صبر کنید! یزد زیبا مرا فراخوانده

3.5
از 11 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
صبر کنید! یزد زیبا مرا فراخوانده
آموزش سفرنامه‌ نویسی
23 شهریور 1403 12:00
2
493

نشون به اون نشون که از فروردین سال گذشته که تصمیم گرفته بودیم برای سیزده‌بدر کویر باشیم، تا فروردین امسال هنوز رنگ تور کویر رو ندیدیم! هر بار تصمیم گرفتیم کاری پیش آمد و کنسل شد. پس فروردین امسال تصمیم مصمم‌تری گرفتم و برنامه یزد رو فراهم کردم. چون فکر میکنم اگر فروردین هم نتونیم بریم، به دلیل دمای هوا، دوباره حداقل تا پاییز باید منتظر بمونیم.

ساعت 5 صبح روز اول فروردین، من وهمسرم علیرضا از منزل خارج شدیم به سمت منزل مادرم رفتیم. همسفران ما مادر، پدر و خواهرم بودند. با دو ماشین به راه افتادیم. ساعت تحویل سال 6:37 بود و ما تصمیم داشتیم لحظه سال تحویل رو در لوکیشینی زیبا برای صبحانه بایستیم. پس با توکل به خدا  راه افتادیم و از مسیر جاده قم، سفر رو آغاز کردیم. برام بسیار جالب بود که  در ابتدای مسیر که سمت بهشت زهرا هست، ترافیک سنگینی داشتیم، به این معنا که مردم ترجیح داده بودند سالشون رو در کنار عزیزان از دست رفته‌شون تحویل کنند با اینکه این تحویل سال، صبح زود بود.

حدودا یک ساعتی رو پیمودیم. سعی کردیم فضای سر سبزی پیدا کنیم برای کمپ صبحانه اما همچین لوکیشنی تا اینجای مسیر نبود و ما برای اینکه لحظه تحویل سال رو از دست ندیم در یه محوطه کویری‌طور، با بادهای شدید کویری توقف کردیم. خواستیم چادر بزنیم که باد با بازوهای قدرتمندش بهمون این اجازه رو نداد. نه تنها اجازه چادر زدن، بلکه اجازه آتش روشن کردن هم نداد. پس یه کنجی رو که باد کمتری میوزید پیدا کردیم و روی پیکنیک، املتی خوشمزه درست کردیم. من اقلام هفت سین رو برداشته بودم و اونجا داخل  یک بشقاب یکبار مصرف چیدم و در کنار املت خوشمزه، سالمان تحویل شد.

تصمیم داشتیم برای ناهار به اصفهان برسیم، غافل از اینکه حدودا 90 کیلومتر مونده به اصفهان، مسیر جاده جدا میشه و ما به سمت «اردستان» میرویم. کسانیکه این مسیر رو رفتن میدونن که تا اصفهان مسیر بصورت اتوبان و کفی و کویری و خشک هست و به بعد از اصفهان بشکل جاده دوبانده اما یکطرفه میشه ولی همچنان کفی و کویری خشک. پس به ناچار برای ناهار لوکیشنی شبیه صبحانه انتخاب کردیم و سمبوسه‌هایی که مامان درست کرده بود رو خوردیم و استراحتی کوچک داشتیم و راه افتادیم. حالا نوبت من بود که رانندگی کنم. وقتی تایم استراحت در برنامه هست و استراحت نمیکنم، باعث میشه پشت فرمون خوابم بگیره. حدودا 50 کیلومتری رو نشستم اما دیدم میزان خواب آلودگیم میتونه خطرناک باشه پس مجدد علیرضا رانندگی کرد. چشم باز کردم دیدم ساعت 5 عصره و ما در منطقه «اشگزر» ایستادیم.

