ما به این دلیل روی کره زمین زندگی میکنیم که سفر کنیم و از زندگی لذت ببریم ، به حرفهای کسانی که غیر از این میگویند گوش نکنید...عید نوروز برای خیلی از ما ایرانی ها طعم سفر میده و معمولا بهترین خاطره ها تو این
بسیار سفر باید / تا پخته شود خامی سلام و ارادت خدمت تمامی دوستان گرامی به خصوص علاقه مندان به سفر و سفرنامه ، امیدوارم که حالتون خوب باشه ، سال نو را هم خدمت تمامی مردمان سرزمینم تبریک و تهنیت عرض می کنم و امیدوارم
سلام معرف حضورتون هستم که بعد از نوشتن سفرنامه سریلانکا سفرنامه دور جنوبی سریلانکا در 10 روز و کامنت های پر انرژی تصمیم به نوشتن سفر زمینی پرخاطره تهران استانبول گرفتم و حالا اینجا در خدمتتونم . 4800 کیلومتر ،الان دارم بهش فکر میکنم نمیدونم چجوری پدر
دو سال بود که تو فکر سفر به چابهار بودیم اما به دلایلی نشد که بریم، دی ماه 1401 بود که بین دو مقصد هرمز و چابهار دودل بودم که در نهایت تصمیم بر چابهار شد. وصف چابهار و قشنگی هاشو زیاد شنیده بودم و
به سانِ خارِ رها گشته از اسارتِ خاک ، بس است ماندن و ماندن ، کمی سفر باید.... چه کسی میتونه در مقابل پیشنهادِ شرکت در یک مراسم عروسی در قلب کردستان مخالفت کنه ؟؟؟!!!؟؟؟ آزادیِ ما از سفر کردن هایمان معلوم میشود ، کسی که دارایی اش را
این سفرنامه حسن ختام سفرهای ما در سال 1401 هستش ،سال 401 با تموم سختی ها و تلخی هاش سفرهای خیلی شیرین و لذت بخشی رو برامون به همراه داشت . بعد از سفر به همدان و قزوین که سفرنامه ش در لست سکند موجود
از چند هفته قبل با دوستامون قرار گذاشتیم که برای تعطیلات روز پدر بریم قشم. دوستامون ساکن یزد هستن و از کارمندای اداره راه، با هم صحبت کردیم که بابت محل اقامت، اونا از طرف ادارهشون اقدام کنند،چون تعطیلات بود با وجود پیگیری که کرده
به نام خدا مقدمات سفر: برای سفر مشهد به رشت بلیط قطار گرفته بودم و تصمیم داشتم از آن جا به رامسر و بعد نمک آبرود بروم. چند روز مانده به سفر به خواهرانم گفتم اگر مایلند همسفرم شوند. البته آن دو مثل من فرصت سفر کردن
توی دل تهران بین این همه آپارتمان و برجهایی که تا آسمون رفتند، خانههایی وجود دارند که به اندازه خشت خشتشون خاطره دارند از اونهایی که تو این خونهها زیستهاند و رفتهاند. اگر دوست داشته باشی که لحظاتی توی طهران قدیم و عصر قاجار زندگی
بايد مي رفتيم، انگار كلمه "بايد" پتك ناپيداي ناخودآگاه همه سفر دوستان هست كه يهو، فرقي ندارد در چه حالي باشي و كجا... بر تنت مي كوبد و تو را آماده رفتن ميكند...! نوروز مي آمد و ما هم آماده. قرعه اين بار به نام
بیرون آمدن از چهار دیواری کوچک خانه های خود و قدم گذاشتن در دنیایی بسیار وسیع تر و گسترده تر از یک خانه، دنیایی از تجربه و عبرت آموزی است که همه ی ما باید گاه گاه از آن بهره مند شویم. و اما اینبار
سلام. من رضوان هستم و عاشق سفر هستم. یک لیدر طبیعتگردی که دائم در سفرم تا تمام کشورم و دنیا را ببینم. سفرنامه ای که می خوام براتون بگم سفر یک روزه ای هست که در مرداد سال 1401 به قزوین داشتم. قزوین از مقاصد
اواخر فروردین سال جاری بود که تصمیم گرفتم اردیبهشت ماه به سفر برم و از اونجایی که نوروز 1401 یک سفر به یاد ماندنی داشتم و سه تا از شهرهای مهم توریستی ایران (کرمان، یزد، اصفهان) رو سفر کردم که حسابی خوش گذشت، شوق رفتن
راستش هیچ چیز به اندازه ی این که همه ی زندگی ام را بریزم توی چمدانی و تمام گوشه های دنج جهان را بگردم، خوشحالم نمی کند. دلم می خواهد بدانم؛ زبانِ برگ ها در همه جای دنیا یکی ست؟ستاره ها همه جا یک جور می
قصه از آنجایی شروع شد که ما به همراه گروهی از بانوان 28 تا 58 ساله تصمیم گرفتیم هر ماه، یک سفر دست جمعی را تجربه کنیم. آغاز این برنامه در فروردین ماه 98 بود که ما به ترتیب در گشت یکروزه قزوین گردی، تور دو
جویبار یک شهر ساحلی آرام و پایتخت کشتی ایران جویبار تنها 25 کیلومتر با ساری فاصله دارد و در تمام این سالها من فقط دو سه بار به جمعه بازارو و ساحل چپکرود آن رفته بودم . اما تصاویری از دشت زنبق آبندان (تالاب) کُردکلا مشتاقم
به نام آفریننده زیبایی ها یک گردشگر حرفه ایی هیچگاه در سفرهای خود کشورش را کم قلمداد نمی کند. (پاملا گولدونی) برنامه ریزی برای عید ۱۴۰۰ از اسفند ماه شروع شده بود برنامه هر سال عید ما رفتن به ویلای پدری در نزدیکی نوشهر بوده ولی امسال
عسلویه شهری شیرین تر از عسل سفر، سفر ، و باز هم سفر سفر رفتن تنها انگیزه من برای گذروندن روزای سخت و شلوغه کاری هستش. من (فاخره) به همراه همسفر زندگیم (علیرضا) تصمیم به سفر تکمیلی ایران گرفتیم (ازین جهت تکمیلی که تموم استان ها رو
ابتدای خیابان دولت ، کمی دورتر از تقاطع خیابان دکتر شریعتی؛ جایی که در آن جنگ ها افسانه اند و مرگ واقعیت. جایی در قلب محله قدیمی قلهک؛ قبرستانی با وسعت کمتر از نیم هکتار؛ محل دفن سربازان ارتش متفقین.این که چرا یک قبرستان را
چه سبز بود دره من، زندگی آنچه زیسته ایم نیست بلکه آن چیزی است که به یاد می آوریم تا روایتش کنیم.“مارکز” سفر در من از وقتی که به آن فکر می کنم و آن را تصور می کنم شروع می شود, ناگهان هیجان زده می