این مرکزیت را پس از پایان جنگ ایران و عراق و تخریب کامل شهر خرمشهر و بازسازی دوباره آن حفظ نمودهاست. در مقابل این مسجد بازارچه بزرگی وجود دارد که اصناف گوناگون در آن به کسب و کار مشغول هستند.
تصویر78(مسجد جامع خرمشهر)
به موزه جنگ رفتیم.در موزه جنگ خرمشهر که در خیابان امام خمینی قرار دارد، آثاری از عکسهای دوران جنگ، ادوات نظامی، لوازم شخصی سرداران و شهیدان را در معرض دید عموم قرار دادهاند.از قسمتهای جالب توجه موزه دستنوشتههای عراقی هاست که بر روی دیوارهای ساختمان از دوران جنگ باقی مانده است، یکی از دست نوشتهها، جمله” آمدهایم تا بمانیم ” بوده است که در این مرکز، خودنمایی میکند.
در بخشی از فضای باز موزه، نیروهای بعثی ماشینهایی را بصورت ایستاده در خاک گذاشته بودند که پس از گذشت سالها همچنان به همان صورت باقی ماندهاند و یکی از جذابیتهای مرکز فرهنگی دفاع مقدس محسوب میشود.
تصویر79(موزه جنگ خرمشهر)
تصویر80(موزه جنگ خرمشهر)
در مسیر کشتی هایی به صورت رستوران یا کافه روی آب بنا بود که از آنها برای این سفرنامه و معرفی به شما عکس انداختم. و بعد وارد کشتی باربری شدم، از صاحب آن اجازه گرفتم تا عکسی بگیرم .آنها ما را به داخل دعوت کردند. با هم گپی زدیم و آنها از وضعیت کار و مالی خود درد و دل کردند. بعد با گرمی، نقاط مختلف کشتی را به ما توضیح و نشان دادند، به کابین رفتیم و پشت سکان کشتی عکس انداختیم.اتاقهایی با تمام امکانات تلویزیون کوچک، یک کولر ، رادیو و فرش و ...
تصویر81(سکان کشتی و کابین آن)
به اتاقی زیر کشتی رفتیم.تاریک و کمی نمور بود. اما بسیار بزرگ برای استراحت ۶ یا۷ نفر کافی بود. قسمتی مخصوص حمام بود و آشپزخانه کوچکی مثل یک منقل با چند طبقه داشت.
تصویر82(آشپرخانه جمع و جور در گوشه ای از کشتی)
در کنار کشتی بچه هایی با نخ و قلاب مشغول به ماهیگیری بودند و در انتظار صید ساعتها را می گذراند.
تصویر83(مردمی مشغول به ماهیگیری)
در مسیر کشتی هایی به صورت رستوران یا کافه روی آب بنا بود که از آنها برای این سفرنامه و معرفی به شما عکس انداختم.
تصویر84(کافه ها و رستورانهایی به صورت کشتی و لنج)
بعد از دقایقی گفت وگو از آنها خداحافظی کردیم و به سمت اقامتگاه که از سایت رزرو کرده بودم رفتیم.
تصویر85( من در صحبت با ناخدای لنج- سوژه همسفرم شدم!)
اقامتگاهی تمیز در طبقه سوم، بعد از استراحت و نماز با تاکسی اینترنتی به سمت بازار ته لنجی ها رفتیم.بازاری بزرگ و پرهیاهو. مردم به خاطر گرمی و شرجی بودن هوا بیشتر شبها به کارهای شخصی و خرید مشغول می شدند. در بازار رستورانی پاکستانی بود که غذا های محلی پاکستان را سرو میکرد. فروشگاه لوازم بهداشتی و شوینده و آرایشی و لباس و ساک بگیر تا ...
تصویر86 (بازار ته لنجی آبادان در شب)
تصویر87(رستوران پاکستانی ها در وسط بازار ته لنجی)
تصویر88(سیتی سنتر بزرگ در بازار ته لنجی آبادان)
مغازه ای که برای فروش دله بود و برایم جالب بود این ویترین جنوبی را عکس گرفتم.
تصویر89(مغازه قهوه و دله فروشی)
از این بازار خاطره ای شیرین برایمان ماند که تعریف میکنم. آنروز همزمان تولد همسفرم بود و او در سفر این موضوع را فراموش کرده بود و ما هم تا آن لحظه به خاطرش نیاوردیم.
