پس از آن به سمت پل صلح که در یک سر پارک رایک قرار دارد حرکت کردیم،این پل بسیار زیبا بود .با دیدن عکسها فکر میکردم پلی نسبتا کوچک است اما پس از داخل شدن به آن،پی به بزرگی و زیبایی آن بردم.توریستهای زیادی در گوشه و کنار مشغول گرفتن عکس بودند و مردی با یک طاووس زیبا منتظر توریستها بود تا با طاووس وی عکس بگیرند.پل صلح ،پلی کمانی شکل و مخصوص پیاده روی است و یکی از معروف ترین جاذبه های گردشگری تفلیس به شمار می رود.
این پل بر فراز رودخانه کورا کشیده شده و منطقه شهر قدیمی تفلیس را به پارک رایک وصل می کند. پل صلح در سال ۲۰۱۰ به دستور شهرداری تفلیس درست شد و از آن زمان تا الان تبدیل به یکی از پربازدیدترین جاذبه های شهر شده است.این پل در شب نیز زیبایی چشم گیری دارد و نورپردازی های آن بسیار زیباست،به دلیل نزدیکی به هتل شبها هنگام برگشت دقایقی مشغول نگاه کردن به زیبایی های این پل میشدیم.
بعد از بازدید از پل صلح به سمت تله کابین در سمت دیگر پارک رفته و برای خرید بلیط داخل صف ایستادیم حدود ساعت یک ظهر به آنجا رسیدیم.صف نسبتا طولانی بود اما بسیار سریع نوبت به ما رسید هزینه بلیط تله کابین تفلیس برای هر سه نفر در مسیر یکطرفه جمعا 9.5 لاری شد که قیمت معقول و مناسبی بود.برای برگشت تصمیم داشتیم پیاده برگردیم و جاذبه های اطراف را تماشا کنیم.مسیر تله کابین کوتاه بود و سریه به بالای تپه رسیدیم.
وقتی به بالا رسیدیم هوا بسیار گرم بود در یک سمت مجسمه مادر گرجستان کارتلیس ددا و در سمت دیگر قلعه ناریکالا بود .تصمیم گرفتیم ابتدا از قلعه ناریکالا دیدن کنیم.پس از چند قدم پیاده روی به مردی گرجی رسیدیم که آکاردئون میزد از ما پرسید از کدام کشور هستید و با شنیدن اسم ایران به فارسی گفت اوووه عزیز ایران!و بعد از چند ثانیه شروع به نواختن سرود ملی ایران کرد.بسیار زیبا میزد و توریستهای ایرانی دیگر هم دور او جمع شدند.
رسیدن به قلعه ناریکالا در هوای گرم سخت بود مسیری پیاده و پله های زیادی بر سر راه بود.به قلعه رسیدیم.ورودی قلعه شیبی بسیار تند و سربالایی داشت این قلعه برایم جذابیت زیادی نداشت بیشتر قسمتها تخریب شده بود و فقط تعدادی دیوار باقی مانده بود.در یک گوشه از محوطه یک چاه آب و یک صلیب قرار داشت که دیدن آن مرا به یاد فیلم های قدیمی می انداخت.
داخل محوطه قلعه کلیسای سنت نیکولاس قرار داشت که از آن هم دیدن کردیم.گرمای هوا ظاقت فرسا شده بود دوباره نیازمند بستنی شدیم و از پیرمرد دستفروشی که بستنی هایش را در ظرفی در بسته چیده بود سه بستنی گرفتیم.بستنی 5 لاری بود اما به 3 لاری رضایت داد و سه بستنی جمعا به مبلغ9 لاری خریدیم که در آن گرمای طاقت فرسا بسیار به ما چسبید.
در داخل محوطه یک داربست بزرگ زده بودند که برگهای درخت مو از آن بالا رفته و فضای سایه ای را ایجاد کرده بود زیر آن چند میز و نیمکت برای استراحت قرارداده بودند. تصمیم گرفتیم در همان جا ناهار را از ساندویچ هایی که به همراه آورده بودیم بخوریم.کنار نیمکت شیر آب و یک دکه کوچک تنقلات وجود داشت.با پرداخت یک لاری کلید سرویس بهداشتی را گرفتیم. بیشتر سرویسها در گرجستان پولی بدند و دربشان قفل بود. پس از استراحت پدرم در همانجا نشست و من به همراه مادرم با چک کردن کاغذ زمانبندی برنامه هایم به سمت مقصد بعدی یعنی مجسمه مادر گرجستان به راه افتادیم.
در حال قدم زدن بودیم که ناگهان کسی گفت ااا سلام خوبین؟برگشتیم و یک خانواده خوش اخلاق اصفهانی که در هنگام رفت در گمرک ایران با آنها آشنا شده بودیم را دیدیم و من باز به جمله دنیا خیلی کوچیکه ایمان اوردم. کمی جلوتر باز گروهی جوان ایرانی در گوشه ای نشسته و مشغول بگو مگو بودند.یک لحظه احساس کردم در تهران هستم.
این مجسمه بسیار عظیم است و ارتفاع زیادی دارد.مجسمه مادر گرجستان که با نام کارتلیس ددا نیز شناخته میشود، از برجستهترین جاذبههای گردشگری تفلیس بهشمار میرود. قدمت مجسمه به سال ۱۹۵۸ بازمیگردد و در بزرگداشت ۱۵۰۰امین سالگرد شهر تفلیس بر فراز تپه سولالاکی برپا شده است. با ۲۰ متر ارتفاع، این مجسمه بانویی را نشان میدهد که در یک دست خود شمشیر و در دست دیگر جامی دارد. مجسمه مادر گرجستان استعاره از شخصیت گرجی است که با مهمانان خوشرفتار هستند و با دشمنانشان میجنگند. پس از آن به سمت باغ گیاه شناسی که ورودی آن نزدیک مجسمه مادرگرجستان است رفتیم.
با دیدن باغ گیاه شناسی از بالا و نسبتا خشک و بی جاذبه بودن آن و اینکه در مقابل باغ گیاه شناسی باتومی حرفی برای گفتن ندارد تصمیم گرفتیم از دیدار آن صرفه نظر کرده و در باتومی نسبت به دیدن باغ گیاه شناسی اقدام کنیم.برنامه های لیست امروزم را با موفقیت بازدید کرده بودیم.به دنبال پدرم در قلعه ناریکالا رفته و پس از آن پیاده از کوچه پس کوچه ها به سمت کلیسای متخی برگشته و پس از برداشتن ماشین به سمت هتل حرکت کردیم.
حدود ساعت 5 بعد از ظهر بسیار خسته به هتل رسیدیم پس از یک ساعت استراحت پدرم که تعریف بنای یادبود گرجستان را از من خیلی شنیده بود تصمیم گرفت تا از آن بازدید کند من هم که عاشق این مکان شده بودم تصمیم به همراهی کردن وی گرفتم. با ماشین به سمت آنجا حرکت کرده و حدود ساعت شش به آنجا رسیدیم.
هوا رو به تاریکی رفته بود و چراغهای محوطه را روشن کرده بودند. دیدن این بنا در هنگام غروب هم خالی از لطف نبود گشتی در اطراف زدیم و کمی عکس گرفتیم.سپس در گوشه ای نشستم و به بنای عظیم خیره شدم .نور زرد رنگ چراغهای محوطه بر روی تخته سنگ های سیاه افتاده بود،صدای بادی که لابه لای درختان میپیچید و جیرجیرکهایی که صدایشان از گوشه و اطراف شنیده میشد آنجا را برایم بسیار دلچسب کرده بود.
پس از آن به هتل برگشته بسیار خسته بودیم رفتن به رستوران تابلا را کنسل کرده و خودمان را برای خوردن الویه ای که از ایران آورده بودیم آماده کردیم.با ریختن سس بر روی آن آماده شد و بسیار لذت بردیم.به دلیل کاهش بیش از حد ارزش ریای و بالا بودن ارزش لاری و قیمت غذا در گرجستان، رفتن هر روزه به رستوران باعث تحمیل هزینه های زیادی در سفر شما میشود. به همراه داشتن مقدار لازم غذا بسیار در مدیریت کردن هزینه ها به شما کمک میکند.
