روز سوم ، ملاقات با دریا :
امروز رو قصد داشتیم تا به کاخ توپکاپی بریم، اما زمانی که برای صبحانه به سالن رفتیم با خانمی ایرانی برخورد کردیم که قبلا به استانبول زیاد اومده بود و کلی اطلاعات از اونجا داشت. به ما گفت که امروز یکشنبهست و ممکنه بعضی جاها تعطیل باشن و بهتره اگه جزیره نرفتین به بیوک آدا برین. ما هم بعد از کمی فکرکردن به حرف ایشون استرس به جونمون افتاد که نکنه بخاطر اینکه روز تعطیل هست استانبول سوت و کور باشه. همین استرس شوم باعث شد که تصمیم بگیریم به جزیره ی بیوک آدا بریم و اون برنامه رو به روز بعد موکول کنیم.
از هتل مثل همیشه به سمت ایستگاه مترو عثمان بی، شیب خیابان رو بالا رفتیم و با مترو به سمت تقسیم حرکت کردیم بعد با خط فونیکولار f1 به اسکله کاباتاش رفتیم و بلیط برای بیوک آدا خریدیم ( هشت لیر)و مجددا در یک صف عریض و طویل صبر کردیم تا کشتی برسه و سوار بشیم. اولین تجربه ای بود که سوار کشتی میشدم. چون ترس از آب دارم کمی نگران بودم و انقدر تو فیلمها دیده بودم که دریا زده میشن فکر میکردم تا کشتی راه بیفته حال من هم آشوب خواهد شد. اما بعد از یک ربع که از حرکت کشتی گذشت و باد به شدت خنک به سر و صورتم میخورد حالم از اینرو به اونرو شد.
کشتی سواری یکی از بی نظیرترین تجربیاتم در این سفر بود. هوای مرداد ماه استانبول با آفتاب سوزانش همه ی وجودت رو پر از حرارت میکنه، زمانی که کشتی سطح آبی دریا رو میشکافه، باد از لابلای موهات رد میشه و خنکای باد تمام وجودت رو قلقک میده. مرغ های دریایی رقص کنان روی دریا چرخ میزنن و تو با سرعت به جایی میری که هنوز هیچ تصویری ازش نداری. میتونی از دور به استانبول زیبا نگاه کنی و عکسهای زیبا بگیری. کشتی سواری فوق العاده دلچسب بود. بعد از حدود یکساعت به یک جزیره به اسم هیبلی آدا رسیدیم و یک عده پیاده شدن. میتونید از این جزیره هم دیدن کنید اما بیوک آدا همونطور که از اسمش هم پیداست بزرگترین جزیره هست و توریستی تره (بیوک به معنی بزرگ).
همونطور که منتظر بودیم تا کشتی راه بیفته دیدم در آب دریا عروس های دریایی موج میزنن و تصویر جذابی رو بوجود آوردن که من از دیدنشون حسابی به وجد آمده بودم. بعد از تقریبا یک ربع بالاخره به بیوک آدا رسیدیم. این جزیره به نداشتن ماشین شهرت داره، همین باعث شده برای بعضی ها سوتفاهم پیش بیاد و فکر کنن هیچ گونه ماشینی اونجا نیست. اما باید بهتون بگم که منظور ماشینهای گازسوز و بنزینی هست. میتونید ماشین و موتورهای برقی رو اونجا ببینید. بیوک آدا به داشتن خونه های سفید رنگش که با گلهای سرخابی کاغذی آذین بسته شده هم معروفه و یک عالمه یادگاری با این تم برای خرید وجود داره. به نظرم این جزیره مکانی هست که در سفر به استانبول حتما باید در برنامه باشه چون برای یک بار دیدن واقعا دل انگیزه. برای گشتن در کل جزیره میتونید دوچرخه کرایه کنید. این راه کم هزینه هست ولی اصلا توصیه نمیکنم. شیب خیلی زیاده و اگر اهل ورزش نیستین پدال زدن در بعضی قسمتها بینهایت مشکله. در زمانی که ما رفتیم کالسکه هایی بودن که وقتی سوار میشدین یک منو داشت از جاهایی که میبرتون و هزینه های متفاوتی هم داشتن. الان دیگه کالسکه ها جمع شده و به جاش ماشینهای برقی گذاشتن که چند نفره سوار میکنن و میتونید باهاش جزیره گردی کنید.
برای سوار شدن به کالسکه ما مجددا مجبور شدیم یکساعت رو در صف به هدر بدیم. پس یادتون باشه که در سفر به هر توصیه ای گوش ندید. در فصل شلوغی و ازدحام مسافر هیچ وقت روز تعطیل رو به جزیره نرین چون خود اهالی استانبول هم آخر هفتشون رو به جزیره میان و هم کشتی و هم جزیره به شدت شلوغ هست.
تصویر 22، پیچ صف طولانی کالسکه
در صف همسرم که ترکی بلد بود با چند خانم مسن که از دنیزلی اومده بودن هم صحبت شد، با اینکه بهشون میگفت که من ترکی متوجه نمیشم اما باز هم رو به من چیزهایی میگفتن، من هم لبخند میزنم. خیلی خیلی بامزه و دوست داشتنی بودن و به ترکی به من عروس میگفتن. بالاخره بعد از کلی گذران وقت زیر آفتاب سوزان سوار کالسکه شدیم و یک دور کامل دور جزیره زدیم. در بالاترین نقطه جزیره یک کلیسا هم وجود داره که جز اماکن تاریخی بیوک آدا به حساب میاد اما ما در اونموقع از وجودش آگاه نبودیم و نرفتیم هر چند باید هزینه ی بیشتری هم پرداخت میکردیم و شاید اگر میدونستیم از خیرش میگذشتیم چون همونجوری هم حدود صد و چند لیر هزینه ی کالسکه دادیم که به نظرم زیاد بود.
در کوچه های زیبا به راه افتادیم و در مسیر دو بار توقف داشتیم. در توقف اول اسبها که در شیب خسته شده بودند رو تعویض کردن و ما هم در یک کافه کوچک آب پرتقال خوردیم. توقف بعدی هم روبروی کافه های رنگارنگ و قشنگی بود که بیشتر شبیه به یک ایستگاه همگانی بود چون تمام کالسکه ها اونجا نگه داشته بودن و فرصت عکسبرداری به ما داد. آقایی که درشکه رو میروند به ما گفت که میتونیم سرجاش بشینیم و افسار اسبها رو به دست بگیریم و خودشون هم لطف کردن و از ما عکس گرفتن.
تصویر 23، بیوک آدا
تصویر 24، بیوک آدا
تصویر 25، بیوک آدا
تصویر 26،بیوک آدا
تصویر 27،بیوک آدا
تصویر 28،محل تعویض اسبها
بعد از گشت زدن و عکس گرفتن دیگه وقت به ناهار رسید، در جزیره ، رستورانها خیلی روی ماهی های همونجا تبلیغ میکنن. همسر من هم بر خلاف من خیلی غذای دریایی دوست داره و همین باعث شد که تصمیم بگیریم ناهار رو همنجا بخوریم. یک آقای جوان ترک بود که هم عربی بلد بود و هم فارسی. شروع کرد به فارسی حرف زدن و به قول گفتنی ما تو رودربایستی موندیم و همونجا غذا سفارش دادیم. همسرم ماهی سفارش داد و منم هم یک کباب شبیه به کوبیده سفارش دادم با این تفاوت که بین گوشت تکه های بادمجان کبابی بود. بورک هم سفارش دادیم که به شدت بی کیفیت بود. اندازه ی ماهی خوب بود اما مقدار برنجش کم بود و همسرم عادت به خوردن ماهی بدون برنج نداره واسه همین کمی تو ذوقش خورد.
تصویر 29، ناهار در جزیره
من پیشنهاد میکنم اگر خیلی گرسنه نیستین برگردین استانبول و غذا میل کنید چون اونجا قیمتها مناسبتره و تنوع هم بالاست.بعد از ناهار ، دوباره در کوچه های جزیره کمی وقت گذرانی کردیم و از همون اسکله ای که پیاده شدیم بلیط برای اسکله کاباتاش خریدیم. دقت کنید که از جزیره حتما ذکر کنید که برای کدوم اسکله میخواین چون با هم فرق دارن. دوباره سوار کشتی شدیم و جزیره رو ترک کردیم.
