روز سوم: ۹۹/۹/۲۸
گشت ها ساحل دریا کوچک، منطقه آزاد، ساحل لیپار، گشت شرق شامل ساحل صخره ای کمب، تالاب صورتی لیپار، درخت انجیر معابد، کوههای مریخی مینیاتوری ساحل صخره ای بریس.
روز سوم ساعت ۹ برای صرف صبحانه به سالن صبحانه رفتیم. بعد از صبحانه به ساحل دریا کوچک که درست روبه روی هتل بود رفتیم. چون روز جمعه بود، بسیاری از بومیان خود چابهار در کنار ساحل و پارک الغدیر که در انتهای خیابان امام خمینی و روبه روری هتل لاله بود برای تفریح نشسته بودند.
کمی در کنار ساحل قدم زدیم و با استفاده از ۱۸۱۱ ماشینی به سمت اسکله لیپار به مبلغ ۱۰ هزار تومان گرفتیم. به نظرم زیباترین اسکله چابهار اسکله لیپار است زیرا که یکی از قطب های مهم صیادی است و با تجهیزاتی از قبیل آلاچیق، کافه و رستورانهای زیاد، به اسکله تفریحی و گردشگری نیز مبدل شده است. این اسکله درست در پشت هتل لیپار و در کنار پارک سنگی لیپار قرار دارد و مکانی زیبا برای عکاسیست.
تمام منطقه لیپار را پیاده رفتیم تا همه زیبای ها را با جزئیات ببینم. قرار بود ساعت ۱۲ ظهر راننده برای رفتن به گشت شرق به دنبالمان بیاید. ساعت نرسیده به ۱۲ لیدر به ما ملحق شد. درست ساعت ۱۲ به پیشنهاد لیدر اسکله لیپار را به طرف رستوران بلوچ که در بلوار امام و روبروی ناحیه مرکزی شرکت نفت بود ترک کردیم. رستوران در خیابانی بسیار شلوغ قرار داشت. وقتی که نمای رستوران را دیدم و وارد رستوران شدیم دکوراسیونی بسیار ساده و قدیمی داشت. به شخصه از اینکه مبادا غذایش هم مانند رستوران چیزی قابل قبول نباشد حالم گرفته شد.
رستوران بسیار خلوت بود. به جز ما، دو نفر دیگر بودند. اما محیطی بسیار تمیز داشت، برخورد پرسنل هم عالی بود. منوی بسیار ساده بدون قیمت داشت. امروز راننده برای صرف نهار همراهمان نبود و سفارشهایمان شامل چلو میگو عربی و چلو چیکن چیلی بود. زمان سفارش تا سرو غذا خیلی طول کشید. وقتی غذا را آوردند، باز زود قضاوت کردم زیرا اصلا دیزاینی نداشت و دورچینی بسیار ساده داشت. اما از مزه غذا نگم براتون که بسیار عالی و خوشمزه بود. خوراک میگوی عربی را با کره و نوعی سبزی و ادویه مخصوص چابهار درست کرده بودند و انصافا که خوشمزه هم بود و چیکن چیلی جوجه با ادویه مخصوص و بسیار تند که برای من عالی بود چونکه به شخصه غذاهای تند را خیلی دوست دارم و این تجربه ای جدید بود که هیچ چیز را از روی ظاهر نباید قضاوت کرد.
هزینه دو نوع غذا و یک آب معدنی بزرگ جمعا ۱۵۸ هزار تومان.
بلافاصله به طرف گشت شرق حرکت کردیم. اولین گشتمان ساحل صخره ای کمب بود که به تراس ساحلی نیز مشهور بود. ساحل کمب در پنج کیلومتری چابهار بود و درست رو به روی روستای کمب که بزرگترین روستای ایران نیز بود. برایم بسیار جالب بود روستای با بیست و سه هزار نفر جمعیت!! راننده میگفت که در این روستا مردمانی از همه شهرها از قبیل زاهدان، کرمان، بندرعباس، یزد و شهرهای اطراف هم وجود دارند. ساحلی تراس مانند در چندقدمی روستا تفرجگاهی بسیار زیبا برای مردمان آن منطقه بود. آن روز ساحل بسیار آرام بود و خبری از موج های سهمگین و عصبانی نبود. ساحل بسیار بلند بود و رفتن نزدیک لبه صخره ای مانند بسیار خطرناک بود. اما ساحل بسیار زیبا و آرامشش بی مثال بود.
مسیرمان را به طرف دریاچه صورتی لیپار ادامه دادیم. تالاب در ۲۰ کیلومتری چابهار قرار داشت و در میان کوه و صخره احاطه شده بود. طول دریاچه لیپار به ۱۴ کیلومتر میرسد. پدیده ای نادر که همانندش را فقط در منطقه گیبسون استرالیا میتوان پیدا کرد. دور رنگ صورتی جذابی داشت. گویا پلانکتون ها با دارا بودن رنگدانه های مختلف عامل پدید آمدن این رنگ صورتی میباشند. هرچه نزدیکتر میشدیم جذابیتش بیشر و بیشتر میشد. در نزدیکی دریاچه کپرهای صنایع دستی از قبیل دستبند و شال و لباسهای سوزن دوزی و صدف های تزئینی که مربوط به مردمان محلی آن منطقه و بیشترشان را زن ها و دختران تشکیل میداد برپا شده بود. نزدیک دریاچه رفتم رنگ صورتیش مات مبهوتم کرده بود کمی در کنارش نشستم رنگ صورتی دریاچه و سفیدی نمک دریا ترکیبی بسیار جذاب بود.
بعد از کلی عکس و فیلم به طرف دختران بلوچ رفتم که هرکدام به فروختن صنایعی که کاره دست خودشان بود، مشغول بودن. دستبندها رنگ های بسیار جذابی داشتند. از هر کدام دو عدد خرید کردم تا به دختری سبزه رو با لباس خردلی بلوچی رسیدم. از من خواست که برایم نقش حنا بکشد. من هم از خدا خواسته کنارش نشستم و برایم گفت که از کودکی مادرش به او یاد داده و خرج زندگیشان را در کنار تالاب صورتی با ساختن صنایع دستی و نقش حنا میگذرانند. دفتری داشت که طرح های زیبایش را در آن دفتر کشیده بود. چقدر با استعداد بود. بدون نگاه کردن و یا استفاده از الگوی نقشی بسیار ظریف و تمیز برایم کشید. مبلغی بابت نقش بسیار زیبایش دادیم و راهی درخت های انجیر معابد شدیم.
درخت انجیر معابد بسیار نزدیک و در چند صدمتری تالاب صورتی قرار دارد. نمونه این درخت زیبا را سالها پیش در کیش دیده بودم و این دومین باری بود که به تماشای درخت انجیر معابد میرفتم. درخت انجیر شکل خاص و تکه تکه مانند دارد و برعکس درختان که سر به فلک میکشند، این درخت سربه زیر است و شاخه هایش از بالا به طرف زمین میایند و پس از آنکه در خاک فرو میروند، از جای دیگر در زمین ساقه می رویانند. به گفته محلی های این منطقه، در سالهای دور هندی ها برای تجارت به ایران آمده و با خود ریشه این درخت را آورده اند. وقتی به کنار درخت انجیر معابد رسیدیم، مردمان محلی زیادی در سایه درخت انجیر معابد برای تفریح با خانواده هایشان بساط پهن کرده بودند.
در گوشه و کنار دیگر هم دختران صنایع دستی خود را برای فروش گذاشته بودند. چیزی که در این جا مرا بسیار ناراحت کرد، زباله خوراکی های مردم که برای تفریح به آنجا آمده بودند و همین طور زباله ها را در آنجا رها کرده بودند. به نظرم در زیر درختی به این زیبایی و نادری این کار امری بسیار ناپسند است. راننده میگفت هر هفته مردمان روستاهای اطراف خودجوش برای جمع آوری زباله ها به این مکان میایند و این واقعا ظلمی ناروا است که مردم اینچنین رفتار میکنند. به خاطر شلوغی آن مکان و ناراحتی از این مساله بسیار زود آنجا را ترک کردیم.
اینبار راهی کوههای مینیاتوری مریخی که در گویش محلی کوههای کالانی می نامند، شدیم. کوههای مریخی هم به تالاب صورتی بسیار نزدیک بود اما با چابهار ۴۰ کیلومتر فاصله داشت. این کوهها تقریبا از ۳۵ کیلومتری شرق چابهار شروع و تا دهها کیلومتر ادامه دارند. جنس این کوه ها از سنگ، مارن، رسوبات آهکی، خاک رس و ماسه میباشد و قدمتشان به پنج میلیون سال قبل برمیگردد. میگویند که در ایام دور این کوهها در زیر آبهای دریایی عمان بوده اند.
هیچ نوع پوشش گیاهی و دار و درختی هم در این منطقه نیست. ناهمواریهای این کوهها شبیه به کوههای مریخ است. این کوهها آنچنان زیبا و عجیب بود که انگار واقعا کار دست سنگ تراشی ماهر باشد. دندانه دار بودن نوک کوهها برایم بسیار جالب بود، چونکه نمونه اش را تا به حال در جای دیگر ندیده بودم. ساعت دو ظهر بود، اما بادی بسیار خنک از طرف دریا که فقط با یک جاده از کوههای مریخی جدا شده بود می وزید. این کوهها، جاده و دریا همه و همه مانند تابلوی نقاشی و خیالی شیرین بود. مدام در حال عکاسی بودم. میخواستم این همه زیبایی و حال خوب را با همه شریک شوم. در قسمتی از این کوهها امکانات رفاهی از قبیل کپرهای زیبا و غرفه صنایع دستی و غرفه مواد غذای را برای رفاه حال گردشگران برپا کرده اند.
آخرین گشتمان بندر بریس بود. روستای بریس در فاصله ۶۰ کیلومتری از چابهار و فاصله ۲۰ کیلومتری از کوههای مینیاتوری بود. بندر بریس محل صید انواع ماهی و شاه میگو میباشد. ساحل صخره ای بریس که بیشتر از ده متر ارتفاع دارد، محل پهلو گرفتن لنج و قایق های صید و باری است که درست مقابل روستای بریس است. دریای بیکران، آسمان آبی، قایق های کوچک و بزرگ و پرندگان دریایی، همه و همه این مکان را تبدیل به نقطه جذاب گردشگری در چابهار کرده است. بی تاب این تکه از زمین بودم. وقتی که به آنجا رسیدم به خاطر تعطیلی روز جمعه بسیار شلوغ بود. اما چیزی از هیجان من کم نمیکرد. جلو رفتم صحنه ای نفس گیر دیدم که هیچ وقت آن لحظه را از یاد نخواهم برد. مگر میشود همه زیبایها در یک نقطه جمع باشد. خود نقاشی و رویا بود. تصویری از آبی دریای عمان، قایق های به مثابه مرغابی سفید بر روی نقاشی آبی رنگ دریا با پس زمینه سفید و خاکستری از کوههای مینیاتوری، آسمانی آبی با رگه های بسیار نازک ابرهای سفید و نور درخشان خورشید.
آواز پرندگان و صدای کوبیدن موج ها به ریشه صخره ها. کاش میتوانستم این صحنه را هر روز داشته باشم. میخواستم روزها و ساعتها آنجا بنشینم و فقط از این تصویر لذت ببرم. برای عکاسی مدام جلو میرفتم و برادرم اخطار میداد که جلوتر نروم انگار که بر روی ابرها راه میرفتم. لبه های ساحل صخره ای بسیار خطرناک است زیرا ترک های دارد که ممکن است در زیر صخره توخالی باشند. پس احتیاط کنید. گشت خلیج گواتر و جنگل های حرا را کنسل کردیم تا بتوانیم یک دل سیر از این نقاشی خیال لذت ببریم و همچنین بوسه ساحل به دریا را که در هنگام غروب اتفاق می افتد ببینیم. هرچه به غروب نزدیکتر میشدیم، فضا زیبا و زیباتر میشد، داشتم عکاسی میکردم که لیدر پارچه ای بلندی که دقیقا همانند لباسش بود را به کمرش بست و از ما خواست که از او عکس بگیریم ما هم بسیار خوشحال شدیم و از او چند عکس گرفتیم. از قول راننده، لنگی در زمانهای دور مصارف بسیاری از قبیل بستن به کمر برای نحوه درست نشستن داشته است.
رگه های زرد و نارنجی رنگ به تصویر خیال اضافه شد. هیچوقت خیالش را هم نمیکردم آنچنان مرا مجذوب خود کند. کم کم شب نزدیک میشد و ما هم خیال دل کندن نداشتیم. آخرین گشتمان بود اما انگار راننده برایمان سورپرایزی داشت. قرار بود که بنشینیم تا هوا کامل تاریک شود و برای دیدن فیتوپلانکتون ها به کنار دریا رویم. این یکی در برنامه ریزی های من نبود. واقعا شگفت زده شدم از اینکه فرصتی پیش آمده و به راحتی میتوانیم فیتوپلانکتون ها را ببینیم. عجب سورپرایز شیرینی بود. هوا کامل تاریک شده بود و سوار بر ماشین به سوی فیتوپلانکتونها مسافت زیادی را طی کردیم تا به آن دریا رسیدیم درست یادم نیست و از فرط خوشحالی از راننده نپرسیدم که کدام دریاست اما هرکجا بود جای جز دریای زیبای عمان که نبود.
آنچنان شوق دیدنشان را داشتم شب پابرهنه از داخل شن ها پا به دریا گذاشتم هیچ نوری نبود. تاریکی مطلق. راننده از ما خواست که روشنایی گوشیمان را خاموش کنیم. کورمال کورمال قدم میگذاشتیم تا نوری زیبای آبی رنگ را دیدیم. انگار خطی بی امتداد بر روی دریا با موجهای آب به زیر پایمان قل میخورد. رنگ آبی روشن. بله خودش بود، فیتوپلانکتونها!! آنچنان ذوق زده بودم که مدام بالا و پایین میپریدم اما در یک آن ایستادم و از لیدر پرسیدم نکند ما داریم فیتوپلانکتونها را لگد میکنیم. برادرم با خنده موزیانه گفت نه فقط قلقلکشان میدهیم. انگار که دریا میدانست از دیدنش چقدر ذوق زده شدم هر لحظه موجهایش را بیشتر و بیشتر میکرد تا خوشیمان را کامل کند.
گوشیم را روشن کردم تا عکسی بگیرم ولی ای دل غافل به جز سیاهی شب هیچ چیز پدیدار نبود. برای عکاسی باید دوربین حرفه ای داشت، ولی افسوس که من نداشتم تا آن همه زیبایی را با شما سهیم شوم. داشتم همان جا آرزوی دوربین حرفه ای میکردم که یک لحظه چشمم به آسمان افتاد و همه چیز را از یادم برد!! هیچ وقت آن همه ستاره را یکجا ندیده بودم همیشه از آسمان کویر که در یزد دیده بودم تعریف میکردم ولی این یکی با آن حجم از ستاره خارق العاده بود. در آن تاریکی نوری از پشت سر توجهمان را جلب کرد صدای چند نفر که با نور گوشیایشان به ما نزدیک شدند.
لیدری به همراه سه دختر که اهل شهسوار بودند و آنها هم برای دیدن فیتوپلانکتونها آمده بودند. چقدر آنها هم هیجان زده شده بودند. در کنار دریا با هم کلی حرف زدیم آنها از خودشان و سفر به چابهار و جاهای دیگر میگفتند و ما هم در مورد سفرهای که به شمال کشور داشتیم. کلی از زیبایهای چابهار و مردم خونگرمش حرف زدیم. ساعت ۹ شب بود و دل کندن و وداع با دریا بسیار سخت اما باید میرفتیم چونکه جاده و برگشت ما را صدا میکرد. از دختران خداحافظی کردیم و بعد از یک ساعت رانندگی با ماشین از راننده خواستیم ما را باز هم به ساحل لیپار ببرد تا چند ساعت باقیمانده را در کنار ساحل سپری کنیم. از راننده خواستیم که ما را فردا صبح زود از هتل تا فرودگاه که در کنارک بود برساند و همانجا از راننده خداحافظی کردیم.
(کرایه روز سوم مسیر شرق ۳۰۰ هزار تومان)
ساعتی را در آلاچیق های اسکله لیپار در کنار امواج دریا و مردمان اندکی که در آن اطراف بودند، سپری کردیم. در محوطه ساحل لیپار کافی شاپ و رستورانهای زیادی وجود دارد، اما همگی بسیار شلوغ بودند. کلی گشتیم تا رستوران کلاسیک که هم بزرگ و هم خلوت بود انتخاب کردیم. برای صرف شام به رستوران کلاسیک که مشرف به ساحل لیپار و دریا بود رفتیم. رستوران کلاسیک شامل دو سالن باز و مسقف بود و هم غذای ایرانی و هم فست فود داشت.
رستورانی با دیزاینی قرمز مانند، زیبا و تمیز بود. پرسنلی خوش اخلاق و مهربان داشت. همه پرسنل ماسک و دستکش داشتند و روی هر میز پد و الکل دیده میشد. سفارش های ما نان سیر،پیتزای مخصوص کلاسیک بود.نان سیر کلا با نان سیری که قبلا در جاهای دیگر خورده بودم فرق داشت. نانی حجیم شده با فیلینگی از قارچ، سیر، فلفل دلمه ای و پنیر پیتزای فراوان در کل بسیار خوشمزه و حجیم بود. هزینه غذا جمعا ۱۲۱ هزار تومان شد.
ساعت ۱۱ شب با استفاده از ۱۸۱۱ و هزینه ۱۰ هزار به هتل برگشتیم تا چمدانها را بسته و به دیار خودمان بازگردیم. شب آخر هم به پایان رسید.
روز آخر: ۹۹/۹/۲۹
صبح روز آخر ساعت ۱۰:۴۵ دقیقه پرواز به سمت تهران را داشتیم. بدین ترتیب ساعت ۸ برای صرف صبحانه به سالن صبحانه رفتیم و ساعت ۸:۳۰ چک اوت خیلی زود انجام شد. راننده در لابی منتظرمان بود و با راننده راهی فرودگاه شدیم. ساعت ۹:۳۰ در فرودگاه بودیم با تشکر فراوان از راننده برای همه لطفی و مهربانی که به ما داشت خداحافظی کردیم.
(هزینه هتل تا فرودگاه ۶۰ هزار)
متاسفانه در داخل فرودگاه تدابیر امنیتی بسیاری سختی وجود داشت که تا به حال چنین چیزی ندیده بودم. تمام محتویات کیف و چمدان همه را میگشتن که این باعث معطلی بسیار زیادی شده بود. به چمدان برادرم هم گیر دادند. تمام محتویات داخل چمدان را گشتند. دقیقا ساعت ۱۰:۴۵ با استرس جمع کردن محتویات چمدان و دیر نرسیدن به هواپیما، به سوی تهران پرواز کردیم. هواپیمای زاگرس همانند پرواز رفتمان طرح فاصله گذاری اجتماعی را رعایت و در بدو ورود پک بهداشتی به تمام مسافران میداد.
درست ساعت ۱ ظهر از فرودگاه تهران بیرون آمدیم و از تاکسی های فرودگاه ماشینی به طرف ترمینال غرب با هزینه ۳۵ هزار تومان گرفتیم. بعد از یک ربع به ترمینال رسیدیم. اتوبوس سنندج را سوار شدیم و ساعت ۱۱ شب روز شنبه ۲۹ آذر به سنندج رسیدیم و بدین ترتیب سفرمان به پایان رسید.
دقایق آخر و تجارب سفر
در داخل اتوبوس به آن سه روز زیبا که فکر میکردم، باورم نمیشد به این زودی گذشته باشد. وداعی بسیار سخت بود. داشتم میرفتم اما هنوز خیلی از زیباییهایش را ندیده بودم.
به خاطر این ویروس نتوانستم با مردمانش، با کودکان روستاهای دور افتاده اش، با زنان بازار بلوکش، مصاحبت کنم. باز باید میامدم برای همصحبتی با مردمانی که هنوز برای مایحتاج ضروری روزانه مانند آبی که هر روز در دسترس ماست ولی برای آنها آرزو شده. با خود عهد کردم اگر عمری باقی بود و باز به این سرزمین رویایی آمدم نهایت تلاشم را برای کمک به همنوعانم، به کودکانی که دستهایشان از فرط سوزن دوزی و دوخت و دوز تاول زده بود انجام دهم. امیدوارم روزی برسد که هیچ کودکی به جای بازی و فراغت دوران کودکیش برای مایحتاج روزانه خود و خانواده اش به دنبال کار نباشد.
این سفر به کلی مرا دگرگون کرد. در سفر بود که فهمیدم برای مسائل جزئی زیاد به خودم سخت نگیرم. دنبال تجملات و زرق و برق نباشم. قدر داشته هایم را بدانم و تا جای که میتوانم به همنوعم کمک کنم.
برداشت بنده از چابهار
مقصدی بسیار بکر و زیبا اما کمی گران نسبت به شهرای جنوبی دیگر از جمله قشم و کیش.
چونکه مسافتی بسیار دارد به نظرم هواپیما بهترین گزینه از نظر سهولت و راحتی در سفر میباشد. البته قطار هم را میتوان نام برد اما باید دو روز کامل حتی بیشتر را هم فقط در راه باشید.
همچنین فصل طلای چابهار ماههای دی و بهمن میباشد و قیمت پرواز و هتل ها سرسام آور گران میشود. از نظر به صرفه بودن، بهترین گزینه رزرو تور از آژانس های مسافرتی است. اما در فصل های دیگر برنامه ریزی با خودتان باشد بهتر است(از نظر قیمت بلیط هواپیما و هتل).
برای مکان اقامت هم چونکه تمام طول روز را در بیرون از هتل میگذرانید، جدا از خانه بومگردی، اقامتگاه یا اجاره خانه با امکاناتی همچون دارا بودن آشپزخانه و درست کردن غذا، و استفاده از غذاهای کنسروی و آماده راه حل خوبی است و اینکه هزینه های رستوران را ندارید و در بودجه تان صرفه جویی کردید.
نکته دیگر در مورد آب چابهار است که متاسفانه اصلا قابل خوردن نیست و هزینه آب معدنی هم به هزینه هایتان اضافه میشود.
هزینه های سفر چابهار
تمام هزینه های سفر به چابهار به مدت سه شب و چهار روز برای دو نفر پنج میلیون و ششصد و سی هزار تومان شد.
هزینه بلیط رفت و برگشت هواپیما از مقصد تهران به چابهار و بالعکس برای دو نفر ۲ میلیون تومان.
هزینه اقامت در هتل لاله به مدت سه شب با صبحانه برای دو نفر یک میلیون و صد و هفتاد هزار تومان.
هزینه رستورانها جمعا ۷۰۰ هزار تومان.
کرایه گشت های چابهار به اضافه ۱۰۰ هزار تومان کرایه قایق جمعا یک میلیون تومان.
کرایه اتوبوس و تاکسی از سنندج تا تهران و بالعکس ۵۶۰ هزار تومان.
هزینه آب معدنی و تنقلات بین راهی و وسایل مورد نیاز در سفر کوییدی الکل، دستکش، ماسک جمعا ۲۰۰ هزار تومان.
جملات آخر
به نظر بنده سفر یعنی زنده بودن و زندگی کردن، یعنی در تکاپو بودن یعنی دگرگونی و تجربیات جدید.
شاید فکر کنید که چرا در این دوران سخت اقتصادی باید برای سفر هزینه کنیم؟ زیرا سفر روح، ذهن و دید شما را نسبت به این دنیا و زندگی تازه میکند. شما را وا می دارد تا با مشکلات زندگی صبورانه دست و پنجه نرم کنید.
امیدوارم روزی سلامتی به تمام دنیا بازگردد و سفر برای دوستان اهل سفر بدون ترس و استرس از ویروس شروع شود. سفر به همراه سلامتی دو سین مکمل هستند تا سلامتی نباشد سفری هم در کار نیست.
روزهای قرنطینه ما هم به پایان میرسد.
ما بدون هیچ مریضی خودمان را برای محافظت از خانواده قرنطینه کردیم تا نکند با خودمان این مهمان ناخوانده را آورده باشیم. تا مبادا به خاطر خوشی خودمان به کسی آسیبی رسانیم. در این روزها این ملاحظه کاریها بهترین دستاورد انسان خواهند شد .پس کمی تامل و تفکر برای همه بسیار تاثیرگذار خواهد بود.
به امید روزهای بهتر و سلامتی و سفر برای تمامی دنیا.
نویسنده: شیلان صادقی