اشکزر ورودی شهر یزد هست. این تایم از سال تهران هوایی نسبتا سرد داشت و ما با لباس گرم و کاپشن احساس گرمای زیادی کردیم. پس نوشیدنی خنکی خریدیم و در همون حین با خانم یاوری نامی که از تهران از روی آگهی اجاره منزلشون باهاش آشنا شده بودم تماس گرفتم و آدرس گرفتیم و حرکت برای بازدید منزلشون. من همیشه دوست دارم محل اقامت در سفرم از قبل رزرو شده باشه تا هم از اتلاف وقت جلوگیری شه هم خیالمون راحتتر باشه. اما در سفر یزد کمی تعلل کردم و موفق به انجامش نشدم. دیگه آماده بودیم یکی دو ساعتی رو برای پیدا کردن اقامتگاه اختصاص بدیم. هتل همیشه انتخاب خوبیه اما به نظرم برای تعداد 4-5 نفر منزل دربستی گزینه بهتری میتونه محسوب بشه به دلیل اینکه فضای بیشتری برای قرار دادن وسایل و بازی کردن و غذا خوردن و... وجود داره ضمن اینکه وجود آشپزخانه و امکانات پخت و پز، راحتی بیشتری به دنبال داره.

به لطف خدا اولین موردی که دیدیم بسیار دنج و خوب  و در مرکز شهر و دسترسی عالی داشت و مهمتر از همه بسیار تمیز بود و قیمت مناسبی هم داشت. یک واحد یک خوابه با سه تخت تک نفره، آشپزخانه جامع وکامل و یک پذیرایی حدودا 30 متری و یک حیاط خلوت. با کلی مذاکره با خانم یاوری که خانم خوش انرژی با لهجه شیرین یزدی بود، برای 3 شب 6 میلیون تومن توافق کردیم که برای 5 نفر و این تایم از سال قیمت معقولی بود و از هتل خیلی مناسبتر بودند. از خصوصیات شخصی من اینه که  انسان‌هایی که سر راه زندگیم قرار میگیرن  باید به دلم بشینن و خوش انرژی باشن، هر چند اگر مدت زمان کوتاهی قراره باهاشون در تعامل باشم و من اسم این نوع آشنایی‌ها رو میگذارم خوش‌شانسی:) 

 وسایلمون رو پیاده کردیم و چیدیم، استراحت کوتاهی کردیم و به مقصد «میدان امیرچخماق» از منزل خارج شدیم. گوگل مپ زدیم 10 دقیقه راه بود. نزدیک مقصد که شدیم کمی ترافیک شد و ماشین رو در پارکینگی نزدیک پارک کردیم و پیاده راه افتادیم (من سعی میکنم میزان ترافیک و شلوغی رو تا حدی ذکر کنم برای کسانیکه در ایام نوروز یا تعطیلات مشابه قصد سفر دارن، آگاه‌تر باشن!).  معمولا  پیاده روی در خیابان‌های منتهی به مکان توریستی و تاریخی، نه تنها خالی از لطف نیست که لذتبخش هم هست. میدان امیر چخماق شبیه میدان نقش جهان  اما کوچیک تر و خیلی جمع و جورتر هست. در کناره‌ی میدان، کوچه‌ای هست که آب انبار و زورخانه و بادگیری هست که بازدید از اون رو توصیه میکنم. من سعی کردم درباره تاریخچه و توصیف معماری و ظاهر مکانهای تاریخی، گزافه گویی نکنم چون طبق نظر شخصی خودم از حوصله سفرنامه خارجه پس به توضیحی اجمالی بسنده میکنم که کسانیکه علاقمندند با سرچی ساده درگوگل قطعا به داده‌هایی جامع‌تر از اطلاعات من دسترسی پیدا میکنن.

میدان امیر چخماق
میدان امیر چخماق
ورودی زورخانه
ورودی زورخانه

 طرف دیگر میدان مغازه‌های خوراکی و آبمیوه فروشی هستن  با چیدمان مورد علاقه من! یعنی چیدن میز و صندلی در فضای بیرونی مغازه! ماهم فرصت رو غنیمت شمردیم و نشستیم بستنی فالوده یزدی رو تست کردیم که از نظر طعم، تفاوت آنچنانی با آنچه تاامروز تست کرده بودیم نداشت. نزدیک همین لوکیشن چند جای قابل بازدید دیگری هم وجود داره اما ما به دلیل خستگی راه و پایان روز، تا همینجا بسنده کردیم تا در روزهای آینده ادامه مسیر رو بازدید کنیم.

روز دوم

برای امروز کویر گردی رو در نظر داشتم و روز گذشته از آگهی های دیوار یزد، چند مورد اطلاعات گرفته بودم تا خدمات و قیمت‌ها رو مقایسه کنم و البته چون داشتم از روی آگهی انتخاب میکردم کمی استرس درباره وجود یا عدم اطمینان و اعتماد، استرس داشتم و در نهایت یک مورد رو با تعرفه نفری 850 هزار تومان هماهنگ کردم که قرار شد ساعت 3عصر هماهنگ شیم برای حرکت که در ادامه درباره تور کویر بیشتر توضیح خواهم داد. 

صبح بعد از خوردن صبحانه در منزل، به مقصد «باغ دولت آباد» خارج شدیم. باز هم 10 دقیقه تا مقصد فاصله داشتیم و مثل دیروز در نزدیکی لوکیشن کمی ترافیک بود و یکم با سختی جای پارک پیدا میشد(البته نه خیلی سخت). با نفری 40 هزار تومان وارد باغ مجلل و با شکوه و بزرگ باغ شدیم و یک ساعتی رو اونجا گذراندیم. در فضای بیرونی باغ، نمایشگاه و فروشگاه‌های فصلی که با چادر بنا شده بودن در حال عرضه انواع خوراکی و صنایع دستی یزدی بودند، چرخی زدیم و کمی خرید کردیم و ازونجایی که عاشقانه به قطاب یزدی ارادت داریم، توی هر بازاری حتما باقلوا میخریدیم.

باغ دولت آباد

باغ دولت آباد

 به منزل برگشتیم ناهار خوردیم ودیگه وقت کافی برای استراحت نبود. پس آماده شدیم برای حرکت. چون ساعت 3 با لیدر قرار داشتیم، با ماشین خودمون از منزل خارج شدیم. وعده ما میدان امام رضای یزد بود. زود رسیدیم. پرداختی‌هامون رو انجام دادیم و رفتیم از سوپری کمی خرید کردیم و توی پارک جنب میدون کمی قدم زدیم و استراحت کردیم. انواع تورهای دیگه هم بودند با خدمات مختلف. مثلا توری که ترانسفر از درب اقامتگاه داشت و ... بطور کلی میانگین خدمات تورها به شکل نمودار نوسانی بود که فکر کنم در کفه ترازو وزن یکسانی داشتن.

به هر تقدیر ما این تور رو انتخاب کردیم  و همراهشون شدیم. حدودا ساعت سه و نیم راه افتادیم و 25 کیلومتر مسیر رو طی کردیم که دو سه باری پیش آمد مسیر رو گم کردیم و با تورلیدر تماس گرفتیم و پیداشون کردیم. انتهای مسیر هم حدودا 4-5 کیلومتر جاده خاکی بود. من از تهران تورهای یزد رو چک میکردم، کویری که همراه تور بود، کاراکال نامی داشت اما از یزد کویری به نام «دروازه قرآن» ما رو بردند که حدودا 7 کمپ با نام‌های مختلف داشت. اسم کمپ ما «سندباد» بود. 

ورودی کمپ

ورودی کمپ

چون سایر کمپ‌ها رو تجربه نکردم نمیتونم مقایسه ای کنم. اما سند باد کمپ بدی نبود. ولی چون تعداد مسافرین خیلی زیاد بود، هماهنگی‌ها و برنامه‌ها کمی بی نظم بود. بین موتور سواری و شتر سواری حق انتخاب یک گزینه رو داشتیم که در وهله اول انتخاب ما موتور سواری بود اما رفتیم دیدیم فقط در حد 2-3 دقیقه موتور رو در اختیارمون قرار میدادن و با وجود این صف طولانی اصلا نمیصرفه پس برگشتیم تو صف نسبتا کوتاهتر شتر سواری که شترسواری هم در حد 3-4 دقیقه بود و چون دهان حیوان بیچاره رو بسته بودن و حیوان فقط در حال سواری دادن به ما بود، خستگی و غمی در چشم‌هاش دیدم که بعد پشیمان شدم که کاش همون موتور رو سوار شده بودیم. به هر حال بعد از آن رفتیم با پای برهنه کمی در شن‌های معجزه آسای کویر کمی قدم زدیم و ریلکس کردیم و عکاسی کردیم .

 گوشه ای از کویر
گوشه ای از کویر
 گوشه ای از کویر

 گوشه ای از کویر

 نزدیکای غروب بود که رفتیم برای سافاری و آفرودسواریِ پرهیجان اما با راننده تندخو. به نظرم تور لیدرها و کلا کسانی که در این حیطه کار میکنن باید به این نکته توجه کنن که مسافرینشون شاید اولین و آخرین بار پا به اونجا میگذارن یا روزهای غم انگیز سختی رو پشت سر گذاشتن و الان برای تغییر روحیه‌شون فرصتی غنیمت رو به سختی جور کردن و الان اینجان یا یا ... نباید خاطرات و تصاویر منفی برای مسافرانشون ایجاد کنن و این مستلزم توجیه شدنشون قبل از انتخاب شغلشون هست! به هر تقدیر حدودا 7 کیلومتری رفتیم تا به لوکیشینی به نامِ اصطلاحیِ «دریاچه» رسیدیم اما دریاچه وسط کویر چه میکنه! گویا پساب هست و برای اینکه اسمش انرژی منفی نداشته باشه، دریاچه میخوانندش!!

سافاری
سافاری
سافاری
سافاری

وقتی برگشتیم هوا نسبتا تاریک شده بود و مسئولین در حال آماده سازی آتش بودند و روی سن، نوازنده‌ها و خواننده در حال آماده شدن برای اجرای موسیقی زنده. هوا نسبتا سرد شده بود و همگی دور آتش شب نشینی داشتیم و پذیرایی چای و کیک یزدی و سیب زمینی آتیشی.

شب نشینی کویر

شب نشینی کویر

 تا پایان شب اونجا بودیم و برگر ذغالی بسیار خوشمزه بعنوان شام صرف شد. برای برگشت منتظر لیدر نموندیم و دنبال همه ماشین‌هایی که در حال خروج از کمپ بودن، توکل به خدا کردیم و حرکت. با نیم ساعتی رانندگی به منزل رسیدیم و کمی بازی کردیم و قسمت شیرین زندگی، خوابِ عزیزم.

روز سوم

 علیرضا چون عادت داره صبح زود بلندشه، رفته بود کمی محل رو گشته بود و نان تازه و خامه محلی خریده بود برای صبحانه. جای همگی خالی صرف شد و به مقصد آتشکده زرتشتیان زدیم بیرون. آتشکده ای که زرتشتشیان 1500 روشن نگه داشتند. جالب بود البته فقط حین عبور همراه صف طولانی، فقط چند ثانیه فرصت شد که تماشا کنیم.

آتشکده

آتشکده

 یک آب انبار و نمایشگاه هم بود که بازدید کردیم و حین خروج دیدیم که صف بسیار طولانی وجود داره که ابتدا شک کردیم که شاید صف بازدید از مکانی دیگه باشه که وقتی متوجه شدیم صف درب خروجیه کلی سورپرایز شدیم. خلاصه صف ایستادیم و چند دقیقه بعد خارج شدیم. روبروی درب خروجی خانه کوچک سنتی بازسازی شده دلبری بود بنام خانه کسری. کافه ای داشت و کتابفروشی و صنایع دستی و هنری. نیم ساعتی با خانه کسری کیف کردیم.

نمایی از خانه کسری از طبقه بالا
نمایی از خانه کسری از طبقه بالا
ظرف دم کردن قهوه یزدی در کافه کسری
ظرف دم کردن قهوه یزدی در کافه کسری

جلوی درب خروج افرادی پشت میز در حال پرزنت کردن تورهای کویر گردی و یزد گردی و فروش اونها بودن که قیمت نهایی‌شون از خرید و گشت و گذار تورهای ما گرونتر میشد. طبق روال حدودای ظهر به منزل برگشتیم استراحتی کردیم، دوش گرفتیم و لباس عوض کردیم. اساسا من در سفر تمام تلاشم رو میکنم که زمانبندی مناسب و فشرده و در عین حال با آرامش رو داشته باشم اما متاسفانه ناخود آگاه وقتی عینا اجرا نمیشه کمی تمرکزم رو از دست میدم و باعث میشه از میزان لذت بردنم کمی کاسته شه ولی در این سفر ازونجایی که بالطبع  هماهنگ کردن 5 نفر سخت‌تر از دو نفر خودمون هست، تولرانس یک ساعته برای استارت هر تفریح داده بودم که ذهنم اذیت نشه. قرار بود ساعت 4 از منزل خارج شیم که همونطور که متوجه شدین ساعت 5  به مقصد مسجد جامع خارج شدیم.

خیابان منتهی به مسجدجامع

خیابان منتهی به مسجدجامع

 وقتی گشت میزدیم در شهر متوجه شدم که اکثر مکانهای توریستی و جاهای دیدنی یزد نسبتا به هم نزدیک هستن. امروز که مقصد مسجد جامع هست دیدم که چقدر نزدیک میدان امیر چخماق خودمونه حتی میشد پیاده رفت. ماشین رو پارک کردیم و پیاده راه افتادیم. خیابان منتهی به مسجد، پُره از مغازه‌های جور واجور و دلبر. من یک دست لباس زیبای کویری یادگاری خریدم. به مسجد رسیدیم کمی بازدید کردیم و لیدر توضیحاتی درباره معماری  و هنر مسجد داد که فکر میکنم اینجا توضیح ندم که اسپویل نشه :) غروب بود که از مسجد خارج شدیم. یهو هوا روی کویری خودشو نشون داد و باد عجیب غریب و نم باران پراکنده! پس تصمیم گرفتیم بازار جنب مسجد که سرپوشیده هست رو بگردیم که از این هوا در امان باشیم. نگم براتون از حس و حال و جذابیت بازارهای سنتی و سرپوشیده!

گوشه هایی از بازار سرپوشیده
گوشه هایی از بازار سرپوشیده
گوشه هایی از بازار سرپوشیده
گوشه هایی از بازار سرپوشیده

 بعد همون راه رو برگشتیم و رفتیم سمت محله فهادانِ دلبر که کلی خوبی ازش شنیده بودم و کوچه پس کوچه‌های کوچکی که لقب «آشتی‌کنان» رو گرفته بودن.

ورودی کوچه های فهادان
ورودی کوچه های فهادان

 شنیده بودم که این قسمت رو وقتی هوا تاریکه بگردیم و چه شنیده‌ای! اصلا شبِ این منطقه غیر قابل توصیفه. چه حس و حالی! کافه‌های سنتی با دکوراسیون اصیل کویری و یزدی که روی بام منازل قدیمی دلبری میکردن، نورپردازی و مرمت های اصولی و زیبایی که یزد عزیز در اختیارمون قرار میداد و ... که فقط باید رفت و تجربه‌ش کرد.

تکه هایی از بهشت فهادان
تکه هایی از بهشت فهادان
تکه هایی از بهشت فهادان
تکه هایی از بهشت فهادان
تکه هایی از بهشت فهادان
تکه هایی از بهشت فهادان

 یکساعتی قدم زدیم و در کافه زیبایی بنام کافه نقاشی وارد شدیم. از پله‌های کاهگلی تنگ بالا رفتیم. روی پشت بام میز و صندلی‌های چوبی زیبا و تخت سنتی چیده شده بود. نشستیم. ریلکس کردیم و قهوه یزدی و چیزهای دیگه سفارش دادیم و میل شد. چه پرسنلِ پر از صبوری و اخلاقِ خوش و پر حوصله‌ای. البته به نظرم  99 درصد یزدی‌های عزیز، همینطور بودن. 

کافه نقاشی
کافه نقاشی
سفارش ما
سفارش ما

 حالا وقت بازدید از زندان اسکندر رسید.  در مسیر مکانی برای بازدید از سوسمارهای زنده بود که دوست داشتیم ببینیم اما چون بلیط ورودیشون گرون بود، اگر اشتباه نکنم نفری 130 هزار تومان، صرف نظر کردیم و به سمت زندان ادامه مسیر دادیم.

هماهنگی ضربِ ضربه های آقایان با موزیک، درگوشه ای از زندان
هماهنگی ضربِ ضربه های آقایان با موزیک، درگوشه ای از زندان

این لوکیشن هم برای دوست‌داران تاریخ و پیشینه، دست پر بود و جذاب و دوباره مسیر بازگشت به سمت ماشین رو پیاده طی کردیم و قدم زدیم و کلی لذت بردیم. طی تحقیقاتم از خانم یاوری، رستوران «دوحَد» رو برای شام انتخاب کردیم که به نوبه خودش مکانی قابل بازدید و جذاب بود. در اصل، خانه ای چند صد ساله بزرگ و زیبا که امروز مرمت شده و بعنوان هتل سنتی کاربرد داره و رستورانش هم برای عموم قابل استفاده هست. ما که رفتیم موسیقی زنده داشتن و عکس‌ها هم گویای غذاهایی که صرف شد، هستن. با کیفیت عالی و قیمت مناسب. کل حساب شام ما 1500 میلیون شد. دیگه ساعت  12 شب بود برگشتیم منزل. چون صبح زود تصمیم برگشت داشتیم، سعی کردیم کلیه وسایل رو جمع کنیم وصبح عجله ای کار نکنیم. همین هم شد. حتی شب با خانم یاوری تسویه کرایه منزل رو هم انجام دادیم.

هتل و رستوران دوحد
هتل و رستوران دوحد
شام در دوحد
شام در دوحد
کوفته یزدی

کوفته یزدی

روز چهارم

 ساعت 8 صبح و خداحافظ یزدِ دلبر. با حس غریب و همیشگی ساعاتِ پایانِ سفر راه افتادیم.

از زیبایی های یزد

از زیبایی های یزد

 ازونجایی که میدونستیم حاج خلیفه رهبر سر راه برگشت هست، خرید سوغات رو گذاشتیم برای امروز. حاج خلیفه ساعت 7 صبح شروع به فعالیت میکنه خریدهامون رو انجام دادیم وحرکت.

ویترین قنادی حاج خلیفه رهبر
ویترین قنادی حاج خلیفه رهبر

 در مسیر جایی استادیم و نیمرو بعنوان صبحانه خوردیم و دیگه یکسره حرکت کردیم.تصمیم گرفتیم برای ناهار کاشان بایستیم. حدودای ساعت 2 ظهر به ابیانه کاشان رسیدیم. هنوز وارد روستا نشده لوکیشن باحالی پیدا کردیم با هنرنمایی رودِ کوچکِ عزیزم .  از قدیم گفتن هرجا آب هست، آبادی هم هست! برای ناهار جوجه تدارک دیده بودیم و منقل داشتیم که به طبیعت آسیب زیادی نزنیم. بعد از ناهار خواستیم چرت کوچکی بزنیم که یهو چشم باز کردیم و ساعت 5 عصر بود اما در اون فضای زیبا بسیار چسبید.

توقفگاه ناهار روز برگشت

توقفگاه ناهار روز برگشت 

 مجدد راه افتادیم تا مجتمع مهر و ماه قم. مجتمعی مجلل و خوب با فودکورت کامل و با کیفیت. اگر مقصد هرجابود  و مسیر، مسیر قم بود، پیشنهاد میکنم حتما در مهر و ماه توقف کنید.ما هم اونجا  توقفی داشتیم و کمی گشت زدیم و دیگه یکسره به سمت منزل.

بهترین مزیت این قسمت این بود که با اینکه فردا 5 فروردین و روز کاری بود، اما روز شیفت من نبود و قراربود فردا استراحت کنم!

 به این ترتبب ما برگشتیم با کوله باری پر از تجربه و خاطره...

نکات

1-ایام عید کمی شلوغ بود، اما نه به شلوغی شهرهایی مثل شیراز و اصفهان و شمال و قشم!

2- حرکت به سمت مسیر 600 کیلومتری، به نظرم صبح زود تایم خوبی برای حرکته و توقف بین راه توصیه میشه

3-عذر بابت کیفیت بعضی عکسها، چون یکسری عکسها از داخل فیلم استخراج شده

در پایان در وهله اول خدارو شکر میکنم که فرصتی داد تا نقطه ای دیگر از این کره خاکی رو ببینیم

 و در وهله دوم آرزویم برای دوستاران سفر، سفره

سفر

و سفر...

 

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر