دانستن یا ندانستن ، مسئله این است
از قایق ترانسفر ، پیاده شدیم .
قایق ترانسفر
چمدانها به وسیله یک چرخ دستی بزرگ و توسط پرسنل هتل که به استقبالمان آمده بودند به درون جزیره حمل شد و من و خانم جان به اتفاق هم , مسیر چوبی را تا رسپشن هتل دوان دوان طی کردیم ...
صبح که در هتل جزیره هولهوماله و مشغول خوردن صبحانه بودیم ، خانم جان با دیدن ساحل تمیز و آبهای شفاف روبروی هتل عمیقا و شدیدا چند باری درخواست کرده بود تا با هم برویم و از آن مناظر زیبا عکس بگیریم . اما به او اطمینان خاطر دادم و گفتم : " نگران نباش . این منظره و این رنگ آب در مقابل اون چیزی که قراره چند ساعت دیگه تو هتل بعدیمون ببینی یک شوخی مسخره است ! فقط یکم دیگه صبر کن ... "
حالا همانطور که دست در دست هم روی مسیر چوبی قدم میزدیم و به دور و اطرافمان نگاه می انداختیم ، لبخند شیرینی حاکی از رضایت و انتخاب درست روی لبان من نقش بسته بود و دهان خانم جان از زیبایی جزیره به صورت شگفت آوری بازمانده بود !
" عجب جایی مارو آوردی حاجی ! رنگ آب رو نگاه کن ! خونه هارو ببین ... وااای ... "
این حجم از سورپرایز شدن و شگفتی و هیجان زدگی که در خانم جان دیدم ، هم خوشحال کننده بود و هم کمی مرا در فکر فرو برد . شخصا کم پیش می آید که در سفر از چیزی به این شکل سورپرایز شوم ! چرا که اینقدر درباره هر چیزی و هر مکانی و هر موضوعی تحقیق و جستجو می کنم و دِل و روده اش را درمیاورم که دیگر وقتی در آنجا قدم می گذارم برایم تازگی ندارد و انگار برای بار دوم است که آن مکان را می بینم ! این جزیره ، دقیقا مصداق بارز همین موضوع بود . گاهی اوقات فکر میکنم من هم مثل خانم جان به این احساس هیجان زدگی ، شگفت زدگی و دهان باز ماندن احتیاج دارم ...
شاید در سفر بعدی ، کمتر تحقیق کنم و چیزهایی را هم برای سورپرایز شدن و شگفت زده شدن ، باقی بگذارم . باشَد تا لبخند ژِکوندم ، جایَش را به فریادهای حاکی از خوشحالی بدهد ؛ آمین !
مهدیار ، اون چرتکه رو بیار
وارد رسپشن شدیم . با حوله مرطوب و نوشیدنی خنک از ما استقبال کردند . ووچر و پاسپورتها را برای انجام امور - چک این - به رسپشن تحویل دادیم و نشستیم و مشغول نوشیدن شربت خنکمان شدیم ...
حالا وقت آن رسیده که درباره هتل و اتاقهایی که رزرو کردیم ، توضیح دهم ! بله اشتباه متوجه نشده اید ، عرض کردم اتاقها و نه اتاق !
هتل آداران کلاب ( یکی از هتلهای گروه هتلهای آداران ) یک هتل ۴ ستاره است که در فاصله زمانی ۳۰ دقیقه ای و در موقعیت جنوب غربی پایتخت قرار دارد . همانطور که قبل تر خدمت شما عرض کردم ، انتخاب هتل در مالدیو کاری بَس دشوار و چالش برانگیز است . در مورد هتلهای دیگر صحبت نمیکنم ( چون سخن به درازا می کشد ) اما فقط یک نکته اینکه اکثر آژانسهای ایرانی ، روی هتلهای ۵ ستاره سان آیلند و پاردایس آیلند ( هر دو هتل با سرویس All هستند ) مانور می دهند و نکته جالب تر اینکه هزینه اقامت در همین هتل آداران کلاب ۴ ستاره با سرویس HB ( صبحانه و شام ) بسیار بیشتر از هزینه اقامت در هتلهای پنج ستاره مذکور بود !!
بهرحال من این هتل را برای ۵ شب رزرو کردم . ۳ شب اول در اتاقهای استاندارد ( خشکی ) و دو شب آخر در اتاقهای واتر بنگلو WaterBungalow ( روی آب ) حالت پیش فرض سرویس غذایی هتل ، حالت HB بود . در صورت تمایل می توانستیم برای تغییر سرویس به FB برای هر شب و هر نفر مبلغ ۳۲ دلار و برای سرویس All برای هر شب و هر نفر مبلغ ۶۳ دلار بیشتر پرداخت کنیم !!! که خوب مسلما این کار را نکردیم ( با یک حساب سرانگشتی و نرخ دلار زمان ما متوجه می شوید که برای وعده ناهار باید روزی ۳۵۰.۰۰۰ تومان و برای سرویس All روزی ۷۰۰.۰۰۰ تومان پرداخت می کردیم ! ) واقعا برای زوج ما که غذا در سفر جزء اولویتهای چندممان است ، ارزش این همه هزینه کردن را نداشت !
هزینه هر شب اقامت در اتاقهای دَبِل استاندارد ۲۳۲ دلار و برای اتاقهای واتر بنگلو ۴۳۸ دلار و هزینه ترانسفر از ماله به جزیره و بالعکس برای هر نفر ۱۷۰ دلار بود . در مجموع برای رزرو هتل ۹.۶۰۰.۰۰۰ تومان پرداخت کردیم .
و اما دلیل نگارنده این سفرنامه برای انتخاب این هتل از بین هزاران هتل مالدیو چه بود ؟
اول اینکه من سقف ۱۰ میلیون تومان را برای هزینه هتل در نظر گرفته بودم و دوست داشتم با همین پول ، بهترین گزینه ممکن را انتخاب کنم .
دوم اینکه این هتل طرح تخفیف جالبی داشت . به این صورت که برای رزروهای ۴ شب به بالا ، یک شب را محاسبه نمی کردند . به این صورت که ما ۵ شب رزرو کرده بودیم اما هزینه ۴ شب را پرداخت کردیم ( یعنی حدود ۲۳۲ دلار تخفیف شامل حالمان شد ) ناگفته نماند که هتل به دلیل اینکه تعداد شبهای اتاقهای استاندارد ما بیشتر از شبهای اتاقهای واتربنگلو بود ، یک شب هدیه ما را از نوع اتاقهای استاندارد لحاظ کرده بود ؛ نامردهاااااا ....
سوم اینکه من به دنبال یک جزیره کوچک و خلوت بودم . هتلی که اتاقِ زیاد و در نتیجه میهمان زیاد نداشته باشد . ( این هتل دارای ۹۶ اتاق استاندارد و ۳۸ اتاق واتربنگلو بود )
چهارم اینکه زیبا بودن اتاقهای روی آب برایم اهمیت ویژه ای داشت .
و مورد آخر و پنجم اینکه این هتل سرویسهای ویژه ای به صورت رایگان برای جشن تولد و ماه عسل مسافرین ارائه می داد که خوب دقیقا با هدف ما همسو و یکی بود ؛ خوش به حالِ ما ...
وقتی لست سکند بانی خیر می شود
اما چطور و از کجا توانستم بدون کارت اعتباری ، هتلی را اینقدر تخصصی و باب میل رزرو کنم ؟ ( تخصصی از این لحاظ که تعداد شبها به این شکل باشد + سرویسهای ماه عسل و تولد + یک شب تخفیف )
مثل همیشه اول به سراغ سایتهای اینترنتی رفتم . با توجه به خاص بودن مدل رزرو هتلهای مالدیو ، به نظرم هیچ سایتی شفافیت لازم برای رزرو این هتلها را نداشت ! ( نوع اتاق و سرویس آنها خیلی مشخص نبود ! هزینه نهایی شفاف نبود و مشخص نبود این مبالغی که ارائه می کنند Total است یا زمانی که به هتل می رسید با سورپرایزهای ۲۲٪ و هزینه ترانسفر چند صد دلاری مواجه خواهی شد یا خیر ! ) به همین دلیل از خیر مستقل اقدام کردن گذشتم و دست به دامان آژانسهای مسافرتی شدم . پرواز را که خیلی قبل تر گرفته بودم و فقط رزرو هتل مانده بود . با خودم گفتم کمی هزینه اضافی و بیشتر می پردازم اما در عوض خیالم از بابت شفاف بودن مالیات و ترانسفر و همه چیز راحت خواهد بود . بلا استثناء با هر آژانسی که در تهران و مشهد تماس گرفتم اولین سوالشان این بود : " چرا ۳ شب اون اتاق و ۲ شب اون اتاق دیگه ؟ خوب همه ش رو یکجا بگیر ! اصلا بیا برو سان آیلند همه ش رو هم روی آب بگیر سرویس All هم هست ارزونتر هم درمیاد ! "
در دلم " آخه به تو چه فضول خان کارتو بکن " می گفتم و پشت تلفن " حالا دلیلش رو کاری نداشته باشید لطفا ؛ می تونید رزرو کنید یا خیر ؟ " بعد از کمی معطل کردن قیمت را می گفتند و باز سوال من این بود که " این مبلغی که فرمودید با احتساب مالیات و ترانسفر هست یا خیر ؟ " آن طرف خط میگفت " هان ، چی شده ؟ " و من نا اُمیدانه مکالمه را تمام می کردم " هیچی ، ممنونم و خداحافظ " در واقع اگر سایتهای اینترنتی شفاف نبودند ، آژانسها کلا گِل و لای بودند !!
و اما خدا را شکر مثل همیشه فرشته نجات از غیب رسید ! در اینستاگرام پیامی دریافت کردم از یک همکلاسی قدیمی دوران دبیرستان و به همین سادگی پنجره و افق جدیدی در زندگی ام ایجاد شد !! داستان از این قرار بود که این همکلاسی قدیمی ما ، از خوانندگان پر و پا قُرص سفرنامه های لست سکند بوده و هست و جالبتر اینکه تمامی سفرنامه های بنده حقیر را هم جمله به جمله حفظ بود ! اما زیاد به اسم نویسنده دقت نمی کرده تا اینکه به صورت اتفاقی صفحه مربوط به همایش بهمن ماه سال ۹۶ لست سکند را در حال پرسه زدن در وب سایت می بیند و لابلای عکسهای همایش ، مرا میبیند و با خودش می گوید " اِاِاِ این که دوست قدیمی خودمه " و خلاصه از این لینک به اون لینک و ... باب آشنایی باز شد و بعد از مرور خاطرات گذشته ، این دوست عزیز ما از حقیقت بزرگ و شیرینی رونمایی کرد که " من تو یه آژانس به نام Utravs کار میکنم اگه چیزی لازم داشتی خبرم کن ! " فکر کنم بقیه داستان را حدس زدید ، بله ؟ ماجرای هتل مالدیو را به دوستم گفتم و او هم نامردی نکرد و مو به مو دقیقا همان چیزی را که میخواستم برایم انجام داد . همه چیز شفاف ، روشن ، باب میل و سلیقه من ...
همیشه آرزو داشتم یک آشنا و یا دوست در یکی از آژانسها داشته باشم که در امور مربوط به سفر کاربلد و حرفه ای باشد تا حداقل اگر حین آماده سازی مقدمات سفر به مشکل و بُن بَستی خوردم ، مانند الهه نجات و کلید F1 کیبورد (!) به دادَم برسد . به لطف و برکت وجود لست سکند ، به این امر مهم هم نائل آمدم . مرسی لست سکند ، مرسی Utravs ، مرسی رفقای قدیمی ...
شماره ۱۳۱
کلید اتاق را تحویل گرفتیم و به همراه دو نفر از کارکنان هتل که چمدانهایمان را حمل می کردند به راه افتادیم .
توصیه های هتل به مسافرین
خلاصه این تابلو میشه : جونتون پای خودتون !
توصیه های ایمنی در رابطه با شنا کردن و توضیح معانی رنگ بندی پرچم های ساحلی
اتاقهای استاندارد همه به یک شکل و هر ساختمان در دو طبقه و دارای چهار واحد بودند .
بالاخره به شماره ۱۳۱ رسیدیم . همانطور که در تصویر مشاهده می کنید فاصله آب دریا تا اتاقها خیلی زیاد نیست !
خانم جان که اینقدر تحت تاثیر داستان سونامی قرار گرفته بود گفت : " مجید شب میخوابیم جزر و مد نشه آب بیاد بالا غرق شیم بمیریم !! " خندیدم . ادامه داد " جدی میگم ! اگه یوقت سونامی بشه چی ؟ مگه اونایی که چند سال پیش مُردن از قبل خبر داشتن ؟ یهو میشه دیگه ... " گفتم : " حالا چه بشه و چه نشه الان کاری از دستمون برنمیاد ! دو تا جلیقه جلوی دَرو ندیدی ؟ اونارو واسه ما گذاشتن دیگه ... "
چشمکی به خانم جان زدم و کلید را در سوراخ قفل در چرخاندم ... هدفم این بود که خانم جان با دیدن رنگ و روی اتاق حواسَش از این افکار منفی پرت شود ؛ که همینطور هم شد ! اتاقمان را دوست داشتیم ...
نقشه جزیره روی دیوار اتاقمان
اهدای عضو ، اهدای زندگی
کارکنان هتل پس از آوردن چمدانها به داخل اتاق ، دست به سینه بیرون ایستادند ؛ وقت انعام بود . سریع به سراغ پولها رفتم اما ای دادِ بیداد ! کوچکترین اسکناسی که داشتیم ، یک عدد اسکناس 100 روفیایی مالدیو بود . از یک طرف ، همیشه دوست داشتم انعامی به کارکنان هتل ( مخصوصا آنهایی که چمدان را حمل می کنند ) بدهم و از طرفی 200 روفیا مبلغ زیادی به نظر می رسید و مجبور بودم همان 100 روفیایی را مشترکا اهدا کنم ! با قلبی مالامال از اندوه ، قسمتی از وجودم ، پاره ای از تنم ، جگر گوشه ام را اهدا کردم و با شرمندگی و عذرخواهی از کارکنان هتل بابت نداشتن پول خُرد ، با لبخندی نمادین انعام را دو دستی تقدیم ایشان کردم و در دل به خودم لعن و نفرین فرستادم !
