استانبول با طعم انگشت نگاری

4.4
از 16 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
استانبول با طعم انگشت نگاری

باسلام خدمت همراهان لست سکند

سفرنامه ای تهیه کردم برای آن دسته از افرادی که قصد دارند برای اخذ ویزای کشور کانادا سفری به استانبول داشته باشن البته مشاهداتم رو از سفر کوتاهم به استانبول در ادامه اوردم که اگه مایل باشید میتونید مطالعه بفرمائید.این سفرنامه به دوقسمت 1-انگشت نگاری و 2-روایت من از استانبول گردی. تفکیک میشه که اگه نیازی به بخش انگشت نگاری ندارید به میانه سفرنامه بروید تا به بخش 2 برسید.

انگشت نگاری: 

نحوه ایجاد قرار ملاقات: از طریق سایت visa.vfsglobal.com میتونید قرار ملاقات با تاریخ مد نظرتون رو ایجاد کنید البته من خودم نتونستم این کار رو انجام بدم چون سایتشون دارای مشکلاتی بود و برادرم از کانادا نیز اقدام کرد و نتونست قرار ملاقات‌ ایجاد کنه!! میتونید ایمیل بزنید و یا تماس تلفنی بگیرید که ما با تماس تلفنی تونستیم تاریخ مد نظر رو رزرو کنیم.

با جستجوی "VFS Global Visa Application Center" (به اختصار VAC ) در گوگل می تونید محل دقیق این ساختمون را پیدا کنید. فاصله کمی تا میدان تقسیم  و خیابون استقلال داره و میشه پیاده تردد کرد.دقت داشته باشید که محل انگشت نگاری هیچ ارتباطی با سفارت کشور کانادا در استانبول نداره و به اشتباه سفارت را جستجو نکنید چون سفارت در مکان دیگه ای هست. ساختمون CHER HOTEL با فصله یک کوچه در نزدیکی ساختمون VAC قرار داره که چند هموطن در این هتل اقامت داشتن.

ساختمان VAC

ساختمان VAC

وقتی به محل ساختمون رسید با صف طولانی مواجه میشید و بر اساس ساعت تعیین شده در برگه ملاقات به ساختمون اداری راه می یابید. قبل از ایستادن در صف به افسر جلو صف مراجعه کنید و به انگلیسی از افسر ورودی سوال بپرسید ایشون به فارسی جوابتون خواهند داد!! برگه قرار ملاقات را نشانش بدید و بهتون میگه دقیقا چه زمانی مراجعه کنید!

ورودی ساختمون انگشت نگاری کانادا در طبقه پایین قرار داره و با پله به پایین می روید و دوباره با یک صف جدید روبه رو خواهید شد!! حدود ساعت از قبل تعیین شده می تونید وارد شوید و بعد از عبور از ایکس ری با تحویل پاسپورت به همراه نامه قرار ملاقات-Appointment Letter (یک برگ A4) و دستورالعمل بیومتریک-Biometric Instruction Letter (سه برگ A4) به مسئولی که بعد از ایکس ری هست، Token مخصوصی دریافت کنید. و به سمت سالن انتظار بروید و روی صندلی اروم بگیرید.

توکن

توکن

روی Token شماره اختصاصی نوشته شده است که وقتی آن شماره را به همراه شماره اتاق روی مانیتور سالن انتظار مشاهده کردید میتونید به اتاق مورد نظر وارد شوید.

 

سالن انتظار

سالن انتظار

با وارد شدن به اتاق ابتدا چهار انگشت دست راست و بعد چهار انگشت دست چپ و بعد دو انگشت شست و در نهایت با چهره بدون عینک عکس شما گرفته خواهد شد.البته اپراتور داخل اتاق هم به فارسی مسلط هست!!

 

دستورالعمل انجام بیومتریک

دستورالعمل انجام بیومتریک

در نهایت تمام مدارکی که با خود همراه داشته و تحویل داده اید، به شما برگشت داده می شود و یک برچسب روی جلد پاسپورتتان نصب می کنند و به بیرون راهنمایی میشوید. در اینجا شما به تحمل انتظار با مدت نامعلومی دعوت میشود که ایا ویزا میدهند؟ یا ریجکت خواهید شد؟!!البته بین 1 هفته تا 10 روز اگر ریجکت نشدید احتمالا در حال گذراندن FBI CHECK هستید و سعی کنید همانطور منتظر بمانید!

من تنها مدرک Appointment Letter رو پرینت گرفته بودم و همراهم داشتم ولی قبل از وارد شدن به ساختمون وقتی با افسر ورودی صحبت کردم متوجه شدم باید مدرک Biometric Instruction Letter رو هم به صورت پرینت داشته باشم و همزمان مرد مسن هم وطن که او هم چنین مشکلی برای نامه فرزند جوانش پیش اومده، و متوجه شد که من نیز چنین مشکلی دارم!رو به من کرد و با چهره ای متعجب گفت: حالا چیکار کنیم!؟

دقیقا روبه روی ساختمون VAC انطرف خیابان مغازه ای وجود دارد به اسم VIZE ASISTANT که وقتی وارد مغازه شدید با اسکن بارکد مخصوص شماره واتس اپ می تونید از طریق واتس آپ فایل مورد نظر را برای پرینت ارسال کنید. سه برگ پرینت 20 لیر شد!

خدمات پرینت

خدمات پرینت

فایل ها را باید PDF دانلود کنید و داشته باشید و پرینت از فایل های PDF بگیرید نه از تصاویر JPEG. بعضی از هموطن ها بخاطر نداشتن تصاویر اورجینال دچار دردسر شدن. همان مرد مسن هم وطن نگران فرزند نیز چنین مشکلی برایش پیش امد و نداشتن فایل PDF معضلی بود که باید با وکیل پرونده صحبت میکرد و همچنین نداشتن اینترنت برای برقراری تماس با وکیل هم مشکل بعدیش بود!! البته تا قبل از اینکه بهش بگم Hotspot گوشیم روشنه!!

هیچ هزینه ای در ساختمون VAC بابت انگشت نگاری ویزا کانادا از شما نخواهند گرفت. مراقب باشید که برخی از آنها دنبال سوء استفاده از عدم اگاهی مراجعه کنندگان هستند!! چنین چیزی انجا مشاهده نکردم  ولی در کامنت های برخی افراد مراجعه کننده مواردی از پرداخت پول خواندم که مجددا باید بگم برای انگشت نگاری ویزای کانادا در استانبول نیازی به پرداخت هیچ پولی چه به دلار یا لیر یا ریال نیست!

روایت من از استانبول گردی:

پیشتر استانبول رفته بودم . سال ۱۳۹۴ و چیزی که متفاوت بود نوع سفر ایرانی ها در سال ۱۴۰۲ بود!! تعداد زیادی از هموطن ها برای انجام بیومتریک جهت گرفتن ویزا اومدن در حالی که سال ۱۳۹۴ همه توریست تفریحی تور استانبول بودن! امروز پدر و مادرهایی رو دیدم که دختر و پسر جوانشون رو همراهی میکردن تا بتونه با مهاجرت بخشی از آرزوهاشون رو محقق کنن!

جوانان بیشتر مایل به دریافت ویزای تحصیلی بودن و مردانی نیز حضور داشتن که اخر دهه ۳۰ و اوایل دهه ۴۰ زندگیشون رو میگذروندن و معمولا برای ویزای توریستی اقدام کرده تا به نحوی بتونن خودشون رو به خاک کشور مقصد برسونن!! و در خواست ویزای کار بدن و اونجا کار کنن. با چند نفر هم صحبت شدم. ازشون میپرسم شغلتون چیه؟ مگه: مهندس IT / مهندس طراحی صنعتی / پرستار / کارافرین .....! الان شغل دارید تو ایران؟ میگه: بله!! ولی دیگه باید رفت!!میگه: بعد از 15 سال هنوز مستاجر هست و هیچ امیدی برای اینده خودش و فرزندش متصور نیست.

با مرد سیاه پوست لیبیایی صحبت کردم که گفت ۱۰ سال هست که ترکیه در شرکت تجاری کارمند و حالا دنبال مهاجرت به کانادا هست. میگفت سالها هست خانوادش رو ندیده و خیلی کم بهشون سر میزنه چون فاصله زیادی بین استانبول تا شهرشون هست و به من گفت که خیلی خوبه که تهران نزدیکه!! البته در بین صفوف اداره VAC میشد جوانان ترک و افغان رو دید که اونها هم به شکلی دنبال مهاجرت بودن.

وقتی برای اولین بار با این صف که بیشتر فارسی صحبت میکردن روبه رو شدم، شوکه شدم و با خودم میگفتم واقعا چرا؟؟ چرا جوانان وطن باید به این راحتی برن؟! مثل برادر کوچکم،رفیق و همبازی تمام دوران کودکیم که الان ۷ ساله کانادا لانه کرده و هر بار هم که تصمیم گرفت بیاد سری به وطن بزنه یا ویروس حمله کرد یا جنگی در گرفت!!!در اوج حضور ویروس منحوس وقتی تصمیم گرفت برای شرکت در مراسم خاکسپاری برادر زاده 19 ساله مان که نتوانست از دست ویروس کشنده رهایی بیابد،شرکت کند، به دلیل محدودیت های فرودگاهی. او در آن سوی کره خاکی در تنهایی عزاداری کرد!!

چون قبلاً بیشتر جاهای دیدنی استانبول رو با همراهی، همراه زندگیم یعنی خانم مهربانم دیده بودم و این سفر کاری رو مجردی اومدم و بیشتر سعی کردم در مدت اقامت کوتاه مدتم به کوچه پس کوچه های استقلال و اطراف مساجد قدیمی و گرند بازار و بسفرگردی و دیدن مردم طی کنم.

هتل فیده رو بخاطر نزدیکی به اداره VAC انتخاب کرده بودم که نظراتم رو در صفحه هتل فیده در سایت دوست داشتنی لست سکند نوشتم. این هتل خیلی مورد توجه هموطنان بود و بیشتر مسافران ایرانی بودن.البته من اینو ضعف نمیدونم.

 

اتاق هتل فیده

اتاق هتل فیده

پیاده راه افتادم سمت برج گالاتا و توریست‌های زیادی رو در حال عکاسی و بازدید از برج دیدم. به دلیل تعمیرات گنبد برج، بازدید از تراس ممنوع بود و بازدیدکنندگان فقط داخل رستوران میتونستن باشن.

برج گالاتا

برج گالاتا

راه افتادم سمت پل گالاتا و اونجا سرد شد و باید کلاه سرت میزاشتی وگرنه سرماخوردگی در کمین بود. همین لحظه بانگ موذن برخواست و صدای اذان از تمام جهت ها به وضوح به گوش میرسید. جوانان ترک شیک پوش کراوات بسته در پاشورهای مساجد شلوار پارچه ای رو تا زیر زانو بالازدن و در حال شستن پا ها هستن تا با بوی خوب وارد مسجد شود! البته این جز ایین وضوح گرفتنشان هست.

روی پل تعداد زیادی مرد مشغول گرفتن ماهی های کوچکی بودن که اگه کبابش میکردی یه لقمه هم نمیشد!و کشتی های تفریحی که با داشتن ظرفیت خالی دل به دریا میزدن و توریستها رو برای دیدن زیبایی های تنگه بسفور و خلیج شاخ طلایی با خود میبردن. با اینکه این فصل سال استانبول خیلی شلوغ نبود یه نگاه 360 درجه به اطراف انداختم و شاهد افراد، فروشگاه ها، رستورانها، تاکسی ها، اتوبوسها، قایقها و کشتیهای مسافربری زیادی بودم که در حال خدمت رسانی به توریست ها بودن.چه صنعتی در این شهر در جریانه!!واقعا ایران با این همه جاذبه طبیعت گردی و تاریخی باید میلیاردها دلار درامد و میلیون ها شغل ایجاد شده بود اما فقط میتوان گفت:افسوس!

طبقه بالا پل گالاتا

طبقه بالا پل گالاتا

عصر رفتم هتل و استراحت کردم و وقتی هوا داشت تاریک میشد زدم بیرون و از خیابون غربی نزدیک هتل عبور میکردم که پیرزن ترک زبانی که لباس محلی پوشیده بود، نفس نفس زنان خودشو به انتهای شیب تند خیابون نزدیک میکرد، مرا که دید متوقف شد و به ترکی چیزی میگفت و اشاره به مچ دست چپ بدون ساعتش میکرد!منظورش زمان بود و میخواست بدونه ساعت چنده؟ به فارسی و انگلیسی  و ایما و اشاره نتونستم در مورد ساعت چیزی بگم که متوجه بشه! پس دست به جیب بردم و نمایشگر موبایلم رو رو به روی صورتش گرفتم و جایی که اعداد ساعت بود را با انگشت اشاره کردم. نگاهشو از نمایشگر موبایل برداشت و رو بهم کرد و خیلی سریع به ترکی چیزی گفت و سرش رو از روی ناامیدی تکون داد که متوجه شدم سواد خواندن ندارد.

همینجور که عجله داشت و دائما یه جمله ترکی را تکرار میکرد یهو فکری به سرم زد و ساعت مچیم رو به سمتش اوردم و او با 20 ثانیه تاخیر بعد از شمارش اعداد، سرش را از روی ساعت مچی بلند کرد و عصایش را کنار گذاشت و 7 انگشت دستش را به منظور ساعت 7 بهم نشون داد که دقیقاً ساعت 7 بود و او درست متوجه شده بود. من با اشاره سر، تایید کردم و پیرزن با چشمان گرد شده و صورتی بهت زده با صدای بلند گفت:"واووو"!!!! دو پا و یه عصا داشت و دوپا و یه عصای دیگر هم قرض کرد و با سرعت بیشتر از قبل به سمت بالای شیب حرکت کرد و من ان لحظه متوجه شدم که ساعت مچی من به وقت ایران تنظیم هست و ساعت واقعی در ترکیه 6:30 دقیقه عصر بود!!! حالا باید با چه زبانی به پیرزن میگفتم:عجله نکن مادر!!وقت داری!!این ساعت که دیدی، ساعت ایران بود!!

خدا خودش بهش رحم کنه! امیدوارم بخاطر عجله زیادی که داشت حادثه ای براش پیش نیومده باشه و اگر هم وقتی به مقصد رسید و متوجه شد مثلا ساعت 6:45 عصر هست و شروع کرد ناسزا گفتن! میبخشمش!!! هندزفری رو گذاشتم با مجموعه ای از اهنگ ها.اولین اهنگ Lost in Istanbul پخش شد با خوانندگی Brianna.راه افتادم در خیابون استقلال تا موزیک ها یکی پس از دیگری تغییر کنن و من فقط راه بروم و تماشا کنم!

خیابان استقلال

خیابان استقلال

همه مردم در حرکت بودن و بنظر خیلی عجله داشتن به غیر از من! مغازه‌ های بزرگ و لوکس لوازم ارایشی کم مشتری رو میدیدم که فروشنده با دقت نحوه استفاده از کرم رو با حرکت روی پوست صورت به تنها مشتری حاضر در مغازه توضیح می‌داد! صرافی های با جملات تبلیغی " بدون کمسیون- بهترین ریت" آماده بودند تا دلار زحمت کشیده توریست ها رو تبدیل کنن به لیر!

مانیتورهای صرافی پرچم کشورها رو نمایش میداد که اولین پرچم مربوط به آمریکا بود و آخرین پرچم ها مربوط به کشورهای حوزه خلیج فارس و عربستان!!! پس پرچم ایران کجاست؟؟ اون صرافی پرچم ایران و ریال ایرانی نداشت ولی جلوتر صرافی قدیمی دیدم که پرچم ایران روی دربش چاپ شده بود.ساختمانی قدیمی که در بین دوخیابان U شکل واقع شده بود. نمیدونم در معماری به این ساختمونها چی میگن؟

صرافی در ساختمان قدیمی

صرافی در ساختمان قدیمی

توریست های که وارد رستوران های خیابون استقلال میشدن تا نهار دیر هنگام یا شام میل کنن! زنان و مردان خوش سیما و شیک پوشی که وقتی دهن باز میکردن متوجه هم وطن بودنشان میشدی، در خیابون در حال قدم زدن بودن و دو جوان حدودا 22 ساله از خانواده ایرانی که جلوتر از خانواده در حرکت بودن، از دلار آن موقع صحبت میکردن و جمله "دلار آن موقع" را جوری تلفظ کرد که به نظر خیلی زمان قبل را مد نظر داشت ولی با تخمین سن و سالشان، متوجه میشدی منظورش تنها قیمت پایین دلار در همین چند سال گذشته بود!!

از انجایی که در عقبگرد کردن، لیر و ریال در حال پیشی گرفتن هستن، حتی فروشگاه برند های پرطرفدار ترکی برای ایرانیها، دیگر شاهد حضور پر شور هم وطنان نبود!! شنیدم کم که سود سپرده گذاری در ترکیه به عددی حدود 45 درصد رسیده!! خانم ترک مسنی در پشت شیشه فروشگاه در حال برش زدن خمیر نان بود و وقتی متوجه شد در قاب دوربینم قرار گرفته، چهره جدی و متمرکز روی کار گرفت و وقتی متوجه شد عکاسی تمام شده و موبایلم پایین امد، سر بالا اورد و با مهربانی لبخندی زد!

مادر در حال برش نان

مادر در حال برش نان

پرچم ترکیه را همه جا می‌توان دید.روی خودروهای شخصی،مغازه ها و پنجره خانه ها ... .واقعا چه کیفی میکنن با پرچمشون!! دختر خردسالی که از پیاده روی خسته شده بود و دلیلی برای این همه مغازه گردی پدر و مادرش نمیافت، به بهانه جویی افتاده و طاقت پدر و مادر طاق شده بود!! چرا فکر می‌کنیم یه بچه به اندازه ما علاقمند به خرید و گشتن در شهر شلوغ و دیدن آثار باستانی داره؟؟

مغازه کتاب فروشی با درب بسته دیدم که بیشتر کتابهای تاریخی داشت. توقفی کردم و از پشت ویترین نگاهم به مرکز ویترین افتاد جای که کتاب تاریخی به اسم IRAN گذاشته شده بود، تصاویر شاهان قاجار و پهلوی روی آن دیده میشد. کتابهای هم بود که در مورد تاریخ گوشه و کنار شهر استانبول و تاریخ ترکیه نوشته شده بود مثلا بیوگرافی چند محله قدیمی شهر استانبول(Galata-pera-beyoglu)در یک کتاب که اکثرا به زبان ترکی بودن.

کتاب فروشی

کتاب فروشی

برای رفع خستگی کنار خیابون ایستادم.روبرویم هتلی بود که در طبقه ۴ پشت پنجره تمام قدش دختر بچه 5 یا 6 ساله ای خودشو به پنجره چسبانده و در عالم کودکانه در حال بازی بود و اصلا نگاهی به خیابون هم نمی انداخت و در رویاهای خودش غرق بود، احتمالا تنها بود! شاید پدر و مادر جهت خرید تشریف برده بودن!

همانطور که قدم میزدم یهو خودمو جلو میدان تقسیم دیدم. اطراف میدان نمایشگاهی به راه بود که مانیتور های بزرگ روی دیوار ان تصاویر کودکان و جنگ غزه رو نمایش میداد و مردم برای دیدن داخل نمایشگاه به سویش میرفتن.به داخل رفتم و نقاشی‌های بچه ها و مخروبه های شهر غزه روی مانیتورهای بزرگ به نمایش گذاشته شده بود.خارج شدم و به تفاوتهای زندگی آدم ها و جبر جغرافیا فکر کردم!

نمایشگاه غزه-میدان تقسیم

نمایشگاه غزه-میدان تقسیم

روی تیر برق ها و چراغ های راهنمایی میشد تصاویر و شعار ضد صهیونیستی را در تمام شهر استانبول مشاهده نمود. جنگ!! واقعا چه چیزی از جهان یک کودک میخواد؟؟ کودکان در هر نقطه ای از جهان چرا باید وارد بازی سیاستمداران بشن؟ و روزهای روشن کودکیشان تاریک شود؟؟

پیرمرد ترک مندرس پوشی که سرماخورده بود در اطراف میدان تقسیم میچرخید که آب بینی رو به همراه صدای بلندی به زمین انداخت!!(ببخشید) و مرد میان سال ترک که صحنه رو دید با شتاب چند برگ دستمال کاغذی به پیرمرد رسوند و به ترکی و با لحنی ارام جمله ای بهش گفت. شاید میگفت: اینجا توریست هست این کار رو نکن بیا از دستمال استفاده کن!!

به سمت خیابان استقلال برگشتم و در کناری نشستم و گوشی به دست سری به شبکه های اجتماعی بدون فیلتر و محدودیت زدم! و استوری های" کرمان تسلیت "را دیدم!! هاج و واج شدم و سریع یکی از سایت های خبری ایرانی را گشودم و خبر ناراحت کننده ترور مردم را خواندم و هم زمان دیکلمه پرویز پرستویی در آهنگ ناصریا مرحوم ناصر عبدالهی در گوشم پیچید " ما از افتاب زاده شدیم و با افتاب طلوع خواهیم کرد"

سهم هیچ انسانی ترور نیست و قطعا سهم مردم وطنم بعد از تحمل این همه سختی در این سالها، ترور نبود! اسم خواننده معروف اقای ناصر عبدالهی امد و لازمه بگم اهنگ ناصریا که واقعا معنا و مفهوم عمیقی داره و همیشه برای من جذاب بوده.اینکه راه یاری رساندن به خودمون و دیگران ابتدا شناخت خودمون هست و این پیش قدمی است برای درک جهان هستی با تمام بدی های که خواهی دید.

مدتی در گوشه ای از خیابون استقلال نشستم که رشته افکارم با صدای زنگ تراموا نوستالژی قرمز رنگ پاره شد.مردمی خندان و در حال عکاسی، سوار بر این غول خسته اهنی بودن. این غول اهنی با چرخ های اهنی روی راه اهنی حرکت میکنید تا از تقسیم به انتهای استقلال برسد و دوباره برگردد برای تقسیم!

تراموا قدیمی

تراموا قدیمی

برخواستم و پا به رکاب غول قرمز رنگ، به سمت انتهای استقلال برای دیدن چهره شب هنگام برج گالاتا شدم. دیدن این برج و کافه های اطراف برج در شب هنگام حس خیلی خوبی داره و میشه ساعت ها را صرف تماشا کرد. مردم در حال گرفتن عکس سلفی با پشت کردن به پرژکتورهای اطراف برج بودن.رفتم کافه ای که موزیک ارومی پخش میکرد و صندلی رو به برج داشت. کوشه دنجی بود، نشستم و با خوردن یه چایی در استکان کمر باریک کمی از خستگی رو کم کردم و انرژی گرفتم تا بیشتر قدم بزنم.

برج گالاتا در شب

برج گالاتا در شب

خیابونی که از برج به سمت خیابون استقلال میره دارای شیب ملایمی هست که عرض کمتری نسبت به خیابون استقلال داره و پر از مغازه های سنتی و اب میوه فروشی هست و تراموا نیز از این خیابون عبور نمیکنه.از مغازه اب میوه فروشی یه لیوان اب پرتقال سفارش دادم و یادم اومد که 8 سال پیش دقیقا همینجا همین ابمیوه رو یک بیستم قیمت فعلی خریده بودم!! فروشنده جوان، ترک خوشروی بود و بهش تفاوت قیمت ها رو گفتم و او هم اشاره به تورم این سالها کرد و اهی کشید و من نیز در دل با او همراه شدم و مشتری دیگری که مرد عرب زبانی بود، از سوریه اومده و وارد بحث مان شد و بعد از چند مثال قیمتی در نهایت اهی بلندتر از ما کشید!

راه افتادم و چند مغازه فروش ماکت دست ساز دیدم که واقعا هر کدام از ماکت ها یه اثر هنری محسوب میشد و ادم میتونست مدت طولانی به تماشا بایستد.اون ادمی که اینها رو ساخته چه عشقی داره!

ماکت

ماکت

از این خیابون به سمت استقلال برگشتم. در کوچه های اطراف استقلال تعداد زیادی کافه وجود داره که قدم زدن و دیدن مردمی که از جاهای مختلف به اینجا اومدن و در حال خوردن یه لیوان چای به گپ و گفت نشستن خودش یه جاذبه گردشگری هست! سری به یکی از کوچه ها زدم و همینجور که راه میرفتم، مرد و زن جوانی رو دیدم که پشت میز کوچک دونفره ای در گوشه ای نشسته بودن و همینجور که چایی جلوشون سرد میشد، خانم با چشمانی مرطوب در حال صحبت به زبانی نااشنا با همسرش بود و مرد جوان دستاشو رو جهت همدردی و تسکین در دست گرفته بود و دلداریش میداد که اینو تنها از موقعیت فیزیکیوشن متوجه شدم و همین موقع صدای اقای حیدو هدایتی در گوشم میگفت: نترس عشق جونی!

چقدر خوبه که انسانی لبریز از عشق در گیرودار مشکلات فقط کنارت باشه و بهت بگه "نترس عشق جونی". این تمام ان چیزی است که یه انسان در یک رابطه بهش نیاز داره. اسم اقای حیدو هدایتی(حیدر هدایتی) اومد و لازمه بگم ایشون خواننده ای بسیار باحال از جنوبه و لازمه که صداش رو شنید.

از کنارشون عبور کردم و از کوچه بعدی به سمت استقلال برگشتم و خیابون رو ادامه دادم تا به مدرسه گالاتا سرای رسیدم و از طریق خیابون کنار مدرسه به کوچه فرانسویها رفتم. این کوچه تا سال 2002 به اسم خیابون الجزایر شناخته میشد که با انجام 2 سال تعمیرات و بازسازی به سبک فرانسه در سال 2004 به اسم خیابون فرانسوی ها نام گذاری شده است.این نامگذاری به ان جهت انجام شده که در گذشته کافه های این منطقه محل برخورد نظرات فلاسفه اروپایی به ویژه فرانسوی ها بوده و برخی تاثیر روشنگری اندیشمندان اروپایی در فرهنگ ترک رو مدیون تجمعات همین کافه ها در گذشته میدونن. البته کوچه ای پلکانی هست و نمیدونم چرا میگن خیابون!؟وارد کوچه پلکانی فرانسوی ها شدم و کافه های با رنگ های قرمز خودنمایی میکردند.

پاتوق خوبی بنظر میرسید! دنج و خلوت! البته برای اینکه جمعی دوستانه و صمیمی، بخواهند به دور از هیاهوی استقلال در فرانسه باشن!!

کوچه پلکانی فرانسوی ها

کوچه پلکانی فرانسوی ها

تصاویر و اتفاقات در مسافرت، بخش بسیار مهم و فراموش نشدنی خاطراتم از گذشته هست و همیشه برایم جذاب بوده.سفرهای داخلی یا خارجی فرقی نداره وقتی چهار گوشه ایران رو نگاه میکنی تفاوتهای میبینی که خیلی جذاب هستن. در میان ان چیزی(کشورهای عربی و کشورهای شرق اسیا) که تا امروز دیدم و در ذهن دارم، استانبول ترکیه برایم خیلی جذابتر و روح انگیز تر بوده و هست.

دیرهنگام شده بود و پاهای خسته ام دیگر میل راه رفتن نداشت. به سمت هتل فیده راه افتادم و تو مسیر به قسمت خلوتی رسیدم، در گوشه ای زن سوری رو به همراه 3 فرزند خردسال قد و نیم قدش دیدم که در سرما با پتویی به دور خود پیچیده، نشسته اند و غم تمام چهره هایشان را پر کرده بود. دست به جیبم بردم و مقداری لیر به دست فرزند پسرش دادم که سنش حدودا 8 یا 9 ساله بنظر میرسید و زیر پتو قایم نشده بود و مثل یه مرد بزرگ روی لبه نرده پیاده رو، رو به روی مادر و خواهران کوچکترش نشسته بود و نگاهش مثل یه مردی که سالها زندگی کرده و گرمی و سردی دیده، بود!.مادرش به عربی برایم دعا کرد و رد شدم تا به هتل رسیدم و فردا روز، روز بازگشت به خانه بود جایی که عشق جریان دارد.جای در جنوب ایران، جای که دخترم به همراه همسرم منتظرم بودند و من دلتنگ آنها.

چند نکته:

-برای گرفتن ارز مسافرتی میتوانید از اپلیکیشن بله با وارد کردن مشخصات فردی و اطلاعات پرواز، نوع و مقدار ارز مسافرتی و فرودگاه خروجی، مبلغ ریالی رو اینترنتی پرداخت کنید و بعد از پاسپورت چک در فرودگاه مورد نظر به باجه های عابربانک بانک ملی مراجعه کنید و با اسکن بارکد پاسپورتتون اسکناس دلاری را دریافت کنید. در هیچ قسمت از فرایند گرفتن ارز مسافرتی نیازی به مراجعه به بانک ندارید و تماماً توسط خودتون قابل انجام است.

-با افزایش زیاد قیمت سیم کارت های ترکیه دیگر خرید سیم کارت ترکیه به صرفه نیست و از انجایکه داشتن اینترنت در طول سفر بسیار مهم هست میتونید با رومینگ سیم کارت های ایرانی، اینترنت منصفانه ای رو در خارج از کشور داشته باشید. البته قبل از سفر حتما برای فعال سازی رومینگ اقدام کنید و ترجیها از سیم کارت اعتباری با اعتبار ریالی کم استفاده کنید که اگر به هر دلیلی مشکلی برای رومینگ رخ داد از اعتبار سیم کارت مصرف شود.من از سیم کارت اعتباری ایرانسل و اپراتور ترکسل استفاده کردم و بسته 1 گیگ 7 روزه رو به مبلغ حدود 150 هزارتومان فعال کردم و خیلی راضی بودم.

گربه استانبولی

گربه استانبولی زیبا

اگر ایرادی در نگارش مشاهده کردید پیشاپیش از شما پوزش میطلبم.

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر