بعد از یک سال و نیم خانه ماندن و سفر نرفتن بخاطر کرونا بالاخره من و دوستم فاطمه تصمیم گرفتیم که با رعایت پروتکل های بهداشتی و استفاده از ماشین شخصی در اواخر اریبهشت 1400 سفر کنیم. برنامه ریزی خاصی نداشتیم و فقط قصد داشتیم استان فارس در این ماه و فصل زیبا ببینیم. پس ساعت 4 بعدازظهر تهران را به سمت یزد ترک کردیم و با پشت سر گذاشتن ی ترافیک سنگین در تهران وارد آزادراه آزادگان شده و از مسیر اتوبان تهران قم بعد از عبور از شهرهای قم، کاشان و ...... در ساعت 10:30 شب به یزد زیبا رسیدیم.
اقامتگاه ما منزل یکی از دوستانم طبقه ای مستقل از آنان بود ، پس از نظر سکنی در آن وقت شب به مشکل بر نخوردیم. دوست عزیز یزدی من ( زهرا) تدارک شام و دسر داده بود و بعد از خوردن خوراکی های خوشمزه در ساعت 12 شب به قصد دیدن بافت قدیمی شهر به سمت مجموعه امیر چخماق به راه افتادیم.
اولین بار این مجموعه را عید 1398 دیده بودم، اما دیدن این میدان در شب نیز صفا و زیبائی خودش را داشت. بعد از آن قدم زنان در خیابان اصلی به سمت مسجد جامع یزد به راه افتادیم.
4
این مسجد بلندترین سر در اصلی را دارا می باشد ساخت آن از زمان سلجوقیان و به سبک رازی می باشد. تمامی اماکن دیدنی در این ساعت شب بسته بود اما پیاده روی در این بافت قدیمی با توجه به خنکی هوا در شب ، سکوت و خلوت آن بسیار مفرح و جذاب است. یک کار خیلی جالب و قابل تحسین شهرداری یزد ، نصب صندوق های کوچک چوبی و شیشه ای بر روی دیوارهای گذری برای جمع آوری فیلتر سیگارها بود.
بعد از طی مسیر وارد بازار قدیمی خان شدیم،
تمام دکان ها بسته بودند اما به راحتی می توانستیم زیبایی های معماری آن مثل جرزهای بین دکان ها ، طاق _ تویزه و هورنو ( سوراخ های سقف به منظور عبور نور) را در خلوتی بازار ببینیم.
به مسجدی بسیار قدیمی از زمان امام صادق بنام فرط برخوردیم.
سپس با پشت سر گذاشتن چند کوچه به خیابان اصلی رسیده و در راه باز گشت به منزل ساعت فردوسی که به خاطر نام بانی آن پشوتن جی مارکار به ساعت مارکار مشهور است دیدیم.
این ساعت با اشعاری از شاعر بومی به نام مرحوم ناصر، تزیین شدهاست که تاریخ احداث و هنر این شاعر بر بازدیدکننده روشن میشود. این ابیات عبارتند از:
ز فردوسی اکنون سخن یاد گیر
سخن های پاکیزه و دلپذیر
بزرگی سراسر به گفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
به داد و دهش دل توانگر کنید
از آزادگی بر سر افسر کنید
جز از نیکنامی و فرهنگ و داد
ز رفتار گیتی نگرید یاد
چون به سعی و اهتمام مارکار
گشت در این برج ساعت برقرار
روح فردوسی پی تاریخ گفت
شادم از کردار نیک مارکار
مصرع آخر با بهرهگیری حروف ابجد و کاربرد عدد مرکب، تاریخ احداث بنای ساعتی یعنی 1321 هجری شمسی را یادآور میشود. همچنین بکار بردن عنوان یکی از اصول سه گانه زرتشتیان در این مصرع (کردار نیک) میتواند به آیین سازنده بنا اشاره داشته باشد. نقشه ساعت مارکار مربعی شکل بوده و دارای چهار متر ارتفاع میباشد. بخشهای اصلی ساعت عبارت از پایه، بدنه برج و کلاهک بالای برج است، ساخت این ساعت هفت سال طول کشید. از لحاظ مختصات جغرافیایی، شهر یزد به خصوص میدان مارکار (دقیقاً مکانی که ساعت قرار گرفته) نقطه وسط ایران میباشد.
