درود برشما ، من سمیرا هستم از کرمان ، این اولین سفرنامه ای هست که مینویسم و امیدوارم که دوستش داشته باشین ، قبلا هم سعی کرده بودم سفرنامه چین رو بنویسم که متاسفانه ناتمام ماند ، ولی این بار عزمم رو جزم کردم که این سفرنامه رو حتما به پایان برسونم . من و همسرم عاشق مسافرت هستیم و سفر هدف و انگیزه اصلی زندگی ماست . نوروز سال 1401 بعد از دوسال سخت کرونایی که نشده بود یه سفر درست و حسابی بریم ، تصمیم گرفتیم به سریلانکا سفر کنیم.
نام قدیمی این کشور سیلان بوده که چای اعلا و خوش طعمش شهرت جهانی داره و بخاطر موقعیت و شکلش که مانند یک قطره اشک ، در سواحل جنوبی هند واقع شده ، به اشک هند نیز معروف است . از آژانس مورد نظرمون تور سریلانکا رو که شامل بازید از سه شهر کلمبو ، کندی و بنتوتا بود رو به قیمت هر نفر 37 میلیون و 500 هزار تومان خریدیم ، از کرمان به تهران ، از تهران با پرواز Flydubai به دبی ، و از دبی به کلمبو پرواز کردیم .
روز اول در کلمبو بعد از ترانسفر به هتل fairway Colombo و تحویل اتاق ، بلافاصله گشت و گذار رو شروع کردیم ، شاید باورتون نشه ولی ما هرگز تو سفر زمان رو از دست نمیدیم . گفتم بزن بریم همسر جان که استراحت بی استراحت ، همسر منم که موافق و آماده ، من همیشه از قبل لیست بازدید از مکانهای دیدنی مورد نظرمون رو با دقت برنامه ریزی و یادداشت میکنم و این کار تو سفر خیلی خیلی کمک میکنه که با نظم پیش بریم .
از روبروی هتل که یه عالمه توک توک حاضر و آماده بودن توک توک گرفتیم و از راننده خواستیم که مارو به معبد هندوی sri kailawasanathan swami ببره ، اولین باری بود که سوار توک توک میشدیم و کلی ذوق کردیم .
وقتی به معبد رسیدیم ، متاسفانه برخلاف گفته راننده توک توک ، درهای معبد بسته بود ، ما فقط به بازدید از نمای زیبای بیرون معبد اکتفا کردیم و باتوجه با فاصله نه چندان زیاد معبد تا هتل ، تصمیم گرفتیم که یه عصر دیگه برای بازدید داخل معبد برگردیم.
از راننده خواستیم ما رو به مسجد سرخ ببره و همون جا ازش خداحافظی کردیم و خواستیم خودمون مدتی خیابونهای اطراف مسجد رو بگردیم و عکاسی کنیم ، ورود به مسجد ممنوع بود .
برای بازگشت مجددا توک توک گرفتیم و به هتل برگشتیم. اینقدر گرسنه بودیم که نگو ، خوشبختانه هتل خودش یه رستوران خیلی خوب داشت و ما پلو مرغ تندوری سفارش دادیم که تازه گفتن نسبت به غذاهای دیگه زیاد تند نیست ، وای امان از این غذای خوشمزه ولی خیلی تند ، غذا رو که خوردیم برگشتیم اتاق برای استراحت .
عصر که شد اومدیم بیرون ، خداروشکر هتل ما موقعیت خیلی خوبی داشت و اطرافش پر بود از کافه، رستوران و فروشگاه ، بازارچه ساختمان قدیم بیمارستان هلندی ها هم چند قدمی هتل بود ، همه جا صدای موسیقی به گوش میرسید ، جو شادی برقرار بود ، ما خیابونهای اطراف هتل رو گشتیم و لذت بردیم و تصمیم گرفتیم پیاده از مسیر ساحلی Galle face beach خودمون رو به رستوران Nuga gama برسونیم ، توی مسیر لب ساحل دختر پسرهای سریلانکایی نشسته بودن و ساحل پر بود از خانواده هایی که برای گردش بیرون اومده بودن و البته یه عالمه دکه های غذای خیابونی .
خلاصه رسیدیم به مقصد ، این رستوران رو به سبک خانه های سنتی سریلانکایی ساخته بودن و غذای سنتی سریلانکایی داشت ( بصورت بوفه آزاد بود و ورودی به ازای هرنفر 3500 روپیه ) ، از بودن توی این محیط خیلی لذت بردیم و همین طور ارتباط با کارکنان مهربونش ، بوفه آزاد با کلی غذا و شیرینی و میوه و دسر سریلانکایی و البته موسیقی زنده و سنتیشون ، به به ، همه چیز عالی بود ، راستی نمایش سنتی هم برگزار میشد که واقعا دیدنی بود ، خلاصه از فرهنگ سریلانکایی میشد همه چیز رو تو این رستوران دید ، هم خونه سنتی هم غذا هم حرکات موزون و هم موسیقی ، موقع برگشت به هتل بارون گرفت و حال مارو حسابی جا آورد ، خوابیدیم تا برای صبح فردا آماده باشیم .
روز دوم
صبح بعد از اینکه صبحانه مون رو خوردیم با توک توک به معبد بودایی Gangaramaya رفتیم ، عجب جایی بود ، یه فضای دل انگیز و زیبا داشت ، پر بود از مجسمه های رنگارنگ و گوناگون بودا ، پر بود از حس خوب و حال خوب ، از شانس خوب ما اون روز موسیقی سنتی هم به صورت زنده تو فضای معبد برگزار میشد ، هم شاد شدیم هم آرام ، حس جالبی بود.
بعد از دیدن این معبد رنگی و قشنگ رفتیم فروشگاه سوغات و صنایع دستی Laksaru ، من عاشق اینم که از هر کشوری حتما سوغات و صنایع دستیش رو به عنوان یادگاری بخرم ، از این فروشگاه میتونید لباسهای خنک و راحت ، چای سیلان ، مجسمه و ماسک سنتی راکشا ، انواع عود های دست ساز و روغنهای ارگانیک خریداری کنین ، ماسکهای سنتی راکشا که انواع مختلفی داشت با رنگها و شکلهای مختلف که هر کدوم کاربرد مخصوص خودش رو داره ، مثلا خودشون معتقد بودن که این نمونه که عکسش رو گذاشتم شیاطین و ارواح خبیثه رو دفع میکنه ، ما البته به این مسایل اعتقادی نداریم و فقط برای یادگاری و زیبایی این ماسک رو خریدیم .
سپس برگشتیم هتل و نهار رو توی یکی از رستورانهای پایین هتل خوردیم ، بعد یه استراحت کوتاه آماده شدیم برای پیاده روی به سوی معبد هندو که این بار بتونیم داخلش رو ببینیم ، هوا عالی بود و قدم زدن تو خیابونهای سرسبز و با صفای کلمبو حس خیلی خوبی داشت ، یکی از صحنه های قشنگی که دیدیم لونه پلیکانها بالای تیرهای چراغ برق بود و پلیکانهای بزرگی که اون بالا نشسته بودن ، توی مسیر برج لوتوس رو هم دیدیم که نماد کلمبو هست.
بالاخره به معبد رسیدیم بلیط که خریدیم یکی از راهبها گفت که ساعت 5 مراسم آیینی هندو شروع میشه ، وای چقدر ما خوش شانسیم مراسم مذهبی هندو... اصلا فکرشو هم نمیکردیم یه روزی بتونیم از نزدیک یه همچین مراسمی رو ببینیم ، چه فضای بینظیری ، چه جوی ، چه مجسمه های رنگینی ، ما قبلا در سفری که به تایلند داشتیم معابد بودایی زیادی دیده بودیم ولی هندو ، نه ، اینجا همه چیز متفاوت بود یاد فیلم های هندی افتاده بودم ، ساعت شروع مراسم فرا رسید.
نوازندگان از راه رسیدن و هردسته ای گوشه ای از معبد نشستن و شروع به نواختن کردن ، راهبان اعظم از در پشتی وارد شدن و مراسم خاصی رو با خواندن ورد انجام میدادن ، ما محو تماشا بودیم صدای بلند موسیقی همراه با زنگ ناقوس بلندی توی محیط بود ، چند زن و مرد هندو بلند بلند دعا میخوندن ، هیچ وقت این فضای محشر رو فراموش نمیکنم ، باورم نمیشه که اینجام ، پروردگارم سپاس ، مگه از بودن تو این معبد سیر میشدیم ....
ولی دیگه وقت رفتن بود ، برگشتیم هتل و بازم همون اطراف هتل تو خیابونهای باحال و زنده اش گشتیم ، شام رو برگر کینگ خوردیم ، بعد از شام برگشتیم اتاقمون تا وسایل رو جمع کنیم ، فردا باید به کندی میرفتیم .
روز سوم
صبح که پا شدیم صبحانه مون رو خوردیم و اتاق رو تحویل دادیم ، باید منتظر میموندیم تا ماشین ترانسفر به کندی ، بیاد دنبالمون ، تو این فاصله همسرم پیشنهاد داد که بیا بریم فروشگاه رو به روی هتل رو ببینیم ، جالبه که همیشه از جلوش رد میشدیم ولی داخلشو نرفته بودیم ، اسمش spa ceylon بود و چه محصولات خوبی داشت همونی که دنبالش بودم ، محصولات آرایشی بهداشتی ارگانیک تهیه شده به روش ayurveda ، آیورودا یه علم کهن چند هزار ساله هست که بر اساس اون بعضی غذاها محصولات ارایشی و گیاهان دارویی تهیه میشه ، یه جورایی مثل طب سنتی خودمون هست ، من چندتا ماسک و صابون صورت خریدم بعدها که دیدم چقدر خوبن گفتم کاش بیشتر خریده بودم .
مینی بوس رسید و سوار شدیم ، برای اولین بار بقیه اعضای تور رو میدیدیم ، توی مسیر کندی از محل نگه داری فیل ها دیدن کردیم ، جای جالبی بود با فیل ها عکس گرفتیم ، بعضی ها هم فیل سواری کردن .
بعد از اونجا به باغ ادویه رفتیم که ما زیاد علاقه ای به دیدنش نداشتیم چون باغ واقعی نبود و فقط چندتا درخت توش کاشته بودن ، ولی باید تابع جمع میبودیم پس همراه بقیه همسفرها به دیدن باغ رفتیم ، هوا تاریک به هتل randholee رسیدیم ، هتل قشنگی بود که بالای تپه ها قرار داشت با ویویی عالی به شهر کندی و یه استخر زیبا و رویایی مشرف به شهر ، شام رو تو هتل خوردیم ( اقامتمون در این هتل بهمراه صبحانه و شام بود ) ، من برای فردا یه برنامه خیلی فشرده ریخته بودم تا بتونیم اصلی ترین و مهمترین مقاصد سفرمون رو تو یک روزی که در کندی هستیم ببینیم ، ولی خیلی نگران بودم که آیا میشه یه روزه از همه این جاها بازدید کرد ؟
بعد از شام رفتم و با صاحب هتل که مرد بسیار مهربان و فرهیخته ای بود صحبت کردم ، برناممون رو باهاش درمیون گذاشتم و گفتم که ما برای فردا به یه ماشین به همراه راننده مسلط به زبان انگلیسی نیاز داریم و ایشون هم لطف کرد با یه راننده از یه شرکت معتبر هماهنگ کردن و گفت شما چون زودتر از تایم صبحانه هتل راه میوفتین من میگم صبحانه رو براتون بسته بندی کنن تا با خودتون ببرین ، محبتش رو هیچگاه فراموش نمیکنیم.
روز چهارم
صبح زود پا شدیم ، انگار تو بهشت بودیم ، تازه فضای سرسبز و زیبای اطراف هتل رو میدیم ، هوا خنک و مرطوب بود ، مه روی شهر کندی رو پوشونده بود. راننده که آقایی مرتب و باادب به اسم sudesh بود ، سروقت بایه ماشین تویوتای مدل بالا و راحت رسید ، خیلی آدم خوبی بود ، تو مسیر کلی از آداب و رسوم مردمان سریلانکا و اعتقاداتشون پرسیدم و اون هم با حوصله و مهربونی جواب میداد. به اولین مقصد که معبد غار (cave temple) شهر دامبولا بود رسیدیم ، بعد از یه مسیر پله نوردی نسبتا طولانی به غارها رسیدیم ، اینجا پر از توریست بود ، وای چه جای شگفت انگیزی !!!
چندین دهنه غار وجود داشت که وارد هر کدوم میشدی پر بود از مجسمه های رنگی زیبا و غول پیکر بودا به حالتهای ایستاده ، نشسته و خوابیده ، این مجسمه ها متعلق به 2000 سال پیش بودن ، حال و هوای داخل غارها یه کوچولو رعب آور بود ، مخصوصا که صدای بلند طبلی که بیرون نواخته میشد تو فضای غار طنین انداز میشد و حس و حال عجیبی به آدم میداد ، واقعا که لذت بردیم ، راستی اینم بگم که مجسمه ها اینقدر بزرگ بودن که به سختی در کادر دوربین جا میگرفتند.
فاصله این معبد تا معبد طلایی زیاد نبود ، قدم زنان به طرف معبد طلایی رفتیم ، تو مسیر از یه خانم دست فروش انبه خرد شده خریدیم که توی قیف کاغذی فروخته میشد ، فروشنده بهمون هشدار داد که مراقب میمونهای تو مسیر باشین که انبه هاتون رو قاپ نزنن.
بازدید از معبد طلایی هم خالی از لطف نبود ، بالای معبد یه مجسمه بزرگ و طلایی رنگ از بودا قرار داشت ، در اطراف معبد پر بود از دکه هایی که سینی های گل و میوه رو بعنوان نذری به زائرین میفروختند .
راننده منتظرمون بود ، سوار ماشین شدیم و به شهر سیگیریا رسیدیم ، سودش درست مقابل صخره شیر ( lion rock) نگه داشت ، بالاخره دیدیمش ، عکس این صخره بزرگ و با شکوه رو خیلی دیده بودیم ، همیشه با خودم میگفتم کی باشه از نزدیک ببینیمش ، چند دقیقه ای همون اطراف عکاسی کردیم ، میخواستیم فقط نمای بیرونی صخره رو ببینیم .
ظهر شده بود و ما به شدت گرسنه بودیم از سودش خواستیم مارو به یه رستوران خوب و با کیفیت ببره ، نمیدونم چه مدت گذشت که همسرم از خواب بیدارم کرد و گفت رسیدیم. رستوران تو فضای باز بود و کنار یه رودخونه خروشان قرار داشت ، صاحب خوش اخلاقش به استقبالمون اومد و همون بدو ورود از من خواست که پشت پرچین چوبی رستوران رو نگاه کنم ، ای وای بر من !!! یه سوسمار خیلی بزرگ و سیاه رنگ اون پشت بود ، بهم گفت این حیوون اسمش thalagoya ( تالاگویا ) و بومی سریلانکاست ، ترسناک بود ، خداروشکر کردم که اونور نرده هاست .
خوشمزه ترین غذاهای سریلانکایی رو توی این رستوران به نام jaga food خوردیم ، غذاهاشونو باب طبع توریستها پخته بودن با ادویه کم که اصلا تند و تیز نبودن و واقعا چسبید ، چند تا خانم هم با لباس سنتی همون جا روی اجاق گلی نون و شیرینی سنتی میپختن. دیدم روی ستونهای رستوران یه عالمه یادگاری از توریستها با زبانها و ملیتهای مختلف نوشته شده ، منم یه ماژیک از صاحب رستوران گرفتم ، گفت شما اولین مشتریهای ایرانی ما هستین و منم هول هولکی اولین یادگاری به خط فارسی رو نوشتم.
وقت رفتن بود ، خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم ، پیش به سوی شهر باستانی polonnaruwa . به شهر باستانی polonnaruwa ( پولانارووا ) رسیدیم ، برای بازدید کامل از کل مجموعه ، نفری 25 دلار پرداختیم که البته بلیط با بهای کمتر هم موجود بود که فقط امکان بازدید از بعضی قسمتهای مجموعه رو شامل میشد ، این شهر درگذشته های دور پایتخت سریلانکا بوده ، توی این محوطه ی بزرگ و باستانی تعداد زیادی از معابد تاریخی و بناهای کهن وجود داره.
برای دیدن این معابد باید کفشها را در میاوردم و پای برهنه وارد این مکانها میشدیم و همچنین نباید به مجسمه های بودا پشت میکردیم ، برای اینکه بتونید کل این شهر پهناور رو ببینید حتما باید ماشین داشته باشید ، راننده ورودی هر معبد نگه میداشت و ما پیاده از آن محوطه باستانی دیدن میکردیم و دوباره با ماشین تا معبد بعدی میرفتیم .
بزرگترین استوپایی که تا کنون دیدم توی همین شهر بود ( استوپا سازه گنبدی شکلی است که محل دفن استخوان ، دندان و موی بوداست ) .
وقتی از بازدید از این استوپای بسیار بزرگ برگشتیم ، راننده مهربون برامون نارگیل تازه خریده بود تا آب خنکش رو نوش جان کنیم ، ماهم حسابی ازش تشکر کردیم و واقعا هم توی اون هوای گرم چسبید .
در آخر به اصلی ترین و مهمترین معبد این شهر ، gal viharaya ، وارد شدیم ، اینجا چهارتا از خاص ترین و قدیمی ترین مجسمه های بودای دنیا وجود داره که مراحل رسیدن بودا به نیروانا ( روشن ضمیری ) رو نشون میدن ، دوتا از مجسمه ها بصورت نشسته ، یکی ایستاده و دیگری هم بصورت خوابیده میباشند ( یک راهنمای گردشگری محلی تک تک این مراحل رو برامون توضیح داد ) ، خیلی خوشحال بودم که بالاخره موفق به دیدنشون شدیم.
صدای یکجور دعا و مناجات بودایی هم در کنار این مجسمه ها پخش میشد که حس و حال روحانی و عجیبی به آدم دست میداد ، خیلی زیبا و باشکوه ، از دل سنگ گرانیت تراشیده شده بودند ، تحت تاثیر آرامشی که توی صورت سنگی مجسمه ها بود قرار گرفتم و به اون سنگ تراشی که حدود 800-900 سال پیش تونسته بود این آرامش رو از دل سنگ توی چهره های بودا بوجود بیاره آفرین و مرحبا گفتم .
بعد از بازدید از شهر polonnaruwa ، از راننده خواستیم ما رو به هتل برسونه ، دستمزد راننده 50 دلار بود که با رضایت کامل پرداختیم ، حدود ساعت 9 شب به هتل رسیدیم ( گشت یک روزه ما 15 ساعت زمان برد ) صاحب هتل باز هم خندان به استقبالمون اومد و خواست بدونه که همه چیز خوب پیش رفته؟. ما هم گفتیم که همه چی عالی بوده و از کمک هایی که بهمون کرده بود تشکر کردیم ، حس خیلی خوبی داشتیم ، یجورایی به خودمون افتخار میکردیم از اینکه همه چیز طبق برناممون پیش رفته بود و موفق شدیم مکانهای مهم و اصلی ، که انگیزه سفرمون به سریلانکا بودن رو طی یک روز و بصورت فشرده ببینیم ، شام رو توی هتل خوردیم و با حس خیلی خوبی خوابیدیم ، فردا باید به بنتوتا میرفتیم .
روز پنجم
صبح بعد از صرف صبحانه ، یک کم توی محوطه هتل و کنار استخر زیباش عکاسی کردیم .
حدود ساعت یازده با ماشین ون تور به اتفاق بقیه همسفران بسمت بنتوتا حرکت کردیم ، توی راه لیدر بهمون گفت که یکی از بهترین سایتهای رفتینگ سریلانکا در این مسیر قرار داره ، اگر تمایل دارید امتحان کنید ، حقیقتش من و همسرم زیاد اهل اینجور تفریحات نیستیم و دوست داشتیم هرچه زودتر به بنتوتا برسیم ، ولی بقیه همسفران دوست داشتن برن رفتینگ ، پس ما هم انعطاف نشون دادیم و همراهشون شدیم ، هزینه برای هر نفر ( رفتینگ ، جنگل نوردی ، شیرجه و شنا در دریاچه و ناهار) 50 دلار بود که همه با هم چونه زدیم و رسوندیمش به 30 دلار ، بعد از آمادگی های اولیه و پوشیدن جلیقه و کلاه ایمنی ، سوار ماشین آفرود شدیم و همگی دسته جمعی رفتیم به سمت جنگل.
باید یک مسیر رو تا محل شیرجه و شنا توی دریاچه ، پیاده از وسط جنگل عبور میکردیم ، حس خوبی بود که وسط جنگل های انبوه و سرسبز سریلانکا بودیم ، همینجا بود که پروانه ی آبی رنگ و معروف سریلانکایی رو دیدیم ، خلاصه به محل مورد نظر رسیدیم که هرکس دوست داشت میتونست به کمک راهنما از بالای صخره ها شیرجه بزنه توی دریاچه ، که من و همسرم هم با شجاعت تمام پریدیم ، البته باید حتماً شنا بلد باشین چون جلیقه هاشون توانایی نگه داشتن شما رو روی آب ندارن، انگار که استاندارد نبودن.
چندتا از همسفرها ترجیح دادن بنشینن و شیرجه زدن بقیه رو تماشا کنن ، الان که فکر میکنم ترس برم میداره و میگم عجب کاری کردیم !!!! توی یک کشور غریب روی اون صخره های سر و لیز راه میرفتیم و شیرجه میزدیم توی آب ، حتی یکی از آقایون همسفر روی همین صخره ها خورد زمین بنده خدا ، خلاصه یکم جای خطرناکی بود و به گذشته که فکر میکنم ، خدا رو شکر میکنم که برای کسی اتفاق بدی نیفتاد .
بعد دوباره از مسیر جنگل برگشتیم و با ماشین رفتیم به محل رفتینگ ، این اولین تجربه رفتینگ ما بود ، که خیلی خیلی هیجان داشت و تجربه ی خوبی بود و مثل اینکه به گفته چند تا از همسفرها که توی پوکت و آنتالیا هم تجربه رفتینگ داشتن ، یه رفتینگ واقعی و درست و حسابی بود ، نه به قول خودمون سوسول بازی . سپس راهنمایی شدیم بطرف رستوران برای ناهار ، همه خیس آب بودیم و حسابی گرسنه ، غذا پلو مرغ خوشمزه ای بود که زیاد تند نبود ، بهمراه چندتا خوراک تند محلی و یک نوع بستنی خیلی خوش طعم ، همگی دور هم ناهار خوردیم و گفتیم و خندیدیم .
بعد از تعویض لباس ، مسیرمون رو بسمت بنتوتا ادامه دادیم ، آخرای شب بود که به هتلمون (mermaid) رسیدیم ، خسته و کوفته شام خوردیم و خوابیدیم.
روز ششم
صبح که از خواب بیدار شدیم تازه نمای هتل و ساحل طلایی و معرکه اش که ماسه هاش مثل دونه های شکر قهوه ای بودن رو دیدیم ، این زیباترین ساحلی بود که تا اون روز دیده بودم ، همه جا پر بود از درختای نارگیل سر به فلک کشیده ، ما بر کرانه ی اقیانوس هند با موجهای سفید و قشنگش ایستاده بودیم .
برنامه امروز تور شامل بازدید از محل پرورش لاکپشت ها ، جنگلهای مانگرو ، جزیره دارچین و قایق سواری بر روی رودخونه ای که محل زندگی تمساح بومی سریلانکا بود میشد ، آقای فضلون لیدرمون اومد دنبالمون و به اتفاق گروه ، اول راهی محل پرورش لاکپشت ها شدیم ، توی این محل گونه های مختلف لاکپشت وجود داشت ، از غول پیکر و بزرگ گرفته تا بچه لاکپشت های کوچولو و بامزه و البته یک نوع لاکپشت بنام albino ( زال ) که تماماً سفید و بی رنگ بود و بسیار نایاب و گرانقیمت ، اینجا هرکی دوست داشت میتونست در ازای پرداخت مبلغی ، با دست خودش یک بچه لاکپشت رو توی اقیانوس رها کنه .
سپس سوار قایق شدیم ، توی مسیر ، تمساح بومی ، ماهی بادکنکی و عروس دریایی ، بهمون نشون دادن ، داخل یک اسکله هم حوضچههایی بود که میتونستیم پاهامون رو توش بزاریم تا ماهیها بحساب پوستهای مرده پا رو بخورن ، البته فکر نمیکنم ماهی هاش مخصوص اینکار بودن .
همینطور با قایق از مسیر جنگلهای مانگرو رد شدیم و به جزیره دارچین رسیدیم ، این بخش از گردش امروز رو خیلی دوست داشتم ، یه جزیره پر از درخت دارچین ، که همونجا کوره روغن گیری دارچین هم بود ، یکنفر از اهالی جزیره برامون مراحل تهیه و تبدیل پوست درخت دارچین به چوب دارچین ( ادویه ) و روغن و همچنین عود رو توضیح داد و ازمون با چای دارچین پذیرایی کرد ، ازشون روغن دارچین اعلا که برای درد مفاصل و میگرن ( با ماساژ کمی روغن به پیشانی ) و عود طبیعی و چوب دارچین خریدیم .
تور امروز به پایان رسید و از لیدر خواستیم تو بنتوتا لطف کنه و ما و یک زوج دیگه از همسفرا رو جلوی یه شعبه پیتزا هات پیاده کنه ، اینجا باید توضیح بدم که مردمان سریلانکا بسیار تمیز بودن و با اینکه کرونا رو به پایان بود ، تمام کادر رستوران ها از ماسک ، کلاه و دستکش استفاده می کردند و پروتکل های بهداشتی بشدت رعایت میشد ، ساندویچ های خوشمزمون رو خوردیم و با توک توک به هتل برگشتیم و استراحت کردیم ، عصر بازهم منظره ی زیبای اقیانوس بود و غروب سرخ رنگ ، موسیقی زنده هم توی هتل اجرا میشد که حال و هوای عجیب و دل انگیزی رو ایجاد کرده بود ، من و همسرم تصمیم گرفتیم از اینهمه زیبایی و نشاط لذت ببریم و هتل رو ترک نکردیم.
روز هفتم
امروز دیگه روز بنتوتا گردی بود البته بعد از صرف صبحانه لذیذ و متنوع هتل با زوج همسفرمون توک توک گرفتیم ، میخواستیم کوچه پس کوچه های بنتوتا رو بگردیم و کمی صنایع دستی و سوغات بخریم ما عاشق این جور مغازه ها هستیم که محصولات چوبی دست ساز میفروشن و همین طور ارادت و علاقه خاصی به مجسمه بودا داریم ، با اینکه چندتا مجسمه بودا از تایلند خریده بودیم ولی همیشه جای یه بودای بزرگ تو خونمون خالی بود ، تو کوچه های پشت هتل پر بود از فروشگاه های متنوع صنایع دستی که انتخاب رو برامون سخت کرده بود ، انگار که توی باغ گل بودیم و از بین اون همه مجسمه زیبا بالاخره یکی رو انتخاب کردیم و خریدیم ، هنوزم وقتی نگاش میکنم منو میبره به حال و هوای کوچه های سرسبز و با صفای بنتوتا .
از یه جای مسیر از همسفرها جدا شدیم و ما رفتیم سمت لباس فروشی های زیادی که تو خیابونهای بنتوتا وجود داشت ، من چندتا پیراهن سنتی خریدم که گلدوزی و پولک دوزی داشتن با کیفیت بالا و قیمت های خیلی مناسب ، خلاصه تا ظهر گشت زدیم و خرید کردیم ، دیدن مردم محلی و گاری های میوه و زن ها و بچه ها با لباس محلی خالی از لطف نبود ، نهار رو پیتزا هات خوردیم با توک توک به هتل برگشتیم ، این رو هم در مورد کرایه توک توک بگم که بسته به مسیر و انصاف راننده همیشه چیزی حدود 150 تا 300 روپیه میشد که البته جای چونه زدن هم داشت .
بعد از یه استراحت کوتاه از فروشگاه هتل مایو خریدیم تا بریم استخر زیبای هتل که مشرف بود به درخت های نارگیل و ساحل دونه شکری ، چه لحظاتی بود ، غروب قشنگ و شگفت انگیزی که هیچ وقت فراموشش نمیکنم ، از اون صحنه های کارت پستالی به وجود اومده بود ، منظره هایی که توی فیلم و عکس دیده بودم ولی این واقعی بود و باورم نمیشد که یه همچین منظره ای رو شاهد هستم ، خدای بزرگ رو از ته دل شکر کردم ، همه جا قرمز و نارنجی شده بود ، چی بگم از این همه زیبایی .
روز هشتم
امروز روز خداحافظی با سریلانکا بود و تا ساعت 12 ظهر باید اتاق رو تحویل میدادیم ، ولی چون ترانسفر به فرودگاه ساعت 5 عصر بود ترجیح دادیم یه مبلغ بپردازیم و دیرتر چک اوت کنیم تا وقت بیشتری برای استراحت داشته باشیم ، پذیرش هتل اول گفتن 60 دلار که بعدش لطف کردن و 35 دلار بیشتر ازمون نگرفتن ، سریلانکا مردمان مهربونی داشت ، عصر ترانسفر ما به فرودگاه با تاخیر انجام شد و ما که اولین پرواز رو نسبت به بقیه همسفرها داشتیم ، تمام طول مسیر رو تا فرودگاه در استرس و اضطراب بودیم ، من که از شدت استرس خوابیدم ، گفتم هرچه پیش آید خوش آید ، خداروشکر به موقع به پرواز رسیدیم و همه چیز ختم به خیر شد. سریلانکا کشوری بود زیبا ، تمیز ، ارزان و امن ، با مردمانی مهربان و خوش اخلاق اینم از اولین سفرنامه من ، امیدوارم لذت برده باشید . شاد و پیروز باشید و همیشه به سفر…