پس از خوردن شام از خستگی بیهوش شدیم
هزینه های امروز:
عکس گرفتن با میمون برای سه نفر جمعا 20 لاری
بستنی در پارک میراکل 15 لاری
بلیط تله کابین برای سه نفر 9.5 لاری
بستنی در قلعه ناریکالا برای سه نفر جمعا 9 لاری
انعام به مردی که آکارئون میزد 1 لاری
هزینه استفاده از سرویس های بیرون 2.5 لاری
جمع هزینه های امروز حدود 57 لاری
روز پنجم سه شنبه 14 شهریور
صبح ساعت 8 صبح برای صرف صبحانه به رستوران هتل رفتیم.برای امروز ماکارونی آب پز،پیراشکی با پوره سیب زمینی و خوراک مرغ به منوی غذاهای گرم اضافه شده بود. پس از صرف صبحانه وسایل را جمع کرده برگه راهنمای مربوط به گشت و گذار امروز را برداشتم و به سمت کلیسای سامبا حرکت کردیم.
فاصله توسط گوکل مپ از هتل ما تا این کلیسا حدود 11 دقیقه بود اما مپ ما را اشتباها به کلیسای کوچک دیگری برد که شباهت اسمی زیادی به این کلیسا داشت از آنجا با تنظیم مجدد و پرس و جو بلاخره به این کلیسا رسیدیم.مسیر رفتن به آن سربالایی با شیب تند و خیابانی باریک و سنگ فرش شده است اگر ماشینتان ضعیف است رفتن به این کلیسا با ماشین شخصی توصیه نمیشود.پس از رسیدن ماشین را پارک کرده و هزینه پارکینگ را که 4 لاری بود پرداخت کردیم و داخل شدیم.
محوطه کلیسا بسیار بزرگ و زیبا بود و از دور شباهت کمی به تاج محل هندوستان داشت و مرا به یاد آنجا انداخت.آفتاب بسیار سوزان و بالای سرمان بود و کار عکس گرفتن از این نمای زیبا را بسیار سخت کرده بود.
پس از دیدن محوطه بسیار زیبا داخل کلیسا شدیم فضای داخلی آن بسیار بزرگ و زیبا بود و سقف کلیسا بسیار مرتفع بود.تصاویر بسیار زیادی از حضرت عیسی و مریم مقدس به چشم میخورد. با وجودی زیادی جمعیت در فضای داخلی سکوت خاصی حکم فرما بود.
کلیسای جامع تثلیث ، معروف به سامِبا (به معنای تثلیث) و به زبان انگلیسی (holy trinity cathedral of tbilisi)، کلیسای اصلی ارتدکس گرجی و معروف ترین کلیسای تفلیس است. این کلیسا یکی از مهم ترین بناهای مذهبی جهان است.از سال ۱۹۹۵ پروژه ی ساخت کلیسای جامع تفلیس یعنی کلیسای تثلیث ( کلیسای سامبا ) شروع شد و ساخت این بنا تا سال ۲۰۰۴ میلادی طول کشید، این کلیسا که با شکوهی هر چه بیشتر ساخته شده است علاوه بر کاربری مذهبی به عنوان یک مکان گردشگری و زیارتی به شمار می آید.
کلیسای زیبای اسمیندا سامبا تفلیس (کلیسای جامع تثلیث تفلیس) از ساعت ۱۰ صبح تا ۶ بعد از ظهر برای بازدید باز است .اگرچه این کلیسا قدمت زیادی ندارد، اما در همین مدت کوتاه، اعتبار قابل توجهی کسب کرده و به یکی از محبوبترین جاذبههای تفلیس تبدیل شده است. اکثر اهالی گرجستان پیروان ارتدکس هستند و به ویژه علاقهمند به کلیسای جامع تثلیث هستند؛ علاوه بر آن، تمام گردشگران تفلیس نیز این بنای زیبا را دوست دارند. کلیسای جامع تثلیث در مرکز شهر تفلیس و در کرانه چپ رود کر بر فراز تپهای به نام سنت ایلیا قرار گرفته است. بوی عود بسیار ملایمی در اطراف پیچیده بود شمع روشن کردیم و در داخل محوطه قدم زدیم.
در داخل حیاط سازه جالبی بود که مرا به یاد کارتون شمشیر در سنگ می انداخت سازه ای سفید و صلیبی طلایی که مانند شمشیر داخل سنگی گذاشته شده بود.
قسمتی از حیاط را مانند برکه درست گرده بودند و تعدادی طاووس مرغابی مرغ و خروس و غاز آنجا بودند.
پس از آن سوار ماشین شده و به سمت شهربازی متاسمیندا به راه افتادیم حدود 20 دقیقه در راه بودیم.مسیر بسیار زیبا،آسفالت مناسب و پیچهای کوه تاسمیندا شبیه پارک کوهسار تهران ولی بسیار زیباتر از آن بود.پس از پیچ هایی ملایم به درب ورودی شهربازی رسیده و ماشین را پارک کردیم.هزینه پارک ماشین 3 لاری بود.برای رسیدن به شهربازی از فانیکولار هم میتوانید استفاده کنید .
بوستان متاتسمیندا که یکی از جاهای بسیار دیدنی در شهر تفلیس است، با وسعت بیش از 100 هکتار، معروف ترین پارک تفریحی شهر است که در دوران اتحاد شوروی ساخته شد. قدمت این بوستان بیش از 100 سال است و هم اکنون عضو انجمن بین المللی شهربازی ها (IAAPA) میباشد. برخی از جشن ها و رویدادها در این بوستان برگزار می شود و از بخش های زیر تشکیل شده است:
- 25 سرسره مختلف و وسایل تفریحی دیگر در این پارک وجود دارد که در سه بخش هیجانی، خانوادگی و کودک طبقه بندی شده اند.
- بخش هیجان انگیز شامل: چرخ و فلک، ترن هوایی و رفتینگ.
- بخش خانوادگی شامل: قایق دیوانه، خانه ارواح، بازی های ویدئویی و کامپیوتری، ماشین های کوبنده.
- بخش بچه ها شامل: برج پرش، سرزمین آب، کاروسل، ماشین های مینی نامبر، ترن شادی، چرخ و فلک، سواری های مخصوص بچه ها و گشت و گذار سافاری.
- فروشگاه.
- محوطه ای مخصوص پیک نیک.
- رستوران ها و کافی شاپهای مختلف.
- سالن هایی جهت برگزاری جشن های تولد و مراسم عروسی.
داخل محوطه بسیار بزرگ بود و بازی ها و سرگرمی های مختلفی وجود داشت.ورود به شهربازی رایگان است اما در بدو ورود گیشه ای وجود دارد که میتوانید از آن کارت شهر بازی را بخرید و با شارژ ان از وسایل مختلف استفاده کنید.در یکی از سالنها مجسمه افراد مشهور را درست کرده بودند که بسیار جالب و واقعی به نظر میرسید و میتوانستید با پرداخت 10 لاری وارد شده و با آن شخصیت ها عکس بگیرید.
پس از کمی گشت و گزار تصمیم گرفتم تونل وحشت را امتحان کنم با پرس و جوی فراوان به آنجا رسیدیم و زمانی که خواستم بلیط بخرم گفتند وجه نقد قبول نمیکنند و مجبور شدم مسافت زیادی برگردم تا از درب ورودی کارت شهربازی به مبلغ 2لاری را تهیه کنم در همانجا هم کارت را 16 لاری شارژ کردم و کلا 18 لاری پرداخت کردم. هزینه ورودی تونل وحشت برای هر نفر 8 لاری بود.
تونل وحشت به وسیله قطاری به داخل رفت. اصلا ترسناک نبود و برخلاف تصورم بیشتر برای نوجوانان و کودکان مناسب بود.قطاری بود که به مدت 7 تا 8 دقیقه داخل محوطه چند طبقه ای میچرخید. .در یک قسمت به خاطر تاریکی بیش از حد چشمهایمان را بسته بودیم که از ما عکس گرفتند و پس از بیرون امدن متصدی با خوشحالی با گفتن جمله ترسیده ترسیده به فارسی میخندید و میخواست عکس های آنرا به ما بفروشد که البته نخریدیم.
پس از آن تصمیم به خوردن ناهاری گرفتیم که همراه آورده بودیم.هزینه رستوران و خوراکی در این شهربازی بسیار زیاد است و فقط یک نوشابه کوچک یک نفره بین 7 تا 10 لاری یعنی حدود 200 هزار تومان قیمت دارد.
بعد از چندین ساعت گشتن و لذت بردن از فضای بسیار زیبای متاسمیندا سوار ماشین شده و به سمت مقصد بعدی یعنی دریاچه لاک پشت که نزدیک شهربازی بود به راه افتادیم.پس از رسیدن ماشین را در محوطه پارک کردیم.پارکینگ رایگان بود! دریاچه زیبا و ارامی بود و برای یکی دوساعتی استراحت کردن خوب بود.کمی در محوطه چرخیدیم و عکس گرفتیم.برای خوردن چای و تنقلات در کنار قایقها نشسته بودیم که دیدیم مرد جوان گرجی در زیر سایه درختی تنها نشسته و ما رانگاه میکند.پدرم برای او چای ریخت و کمی شیرینی تعارف کرد او هم بسیار تشکر کرد کنار ما نشست و فهمیدیم که تور لیدر است و گروهی عرب را برای بازدید از دریاچه آورده است.
اسم او زوراب بود مرد بسیار محترمی بود در مورد ایران سوالات زیادی از من پرسید و گفت که تهران را خوب میشناسد.داستانهای زیادی از شهر زیبای برجومی کیفیت آب گرجستان و فرهنگ گرجی ها برایمان گفت سپس شماره همراهش را به ما داد و گفت اگر در گرجستان هر مشکلی پیدا کردید یا سوالی داشتید حتما با من تماس بگیرید و من به شما کمک خواهم کرد.که این را در طول سفر ثابت کرد و راهنماییهای زیادی از او گرفتم.مردم گرجی بسیار مهربان و خونگرم بودند.
پس از آن به مقصد بعدی یعنی موزه مردم شناسی تفلیس که فقط دو دقیقه تا آنجا فاصله داشت رفتیم.این موزه در سال 1960 تاسیس شد و کل آن در فضایی با است که نشان دهنده یک دهکده گرجیست که خانه های موجود در آن نشان دهنده بخشهای مختلف تاریخ گرجستان است.با توجه یه سفر نامه های زیادی که خوانده بودم و هزینه های بازدید از این موزه بسیار ارزان و نزدیک 3 تا 4 لاری بیان شده بود،برای خرید بلیط به گیشه رفته و با شنیدن قیمت شکه شدیم.هزینه ورودی برای هر نفر 40 لاری یعنی در حدود 800هزار تومان بود!از بیرون به فضای داخل آن نگاهی انداخته و از خریدن بلیط آن پشیمان شدیم.
پس از آن به سمت پارک واکه رفتیم که نزدیک موزه مردم شناسی بود.این پارک واقعا زیباست و ارزش بازدید را دارد.محوطه پارک بسیار بزرگ و سرسبز است و در قسمت بالایی آن یک مجسمه بسیار بزرگ وجود دارد که با تعداد بسیار زیادی پله میتوان به آن رسید.
از آنجایی که این مجسمه را در عکسها زیاد دیده بودم و آدم بسیار کنجکاوی هستم و باید ته توی همه دیدنی های منطقه را در آورم تصمیم گرفتم از تمام آن پله ها بالا رفته و مجسمه را ببینم مادرم هم به ناچار و با اصرار به همراه من آمد. در وسط راه جمله ساحل بی خیال شو حالا فکر کن رسیدی مگه چی اون بالاست را حدود هزار بار شنیدم و تسلیم نشدم! حدود 250 تا پله ای را که بالا رفته بودیم شمردیم و از شمردن مابقی به دلیل خستگی صرف نظر کردیم. فکر میکنم جمعا حدود 300 پله یا بیشتر بود!
فرد جوانی هم که آنجا رسیده بود و از دیدن چهره من که شبیه کره آب شده، شده بودم خنده اش گرفته بود.پس از کلی عکس گرفتن و غرور و افتخار(انگار اورست را فتح کرده ام) به پایین برگشتیم.در این پارک تله کابین هم وجود دارد که یک سر آن به سمت دریاچه لاک پشت میرود. 300پله را مجددا برگشتیم و احساس ماشینی را داشتم که هر چهار چرخش پنچر شده است. پس از کمی گشت زدن در محوطه زیبای پارک سوار ماشین شده و حدود ساعت 6:30 عصر به هتل رسیدیم.پس از کمی استراحت وسایلمان را جمع کرده و در ماشین گذاشته تا فردا پس از خوردن صبحانه از تفلیس زیبا خداحافظی کرده و به سمت باتومی رهسپار شویم. پس از جمع آوری وسایل شام خورده و بیهوش شدیم.
هزینه های امروز
پارکینگ سامبا 4 لاری
پارکینگ متاسمیندا 3 لاری
تونل وحشت متاسمیندا 18 لاری
جمع هزینه ها 25 لاری
روز ششم چهارشنبه 15 شهریور ماه 1402
صبح ساعت 8 به رستوران هتل رفتیم تا آخرین صبحانه مان را در تفلیس و هتل گرند پالاس بخوریم.همه چیز خوب و فضای امروز سالن نسبتا خلوت بود.
پس از صرف صبحانه خوشمزه و گرفتن انرژی به سمت اتاق حرکت کردم تا چمدانها را به داخل ماشین ببرم نزدیک درب آسانسور بودم که متصدی هتل که پسر جوان و بسیار با اخلاقی بود جلو آمد.انگلیسی را بسیار خوب حرف میزد و هروز از راهنماییهای او استفاده میکردم.در مورد تفلیس و اینکه آیا به ما خوش گذشته یا خیر و در مورد مقصد بعدی و باتومی کمی با من صحبت کرد و از او بابت زحماتش تشکر کردم و مکالمه به اتمام رسید که پشت سرش خانم میان سال گرجی که بسیار مهربان و مدیر اصلی هتل بود جلو آمد لبخندی زد و به فارسی گفت سلام خوبم خوبی؟با لهجه بسیار شیرینی فارسی حرف میزد .به انگلیسی از او پرسیدم که فارسی بلدی و او گفت که چند کلمه از مسافران ایرانی یاد گرفته است.بعد به او گفتم تنکیو !و او در جواب به فارسی گفت دست شما درد نکنه سر شما درد بکنه که از شنیدن آن شکه شدم و همه زدیم زیر خنده از آنها خداحافظی کرده و به سمت مقصد بعدی رهسپار شدیم.
نکات مثبت هنل گرند پالاس تفلیس
تسلط کامل پرسنل به زیان انگلیسی و دلسوز و مهربان بودن آنها-صبحانه نسبتا کامل و کافی-تمیزی و بزرگی اتاقها -سرویس تمیز و کابین دوش شیشه ای-ویوی خوب هتل به جاذبه های تفلیس و پنجره های قدی-داشتن سیف باکس-نظافت روزانه اتاقها(البته با درخواست)
نکات منفی هتل
کمبود شدید پریز برق که مارا بسیار به دردسر انداخته بود.شارژ و سرویس بسیار ضعیف روزانه از وسایل بهداشتی تا چای و قهوه که در این مورد بسیار خسیس بودند.لوکیشن هتل که سرراست نیست و یافتن آن اندکی سخت است. مقصد بعدی ما شهر باتومی بود اما قبل از آن تصمیم داشتیم بین راه از شهر متسختا و کلیسا و صومعه معروف آن بازدید کنیم.از تفلیس خداحافظی کرده و ساعت 9 صبح حرکت کردیم.تفلیس شهر بسیار زیبایی بود و به قول پدرم که میگفت خیابانهایش مرا به یاد خیابان ولیعصر تهران می اندازد که بسیار پردرخت و سرسبز است.مردم مهربانی داشت.نوع پوشش اکثر مردم عادی بود و زیاد لباس سنتی ندیدم.تنها نکته منفی در مورد تفلیس از دید من رانندگی بسیار بد آنها،سرعت زیاد و عصبی بودن و کمبود صبر و حوصله در رانندگی بود.
بسیاری از افراد گرجستان را با شهرهایی به نام تفلیس و باتومی میشناسند. در صورتیکه شهرهای تاریخی و گردشگری دیگری نیز در این کشور وجود دارند. از جمله این شهرها میتوان به متسختا گرجستان اشاره کرد.این شهر زیبا در تلاقی دو رودخانه قرار گرفته است. بر اساس حکایات تاریخی، فعالیتهای حضرت مسیح در متسختا گرجستان آغاز شد. به همین علت این شهر، یکی از اولین شهرهایی بوده که مسیحیت را پذیرفت. متسختا 237 سال پس از میلاد، مسیحیت را به عنوان دین رسمی خود قبول کرد. به همین دلیل دفتر مرکزی کلیسا ارتدوکس و کلیسا رسالت در این شهر قرار دارد.
دور تا دور این شهر، کوههای بسیاری دیده میشوند. در زمانهای گذشته که حاکمان و پادشاهان در این شهر به حکمرانی میپرداختند، بناهای نظامی بسیاری از قلعهها حفاظت میکردند. وجود قلعهها، سایر عناصر شهر و استحکامات سبب تشکیل یک مرکز دولتی وسیع شده بود. رشد این شهر از اوایل مسیحیت آغاز شده و تا قرن 6 ادامه یافت. در قرن 6 میلادی پایتخت کشور گرجستان به تفلیس منتقل گردید. به همین علت است که این شهر را به عنوان یک شهر مذهبی و تاریخی میشناسند.
حدود 45 دقیقه طول کشید تا به این شهر زیبا برسیم و ساعت حدود ده صبح بود .مقصد ما دیدن کلیسای پر رمز و راز سوتیتسخوولی یا ستون زندگی بخش بود.هزینه پارکینگ مجموعه 3 لاری بود.
از مهمترین کلیساهایی که در گرجستان وجود داشته، میتوان به کلیسا سوتیتسخوولی اشاره کرد. از لحاظ لغوی این کلیسا از ترکیب دو کلمه ستون و زندگی تشکیل شده است. قدمت این کلیسا به دوره قرون وسطی بازمیگردد. بر اساس شواهد و اطلاعات بهدست آمده قدمت نقاشیهایی که روی دیوارهای این کلیسا کشیده شدهاند نیز به دوره قرون وسطی تعلق دارند.
تزئینات و کندهکاریهای روی دیوارهای این کلیسا، چشمان هر بینندهای را به خود خیره میکند. در حقیقت آنچه سبب مشهور شدن این کلیسا شده، تزئینات و کندهکاری های بسیار زیبا آن است. از زمان ساخت کلیسا تا به امروز حملات طبیعی و غیرطبیعی بسیاری به آن وارد آمد.داستان روایت از این دارد که یك یهودی مكستا ، الیوز ، در زمان مصلوب شدن حضرت عیسی در اورشلیم بوده و با لباس مسیح به مكچه بازگشت. خواهرش سیدونیا خرقه را از او گرفت و بلافاصله درگذشت. لباس با او دفن شد و با گذشت سالها ، مردم محل دقیق آن را فراموش کردند. هنگامی که پادشاه میریان کلیسا را در قرن چهارم در شهر افتتاح کرد ، ستون چوبی که برای ایستادن در مرکز آن طراحی شده است و از سطح زمین قابل بلند شدن نبود. بعد از یک نماز شبانه توسط نی نین ، ستون به طرز معجزه آسایی مطابق میل خودش به محل دفن جامه حرکت کرد. متعاقباً این ستون معجزه بسیاری را انجام داد و Svetitskhoveli به معنی "ستون زنده بخشیدن" است.
فضای داخل کلیسا بسیار آرام بود و ما هم شمع روشن کردیم.انرزی خوبی از این فضا میگرفتم.
صدای زمزمه عجیبی میشنیدم که توجه مرا جلب کرد به سمت صدا حرکت کردم و به درب کوچکی رسیدم فردی با ردایی قرمز و زیبا مشغول انجام مراسم عجیبی بود و عده زیادی پشت وی حلقه زده بودند کمی مراسم را نگاه کردیم و سپی به محوطه بیرونی کلیسا برگشتیم.
نمای زیبای صومعه جواری در بالای تپه که آن هم بسیار دیدنی است اما متاسفانه به دلیل کمبود زمان نتوانستیم از آن بازدید کنیم.
بیرون محوطه چیزی شبیه صلیب را در زمین کاشته بودند تعداد بسیار زیادی توریست دور آن جمع شده و لیدر آنها به زبان فرانسوی توضیحات بسیار زیادی را در مورد آن میداد و من احتمال دادم شاید ستون اصلی همین باشد.
مشغول گشت زدن در محوطه بودم که پدر روحانی با سن و سال نسبتا زیاد و صلیب بزرگی بر گردنش آرام آرام به سمت ما آمد و پرسید از کجا آمده اید؟و من گفتم ایران.او هم لبخند زنان تکرار کرد اوه،ایران ایران ایران ایران انگار که داشت سرود میخواند از او درخواست کردیم که با او عکس بگیریم و با خوشحالی قبول کرد و بعد از آن به سمت شهر گوری و موزه استالین حرکت کردیم.
تا رسیدن به شهر گوری و موزه استالین حدود 50 دقیقه راه بود.قبل از رسیدن به محوطه موزه ماشین را نزدیک نان وایی و آرایشگاهی پارک کردیم.دنبال مکانی برای خرید بلیط موزه استالین میگشتم چون شنیده بودم ورودی نفری 15 لاری است.اما در هنگام ورود دیدیم که در باز است و همه بدون بلیط وارد میشوند وارد فضای حیاط محوطه شدیم که خانه کوچک و قدیمی استالین در آنجا بود و همه با آن عکس میگرفتند.
پس از آن به داخل واگن قطار رفتیم و از کوپه های مختلف آن بازدید کردیم.در داستانهای زیادی بیان شده است که استالین بسیار از پرواز میترسیده و همیشه از قطار استفاده میکرده است.
پس از آن حدس زدیم که بلیط ورودی احتمالا مربوط به فضای داخلی موزه است اما درب موزه هم باز بود و داخل شدیم.فضای داخل موزه بسیار بزرگ و زیبا بود و از قسمت های مختلف آن عکس گرفتیم.
پس از آن به طبقه دوم موزه رفتیم و از برخی اتاقها و وسایل شخصی استالین دیدن کردیم تا به جلوی اتاقی رسیدیم که بیرون ان جمعیت زیادی حلقه زده بود.متوجه شدیم که برای ورود به این اتاق است که باید بلیط تهیه کرد درب اتاق کاملا باز بود و تمامی وسایل مشخص بودند بیشتر توریستها از همانجا نگاهی می انداختند و میرفتند ما هم که بیشتر قسمتهای موزه را بازدید کرده بودیم همین کار را کردیم.خوشحال و خندان از اینکه الکی 45 لاری هزینه نکردیم به سمت ماشین حرکت کردیم که با دیدن کاغذی رول شده زیر برف پاک کن ماشینم خنده به لبم خشک شد!
کاغذ را باز کردم یک طومار دراز و طولانی بود .دریغ از یک کلمه انگلیسی همه نوشته ها به خط گرجی بود بجز پلاک ماشینم و حدس زدم که جریمه باشد!دور و برم را نگاه کردم هیچ تابلوی پارک ممنوعی وجود نداشت!تعداد زیادی ماشین گرجی پشت و جلوی ماشین من پارک شده بودند که هیچ کدام جریمه نشده بودند و فقط ماشین من که پلاک ترانزیت داشت جریمه شده بود.حتی نمیدانستم جریمه چقدر است!
کنار ماشینم یه مغازه بسیار کوچک فروش نان بود که قابلیت داخل شدن نداشت و باید سفارش را از توری پنجره ای تحویل میگرفتیم.نانهای پشت شیشه بسیار هوس انگیز بودند و خانم گرجی مهربان و میانسالی پشت توری نشسته بود .یک باگت بسیار بلند و کشیده به مبلغ 1.5 لاری و سه قرص نان دیگر که هرکدام 1 لاری بودند جمعا 4.5 لاری پرداخت کردم.
به درخواست پدرم داخل مغازه آرایشگاه کنار ماشین شدیم تا از گرجی ها بخواهیم قبض را ترجمه کنند و ببینیم موضوع از چه قرار است داخل آرایشگاه یک دختر و پسر جوان و یک مشتری بودند.قبض را به پسر نشان دادم و به انگیلیسی گفتم قبض جریمه ماشین است و او متوجه نشد فهمیدم که انگلیسی نمیفهمد.به پدرم گفتم ولش کن حالا جریمه مهمی نباید باشه که با شنیدن کلمه جریمه به فارسی فهمید و گفت اوه جریمه جریمه بله این جریمه است فهمیدم که به زبان گرجی هم جریمه همان جریمه میشود که فهمیدن آن بعدا کلی به دردم خورد.
پسر قبض جریمه طولانی را خواند و گفت 10 لاری جریمه شدی و بعد بیرون آمد تا ببیند کجا پارک کرده ام که با دیدن محل پارک ماشین تعجب کرد و شانه بالا انداخت و با دختر گرجی شروع به صحبت کرد هردو تعجب کرده بودند انگار که فقط به خاطر پلاک ماشین پلیس بی دلیل جریمه کرده بود.از او پرسیدم کجا باید آنرا پرداخت کنم و او گفت ماشینهای پلیس داخل خیابانها به تو کمک کیکنند.تشکر کردم و به سمت باتومی به راه افتادیم جاده پرپیچ و خم و شبیه جاده چالوس اما بسیار زباتر و سرسبز تر با آسفالتی کاملا مناسب بود.از مسیر بسیار لذا بردیم و چشم از جاده بر نمیداشتیم.آهنگ بی کلام Dont go از Denis Stelmakh را مجددا پلی کردم.هارمونی این آهنگ و مچ شدن آن با زیبایی چشم گیر جاده خستگی را از تنمان درآورده بود.
بین راه در کنار کلبه ای چوبی توقف کرده و ناهارمان را با نانهای خوش مزه گرجی خوردیم.دو سگ گرسنه هم در کنار کلبه بودند که در خوردن ناهار با ما شریک شدند. بعد از صرف ناهار مجدد حرکت کردیم 180 کیلومتر مانده به باتومی مسیر کاملا اتوبانی و مسطح شد کارگران زیادی مشغول ساخت و ساز و چند بانده کردن مسیر بودند و شبیه اتوبان جدید تهران شمال شده بود.این ساخت و ساز در کل مسیر جاده وجود داشت.170 کیلومتر مانده به باتومی بنزین زدیم.بنزین در گرجستان 4 مدل ارائه می شود که ما مدل نرمال آنرا به مبلغ لیتری 2.7 لاری میزدیم.38 لیتر بنزین زدم و 104 لاری پرداخت کردم.
هزینه های امروز تا قبل از رسیدن به باتومی:
هزینه پارکینگ کلیسای ستون زندگی بخش 3 لاری
هزینه خرید نان 4.5 لاری
هزینه 38 لیتر بنزین 104 لاری
جمع کل هزینه های امروز 112 لاری
جمع کل هزینه های ارزی سفر تفلیس : 465 لاری و 800 لیر خرید سیم کارت ترکیه در مسیر تفلیس
وسط راه توقف زیاد داشتیم و حدود ساعت 5:30 عصر به باتومی محبوب من رسیدیم.
شب اول باتومی داستان ساحل و شب پره سمج
حدود ساعت 5:30 بعد از ظهر به باتومی رسیدیم،وقتی از دور چشمم به دریای سیاه، چرخ و قلک باتومی و برج بلند الفبا افتاد بسیار خوشحال شدم.با رسیدن به باتومی هر سه شوکه شده بودیم.چقدر تفاوت بین تفلیس و باتومی زیاد بود اصلا قابل باور نبود انگار از یک کشور به کشور دیگری امده بودیم.چقدر همه چیز زیبا و متفاوت بود.خیابانها سنگ فرش،چشم انداز دریا،برج های بلند و زیبا و رانندگی...دیگر از رانندگان عجول و عصبی تفلیس خبری نبود.رانندگی در باتومی عالی بود
.رانندگان بسیار خونسرد و آرام رانندگی میکردند.اصلا بوق نمیزدند و اذیت نمیکردند.اگر در جایی گیر میکردیم راه میدادند و کمک میکردند.کلا انگار اینجا گرجستان نبود.سبک سازه های باتومی اروپایی و مدرن و بسیار زیبا بود.تفلیس شهر قشنگ اما کاملا متفاوت داشت بافت سنتی و تاریخی،خیابانها و اتوبانهای عریض و باتومی ساحلی و کوچک و اروپایی.هر شهری جاذبه های خاص خودش را دارد و زیبایی در همین تفاوت هاست.
نکته ایی که روز اول توجهمان را جلب کرد این بود که اصلا پل هوایی ندیدیم و مدام این برایمان سوال بود اینها چطور از خیابان رد می شوند که روز دوم هنگام رد شدن از خیابان خودمان جواب را فهمیدیم!فقط کافیه برای رد شدن به لبه خیابان بیایید ماشینها از چندین متر قبل فلاشر زده به آرامی می ایستند و انقدر صبر میکنند تا شما رد شوید نه عجله ای نه بوقی نه نور بالایی،هیچی...در کل این 6روز حتی یکبار نشد که بخواهم از خیابان رد شوم و جلوی پایم نایستند!کاش تهران هم اینطور بود و موقع رد شدن سرعت را بیشتر نمیکردند!در دلم آرزو کردم کاش فرهنگ رانندگی در کشور ما هم روزی درست شود و مردم بیشتر هوای همدیگر را داشته باشند.هرچند که همه جا خوب و بد پیدا میشود.
هتل آپارتمانی که رزرو کرده بودیم به نام اوربی بود با گوگل مپ به آنجا رسیدیم که دیدم تعداد زیادی برج با نام اوربی وجود دارد و در واقع شرکتی است که برج های زنجیره ای اوربی را میسازد.به داخل یکی از آنها رفتم برگه وچر را به رسپشن دادم و او گفت که الان در برج C هستیم و برج ما دوتا جلوتر در برج A می باشد و گفت باید صبر کنیم تا صاحب اتاق بیاید. پس از چند دقیقه انتظار مرد جوان و خوش اخلاقی آمد که صاحب اتاق بود و مارا به برج اول و تاقمان راهنمایی کرد.
ما هتل را از سایت های ایرانی رزرو کرده بودیم. اما انگار هر اتاق این هتل آپارتمان مربوط به شخص خاصی است و در هنگام رسیدن فرد مربوطه برای تحویل کلید اتاق می آید.اتاق ما در طبقه 5 بود از او خواستم تا در صورت خالی شدن اتاقها در روزهای بعد طبقه ما را عوض کرده و به طبقات بالاتر این برج 23 طبقه ببرد و او هم قبول کرد.شماره تماسش را داد تا در مواقع ضروری با او تماس بگیریم.
اتاق عالی بود.یک واحد حدودا 40 متری با یک تخت کینگ و یک کاناپه تخت خواب شو که بسیار بزرگ و راحت بود.یک آشپزخانه کوچک که تکمیل بود و در آن ماکروفر،گاز برقی،یخچال بزرگ،لباسشویی،کتری برقی ،ظرف و ظروف لازم و حتی مایع ظرفشویی و نمک موجود بود.صندوق سیف باکس نداشت که گفت نیازی نیست و چون دربها ضد سرقت هستند و تنها با کارت باز میشوند با خیال راحت میتوانیم پول و وسایلمان را در انجا بگذاریم.فقط چون به صورت هتل آپارتمان بود از نظافت روزانه و شارژ چای و قهوه خبری نبود.سرویس بهداشتی بسیار تمیز کابین شیشه ای دوش به همراه پخش موسیقی بسیارعالی بود.یک تراس کوچک با سه صندلی و ویوی دریا و میز غذاخوری در داخل اتاق موجود بود.از رزرو این هتل آپارتمان بسیار راضی بودیم.
پس از کمی استراحت مقداری میوه از مغازه نزدیک هتل خریدیم.گوجه فرنگی کیلویی 3.5 لاری،آلو سیاه هرکیلو 2.5 لاری،شلیل کیلویی 4 لاری،دو مدل نوشیدنی هر کدام 4.5 لاری جمعا به مبلغ 18 لاری.پس از امتحان کردن میوه های خوش مزه و کمی استراحت شب به همراه مادرم به بلوار ساحلی که پیاده تنها چند دقیقه از هتل فاصله داشت رفتیم تا بیشتر با محیط اطراف آشنا شده و گشتی بزنیم.
بلوار ساحلی باتومی عالی بود رنگارنگ و زنده سرشار از موسیقی و هیجان و مردمی که برای تفریح به آنجا امده بودند.انواع وسایل بازی،اسکوترفدوپرخه ،موتور،قایق و خوراکی های متنوع آنجا بود. از گشتن در آنجا سیر نمیشدیم.
چقدر همه چیز زنده و زیبا بود.در هوای خنک شب کمی قدم زدیم و به هتل برگشتیم.جهت خوردن قهوه به تراس رفتیم به دلیل عدم تجربه توری درب تراس را نبستیم.پس از خوردن قهوه دلچسب در هوای خنک به داخل اتاق برگشتیم که دیدم چیزی بسیار بزرگ که اول فکر کردیم پروانه است و بعد متوجه شدیم که خیلی بزرگتر از این حرفهاست نزدیک چراغ سقف، در حال پرواز است.بسیار ترسیده بودم.انگار یک مدل شب پره چاق و خپل بود.
هر چه بود چیز ترسناکی بود و نمیتوانستم بخوابم هر چه تلاش کردیم موفق به گرفتن شبپره سمج نشدیم چراغها را خاموش کردیم تا بخوابیم.ساعتی نگذشته بود که با شنیدن صدای خوردن چیزی به سقف پریدم.شبپره سمج و دیوانه خودش را به سقف اتاق میکوبید و بال میزد.دوباره همه چراغهارا روشن کردیم و حدود دو ساعت طول کشید تا با هزار حربه و کلک آن را گرفتیم و بیرون انداختیم!بلاخره آرامش حکم فرما شد و از خستگی نیمه های شب بیهوش شدیم.
هزینه های امروز از لحظه رسیدن به باتومی
خرید میوه و نوشیدنی 18 لاری
استفاده از سرویس های بهداشتی بین راهی 2.5 لاری
جمع کل هزینه ها 21 لاری
روز دوم در باتومی- میراکل پارک و جک گنجیشکه
پنجشنبه 16 شهریور ساعت 8 صبح قرار بود از هتل بیرون برویم که به دلیل بیخوابی داستان تراژدی با شب پره ساعت 9 بیدار شدیم.در هتل آپارتمان دیگر خیری از صبحانه آماده نبود و میز صبحانه مان را از چیزهایی که از ایران همراه آورده بودیم چیدیم.
قبل از سفر کل برنامه ریزی و بازدید از مکانهای مختلف در تفلیس باتومی و ترابزون را در فایل اکسلی آماده کرده بودم.آدرس جاهای مختلف زمان رسیدن قیمتها زمانبندی و ساعات بازدید و ... و برای هروز به صورت جدا پرینت گرفته بودم که بسیار کمکمان کرد.همه چیز برنامه ریزی شده بود و در تفلیس زمان اضافه هم می آوردیم.کاغذ برنامه ریزی امروز را برداشتم و راهی شدیم.
از بین جاهای دیدنی باتومی، اولین مقصد تنها مسجد باتومی بود.مسجد باتومی (Batumi Mosque) در سال ۱۸۸۶، توسط خاندان اصلان بیگ خیمشیاشویلی، از افراد سرشناس مسلمان در باتومی ساخته شد و امروزه خانه جامعه بزرگ مسلمانان شهر بهشمار میرود. این بنا تنها مسجد در باتومی محسوب میشود و عناصر معماری ترکی را میتوان در آن مشاهده کرد. ساعت ده حرکت کردیم.فاصله مسجد از هتل تقریبا 15 دقیقه بود.در کوچه پس کوچه ها پارک کردیم و به داخل رفتیم. مسجد زیبایی بود اما به دلیل زیاد بودن مسجد در ایران برای ما جذابیت چندانی نداشت و حدود ده دقیقه از آن بازدید کردیم.
پس از بازدید از مسجد پیاده به سمت میراکل پارک رفتیم که بسیار نزدیک به آن بود و با 5 دقیقه پیاده روی رسیدیم.هوا نسبتا گرم و شرجی بود.ابتدا به بندری رسیدیم که پز از کشتیهای باربری بود.ویوی بسیار زیبایی بود و احساس میکردم به تابلو نقاشی نگاه میکنم.دریا بسیار تمیز و شفاف آسمان آبی و پاک و بندر که بسیار تمیز بود.کمی در کنار کشتیها گشتیم و عکس گرفتیم.
باتومی شهری بسیار سرزنده و شاداب است همه جا رنگارنگ است و مردم شاد و پرانرژی هستند.در این شهر از غم و اندوه و رنگهای سیاه خبری نیست.پس از بازدید از اسکله به سمت میراکل پارک رفته و از دیدنی های آن مثل فانوس دریایی،علی و نینو،برج بلند و عظیم الفبا،برج ساعت و ... بازدید کردیم.زمان رسیدن علی و نینو بهم تعداد زیادی گردشگران تور باتومی دور آنها جمع شده بودند.
شخصی در آنجا خود را شبیه جک گنجیشکه در آورده بود و در کنار قایق چوبی حرکاتی اجرا میکرد و سعی داشت تا توجه توریستها را برای سوار شدن به کشتی جلب کند .در مورد ما هم خیلی تلاش کرد ولی خوب موفق نشد!
هیچ کس به یاد ندارد اولین داستان عاشقانه کی و کجا نوشته شده است اما همه ما درتمام جهان از هر نژاد و قومیتی که باشیم وقتی پای یک داستان عاشقانه در میان باشد حتما گوش هایمان را تیزتر می کنیم. اینکه داستان از کجا آغاز می شود و چه کسی نخستین جوانه های شور و عشق را در جانش احساس می کند. این که چطور عاشق و معشوق یکی می شوند و در طی این فرآیند یکی شدن چه فراز و نشیب هایی را پشت سر می گذارند برای اغلب ما جذاب و شنیدنی است. همه ما همیشه خدا آرزو می کنیم که انتهای همه داستان های عاشقانه به وصالی شیرین و ماندگار منتهی شود اما جذابیت داستان های عاشقانه گاهی به همین نرسیدن هاست!
به حسرتی که برای ابد ماندگار است. اگر می پرسید که داستان های عاشقانه چه ارتباطی به سفرکردن دارند باید بگویم این بار به بهانه شنیدن داستانی عاشقانه قرار است عازم سرزمینی شویم که هر روز به هنگام غروب خورشید در ساحلی آرام و زیبا یک داستان عاشقانه بارها و بارها در آن تکرار می شود و خیلی ها را برای تماشای این روایت عاشقانه و پر فراز و نشیب به این ساحل آرام و زیبا می کشاند. داستان مجسمه علی و نینو مقدمه ای برای سفر به سرزمین تاریخی گرجستان است. مجسمه علی و نینو در باتومی حالا چندین سال است که به یکی از محبوب ترین نمادهای این شهر ساحلی مبدل شده و خیلی ها را به سواحل باتومی کشانده است.
علی جوانی مسلمان در باکو که عاشق نینوی گرجی و مسیحی میشود. از آنجا که یک پای این داستان یک شاهزاده گرجی است یک مجسمه ساز و معمار گرجی تصمیم می گیرد تا مجسمه ای از این روایت عاشقانه بسازد و آدم های بیشتری را با این روایت عاشقانه آشنا کند. البته این مجسمه ها با مجسمه های عاشقانه ای که تاکنون دیده اید متفاوتند. تفاوتی که خیلی ها را هر روز به پای این دو مجسمه زیبا می کشاند.در ابتدا که مجسمه ها با فاصله از یکدیگر و روبروی هم قرار گرفته اند رنگ چراغ ها تلفیقی از رنگ های سرد است که نشان از دوری و فراق دارد.
کم کم حرکت آغاز می شود و دو مجسمه در حرکتی آرام و جذاب به یکدیگر نزدیک می شوند. همین که دو مجسمه به یکدیگر می رسند جریان نورها هم به طیفی گرم تر مبدل می شود و در نهایت هنگامی که دو مجسمه کاملا در هم فرورفته و با هم ادغام می شوند رنگ چراغ ها به رنگ سرخی مبدل می شود که شور وصف ناشدنی وصال را برایتان تداعی می کند و در همین لحظه است که اغلب حاضرین در پارک میراکل با دست و سوت به استقبال این هم آغوشی عاشقانه می روند. مجسمه ها طوری طراحی شده اند که برای لحظاتی با یکدیگر ادغام شده و در نهایت تشکیل یک بدن واحد را می دهند و مفهوم یکی شدن و عشق را با زیباترین حالت ممکن به نمایش می گذارند.
من که ار تهران برنامه سوار شدن بر چرخ و فلک باتومی را داشتم به سمت باجه بلیط حرکت کردم.قیمت بلیط نسبت به سال گذشته دوبرابر شده بود.قیمت برای هر نفر 10 لاری که من با گرفتن سه بلیط جمعا 30 لاری پرداخت کردم . سوار شدیم.ساخت این وسیله تفریحی و همچنین نصب و راه اندازی آن، توسط یک شرکت ایتالیایی صورت گرفته است. ظرفیت چرخ و فلک باتومی 240 نفر است و تا ارتفاع 55 متری بالا می رود. یک دور چرخش آرام این چرخ و فلک 15 دقیقه طول می کشد. زمانی که در بالاترین ارتفاع قرار می گیرد، تصویر زیبایی از پارک ساحلی و دریای سیاه خواهید داشت.
چرخ و فلک بسیار آرام حرکت میکرد و یک دور کامل آن حدود یک ربع طول کشید و ما در این مدت حسابی عکس گرفتیم و از دیدن مناظر از بالا لذت بردیم.زمانی که به بالاترین نقطه چرخش رسیدیم تفاوت دمای هوا که بسیار خنک شده بود برایمان جالب بود.پس از آن در محوطه ساحلی قدم زدیم و حدود سه ساعتی آنجا بودیم.در محوطه ساحلی نمادهای بسیار زیبا و تاب بسیار قشنگی وجود دارد که میتوانید با آنها عکس بگیرید و حسابی لذت ببرید.
برنامه بعدی رفتن به تلکابین آرگو بود که قیمت آن در آخرین سفرنامه ای که خوانده بودم حدود 15 لاری بود. پیاده به سمت تله کابین حرکت کردیم که حدود ده دقیقه راه بود و در همان محل بود.در مسیر رسیدن به تله کابین کنار دکه ای ایستادیم چورچخلا شیرینی سنتی گرجستان است که با رنگهای مختلفش به ما چشمک میزد.تصمیم گرفتیم طعم آنرا امتحان کنیم.یک چورچخلای بزرگ به مبلغ 2 لاری خریدیم.جالب بود و برایم تازگی داشت و تا حدی طعم باسلوقهای خودمان را میداد.از همین دکه یک مگنت باتومی هم برای یادگاری و کامل کردن کلکسیونم به مبلغ 3.5 لاری خریدم.
به تلکابین رسیدیم بیرون آن بسیار خلوت بود و کسی نبود داخل شدیم به سمت باجه خرید بلیط رفتم که با دیدن قیمت جدید تلکابین شکه شدم!بلیط برای هر نفر 30 لاری شده بود که واقعا مبلغ زیادی است .همه قیمتها در عرض یکسال دوبرابر شده بود.چون در تفلیس هم از تلکابین استفاده کرده بودیم.از خرید بلیط این تلکابین صرف نظر کردیم و بیرون آمدیم.
کمی نوشیدنی به مبلغ 9 لاری خریدیم و برای صرف ناهار به هتل برگشتیم.برنامه بعدی رفتن به مرکز خرید باتومی مال بود.پدرم به دلیل خستگی در هتل ماند و ما به سمت مرکز خرید باتومی حرکت کردیم.
ماشین را پارک کرده و وارد باتومی مال شدیم.طبقه هم کف یک هایپر مارکت بسیار بزرگ داشت که قیمتهای آن از مغازه های بیرون خیلی بهتر بود.نوشابه کوکاکولای بزرگ به مبلغ 3.5 لاری که در مغازه ها 5 لاری و در مکانهای توریستی 10 لاری بود.کمی در مال چرخیدیم ولی به دلیل قیمتهای بالا قصد خرید نداشته و خریدها را برای ترابزون نگه داشته بودیم.
برعکس فروشگاها در ایران که دسته دسته کیسه روی میز میریزند،در آنجا در صورت خرید کردن بابت هر کیسه از شما 2 لاری دریافت میکنند و قبل از صدور فاکتور از شما میپرسند که آیا کیسه میخواهی یا خیر!یعنی بابت هر یک کیسه پلاستیکی حدود 40هزار تومان باید پرداخت کنید که با این ارزش پنچر شده ریال واقعا خنده دار است. پس از آن به مکدونالد مرکزی که بسیار نزدیک به این مرکز خرید بود رفتیم تا از بستنی های خوشمزه آن امتحان کنیم.ساختمان شیشه ای با طراحی بسیار زیبای آن برایم جالب بود.
در داخل دستگاههای قرار دارد که کار کردن با انها بسیار ساده است و باید سفارشاتان را با آنها ثبت کرده فیشش را تحویل گرفته و به صندوق دهید و در آنجا مبلغ را پرداخت کنید.
دو بستنی قیفی شکلاتی به مبلغ هرکدام 2.8 لاری و سه سیب زمینی سرخ کرده بزرگ برای بردن سفارش داریم و جمعا 23 لاری پرداخت کردیم.بستنی های مکدنالد بسیار خوش مزه و تازه است و با شیر بسیار با کیفیتی درست شده.با پلکان بالا رفتیم فضای داخلی این ساختمان بسیار زیبا بود و در تراس گلکاری شده آن نشستیم و بعد از خوردن بستنی به سمت هتل حرکت کردیم.
پس از آن برای استراحت به هتل برگشتیم غروب بود هوا بسیار خنک شده بود مه پایین آمده و رگبار شروع به باریدن کرده بود.قطرات درشت باران به شیشه تراس میخورد و پایین میریخت و فضای زیبایی را به وجود آورده بود.
غروب پیاده به بلوار ساحلی و به سمت فواره های رقصان رفتیم. قبل از آن تصمیم گرفتیم کمی در ساحل زیبای باتومی قدم بزنیم و با غروب خورشید عکس بگیریم.یک رستوران بسیار زیبا کنار آب بود که روی آب رقص نور انداخته بود و منظره بسیار زیبایی را خلق کرده بود.
تاریک شده بود و فواره های زیبا با آهنگهای مختفلی که هر چند دقیقه عوض میشدند میرقصیدند.هوا خنک و ملایم بود و تعداد زیادی توریست بر روی سکوهای آنجا نشسته بودند و منظره زیبا را تماشا میکردند.هرچند که رقص فواره ها در مقابل فواره های دبی مال که خارق العاده هستند حرفی برای گفتن ندارد اما در نوع خود بسیار زیبا بودند.محیط بزرگ و دلباز بود و از دیدن آن سیر نمیشدم.برنامه فواره ها از هنگام غروب آفتاب شروع میشود.
پس از آن به هتل برگشته الکس(نام ماشینم)را برداشتم و به سمت برج الفبا رفتم که همانطور که در ابتدای سفرنامه ام شرح دادم با چک کردن سایت مخصوص باتومی بیان شده بود که فستیوال در طول تاریخ سفر ما در آنجا برگزار می شود.در پارکینگ پارک کرده و مبلغ 3 لاری پرداخت کردم.به سمت برج الفبا رفته و با پرس و جو به دنبال مکان برگزاری فستیوال بودم که گفتند به دلیل بارندگی امشب فستیوال برگزار نمیشود.پس کمی در محوطه قدم زدیم و بعد به هتل برگشتیم.
دو چادر نورانی به رنگهای زرد و آبی آنجا بود که خیلی جالب بودند میتوانستید داخل انها شده و عکس بگیرید.عکسها بسیار جالب میشدند انگار که در سفینه عکس گرفته اید.
به هتل برگشته و به بالاترین طبقه یعنی طبقه 23 رفتیم و از تراس مناظر را تماشا کردیم.
هزینه های امروز
چرخ و فلک برای سه نفر جمعا 30 لاری
چورچخلا 2 لاری
استفاده از سرویس های بهداشتی بیرون 5 لاری
خرید مقداری نوشیدنی 9 لاری
مگنت باتومی 3.5 لاری
خرید نوشابه 3.5 لاری
مک دونالد 23 لاری
پارکینگ برج الفبا 3 لاری
جمع کل هزینه ها 79 لاری
جمعه 17 شهریور ماه
روز سوم در باتومی دریاچه نوریگلی،فستیوال کنسل شده و گروه اسپانیایی
صبح ساعت ده پس از صرف صبحانه سوار الکس شدیم و طبق برنامه زمانبندی امروز به سمت دریاچه نوریگلی و پارک 6 می حرکت کردیم که فاصله اش از هتل ما حدود 15 دقیقه بود.یکی از دربهای ورودی پارک سرستونهای زیبای سفید رنگ داشت که البته ما از در دیگری وارد شده بودیم.محوطه داخلی پارک بزرگ و اطراف دریاچه بسیار سرسبز بود.نام این دریاچه ریشه در داستانی غم انگیز دارد. به روایت داستانها:پسر بچه ای به نام نوری، در دریاچه غرق می شود و مادر او هرروز کنار دریاچه می آید و فرزندش را صدا میزند. nurigeliبه زبان گرجی یعنی،" نوری منتظرت هستم". این دریاچه زیبا در انتهای خیابان روستاولی و نزدیک بلوار ساحلی باتومی واقع شده است.
هنگام ورود به پارک ساختمان ورودی به آکواریوم قرار داشت که جلوی آن حوض کوچک زیبایی پر از ماهی قرار داشت که زیبا بود.
دلفیناریوم باتومی هم در این پارک قرار دارد که قیمت آن را سوال کردم و برای هر نفر 20 لاری بود اما برنامه آن بین ساعت 4 تا 6 بعد از ظهر اجرا میشود.
دریاچه محیط بسیار آرام و زیبایی داشت و عده ای قلابهای خود را به آب انداخته و مشغول ماهی گیری بودند.
ماهی گیری در دریاچه نوریگلی
در قسمتی از پارک باغ وحش قرار دارد که ورود آن رایگان است وارد باغ وحش شدیم. در ابتدا قفس چند نوع میمون و شامپازه وجود داشت. یکی از میمونها با نا امیدی به گوشه ای از قفس کز کرده بود و افق را نگاه میکرد.آبنباتی از جیبم در آورده و به سمتش انداختم اما به قفس نرسیده روی زمین افتاد چشمان امیدوارش سریع ناامید شد دلم برایش سوخت.آبنبات دیگری برداشته و روی دسته مونوپادم گذاشتم و به سمت قفس گرفتم با خوشحالی آبنبات را گرفت و به طرز خنده داری در آنرا باز کرد و مشغول خوردن شد برگشتم و دیدم تعداد زیادی از مردم مشغول فیلم گرفتن از این صحنه بودند.برخی از شامپانزه ها قیافه های عجیب و جالبی داشتند.در آنجا حیوانات مختلفی مثل میمونها،انواع پرندگان،خرگوش،آهو، یک نژاد اسب کوتاه قامت،گوره خر و ... وجود داشت.گشتی در آن زده و از سمت دیگر پارک بیرون آمدیم.
بعد از آن تصمیم گرفتیم به باتومی مال برویم تا برای ناهار مقداری خرید کنیم.ماشین را پارک کرده و به سمت مرکز خرید به راه افتادیم قبل از رسیدن رستورانی کوچک که چند پله میخورد و به پایین میرفت توجهمان را جلب کرد.قیمت غذاها را روی تابلوی بزرگی زده بود و قیمتهایش بسیار مناسب بود.هات داگ 3 لاری،خاچاپوری پنیری 3 لاری و انواع مختلف نان.یک خاچاپوری پنیری به مبلغ 3 لاری گرفتم که بسیار بزرگ و خوش مزه بود.
به مال رسیده و به قسمت هایپر مارکت رفته و کمی خرید کردیم.تخم مرغ بسته ده عددی 5.5 لاری،کره بزرگ 4.9 لاری،آلوی بزرگ کیلویی 3.5 لاری،پیاز کیلویی 2.5 لاری،نان تست بسته ای 2.5 لاری ،هتل دارای گاز برقی بود که میتوانستیم با آن غذا درست کنیم.جمع خریدهای هایپر 18 لاری شد.به هتل رسیدیم و ناهار یک املت تازه درست کردیم و با پیاز خیلی چسبید!بوی کره گرجی کل واحد رو برداشته بود.واقعا کره های خوش طعمی دارند.
پس از ناهار به سمت کازینوی باتومی رفته تا بتوانیم از داخل آن بازدید کنیم.کازینو امپایر که دقیقا زیر برج بلندی در ساحل باتومی قرار دارد گفت قبل از ورود برای هر بازی باید پول آنرا پرداخت کنیم.اما سایر کازینوها با گرفتن پاسپورت اجازه ورود میدهند و میتوانید داخل را بازدید کنید و نیازی به انجام دادن بازی و پرداخت هزینه خاصی نیست.
پس از آن به سمت میدان اروپا رفتیم که در خیابان ممد آباشیدزه قرارداشت و در آنجا از بنای یادبود مدیا ،ساعت نجومی،فواره نپتون و ساختمانهای زیبا به سبک اروپایی لذت بردیم و ساعتی را در محوطه گشت زدیم.
مجسمه دو آهوی زیبا در آنجا بودند که با آن عکس گرفتیم پس از آن از مجسمه ممد آباشیدزه که خیابان را هم به نامش نامگذاری کرده بودند دیدن کردیم.پس از آن که حسابی خسته شدیم به مک دونالد میدان اروپا رفتیم تا بستنی بخوریم.سه بستنی قیفی به مبلغ 8.5 لاری خریدیم و از خوردن آن در محوطه رستوران مک دونالد لذت بردیم.
بعد از آن برای دیدن فستیوال برج الفبا به آنجا رفتیم که به علت بارندگی باز هم تعطیل بود!به کنار دریا رفته و از دیدن غروب زیبای آفتاب در دریای سیاه حسابی لذت بردیم.در کتار دریا قدم زدیم.مجسمه علی و نینو با نورپردازی زیبا در شب جلوه خاصی به آن بخشیده بود.فستیوال تعطیل بود اما یک گروه اسپانیایی به آنجا آمده بودند که موسیقی اجرا میکردند و مرد میانسال گروه بسیار زیبا فلوت میزد و مرا یاد فیلم های سرخپوستی می انداخت.
ساعتی از دیدن برنامه هایشان لذت بردیم،آخر شب به هتل برگشته .آقای زوراب که در قسمت دریاچه لاک پشت تفلیس نحوه آشنایی با ایشان را توضیح داده بودم پیام داد تا از حال ما مطلع شود و ببیند آیا راحت به باتومی رسیده ایم؟مشکلی به وجود نیامده و کمکی نمیخواهیم؟واقعا گرجی هایی که در این سفر در مسیر ما قرار گرفته بودند همه مهربان و با معرفت بودند.از او تشکر کردم و او گفت که از خانواده ما بسیار خوشش آمده و گفت ایرانیها خیلی خونگرم هستند.چیزی خوردیم و از خستگی بیهوش شدیم.
فیلمی کوتاه از گروه اسپانیایی و فلوت زن ماهر
هزینه های امروز
خریدهای هایپر مارکت 18 لاری
خاچاپوری پنیری 3 لاری
بستنی مک دونالد برای سه نفر 8.5 لاری
جمع کل هزینه های امروز 30 لاری
شنبه 18 شهریور ساحل از سیل دریاچه تامارا تا خینکالیهای محشر و فستیوال برج الفبا
صبح حدود 8 بیدار شدم،خوردن یک کافی سر صبح در تراس و هوای خنک اول صبح و منظره دریای سیاه خیلی چسبید.
پس از خوردن صبحانه وسایل را جمع کرده.فلاسک چای،شات قهوه ،کیک و کلوچه را داخل الکس گذاشتم و با در دست داشتن برگه برنامه امروز به سمت آبشار ماخونتسی به راه افتادیم.فاصله این آبشار از هتل ما حدود 32 کیلومتر بود و نزدیک به 45 دقیقه طول کشید.هوا ابری بود و نم بازان بسیار قشنگی به شیشه میزد.ورودی جاده خیابان عریض و سرسبز و قشنگی بود که پز از مغازه های نانوایی بود من هم که شدیدن عاشق نانهای پنیری گرجی شده بودم منتظر بودم تا مغازه مناسبی برای خرید پیدا کنم.
دو نان بزرگ و یک نان پنیری خوش مزه جمعا به مبلغ 5.5 لاری خریدیم و به را افتادیم و نان پنیری خوران به مسیر ادامه دادیم!جاده و هوای بارانی واقعا چیزی از بهشت کم نداشت چقدر این جاده زیبا بود.دلم نمیخواست اصلا مسیر تمام شود.موزیکهای انتخابی زیبایی مسیر را برایمان بیشتر کرده بود.مخصوصا آهنگ قدیمی ویگن که مسیر را بسیار دلچسب کرده بود.
سه فیلم کوتاه از مسیر رسیدن به آبشار ماخونتسی
مسیر خودش جاذبه ای دیدنی بود با آسفالتی کاملا مناسب و پیچهای ملایم ده حرکت کرده بودیم و حدود یک ربع به 11 رسیدیم.پارکینگی بود که کسی در آن نبود ماشین را پارک کردیم و مسئول پارکینگ 1 لاری از ما گرفت.برایم عجیب بود که محل این آبشار معروف انقدر خلوت باشد که بعدا فهمیدم اشتباها یک پیچ جاده بیشتر آمده ایم و اینجا زیپ لاین آبشار است.پیاده شدیم تا از آن دیدن کنیم.