اگر تمام راهها نه، راههای زیادی به رم ختم میشوند. ایستگاه تیبورتینا بهترین ایستگاه قطار رم نیست. هر چند بدترینش هم نیست. به هر حال احتمالا کسی که اول صبح به رم میرسد ترمینی را ترجیح میدهد. یک روز زمان مناسبی برای دیدن رم نیست. برای بازدیدارش هم. اما بهتر از هیچ است. بسیار بهتر از هیچ. رم عظمت تاریخ ایتالیاست. از روم شروع میشود و در آیندهای نامعلوم به پایان میرسد. این سفر از تیبورتینا آغاز میشود و در اولین اقدام با مختصری سواری و یکی دو ایستگاه قطارپیمایی به ترمینی میرسد. از ترمینی به بسیاری از جاهای دیدنی رم راهی نیست. اما هشت صبح آبنمای تروی از دلپذیرهایش است.
رم از آن دست شهرهاست که باید پیاده پیموده شود. خیابانهایش باید با سرعتی مختصر دیده شوند و لابهلای خاطرات بخزند و ریشهشان را به جا بدوانند. هر چند این شهر دیدنی، اتوبوسهایش هم بیا نیستند. دنیا در رم مانند آنچه در اروپای شمالی متداول است کار نمیکند. رم، جای دیگریست. پیاده که راه بیفتید خواهید دید تروی هیچ گاه خلوت خلوت نیست. حتی اگر هشت صبح اواخر ژانویه سال ۲۰۲۴ باشد. خلاصه چند نفری هستند که بپلکند، عکس بیندازند و در حالی که پشتشان به فوارههاست سکه پرتاب کنند. که شاید نیتشان مقبول افتد و روزی نه چندان دور به رم باز گردند. هر چند هر کس که رم را دیده باشد احتمالاً جایی در اعماق قلبش خواهد دانست که به این شهر باز خواهد گشت. حتی اگر این اتفاق لزوماً فیزیکی نباشد. پیاده که راه افتاده باشید، از ترمینی تا تروی راهی نیست. تا صبح است عکسهایتان را میگیرید چرا که ساعتی بعد کادر دوربینتان از فوج جمعیت گردشگران تور رم کلافه خواهد شد.
چند قدمی که فراتر بگذارید پالاتزو مونته چیلوریو پیش چشمتان سبز میشود و ابلیسک مقابلش هم. همان هرم سنگها که رم چیزی که زیاد دارد از آنهاست. سر بر افراشته چنان خنجری که سر از زمین بر بکشید و مستقیم طاق آسمان را نشانه برود. سر خط برنینی همینجا آغاز میشود. مرد معمار و مجسمهساز رم که کلیسا دل خوشی از هنرش دارد. زندگی هنریاش سرانجام بس خوشتری از زندگی عشقیاش دارد. حداقل در هنر چاقو به دست پی کسی نرفته است.
چند گام بیشتر میبردتان تا پنتئون. معبد خدایانی که چرخهای زیادی زدهاند تا مسیحی شوند. پنتئون از هشت و سی دقیقه یار میطلبد و اگر پیشتر از آن رسیدید، بنشینید و نظارهاش کنید. چند ساعت دیگر تا ارتفاع یکی دو متری مقابلتان تنها نفر خواهید دید. پنتئون دلچسبتر از آن است که تنها گیرش بیاورید. قدم که به درون گذاشتید جهانتان با بهای چند یورویی که پیشترها رایگان بوده است، همان حوالی متوقف میشود. اگر شانس یارتان باشد و مختصری هم باران بگیرد که فبها. سر بلند میکنید و روزنه نه چندان کم قطر سقف را مینگرید که چنان دهانی مشتاق قطرات باران را به خود میکشد.
احتمالاً همان طور که سر به هوا قطرات را میشمارید و از سوز اندک هوای فضایی چنان سرحال میآیید، صدای لهجههای غریبی هم به گوشتان میخورد که به شخص ناشناسی خاطر نشان میکنند این معبد روزگاری پرستشگرانش را رو به سوی خورشید صف میکرد. در پنتئون بیش از یک دور میگردید. چرا که اگر این کار را نکنید دلتان همان جا خواهد ماند. نه در رم که صاف در مرکزیت پنتئون. میان همان قطراتی که اگر خوششانس باشید از روزنه سقف خواهند بارید. از پنتئون بعد از ساعتی دل بکنید. چرا که اگر نکنید دیگر نخواهید توانست. مگر آدم چقدر در زندگی تاب ترک زیبایی را میآورد.
پیشتر که بروید میدان ناونا است. فوارهای دیگر که اگر اخبار ایتالیا را دنبال کنید کسانی هستند که آن جا به آب میزنند. چنان که به ساحلی کوچک دستیافته باشند. خیالتان راحت که منطقاً آنجا جای به آب زدن نیست. شما چه بدانید چه ندانید همین حالا هم به آب زدهاید. هر چند که ساحلش ممکن است به چشمتان نیاید لاکن امواجش دامنگیرتان خواهد شد. امروز که نه، فردا. طواف واجب ناونا هم که تمام شود، گامهایتان خواهی نخواهی به سمت رودخانه میرود.
تیبر همیشه گلآلود. تیبر هیچوقت زلال نمیشود. مثل تمام رم که هیچگاه بیپرده نشانتان نمیدهد چهها زیر پوستش گذشته است. نه تنها به شما، بلکه به حفاران سالانهاش هم. که ذره ذره خاکش را میجورند بلکه اندک اندک دستگیرشان شود چه بر این شهر گذشته است و یقیناً طی ساعات آتی رد پایشان به چشمتان خواهد خورد.
نقشهتان را باز میکنید و فضای سبز ستاره نشان قلعه سنت آنجل چند قدمیتان است. سوی دیگر پلی که همه چیز آن قرینه است. به جز رودخانهاش. سنت آنجل صف مختصری دارد. مگر روزهایی که رایگان باشد. توپ و تانکش هم که چشمتان را نگیرد تیبر سبز قهوهای زیر پایتان و مرغهای دریاییاش دیدهتان را جلا میدهد. اگر سر حوصله باشید قهوهتان را هم همان جا خواهید خورد و کش و قوسی خواهید آمد و به مچ پایتان که کمی ورم کرده است دستی خواهید کشید.
به هر حال تمام راهها به رم ختم میشود و رم، راه کم برای رفتن ندارد. چندان طول نمیکشد که هوای واتیکان به سرتان میافتد. اگر اقامتتان یک روزه است میدانید که باز خواهید گشت و موزهاش را هر چند کم و بیش گران است به خود ارزانی میدارید. خیالتان جمع باشد که این موزه اگر برترین موزه دورانتان نشود، از دو سه موزه برتر زندگیتان خواهد شد. به هر حال، اگر چند ساعت بیشتر هم نداشته باشید، رم را بدون واتیکان ترک نخواهید گفت. سر نخ برنینی را خواهید گرفت و این خود شما را به میدان سنت پیتر خواهد کشاند.
بارها دیدهایدش. از سخنرانیهای عید پاک گرفته تا کشمکش فیلم و سریالها. این کاتولیکترین جای زمین، چیزهایی به جز دینش به شما عرضه خواهد کرد. میدان شما را دعوت میکند به آن پا بگذارید، چنان میزبانی مبادی آداب که راه را به دقت روفته است. انگار که بازترین آغوش جهان باشد که روی هر بازویش تندیسهای خبردار پرشماری ایستاده باشند. برنینی تمام قد آماده است که خود را به رختان بکشد.
همین طور است که چشمهایتان از ستونی به ستون بعدی سر میخورد و به سمت باسیلیکا میروید. که پلکانش را بجویید و همتراز حواریون به میدان مقابلتان چشم بدوزید. که از هر آنچه میبینید، سیرابتر گردید. بار دیگر که پا بر زمین گذاشتید، شاید به این بیندیشید که میخواهید از دل تاریخ به مدرنیته پا فرا بگذارید و رم را تا شمالترها ادامه دهید؟ همان جا که موزه ماکسی، از ساختههای زاها حدید، نجیبانه در حاشیه این قدمت نشسته است و بیادعا مدرنیتهای را عرضه میکند که چندان باب طبع مسافران رم هم نمیآید. به هر رو چه مدرنیته دندانتان را بگیرد، چه نگیرد، گذرتان به اسپنیش استپس خواهد افتاد. پلههای اسپانیایی که تا نزدیکش شوید موسیقی اسپانیایی نوید رسیدنتان را میدهد.
مانند تمام باروکهای دیگر رم خیرهاش میشوید و راه خود را باز خواهید کرد. قدم به قدم چنان که رم زیر دندانتان مزه میکند، به ارتفاع مطلوبتان خواهید رسید و به زیر پایتان چشم خواهید دوخت. از آن جا گنبد فاخر کلیسای سنت پیتر را خواهید دید و شاید پس از بازدید ساعتی قبلتان به تمام پیکرهای مسیحی بیندیشید که آنجا آرام گرفتهاند و از هر بلندایی در شهر میتوان به آنها درود فرستاد. خدا را چه دیدید، شاید سنت پیتر مورد بحث هم جدی جدی در چند کیلومتریتان آرمیده باشد.
قدم که تند میکنید به سمت برگزه میروید. سر راهتان ویلای مدیچیها را سمت راستتان میبینید و به شک میفتید که وارد شوید یا خیر. ساعتتان را نگاه میکنید که از ظهر گذشته است و احتمالاً عطایش را به لقای برگزه میبخشید. هر چند چندان هم اشتباه نمیکنید. برگزه جزیره سبز کوچکی است که هنرنماییهای خیابانیاش مستقیماً به شانستان اتصال دارد. اگر لب دریاچهاش زن چنگنواز مورد علاقه راوی را دیدید، تعظیمی نثارش کنید. به هر حال این حداقل وقعیست که میتوان به موسیقی چنان گوشنواز نهاد. چشم که به آب بیندازید صدای غازها را با پس زمینه چنگ واضحتر میشنوید. چند یورویی هزینه روی دست خودتان میگذارید و سوار قایق پدالی میشوید.
اگر بخت یارتان باشد مدتی هست که ابرهای همراه از پنتئون از بالای سرتان پراکنده شدهاند. آفتاب دریاچه و چنگ منتهای اقبال شما از برگزه است. اگر گذرتان به گالری ملی بیفتد، قبل میدانش نام آشناتری خواهید دید. میدان کوچک فردوسی و مجسمه بیادعایی که شما را یاد بسیاری چیزها خواهد انداخت. فردوسی نزدیک میدان کوچکی به همین نام نشسته است. رو به حاشیه برگزه و نزدیک به ماشینهای پارک شده. هر چند مناسبترین جایی نیست که حکیم را ببینید اما همانش هم دلپذیر است.
باز خواهید گشت. ممکن است گرسنگی امانتان را ببرد. ممکن است سر مسیر فوکاچو گرفته باشید و خود را تسکین بدهید. فوکاچو نان پفآلود روغنی ایتالیاییست که با تکههای زیتون و گوجه خشک پیدایش میکنید. به هر حال نیوکیهای رومن هم از گزینههایتان خواهد بود. نیوکی از سیبزمینیست. اما سیبزمینی متفاوت با آن چه تجربه کردهاید. باز خواهید گشت به جنوبتر. این بار سواره. احتمالاً دلتان بخواهد تا چیرکوس ماکسیموس بروید. اگر از این که فضای خاصی نمییابید تعجب نکنید، بیشک از فضای بازش لذت خواهید برد و به این خواهید اندیشید که میتواند کنسرتهای خوبی آن جا برگزار شود. چنان که گاه از گاه هم میشود.
از همان جا مسیر شمالتان را میگیرید تا کلوسئوم و پلاتین هیلز. صفش کلافهتان میکند. باور نمیکنید که اگر واردش نشوید چندان چیزی را از دست نمیدهید. اصرار میکنید و بعدتر متوجه میشوید. متوجه میشوید صحنه نبرد گلادیاتورها آنچنان که انتظار میکشیدید هم شما را از دیدنش خرسند نخواهد کرد. زمانی که در ارتفاع پارک مقابلش نشستهاید و خورشید رو به غروب پشت سازهاش را برانداز میکنید. و هیچ دوست ندارید به ساعتتان نگاه بیندازید.
پالاتین هیلز و رومن فاروم ساعات زیادی را میطلبد و قوای زیاد. افسانههای بسیاری گفته شده است. حتی چنان که گفته شده است نام رم از رومولوس بنیانگذار شهر گرفته شده است. گفتهاند گرگ دوقلوهای رومولوس و رموس را از آب و گل در آورده است. و در یک غار اسکان داده است. احتمالاً نشان باشگاه رم به چشمتان خورده است. گفتهاند رومولوس و رموس چندان بیش از هابیل و قابیل نپاییدهاند و پالاتین هیلز پیش از تاسیس رم قتل رموس را به دست برادر به چشم دیده است. این روزها این تپه فرای آنچه بر آن گذشته است، یک باغ باستانی وسیع است. از آن هم که بگذرید ساعات آخرتان را به میدان ونتزیا خواهید رفت.
تصویر جنگ جهانی دوم و سخنرانی موسولینی و خیل جماعت مقابلش پیش چشمانتان جان خواهد گرفت. و ساختمان التاره دلا پتریا را بالا خواهید رفت. این بار همه چیز امن و امان است. مرغ دریاییها و مشعلها و فوارهها. همه چنان هستند که باید باشند. به تمام مارشهای نظامی که مقابل ساختمان رفته شده است میاندیشید و تنها عابران سردرگم و اتوبوسهای گردشگری مسافران تور ایتالیا را خواهید دید. حتماً هر طور شده از این یک موضوع خوشحال خواهید بود. احتمالاً مجسمه سواران بسیاری را دیدهاید. شوالیههای بنام روم و پس از آن. اگر توجهتان را گرفته باشد اسبهایشان ژست متحدی ندارند.
گاه هر دو پایشان روی زمین استوار است و گاه هر دو پا رو به آسمان در خروش. شاید این هم به نظر برسد که یک پا بلند کرده باشند. این سرگذشت سوارشان است. سواری که اگر دلاورانه و میان جنگ دار فانی را وداع بگوید، به حرمت دلاوری شوالیه مجسمه اسب در خروش رو به آسمان خواهد ماند. سوار زخمخورده از نبرد که بعدتر از پا در خواهد افتاد، اسبش را در خروش نیمهای رها میکند. یک سم بر زمین و دیگری به شکایت بلند. اگر اسب استوار روی زمین بماند، سوار در بستر بیماری و بالین امنش از جهان رخت بسته است. شاید پیشتر شنیده باشید که رم شب شهر دیگریست.
نورپردازی تروی و کلوسئوم چشمهایتان را خیره خواهد کرد و ممکن است بسته به زمان ماندهتان به مسیرش راه کج کنید. شبتان که فرا برسد پاهایتان زق زق خواهد کرد. هر چه بیشتر باشد مسیر منتهی به رم را درستتر پیمودهاید. تاولهایتان تاوان رم است. این زیبای کینهتوز ساده کسی را رها نمیکند.