خوانندگان جانِ عزیزتر از جان ، این سطور که طنز بود اما گاهی اوقات چه در داخل و چه در خارج ، با درخواست انعام از طرف بعضی افراد روبرو می شویم . مثلا در پمپ بنزین خودمان پیاده می شویم و سوختگیری را انجام می دهیم و آن وقت پرسنل مربوطه درخواست انعام می کنند ! آخر انعام برای چه ؟ اصلا سوختگیری وظیفه شماست و من حق ندارم به نازل دست بزنم ! شما وظیفه خودت را هم انجام ندادی ، انعام هم میخواهی ؟! یا مثلا در کارواش طرف می گوید : " داداشی ماشینت خیلی کثیف بود بیشتر انعام نمیدی ؟ " یکی نیست بگوید برادر من اگر ماشینم کثیف نبود که اصلا کارواش نمی آمدم ! اما چشم حتما سری بعد اول ماشینم را تمیز میکنم و برق می اندازم بعد برای دستبوسی خدمت شما میرسم !!
اما در بعضی اوقات دیگر ، انعام دادن باعث کیفیت کار و همچنین خوشحالی طرف مقابل می شود . به عنوان مثال یک بار در همین شهر خودمان مشهد ، با خانم جان به جگرکی رفته بودیم . نانوای خوش ذوق داخل جگرکی ابتکار عمل به خرج داد و نانی را به شکل قلب پخت و سر میز آورد ! حالا حکم چیست ؟ اینجا دیگر انعام مستحب نیست بلکه واجب است !
خلاصه که سعی کنید مرا مرجع تقلید خودتان قرار دهید ؛ انشالله که در بهشت برین زیر سایه درختهای میوه و نهرهای پر از عسل (!) همدیگر را ملاقات خواهیم کرد ...!
انسان VS پشه
قبل از سفر درباره حشرات و حیوانات مالدیو چیزهایی شنیده بودیم . برای همین یک عدد پماد دافع حشرات Before و یک عدد پماد تسکین دهنده محل نیش حشرات After تهیه کرده بودیم .
تا زمانی که در ماله و هولهوماله بودیم احتیاجی به این پمادها پیدا نکردیم . زمانی هم که وارد جزیره آداران کلاب شدیم ، پشه ای ندیدیم و اصلا سراغ این پمادها نرفتیم . ( البته ما پشه ها را ندیدیم دلیل نمیشه اونا هم مارو نبینن ! )
شب اول خوابیدیم و صبح بعد از بیدار شدن با این صحنه مواجه شدیم ! البته فکر کنم فقط گوشت من باب میل پشه ها بود ! چون خانم جان تا روز آخر حتی یک مورد هم گزیدگی برایش پیش نیامد . با این اوصاف ، عملا پماد Before به کارمان نیامد و تا روز آخر از پماد After استفاده کردیم . " یکی نیست بگه ما ایرانی ها رو چه به Before و پیشگیری ؟ بزار یه اتفاقی بیوفته After یه خاکی تو سرمون میریزیم دیگه ، هان ؟ بخداااا خود خدا هم راضی نیست ما پیشگیری کنیم ... ! "
0 – 17
_ " آآآآ ... مجید این سطل آشغالا چرا نایلون زباله نداره ؟ "
_ " مگه میشه ؟ ببینم ... اِاِاِ راست میگی ! اینجوری که سطلها کثیف میشه ! "
_ " از این هتل بعیده ، چه بی کلاس ! "
_ " نمیدونم والااا "
اشتباه نکنید ؛ یک مالدیو هست و یک محیط زیست ! آن 6 دلار برای هر نفر و هر شب را خاطرتان هست ؟ بله ، آن دلار ها را برای همین موضوع از توریستها اخذ می کنند ؛ حفظ محیط زیست ! آن دلارها را می گیرند تا این کشور و جزایر را به همین شکل برای آیندگان ( حتی الممکن ) حفظ کنند تا بچه های ما یعنی نسل خرابکار انسان از لذت استفاده و تماشای این طبیعت زیبا و بکر ، بی نصیب نمانند !
در جزایر مالدیو بازیافت به صورت خیلی جدی و اصولی انجام می شود . در واقع قبل از رسیدن به مرحله بازیافت ، باید کمتر و بهینه تولید و مصرف کرد ! برای همین است که شما به هیچ وجه پلاستیک در جزیره نخواهید دید ( مگر در موارد خاص و بدون جایگزین ) به طوری که بطری های آب آشامیدنی جایشان را به شیشه های آب چند بار مصرف داده اند . سطل های زباله نایلون ندارند و بعد از هر بار خالی کردن ، شسته می شوند . چیزی به اسم لیوان یک بار مصرف و یا پلاستیکی وجود ندارد و همه ظروف شیشه ای و یا چینی هستند . جنس دستمالهای توالت از نوع حل شدنی در آب است و نیازی به انداختن داخل سطل زباله نیست .
شما تصور کنید که اگر قرار بود هر روز صبح تمامی اتاقهای جزیره نظافت شود و اگر برای هر اتاق یک نایلون زباله مورد استفاده قرار بگیرد ، در هر روز 134 عدد نایلون زباله مصرف می شود ! و باید با این نایلون های زباله در این جزیره کوچک چه کار کرد ؟! در عرض کمتر از چند ماه جزیره زیر کوهی از پلاستیک و نایلون مدفون می شد !!!
فکر میکنم هر چه ما در فوتبال مقابل مالدیوی ها خوب بودیم ، در عرصه بازیافت و محیط زیست حرفی برای گفتن نداریم ( و شاید هم نخواهیم داشت ) گاهی اوقات با خودم آرزو می کنم که ای کاش ایران هم یک جزیره کوچک بود تا کمی به خودمان می آمدیم ...
امپراطور بادها
در تمام مدت اقامتمان در مالدیو ، باد همیشه در حال وزیدن بود . گاهی ملایم و گاهی با سرعتهای 40-50 کیلومتر در ساعت ! و همین باد باعث می شد گرمای ثابت 30 درجه را اصلا احساس نکنیم و هوا خنک تر به نظر برسد .
آثار باد شدید بر روی درختان جزیره
همچنین بارانهای رگباری و غیر منتظره میهمان هر روزه ما بودند ! در ماههای شهریور و مهر این باد و طوفان و باران به حداکثر خود می رسند و این ماهها فصل ارزان قیمت تورهای مالدیو به حساب می آید . به همین دلیل در این زمان از سال ، هتلها قیمت را پایین می آورند و تخفیف های خوبی هم ارائه می دهند .