تصویر 30، در حال دور شدن از جزیره
از دور بهش نگاه میکردم و با خودم فکر میکردم شاید دیگه به اینجا برنگردم یا دست کم سالها زمان ببره تا دوباره به اونجا سر بزنم. اینبار چون میدونستم در کشتی چه چیزی رو قرار هست تجربه کنم یک جای دنج به دور از هیاهو پیدا کردم و در سکوت برای ساعتی فقط به دریا نگاه کردم. ذهنم کسانی رو به یادم آورد که دوست داشتم میتونستن این لذت رو تجربه کنن و من به جای تک تکشون سعی کردم شاد باشم و از زیبایی ها و آرامش محیط کمال استفاده رو بکنم.
بعد از رسیدن به اسکله از همون طریق که اومده بودیم به تقسیم و به عثمان بی رفتیم. مدتی رو در هتل استراحت کردیم. بعد مثل همیشه تصمیم گرفتیم به سمت استقلال بریم. این بار قدم زنان تا استقلال رفتیم و به مغازه های سر راه هم سر زدیم اما خریدی نکردیم. بعد از دکه های کوچکی که بوی بلوط کباب شدشون هوش از سر میبرد کمی بلوط خریدیم. استقلال رو که کمی بالا و پایین کردیم به سمت هتل برگشتیم و در یکی از رستورانهای نزدیک هتل که باهاشون دوست شده بودیم شب گردیمون رو به پایان رسوندیم.
روز چهارم ، قدم زدن در تاریخ :
امروز دیگه نوبت کاخ توپکاپی بود، چون تراموا از اسپایس بازار میگذشت تصمیم گرفتیم اول اونجا رو ببینیم و بعد به کاخ بریم. بعد از خوردن صبحانه از هتل بیرون زدیم. از ایستگاه مترو عثمان بی به تقسیم رفتیم. با f1 به کاباتاش رفتیم و با تراموا t1 در ایستگاه امینونو پیاده شدیم. اسکله امینونو و پل گالاتا و اسپایس بازار همه یک ایستگاه هستن. از تراموا که پیاده شدیم تابلوها بهمون نشون میداد که به کدوم سمت حرکت کنیم.
بازار مصری ها یا همون اسپایس بازار پر از مغازه با ادویه جات مختلف و شیرینی های ترکی هست. انتهای بازار یک مغازه قهوه فروشی خیلی معروف به اسم محمت افندی هست که ازش قهوه برای خودمون و کمی هم برای سوغات خریدیم. بازار امینونو هم ادامه ی همون مسیر هست. مغازه های شیکی نداره اما میتونید خریدهای مناسبی انجام بدین. ما اونجا کفش خریدیم قیمت و کیفیت خوب بود. بعد دوباره با همون خط T1 به ایستگاه سلطان احمد رفتیم . دعا کنان به سمت کاخ رفتیم ، در روزهای قبل انقدر در صف ایستاده بودیم که حسابی کلافه شده بودیم. خوشبختانه برای بلیط معطل نشدیم.
تصویر 31، ورودی کاخ
تصویر 32، سقف مجلل
تصویر 33، مکتبخانه
تصویر 34، قسمتهای دیگر
تصویر 35، نمای دریا از کاخ
قسمتهای مختلف رو گشت زدیم. یکی از مهمترین قسمتهای کاخ که هر ساله خیلی از مسلمانان دنیا بخاطرش به استانبول میان قسمتی هست که معتقدن جای پای حضرت محمد وجود داره. در این قسمت عکسبرداری ممنوع هست و همیشه به صورت شبانه روزی قرآن خوانده میشه و صدای قرآن سالیان سال هست که قطع نشده. این قسمت در های سیزن اکثر اوقات صف هست چون به صورت گروه گروه اجازه ورود داده میشه. ما که خوشحال بودیم برای ورود در صف گیر نیافتادیم با ایستادن در این صف به کلی نا امید بودیم.
دلم میخواست پاهام رو بغل کنم، گاهی از درد دیگه حسشون نمیکردم. بعد از بازدید تقریبا سریع ، زمانی که میخواستیم از این بخش خارج بشیم یک خانواده که متوجه نشدم از چه کشوری بودن با مامور موزه دعواشون شد. گویا عکسبرداری کرده بودن، دعوای فوق العاده بد و ناراحت کننده ای بود. مامور موزه از خانم میخواست که دوربینش رو بهش بده تا چک کنه و اگر عکسی هست پاکشون کنه اما خانم به هیچ عنوان حاضر نبود دوربین رو تحویل بده، مامور مردی درشت هیکل و به شدت پرخاشگر بود و خانم هم اصلا کم نمیاورد. طفلی دو تا بچه هم همراهش بود که وحشت زده شده بودن و گریه میکردن.
توصیه میکنم در این جور فضاها به قوانین احترام بذارین که خدای نکرده با برخورد بدی روبرو نشید. کاخ به علت وسعت زیادش خیلی زمان گرفت تا همش رو بگردیم. ما که حسابی پاهامون خسته شده بود قبل از اینکه به سمت حرمسرا بریم مثل بقیه توریستها در چمن ها کمی استراحت کردیم. من کفشها و جورابم رو در آوردم و از حس خوشایند لمس چمن با خنکای دلچسبش لذت بردم و کمی رفع خستگی کردم. بعد هم از حرمسرا بازدید کردیم و نهایتا از کاخ بیرون اومدیم.
تصویر 36، حرمسر
تصویر 37 ، حرمسرا
قبل از رفتن به سمت کاخ یک کیوسک غذا نشون کرده بودیم که هم قیمتهای مناسبی داشت و هم حسابی سرش شلوغ بود. در استانبول یک همبرگرهای کوچکی هست که بهش همبرگر خیس گفته میشه و طعم خوب و قیمت مناسبی هم داره. ما هم یک ساندویچ دیگه و دو تا همبرگر خیس سفارش دادیم و در پارک نزدیک همونجا غذامون رو خوردیم.
تصویر 38، همبرگر خیس
بعد از ناهار با همون خط به دو ایستگاه بعدش گرند بازار رفتیم. خیلی در بازار وقت صرف نکردیم. من در تهران زیاد به بازار میریم و فکر کردم حس و حال تمام بازارها شبیه به هم هست. به همین دلیل خیلی برای این قسمت انرژی هدر ندادیم و به هتل برگشتیم.
تصویر 39، لوستر زیبا در بازار
تصویر 40، لوستر زیبا
استراحت کردیم و از هتل بیرون زدیم. در مسیر به سمت تقسیم در یک کافه که صاحب ایرانی داشت قهوه ترک خوردیم. در صرافی کمی پول تبدیل کردیم چون فردا برنامه ی خرید داشتیم و نهایتا بعد از شبگردی در استقلال و خوردن شام به هتل برگشتیم و از خستگی بیهوش شدیم.
تصویر 41، شام
روز پنجم ، تجربه ی برج گالاتا:
اولین برنامه امروز بعد از صبحانه رفتن به برج گالاتا بود. مثل همیشه تا کاباتاش رفتیم و با خط t1 در ایستگاه سوم ( کاراکوی) پیاده شدیم و به سمت برج کمی قدم زدیم. خیابان منتهی به برج ، کوتاه با شیبی ملایم هست. کافه و یه تعدادی مغازه ی سوغاتی هم داره که به نظرم مغازه های گرون فروشی بودن.
تصویر 42، سر در برج گالاتا با اشعار فارسی
به برج که رسیدیم لازم نیست بگم که دوباره در صف ایستادیم. برامون دیگه عادی شده بود که وقت و پاهامون رو در صف بلیط فدا کنیم. البته به جز پوستمون که در آفتاب جزغاله میشد. خوشبختانه چون صبح اول وقت بود صف سریع حرکت کرد ، بعد از بیرون اومدن برج حسابی شلوغتر شده بود. وقتی داشتیم بلیط ورود رو تهیه میکردیم بهمون گفتن که یه بلیط هم هست برای یک سینما چند بعدی که ما هم تهیه کردیم.
تصویر 43، نمای شهر از بالای برج
تصویر 44، نمای شهر از بالا
تصویر 45، نمای شهر از بالا
بعد از دیدن برج به طبقه پایین اومدیم و وارد سینما شدیم. هوا بسیار گرم و خفه بود و از کولر و تهویه هوا خبری نبود. عینکها رو به چشم زدیم و فیلم شروع شد. انگار که سوار هواپیما شدی و از بالا تمام آثار دیدنی و تاریخی رو میتونی ببینی. به شدت بی کیفیت بود و برای من که چشمام آستیگمات هم داره خیلی تار و ناواضح بود. تکون های صندلی و گرمای خیلی خیلی خیلی زیاد هوا باعث شد که حال من بد بشه. احساس میکردم همونجا میخوام بالا بیارم و نفسم بند اومده بود. سرگیجه ی شدیدی هم داشتم. سریع از برج بیرون اومدم و در هوای آزاد روی پله های برج نشستم.
این حال بد تا یکساعت بعدش ادامه داشت. برای اینکه نمیخواستم در سفر حالگیری کنم و روزمون خراب بشه گفتم حالم بهتره و در یکی از کافه های زیر برج نشستیم و دو تا چای سفارش دادیم. بعد تو خیابونهای اطراف شروع به قدم زدن کردیم. سر از جاهایی در آوردیم که اصلا توریستی نبود و من رو یاد خیابان لاله زار تهران مینداخت. پر از مغازه هایی بود که لامپ و وسایلی از این دست میفروختن. برای من و همسرم قدم زدن تو خیابون و کشف جاهایی که دید واضح تری از زندگی در اونجا بهمون میدیده خیلی لذت بخشه. از یک آقایی که روی گاری هلو و انجیر میفروخت دو تا هلو و دو تا انجیر خریدیم. در روزهای قبل میوه فروشی ها خیلی جلب نظر کرده بودن و توصیه میکنم حتما میوه بخرید بخصوص انجیرهای استانبول هم بسیار درشت هستن و هم از شیرینی لبهای آدم رو بهم میچسبونه.
خلاصه که ما وسواس رو کنار گذاشتیم و با آبی که همراه داشتیم یکم میوه ها رو تمیز کردیم و همونجور که در حال قدم زدن بودیم میل کردیم. برنامه ی بعدی ما رفتن به قسمت آکسارای بود. رفتیم اونجا و خرید کردیم. بعد از ظهر حسابی خسته و گشنه بودیم و تصمیم گرفتیم که ناهار رو در همون منطقه بخوریم. یک رستوران پیدا کردیم و من یک غذای عربی سفارش دادم ،گوشت گوسفند وسط برنج و همسرم هم کباب سفارش داد. چشمتون روز بد نبینه که بدترین غذایی بود که در اون مدت خوردیم. غذای من که عملا استخوون و برنج بود و بوی بد چربی میداد، کباب همسرم هم به قدری تند بود که قابل خوردن نبود و بوی چربی زیادی هم داشت. یکی از جاهایی هم که کلی پول غذا دادیم همونجا بود. همسرم حسابی شاکی بود اما کاری از دستمون برنمیومد این شد که تصمیم گرفتیم خونسرد باشیم و به هتل برگردیم.
کمی استراحت کردیم و من چرت زدم تا سرحال بیام. عصر تصمیم گرفتیم به سمت خلاف جهت تقسیم یعنی به سمت شیشلی بریم و تو کوچه ها و مغازه های محلی تر سرک بکشیم. قدم زنون رفتیم تو کوچه پس کوچه های اطراف هتل و سر از یک پت شاپ در آوردیم . یک توله سگ زیبا بغل یک خانم، حسابی دل من رو برد. کمی از وجودش حظ بردیم و بعد به سمت هتل برگشتیم تا در یکی از کافه هایی که باهاشون دوست شده بودیم وقت گذرونی کنیم. بعد هم به هتل برگشتیم و بدون خوردن شام بیهوش شدیم.
روز ششم، روز دلتنگی:
مثل همیشه بعد از خوردن صبحونه با کمترین اتلاف وقت از هتل بیرون زدیم و از همون مسیر همیشگی مترو به کاباتاش رفتیم. از اسکله با مختصر قدم زدن میتونید به کاخ دلماباغچه برسید. خوشبختانه خبری از صف نبود.
تصویر 46 ، برج ساعت ورودی دلماباغچه
تصویر 47، ورودی باشکوه کاخ دلماباغچه
برای ورود دو تا بلیط جدا باید بگیرید یکی قسمت اصلی که چلچراغ معروف رو داره و یکی دیگه قسمت حرمسرا. قسمت اصلی هزینه ی بالایی داشت و ما هم چون روز آخر سفر بود و قیمت یورو در ایران بالا و بالاتر میرفت از رفتن به اون منصرف شدیم البته بعدها پشیمون شدم ولی در اون زمان خستگی کمی بیحوصلمون کرده بود و ذخیره پول هم برامون مطرح بود.این شد که بلیط حرمسرا رو خریدیم و وارد شدیم. مسئول اونجا بهمون گفت که میتونیم راهنمای صوتی رایگان بگیریم. ما هم پاسپورتمون رو دادیم و دو تا راهنما گرفتیم.
