با دوستم داشتیم صحبت می کردیم که اداره رفاه دانشگاه چند ماهی هست که با هتل آرین شیراز قرارداد بسته و داشتیم همفکری می کردیم که یه برنامه بذاریم و بریم. اما خب ما چند باری از این صحبتا کرده بودیم و عملیش نکرده بودیم ولی این بار کمتر از چند روز به واقعیت پیوست. اواخر فروردین صحبت کردیم و اوایل اردیبهشت 1401 راهی شیراز شدیم. از اونجایی که من و دوستم هردو کارمند دانشگاه شهید بهشتی هستیم، هردو میتونستیم اقدام به رزرو هتل کنیم و این شد که 2 تا سوئیت 4 تخته تو هتل آرین شیراز برای تاریخ 6 به 9 اردیبهشت 1401 رزرو کردیم (البته اینم بگم که واقعا به سختی تونستیم دوتا سوئیت هم زمان رزرو کنیم) چند روزی فرصت داشتیم که برای نوع سفر به شیراز و نفرات همراه تصمیم گیری کنیم.
منو خواهرم و منصوره (دوستم )و خواهرش و پسرش قطعی بودیم اما سایر نفرات هنوز قطعی نبودند اما در نهایت برادر منصوره و همسرش و بچه دو ماهشون و دختر عموشو و همسر و دخترش همسفر ما در این سفر شدند. اون دو تا زوج چون کارشون آزاد بود از همون ابتدا تصمیم گرفتند که با ماشین شخصی بیان، اما ما چون شاغل هستیم و مرخصی گرفتن برامون کمی سخته اول تصمیم گرفتیم که با پرواز بریم اما بعد که دیدیم روز قبلش فرصت داریم به فکرمون رسید که میتونیم سفر با قطار رو تجربه کنیم، که هم تجربه جدیدیه و هم در هزینه ها صرفه جویی میشد. یک کوپه و یک صندلی تکی گرفتیم که عملا اون صندلی در کل مسیر خالی بود و ما 5 نفری در یک کوپه کنار هم بودیم.
قطارمون غزال بود که کموبیش تعریفشو شنیده بودیم. البته خیلی دوست داشتیم یه قطار 5 ستاره بگیریم اما همونطور که میدونید قطارهای 5 ستاره فعلا فقط برای مسیر مشهد هستند و شیراز نداره. روز موعود رسید، حرکت قطار ساعت 20 بود و پیش بینی این بود که ساعت 12 ظهر فردا برسیم شیراز. ساعت 19:20 دقیقه بود و ما سوار بر اتاکسی اینترنتی به سمت راه آهن تهران داخل ترافیک همیشگی تهران بودیم و کلی استرس داشتیم که دیر نرسیم، به قدری دیر شده بود که به نرسیدن و جا ماندن هم فکر کردیم و حتی ساعت پرواز هارو هم چک کردیم که اگر از قطار جا موندیم با پرواز بریم، اما خداروشکر ترافیک همراهی کرد و حدود 19:45 رسیدیم به میدان راه آهن.
سریع چمدونها رو از صندوق برداشتیم و حرکت کردیم به سمت داخل. چک کردن چمدان ها با دستگاه کاملا فرمالیته انجام شد، طوری که از بین ما 4 نفر فقط خواهر من که عقب مونده بود وسایلش رو گذاشت داخل دستگاه، و کسی هم اصلا چک نمی کرد و ما هم که بدون چک چمدونها رد شدیم. خلاصه سریع رفتیم داخل صف، بلیط هارو چک کردند و رفتیم داخل. متاسفانه تابلوهای راهنما کافی نبود و در کل مسیر فقط یک تابلو بود و بقیه مسیر رو دنبال جمعیت حرکت کردیم. از دور تابلو شیراز رو دیدیم و از پله ها رفتیم پایین و رسیدیم جلوی قطار.