تصویر90(خاطره شیرین تولد در کافه ایران )
وقتی در بازار می گشتیم من پنهانی کافه ای به نام "کافه ایران" را شناسایی کردم. در حین خرید به بهانه ی خرید عطر و کاری شخصی، از آنها جدا شدم. دوستم و همسرش به مسیر ادامه دادند. من برگشتم و با مسئول کافه هماهنگی لازم جهت یک تولد را کردم. بعد از آن با پرس و جو در شهر نا آشنا، قنادی در وسط آن بازار شلوغ پیدا کردم و کیکی را برایش با نوشته ای خودمونی سفارش دادم و به کافه بردم. حالا همه چیز آماده بود. من پیش دوستانم برگشتم و بقیه راه را باهم رفتیم.
بعد از اتمام دور زدن ها، جلوی درب کافه رسیدیم. من و دوستم هر دو از قبل هماهنگ بودیم! گفتیم گرسنه هستیم و به کافه برویم و چیزی بخوریم... اما همسرش اصرار داشت که به همین فلافلی بغل برویم. حالا از ما اصرار و از او انکار! بالاخره او راضی شد و به کافه رفتیم. کافه زیبا که منظره پنجره ها بازار را از بالا نشان می دادند. کافه ای با سلیقه و گلدان های آویز شده تزیین شده بود و بسیار دلباز بود . در کافه پشت میزی با صندلی های سبز رنگ نشستیم. همسرش مشغول به صحبت از بازار و سفر بود. من هم به بهانه ای گوشی موبایلم را رو به ان دستم گرفته بودم تا شکار لحظه ها کنم!
مشغول صحبت بودیم که آهنگ تولد مبارک در کافه پخش شد. اصلا متوجه نبود و با تعجب گفت:بچه ها اینجا تولد کسی رو گرفتند!
از همه جا بی خبر که او خودش سوژه ماست! کافه من کیک تولدش را روی میز گذاشت و همگی دست زدیم. شوکه شده بود به قول خودش باور نمی کرد که ما در سفر و در شهر غریب و وسط این بازار تولد بگیریم و اینکه این هماهنگی ها کی شده بود!!!
ماجرای سوپرایز به خوبی پیش رفت. بعد از خوردن کیک و چای زعفرانی و گرفتن عکسهایی به یادگار از تولد، به سمت منزل با تاکسی برگشتیم. با تاکسی برگشت که پسر جوانی بود هم صحبت شدیم و او مشتاقانه به معرفی ساختمانهای جدید التاسیس با معماری های امروزی و سینما رکس و ... برد.
تصویر91(نمایی از ساختمانهای جدید در آبادان)
گشت شبانه ما با راهنمایی های او تکمیل شد. به خانه برگشتیم و استراحت کردیم. صبح فلاکس چای را پر کردیم و وسایل را در جیمبو چیدیم. کلید منزل را تحویل دادیم و به آبادان گردی رفتیم. در بلواری نماد آبادان با عینک دودی معروف گذاشته شده بود که عکسی به یادگار گرفتم.
تصویر92( نماد آبادان و عکسی به یادگار)
بعد به مدرسه ادب که برای ارامنه بود رفتیم. کلیسایی زیبا با رنگ سفید .کلیسای گاراپت مقدس یا کلیسای ارامنهٔ آبادان بنایی مربوط به دوره پهلوی است و در آبادان، ابتدای خیابان زند، جنب مسجد بهبهانیها واقع شدهاست.
تصویر93(کلیسای گاراپت مقدس)
مسجد رنگونی ها رفتیم که تعطیل بود. اما بنایش را از بیرون تماشا کردیم و داخل نرفتیم.
تصویر94(دبیرستان ملی ادب...)
تصویر95(مسجد رنگونی های آبادان)
بعد از آن به سمت موزه آبادان رفتیم، یکی از موزههای کهن ایران است که در سال ۱۳۳۸ با مجموعه آثاری از دوره ما قبل تاریخی، دوره قاجاریه و نیز آثاری از هنرمندان کارگاههای هنرهای سنتی افتتاح شد و تا هماکنون یکی از جاذبههای گردشگری اصلی شهر آبادان به شمار میرود. از آن بازدید کردیم و به بازار گناوه رفتیم.
تصویر96(موزه آبادان)
بندر گناوه از لحاظ جغرافیایی در ساحل خلیج فارس و میان بوشهر بندر دیلم به فاصله ی ۱۸ کیلومتری از شرق خورامام حسن قرار گرفته است.
بازارهای جنوب ته لنجی معروفند و جنس های خارجی اصل و فیک زیادی با قیمت پایین تر موجود دارند. بندر گناوه یک بازار اصلی دارد که در آن می توانید از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را خریداری کنید. از دست فروش هایی که در گوشه و کنار بازار دیده می شوند، هم غافل نشوید؛ زیرا گاهی اوقات از این افراد نیز می توانید کالاهای بسیار مناسبی خریداری کنید. بازار سیف یکی از معروف ترین بازارهایی است که می توانید برای خرید در بندر گناوه به سمت آن بروید.
همسفر خوب، طولانی ترین مسیرها رو برات کوتاه میکنه...!
و من کم کم به پایان پلان سفرم نزدیک میشدم.
در بازار چرخی زدیم و خرید کردیم و به مقصد بعدی ، بوشهر زیبا رهسپار شدیم.
«بوشهر»
راههای دسترسی به بوشهر:
- برای سفر به بوشهر از مبدا تهران با هواپیما شروع نرخ بلیط 570 هزار تومان
- و بلیط اتوبوس شروع قیمت 98 هزارتومان
بعد از بندر گناوه به سمت بوشهر رفتیم.
تصویر97 (پلیس راه گناوه)
تصویر98(موقعیت مکانی بوشهر روی نقشه)
هوا عالی شده بود .بعد از چند ساعت به بوشهر رسیدیم .مستقیم به لب دریا رفتیم. هوا نزدیک غروب بود و دریا و صدای موج ها، پرواز پرنده ها به زیبایی منظره کمک می کرد. گرسنه بودیم به رستورانی در همان روبرو رفتیم و غذا سفارش دادیم و از گرسنگی هر سه ساکت، فقط غذا خوردیم!!!
تصویر99(غروب آفتاب در دریای بوشهر)
از بوشهر تا اقامتگاه بومگردی ما ۴۵ دقیقه راه بود. به سمت اقامتگاه رفتیم هوا تاریک شده بود بعد از جاده ای پر پیچ و خم و محلی رسیدیم. از دیدن این اقامتگاه هیجانزده شده بودم و از انتخابم راضی بودم. جیمبو را پارک کردیم .حیاط باغی دلباز با سنگفرش هایی که از گلها محصور شده، حوضی زیبا در میان باغ و تخت های سنتی با سایبانی از برگ درختان خرما. پلکانی که از برگهای سبز لبریز شده بود و با پیچی به بالا و اتاقها راه داشت. اتاقهایی بومی و سنتی با دیوار های گلی و سقف های درختان نخل و حصیر. وقتی در اتاقمان را باز میکردم، منظره تماما دریا بود، دریایی آبی و زلال و بی انتها! و صدای آب که باعث می شد هیچ موزیک و آهنگی را پخش نکنیم و فقط به این صدا گوش کنیم.
لباسهامون رو عوض کردیم و به حیاط رفتیم. گروه های دیگری هم آمده بودند و همه به گپ زنی مشغول بودند و از تجربیات سفر و مسیر برای هم تعریف میکردند. بعد از گذر ساعاتی از شب، یک به یک به اتاقها رفتند و خوابیدند.من و همسفرانم کنار حوض حیاط نشستیم و خوش و بش کردیم و چای و تخمه خوردیم. ما تازه به آنجا رسیده بودیم و سیر نمی شدیم! به اتاق رفتیم و بعد از شب زنده داری طولانی بیهوش شدیم.
تصویر100 (پله های اقامتگاه که از برگ پوشیده شده بود)
صبح زود ساعت ۶ با صدای دریا از خواب بیدار شدم. با چشمان نیمه باز جلوی پنجره رفتم و پرده را کنار زدم. چه شکوهی داشت این دریا! از خواب دست کشیدم و به سمت دریا رفتم. خلوتی با دریایی بکر !
تصویر101 (دریایی بکر در مقابل اقامتگاه ما)
هیچ کس نبود و من و دریا.
بعد از لحظاتی به بالا برگشتم و جلوی درب اتاق به همسفرانم که هنوز خوابیده بودند گفتم: پاشید پاشید، من رفتم دریا، نیاید بِگید که نگفتی؟!
با همین یک هشدار من، هر دو با ذوق بیدار شدند و تازه یادشان آمد که کجا خوابیدند و کدام شهر هستیم. هر سه به لب دریا رفتیم، دریا آرام بود و هوا آفتابی. مسافرین دیشب هم صبح زود رفته بودند . آب تنی کردیم و با موجها بالا و پایین شدیم ... ماسه های لب دریا بکر و تمیز بود. اسم خودمون را روی ماسه ها نوشتیم و عکس انداختیم. از آن روز عکسی بر صفحه پس زمینه لبتابم باقی مانده که هر صبح با بازکردن لبتابم انرژی مضاعفی برای شروع کار به من میدهد.
همسفرم میگفت: چه چیزی در صبح تولدم جذاب تر از اینکه با صدای دریا بیدار بشم؟؟ حسی بهتر از این مگه هست؟؟
بعد از آب تنی و دوش هر سه گرسنه بودیم. به بالکن رو به دریا رفتیم و روی صندلی هایی از تنه درخت نخل نشستیم و نیمرو محلی با چایی دبش خوردیم که مزه فراموش نشدنی برایمان رقم زد.
تصویر102(صبحانه ای دلچسب کنار منظره ای بکر)
بعد برای عقب نیافتادن از پلان، وسایل را جمع کردیم و در آشپزخانه اقامتگاه فلاسک چای پر کردیم و رو به مقصد بعدی حرکت کردیم.
تصویر103(آشپرخانه جمع و جور در اقامتگاه)
هر سه دوست داشتیم بیشتر بمانیم اما از شهرهای دیگر و زیبایی هایشان غافل می شدیم اما به خودمان قول دادیم که دوباره به این شهر و اقامتگاه بکر برگردیم و چند روزی را خوش بگذرونیم. بعد از آن برای رسیدن به گورستان لنجهای بوشهر باید از شهر بوشهر به سمت شرق خارج شوید و به دلوار بروید کشتی هایی قدیمی و فرسوده که به گل نشسته بودند. اسکلت های از هم پاشیده شده کشتی های کوچک و بزرگ. گل های نرم و شل که جای پاهایم در آن باقی میماند. جایی برای نشستن و امکانات رفاهی نیست فقط صحنه ای از وقایعی ماندگار. ما در بهترین فصل به بوشهر رفتیم و آنزمان بهترین وقت برای عکاسی بود .
تصویر104 (سر در موزه رئیس علی دلواری)
بعد از گورستان لنج ها از بندر رستمی دور شدیم و در مسیر به شهر دلوار رسیدیم. موزه رئیس علی دلواری رفتیم. رئیسعلی دلواری مبارز مشروطهخواه و رهبر قیام جنوب در تنگستان و بوشهر علیه نیروهای بریتانیا در دورهٔ جنگ جهانی اول بود. موزه در میان نخلستانی زیبا بود. در موزه مجسمههایی از او و همراهانش ساخته شده بود.
تصویر105 (تصاویری از داخل موزه)
نامه ها و دست نوشته های او را به تصویر کشانده بودند. وسایل و ادوات و توپ های به جا مانده در آنجا نگه داری می شد. در محیط بیرونی موزه درختان خرما و پرچم های به احتزاز درآمده فضایی زیبا برای عکس ایجاد کرده بود که باعث افتخار هر ایرانی است.
تصویر106(من در کنار پرچم سرزمینم در بوشهر)
تصویر107(سردیس رییسعلی دلواری)
از صنایع دستی که با هنر بومی منطقه به نام کَپو ، ظرفهای حصیری مانند در سایز های کوچک و بزرگ عرضه می کردند. خرماهای قرمز رنگ تازه با شاخه از سقف آویزان بود و تنباکو های برازجان در جعبه هایی جلو در بود که از آنها عکسبرداری کردم.
تصویر108(خرماهای تازه برای فروش)
تصویر109(تنباکو برازجان)
بعد از بوشهر زیبا به سمت یاسوج آخرین مقصد در پلان حرکت کردیم.از بوشهر و مردم خونگرمش خاطرات خوش را ثبت کردیم و تصمیم گرفتیم یکبار دیگر فقط برای خودِ بوشهر و جذابیت هایش و آب دریای زیبایش برگردیم.
به سراغ نویسنده ای چینی برویم. لین یوتانگ را تمام دنیا به عنوان نویسنده، مترجم، زبان شناس، فیلسوف و مخترع می شناسند. او در مورد اهمیت سفر رفتن و درباره سفر این گونه می گوید: «هیچ کسی متوجه زیبایی های سفرش نمی شود تا هنگامی که به خانه برگردد و سرش را روی بالش قدیمی و آشنایش قرار دهد.»
«یاسوج»
- برای سفر به یاسوج از مبدا تهران با پرواز شروع قیمت416 هزار تومان
- و قطار متاسفانه ندارد
- و شروع قیمت اتوبوس 60 هزار تومان با پایانه به نام شهید قرنی
تصویر1(موقعیت مکانی یاسوج روی نقشه)
بعد از بوشهر و زیبایی هایش و گذر از کازرون به یاسوج رفتیم.
یاسوج به معنای محلی است که گلهای یاس در آن به صورت فراوان میرویند.مردم یاسوج لر هستند و به زبان لری بویراحمدی صحبت میکنند. هوا بسیار سرد شده بود. قبل از رفتن به اقامتگاه بومگردی رییس سی سخت، مرغ و پیاز و وسایل جوجه کباب خریدیم.
به سمت سی سخت رفتیم، در راه به روستای برآفتاب برخورد کردیم که مراسم عروسی سنتی برپا بود. زنان و مردان بومی با لباسهای پر نقش و نگار و رنگی ، دستمال گردانی میکردند و پایکوبی به راه بود.
متوقف شدیم و کمی این مراسم بومی را نگاه کردیم. همسر دوستم برای عکسبرداری اجازه گرفت، اما به ما متاسفانه اجازه عکس حتی از دور و برای این سفرنامه داده نشد.
بعد به سی سخت رسیدیم.
تصویر2(نمایی از داخل اقامتگاه بومی سی سخت)
افامتگاه رئیس سی سخت با مدیری خوشرو و مهمان نواز. اتاقهای سنتی با منگوله های رنگی و گردسوز ها تزیین شده بود. در گوشه حیاط سیاه چادری بنا بود.فواره های حوض ها و گلدان های شمعدانی چیده شده بود .
تصویر3(حیاط اقامتگاه بومی سی سخت)
استراحت کوتاهی کردیم. همسر دوستم در آشپزخانه مجهزی که در آنجا بود مشغول درست کردن ناهار فردا برای توراه شد. من و دوستم، جوجه ها را مزه دار کردیم و به سیخ کشیدیم و بساط منقل و ذغال را بنا کردیم.
تصویر4(منقل کباب آخرین شام ما)
لباس گرم پوشیدیم و در ایوان شام را خوردیم. بعد از شام با مهمانهای اتاق بغل آشنا شدیم.آنها کوهنورد بودند و فردا قصد قله دنا را داشتند و از ما هم دعوت کردند اما زمان ما برای سر تمام شده بود و فردا روز برگشت ما بود.
شب استراحت کردیم و فردا صبح برای آخرین وعده صبحانه، تخم مرغ و آویشن کوهی درست کردیم و در آن هوای دلچسب خوردیم.
تصویر5(صبحانه محلی با آویشن کوهی)
اقامتکاه را تحویل دادیم و به سمت چشمه میشی رفتیم. چشمه آبی زلال و بسیار سرد داشت. پیرمردی سر چشمه مشغول فروختن سبزی های کوهی و آویشن بود که از او عکس انداختم و با شما به اشتراک گذاشتم.
چشمه میشی یکی دیگر از جاذبه های طبیعی این شهر است که در چهار کیلومتری شمال شرقی شهر سیسخت قرار دارد و یکی از پرآبترین و خنکترین چشمههای زاگرس بوده که آن را چشمه “بشو” نیز مینامند.
تصویر6(تابلوی اقامتگاه با شماره تماس)
تصویر7(پیرمردی در حال فروش سبزی کوهی در کنار چشمه میشی)
از روی سنگهای بزرگ به داخل آب رفتم تا همسفرم عکسی از من بگیرد که ناگهان زنبوری کنار چشمم نشست و من سریع با دست به او زدم و عینک دودی ام به آب پرت شد! هر چه گشتیم پیدا نشد که نشد ! آخرین عکس را با آن عینک در آنجا ثبت کردم و به چشمه میشی سپردمش!
به منطقه حفاظت شده دنای شرقی رفتیم... مسیر آن پر از اقامتگاه بومگردی و آلاچیق بود. در آن بالا ، دره سرسبزی با درختان زرد و سبز و حتی قرمز دیده می شد .نور بسیار مناسبی بود ما عکسهای قشنگی را سلفی گرفتیم.
تصویر8(منطقه حفاظت شده دنا)
در مسیر به میدانی رسیدیم که نمادی از ترکیب هواپیما و پرواز کبوترها و شعر بنی آدم در آن نصب شده بود. نمادی برای یادمان شهدای سقوط هواپیمای تهران یاسوج هواپیمایی آسمان. اسامی آنها بر روی سمتی از این یاد بود ذکر شده بود.
تصویر9(میدانی به یاد سانجه هوایی یاسوج)
پیرمرد روستایی در زیر سایه درختی نشسته بود و انار و آلو می فروخت. همسر دوستم از او خواست عکس بگیرد او هم برایش ژستی گرفت و از این موضوع خوشحال شده بود.بعد از عکس رو به همسفرم کرد و گفت: از خَرَم چی؟ از اون عکس نمی گیری؟؟ خندیدیم و از آن هم عکس انداختیم !
تصویر10(پیرمردی بومی که محصولات باغش را می فروخت)
به سمت غار ده شیخ رفتیم . ورودی برای هر نفر ۷ تومان بود.جاده سربالایی زیاد و تندی داشت. با ماشین به بالا رفتیم.بعد پله ها زیاد و نفسگیری رو به بالا رفتیم.به غار رسیدیم.غاری مخوف و خنک بود.
به گفته راهنمای محلی:
این غار که در طی قرنها ناشناخته مانده بود در سال ۸۷ توسط یک چوپان به طور اتفاقی کشف شد و بعد از سه سال در سال ۹۱ به میراث فرهنگی معرفی و حدود ۲ سال است که پذیرای گردشگران است.
هنگام ورود به این غار با دنیای اسرار آمیزی از قندیل ها آهکی و ستونهای زیبای طبیعی مواجه میشوید که چشم هر بیننده ای را به تحسین وامی دارد..قندیل های آهکی این غار که هر دو و نیم سانتیمتر آن یک قرن طول کشیده تشکیل شود همچنان در حال رشد است و به غار زنده شهرت دارد.
تصویر11( پله های رو به بالای غار ده شیخ)
راهنمای غار بخشهای آن را توضیح می داد. قسمتهایی از غار نورپردازی شده بود. آبی از سر هر قندیل چکه می کرد، کمی از آن خوردم و با خنده به همسفرانم گفتم که مزه آب می داد!!
بعد از بازدید غار، پلان سفر ما به پایان رسیده بود و ما از مسیر اصفهان دلیجان به قم برگشتیم.
تصویر12(نماهایی از داخل غار ده شیخ)
بهترین فصل سفر به یاسوج، بهار است اما هوا با ما یاری کرد و ما روز خوبی را در یاسوج پشت سرگذاشتیم و با خاطره ای خوش داستان این سفر را بستیم.
هر سفر فقط تفریح نیست و هر بار کوله ما از تجربه پر می شود و به خانه برمی گردیم .وقتی در سفر هستیم ، هر سه قدر لحظات با هم بودن را میدانیم و با گذشت و مهربانی، روزهای خوب و خاطرات به یادماندنی برای هم به جا می گذاریم. ما در سفر همچون یک خانواده ایم .
تصویر13(صنایع دستی یاسوج و سوغات)
از مهمترین و محبوبترین صنایع دستی این منطقه میتوان به جاجیم اشاره کرد. آیینهدان یا چنته از دیگر صنایع دستی سنتی و محبوب این منطقه است که جهت وسایل شخصی زنان و نگهداری قرآن و آینه کاربرد دارد. من هم از صنایع دستباف آنجا به عنوان آخرین مقصد خرید کردم .برای سوغات هیچ چیز بهتر از صنایع دستی آن شهر سراغ ندارم که معمولا با استقبال روبرو میشوند.
همانطور که در تصویر هم میبنید گیاهان وحشی کوهی که برخی از آنها خواص دارویی دارند در تپهها و دشتهای این منطقه به خوبی میروید. این گیاهان که اکثرا در فصل بهار و تابستان در دامنههای کوه های این استان میرویند، خواص متعددی دارند و برای بومیان مطقه نیز منبع کسب درآمد هستند.در آنجا از دمنوش های طبیعی و سبزی های معطر و کشک نیز فروش داشت.
در رندگی مهم نیست به کجا می رویم،
مهم آن است که با چه کسی سفر میکنید
نویسنده : سید امیر بهادر رضویان