مقدمه سفر
چند سالی بود که در تلگرام گروه های کوهنوردی و طبیعت گردی مشهد را دنبال می کردم. به کمپینگ علاقه داشتم ولی تا به حال نرفته بودم. خبردار شدم یک برنامه 5 روزه خلخال تا اسالم هست که هزینه اش با اتوبوسvip بدون در نظر گرفتن وعده های غذایی 1.900.000تومان می شود. با سرپرست گروه هماهنگ کردم تا در تهران به آنها ملحق شوم. مسیر سفرم از مشهد به همدان و سپس از همدان به تهران بود تا گروهی به پیمایش مسیر جنگلی اسالم به خلخال برویم.
روز اول
از ایستگاه راه آهن مشهد سوار قطار 4 تخته مشهد به همدان شدم. هزینه اش 337.000 تومان بود. از خرداد ماه محدودیت های کرونایی برداشته شده بود و در هر کوپه 4 نفر حضور داشتند. هم قطارهای من یک مادربزرگ با دختر و نوه کوچک و بازیگوشش بودند. دخترک تا آخر سفر مدام حرف می زد و در کوپه بالا و پایین می رفت. این بود که اصلا آن شب نتوانستم بخوابم. چون باید شب را استراحت می کردم تا صبح زود به غار علیصدر بروم. البته صبح از من به خاطر شیطنت های بچه عذرخواهی کردند.
ساعت 8 صبح به ایستگاه راه آهن همدان که بیرون از شهر قرار داشت، رسیدم. از ایستگاه راه آهن تا هتل که زیاد هم دور نبود کرایه 60.000 تومان می شد. با اینکه تاکسی راه آهن یک مسافر دیگر هم داشت50.000 تومان گرفت. هتل امیران 2را به خاطر چشم انداز زیبایی که به کوه الوند و شهر داشت انتخاب کردم ولی به خاطر ساخت یک پل جدید مسیر مستقیم دسترسی به هتل کمی دور شده بود. هتل در ابتدای شهرک فرهنگیان همدان قرار داشت. وقتی به هتل رسیدم تا تحویل اتاق زمان زیادی بود.
بنابراین چمدانم را به امانت هتل سپردم و با تاکسی اینترنتی به غار علیصدر رفتم. غار علیصدر زیاد به شهر نزدیک نبود، تاکسی اینترنتی هزینه را 100.000 تومان نشان داد. تاکسی گرفتم و از مزارع و شهر گذشتیم تا به کوهی نزدیک شدیم که راننده گفت غار زیر این کوه قرار دارد. هنوز سر صبح و خلوت بود. تا رسیدم نگران وسیله حمل و نقل برای برگشت به همدان شدم. ورودی با نمای شیشه ای شباهتی به غار نداشت.
جزو 10نفر و اولین گروه بازدید کننده غار بودیم. بلیط ورودی 100.000 تومان بود. سمت پذیرش رفتم و بلیط دادم و یک جلیقه گرفتم. شنیده بودم هوای داخل غار سردتر از بیرون است و یک لباس گرم هم برداشته بودم. شروع مسیر یک قایقران بود و یک نفر آقا که باید کنارش می نشست و برای هدایت قایق ها در مسیرهای آبی کمک می کرد. 3 قایق را دنبال هم می کشیدند.
در مسیر هم توضیحاتی در مورد عمق آب و قندیل ها می دادند. نباید به سطح قندیل ها دست می زدیم. چند جا هم از قایق پیاده شدیم و پله های فلزی را بالا رفتیم و قسمت هایی از غار را دیدیم. بازدید از غار تقریباً 2 ساعت طول کشید
و به آخرهای مسیر که رسیدیم با بقیه آشنا شدم و پرسیدند چطور آمدی و تعریف کردم. یک زن و شوهر اصفهانی گفتند اگر مایل هستی با ما بیا برای بازگشت از همدان عبور می کنیم. البته مسیر آمدن به غار راحت تر بود تا اینکه به شهر بازگردم. پیشنهادشان را قبول کردم. آنها مقدای آبمیوه و خوراکی خریدند و با ماشینشان که یک تویوتا کمری بود راه افتادیم. به شهر لالجین هم سری زدیم و آنها کمی ظروف سفالی به عنوان سوغات خریدند.
این بود که من لالجین را هم دیدم. در همه مغازه ها سفال به چشم می خورد و بعد به سمت گنجنامه نزدیک همدان رفتیم. منطقه کوهستانی بود و در پارکینگی که سربالایی بود ماشین را پارک کردند و به سمت ایستگاه تله کابین رفتیم ولی به خاطر خلوتی فعلا تعطیل بود. یک بازارچه هم داشت که نگاهی انداختیم و بعد به سمت آبشار رفتیم.
گنجنامه قسمت تله کابین که البته تعطیل بود.
هوا خوب بود و مردم اطراف رودخانه نشسته بودند. بعد هم سمت کتیبه ها رفتیم و روی تابلوی نزدیک آنجا توضیحی در مورد قدمتش نوشته بود. باید یک روز کامل کنار رودخانه می نشستم و لذت می بردم ولی زمان کم بود.
برای ناهار به رستوران سنتی باغ سیب رفتیم و خانواده اصفهانی مرا به ناهار دعوت کردند و گفتند دوست داریم از همراهی با اصفهانی ها خاطره خوشی داشته باشی. آنها خیلی شوخ طبع و مهربان بودند. یک دختر خانم هم تنها نشسته بود که بعد دوستانش با کیکی در دست آمدند و از گروه موسیقی زنده رستوران که نزدیک ورودی موسیقی اجرا می کردند خواستند تا به دوستشان با نام بردن اسمش تولدش را تبریک بگویند. این خانواده هم دست زدند و تبریک گفتند. آن ها از کیک تولد برای ما هم آوردند. تلاش کردم هزینه ناهارم را حساب کنم ولی گفتند: نه. تو مثل دختر ما هستی.
بعد قرار شد به آرامگاه باباطاهر برویم که داخل یک پارک زیبا بود. من با خانمشان به بازدید رفتیم و همسرشان گفت: داخل ماشین استراحت می کنم چون بعدش یک سره تا اصفهان باید رانندگی کنم. هزینه بلیط بازدید از آرامگاه 5.000 تومان بود. با کارت پرداختیم. محوطه بیرون آرامگاه در دست بازسازی بود و داخلش بسیار زیبا بود و اشعار باباطاهر عریان دور تا دور روی دیوارها نوشته شده بود. عکس گرفتیم و برگشتیم.
من کوله پشتی ام را از عقب ماشین برداشتم و خداحافظی کردم. خیلی اصرار کردند با ما چند روزی به اصفهان بیا و بمان. تشکر کردم و از آنها جدا شدم. آنها به سمت اصفهان رفتند و من به سمت هتل اسنپ گرفتم. اتاقم را در طبقه 4 تحویل گرفتم. اتاق دلبازی بود. یک پنجره رو به کوه و یکی به سمت شهر داشت.
کتری برقی روی میز بود. چای خوردم و با تلفن همراهم مشغول هماهنگی با گروه طبیعت گردیمان شدم که قرار بود فردا صبح زود از تهران به آنها ملحق شوم. غروب شد و به لابی آمدم هتل خوبی بود. فقط یکی از درهای تالار که عروسی در حال برگزاری بود از لابی باز می شد و صدای موزیک و رفت و آمد مهمانان مجلس عروسی در لابی کمی آزاردهنده بود.
شب را استراحت کردم و صبح به رستوران هتل در طبقه مثبت یک رفتم که صبحانه خوبی داشت. بعد از صبحانه با اسنپ به آرامگاه ابوعلی سینا رفتم بلیط ورودی اش را به بهای 5.000تومان با دستگاه خریدم. وسط یک میدان بود همه جایش را دیدم. موزه کوچکی هم داشت. سپس به پشت بام رفتم و اطراف میدان را نگاهی انداختم.
از آن جا به دیدن برج قربان رفتم که در کوچه بود و فضای زیبایی داشت.
آنجا و آرامگاه استر و مردخای و گنبد علویان را پیاده رفتم اما بسته بودند. به دیدن شیر سنگی هم رفتم که در یک میدان قرار داشت و بعد به مرکز شهر سمت خیابان شهدا رفتم تا سوغات همدان را که انگشت پیچ بود بخرم. ظرف های کوچک30000 تومان بود و بعد اسنپ گرفتم و به هتل برگشتم تا اتاق را تحویل بدهم.
اینترنتی بلیط اتوبوس VIP را 120.000 تومان خریده بودم. به پایانه مسافربری همدان رفتم و طوری به تهران آمدم تا صبح زود برسم. قرار شد ساعت 5 صبح سه راه افسریه باشم من ساعت 5 صبح رسیده بودم. هنوز هوا تاریک بود کمی نگران بودم چون وقتی راننده تاکسی پیاده ام کرد، گفت مراقب باش این اطراف معتاد زیاد دارد. سمت وسط خیابان زیر پل عابر ایستادم و دعا کردم اتوبوس زودتر بیاید.
ولی نزدیک 6 صبح سوار اتوبوس شدم. البته صندلی من در اتوبوس دیگری بود و یک جا برای صبحانه توقف کردند و من به اتوبوس خودم رفتم و قرار شد چون ایام تعطیلات خرداد ماه بود و جاده ها شلوغ بود، یک سره به خلخال بریم. بیشتر گروه تجربه طبیعت گردی داشتند. نباید چمدان می آوردیم و کوله پشتی با تجهیزات همراهمان بود. همین طور که در جاده پیش می رفتیم مسیر سبزتر و زیباتر می شد. به بعد از خلخال رسیدیم. از اتوبوس ها پیاده شدیم و صف مرتبی تشکیل دادیم و دیگر مسیر مشخص شده از جاده نبود و پیاده به پیمایش مسیر جنگلی رفتیم.
من جزو چند نفر جلوی گروه بودم تا به توضیحات راهنما که از آن جا با همراه شدند گوش بدهم. مسیر زیبا بود ولی زمان زیادی برای توقف و عکاسی نبود با این وجود وقتی به یک دشت زیبا رسیدیم، ناخودآگاه کمی آهسته تر حرکت کردیم تا چند عکس بگیریم. باید قبل از تاریکی به محل اقامت و روستای ناو بالا می رسیدیم. عده کمی از این مسیر جنگلی رفت و آمد می کردند و بعد سراشیبی و سربالایی با سنگ ریزه داشت.
از بغل کوه می رفتیم که از آنجا رودخانه دیده می شد. بالاخره به روستا رسیدیم. اگر چه از قبل با خانه روستایی هماهنگ کرده بودند ولی اتاق کمتری به گروه ما دادند و هزینه حمام و دستشویی را هم جدا محاسبه کردند و صاحبخانه می گفت چرا همین داخل حیاط کمپ نمی زنید. چون علاوه بر هزینه اقامت در اتاق، برای هر چادر در حیاط کوچک اقامتگاه 50.000 تومان می گرفتند. عده ای برای کمپ زدن با وانت به جنگل رفتند و من فکر کردم باید کوله پشتی هایمان را خودمان حمل کنیم و چون خسته بودم نرفتم و با چند نفر دیگر در حیاط اقامتگاه چادرهایمان را برپا کردیم.
اولین تجربه خوابیدن در فضای باز بود ذوق و شوق زیادی داشتم. ولی از نیمه شب صدای دعوای سگ ها روی پشت بام خانه می آمد که می ترسیدم روی چادر من بیفتند. چون آخر شب همه جا تاریکی مطلق بود. هوا سرد شد و کیسه خواب داشتم. هر طور بود کمی استراحت کردم. صبح زیپ چادر را کشیدم و با منظره زیبای کوه و رودخانه مواجه شدم.
وسایل را جمع و جور کردیم و صبحانه خوردیم. بعد حاضر شدیم تا با وانت به سمت روستای ناو پایین برویم که در جنگل نزدیک بقیه گروه چادر زده بودند. کمپ کنار رودخانه ای بود. تعدادی کندوی زنبور عسل و استخر پرورش ماهی بود.
به دوستان رسیدیم و به سمت بالای رودخانه راه افتادیم و اشتیاق زیادی برای دیدن آبشار دریابن داشتم. من جزو نفرات جلوی گروه بودم و تا بقیه برسند کمی فیلم و عکس گرفتم چون گروه ما زیاد بودند دو تا اتوبوس 25 نفره بود. بعد اطراف آبشار همه آمدند و جایی برای گرفتن یا عکس تکی و منظره خلوت آبشار نبود.
آن روز باید 5 ساعت پیاده روی می کردیم و گاهی فقط باید مناظر زیبا را در ذهنمان ثبت می کردیم و نمی شد عکس گرفت. وسط جنگل هوا خنک تر بود و کنار رودخانه برای ناهار توقف کردیم. در مسیر از جنگلبانی مجوز گروه ها را نگاه می کردند و بعضی با ماشین و تجهیزات به دل طبیعت آمده بودند.
آب رودخانه بسیار سرد بود و گاهی باید از آب رد می شدیم. خدارا شکر بالاخره به جاده رسیدیم و منتظر شدیم همه برسند و وسیله نقلیه برای رسیدن به محل اقامت شبانه مان پیدا کنند. چون اتوبوس هایمان را از یک مسیری اجازه نداده بودند به قسمت منطقه روستایی بیایند. به هر سختی بود وسیله نقلیه گرفتند تا ما را به محل اقامتمان برسانند. دو کلبه چوبی و دو خانه روستایی برای اقامت شب در گرفته بودند که ما چند خانم با هم در یک خانه کوچک اقامت داشتیم.
چون شب بود غذا از بیرون سفارش دادیم. با اینکه محل سفارش غذا نزدیک ما بود هزینه زیادی برای مثلا پیک از ما گرفتند. از دو کلبه چوبی هم یکی را دیر تحویل دادند و خانه دومی را هم ساعت12 شب به بهانه ای گفته بودند خالی کنید. ما خواب بودیم که در زدند و چند خانم دیگر از آن جا به ما ملحق شدند. با کیسه خواب هایمان جای کمی در خانه داشتیم. روز بعد قرار بود به آبشار ویسادار برویم. با 4 مینی بوس به سمت سرپره راهی شدیم. اطراف آبشار شلوغ بود ما فقط روی پل بالای آبشار و اطرافش ماندیم که آش و خوراکی می فروختند.
مدتی آنجا ماندیم و بعداز ظهر برای ناهار در رستورانی در شهر رشت توقف داشتیم. با اینکه عصر بود برای ناهار صف بسته بودند. ما از قبل جا رزرو کرده بودیم.
قبل از غروب آفتاب به ساحل چمخاله رفتیم. شلوغ بود و ما چند ساعتی آنجا بودیم. بعضی قایق و پاراموتور سوار شدند و ما چند نفری استراحت کردیم.
بعد عکس گروهی گرفتیم و سوار اتوبوس هایمان شدیم و با چند توقف کوتاه برای سوغاتی از جاده شمال به مشهد برگشتیم و خاطره خوشی از سفر برایم باقی ماند.