جلوی در هر واگن یک مهماندار ایستاده بود و راهنمایی میکرد، بار دیگه بلیط هارو چک کرد و رفتیم داخل، کوپه رو پیدا کردیم و چند دقیقه ای طول کشید که با کمک یکی از سالندار ها وسایلون رو که کم هم نبود جا دادیم در کوپه. یکی از همکاراشون گفت چمدان بالا جا نمیشود و باید بزارید همین پایین کنار پا، اما خداروشکر یه انسان با انصاف پیدا شد و همه وسایل را بالا جا داد. بقیه وسایل و خوراکی هارو هم جا دادیم زیر صندلی ها، انقدر خوراکی آورده بودیم که انگار قراره چند روز تو قطار باشیم و چون ماه رمضون بود و من و خواهرم روزه بودیم، بساط افطار رو هم آورده بودیم. خلاصه که کلی کار داشتیم و تا فردا ظهر باید 3-4 تا ساک پر از مواد خوراکی رو خالی میکردیم. بساط چای و آش رشته و نون و پنیر و چیدیم و مشغول خوردن شدیم که در زدن و به هر کوپه یه فلاکس و یه سرویس چای به تعداد نفرات دادند.
بعد از چند دقیقه اومدن آمار شام رو گرفتند که ما چون شنیده بودیم غذاش خوب نیست سفارش ندادیم و برای خودمون شام آورده بودیم. البته یه ساندویچ آماده و یه نوشابه به هر نفر میدادند که جدا از شام بود.
بعد از افطار یکم استراحت کردیم و یکم تنقلات خوردیم که بارمون سبکتر شه و محیط کوپه رو یکم برآورد کردیم، صندلی های قطار بزرگ و مناسب برای نشستن بود و میز بین صندلی ها هم برای خواب جمع میشد. دوتا مانیتور کوچک هم داشت که سریال های قدیمی پخش میکرد که البته یکیش پارازیت داشت. حدود ساعت 11 تصمیم گرفتیم که بخوابیم، من یه صندلی جدا گرفته بودم رفتم ببینم اگه میشه توی اون کوپه بخوابم که بقیه هم راحت داخل کوپه خودمون بخوابند، رفتم دمه کوپه خودم دیدم در قفله، در زدم دیدم یه آقا با یه بیژامه و زیر پیراهنی با چشمای خوابالو اومد درو باز کرد، یه لحظه واقعا احساس کردم رفتم در خونشونو زدم، گفتم من صندلیم اینجاست بعد یهو به خودش اومد و خودشو از جلو در کشید کنار، دیدم پسرش هم روی یکی از صندلی ها خواب بود و به صندلی بالایی اشاره کرد و بهم گفت بفرمایید.
چند لحظه مکث کردم ولی دیدم اصلا احساس راحتی ندارم اگه بخوام اینجا بخوابم ،گفتم نه مرسی و رفتم سراغ سالندار، بهش گفتم کوپه ای که همه خانم باشن یا حداقل چندتا خانم داخلش باشن نداری من برم بخوابم، گفت نه، گفتم یعنی برای همچین مواقعی هیچ فکری نکردین، دیگه جوابی نداشت، منم منصرف شدم و برگشتم کوپه خودمون، گفتم بچه ها متاسفانه اونجا نمیشه خوابید و داستان رو تعریف کردم و اونام موافق نبودن که بین چندتا غریبه بخوابم و در نتیجه همگی همونجا داخل کوپه خوابیدیم، منصوره و پسرش به سختی روی یه تخت و بقیه هم هر کس روی یه تخت خوابیدیم. قطار به تعداد نفرات پتو ملحفه شسته شده داده بود.
اونهارو پهن کردیم. صندلی های پایین برای خواب واقعا باریک بود و توی هر چرخش بیدار میشدیم ولی صندلیهای بالا فکر میکنم پهنتر بودند، من معمولا توی شرایط سخت و جدید هم راحت میخوابم و بدخواب نمیشم اما اون شب نتونستم خوب بخوابم و صندلیم باریک بود و همش بیدار میشدم که یه موقع نیوفتم پایین، دیگه بیچاره منصوره که با پسرش خوابیده بود که بدتر و اصلا نتونسته بود بخوابه. از طرفی هم صدای قطار که واقعا گوش خراش بود و وقتی توی ایستگاه نگه میداشت و صداش قطع میشد، صدای خر و پف دوستان بلند میشد که تازه تونسته بودن بخوابن. خلاصه اون شب داستان داشتیم.
حدودای ساعت 4 - 5 بیدار شدم، کلی منتظر خالی شدن سرویس بهداشتی شدم دیدم خالی نشد که یهو قطار تو ایستگاه نگه داشت و منم سریع پیاده شدم و از سرویس ایستگاه استفاده کردم ولی بعدا که به کارم فکر کردم دیدم که چه ریسکی کردم اگه قطار حرکت میکرد من میموندم و خودم، ولی خب شانس آوردم. ساعت حدود 8 کم کم بچه ها بیدار باش دادن و ماهم به ناچار بیدار شدیم. بعد از جمع کردن ملحفه ها و شستن دست و صورت و زدن مسواک رفتیم از سالندار یه سرویس چای گرفتیم (که هزینشم 25 هزار تومان شد) و خوراکی هم که تا دلتون بخواد داشتیم، صبحانه رو خوردیم. هنوز منظره اطراف خشک و برهوت بود اما کم کم داشت سرسبز می شد. یه چندتا عکس گرفتیم و توی سالن قطار هم یه چرخی زدیم.
حدودای ساعت 13 اعلام کردند که نزدیکیم و کم کم وسایل رو جمع کنید. یکی از سالندارها پاساژ خلیج فارس رو تو مسیر بهمون نشون داد که بزرگترین پاساژ خاورمیانه است و البته در ادامه هم بهمون گفت که اگه قصد خرید دارید اونجا اصلا گزینه مناسبی نیست و قیمتها حداقل 2-3 برابر جاهای دیگه ست و ما هم که توی لیست جاذبه هامون بود که اگه رسیدیم یه سر بریم، همونجا از لیست حذفش کردیم چون نه وقت اضافه داشتیم و نه پول اضافه. حدود ساعت 13:40 دقیقه رسیدیم راه آهن شیراز با حدود 1 ساعت و 40 دقیقه تاخیر.
چون وسایلمون زیاد بود 2 تا تاکسی اینترنتی گرفتیم و راهی هتل آرین شدیم، نسبتا ترافیک بود و حدود 40 دقیقه ای توی راه بودیم. هتل آرین تقریبا در مرکز شهر در خیابان فردوسی و در نزدیکی بسیاری از جاذبه های شهر قرار دارد. این هتل یه درب اصلی داره که داخل خیابان فردوسی است و یه درب کوچک داره که توی کوچه پشتی است که متاسفانه بلد مسیر رو از درب پشتی نشون میداد و این باعث شد چند دقیقه ای دور خودمان توی کوچه ها بچرخیم. لابی هتل دیزاین شیک و زیبایی داشت، وارد شدیم و اسامی رو به پذیرش گفتیم و مدارک شناسایی رو دادیم کلید ها رو بدون معطلی تحویل گرفتیم.
طبقه دوم هتل 4 تا اتاق داشت که برای کارمندان دانشگاه شهید بهشتی بود و VIP محسوب میشد. رفتیم بالا که سوئيت خودمون رو انتخاب کنیم، واحد شماره 3 آب روشویی سرویس بهداشتیش قطع بود که گفتیم اگر میشه واحد رو عوض کنن کلید واحد ۴ رو هم آوردن، اون شیرش سالم بود اما خیلی دلگیر بود و کوچکتر بود، در نهایت همون واحد 3 رو انتخاب کردبم که دو تا تراس هم داشت و فضاشم بزرگتر بود و واحد 1 رو هم برای همراهامون گرفتیم. قرار شد که سریعا برای تعمیر شیر آبش اقدام کنند و تعمیرکارم روز بعدش اومد ولی نتونست کامل مشکل رو برطرف کنه و تا روز آخر اون روشویی آب میداد و ظرف مایع ظرفشویی هم خالی بود که متاسفانه تا روز آخر هم رسیدگی نکردند. درکل لوکیشن هتل، لابی و فضای اتاق ها بسیار خوب بود اما رسیدگی و نظافتش کمی ضعیف بود.