تصویر 48، محوطه ی باغ
تصویر 49، کاخ اصلی
تصویر 50، قسمتی در حال مرمت
تصویر 51، قسمت پشتی کاخ اصلی
در محوطه کاخ قدم زدیم و توضیحات رو گوش دادیم، کاخ بینهایت زیباست و شکوه و جلال بی نظیری داره. یاد کاخ گلستان خودمون افتادم و دلم کمی برای ناصرالدین شاه سوخت. نهایتا روانه ی حرمسرا شدیم. با شنیدن توضیحات چیزهایی که میدیدیم جذابتر میشد.بعد هم به سمت محوطه ی پشتی کاخ که رو به دریاست رفتیم و از زیبایی دریا لذت بریم. چلچراغ رو میشد از در پشتی که باز بود دید، واقعا مجلل و زیباست. اجازه ی عکسبرداری هم نداره. بعد از بازدید دوباره به اسکله برگشتیم و با کشتی هایی که تور بسفر دارن همراه شدیم تا دو ساعت روی آبی بیکران مرمره از روی تنگه بسفر عبور کنیم و مرزهای جغرافیایی رو در هم بشکنیم. چون آخرین روز سفر بود کمی کشتی سواری همراه با دلگرفتگی بود.
تصویر 52، پل بغاز
تصویر 53، قلعه ی روملی حصار از دور
تصویر 54، کاخ دلمباغچه از دریا
کاپیتان کشتی هم به من اجازه داد که وارد کابین بشم و با سکان بان کمی که اونجا بود عکس بگیرم. بعد از کشتی سواری به سمت هتل رفتیم و در همون خیابان هم یک کباب چنجه خوشمزه و البته گرون خوردیم و به هتل برگشتیم. کمی استراحت کردیم و چمدونها رو مرتب کردیم چون فردا حتی به صبحانه هم نمیرسیدیم و ساعت 6 صبح باید در لابی منتظر میموندیم تا بیان دنبالمون. نمیخواستیم روز آخر رو زیاد تو هتل بمونیم این شد که دوباره به سمت شیشلی قدم زدیم و به جای کوچه گردی به سمت خیابانهای شیک و بسیار گران رهسپار شدیم.
برندهای مختلف رو میتونید پیدا کنید و با بافت متفاوتی از مردم و مغازه روبرو میشید. بعد هم برای آخرین بار به سمت استقلال پرشور برگشتیم تا بتونیم باهاش خداحافظی کینم.یکی از کارهایی که حتما میخواستم انجامش بدم خوردن باقلوا در حافظ مصطفی بود. چند تا شعبه در همون محدوده هست. ما هم اونی که از همه بزرگتر بود رو انتخاب کردیم . دلیلش هم این بود که برای نشستن میز و صندلیش رو بیرون چیده بود.
منو به قدری متنوع بود که برای انتخاب حسابی سردرگم شده بودم. بالاخره یک باقلوا پسته ای و چای سفارش دادیم با قیمت سی لیر. هزینه ای که به خوبی یادم مونده همین بود. قیمت بسیار بالایی بود. اماااا خوشمزه ترین باقلوایی بود که در طول زندگیم خوردم. نمیتونم توصیف کنم که چقدر لذیذ بود. شیرینیش کاملا اندازه بود. در استفاده از پسته اصلا خساست بکار نرفته بود. خیلی تازه بود و بوی کره ی فوق العاده ای میداد. حتما یکبار خودتون رو در یکی از شعب حافظ مصطفی مهمون کنید. بقیه ی شیرینی ها و دسرهاش هم عالیه ، هیچ شک نکنید.
تصویر 55، باقلوا
بعد از تازه کردن روح با باقلوای ترکی، در همونجا کافه ای که موسیقی زنده داشت پیدا کردیم و بعد از وقت گذرانی در اونجا به برگرکینگ دور میدان تقسیم رفتیم و آخرین شام رو در ترکیه خوردیم. باید بگم که از کیفیت برگرکینگ اصلا راضی نبودم.نهایتا به هتل برگشتیم و فردا صبح با چشمان پر از خواب، پاهای بی رمق و دلهای پر از غم به سمت فرودگاه حرکت کردیم و بعد از ظهر به ایران رسیدیم.
نکته:
- استاندارد هتل در استانبول با اکثر جاها فرق داره. به همین دلیل از هتلهایی که اسم سه ستاره رو یدک میکشن انتظار بالایی نداشته باشین .هتلی انتخاب کنید که دسترسی خوبی داشته باشه نه امکانات تاپ، البته اگر هم سلیقه با من هستید.
- خروجی رو قبل از رفتن به فرودگاه پرداخت کنید، گاهی این روند در فرودگاه زمان زیادی رو هدر میده.
- در سفر همیشه از ایران با خودتون آب معدنی های کوچک ببرید. هم در هزینه بهتون کمک میکنه و کمتر وقتتون رو صرف تهیه اولین نیاز خوراکی میکنید. بخصوص در برگشت آب در فرودگاه رقم فوق نجومی داره.
- اگر چتر کوچک و سبک دارین میتونین ازش به عنوان سایبان استفاده کنید.
- اگر صبح زود یا عصر به بعد سوار کشتی میشید و سرمایی هستین یا بچه ی کوچک همراهتون دارین یه رو انداز برای خودتون داشته باشید چون باد روی کشتی خنک هست و در این ساعتها کمی رو به سردی میره،حتی در تابستان.
- برای خرید خیلی از برندها دلار قبول میکنند،فقط مواقعی که لنگ میمونید استفاده کنید.
- برای استفاده از تکس فری حتما باید موقع حساب کردن پاسپورت همراهتون باشه. نهایتا هزینه ای که بهتون برمیگرده انقدر ناچیزه و انقدر دردسر داره که ما از خیرش گذشتیم.
- استانبول کارت رو حتما تهیه کنید در سفرهای بعدتون هم میتونید ازش استفاده کنید.یکی کارتون رو راه میندازه اما بهتر هست که هر نفر یکی داشته باشه برای اینکه اونجوری در هزینه ها تخفیف میخورین. اگر که خانوادگی رفتین که حتما بیشتر از یکی تهیه کنید.
- تورهای شبانه کشتی با شام و موزیک هم با ایرانی ها و هم با غیر ایرانی ها هست که ما استفاده نکردیم اما اگر دوست داشتین میتونید با چانه زنی قیمتهاش رو پایین بیارین.
- اگر مثل ما از ایران با تور رفتین از لیدرهای عزیز کاملا دوری کنید( با عرض پوزش از این عزیزان) تمام مکانهایی رو که با قیمتهای گزاف بهتون پیشنهاد میدن رو ،خودتون میتونین با یک سوم مبلغ ببینید.
- در استانبول حمل و نقل بسیار عالیه و راحت میتونید به هر جا برین پس اصلا نگران نباشید و اعتماد به نفس داشته باشید.
آخرین حرف دل :
قبل از هر چیز تشکر میکنم که با تمام کاستی ها سفرنامه ی من رو خوندید. چون در هنگام سفر قصدی برای نوشتن نداشتم اکثر عکسها شخصی هستن و امکان گذاشتن عکسهای بیشتر رو نداشتم.عکسها با گوشی موبایل گرفته شده و ممکن هست بی کیفیت باشن که پوزش میخوام.
سفرنامه های زیادی برای استانبول نوشته شده که به صورت کامل از اطلاعات درباره ی حمل و نقل تا آثار تاریخی گفته شده، به همین علت سعی کردم با حذف این مطالب بیشتر به احساس خودم نسبت به این شهر بنویسم.سفر به استانبول یکی از بی نظیرترین اتفاقات زندگیم بود. با اینکه جاهای مختلفی رو دیدم اما این شهر افسون کنندست و جادویی داره که شما رو بارها بارها و بارها به اونجا برمیگردونه. امیدوارم زندگی بهم این امکان رو بده که بتونم سفرهای بیشتری برم و با دنیای بزرگتری آشنایی پیدا کنم. متاسفانه الان که سفرنامه رو نوشتم دلار به سی تومن رسیده و من هر روز شاهد پرپر شدن رویاهام هستم. هر روز تلاش میکنم که امیدوار بمونم اما روز بعد نا امیدتر از قبل هستم. با تمام وجودم برای خودم و همه ی سفر دوستان آرزو میکنم اوضاع خوب شود و بتوانیم به گوشه گوشه ی دنیا سفر کنیم و در مکانی دور قسمتی از وجودمان را به یادگار بگذاریم.
نویسنده: تی تی