ما به این دلیل روی کره زمین زندگی میکنیم که سفر کنیم و از زندگی لذت ببریم ، به حرفهای کسانی که غیر از این میگویند گوش نکنید...عید نوروز برای خیلی از ما ایرانی ها طعم سفر میده و معمولا بهترین خاطره ها تو این ایام ثبت میشه و منم از این قاعده مستثنا نیستم.تصمیم گرفتیم برای عید به سمت خوزستان سفر کنیم. چند روز تعطیلیِ اول سال ، آب و هوای خوب خوزستان توی این فصل و داشتن چندین دوست خوب توی استان باعث شد تا برای این سفر مصمم باشیم.
نام مردمان خوزستان مترادف با مهماننوازی هست و همه ایران اینو قبول دارن ، حتی اگه توی شهر غریب باشی ، اون مردم نازنین شما رو روی چشم پذیرا میشن چه برسه به اینکه دوستان عزیزی هم اونجا داشته باشی....وقتی داخل ایران تنهایی مسافرت میکنم تقریبا نیاز به برنامه ریزیِ پیچیده و خاصی ندارم و استرس کمتری دارم ولی وقتی با خانواده هستی مجبوری خیلی چیزها رو پیشبینی کنی و با برنامه ریزی تن به سفر بسپاری ، به همین جهت با دوستانم هماهنگ کردم و روزهایی که میخواستم مزاحمشون بشم رو با هم چک کردیم تا اونا اگه برنامۀ خاصی ندارن ما به دیدنشون بریم.
سفر با خانواده ، دور از جون مثل مرگ مغزی میمونه ، زندهای ولی علنا هیچ کاری نمیتونی بکنی !!! و البته که من عاشق سفرهای خانوادگیام ، نه اینکه باهاشون برم نه ، اینکه بمونم و از خونه مواظبت کنم. مقدمات سفر رو فراهم کردیم و قرار شد اول فروردین صبح زود از خونه بزنیم بیرون و سفر رو آغاز کنیم. من تا اون زمان فقط یکبار به خوزستان رفته بودم و فقط شهر دزفول رو دیده بودم البته سنم کم بود و خیلی تصویر واضحی از شهر توی ذهنم نبود و اشتیاق فراوانی برای این سفر داشتم.
سفر ، جاده ، باران ، موسیقی و غروب ، اینا کلماتی هستن که هرکدوم به تنهایی منو تبدیل به پسربچه ای چهارساله میکنه که گویی هیچ غم و غصه ای توی این دنیا نداره و هیچ چیزی براش مهم نیست ، سفر با ماشین شخصی این حس رو در من ایجاد میکنه و میتونی همه این زیباییها رو یکجا تجربه بکنی.... هنوز هوا روشن نشده بود که از خونه زدیم بیرون... ساعت سال تحویل تقریبا 1 بعدازظهر بود و طبق برنامه میخواستیم سال تحویل لرستان باشیم .سفرهای خانوادگی شمام اینجوریه که مادرها تو ماشین یه سبدِ جادویی جلوی پاشون دارن که هرکی هرچی بخواد اونجا هست ! مطابق سلایق و علایق مختلف و متنوع ! یا ما فقط اینجوری هستیم !!
من راننده ای نیستم که با دنده پنج و 120 تا سرعت فقط به مقصد فکر کنم ، بنظرم باید از تمام زیبایی های راه لذت برد و هر از گاهی یه جاده فرعی رو پیش گرفت و رفت تا ببینی از کجا سر در میاری.... امکان داره هر ده دقیقه برای عکاسی پیاده بشم و به قول کسانی که تا حالا باهام همسفر بودن اگه با لاکپشت برن زودتر میرسن.
سفر خانوادگی اونجاش بدتر از همه اس که باید هر آهنگی که بابات میگه رو گوش کنی و حق اعتراض هم نداری. بعد از تقریبا 500 کیلومتر و طبق برنامه ریزی زمان سال تحویل رو در کنار دریاچه کیو گذروندیم و لرستانی ها با سلیقه تمام زمان سال تحویل رو با صدای توپ اعلام کردن... پارک خیلی شلوغ بود و همه آدمایی که کنار دریاچه بودن از جا بلند شدن و مشغول دیده بوسی و تبریک گفتن سال جدید شدن ، منظره زیبایی بود....
از نگهبان پارک پرسیدم چرا اسم اینجا رو کیو گذاشتن ؟ بهم گفت کیو در گویش لری یعنی رنگ کبود و چون آب دریاچه به رنگ آبی کبود نزدیکه اسمش رو گذاشتن دریاچه کیو. این دریاچه عمق 7 متری داره و منابع تامین آب اون از چشمه هایی هست که توی خود دریاچه موجوده...
ناهار رو توی همون پارک خوردیم و به سمت مقصد بعدی روانه شدیم یعنی قلعه فلک الافلاک یا به عبارت بهتر و زیباتر دژ شاپورخواست ( قاجاریه بنا به دسته گل های همیشگیشون توی این آب و خاک ، اسم قشنگِ دژ شاپورخواست رو به فلک الافلاک تغییر دادند )
خیلی زود به نگین بی همتای لرستان رسیدیم و چون هنوز توی ساعات اولیه سال تحویل بودیم قلعه خیلی شلوغ نبود و میشد به راحتی به گشت و گذار مشغول شد اما موقع خروج تازه سیل مسافرها به سمت قلعه که از جاهای دیدنی لرستان هست، سرازیر شده بود و کم کم داشت شلوغ میشد.
دژ شاپورخواست که با اسم قلعه دوازده برجی هم خوانده میشه با ارتفاع تقریبا 40 متری روی یه تپه بلند وسط شهر خرم آباد به طرز دلبرانه ای خودنمایی میکنه و انسان رو به تصور اقتدار دوره ساسانیان فرا میخونه ، البته که سلسله های بعدی هم بنا به نیاز خودشون از این قلعه مستحکم استفاده میکردند حتی توی دوران پهلوی به عنوان زندان هم ازش استفاده میشده و متاسفانه با این قدمت هنوز یونسکو این اثر رو ثبت جهانی نکرده اونم فقط به دلیل اینکه فضای اطراف آزادسازی نشده و انگار تصمیمی هم مبنی بر انجامش وجود ندارد !!!!!
توی حیاط آثاری از یک حمام قدیمی و چاه قلعه هم به چشم میخوره و معروفه که عمق چاه 40 متره و عمیقترین چاهی هست که در کل آثارهای باستانیِ ایران کشف شده و هنوز هم آبی که در آن وجود داره قابل شرب است ، توی چاه تعداد بسیاری هم اسلحه از زمان پهلوی کشف شده است. برای ماجراجوییِ بیشتر میتونید به بالای برجها برید و حال و روزی که سربازان برای دفاع از قلعه داشتند رو عمیقا حس کنید...
از موزه مردم شناسی هم دیدن کردیم و نوای موسیقی محلی لری که پخش میشد حال و هوای خاصی به اونجا بخشیده بود...
تقریبا دو ساعتی رو توی قلعه بودیم و از اینکه درست اولین ساعات سال جدید رو توی این شاهکار معماری سر میکردیم بی حد و اندازه خوشحال بودیم..ساعت کاری قلعه از 8 صبح تا 8 شب هست.
با شلوغ شدن قلعه دیگه ما یواش یواش اومدیم بیرون و به سمت دزفول راهی شدیم...هوا تاریک شده بود که به پلدختر رسیدیم . شهر پلدختر تقریبا 100 کیلومتر بعد از خرم آباده و خوشگلترین نماد شهر هم بنظرم بقایای همین پلی هست که جاده از زیر اون عبور میکنه...
این بنا پلی بوده که در زمان هخامنشیان ساخته شده و بعد از تخریب اون توسط سیل دوباره به دست ساسانیان بنا میشه ، طول تمام پل 270 متر بوده و با هشت طاق به هم متصل میشده که الان فقط یکی از اون طاق ها به جامونده است. یکی از افسانه هایی که دربارۀ ساخت این پل گفته میشه اینه که پسری از ولایت آن طرف رودخونه عاشق دخترِ حاکم طرف دیگه رودخونه میشه ولی به علت شدت جریان آب هیچوقت نمیتونسته به معشوقش برسه و دختر حاکم از پدرش میخواد تا برای فرجامِ نیک این عشق ، پلی بسازه تا این دو دلداده به هم برسن و حاکم هم قبول میکنه....
ساعت تقریبا 12 شب بود که به دزفول و منزل دوست عزیزم رسیدیم ، شاید باورتون نشه ما راه تهران - دزفول رو توی 19 ساعت طی کرده بودیم. به شدت خسته بودیم ، بعد از دیدار و احوالپرسی و تبریک عید و هماهنگی برای گشت و گذار فردا ، روز اول سفر رو به پایان رسوندیم...
روز دوم:
به خاطر خستگی روز قبل برنامه فشرده ای نداشتم و قرار شد که با خودمون ناهار ببریم بیرون ، اول از همه به زیارت امامزاده سبزقبا رفتیم. اینجا مقبره برادر امام رضاست و خود دزفولی ها ارادت خاصی به ایشون دارن. ناهار رو توی پارک بعثت خوردیم که یکی از بزرگترین و قشنگترین پارک های دزفول هست و بعد به پیشنهاد میزبان به سمت سد تنظیمی دزفول رفتیم که آب و هوای خنکی داشت و چون از جاهای دیدنی دزفول هست، خیلی هم شلوغ بود.
از سد تنظیمی دزفول که بر روی رودخانه دز بنا شده به جهت کنترل سیلابها و آبیاری مزارع اطراف و همچنین تولید برق استفاده میکنند. طوری که از حرفهای دوستم متوجه شدم خیلی از اهالی خوزستان بعد از سیزده به در یواش یواش کولر گازی هاشون رو روشن میکنن و این برای ما که از تهران با کاپشن و لباس گرم اومده بودیم جای تعجب داشت ، انصافا هوا توی همون ایام عید هم گرم بود و فقط با تیشرت میشد از خونه اومد بیرون !!! فکر کنم توی فصل گرما ، لباس پهن کردن خانما اینجوری باشه که وقتی آخرین لباس رو روی طناب پهن کردن میتونن اولی رو بردارن !!!!
تقریبا تا نزدیکای غروب کنار سد تنظیمی نشسته بودیم و بعد از اون قرار شد به دیدن پل قدیم دزفول و آسیاب های آبی بریم . خیلی خوبه که دوستت بدونه تو عاشق تاریخ هستی و اماکنی رو بهت پیشنهاد بده که از دیدنش به وجد بیای....
پل قدیم دزفول به زمان ساسانیان تعلق داره و چون توی ساخت اون از اسرای روم بعد از شکست ، استفاده شده به نام پل رومی هم شناخته میشه ، این پل روی رود دز بنا شده است.
خوشبختانه مهمترین احترامی که به این سازه گذاشتن اینه که اجازه عبور و مرور ماشین رو نمیدن و فقط میشه پیاده از روی اون گذر کرد.....
با تاریک شدن هوا ، به خونه برگشتیم ، قرار شد شام خوراک ماهی مخصوص دزفولی ها باشه و برای من که گیاهخوارم و حتی از بوی ماهی فراری ام ، این یعنی عذاااااب... به بهانه فرار از ماهی با دوستم رفتیم به سمت تفریحات علی کله (دزفولی ها خوب اینجا رو میشناسن) و تا دیروقت اونجا بودیم و تفریحاتی که نمیشد در حضور خانواده انجام داد رو اونجا تجربه کردیم. روز دوم سفر هم به زیبایی به اتمام رسید...
روز سوم:
برنامه امروز دیدار از شوش و آثار تاریخی اونجاست. صبح زود از خواب بیدار شدیم و به سمت شهر باشکوهِ شوش حرکت کردیم. شوش به معنی شهری زیبا و باصفاست. ابن مقفع گفته است : نخستین بنایی که پس از طوفان نوح بنا شده حصار شوش بوده است ، جالبه که به استنادِ سخنانِ محققانِ دینی اسم شوش در تورات هم نقل شده است....
از دزفول تا شوش 35 کیلومتر فاصله ست و میشه نیم ساعته به اونجا رسید . بدون هیچ تردیدی کاخ آپادانا باید اولین انتخاب هر مسافر باشه ، کسانی که قلبشون برای ایران و تاریخش میتپه اینجا قطعا به اوج احساسات خواهند رسید...
آپادانا در اصطلاح به تالارهایی گفته میشده که ستونهای بلندی داشت ولی امروزه چیز زیادی از اون شکوه باقی نمونده و فقط یه عاشق میتونه توی خیالاتش این بنای باشکوه رو تجسم کنه و از بودن در جایی که روزی نیاکانش اونجا تنفس میکردن غرق در لذت و غرور بشه....
در این کاخ کتیبه ای به دست آمده است که در آن اردشیر دوم میگوید :
" پدرِ پدرِ پدربزرگم ، داریوش ، این آپادانا را ساخت ، سپس در زمان پدربزرگِ من اردشیر ، آن بسوخت . من با لطف اهورامزدا ، آناهیتا و میترا این آپادانا را ساختم . ای کاش اهورامزدا ، آناهیتا و میترا مرا از تمام پلیدی ها محافظت کنند و ای کاش آنان آنچه را من ساختم از ویرانی و آسیب محفوظ بدارند "
کاخ آپادانا کاخ زمستانه پادشاهان هخامنشی بوده و از نظر قدمت چیزی کم نداره و البته که بارها مورد هجوم قرار میگیره و در آخر به دست اسکندر تخریب میشه و بعدها که کاوشگران فرانسوی این بنا رو کشف میکنن تعداد زیادی از آثار کشف شده رو غارت میکنن و با خودشون به فرانسه میبرن . اجازه این اکتشافات رو شاهِ قشنگِ قجر به اونا میده در ازای مبلغی ناچیز و احتمالا گلرخی از بلادِ فرانس !!!!
از مهمترین کشفیاتی که در اینجا به دست آمده است لوح قانون حمورابی را میتوان نام برد...
قلعه شوش یا آکروپل هم در نزدیکی آپادانا و در مرتفع ترین نقطه شهر قرار گرفته است.
بعد از ورود فرانسوی ها و رعایت نکردن حجاب در ایران مردم منطقه شوش از دادن جای خواب و غذا به کاوشگران امتناع میکنن و همین دلیلی میشه که قلعه شوش رو بسازن تا محل اقامت و استراحت کاوشگران و نگهداری اشیای مکشوفه باشه و به همین علت به کاخ فرانسوی ها هم معروف است و قدمت طولانی ندارد اما در ساختش از آجرها و قطعات کشف شده از آپادانا استفاده کردن ( خوبه که اونا رو گذاشتن برای ما بمونه )
قلعه ، معماری اروپایی دارد اما هنر معماری ایرانی هم در آن به وضوح به چشم میخورد ، در بالای قلعه تمام شهر و مقبره دانیال نبی قابل مشاهده است.
جالب اینکه حین کاوش فرانسوی ها ، یک خورشید گرفتگی و چند بارندگی شدید هم رخ میده و مردم دلیلش رو اهانت بانوان بی حجاب به دانیال نبی میدونستند !!توی حیاط قلعه هنوز ماشین لندروور دزدان کاوشگر و تعدادی از ابزار و وسایل کاوشگری اونا به چشم میخوره و در یک برآورد سالانه ، این قلعه بازدید بیشتر از ده هزار نفر توریست را ثبت کرده است.
بعد از حرص خوردن فراوان و بازدید از قلعه به سمت مقبره دانیال نبی راه افتادیم . این آرامگاه فقط زائر مسلمان ندارد بلکه از ادیان دیگه هم به زیارت این مقبره میان که با اون گنبد و طراحی بینظیرش بدجوری چشم انسانها رو خیره میکنه....
گنبد 25 طبقه و در 20 متر ساخته شده و از بیشتر نقاط شهر قابل رویت است .
تا تاریکی هوا اونجا بودیم و با چند تا از خادم های اونجا هم صحبت شدم و خیلی چیزا ازشون یاد گرفتم.... برخی از کارشناسان کلا وجود پیامبری به نام دانیال و کتابش رو رد میکنند اما داستانهایی هم وجود داره که بعد از جنگ اعراب و پیروزی اونا بر ایران در شهر شوش جسدی کشف میکنن که با پیدا کردنش بارندگی و رونق شهر رو فرا میگیره به حضرت علی خبر کشف چنین جسدی رو میدن و امام علی بعد از تایید پیامبر بودنِ این جسد ، شخصا خودشون جنازه رو غسل میدن و رو به قبله دفن میکنن.
یه داستان دیگه هم روایت میشه که ابوموسی اشعری بعد از فتح شهر جسدِ مومیایی شدۀ پیرمردی رو توی یک تابوت سنگی پیدا میکنه که اهالی شهر بهش پیامبر باران لقب داده بودن و میگفتن هر زمان که احتیاج به باران داشته باشن جسد رو از تابوت بیرون میارن و باران شروع میشه و زمانی که جسد رو به تابوت برمیگردونن باران قطع میشه ، ابوموسی به عمر خبر کشف چنین جسدی رو میده و عمر با مشورت گرفتن از حضرت علی دستور میده که با احترام و به دور از دسترس اهالی شوش دفن بشه ، ابوموسی راه رودخونه ای که پشت بنای امروزی وجود داره رو منحرف میکنه و جسد رو زیر بستر رودخونه دفن میکنه و دوباره آب رو به رودخونه برمیگردونه و این دلیلی هست که هنوز برخی اعتقاد دارن جسد دانیال نبی زیر رودخونه مدفون است....
بهرحال سالیان سال است که مردم شوش و ایرانیان احترام خاصی برای این مکان قائل هستن و حتی در زمان پهلوی عکسی از مقبره دانیال نبی پشت یک اسکناس چاپ میشد....
با تاریک شدن هوا ما هم به دزفول برگشتیم و وسایلمون رو جمع و جور کردیم تا فردا به سمت چغازنبیل و اهواز حرکت کنیم...
روز چهارم:
صبح زود با خداحافظی از دوستم و خانواده نازنینش به سمت یکی از بینظیرترین آثار تاریخی ایران راه افتادیم. فاصله چغازنبیل از دزفول تقریبا 75 کیلومتر است.
چغازنبیل:
برای توصیف این اثر باستانی همین بس که بدونیم به عقیده خیلی از کارشناسان زیگوراتِ چغازنبیل اولین بنای مذهبی در ایرانه و البته اولین اثر ثبت شده از ایران در یونسکو هم هست . زیگورات چغازنبیل در 5 طبقه به صورت هرمی ساخته شده بوده و در بالاترین طبقه اون عبادتگاه خدایگان عیلامی وجود داشته است . طبق براورد ارتفاع این زیگورات 52 متر بوده که امروزه فقط دو طبقه از اون به جامونده است .
وجه تسمیه چغازنبیل :
چغا در گویش لری به معنی تپه است و چون شکل بنا به صورت سبد یا زنبیلی برعکس است و روی یک تپه کشف شده به چغازنبیل شهرت پیدا میکنه.
گشت وگذار توی محوطه خاکی توی فصل گرما قطعا سخته و چون پیاده روی های زیادی داره باید از لباس و کفش مناسب استفاده کرد اما قول میدم با دیدن ابهت بنا و غرق شدن توی تاریخ این سختی خیلی زود تبدیل به اشتیاق خواهد شد...
در محوطه دو سکوی گرد دیده میشه که نظرات مختلفی دربارهٔ وجود اونا گفته شده ، از جمله سکوی قربانگاه ، محل نصب تندیس ، ساعت خورشیدی ، محل پیشگویی و ستاره شناسی ....
در سطح آجرفرش های چغازنبیل بیش از چهار جای پای کودک و حیوان وجود داره که به گفته کارشناسان این قدیمی ترین رد پای انسان در جهانه که تاکنون یافت شده است. همچنین جای پای حیواناتی مانند گربه روی این خشت ها به جا مونده که باستان شناسان علتش را خشک کردن خشت ها در معرض نور خورشید که محل عبور حیوانات بوده می دانند.
در بخش تاریخی موزه ایران باستان کتیبه ای هست که به دستور شاه آن زمان عیلام و برای نگهبانی بر دروازه های وروردی زیگورات چغازنبیل قرار داده شده است.
این کتیبه به شکل گاوی نر و از جنسِ گِلِ پختۀ لعابدار است که به خط عیلامی بر روی آن چنین نوشته اند :
" من اونتاش گال ، آجرهای طلایی را حکاکی کردم . در اینجا این نیایشگاه را که شاهان قدیم نکردند آنچه را من کردم ، برای خدایان گال و اینشوشیناک ساختم . باشد که این کارهای من هدیه ای باشد برای خدایان و این را از من بپذیرند و سایه محافظت کننده خود را بر سر این مکان مقدس همچون یک نگهبان قرار دهند. همچنین من این هدیه را ساختم تا زندگی طولانی به دست آورم، همواره سالم باشم و سپس این بنا را به تبارم واگذار کنم . باشد تا خدا ، این هدیه را همچون یک اقتدار معنوی بپذیرد "
مرور تاریخ کهن این دیار به انسان حس دلپذیری میبخشه اما دیدن این بنا که همینطور بی دفاع به حال خودش رها شده قلب هر عاشقی رو به درد میاره ، تصور اینکه اگر این بنا توی خاک یک کشور دیگه بود چه امکانات حمایتی براش ایجاد میکردن منو دیوانه میکرد....بعد از دیدن چغازنبیل به سمت اهواز حرکت کردیم ، چون روز جمعه به اهواز رسیدیم بازار تعطیل بود و فقط چندتائی مغازه باز بود ، ناهار خوردیم و به شهرگردی مشغول شدیم ، قرار نبود خیلی توی اهواز بمونیم ولی قطعا توی اهواز باید پل گردی کرد .
عبور از روی پل های خوشگل اهواز حس و حال خیلی خوبی داره و هر مسافری باید این حس رو تجربه کنه ، بنظرم خوشگل ترینشون هم پل کابلی بود که توی طراحیش به شکلی هنرمندانه از حرف A انگلیسی که شروع اسم اهواز هست استفاده کردن...
این پل ها بر روی کارون بنا شده و دو طرف شهر رو به هم متصل میکنه... توی اهواز و با دیدن کارون ، نمیدونم چرا دائما نوائی توی گوشم زمزمه میشد همراه با تصورِ تکان تکان های دستمالی سفید رنگ :
لب کارون چه گلبارون میشه وقتی که میشینند دلدارون
تو قایقها دور از غمها میخونند نغمه خوش روی کارون
و یا در جایی شاعر بزرگوار میفرمایند :
دلِ مجنون پیِ لیلی به بیابون میزنه * دلِ مو از پیِ تو به رود کارون میزنه
شما فکر کنید که بیاین خوزستان ولی نخواین فلافل بخورین ، مگه میشه اصلا...!!دقیقا محلش یادم نیست اما نرسیده به استادیوم تختی اهواز ، چشممون به یه فلافلی افتاد و از شلوغ بودنش میشد فهمید که حداقل بعد از خوردن ساندویچ احتیاجی به قرص و دکتر پیدا نمیکنیم ، دلتون نخواد ، به عنوان پیش غذا سمبوسه ای خوردیم و بعدش فلافل و سس تندی که باعث شد هرچی فلافل تا حالا توی عمرم خورده بودم رو از یاد ببرم ، آدم توی سفر اشتهاش بیشتر میشه ، اینو همه میدونن اما اونجا انصافا فلافلِ خوشمزه ای هم زدیم بر بدن....
در ضمن اگه شما طرفدار تیم ملی آرژانتین هستین (مثل خودم) به هیچ عنوان تو خوزستان درباره اش حرفی نزنید چون همونطور که میدونید برزیل یه تیکه از خاک خوزستان و مخصوصا آبادان بوده که حالا برای خودش یه کشور شده ، دلیل این حرفم عکسهای تیم ملی برزیل و بازیکنان قدیم تا الانش روی دیوار فلافلی. من دو آتیشه آرژانتینی هستم ولی اعتقاد دارم فوتبال بعد از رونالدینیو دیگه زیبا نیست....
از روی بیشتر پل های معروف و زیبای اهواز گذشتیم و کم کم آماده شدیم تا به سمت بندر ماهشهر حرکت کنیم... جاده اهواز – ماهشهر خیلی جذابه ، یه خط صاف و مستقیم که بعضی از جاها ، اطراف جاده رو آب گرفته بود و توی زمان غروب خورشید زیباییش رو صد چندان میکرد.
به منزل دوست دیگرم که در زمان سربازی هم خدمت بودم رسیدیم که دست برقضا تولد دختر خوشگلش هم بود و منم که جوگیر برای حرکات موزون و باقی ماجرا.
مخصوصا وقتی که پای عمو حسن وسط باشه :
امشب شب رقص و ساز و آوازه مرغ دل من در اوج پروازه
با بندری های ساحل کارون با هم نفسی که اهل اهوازه
شب خیلی خوبی رو گذروندیم و قرار شد فردا برای خرید به سمت بندر گناوه حرکت کنیم و برای اولین بار توی عمرم میتونستم خلیج همیشگی فارس رو ببینم....
روز پنجم :
صبح زود و بعد از صبحانه به سمت دریا رفتیم ، هوا خیلی گرم و شرجی بود ، برای اولین بار خلیج فارس رو از نزدیک میدیدم و بسیار هیجان زده و خوشحال بودم...
برایت قصه میخوانند این دزدان بی تاریخ ، خلیجت را ، خلیجم را ، اگر دادیم ، ایرانی نمیماند . ولی من باتوام ، تو با منی ، ایران برای ماست ، و میدانم و میبینی ، خلیجِ من ، خلیجِ تو ، خلیج تا ابد فارس.
چگونه به خود اجازه میدهند تو را با اسم دیگری صدا بزنند وقتی که نام مادریت "خلیجفارس" است؟؟؟ به بندر دیلم رسیدیم و هیجان اینو داشتم که بالاخره یه جایی توقف کنیم برای شنا ، راه شلوغ بود و میشد حدس زد لب ساحل هم همینجوری باید شلوغ باشه...
با دیدن بنادر و شهرهای جنوبی یاد ترانه ای افتادم که مرزهای موسیقی رو در ایران جابجا کرد و به سطح بالایی از شکوه رسوند :
میگی خاک عالم عشق و عاشقی بَده ، روی سر دختر بندری چارقده
میگم بیا انقد منو آزار نده ، میگی آخه کی دست تو دختر میده...
توی راه به سرم زد از اهالی آدرس ساحلی رو بگیرم که خلوت تر باشه چشمم به پیرزن خوش چهره و خوش خنده ای افتاد که جلوی درب خونه اش نشسته بود. رفتم پیشش سلام کردم و ازش پرسیدم بهترین جایی که میشه برای شنا کردن رفت کجاست؟ بهم گفت برو بندر امام حسن اونجا هم تمیزتره هم خلوت تر... ازش تشکر کردم و وقتی میخواستم خداحافظی کنم با خنده بهم گفت :
بپا به مسیر دهن کوسه نیفتی!!!
بهش گفتم : ننه ، نوکرتم ، شوخی داری با من
وقتی صحبت از لهجه های شیرین و گویش های زیبا در سرتاسر ایران میشه به نظرم این لهجه شیرین جنوبی با اختلاف ، صدرنشین است ، چنان زیبا و باوقار صحبت میکنند که آدم دلش میخواهد ساعت ها بنشیند و فقط دل بدهد به حرف زدنشان.....
بعد از طی مسافتی تابلوی بندر امام حسن رو دیدیم و به اون سمت رفتیم ، پیرزن راست میگفت اونجا خیلی تمیز بود البته خیلی خلوت نبود . چند متر مونده به آب چادر مسافرتی رو برپا کردیم ، دیگه صبرم سر اومده بود و زدم به دریا.... آب دریا خیلی شورتر از دریای خزر بود و صد البته تمیزتر و به راحتی میشد سنگ ها و ماسه های کف دریا رو دید... شنا کردن توی این گستره آبی فوق العاده بود و نمیشد به راحتی ازش دل کند... دوستم 2 میلیون داده پسرش رو ثبت نام کرده برای آموزش شنا ، اونوقت من بچه بودم بابام هلم داد تو استخر و گفت سعی کن زنده بمونی!!!! زمان مد دریا بود و بعد از مدت کمی آب تا لبه چادر بالا اومد و دو سه بار مجبور شدیم چادر رو عقبتر ببریم...
دریا هم تنگ میشود دلش ، مثل ما آدمها ، موج میکند دلتنگی اش را ، می آورد پیش صخره ها ، اما صخره ها ، مغرور و بی تفاوت پس میزنند او را ، درست مثل عکست!!! که نداشتنت را بارها میشنود از زبانم ، اما نگاهش همچنان به دیوار روبروست....
خانواده چون خریدهایی که لازم بود رو توی بندر دیلم انجام دادن دیگه گناوه نرفتیم و بعد از دیدن غروب کنار دریا به سمت ماهشهر و منزل دوستم برگشتیم...
روز ششم :
صبح زود از خانواده دوستم خداحافظی کردیم و به سمت دزفول برگشتیم ، اما مگه میشه به خوزستان سفر کنی و به شوشتر نری !!!! توی راه به قدمگاه خضر نبی رسیدیم ، به دیدن اونجا رفتیم ، شاید اونایی که به مقام خضر نبی رفتن با حرفم موافق باشن که یه جو خاصی داره اونجا ، مخصوصا داخلش... حس میکردم که یه انرژی پر قدرتی روی روحم اثر میذاره که وصفش یه کمی سخته ، باید خودتون تجربه اش کنید و پیشنهاد میکنم حتما حتما اونجا رو توی برنامه سفرتون جا بدید....
گنبدی که اینجا خودنمایی میکنه شبیه به گنبد مقبره دانیال نبی است .
هنوز روزای اول بهار بود ولی هوا خیلی خیلی گرم شده بود... دلم میخواد برم همه اونایی که خورشید رو میپرستن جمع کنم بیارم خوزستان سرِ ظهرِ تابستون ، دو ساعت زیر آفتاب بشینن ببینم بازم پابند دینشون میمونن یا نه. به شوشتر رسیدیم . شوشتر در لغت یعنی شهری بهتر از شوش...پر ابهت ترین دوره شهر به زمان ساسانیان برمیگرده که از رونق و شکوفایی زیادی برخوردار بوده است . اولین و مهمترین انتخاب ، بازدید از سازه های آبی بینظیر شهر هست...
سازههای آبی شوشتر یک مقصد گردشگریِ پرطرفدار بسیار شلوغ بود اما اینقدر خیره کننده بود که میشد به راحتی ازدحام رو نادیده گرفت.
با دیدن این مجموعه به نیاکان محجوبم افتخار کردم که چجوری و با چه دانشی این شاهکار مهندسی رو خلق کردن تا به بهترین نحو از قدرت آب استفاده بکنن .
با گشت و گذار توی بخشهای مختلف و غرق شدن در زیبایی و شکوه این مجموعه گذر زمان رو فراموش خواهید کرد .
شوربختانه نشانه هایی از تخریب و فرسایش توی تمام مجموعه به چشم میخوره و اینطور بنظر میاد که اراده ای بابت حفظ این میراث کهن وجود نداره....
یکی از ضعف های بزرگ این مجموعه نبودِ پارکینگ هست و میشه تصور کرد توی تعطیلات عید ، چه شلوغی و ترافیکی توی خیابون منتهی به مجموعه درست میشه...
به سمت قلعه سلاسل رفتیم .
این قلعه را مربوط به دوره هخامنشیان میدونن که به صورت بیضی ساخته شده و دارای فضاهای متعددی بوده که هرکدومشون کاراییِ خاصی داشتن ، از این قلعه برای نظارت بر امور آبیاری استفاده میشده است .
یکی دیگه از قسمتهای مجموعه کانال داریون هست و معروفه که به دستور داریوش هخامنشی و با دست حفر شده تا قسمتی از آب رو به بخش جنوبی شهر منتقل بکنه ولی امروزه هیچ آبی از توی کانال رد نمیشه و فقط ردی از جریان آب روی دیواره ها باقی مونده که نشانی از حجم آب و قدرتش در زمان گذشته است....
یکی دیگه از خوردنی های دلبر توی خوزستان بستنی با شیر گاومیش هستش که نمیشه ازش چشم پوشی کرد و این تجربۀ خوشمزه رو از شوشتر و گرمای هواش به یادگار توی خاطراتمون ثبت کردیم...نزدیکِ غروب به سمت دزفول و منزل دوستم برگشتیم ، توی راه و در روستای شاه آباد در فاصله 10 کیلومتر مونده تا دزفول به مقبره یعقوب لیث رفتیم . یعقوب لیث پادشاهیست که نسبش را به ساسانیان مرتبط میدونن ، او سر سلسله صفاریان و کسی بود که با اعرابِ حاکم بر ایران به مخالفت برخاست ، از او به عنوان حافظ و نگهبان زبان پارسی یاد میکنند چون زبان پارسی را به رسمیت شمرد و اجازه تکلم و تملق به زبان عربی را نمیداد....
به علت خاموشی و نبود هیچ روشنایی ، متاسفانه نتونستم عکس خوبی بگیرم ، توی اون تاریکی ، مقبره و اطرافش چهره ترسناکی به خودش گرفته بود . به منزل دوستم رسیدیم....این آخرین شبی بود که مهمون خوزستان و مردمان نازنینش بودیم و قرار شد که فردا به سمت آبشار بیشه در لرستان حرکت کنیم.
روز آخر :
هرکسی همسفر من میشه میدونه که نمیذارم بیشتر از ساعت 7 صبح کسی بخوابه . بعد از صبحانه به سمت استان لرستان راهی شدیم... دوباره از پلدختر عبور کردیم چند عکسی هم به یادگار گرفتیم تا خوشبختانه هم منظره شبانه بنا رو دیده باشیم و هم توی روشنایی روز ....
توی راه مناظر زیبایی رو پشت سر گذاشتیم .
سر ظهر به آبشار رسیدیم . فوق العاده شلوغ بود ، بالاخره بعد از کلی گشتن ، جا برای پارک ماشین پیدا کردیم ، باید مسیری تقریبا طولانی رو پیاده روی میکردیم تا به آبشار برسیم و شلوغی راه کمی خسته کننده بود .
انتخاب آبشار بیشه برای حسن ختام سفر کاملا درست بود ، فضای بسیار زیبا با آبشاری فوق العاده تماشایی و آب و هوایی بینظیر...
فاصله آبشار که از جاهای دیدنی خرم آباد هست تا شهر خرم آباد تقریبا 70 کیلومتر است و خط راه آهن تهران-اهواز از اینجا عبور میکنه و جالب اینکه آبشار یک ایستگاه داره که سفر با قطار به این مقصد رو امکانپذیر میکنه .
منظره آبشار فوق العاده چشم نواز و خیره کننده است و از ترکیب چندین آبشار تشکیل شده که 48 متر ارتفاع داره و تقریبا توی ایران منحصربفرد هست . تمام گرمای خوزستان جاش رو به خنکی و حتی سردی اینجا داد....
سه ساعتی رو اونجا گذروندیم و بعدش به سمت تهران حرکت کردیم. توی راه از منطقه زیبای چالان چولان گذشتیم (همون جائی که توی سفر مالزی کلی یادش افتادم و ازش توی سفرنامه مالزی خودم یاد کردم) و منظره زیبای غروب رو توی دشت های سرسبزش شاهد بودیم و دیگه تا تهران توقفی نداشتیم...
من رفتم جنوب و برگشتم ولی هنوز معنی این شعر رو متوجه نشدم ، از فرهیختگان این رشته تقاضای کمک دارم !!
امشو شو شه لیپک لیلی لونه * امشو شوشه لیپک ری حیرونه
مطلب آخر :
همۀ ما کم و بیش با آهنگهای بندری که در وصف خوزستان و کلا جنوب ایران و مردم نازنینش اجرا شده آشنایی داریم و اونا رو شنیدیم ، اما وقتی خودتون به این شهرها سفر میکنید تازه متوجه میشید که ترانه ها و متن آهنگها چی میخوان به شما بگن... درسته که مردم سرزمینم شاید با مشکلاتی مواجه باشن که گذران زندگی براشون مثل سابق راحت نباشه و کمی با دشواری امرارمعاش میکنن اما برای همیشه ایرانی هستن و این رسم مهمان نوازی تا ابد یک خصلت جدانشدنی از فرهنگ اوناست...
باید به این تاریخ غنی و آریایی بودن خودمون افتخار کنیم...
دعای داریوش کبیر در کتیبه تخت جمشید :
اهورامزدا این سرزمین را بپاید از سپاه دشمن ، از خشکسالی و از دروغ ، به این سرزمین نیاید ، نه سپاه دشمن ، نه خشکسالی و نه دروغ.
امیدوارم قلم ناتوان و سطح سوادم رو به بزرگواری خودتون ببخشید.
" چشمانت هجوم ریزگردها بود و دلِ من خوزستانِ بی دفاع "
ارادتمند شما ، سعید هستم ولی بهم میگن " همسفر "