تا حدود ساعت 5 داخل هتل بودیم و استراحت کردیم تا همسفرامون برسند، اونا که رسیدن چون خسته بودن موندن داخل هتل استراحت کنن و ما 4 تا خانم با یکی از ماشین ها رفتیم که شیراز گردی رو شروع کنیم. برنامه اول دروازه قرآن بود، هوا بارونی بود و کمی ترافیک شده بود، رفتیم داخل محوطه پارکینگ پارک کردیم و پیاده شدیم بریم سمت دروازه، اما بارون که تا الان نمه نمه بود یهو سیلاب شد و انگار شلنگ آب باز شده رو سرمون، یکم صبرکردیم ولی دیدیم قطع نمیشه دیگه دل به دریا زدیم و پیاده شدیم.
دروازه قرآن در گذشته دروازه ورودی شیراز از سمت شمال بوده است و به خاطر قرآنی که در سر در آن گذاشته بودند به این نام معروف شده. چندتا عکس گرفتیم و چون بارون شدید شده بود خواستیم برگردیم که دیدیم کنارش هم یه پارک هست، رفتیم جلوتر دیدیم پارک خواجوی کرمانیه . گفتیم بریم یه دوری بزنیم، بلیط ورودی داشت اما چون دکه بسته بود مردم بدون بلیط وارد میشدند. از پله ها رفتیم بالا، یه حوض بزرگ و آبنمای زیبایی در دل صخره ها در وسط پارک قرار داشت که از دو طرفش پله میخورد و به قسمتهای بالایی می رسید.
این پارک در دامنه کوه کنار دروازه قرآن قرار داشت و از بالای کوه، نمای بسیار زیبایی به دروازه قرآن داشت.
کمی بالاتر رسیدیم به محل دفن خواجو، آرامگاه خواجو در فضای باز و بدون سقف بود و 2 تا ستون در بالای آن و دور سنگ قبر یک حفاظ شیشه ای قرار داشت.
دوتادور این محوطه بسیار سرسبز و دیدنی بود و تا چشم کار میکرد پر از گل و گیاه و درخت بود. یکم بالاتر4 تا غار قرار داشت که یکی از آنها محل عبادت مردم اون دوره بوده و در یکی از غارها هم یک شیر سنگی قرار داشت که از دهانش آب خارج میشد.
در واقع به این پارک، پارک شیر سنگی هم گفته می شود و ما کل پارک رو گشتیم که این شیر سنگی رو پیدا کنیم و چون کسی نبود که راهنمایی کنه مردم خیلی دور خودشون میچرخیدند. کتابخانه و نمایشگاه صنایع دستی هم در پارک بود که دیگه ما نرفتیم.
از پارک اومدیم بیرون و رفتیم سمت هتل، لباسامون که کاملا خیس شده بود رو عوض کردیم و با بقیه دوستامون رفتیم سمت عمارت شاپوری. ورودی عمارت مثل اکثر جاذبه های شیراز 5000 تومان بود که البته اگر داخل عمارت غذا میل میکردین از فیش غذا کسر میشد. درب چوبی بزرگ رو که رد کردیم، وارد یک حیاط زیبا و باشکوه پر از گلهای کاغذی شدیم. حوض بزرگ پنچ پر در وسط حیاط و درختان زیبا و سربه فلک کشیده در اطرافش چشم رو خیره میکرد، و اما خود عمارت که بسیار با شکوه و مجلل در مقابل چشمانمان خودنمایی میکرد تلفیق معماری اروپایی و مدرن و معماری دوره قاجاری، جلوه بی نظیری به آن داده است، این عمارت که مربوط به اوایل دوره پهلوی بوده است تا دهه 70 هنوز مورد استفاده نوادگان شاپوری بوده است. نقوش سردر آن با الهام از نقاشی های هخامنشیان در پاسارگاد طراحی شده است. عمارت شاپوری با معماری کم نظیر و نورپردازی فوق العاده در شب، واقعا چشم هر بیننده ای رو حداقل برای چند ثانیه خیره میکنه.
توی تراس طبقه همکف و طبقه اول میز و صندلی چیده شده بود و پر از جمعیت بود، یه استخر خیلی بزرگ در وسط حیاط قرار داشت و دو طرف آن باغچه هایی پر از گل و درخت بود که زیبایی عمارت رو صدچندان کرده بود. محوطه عمارت واقعا زیبا بود و به سختی میشد ازش دل کند. بعد از کلی عکاسی رفتیم داخل برای شام.
یکم دیر وقت بود و متاسفانه بیشتر غذاهای منو رو نداشتند و چون ما تعدادمون زیاد بود از همه غذاهای موجود سفارش دادیم. لاپولویی گوشت، خوراک لاری، خورراک درباری، کوبیده، ماهی،... که تقریبا همه غذاها خوب و خوشمزه بودند و دیزاین و ظاهرشونم مناسب بود و از همه بهتر به نظر من لاپولویی گوشت بود. رستوران در طبقه اول عمارت قرار داشت و طبقه همکف هم یه کافی شاپ نقلی داشت. بعد از غذا دیگه عمارت هم تقریبا خلوت شده بود، ماهم به ناچار از این لوکیشن جذاب دل کندیم و راهی هتل شدیم.
صبح روز دوم ساعت حدود 8:30 برای صبحانه رفتیم به طبقه اول. صبحانه هتل خیلی متنوع نبود و شامل نون سنگک، گوجه و خیار، پنیر، مربا و خامه، و هر روز دو تا صبحانه گرم به شکل نیمرو، املت، حلیم، عدسی یا لوبیا بود. سالن سرو صبحانه هم تقریبا تمیز و مرتب بود.
برنامه امروز مسجد نصیرالملک یا مسجد صورتی بود. این مسجد رو باید ساعتهای اول روز رفت که نور خورشید از شیشه های رنگی پنجره ها به داخل می تابه و این رنگهای جذاب رو پخش میکنه داخل سرای مسجد. ماشین هارو پارک کردیم داخل پارکینگ عمومی نزدیک مسجد و حدود 3-4 دقیقه ای پیاده رفتیم سمت مسجد. مسجد در انتهای یک کوچه باریک قرار داشت، دوستم هزینه ورودی رو پرداخت کرد و رفتیم داخل، سر کردن چادر اجباری بود، چادر سر کردیم و رفتیم داخل حیاط مسجد. اول رفتیم از داخل حیاط و محوطه اطراف بازدید کردیم، نقش و نگارهای رنگی و معماری زیبای مسجد واقعا دیدنی بود. این مسجد به دستور میزا حسن علی خان ملقب یه نصیرالملک که از اشراف شیراز بوده ساخته شده است. کاشی کاری و سنگ تراشی و مقرنس کاری این مسجد در نوع خودش بی نظیر و مثال زدنی است و اوج هنر معماری دوره قاجار را به نمایش میگذارد.
یک استخر بزرگ در وسط حیاط و دورتادور آن طاق و بالکن و سردر بود، در سمت شمال حیاط طاق مروارید قرار داشت و سمت راست هم ورودی شبستان مسجد بود، کفش هارو درآوردیم و وارد فضای رنگارنگ مسجد شدیم، شبستانی بزرگ و بسیار شلوغ با دیوار های آجری و ستون های سنگی زیبا و حکاکی شده، پنجره های چوبی با شیشه های رنگی، سقف کاشی کاری شده با نقاشی های زیبا از گل و بوته. متاسفانه با این که زود اومده بودیم ولی خیلی خیلی شلوغ بود به طوری که نه تنها از فضا و زیباییش نمیتونستیم استفاده کنیم حتی برای عکاسی هم باید توی صف منتظر می موندیم تا یه لوکیشن کنار یکی از پنجره ها خالی شود، و متاسفانه سر این نوبت ها هم دعوا و بحث هایی پیش میومد و درکنار همه اینها چند خانوم هم دائم درمورد حجاب تذکر میدادند که چادر از سرتون نیوفته روی شونه هاتون.
چندتا عکس گرفتیم و سریع اومدیم بیرون. زمان زیادی نداشتیم و رفتیم سمت عمارت نارنجستان قوام. چون از فاصله ها و آدرس دقیق جاذبه ها اطلاع نداشتیم ماشین رو از پارکینگ آوردیم بیرون و بعدش متوجه شدیم که نارنجستان فقط یکم جلوتر از مسجد است و اصلا نیاز نبود با ماشین بریم ولی دیگه اومده بودیم بیرون، یکم جلوتر داخل کوچه ها گشتیم و انتهای یه کوچه یه جای پارک پیدا کردیم و پیاده راهی نارنجستان شدیم. عمارت داخل خیابان اصلی بود، هزینه ورودی 5000 تومانی را دادیم و وارد حیاط شدیم.
یک حیاط بسیار بزرگ و زیبا که پر از گلهای رنگارنگ و طاق های سبز رنگ بود. حیاط عمارت حالت متقارن داره، در وسط باغچه، دو طرف مسیر رفت و آمد و در کنار آن درختان نخل و نارنج زیبا و مرتب در کنار هم صف کشیده اند و مارو به سمت حیاط دوم و عمارت اصلی بدرقه میکنند. در دو گوشه ساختمان، ورودی و خروجی موزه قوام است که در زیرزمین عمارت قرار دارد و شامل اشیاء اهدایی پروفسور پوپ، ایرانشناس آمریکایی است که در آن به نمایش گذاشته شده اند.
در میانه ساختمان، پله هایی برای ورود به عمارت قرار دارد و در کنار این راه پله، ایوانی زیبا با آیینه کاری فوق العاده و ستون های منبت کاری شده قرار دارد، در پشت ایوان اتاق شاه نشین یا اتاق آیینه است که سرتاسر با آیینه پوشیده شده است. عمارت قوام جلوه گاه هفت هنر ایرانی است که ظریف ترین گچ بری ها و کاشی کاری ها و نقاشی ها رو میتوان در آن دید. اتاق های کناری با مبلمان و وسایل منزل قدیمی، برای بازدید عموم گذاشته شده بود که با نوار محصور شده بودند که وسایل آسیب نبینند.
در گوشه کنار بالکن و اتاق ها، مردم در حال عکسبرداری بودند و به سختی میشد کنجی خالی برای عکاسی پیدا کرد. ما دیگه عکسامونو گرفته بودیم که همسفرای بچه دارمون رسیدند، اونها هم یه گشتی در عمارت زدند و رفتیم داخل محوطه کافی شاپ عمارت که توی حیاط قرار داشت و فالوده شیرازی سفارش دادیم. من کلا فالوده دوست ندارم اما نمیشد شیراز رفت و فالوده نخورد.
دوستامون که فالوده خور بودند که خیلی تعریف میکردند و میگفتند این فالوده یه چیز دیگست و به به و چه چه شون بود که به گوش میرسید ولی از نظر من چیز خاصی نداشت، قیمتشم 15 هزار تومان بود. چون محوطه خیلی بزرگ نبود و جمعیت زیاد، باید سریع بلند میشدیم تا دیگران که سرپا بودند بنشینند. بعد از صرف فالوده راهی خانه زینت الملوک، خواهر قوام السلطنه شدیم که در داخل کوچه کناری قرار داشت.
ورودی 5000 تومانی رو دادیم و وارد حیاط عمارت شدیم، یه حیاط زیبا و سرسبز که یه حوض در وسط آن قرار داشت و اطرافش ساختمان عمارت بود. عمارت زینت الملوک که ساخت اون بیش از 10 سال زمان برده، در واقع بخش اندرونی عمارت قوام بوده است و از طریق راهرویی با هم ارتباط داشتند. این عمارت هم همچون عمارت قوام معماری کم نظیری دارد، سقف های چوبی با نقاشی های زیبا از حیوانات و گیاهان، پنجره هایی با شیشه های رنگی و جذاب، کاشی های رنگی با اشکال متنوع و زیبا. بعد از سال 82 که زیرزمین این عمارت تبدیل به موزه مادام توسو شد، محبوبیت آن چند برابر شد. در این موزه مجسمه خود زینت الملوک در کنار مشاهیر معروف شیراز، همچون کریم خان زند، سعدی و نصیر الملک به استقبال بازدیدکنندگان می آیند.
از یک سمت وارد زیر زمین ساختمان شدیم که موزه مردم شناسی ( مادام توسو ) بود که مثل اکثر موزه های مردم شناسی چندین مجسمه برای نمایش فرهنگ و آداب و رسوم گذشتگان و مردم بومی منطقه قرار داشت.
طبقه بالا عمارت اصلی بود که آینه کاری و معماری فوق العاده ای داشت. این عمارت هم چیزی از نارنجستان قوام کم نداشت و هنر و ظرافت کم نظیری در معماری و ساخت آن به چشم میخورد. یه بازدید کردیم و عکس گرفتیم و رفتیم سمت ماشین ها.
برنامه بعد مجموعه وکیل بود. مجموعه وکیل که شامل حمام و بازار و مسجد وکیل است، در نزدیکی خیابان سنگفرش لطفعلی خان زند قرار دارد که منتهی می شود به ارگ کریمخانی. ما اول وارد حمام شدیم که قبل از ورودی بازار بود، موزه مردم شناسی شیراز هم در حمام وکیل قرار دارد که آداب و رسوم استحمام مردم شهر در گذشته را به نمایش میگذارد و محوطه بسیار بزرگی دارد.
حمام وکیل یک بخشی به اسم شاه نشین داره که ویژه شاه بوده است و از پیشرفته ترین اصول معماری زمان خود برخوردار بوده است و نقش و نگارهای بی نظیری بر دیوارها و ستون ها و سقف آن دیده میشود. از آنجا که آهک مقاومت مناسبی در مقابل رطوبت داره به جای گچ بری از آهک بری برای تزیینات داخل حمام استفاده شده است. تصاویر و نقاشی های زیبایی بر دیوارها و سقف حمام دیده می شود که بیانگر داستانهای قرآنی و داستان های قدیمی فارسی می باشد.
در گذشته حمام وکیل فقط محل شستشو نبوده و برای مراسمات و دورهمی ها هم مورد استفاده قرار می گرفته است و به دستور کریم خان زند ساخته شد و در دوره قاجار هم مورد مرمت قرار گرفت. همچنین این حمام در دوره ای به سفره خانه و رستوران تبدیل شد اما امروزه تبدیل به موزه مردم شناسی شده است تا از آسیب بیشتر آن جلوگیری شود. بعد از بازدید از حمام به سمت مسجد وکیل رفتیم که یک حیاط بسیار بزرگ با چندین سرا داشت البته بخش اصلی مسجد در دست تعمیر بود و اجازه بازدید نمیدادند. اما کاشی کاری و طرح و نقش های زیبای مسجد از همان ورودی قابل رویت بود.