در مسیر سیل
نوروز 98 رو همه با سیل و حادثه به یاد میارن، نوروزی که تعدادی از هموطنان عزیز ما در پی این حوادث طبیعی جان خودشون رو از دست دادند. البته که تقویم ما، پر است از حوادثی که میتوانستند با مدیریتی بهتر هرگز رخ ندهند و تقویم سیاهِ ما را سیاه تر نکنند!
چند روزی مانده به نوروز 98 بود که برنامه سفر ما جور شد و تصمیم گرفتیم مطابق برنامه از اصفهان به کرمانشاه و بعد از آن به دزفول برویم. خبرها حاکی از بارندگی در اکثر مناطق ایران میداد اما خب هیچ کسی انتظار چنین سیلی رو هم نداشت و ستاد بحران هم که البته، منتظر بود تا بحران بیاید و برود و بعدش جلسه بگذارد! هر چه که بود تصمیم گرفتیم به ندای درونمان که میگفت " راه تو را میخواند" گوش بدهیم.
برای برنامه ریزی مسیر، از تکنیکِ مسیرِ دایره ای استفاده کردیم. تکنیکی که تاکید داره مسیر رفت و برگشت رو یکی در نظر نگیریم و مثلاً اگر ازسمت غربی شهرمان خارج میشیم، از ورودی شرقی برگردیم.
برای اقامت هم قرار شد با مشارکتِ خواهر همسرم از اسکان فرهنگیان استفاده کنیم و چون امکان انتخاب مدرسه بصورت اینترنتی هم وجود داشت با کشت و گذار در سامانه مربوطه، مدارس رو پیدا میکردم و در مورد موقعیت آنها هم سرچی در مپ میزدم و بهترین گزینه رو از دیدگاه خود انتخاب میکردم!
نهایتاً روزهای اقامت ما به این ترتیب برنامه ریزی شد: شب اول خرم آباد – شب دوم و سوم کرمانشاه – شب چهارم و پنجم دزفول و نهایتاً شب ششم دهدز.
و بالاخره روز سفر فرا رسید و بار و بندیل سفر را بستیم و به راه افتادیم. قبل از غروب و بعد از 5 ساعت رانندگی به خرم آباد رسیدیم و وسایل را در محل اقامت خالی کرده و به سمت بام لرستان حرکت کردیم.
دیدن غروب آفتاب از بلندای هر شهر همیشه جذاب بوده و هست و ما هم به دیدارش نشستیم. این بار غروب خورشیدِ خرم آباد از بامِ این شهر.
در سفرنامه های قبلی ام که از نظر تاریخِ اجرا بعد از این سفر اتفاق افتاده اند، بخش های دیگری از جاذبه های لرستان و کرمانشاه رو نوشتم که توصیه میکنم دو سفرنامه " بنویس تا اتفاق بیفتد " و " از پونه زار تا نوژیان" رو هم بخونید.
در انتهای شب دیداری هم از دریاچه کیو داشتم که شور و شادی مردمی که در اطراف اون جمع شده بودند به ما انرژی میداد برای ادامه سفر.
صبح زود و پس از تحویل کلاس به مسئول مدرسه! به قصد کرمانشاه راهی شدیم. در مسیر مدتی رو هم در کنار پل قدیمی چهر که بر روی روخانه گاماسیاب بنا شده مشغول به استراحت شدم.
این پل در کنار جاده اصلی هرسین به کرمانشاه قرار داره و براحتی قابل شناسایی هست. دوستانی هم در حال ماهیگیری از بالای اون بودند. و برای علاقمندان به ماهیگیری میتونه جذاب باشه.
نهار را در محوطه بیستون خوردیم و کمی هم از این مجموعه بازدید کردیم. تب و تاب نوروز در بین کسانی که در حال غرفه سازی برای نوروز بودند حس خوبی به آدم میداد.
از بیستون تا مجموعه طاق بستان هم حدود نیم ساعت فاصله هست. در مورد فلسفه و تاریخِ بوجود آمدن بیستون و طاق بستان صحبتی در این سفرنامه نمیکنم تا حوصله خوانندگان سر نره و علاقمندان حقیقی با گشتی توی اینترنت از سیر تا پیازِ آنچه باید بداند رو میتونند پیدا کنند.
مجموعه طاق بستان شلوغ تر بود و گردشگران بیشتری رو میشد دید.
اخبار از شروع بارندگی ها در خرم آباد خبر میداد اما هنوز اثری از آن در کرمانشاه دیده نمی شد.
گفتن از سوغاتِ کرمانشاه هم که توضیح واضحات است و گفتن این نکته که در طاق بستان دنده کباب را فراموش نکنید از بدیهیاتِ سفر به این نقطه است و نیاز به یادآوری من ندارد.
دم دمای غروب به قصد بازدید از تکیه معاون الملک و تکیه بیگلربیگی راهی مرکز شهر شدیم.
برای بازدید از تکیه بیگلربیگی که البته به عمارت فراش باشی هم معروف است، باید راهی بافت قدیمی کرمانشاه شوید. جایی در مقابل مسجد جامع در خیابان مدرس این تکیه خودنمایی می کند. قبل از اینکه از نقاط مختلف این تکیه دیدن کنید خوب است که کمی درباره پیشینه و تاریخشش بدانید تا با اشتیاق بیشتری از قسمت های مختلفش دیدن کنید. ساخت این تکیه در زمان قاجار در سال ۱۳۰۹ هجری قمری شروع و در سال ۱۳۱۵ ه.ق تمام شد، سال ها بعد یعنی در سال ۱۳۲۶ گچ بری ها و آیینه کاری هایی به این بنا اضافه شد تا جذابیت هایش را دوچندان کند.
برای ورود به این تکیه با سه درب ورودی مختلف روبرو می شوید، دری که در قسمت جنوب شرقیِ بنا قرار دارد، درب ورودی اصلی آن است. در دو سمت ورودی، دو ردیف طاق نما نظرتان را جلب می کند.
لازم به توضیح است موزه پارینه سنگی و موزه خط و کتابت هم در این ساختمان قرار دارد.
در سفرنامه ای رستوران های نزدیک به این بنا رو با ذکر فاصله نوشته بود که عیناً کپی میکنم تا شما هم بدانید:
دیزی سرای پسران میرزا: ۱.۱ کیلومتر
رستوران بامداد: ۲ کیلومتر
فست فود زاگرس: ۲.۹ کیلومتر
رستوران محبوبی: ۳ کیلومتر
رستوران حافظ: ۳.۳ کیلومتر
رستوران شایلی: ۳.۵ کیلومتر
دیزی سنگی تخت خورشید: ۴.۴ کیلومتر
و اما تنها با دو دقیقه رانندگی خود را به تکیه معاون الملک می رسانیم. البته چون این قسمت از شهر بافت قدیم و بازار هست حتی پیاده روی این مسیر هم جالب خواهد بود.
هر آنچه در مورد تکیه معاون الملک لازم است که بدانید در بخش جاذبه های گردشگری و بخش نقد و بررسیِ سایت لست سکند توسط تعداد زیادی از دوستان ثبت شده و کافی است به آن مراجعه کنید.
شب به اقامتگاه خود رفتیم و از باران شدیدی که بارید در امان بودیم.
صبح روز سوم سفر کمی بیشتر خوابیدیم و دیرتر شروع کردیم به گشت و گذار، کمی بازارگردی کردیم و سر ظهر برای بازدید از مسجد شافعی راهی آنجا شدیم.
مدرسه ای که ما انتخاب کرده بودیم در همان محدوده بافت قدیمی بود و براحتی با پیاده روی میشد به دیدار برخی نقاط رفت.
فاصله تکیه معاون الملک تا مسجد شافعه ای حدود یک کیلومتر است. برای اینکه تجربه یک سفر کامل را داشته باشید توصیه میکنم از اپلیکیشن کرمانشاهگردی استفاده کنید و البته قبل از آن چند تا از سفرنامه ها و نقد و بررسی های سایت لست سکند را هم بخوانید.
مسجد شافعی از بزرگترین مساجد اهل سنت در ایران بوده که از معماری زیبایی هم برخوردار هست.
برای نهار به "خانه سوری" رفتیم که به یک رستوران سنتی تبدیل شده.خانه سوری در 300 متری مسجد جامع شافعی قرار دارد وپیاده روی باعث شد با اشتهای بیشتری منتظر کباب کرمانشاه باشیم.
خانه تاریخی سوری كه در 2 طبقه ساخته شده، تزئینات آجركاری دارد. این خانه از نوع خانه های درون گراست و با عبور از هشتی به حیاط بیرونی و از طریق راهرو به حیاط اندرونی راه دارد. این راهرو 2 حیاط را به هم متصل می كند. این خانه در سال 87 در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است و البته به سفره خانه و رستوران تغییر کاربری داده!!! البته از حق نگذریم غذای دلچسبی داشت.
سراب نیلوفر آخرین برنامه ما برای کرمانشاه بود. سراب نیلوفر کرمانشاه دریاچه کوچکی در حدود ۲۰ کیلومتری شمال غرب کرمانشاه است که تا اواسط دهه هشتاد مملو از گلهای نیلوفر آبی بوده که در اینگونه از گلها در فصول گرم سال، غنچهها و برگهای آن سر از آب برآورده و قسمت زیادی از آن را میپوشاند. متاسفانه از اواسط دهه هشتاد به علت خشکسالیهای طولانی مدت و برداشت بیرویه آبهای زیرزمینی، چشمههای تامین کننده آب این دریاچه چندین بار به طور کامل خشک شده و همین امر سبب از بینرفتن کامل نیلوفرهای آبی شده است.
اطراف این سراب تأسیسات رفاهی گردشگری و پارکی احداث شده که همین امر آن را به یکی از جاذبه های گردشگری تبدیل کرده، البته امکان قایق سواری در سطح دریاچه وجود دارد. همچنین فضای مناسبی هم برای پارک خودرو هست و چندتایی هم مغازه برای تامین مواد خوارکی بازدیدکنندگان.
البته بارندگی های اخیر هم کمی اوضاع آبی آن را سروسامان داده بود اما انتظار دیدن گل های نیلوفر را نداشته باشید.
پس از تفریح چند ساعته در سراب نیلوفر به اقامتگاه برگشتیم. باران هم شروع شده بود و کمی تا قسمتی معابر شهر را آب فرا گرفته بود اما همچنان خطرناک به نظر نمی رسید.
صبح به قصد رفتن به دزفول از مسیری متفاوت اقدام کردیم. در حالی که هم نقشه و هم منطق حکم می کرد برای این کار ابتدا به اسلام آباد غرب برویم و از جاده اصلی به دزفول وارد شویم. اما ما تصمیم گرفتیم از جاده ای کوهستانی و خلوت تر که به جاده هلشی معروف است، استفاده کنیم. البته هیچ تابلوی راهنمایی بین مسیر وجود ندارد و اگر ماشین روبراهی ندارید هرگز از این مسیر نروید چون حتی ممکن است ساعتها منتظر بمانید تا شاید ماشینی گذر کرده و به شما کمک کند!
قصد داشتیم در کمرکش مسیرمان به دیدار آبشار افرینه برویم که در جاده قدیم خرم آباد به پلدختر واقع شده اما شنیده ها از دیگر مسافرانِ در جاده باعث شده قید آنرا بزنیم، چون میگفتند سیلی در آن منطقه آمده و خطرناک است.
از کنار پلِ ویرانشده ی پلدختر عبور کردیم و با کمی استراحت و تجدید قوا و خوردن نهار که روز قبل خودمان تهیه کرده بودیم و با اضطرابی که با گوش دادن به خبرها و خواندن صفحات مجازی به ما دست داده بود طی مسیر کردیم. ظاهراً سیل از آنچه تصور میکردیم به ما نزدیکتر بود!
یک ساعتی از رانندگی دوباره می گذشت که به دره خزینه رسیدیم. می دانستیم که سال گذشته پل معلق آنرا بریده اند و عملاً بعد از آن ترمیم نشده. روزگاری به بلندترین پل معلق خاورمیانه معروف بود اما افسوس...
برای کسب اطلاعات در مورد دره خزینه روی لینک زیر کلیک کنید تا به آن بخش در سایت لست سکند هدایت شوید:
"مکانی که فراموش می کنید در ایران هستید"
نمی دانستیم این حجمِ کمِ آب، که در واقع روخانه کرخه است تا یکی دو روز دیگر مملو از آب می شود و محل گذر سیلابهای شهر!
به دزفول رسیدیم و خودمان را به مدرسه ای که رزرو کرده بودیم رساندیم که اگر این رزروها رو زودتر بصورت اینترنتی انجام نداده بودیم، قطعاً حضوری، این امکان نبود چون ظرفیتهای اقامتی کاملاً پر شده بود. آن روز کاملاً به استراحت گذشت تا روز بعد با انرژی کافی به گشت و گذار بپردازیم.
از خواب که بیدار شدیم و بعد از خوردن صبحانه، دو سه تا از خانه های قدیمی دزفول را که برای بازدید نشان کرده بودیم تا از فرصتمان برای دیدار از بزرگترین موزه ی آجری ایران استفاده کنیم در برنامه نیمروز گذاشتیم.
برای آنکه حوصله خوانندگان محترم لست سکند از خواندنِ تاریخِ خانه های قدیمی سر نرود از بازگو کردن آن پرهیز میکنم و با دو تا جمله و قرار دادن عکسهایی از هر کدام از خانه ها، شما را به دیدارشان تشویق میکنم.
خانه تیزنو که ثبت ملی شده است، قدمت بسیار زیادی دارد. سن خانه تاریخی تیزنو به اواخر دوره زندیه یا اوایل دوره قاجار برمیگردد. در واقع قدمت بنا را بیشتر به دوران قاجار نسبت دادهاند؛ اما نوع معماری آن را بیشتر متعلق به دوران زندیه میدانند. باتوجه به این موضوع خانه تاریخی تیزنو در حدود 250 تا 300 سال قدمت دارد.
و اما خانه سوزنگر...
در مورد خانه سوزنگر ذکر این نکته خالی از لطف نیست که بدانید خانمی به تنهایی این خانه را مدیریت می کند و آن را به یک موزه مردم شناسی تبدیل کرده و نه تنها هزینه ای بایت بازدید گرفته نشد، در نهایت با گرفتن یک سلفی ما را بدرقه کرد!
خانه قلقچی محلی برای تبادل اقتصادی و محل نگهداری گندم و آرد بوده و قسمت های انتهایی آن بصورت دستکند است و در زمان بازدیدِ ما همچنان بخشهایی یرای ترمیم داشت. البته که این خانه هم مثل اکثر خانه های قدیمی در حال تبدیل شدن به رستوران است. نمی دانم این یک فرآیند، تاثیر گذار و مثبت بر صنعتِ گردشگری خواهد بود یا نه؟! اما به شخصه این تغییر کاربری ها رو اصلاً نمی پسندم و ترجیح میدم لااقل از آنها به عنوان اقامتگاه بومگردی استفاده بشه تا رستوران.
سه نمونه بالا تنها بخشی از چندین خانه قدیمی دزفول است که ثبت ملی شده و تعداد بسیار زیادی خانه با این سبک وجود دارد که هنوز در تملک اشخاص است و گاهی بدون توجه به تاریخ و پیشینه ی آن از بین می رود.
نهار را به یک فلافلی در جنب خانه قلقچی رفتیم که فلافل خوشمزه ای هم داشت. سپس در گرمای ظهرگاهی به کنار رودخانه رفته و از سازه های آبی دزفول که چیز زیادی از آن باقی نمانده بود دیدن کردیم و پایی به آب زدیم.
با توجه به وضعیت بارندگی، امکان بازدید از سد کرخه و سد دز وجود نداشت و این دو از لیست بازدید ما حذف شدند و بجای آن رفتن به منطقه سالند و سردشت رو جایگزین کردیم.
منطقه ای سر سبز که آدم هوس میکند در طبیعتش چند روزی را کمپ کند. البته در اواسط همین جاده، ورودی دره "توبیرون" هم هست که بخاطر کمبود وقت و وجود فرزند کوچک! در برنامه سفر ما نبود. البته سالها قبل به تنهایی از آن بازدید کرده بودم.
در تصویر بعدی نقطه ای که شما با دیدن آن باید در امتداد آب حرکت کنید تا به ابتدای دره توبیرون برسید را قرار داده ام که البته توصیه میکنم بدون راهنمای محلی اقدام به طی مسیر نکنید.
مسیر دزفول تا سالند مسیری پر پیچ و خم است که امداد جاده ای در آن وجود ندارد و از پمپ بنزین هم خبری نیست. پس قبل از حرکت همه چیز را اوکی کنید.
شب پنجم را هم شروع کردیم در حالی که سیل، خرم آباد و کرمانشاه و بخشی از خوزستان و شیراز را دربر گرفته بود و دل نگران کسانی بودیم که دربند این حادثه طبیعی گرفتار بودند و از طرفی نگرانِ خودمان بودیم که مبادا در مسیر برگشت مارا هم گرفتار کند. هر چند تا اینجای کار دو روزی از سیل پیش بودیم!
روز ششم و در مسیر بازگشت تنها دیدار از سازه های آبی شوشتر در برنامه بود و با دیدار از این اعجازِ مهندسیِ گذشتگان، به وجد آمدیم.
در مورد پیشینه ی آن، گفتنِ واضحات است و در مورد هزینه ها هم که در کشور عزیزِ ما حتی مبالغ سه ماه گذشته هم از اعتبار خارج است چه برسد به سفرنامه من که نزدیک به دو سال از آن گذشته!
پس از اتمام بازدید سازه های آبی شوشتر، چون اقامت بعدی ما در مدرسه ای در دهدز بود، خودمان را به آنجا رساندیم. در حالی که باران شدیدی باریدن گرفته بود و در گردنه های بین ایذه تا دهدز حتی تردد برای برخی ماشین ها غیرممکن شده بود و در گوشه ای پارک کرده بودند تا شاید با بهتر شدنِ شرایط جاده طیِ مسیر کنند. ما هم با هزار ترس و لرز خودمان را رساندیم و در یکی از کلاس های مدرسه با اشتیاقِ اینکه سقفی بالای سر داریم و حداقل شب را از باران در امانیم، مستقر شدیم.
صبح پس از بیدار شدن از خواب و شنیدن خبر سیل های روز قبل که عمده ترینِ آن حادثه دروازه قرآنِ شیراز بوده، دعا کردیم همه مسافران بسلامتی به خانه و کاشانه شان برگردند و سیل کمترین آسیب را رسانده باشد.
در مسیر برگشت چندتایی عکس از دریاچه سد کارون در دهدز گرفتیم که حُسن خاتم سفر ما باشد.
در هوایی مه آلود و بارانی بالاخره در کمال صحت و سلامت، هفتمین شب را به خانه رسیده بودیم و اینبار بیشتر از همیشه از جای جایِ آن لذت می بردیم...
با مرور عکس های آن سفر، به این فکر میکنم که در پسِ هر عکس زیبایی از طبیعت، چه بسا بسیار مخاطراتی هم خفته باشد که بیننده از آن بی خبر است و تنها یک روی سکه را می بیند .
هر سفر یک تجربه است و این بخشِ زیبای هر سفر است بشرطی که آنقدر خود را در ماجراجویی اش قرار ندهیم که حتی جان ما در خطر باشد. آخه باید زنده بمونیم که اون تجربه بدرد ما بخوره!
آلبر کامو در کتاب بیگانه میگه:
" از آن لحظه که یاد گرفتم خاطراتِ گذشته را دوباره زنده کنم، دیگر هیچ چیز مرا کسل نمی کرد. آن وقت فهمیدم، مردی که فقط یک روز زندگی کرده باشد، می تواند بی هیچ رنجی، صد سال در زندان بماند، چون آنقدر خاطره خواهد داشت که کسل نشود."
و اینگونه در زندانی که ویروسِ کرونا درست کرده تا این لحظه زنده ام....
نویسنده: امیر کامرانفر