عاقبت کسی که در ماههای طوفانی به مالدیو برود !!
اگر با باران شدید و باد و طوفان مشکلی ندارید ، در سفر بین ماههای مرداد تا آبان می توانید به مراتب در هزینه ها صرفه جوبی کنید ...
گشت و گذار در جزیره
حالا وقت آن رسیده بود به کشف و اکتشاف در جزیره بپردازیم و مکانهای مورد علاقه مان را پیدا کنیم . دور تا دور جزیره را قدم زدیم .
همه جا تخت های پلاستیکی برای دراز کشیدن و آفتاب گرفتن وجود داشت . نَنوهایی که به درختها وصل شده بود و بسیار وسوسه انگیز ما را ترغیب می کردند تا بی خیال اکتشافمان بشویم و روی آنها دراز بکشیم و گذر عمر ببینیم .
مارمولکها ، آفتاب پرست ها ، مرغهای ماهی خار نترس و شجاع ، خرچنگها و لاک پشتها و ماهی های رنگارنگ ، حلزونهای کوچک و بزرگ ( حتی پشه هایی که ما آنها را ندیدیم و فقط دسته گلهایشان را روی دست و پایمان مشاهده کردیم ) و همه و همه را در این جزیره بسیار کوچک به چشم دیدیم . به جرات می توان گفت جزیره مثل یک باغ وحش کوچک بود ...
هتل یک مرکز اسپا داشت به نام Chavana Spa . در عکس زیر مشاهده می کنید که تخفیف های روزانه ای برای تشویق مسافرین هتل ارائه می شد . اما به نظرم باز هم 80 دلار برای یک ساعت ماساژ ، مبلغ بسیار هنگفتی است .
مخصوص چی بود اینجا ؟
همچنین 2 کافی شاپ که یکی از آنها بسیار فعال تر و بزرگتر و پر رونق تر بود ، در جزیره وجود داشت . این کافی شاپ که نزدیک به رسپشن هتل بود Cocktall Bar نام داشت .
اینجا هم تخفیف های روزانه داشت
اینجا مرکز فروش لوازم شنا ، اسنورکلینگ ، روغنهای ماساژ ، لوازم آرایشی و بهداشتی ، وسایل ماسه بازی ، اسباب بازی های کودکان ، دوربین های اسپورت ( گوپرو ) و سوغاتی و خلاصه از شیر شُتُر تا کله چراغ موتور (!) در این فروشگاه پیدا می شد .
یک فروشگاه جواهر فروشی هم در جزیره بود ( من نمیدونم آخه اینجا کی جواهر می خره !؟ ) به اصرار خانم جان وارد این فروشگاه جواهر فروشی شدیم .
یک انگشتر که با سنگهای زینتی تزئین شده بود را قیمت کردیم . بعد از اینکه معادل ریالی انگشتر را محاسبه کردیم ( ۲۴ میلیون ) خیلی شیک و مجلسی به فروشنده گفتم : " دستتون درد نکنه . ما بریم پاساژهای دیگه رو هم یه دوری بزنیم برمیگردیم . شما تا کِی باز هستین ؟! " فروشنده طفلک همینطور بِر و بِر ما را تماشا می کرد . من هم با یک لبخند تصنعی سریع دست خانم جان را گرفتم و خیلی ریز و سوسکی (!) از محل متواری شدیم !!
این کافی شاپ دیگر جزیره به اسم NikaBar بود که به نظرم برای کسانی که دوست داشتند در آرامش و سکوت نوشیدنی شان را میل کنند ، گزینه بهتری به نظر می رسید .
تا اینجا تقریبا می شود گفت ۷۰٪ جزیره را دور زدیم و کمی جلوتر این حلقه به پایان خواهد رسید . همراه ما باشید ...
نمیدانم سریال زیبای لاست را دیده اید یا خیر ؟ اگر جوابتان مثبت است ، آیا از ابتکار دارما چیزی در خاطرتان هست ؟ این تصویر را ببینید ...
مرکز جزیره یا بهتر بگویم حلقه درونی جزیره به این شکل از حلقه بیرونی ( که مسافرین اقامت داشتند و نزدیک به آب بود ) جداسازی شده بود . یعنی تمام پرسنل جزیره ، در مرکز جزیره زندگی میکردند و مسافرین هیچ دید و اِشرافی به داخل این فضا نمی توانستند داشته باشند . جداسازی و دیوار کشی به این سبک بسیار مرا یاد ابتکار دارما و سریال لاست انداخت ...
مسیرمان را ادامه دادیم تا به مرکز ورزشهای آبی جزیره رسیدیم .
کمی آن طرف تر مرکز غواصی جزیره وجود داشت .
به چرخشِ قَمَری مان (!) ادامه دادیم تا به پارک مخصوص کودکان رسیدیم . پارک خیلی کوچک و نُقلی بود ...
همچنین جنب این پارک ، فضای بسیار خوبی برای والیبال ساحلی و جُنگ های شبانه تدارک دیده بودند .
در ادامه مرکز ماساژ درمانی چینی جزیره وجود داشت .
و بالاخره دورِ قمری ما کامل شد و به نقطه شروع و آغاز اکتشافاتمان بازگشتیم . حالا وقت آن رسیده بود که دَمی بیاساییم ...
ماه عسل در جزیره
کم کم به زمان غروب نزدیک می شدیم ( زمان مورد علاقه من ) به اتاقمان برگشتیم تا تعویض لباس کنیم و برای برنامه عکاسی مان آماده شویم .
ظرف آب جلوی در اتاقها که نقش پاشویه را بازی میکرد تا پاهایمان را از وجود ماسه ها تمیز کنیم .
اکتشافات خوبی انجام داده و لوکیشن و نقاط مناسب برای عکاسی در جزیره را به خاطر سپرده بودیم ؛ حالا زمان آن رسیده بود که نقشه مان را عملی کنیم ...
جزیره خلوت ، آب فیروزه ای رنگ ، خورشید در حال غروب ، ماسه های کرم رنگ ، تور سفید ... دیگر چه میخواستیم ؟ آهان ، یک زوج پایه ...
عشق آدم را به جاهای ناشناخته می برد ! مثلا به ایستگاههای متروک ، به خلوت زنگ زده واگن ها ، به شهرهای دور ، به جزیره ای وسط اقیانوس که فقط میتوانی در خواب آن را ببینی ... عشق چیز عجیبی است . وقتی عاشق شوی ، ادامه این جملات را خواهی نوشت ...
شب اول بعد از صرف شام یک کیک کوچک به مناسبت ماه عسل برایمان آوردند و بعد از اینکه رستوران را ترک کردیم و به اتاق برگشتیم با دیزاین تخت و یک هدیه کوچک دیگر روبرو شدیم ( هدیه را به ناشیانه ترین شکل ممکن به وسیله فتوشاپ حذف کردم )
از آنجایی که ما اهل آن مدل هدیه ها نبودیم ، هدیه رو وانکرده پس که نفرستادیم اما به همسایه بغلی مان که یک زوج فرانسوی بودند اهدا کردیم و باعث شادمانی و خوشحالی شان شدیم و برای دست و دلبازی ایرانیان ، یک پوئن مثبت گرفتیم !
به وقت شام
حالا وقت آن رسیده که به اتفاق شما خوانندگان جان ، سَری به رستوران جزیره بزنیم .
رستوران در فاصله نه چندان دوری از رسپشن قرار داشت . طراحی رستوران و نوع چینش میز و صندلی ها و سقف بلند و مخروطی که تعداد زیادی پنکه از آن آویزان بودند و مسئولیت تهویه فضا را به عهده داشتند ، به نظرم بسیار جالب و دوست داشتنی بود .
زمانی که برای اولین بار وارد رستوران شدیم یک نفر ما را با قسمت های رستوران آشنا کرد و سپس میزی را به ما نشان داد و گفت : " تا روز آخر این میز در اختیار شما است و همیشه باید سر این میز بنشینید . همچنین یک پیشخدمت در اختیار شما قرار دارد تا هر چه که نیاز و یا هر گونه درخواستی داشته باشید آن را برای شما اجابت کند "
بعد از معرفی پیشخدمت ، سر میز نشستیم . جالب اینکه نام پیشخدمت ما Saajid بود ؛ بر وَزن اسم خودم Majid
این آقا سجید ، نظافت و چیدمان میز را بر عهده داشت . یا به عنوان مثال لیوان نوشیدنی را پُر می کرد و یا اگر مثلا غذای درون ظرف خالی می شد و دوست نداشتی میز را ترک کنی به او میگفتی و مثل فرشته غَذائیل (!) یک ظرف را پر میکرد و برایت سر میز می آورد ! همچنین هر Event یا رویدادی که قرار بود رُخ بدهد را این آقا سجید روی میز اجرا می کرد . مثل عوض کردن دستمالها و تنوع دادن به نوع چیدمان و یا گل گذاشتن روی میز ... در کُل هر پیشخدمتی سعی بر این داشت که بهترین سرویس را به صاحب میز ارائه دهد و خلاصه اینکه بازار خلاقیتها و نوآوری ها حسابی داغ بود و تمام تلاش این پیشخدمت ها چیزی جز رضایت مشتری نبود تا در نهایت و روز آخر ، انعام در خور توجهی عایدشان بشود . عجب سیستم جالبی ...
ما هم در روز آخر با کمال میل یک اسکناس ۱۰۰ روفیایی به سجید خان تقدیم کردیم و کلی هم به صورت زبانی از وی تشکر کردیم .
این تخته را جلوی ورودی رستوران زده بودند . اگر روی عکس زوم کنید و قیمتها را ببینید ، مثل ما با خودتان می گویید " نیمرو در خانه ، غذای بزرگمردان است ! "
صبح بخیر جزیره
صبح که از خواب بیدار شدیم ، راند اول چای را در اتاق زدیم و برای سرحال تر شدن تنی به آب ساییدیم ...
بعد از شنای صبحگاهی ، به سوی مأمَنِ عاشقان و گرسنگان جزیره ( رستوران ) شتافتیم تا رستگار شویم ...
در بین مسیر مرغ ماهی خواری که گُمان میکنم نسبت فامیلی با پسر شجاع داشت (!) جاهل مأب برای ما ژست می گرفت و لاتی طور قدم می زد .
فکر کنم اینجا مشغول خواندن سرود ملی کشورش بود !
حتی از ظرف پاشویه درب اتاقمان هم آب می نوشید !
با خودم گفتم ای مرغک شجاع ، سعی کن هیچ وقت پایَت به ایران نرسد و الا اگر پرژک از تو شامپو نسازد ، میهن از تو بستنی نسازد ، سن ایچ از تو آبمیوه نسازد ، سایپا از تو وانت نسازد ، در بهترین حالت به دست مردم غیور کشورم شکار خواهی شد و از تو کبابی لذیذ خواهند ساخت و با نوشابه بر بردن خواهند زد ! تن تو از ایران دور باد !
به رستوران رسیدیم و بعد از پر کردن بشقابها از غذاهای رنگ و وارنگ ، سر میز همیشگی مان نشستیم .
گوشت حلال/غیر حلال
میوه ها
شیرینی و کراواسانهای فوق العاده تازه که فکر میکنم روزانه تولید می شد
مرباها و وافل و پنکیک و ...
مرغ ماهی خوار اینجا ، آنجا ، همه جا
حیاط پشتی رستوران
یه آب آلبالوی خنک میتونه سر صبحی چشمهای آدم رو باز کنه !
بفرمایید صبحانه
بعد از صرف صبحانه ای مفصل و متنوع ، اطراف جزیره گَشتی زدیم ...
بعضی روزها به صورت اتفاقی با این صحنه مواجه می شدیم .
دو نفر از کارکنان هتل با دستگاهی که دود تولید میکرد ، درختان و گیاهان جزیره را دودی میکردند ! فکر میکنم این کار برای حفظ سلامت درختان و یا از بین بردن حشرات و پشه های مزاحم بود . علی ایحال اگر برای مورد دوم بود که خیلی هم مثمر ثمر قرار نگرفته بود ! چون یک جای خالی روی بدن من از دست پشه ها در امان نمانده بود ... !
خانه روی آب
به چشم بر هم زدنی روزها و شبهای اقامت در اتاق استاندارد تمام شد و زمان هجرت (!) فرا رسید . وسایلمان را جمع کردیم و بدون چمدانها ( چمدانها را پرسنل هتل به اتاق جدید منتقل میکردند ) به رسپشن رفتیم و کلید اتاق قبلی را تحویل دادیم و کلید اتاق جدیدمان را تحویل گرفتیم . از شانس و اقبال تقریبا خوبمان ، غربی ترین واتربنگلوی جزیره به ما رسید .
اولین ساختمان از سمت راست
موضوع Privacy یا همان حریم خصوصی در اتاقهای واتربنگلو از اهمیت خاصی بین مسافران برخوردار است . البته که برای ما خیلی مهم نبود اما زمانی که مسافری بیشتر هزینه می کند تا یک اتاق با ساحل و دریای اختصاصی و دسترسی مستقیم به آب ( از طریق پلکان متصل به بالکن ) داشته باشد ، کاملا قابل درک هست که انتظار فضا و حریم شخصی و خصوصی بیشتری هم داشته باشد . بنابراین من از سر کنجکاوی ، قبل از سفر اتاقهای واتربنگلوی هتل را بررسی کردم و متوجه شدم که اتاقهای شماره ۴۳۰ – ۴۳۳ – ۴۳۴ – ۴۳۶ – ۴۱۷ – ۴۱۹ دارای بیشترین حریم خصوصی هستتد .
اتاق ۴۱۹ که تعمیرات داخلی داشت در نتیجه اتاق ۴۲۰ نصیب ما شد . ساختمان ۴ واحدی بود و تنها ما در آن ساختمان حضور داشتیم و ۳ واحد دیگر خالی بود . حالا برویم داخل اتاق تا ببینیم به چه صورت است ...
درب سرویس بهداشتی و حمام رو به بالکن
حالا کم کم از اتاق و از زیر سقف بیرون می آییم ...
بالکن رو به دریا
از پلکان چوبی چند پله پایین می روم . موجِ آب سنگین است و ضربه های محکمی به پلکان می زند . اگر دست دست کنم تعادلم را از دست می دهم . دِل به دریا میزنم و خودم را درون آب پرتاب میکنم ...
با وجود تابش مستقیم و پر قدرت خورشید ، اما چقدر خنک است این آب ! از آن آبهای خُنکِ حال خوب کن ، از آنهایی که جِرق و تُردت میکند ! خنده ای از ته دل سَر می دهم و به پُشت ، روی آب دراز می کشم . چشمانم را می بندم و خودم را آزاد میکنم ؛ میخواهم با دریا یکی شوم ...
از زیر آب خنک است و از رو آفتاب گرم ؛ موج دریا هِی تکانم می دهد ، بالا و پایین ، چپ و راست ... کجا هستم ؟ نکند خیلی از خشکی فاصله بگیرم و آب مرا به وسط اقیانوس ببرد ؟ اما ، بگذار هر کجا که می خواهد ببرد . من از غرق شدن نمی ترسم . عاشق که باشی از غرق شدن نمیترسی ... خواه در آبی دریای شمال باشی ، خواه در فیروزه ای اقیانوس هند ، خواه در قهوه ای چشمان یک زن ، من عاشق غرق شدنم ...
ماهی های زیر آب
گشت و گذار در جزیره ۲
بعد از آمدن چمدانها ، وسایلمان را مرتب کردیم و برای کشف محیط اطرافمان ( محوطه واتربنگلوها ) از اتاق خارج شدیم ...
واتربنگلوهای هتل آداران کلاب را می توان به دو دسته تقسیم کرد . دسته اول که قدیمی تر بودند از شماره ۴۰۱ تا ۴۱۶ شماره گذاری و دسته دیگر که جدیدتر بودند با دیوارهای سفید و از شماره ۴۱۷ تا ۴۳۶ شماره گذاری شده بود .
خرچنگها از دریای طوفانی فرار میکردند !
در ردیف واتربنگلوهای نوساز ، منتهی الیه راست و چپ ، به صورت دو طبقه ساخته شده بود .
کشتی باری در حال تخلیه مواد اولیه برای هتل
کافه جزیره از نمایی دیگر
نزدیکی های ظهر بود که به اتاق برگشتیم و بعد از تعویض لباس ، دوباره برای برنامه عکاسی مان بیرون رفتیم ...
خوشبختی را نمی توان وام گرفت ؛ خوشبختی را نمی توان حتی برای لحظه ای به عاریت خواست ؛ خوشبختی را نمی توان دزدید ؛ نمی توان خرید ؛ نمی توان تکدی کرد ! بر سر سفره خوشبختی دیگران مثل یک میهمان ناخوانده نمی توان نشست و لُقمه ای گرفت که گرسنگی را مضاعف نکند !
خوشبختی و سعادت را نمی توان مانند پرنده ای به خانه آورد و با خیال باطل در قفس محبوس کرد .
گُمان میکنم خوشبختی تنها چیزی در جهان است که فقط با دستانِ طاهر کسی که به راستی خواهان آن است ساخته می شود ...
بیگ فیش
هوا تاریک شده بود که به اتاق برگشتیم .
قبل از اینکه اتاق را برای صرف شام در رستوران ترک کنیم ، قصد کردیم روی تخت های راحتی دراز بکشیم . به محض وارد شدن به بالکن ، خانم میانسال همسایه بغلی را دیدیم که با حالت ترس و استرس از پلکان چوبی اتاقشان بالا می آمد و با وحشت فریاد میزد " بیگ فیش !! اوه مای گاااد ، بیگ فیش ! " و با دستانش چیزی اندازه یک موتورسیکلت را نشان می داد !
هاج و واج داشتیم نگاهش میکردیم که شوهرش از داخل اتاق به کمکش آمد و شروع به آرام کردن خانم کرد . کمی به زبان خودشان با هم صحبت کردند و بعد از آن آقای همسایه گفت که همسرش درون آب کوسه دیده و به شما هم توصیه می کنم داخل آب نروید که خطرناک است ! ما هم از این اطلاع رسانی تشکر کردیم و اطمینان خاطر دادیم که داخل آب نمی رویم نگران نباشید . آنها هم خداحافظی کردند و بالکن را به سمت داخل اتاقشان ترک کردند .
سفره ماهی ها که شبانه به صورت گروهی حرکت می کردند .
یکی از بچه کوسه ها
بعد از این ماجرا ، متوجه شدیم که شبها ماهی های بزرگ ، کوسه ها و سفره ماهی های زیادی اطراف واتربنگلو ها شنا می کنند . در صورتی که روزها فقط ماهی های رنگارنگ و کوچک درون آب بود . اما این عکس العمل خانم همسایه باعث شد حتی روزها هم کمی با ترس و لرز وارد آب شویم ...
واقعا چه چیزی بهتر از اینکه شب ، در حالی که باد به شیشه می کوبد و چراغ هم روشن است و ماه نور افشانی خودش را آغاز کرده ، آدم در بالکن رو به دریای اتاقش در وسط یک اقیانوس بزرگ بنشیند و کتابی هم بخواند .
آدم هیچ دغدغه ای ندارد . بی حرکت در سرزمینهایی که جلوی چشمانت ظاهر می شوند می گردی ، فکرت با خیال آکنده می شود و ماجرا ها هم یکی می شود ، انگار تویی که لباس قهرمانها را به تن کرده ای ...
تولد در جزیره
روز بعد را هم به همین منوال تا شب سپری کردیم و مشغول عکاسی و این قِرتی بازی ها (!) شدیم . شب هنگام اما با میز تزئین شده و یک کیک تولد روبرو شدیم !
بله دوستان ، از آنجایی که ما به خرداد پر حادثه عادت داریم (!) و آن شب هم هشتم خرداد 97 بود ، اصلا جای تعجبی نداشت . خرداد ، این ماه دوست داشتنی ...
پیشخدمتهای هتل دسته جمعی سرود هَپی بیرث دِی را خوانده و شمعمان را هم فوت کردیم و کلی آرزوهای خوب که شکل گرفت ...
شام خورده بودیم و دیگر جایی برای کیک در خندق بلایمان نداشتیم . به سجید گفتیم " با کیک چیکار کنیم ؟ " سریع رفت و کیک را سلفون پیچ کرد و برایمان آورد و گفت ببرید در اتاقتان بخورید . از او تشکر کردیم و به سمت اتاقمان راه افتادیم . با اینکه خسته بودیم اما ساعتها با همان پاهای برهنه روی ماسه های خیس راه رفتیم و زیر نور ماه حرف زدیم و حرف زدیم و حرف... مگر هر آدم چند بار سی سالگی را پشت سر می گذارد ؟
در همین فکر و خیال ها به اتاقمان رسیدیم و باز دوباره سورپرایز و تزئین تخت به مناسبت شب تولد ...
نکته جالب توجه این بود که کارکنان هتل به مانند شبحی نامرئی کار می کردند . ما هیچوقت حین تمیزکاری اتاقها ندیدیمشان ، هیچوقت هنگام این تزئینها دستگیرشان نکردیم ، حتی برای سرویس روزانه و شارژ مینی بار هم نتوانستیم ببینیمشان و تمام این کارها مخفیانه انجام می شد . مثلا برای همین تزئین ، جالب بود که یک ساعت پیش اتاق را برای صرف شام ترک کرده بودیم و در همین فاصله ، این کار را کرده بودند . با توجه به اینکه بازه زمانی شام 2 ساعت و سی دقیقه بود و مشخص نبود که مسافر چه زمانی اتاقش را ترک میکند ، حدس میزنم پرسنل با بیسیم به هم اطلاع رسانی می کردند که مثلا " ساکنین اتاق شماره فلان در رستوران رویت شدند ، بریزید تو اتاقشون بچه ها !! "
به خانه برمیگردیم
صبح یعنی پرواز ... قد کشیدن در باد ، چه کسی میگوید پشت این ثانیه ها تاریکی است ؟ گام اگر بردارید روشنایی نزدیک است ...
آخرین صبحانه مان را در رستوران هتل خوردیم و به اتاق برگشتیم تا وسایلمان را جمع کنیم و چمدانهایمان را ببندیم .
روزهای سفر خیلی زودتر از آن چیزی که فکر میکردیم به پایان رسیده بود .
یادگاری ما برای اتاق هتل
چک آوت کردیم و دوباره همان مسیر چوبی ، اما این بار شگفت زدگی و هیجان ، جای خود را به احساس آرامش عجیبی داده بود .
احساس آرامش با تمام وجود و البته دلتنگی بی حد و حصر برای اوقات خوشی که در جزیره داشتیم ...
در طول مسیر که با قایق تندرو به سمت جزیره هولهوله ( فرودگاه ) در حرکت بودیم ، با خودم فکر میکردم تنها چیزی که ما را مُجاب می کند به درون آب نپریم و شناکنان به کشورهای اطراف نرویم و برای همیشه ماندگار نشویم ، فقط و فقط خانواده است ! ببخشید که آدم ناسیونالیست و وطن پرستی نیستم اما مقدسات برای من از خدا شروع و به خانواده ختم می شود ؛ خانواده ای که اگر تمام دنیا را هم بگردیم ، باز به آن برمیگردیم ...
0 – 17
به فرودگاه رسیدیم .
معرفی میکنم : دوستان خط مالدیوی ، خط مالدیوی دوستان !
مهر ورود و خروج به مالدیو ( سی روز اقامت مجاز با خودکار نوشته شده است )
حالا وقت آن رسیده بود که به رسم ادوار گذشته یک نماد و یک سوغاتی به عنوان یادگاری از کشور مالدیو تهیه کنیم . فِری شاپ فرودگاه مالدیو بهترین مکان برای خرید سوغاتی های ریزه میزه است ! دو عدد اسکناس تا نخورده و نو که از باجه بانک ملی مالدیو واقع در فرودگاه گرفته بودم اما هنوز چشم و دِلم سیر نشده بود .
وارد فِری شاپ فرودگاه شدیم . فِری شاپی که چندین برابر فِری شاپ فرودگاه امام خمینی تهران بود ! با اینکه خُشکی کم داشتند ، با اینکه زمین خالی کم داشتند ، با اینکه فضا برای ایجاد فرودگاه کم داشتند اما نگذاشته بودند که ویترین کشورشان ( فرودگاه بین المللی ) نا زیبا بماند و تلاششان را کرده بودند که نتیجه کار ، در خورِ یک کشور توریستی و گردشگری بماند و به نظرم کاملا موفق شده بودند . فکر میکنم هر چه ما در فوتبال مقابل مالدیو خوب بودیم ، در عرصه زیرساختها و برنامه ریزی و چشم اندازی که به آینده داریم ، حرفی برای گفتن نداریم ( و شاید هم نخواهیم داشت )
کتابی پر از عکسهای زیبایی از مالدیو
عکسها توسط یک عکاس معروف گرفته شده بود که متاسفانه اسمش را فراموش کردم !
قیمت 50 دلار !
نتیجه چرخیدن در فروشگاه پر از خنزر پنزر !
بعد از خرید کمی یادگاری به شعبه برگر کینگ فرودگاه رفتیم و ناهار خوردیم . سپس سوار هواپیمای قطری شدیم ...
قطر ، فرزند ناتنی
به فرودگاه حمد دوحه رسیدیم .
با فواصل شش ماهه ای که ما سوار هواپیمای قطر میشویم ، کاملا تغییر و تحولات کابین به چشممان می آید .
با توجه به اینکه زمان آزاد داشتیم تصمیم گرفتیم برای یک بار هم که شده به چشم خریدار به این فرودگاه و فِری شاپ آن نگاهی بیاندازیم . چرا که همیشه به عنوان یک گذرگاه و هاب و مکانی برای تعویض هواپیما ، پا به این فرودگاه میگذاشتیم . به نظرم در حق قطر ، کم لطفی کرده بودیم و حالا وقت جبران بود ! باید قطر را هم به عنوان کشوری که بارها پا در خاکش گذاشته بودیم نگاه میکردیم و یک یادگاری از آن تهیه میکردیم . خیلی در بین فروشگاهها چرخیدیم . از پارچ ها و ظروف سنتی عربی تا قهوه خوری ها ، از مجسمه شترهای کوچک و بزرگ تا نماد ساختمانهای زیبا و مدرن دوحه ... اما قیمت ها بسیار بالا بود و به نظرم میزان هزینه پرداختی و کالای دریافتی با هم تناسب نداشت . تا اینکه هواپیماهای قطر ایرویز نظرم را جلب کرد !
اولین چیزی که با شنیدن نام کشور قطر در ذهنمان نقش می بندد خطوط هوایی قطر ایرویز است ؛ چه انتخاب خوبی برای یادگاری ...
خیلی دوست داشتم از آن ایرباس های A380 بگیرم اما قیمتهای فضایی اجازه نمی داد و به یک بوئینگ 787 بسنده کردم . قیمت آن 11 دلار بود و جالب اینکه ساخت چین بود !!!
گشت و گذار در فروشگاهها به طول انجامید و متوجه شدم که کمی دیر کردیم . سریع و با عجله به سمت گیت سوار شدن به هواپیما رفتیم . قطری ها ، پروازهای ایران را در مخوف ترین و گوشه ترین و انتها ترین و بن بست ترین و پیدا نشو ترین (!) نقطه فرودگاه سِت کرده بودند و چقدر سخت گیت را پیدا کردیم ! از قرار معلوم فقط ما دو نفر مانده بودیم چرا که تا ما را دیدند اسممان را صدا زدند ! البته زمانی که سوار هواپیما شدیم و دیدیم که تعداد مسافرین حدود 8 نفر بیشتر نیستند ، علت لو رفتن اسممان را هم فهمیدیم ! نمیدانم چرا همیشه پروازهای مشهد – دوحه فوول است اما پرواز بالعکس آن خالی ! یعنی کسانی که می روند ، بر نمیگردند ؟!
به هرحال این دیر کردن باعث شد ما دو نفر به وسیله اتوبوس VIP به پای هواپیما برسیم .
" آقا نفس من داره از این لاکشری بازی ها میگیره ! من به این چیزها عادت ندارم . منو با یه گاری هم بفرستید راضی ام . اتفاقا خیلی خوش میگذره و باحاله ! " اما کارکنان فرودگاه گوششان بدهکار نبود . دربهای اتوبوس با صدای فِسسسسسسی بسته شد و به سمت هواپیما حرکت کردیم .
نگین اقیانوس هند
سرانجام این سفر هم تمام شد و مثل همیشه دریایی از خاطرات از خود بر جای گذاشت . خاطراتی به بزرگی اقیانوس هند ، به زیبایی جزایر مالدیو ، به پاکی و سفیدی آسمان ، به بارانهای تند و تیزی که مثل تلخی و شیرینی های زندگی همیشگی و مداوم نبودند ، به زلالی آبهای فیروزه ای رنگ ، به رنگارنگ بودن ماهی های کف اقیانوس و به گرمی زندگی زناشویی خودمان ...
در گذشته تکه هایی از روحمان را در نقاطی از شهرها به جای گذاشته بودیم :
قسمتی را در کوچه پس کوچه های پاتایا ؛
قسمتی را در اعماق دریای زلالِ آندامان و خلیج زیبای مایا ؛
قسمتی را در سنترام کوش آداسی ؛
قسمتی را در کوتا و جیمباران جزیره بالی ؛
قسمتی را بر فراز آسمان رنگارنگ اولودنیز و غروبهای زیبایش ؛
قسمتی را در مسجد بزرگ و سفید رنگ شیخ زاید ؛
قسمتی را در چشمه های آبگرم و سرد مرتضی علی طبس ؛
و حالا قسمت دیگری از وجودمان را در جزیره ای کوچک و نُقلی و دوست داشتنی در وسط اقیانوس هند جا گذاشتیم و آمدیم . آمدیم به آغوش خانواده و خانه اَمنِمان تا به سوی فرداهای تاریک و روشن زندگی گام برداریم ؛ و فقط خدا می داند که دوباره کِی و برای کجا چمدانهایمان بسته می شود . به امید آن لحظه ، روزهایمان را شب می کنیم ...
یادگاری های مالدیو
و اما نکاتی برای بهتر و راحت تر سفر کردن به مالدیو :
درباره پرواز
هواپیمایی قطر ، امارات ، ترکیش و عمان چند بار در هفته ، پروازهایی به مقصد ماله دارند . برای صرفه جویی در هزینه ها می توانید زمانی که این ایرلاینها تخفیف یکی بخر دو تا ببر داشتند خرید کنید و یا به سایت ایرانی Trip مراجعه و با کارت های عضو شبکه شتاب به راحتی و با بهترین قیمت ( گاها حتی ارزانتر از قیمت سایت خود ایرلاینها ) خریدتان را انجام دهید .
برای مالدیو احتیاجی به تور و آژانس نخواهید داشت .
درباره هتل
در طول سفرنامه مفصل به مبحث انتخاب هتل پرداختم . مجددا توصیه میکنم هنگام رزرو هتل از سایتهای داخلی و خارجی ، حتما از نوع اتاق ، نوع سرویس غذایی ، هزینه ترانسفر و آیا اینکه هزینه تمام شده را به شما ارائه داده اند مطلع شوید و یا اینکه قرار است زمانی که به هتل رسیدید با پرداخت 22% هزینه مالیات ، سورپرایز شوید !
پیشنهاد شخصی من این است که یا مالدیو نروید و یا اگر می روید حتما اقامت در ریزورتها و جزایر غیربومی را تجربه کنید و در صورت امکان و یاری نمودن جیب مبارک (!) حداقل یک شب را در اتاقهای روی آب به سر ببرید . در این صورت دیگر حجت را بر مالدیو تمام کرده اید !
درباره هزینه ها
مالدیو کشور گرانی است . سفر به مالدیو حتی برای قشر مرفه اروپایی ، سفری لوکس و پر هزینه به حساب می آید . شاید بتوان با دریافت تخفیف از هتلها و انتخاب زمان سفر در ماههای کم توریست ، کمی از هزینه ها را کاهش داد اما همچنان تفریحات و خورد و خوراک در ریزورت ها ، هزینه بسیار هنگفتی دارد !
هزینه تمام شده سفر من با دلار 5500 تومانی ، برای هر نفر 8.870.000 تومان بود . ناگفته نماند که به لطف برنده شدن در مسابقه سفرنامه نویسی سال گذشته لست سکند ، مبلغ 3 میلیون تومان بن خرید خدمات از سایت را هدیه گرفته بودم . مضاف بر اینها مابه التفاوت ارز دولتی و ارز بازار آزاد را هم اگر حساب کنید ، هزینه سفر ما برای هر نفر به مبلغ 5.600.000 تومان کاهش پیدا کرد . این مبلغ برای مالدیو واقعا حیرت انگیز است ! اگر شما هم میخواهید سفرهای ارزان قیمت و حتی رایگانی داشته باشید ، پیشنهاد می کنم از همین الان دست به کار شوید و در بخش سفرنامه نویسی خاطره سفرتان را به رشته تحریر در آورید و یا در بخشهای متنوع و متعدد دیگر این مسابقه بزرگ شرکت کنید و سفر بعدی تان را میهمان لست سکند باشید ! خاطره سفر از تو ، سفر بعدی با ما
با این کار هم تجربیاتتان را در اختیار دیگران قرار داده اید و به آنها کمک کرده اید و هم با برنده شدن کمی به جیب مبارکتان کمک کرده اید !
درباره تفریحات
تفریحات در جزایر مالدیو به تفریحات آبی خلاصه می شود . جت اسکی ، اسنورکلینگ ، غواصی ، قایق سواری ، شنا و ...
پیشنهاد میکنم حتما قبل از سفر به فکر یک سرگرمی در سفر برای خودتان باشید . کتاب ، لپ تاپ و چند فیلم می تواند به سفرتان رنگ و روی تازه ای ببخشد ...
در پایان مثل همیشه از دوستانی که علاقه مند به دیدن تصاویر و ویدئوهای بیشتر و متنوع تر و با کیفیت بالاتر از این سفرنامه هستند دعوت میکنم به اینستاگرام بنده با نام و نام خانوادگی خودم ( یک آندرلاین وسطش بگذارید ) مراجعه نمایند .
در کمال صلح و صفا پیروز باشید .
مهرماه 97
نویسنده : مجید میرزادی
تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمیگیرد.