پاریس یا رم؟ یک سفرنامه با حال و هوای شاعرانه!
شاید لازم باشد میان این همه سفرنامه ای که به ما می گویند "اگر فلان شهر رفتی کدام موزه و رستوران و خیابان را برو، کدام مکان دیدنی را سر بزن، چقدر هزینه تاکسی و اتوبوس بده"، یک سفرنامه ما را دعوت کند به دیدن پاریس و رم، با بیانی شاعرانه و البته با اطلاعات دقیق تاریخی.
این روزها که سخت تشنه ایم برای سفر رفتن، شاید یک سفرنامه توصیفی و پرجزییات با لحنی شاعرانه، حالمان را بهتر کند و کمک کند برای انتخاب مقصدمان بهتر تصمیم بگیریم. این سفرنامه را برای بیان عمق تشنگی روحم برای سفر و به مناسبت سپری شدن دو سال از آخرین سفر اروپایی ام، مینویسم.
پاریس:
پاریس از آن شهرهایی است که باید رفت ...که باید تنها نرفت ... که باید در دست معشوق در تحرک بی جان "سِن" غرق شد ... که باید در پا به پای معشوق در زرق و برق شانزلیزه گم شد ... پاریس از آن شهرهایی است که باید در جوانی رفت و از خاطره آن لذت برد. باید در جوانی رفت و در شیب تند محله مونته مارت (Montmartre) نفس نفس زد.
پاریس از آن شهرهایی است که هم قدیمی است و هم میخواهد جدید باشد. از آن دست آدم هایی است که در دنیای پرهیاهوی امروز سنتی فکر میکنند: این را می توان از معماری کلاسیک و در عین حال مدرن آن فهمید. این را می توان از کاخ های پر زرق و برقش فهمید.
پاریس در پاییز 2019 خوشرنگ و زیبا بود. پاریس پاییز درست مثل یک زن دمدمی مزاج است؛ آرام و ناآرام است. در اوج زیبایی و گرمای ظهر فخر میفروشد و باد خنک عصرانه موهایش را تاب میدهد و نم نم باران شبانه، تنش را معطر میسازد. پاییز پاریس رویایی است، مسحورکننده است. پاییز پاریس به قدر همه فصل هایی که در پاریس ندیده ایم، زیباست.
برای رفتن به پاریس باید حال دلتان خوب باشد و دستتان در دست یار البته اگر میخواهید پاریس را به معنای واقعی کلمه درک کنید. در پاریس باید هزینه کرد هتل و خوراک از همه جای اروپا گران تر است. به تاکسی نمیشود فکر کرد. حتی مترو و اتوبوسش هم از شهرهای دیگر گران تر است. مغازه های مجللش اجناسی مشابه با قیمتی گرانتر از سایر شهرهای اروپا ارائه میکنند. هرچند مغازه های ارزان فروشی و outlet نیز در محله های قدیمی و توریستی به وفور به چشم میخورد. یک بطری آب را تا 3 یورو نیز به شما میفروشند.
بله در پاریس باید هزینه کرد: باید هتلی در کنار ایفل یا شانزلیزه گرفت. هتلی با چشم انداز رود سن که هر روز صبح تان را بهشتی کند. قدم زدن شبانه در شانزلیزه حس قدم زدن روی ابرها را به شما میدهد. در خیابان های شلوغ پاریس خبری از موسیقی خیابانی نیست، از شر و شور شهرهای دیگر خبری نیست. به جایش کافه و رستوران هایی هستند گران قیمت که صندلی شان را رو به خیابان تنظیم کردند و بیشمار گردشگر و البته پاریسی را در خود جای داده اند تا با گردن هایی افراخته، در حالیکه لبخند ملیحی به لب دارند، نوشیدنی خود را جرعه جرعه سر کشند.
پاریس جای خلوتی نیست، با توریست ها هم خیلی مهربان نیست: این را وقتی می فهمید که در مترویش گم میشوید! همه خیابان های توریستی اش شلوغ است، پاریس همیشه سرشار از توریست است. یعنی انقدر توریست زیاد است که شما پاریسی های خوش تیپی را که دربارشان شنیده اید، نمیبینید. پاریس سومین شهر پر بازدید دنیاست و آیا همه اینها بخاطر المان آهنی دست ساز آقای گوستاو ایفل (1989) است: برج ایفل؟ که روزی بلندترین بوده در نوع خودش و امروزه ششمین برج بلند جهان به شمار میرود. مسلما خیر، پاریس شهری پر از جاذبه های گردشگری است که برج ایفل تنها یکی از آنهاست.
برج ایفل از یک سو مشرف به رود سن است و از سوی دیگرش مشرف به یک پارک. ایفل در روز و در شب خیلی متفاوت است. ولی در هر زمان حس غریبی دارد! در هر ساعت شبانه روز از هر نقطه ای که آن را ببینی باز دلت پر میکشد که عکسی با او بگیری و این خاصیت غریب ایفل است.
هر شب هم که خیره بمانی به ایفل باز غروب هنگام که چراغ هایش روشن می شوند، دوست داری همراه توریست های دیگر جیغ شادمانه ای بکشی. ایفل جاذبه جذاب پاریس است که وقتی پا از آن فراتر میگذاری میبینی اتفاقا پاریس را می شود برای چیزی جز این آهنی بلندمرتبه دوست داشت. پاریسی که رود پرآبش، پارک های زیبایش، خیابان های نه چندان شلوغش، کافه ها و رستوران های پر توریستش، همه و همه در کنار هم زیباست.
اما یادمان نرود پاریس شهر ناپلئون است، این ژنرال کوتاه قد فرانسوی که روزی بیشتر اروپا را زیر چکمه های خود داشت و در قصر تویلری و کاخ ورسای پادشاهی میکرد. قصرهایی که تا آنها را میبینید به یاد کتاب دزیره می افتید. دزیره، معشوقه ناپلئون بناپارت.
ناپلئون سودای امپراطوری خود را با روم باستان مقایسه میکرد و 2 طاق پیروزی خود را یکی در میدان کاروسل و درست در ورودی قصر تویلری و دیگری را درست در انتهای شانزلیره (میدان طاق تریوف) به سبک طاق پیروزی تیتوس در رم ساخته است و نام همه سرداران شجاع خود را بر آن قید کرده است که تا همیشه همه دنیا را از آوازه خود خبردار سازد. پاریس مجلل و پر نور انگار ذاتا شهر امپراطور هاست.
به نقشه که نگاه میکنید میبینید همه خیابان های منطقه توریستی پاریس به میدان طاق تریوف (Triomphe) ختم می شوند درست در انتهای شانزلیزه.
به عقب تر برگردیم ... به زمانی که متمولان پاریسی در سالن اپرای ملی پاریس به تماشای اپرا می نشستند: در سالنی پر زرق و برق و زیبا که هوش از سر آدمی میبرد ... چه شبهای پر زرق و برق و پر هنر و ماندگاری در این سالن رقم خورده اند. این سالن محل فخر فروشی متمولان پاریسی هم بوده است، آنقدر که زنان پاریسی در آویز کردن جواهرات زیاده روی می کردند و به علت نا امن بودن خیابان ها در دیرهنگام شبهای پاریس، مجبور بودند جواهرات خود را در قسمت امانات سالن اپرا به امانت سپارند تا باز در شب دیگری آنها را استفاده کنند.
کمی عقب تر: کاخ های مجلل و شاهانه ای میبینیم که در زیبایی تمام تزیین شده اند: مبلمان ها و پرده ها و لباس های رسمی حتی، نشان پادشاهی را در خود جای داده اند: بی شک همه دست دوزند. می توان عطر ژوزفین را حس کرد وقتی در سرسرهای قصرش قدم میزده است و از باغ رزهایش گل می چید. می توان عقب تر رفت ... خون های ریخته شده در انقلاب فرانسه را دید و با ماریوس و ژان والژان بینوایان پشت سنگر پنهان شد. می توان همراه کوزت و ماریوس در لابلای درختان پارک لوکزامبرگ عاشق شد.
از کاخ ها که گذر کنیم به پل های متعدد بر روی رود سن میرسیم: پل هایی تاریخی که هر یک نقش و نگار خاص خود را دارند و با تندیس هایی تزیین شده اند .... همه آراسته و با رنگ و لعاب قدیمی. اینجا خبری از معمولی نیست. پاریس هر نقطه اش تجملاتی است، هر نقطه اش برای فخرفروشی تزیین شده. کمی دورتر از برج ایفل و شانزلیزه، درست در یک شبه جزیره کوچک، مهمترین و پررمز و راز ترین کلیسای جهان قراردارد: کلیسای نتردام که سوخته اش هم همچنان با ابهت پابرجاست: این پیرمرد 858 ساله تنها پشتش خمیده است.
در خیابان های اطراف نتردام می توان صدای پاهای گوژپشت نتردام را شنید .... میتوان دور کلیسای نتردام چرخید و از هیبت دیوارکوب هایش ترسید. میتوان فهمید که چرا صدها نسخه از این کلیسا در سرتاسر جهان ساخته شده است و چرا بسیاری از کلیساها نام نتردام را یدک می کشند. ابهت، یکتایی، سردی، و عظمت در این بنا یک جا گرد آمده اند. پیرمرد چروکیده ای که با چروک های از قرن ها به جای مانده اش فخر می فروشد.
کمی آن طرف تر میتوان پل عشاق را دید با همه قفل و زنجیرهایی که دیگر نیستند. میتوان همچون گیل در فیلم نیمه شبی در پاریس وودی آلن، به محله هنرمندان پاریس رفت: تپه مونته مارت، و در ادبیات و هنر و شعر غرق شد. می توان از بالای تروکادرو (Parvis du Trocadero) ایفل و پاریس را به تماشا نشست. پاریسی که گاه و بیگاه ابری است. پاریسی که آفتابش دیر طلوع میکند (حدود 7:30 در پاییز) و مردمش اهل شب نشینی های پر سروصدا نیستند.
می توان در پاریس به اعماق تاریخ رفت: به آنجایی که کلیسای پانتئون ساخته می شود (سال 1790) و با نورپردازی طبیعی حیرت آورش (با استفاده از طراحی پنجره ها و ستون ها) و عظمت باورنکردنی اما سرد و بی روحش، ساعت ها میزبان گردشگران باشد. اما فراموش نکنیم پانتئون حقیقی در رم است و این تنها تلاشی زیبا برای دوباره مجسم ساختن پانتئون 1900 ساله رومی است.
پاریسی ها انگار عاشق تجسم و تملک آنچه هستند که ندارند: این را می توان از موزه لوورشان فهمید. موزه لوور، بزرگترین موزه دنیا با آثاری فاخر مربوط به 5000 تا 3000 هزار سال پیش از سرتاسر دنیا: مانند مجسمه نیک، خدای پیروزی از یونان، نقش برجسته های کاخ داریوش از ایران، تابلو نقاشی مونالیزا از ایتالیا و نقش برجسته های غول پیکر از مصر باستان، مجسمه های ظریف رومی، مجسمه های خدایان یونانی، و ... . مگر می شود؟
در موزه ای به متراژ 60 هزار متر مربع در 5 طبقه (با احتساب دو طبقه زیر زمین) گنجینه ای از دنیای باستان در دستان پاریسی هاست. موزه ای که گویی بر آن پایانی نیست .... در سرسرا ها و تالارها و اتاق ها و اتاقک های موزه می توان ساعت ها چرخید و گم شد و در دل تاریخ پیدا شد! فرهنگ و تاریخ و هنر یکجا در این موزه گرد آمده اند. میراث بشری از سرتا سر جهان در یک نقطه گرد آمدن تا عاشقان تاریخ را سیراب کنند .... دانشگاهی مصور با درس هایی از تاریخ بشر.
کمی آن طرف تر موزه ارسی است با تابلوهای نقاشی ون گوگ و هنرمندان نامی دیگر. دور تر اما قصر ورسای قرار دارد با تالارهای تو در توی زیبایش و سالن آینه اش که برای شاه لویی چهاردهم ساخته شد و پایانی بود بر جنگ جهانی اول. و اما رود سن، این بی همتای خاموش که آرامشش خود طوفانیست! می توان ساعتها دست در دست معشوق در کناره هایش راه رفت، نشست، رقصید، خندید.
می توان در پارک های قدیمی اش زیر برگریزان پاییزی هزاران عکس هنری گرفت. می توان با قایق، ساعتی را در رود سن سپری کرد و شهر را از وسط آب به تماشا نشست.
واقعیت این است که پاریس شهر بزرگی است. شهری که مکان ها و جاذبه های توریستی آن خوشبختانه یا متاسفانه در یک امتداد واقع شده اند و لذا فرصت مصاحبت با شهروندان پیدا نمیشود چرا که بیشتر وقت گردشگران در همین مکان های توریستی گذرانده می شود. برای لذت بردن از پاریس حتی یک هفته هم کم است (با اغراق) و همینکه هواپیما پاریس را ترک میکند هر کسی دلش برای دوباره دیدن ایفل آهنی بی جان و رود سن بی خروش و نتردام سوخته تنگ می شود. پاریس به زرنگی گنجینه عظیم تاریخ بشر را در کنار کاخ های پر تجمل خود جای داده است.
پاریس با دلفریبی تمام رود سن خود را به پل های فاخر و پارک های پر رنگ و لعاب پیوند زده است. پاریس درست مانند تابلوی چشم نواز "مونالیزا" است که در وسط موزه لوور برای دیدنش ساعت ها صف می کشند. پاریس را انگار با محصولات لورآل و دیور بزک کرده اند و با عطرهای لانکوم خوشبو ساخته اند. هر لحظه پاریس را باید "چلیک چلیک" در قاب خاطره ها ماندگار کرد.
رم:
اگر پاریس را مهد عشق بخوانیم، باید رم را مهد تاریخ باستان بدانیم. شهری که در طی صدها سال پا برجا ایستاده است، پادشاهان و خدایان بی شماری به خود دیده است و بار سنگینی از تاریخ و هنر باستان را بر دوش می کشد.
رم را باید بی مقدمه شروع کرد: همانطور که خودش شروع می شود: از ایستگاه termini شلوغ و پر سروصدا که در یک صبح گرم تابستانی به آن رسیدم. رم را باید زن شلخته بی حوصله میانسالی دانست که آشغال هایش را همه جا پرت کرده است. زن بی حوصله زیبایی که لباس های چرکین به تن دارد، زنی با موهای ژولیده که در اوج به هم ریختگی، زیباست. رم پر از سروصداست. پر از جمعیت و شلوغی و ساختمان های بلند بلند در کوچه پس کوچه های باریک.
ساختمان های بلند قدیمی با درهای سنگین، با آسانسورهای یک نفره زوار در رفته. پر از شور زندگی. رم اهل کلاس گذاشتن نیست. خود خودش است: بی آلایش و نماد درستی از یک چکمه 60 میلیون نفری! رم منظره بکر ندارد. دریا دارد: آبی زیبایی که اگر با شهر فاصله دارد. اما کسی رم را با دریایش نمی شناسد:
رم، جاودانگی تاریخی را به نام خودش ثبت کرده است، رم عجیب ترین ساخته دست ساز بشر را در خود جای داده است. رم شکوه امپراطوری رومی را به رخ می کشد. رم هر ساله 10 میلیون گردشگر را از راه های مختلف به این نقطه از دنیا می کشاند تا در جلال و جبروت "کولسئوم" غرق شان کند.
کولسئوم را باید سر کشید! باید قدم به قدمش را همچون سزارهای رومی که در میانه میدان آن جنگیدند، فتح کرد، باید با هر دیواره بلند آن جنگید و برای درکش بر آن فاتح شد. باید دور تا دور میدان آن چرخید... باید بر همه دیواره هایش دست کشید... باید از هر طاق اش سر بیرون آورد و دوباره از طاق دیگری داخل شد. باید با شاهزاده های رومی در کلسئوم پهناور قایم موشک بازی کرد و شکست خورد و کشته شد.
باید در نقاط بالاتر کلسئوم ایستاد و صدای حیوانات زخمی شده در نبرد نمایشی میان قهرمانان پیلتن و حیوانات درنده را شنید. باید در کلسئوم همه گوش شد و ضجه های همسران بخت برگشته گلادیاتورهایی را شنید که در همین میدان کشته میشوند. باید صدای تشویق و همهمه 50 هزار نفری را شنید که در پایان این نمایش خونین همگی می توانند در کمتر از 10 دقیقه اینجا را ترک کنند. کلسئوم را باید نماد توحش یک تمدن دانست. عجیب، درست مانند حیواناتی که ناگهان وسط میدان ظاهر می شدند ؛ و سحرآمیز، درست مانند اجسادی که ناگهان از وسط میدان غیب می شوند. کلسئوم را باید در اوج خنده گریست.
این اما همه ماجرا نیست، کمی آن طرف تر، تپه باشکوه پلنتین (Palantine)، خواستگاه شهر رم به دست رومولوس قرار دارد. با گنجینه هایی از 3000 سال پیش. ستون هایی که گاه ایستاده و گاه شکسته خبر از شهری عظیم میدهند: شهری باستانی میان دو دروازه که مکان های مختلفی را در خود جای داده است مانند خانه آگوستوس اولین امپراطور رم. کمی پایین تر: خانه معشوقه آگوستوس قرار دارد با نقاشی های دلفریب که گویی لیویا آنها را جادو کرده است که تا به امروز با شکوه خود هنوز پا برجایند.
کمی آن طرف تر خانه ای که بعد ها به کلیسایی تبدیل شده است و هنوز سالم باقی مانده است. باید دل به نقش و نگارهای باستانی رم داد که معجزه وار در طی قرن ها پابرجا مانده اند.
باید کاخ های آن ها را با دل فتح کرد. باید مجسمه ها و تماثیل و آب نماهایشان را در میان باغ هایشان تحسین کرد. باید به هوششان احسنت گفت وقتی برای فرار از گرما تونلی زیر زمینی زیر محله شان حفر می کنند و وقتی حمام های آب گرم می سازند. باید به افتخاراتشان احسنت گفت وقتی همه پیروزی هایشان را بر طاق های پیروزی همچون طاق پیروزی کنستانتین حک می کنند. واقعیت این است که زندگی رمیان باستان با جنگ گره خورده است. خون و خونریزی و جنگ انگار جز جداناشدنی از تکه تکه های تاریخ رم باستان است.
اندکی پایین تر میتوان فروم رم را دید: با ستون های ایستاده، قوی و سالم در میانه دو طاق پیروزی. درست مانند مادری که همه دختران خود را عروس کرده است و اکنون با خیال راحت به تماشای زندگی نشسته است. مکانی که روزی مرکز زندگی روزمره رومیانی بوده است که پادشاهان در تپه پلنتین زندگی میکردند و اکنون نفسش به نفس میلیون ها توریستی است که سالیانه تحسینش میکنند. و هنر شهرسازی رم است که باز هوش و تجربه و ذکاوت رمیان باستان را به رخ می کشد.
اینها اما چکیده ای از رم اند. در هر کوچه پس کوچه ای در رم، سنگ نبشته ای، ستونی، یا طاقی، از اعماق تاریخ نیشخند میزند. شاید هم لبخندی مغرورانه میزند که بگوید در طی صدها سال اینچنین فاتحانه پا برجا ایستاده ام!
می توان به محله استوریکو (Centro Storico) در ورای تپه ای بلند، در کنار کلیسای سانتا ماریا میتوان رم را از بلندی به نظاره نشست کلیسایی با هنرهای موزاییکی که از قرن پنجم میلادی با نمایش معجزه برف در وسط تابستان، محلی برای ارتباط با خدا بوده است. می توان از کلیسا، پله های اسپانیایی را قل خورد و کنار پانتئون (Pantheon) آرام گرفت.
پانتئون، پانتئون عزیز و با شکوه که سقفش آسمان است و معماری حیرت انگیزش زبانزد همه اعصار. پانتئون با معماری هنرمندانه و در عین حال هوشمندانه: با نور افتاب خود را روشن می سازد و بی نیاز از هر نور و روشنایی دیگری بوده است. خود را به مجسمه های زیبای بزرگ پیکر مزین کرده است و روزی شاید مایه فخرفروشی رومیان باستان به سایر ملل بوده است.
پایین تر اما می توان سر هر کوچه، مجسمه و آب نمایی یافت، بشر هنرمند به دنبال تسلی روح پریشان خود، سنگ ها را رام میکرده است، با سنگ چو موم بازی می کرده است و نقوش هنرمندانه میساخته است. مانند آب نمای تراوی (Trevi) که باید کنارش ایستاد و سکه ای پرتاب کرد و حاجت روا شد. باید از میان صفوف به هم پیوسته گردشگران راهی باز کرد و دست در آب برد و در اعماق تاریخ و سر خم کرده روبروی خدای دریاها، نپتون، غرق شد.
در رم می توان هزاران کلیسای تاریخی پیدا کرد فقط باید کفش آهنین پوشید و به راه افتاد. میتوان در گرمای تابستان، در خنکی کلیساها استراحت کرد. می توان ساعت ها به نقش و نگار هنرمندانه و قدیمی کلیساها خیره شد اما کلیسای واتیکان حرف دیگری برای گفتن دارد. کلیسایی که در آن پاپ اعظم، ذکر میگوید و مناجات میکند. کلیسایی که از عظمت آن نمی توان حرف زد و خود باید دید.
باید مجسمه پاپ در محراب را دید و باید در آرامش این کلیسا چون قطره ای در دریا شد. در کناره این کلیسا، موزه واتیکان قرار دارد. موزه ای اندکی کوچکتر از موزه لوور اما محل نگهداری گنجینه های عظیمی از دنیای باستان و دنیای هنر.
وقت اگر یاری کند می توان پیاده به سمت قلعه سنت آنجلو رفت و رودخانه تایبر و پل آلیان را دید، قلعه ای که امراطور هادریان به عنوان آرامگاه ابدی برای خود ساخت. وقت اگر یاری کند می توان موزه های متعددی را دید و چند کلیسای دیگر را سر زد. وقت اگر یاری کند ..... اما باز هم رم تمام نمیشود.
رم بی انتها می نماید. هر ستونش حرف برای گفتن دارد. رم تمام نمیشود اما عمر سفر به رم بسر می آید و این تلخ ترین قسمت ماجراست. تا زبان ایتالیایی به مذاق آدم خوش می آید، تا خوش پوشی رم نشینان با چرم های ایتالیایی به چشم می آید، تا پیاده روی در رم عادت می شود، تا رم می شود جزیی از زندگی روزانه تا بدون گم شدن بشود در خیابانهایش پرسه زد، وقت رفتن میرسد ... رم برای زندگی است.
رم مانند پیچک به پای آدم میپیچد و حتی در دهمین روز سفر هم مکان جدیدی برای کشف پیشنهاد میکند. موقع رفتن صحنه بی همتایی از کلسئوم در شب، پیش چشمان آدم به تحرک در می آید. شاید رم به مذاق ما ایرانی ها نزدیک تر است به نسبت پاریس. پاریسی که انگار از دماغ فیل افتاده.
در رم باید هتلی ارزان یا هاستلی در نزدیکی کلسئوم گرفت و شبها به تماشایش نشست. بیشتر ساختمان های چندین و چند طبقه قدیمی بافت قدیمی هاستل های خوبی شده اند. در رم باید پیتزا و پاستا خورد. رم هزینه های معقولی دارد. با 5 یورو می توان بشقاب های برنج و کوفته خرید. میتوان دو اسلایس بزرگ پیتزای مارگاریتا خورد. با نیم یورو می توان آب معدنی خرید. در روم می توان مدت طولانی تری ماند. رم را باید با گروهی از دوستان رفت و جزیی از شلوغی های بی انتهایش شد.
در رم می توان دست در دست تاریخ باستان، زندگی را خندید.
نویسنده: مهشید قریب پور