ساعت مارکار هفته ای یکبار کوک میشود و به منظور کوک کردن آن باید توسط راه پلههای چوبی موجود درساعت به بالای برج رفت. موتور ساعت ساخت شرکت انگلیسی ج. اسمیت و پسران است. ساعت مارکار به عنوان یک اثر تاریخی از شهر یزد در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است.جهت حرکت عقربههای ساعت مخالف جهت حرکت اتومبیلها میباشد. بعد از دیدن این اثر شاخص به سمت محل اقامت خود بازگشتیم.
فردا صبح ساعت 9 صبح به سمت تفت به منظور دیدن باغ صدری (نمیری) به راه افتادیم اما متاسفانه بدلیل کرونا بازدید نداشت این شهر از ییلاقات یزد محسوب میشود چون نزدیک شیرکوه قرار گرفته است .
در کنار باغ صدری آب انباری چهار بادگیره قرار دارد. در قدیم به دلیل نبود لوله کشی آب، برای نگهداری و تامین آب چند محله آب انبار ساخته میشد که افراد برای آوردن آب با طی کردن چندین پله به سمت پایین به سرشیر رسیده و ظرف یا کوزه خود را پر از آب میکردند. وجود این بادگیرها باعث جریان هوا در فضای آب انبار و همچنین خنکی آب ذخیره شده و راکد نماندن آن می گردد. البته همه آب انبارها بادگیر ندارند و معمولا این شاخص معماری رو میشه در اب انبارهای کویری مثل استان یزد دید.
سپس به سمت ابرکوه حرکت نمودیم. در مسیر بین تفت _ ابرکوه ، در شهر اسلامیه عقاب کوه در کنار جاده به زیبائی خود نمایی میکرد. عقابی که گردن بر افراشته و بال های قدرتمندش را جمع کرده است. عقابی سنگی و با ابهت که در همان نگاه اول ، ابهتش هر بیننده ای را خواهد گرفت. باورش سخت است که این عقاب سنگی غول پیکر ، که یک دنیا افسانه و داستان به دنبال دارد و به قول قدیمی ها یکبار که از پرواز خسته بوده اینجا برای همیشه فرود آمده است ، یک پدیده کاملا طبیعی بدون دخالت هیچ انسانی باشد!!
بعد از پشت سر گذاشتن شهر اسلامیه ، سپس جاده فرعی را به سمت چشمه تا مهر رفتیم اما جاده ورودی این چشمه نیز بدلیل عدم امکان دسترسی مسافران مسدود شده بود. دوباره به سمت جاده اصلی بازگشتیم و به سمت ابرکوه راه افتادیم. با ورود به این شهر ابتدا به سراغ گنبد عالی رفتیم که از جاذبه های اطراف یزد محسوب می شود.
مسیر ورودی این مکان دیدنی نیز مسدود بود اما با پارک ماشین پیاده به این گنبد رفتیم. گنبد عالی ابرکوه روی کوهی، در مسیر جادهی ابرکوه به بخش بهمن قرار دارد. موقعیت این مناره 8 ضلعی بلند تاریخی بهگونهای است که با ایستادن در کنار آن، میتوان بهراحتی تمامی شهر را مشاهده کرد. این گنبد محل دفن یکی از افراد خاندان دیلمیان است و در سده 5 هجری دوران سلجوقیان ساخته شده است. خوشبختانه این بنا پس از هزار سال، با قامت استوار خود روی کوهی، درنزدیکی شهر خودنمائی می کند. همچنین گنبد عالی ابرکوه بهعنوان اثر ملی استان یزد در سال ۱۳۱۲ به ثبت رسید.
بعد از گنبد عالی به داخل شهر ابرکوه بمنظور دیدن خانه آقا زاده رفتیم اسکناسهای ۲۰هزار ریالی با طرحی از از نمای این خانه تاریخی منتشر شده است زیرا بادگیری دو طبقه با 19 دریچه در جهات مختلف که باعث خنک شدن خانه می شوند.
اما این خانه زیبا و دیدنی نیز بدلیل بیماری کرونا تعطیل بود و از دیدن داخل آن محروم ماندیم. سپس با دعوت یکی از همسایه ها به پشت بام خانه کناری مجموعه آقازاده رفتیم و از آنجا توانستیم بادگیرها را دیده و عکس بگیریم.
صدای اذان ظهر با دیدی از نمای خانه های خشتی و خلوتی شهر ، یک حالت روحانی خاصی ایجاد کرده بود . یاد شعری از مولانا افتادم:
اگرم در نگشایی ز ره بام در آیم
که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد
به دوصد بام بر آیم به دوصد دام در آیم
چه کنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد
بعد از پشت بام پایین آمده و سوار ماشین شدیم تا برای دیدن یکی از قدیمی ترین موجودات زنده این گیتی به یعنی سرو ابرکوه برویم.
کهن سروِ سر سبز و هم باستان
کشیده سر خویش بر آسمان . . .
مقاوم به دهر است و خرم به باغ
عجب دارد این سرو تاب و توان !
چه حرف ها و رازهایی که این سرو زنده برای گفتن دارد و چه گذر زمانها و دورانهایی که ندیده است!!!!!
این محل دارای باغی بزرگ به وسعت 3/2 هکتار که در وسط آن سرو تنومند 4000 ساله قرار دارد و دور آن نرده هایی برای محافظت به شعاع 3 متر کشیده شده است. ورودی این محوطه 3000 تومان بود و آلاچیق هایی در این باغ قرار داشت و ما کتلت هایی که زهرا جان پخته بود را در آن مکان با کپسول کوهنوردی خودمان گرم و سرو نمودیم. چند خانواده هم در منقل های کنار آلاچیق مشغول پخت جوجه و کباب بودند.
بعد از نهار و استراحتی کوتاه این محل را به سمت صفاشهر استان فارس ترک کردیم. البته در هنگام خروج از ابرکوه دو مناره نظامی که بازمانده از زمان سلجوقیان بود را مشاهده کردیم این مناره ها بدون هیچ فنس و حفاظی!!!! قابل رویت است. خواهشا لمس نکنید یا کنده کاری و یادگاری بر روی آن انجام ندهید که این میراث ارزشمند با کوچکترین ارتباطی احتمال نابودی آن چندین برابر میشود. بعد از ورود به جاده اصلی در هنگام عبور باغات شهر فراغنه خود نمائی کرد. زرد آلوهای این شهر بسیار معروف هستند. از ماشین های کنار جاده زردآلو خوش طعمی به قیمت کیلوئی 10 هزار تومان خریدیم. بعد از آن به سمت صفا شهر اولین شهر ورودی استان فارس به راه افتادیم. بعد از صفا شهر به سمت پاسارگاد حرکت و در ساعت 3:30 بعدازظهر به مقبره کوروش بزرگ رسیدیم. اما این محوطه نیز تعطیل بود
پس از محوطه های نقش رستم ، نقش رجب و تخت جمشید صرف نظر کرده و مستقیما به سمت بهشت گمشده کامفیروز مرودشت به راه افتادیم. مسیر مرودشت به کامفیروز تقریبا 110کیلومتر است. این مسیر بسیار زیبا و چشم نواز است بخصوص هرچه به سمت اقلید نزدیکتر میشدیم بهشتی در زیر پای ما مشاهده میشد. جاده مرودشت-اقلید سپس دو راهی شد که مسیر مستقیم به سمت اقلید و سمت چپ تابلو درودزن کامفیروز، مسیر سر بالائی را انتخاب کردیم. با عبور از این مسیر به سمت بالا تمامی مزارع شالیزار پائین دشت ، به خوبی نمایان شد و یکسره محو تماشای این همه زیبایی شدم چرا که من همیشه تصورم از شالیزار شمال ایران بود. برنج این منطقه کامفیروز نام دارد و بیشتر برای مردم همان نواحی مورد مصرف قرار می گیرد.
سکوت پیرامون و زیبایی خیره کننده این نقاشی خداوند مارا یارای رفتن نمی داد و دلمون می خواست تا ساعتها اونجا بایستیم. برای منی که از شلوغی و هیاهو تهران آمده بودم این گوش دادن به صدای طبیعت و نوای دل انگیز آب روان برام غیر قابل تصور بود . بعد از چندین پیچ ، سد درودزن از دور خودنمایی کرد و هوای عصرگاهی مطبوع در کنار جاده با تپه هایی مملو از گوسفندان سیاه در هر گوشه ای مشام بویایی و بینایی ما رو پر کرده بود.
از یک طرف دیدن دلنواز گوسفندان و بره های کوچیک که گله را همراهی میکردن و از طرفی سد درود زن که سمت چپ مون قرار داشت این زیبایی را چندین برابر میکرد.
بعد از طی چندین پیچ و پشت سر گذاشتن این سد به یک جاده رسیدیم که تابلوئی در آن کامفیروز را به سمت چپ و رو به بالا نشان میداد هوا دیگر تاریک شده بود و طی مسیر واقعا سخت بود و کمی دلهره و ترس از تاریکی به دلمون افتاده بود. ساعت 20:30 شب بالاخره به کامفیروز رسیدیم . از آنجا نان سنگک ، پنیر و هندوانه ..... برای سرو شام خریدیم. سپس به مهجن آباد محل بهشت گمشده براه افتادیم. تمامی اقامتگاه ها تعطیل بود و تنها اقامتگاه موجود بابابزرگ نام داشت که برای بازدید به آنجا رفتیم اما اتاق های بسیار نامناسب و کثیفی داشت که از اقامت در آنجا پشیمان شدیم.
ناامید از یافتن یک مکان نامناسب در روستای منگان، چند نفر مشاهده کردیم که جلوی درب یک منزل مشغول صحبت بودند. آنها ما را به سمت مهجن آباد برده و سوئیت مناسبی در طبقه پایین منزل پسرشان را اجاره دادند. خانواده حسینی بسیار مهربان و ساده و خونگرم بودند. صبح روز بعد به سمت بهشت گمشده با ماشین به راه افتادیم. بعد از طی مسافتی در یک محوطه کنار رودخانه که ماشین های بسیاری بودند پارک کردیم. از آنجا به بعد موتور و سه چرخه هایی هستند که شما را تا ابتدای مسیر بهشت گمشده می برند. هزینه هر سه چرخه 25000 تومان بود و ساعت 12 ظهر رسیدیم. بهشت گمشده را باید پیاده طی مسیر کرد تا به بالای آن یعنی ورودی آبشار رسید. این مسیر بسیار لیز و لغزنده است و حتما کفش مناسب بپوشید. اما هرچقدر از زیبایی این مسیر و آبهایی که از همه طرف جاری و زیر پا قرار دارد بگم کم گفته ام.
در بالای بهشت گمشده حوضچه بزرگی به عمق 4 متر وجود دارد که بعضی از افراد آنجا شیرجه زده و شنا می کردند. در این مکان بود که همه از تنگه براق اقلید و ابشار مارگون سپیدان تعریف کردند و ما ترغیب شدیم که این مکانها را نیز ببینیم. ساعت 15:30 به کنار ماشین بازگشتیم در واقع3:30 ساعت رفت و برگشت ما طول کشید. بعد از بازگشت و سرو نهاری که خانم حسینی ما رو مهمان کرده بود در ساعت 17:30 به سمت تنگه براق اقلید حرکت کردیم. جاده کامفیروز به سمت تنگه براق محشر و رویایی بود و در کنار جاده رودخانه خروشان کر قرار داشت و صدای آب روان ، پرندگان و جیرحیرک ها خاموشی نداشت. این مسیر علی رغم کوتاهتر بودن و زیبایی چشم نواز اما از لحاظ آسفالت و روشنائی خراب و داغون بود. بطوریکه 7 کیلومتر پایانی آن کاملا خاکی و سنگلاخ بود و در تمام مسیر حتی یک تابلوی راهنما وجود نداشت.
بالاخره بعد از طی کردن تمام سختی در ساعت 18:45 رسیدیم. خیلی ها در آنجا کمپ زده بودند و مشغول تدارک شام بودند. این تنگه بسیار زیبا است و افسوس خوردیم که چرا زودتر به این محل نرسیده بودیم. برای دیدن غار آهکی که آب آن از روی صخره ها چکه و به پایین سرازیر میشد از پله های کنار صخره بالا رفتیم. که این بالا رفتن در انتهای مسیر بسیار سخت و لغزنده شد زیرا آبی که از غار بیرون می آمد بصورت رودی کوچک به پائین سرازیر می گشت و باعث خیس شدن سنگها و لغزنده بودن مسیر میگشت .
بالاخره در ساعت 8 شب به بالای کوه و غار آهکی رسیدیم. درون غار تاریک بود اما نور تابیده شده از بیرون و صدای دلنواز آب منظره بسیار زیبایی به آن داده بود. در بیرون غار بین دو کوه (تنگه) پرندگان یکصدا با یکدیگر می خواندند و آدمی غرق در این همه عظمت شکوه و جمال میشد. هوا رو به تاریکی می نهاد و ما باید سریعتر به پائین بر می گشتیم. مسیر بازگشت بدلیل تاریک شدن هوا مشکل ساز بود و 1-2 بار راه خود را گم کردیم. بالاخره به پایین کوه و ابتدای تنگه رسیدیم و به سمت محل پارک ماشین خود از کنار رودخانه به راه افتادیم.
بعد از سوار شدن دوباره همان مسیر برگشت تنگه براق_ کامفیروز را در پیش گرفتیم و به اقامتگاه رسیدیم. صبح روز بعد کامفیروز را به مقصد آبشار مارگون سپیدان ترک کردیم. این مسیر 114 کیلومتر است اما بدلیل پیچ های زیاد حدود 2:20 ساعت طول کشید تا به ورودی روستای مارگون برسیم. این مسیر مملو از درختان بلوط زاگرسی است. اما متاسفانه بدلیل بیماری کرونا ورودی این آبشار را بسته بودند و به هیچ وجه اجازه دیدن از این آبشار را به ما ندادند.
ناگزیر بدون دیدن آبشار به سمت یاسوج به راه افتادیم و پس از 2 ساعت به یاسوج و سپس به سمت شهر سی سخت رانندگی کردیم. میتونم بگم واقعا این مسیر هیجان انگیز بود چون با ماشین از پای کوه تا دامنه کوه را بصورت مارپیچ دور زدیم .
شهر سی سخت در منطقه حفاظت شده دنا قرار دارد. دنا بلندترین قله رشته کوه زاگرس می باشد و طبیعتی بکر ، منحصر بفرد دارد. سی سخت شهری کوچک با چشمه ها ( چشمه میشی، سردو ، بیژن و ...) و باغات بسیار است. در هر جای این شهر چشمه های آبسرد خروشان از دل کوه بیرون زده است. روز اول چشمه میشی و گردنه بیژن را دیدیم.
در بعضی از مناطق این گردنه هنوز در قلل و کنار جاده علی رغم خرداد ماه بودن برف زمستانی دیده میشد پایان این گردنه به سمت سمیرم اصفهان میرسد. در طی این مسیر در این گردنه در چندین محل برای برداشتن آب از سر چشمه ایستادیم آبی بسیار خنک و گوارا.... بعد از آن در ساعت 7 شب به شهر سی سخت بازگشتیم و در یک سوئیت اجاره ای بسیار تمیز و مرتب اقامت کردیم. در روز دوم به سمت کوه گل و دیدن دریاچه آن پیاده به راه افتادیم. 1:30 ساعت تا چشمه سردو پیاده روی کردیم. تازه اینجا به ابتدای مسیر کوهنوردی در سمت راست رسیدیم.
طبیعت بقدری زیبا و بکر بود که گویی در دامنه های آلپ قدم میزدیم . صدای جوی آب ، نوازش صورت با پروانه های گذری ، دشت پر از گل ، صخره های پوشیده شده در میان سبزه ها، آسمان آبی با تکه های سفید ابر و در ورای آن قلل مرتفع برفی مجالی برای حرکت نمی گذاشت.
بعد از عبور از این مسیر به کنار دریاچه کوه گل رسیدیم. بجز ما چند نفر نیز کنار دریاچه مشغول عکس گرفتن بودند. بعد از آن دوباره به پیاده روی ادامه دادیم و به جایی رسیدیم که چند اسب وحشی در حال چرا بودند.
برای ما تمامی این تصاویر مصداقی از بهشت بود و نمی توانستیم باور کنیم که این کارت پستال طبیعت زیبا در ایران جان عزیزم باشد. اینجا چشمه گل ، چون رودی جاری بود و به سر چشمه برای بردن آب رفتم و چند دقیقه کنار این چشمه بر روی سبزه ها دراز کشیدم و به تماشای آسمان آبی پرداختم . سکوت و صدای طبیعت مرا از ادامه مسیر باز میداشت.
در این مسیر به یک خانواده خونگرم یاسوجی برخوردیم که ما رو به صرف جوجه کباب مهمان کردند. می تونم بگم یکی از خونگرم ترین و مهربان ترین آدم ها رو استان کهکیلویه و بویر احمد داره. اکثرا وقتی به مردم سی سخت می گفتیم که تهرانی هستیم تعجب میکردند که این همه مسیر دور آمده ایم و گفتند که عید بسیار شلوغ بوده و اکثرا خوزستانی ها به شهر آنها میروند اما میتونم بگم که واقعا علی رغم دور بودن از تهران این طبیعت زیبا و بکر ارزش دیدن دارد و با کارت پستال های طبیعت سوئیس و اتریش برابری میکنه. فقط کاش وقتی این طبیعت میریم جز رد پا از خودمون چیزی باقی نذاریم و زباله ها در طبیعت رها نکنیم. دوباره مسیر بازگشت به سمت پایین در پیش گرفتیم و من چون هایدی در کوه های آلپ، سر از پا نمی شناختم و فقط دلم میخواست با چشمام این طبیعت و آسمان آبی آن نگاه کنم تا تمام حواس پنجگانه من لبریز از این همه زیبایی شوند.
در مسیر بازگشت به اقامتگاه با خرید مواد غذایی از مغازه ها به تدارک شام و تهیه نهار فردا پرداختیم.
صبح زود سی سخت با تمام زیبائی اش به قصد حرکت به سمت تهران ترک نمودیم و چون فرصتی دیگر برای اقامت و بازدید از شهرهای عبوری نداشتیم مستقیما به سمت تهران امدیم. تجربه خوبی بود که در یک سفر 6 روزه قسمتی از سه استان زیبا یزد ، فارس و کهکیلویه و بویراحمد با اقلیم های متفاوت را تونستیم ببینیم و اینکه ایران کشور چهار اقلیم هست به چشم دیدیم. دراین سفر بدلیل پیشگیری از کرونا ازغذا خوردن در رستورانها پرهیز کرده و اکثر غذاهای راحت و سالم تهیه میکردیم تا هزینه سفر هم کاهش یابد. و بیشتر هزینه ما صرف اجاره اقامتگاه و بنزین گردید. بسیار سفر باید تا پخته شود خامی