سفر، مرا به باغ چند سالگی ام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد
صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت، به خاک افتادم...
"سهراب سپهری"
جاده... جاده و تا چشم کار می کند، جاده...
سرم را به شیشه پنجره ماشین چسبانده ام و زل زده ام به جاده. انگار چشمانم به قاب پیش رو، میخ شده است. نمی توانم چشم بردارم. نور خورشید، در چشمم می خورد و چشمانم می سوزد ولی بازهم نگاهم به جاده است.
- دخترم، سرت رو بده اینطرف تر. آفتاب درست تو صورتته. آفتاب بهار بد جوری می سوزونه
صدای مادرم است که از صندلی عقب ماشین می آید. مادر است دیگر... نگران پوست من که نکند آفتاب بسوزاندش. من اما همچنان محو جاده ام.
- حالا خوبه جاده قشنگی هم نیست. چیه همش بیابون و بی آب و علف؟... اگه جاده چالوس یا گردنه حیران بود یه چیزی. واقعا با چی داری حال میکنی؟
این صدای همسرم بود، وقتی که دید نگاهم بر روی جاده دوخته شده است. با صدای همسرم، سرم را برگرداندم، لبخندی زدم و گفتم: جاده همه جورش خوبه. چون داریم میریم سفر. حالا بزار برسیم، تو هم خوشت میاد.
عکس شماره 1
راستش، من عاشق سفرم و عاشق ایرانگردی. البته قرارِ من و همسر و پسرم با هم این بود که تا وقتی پسرمان مشمول خدمت سربازی نشده و ما هم جوانتر و سر حال تر هستیم، با هم بیشتر جهانگردی کنیم و وقتی شرایط تغییر کرد، ایرانگردی... اما امان از قیمت ارز و دلار حبابی و دست دلالان و توطئه های دشمن و ... که کمر به حذف سفر خارجی از سبد خانوار بسته اند و این برای عاشقان سفر که با حقوق کارمندی زندگی می کنند، سخت است که سفر نروند.
قرار بود تعطیلات عید 98 سفر نرویم و در پایان فروردین، یک سفر داخلی داشته باشیم و در تابستان هم، سفری خارجی، به یک مقصد جدید را تجربه کنیم که با وضعیت حباب وار ارز، احتمال بخش آخر این سناریو را ضعیف می دیدم. برای همین از اواخر اسفند ماهی که بسیار بر من و همسرم سخت گذشت، شروع به برنامه ریزی برای مقصد داخلی کردم. البته معمولا مقاصد پیشنهادی من، مورد تایید همسر و پسرم قرار نمی گرفت. چرا که من عاشق آثار قدیمی و معماری خشت و گلی هستم و آن ها عاشق دریا و جنگل و طبیعت سرسبز.
با همه پیچ و تاب هایی که این برنامه و رسیدن به تفاهم برای مقصد داشتیم، در نهایت به پیشنهاد مادرم، راهی مقصدی شدیم در همین نزدیکی... شهمیرزاد، نگین سبز استان سمنان. استان سمنان، هیچ وقت در بین گزینه های احتمالی ما برای سفر هم نبود چه رسد به گزینه ای اولویت دار. نام سمنان، برای ما فقط یادآور یک چیز بود و آن هم سرزمین مردان سیاست. استان رئیس جمهور فعلی و رئیس جمهور قبلی. بهرحال بنا به شرایط پیش آمده و پیشنهادات واصله، این مقصد در صدر گزینه ها آمد و تصویب شد !! حالا فقط می ماند برنامه ریزی برای سفر که خانواده عزیز، لطف کردند و برای اینکار به من تفویض اختیار نمودند. در این سفر، مادر و خواهر عزیزم، همراه ما بودند و این خود یکی از مزیت های این سفر بود.
عکس شماره 2: نقشه استان سمنان
صبح روز یکشنبه چهارم فروردین، با خودرو شخصی مان از تهران به مقصد شهمیرزاد به راه افتادیم. فاصله تهران تا شهمیرزاد، حدود 250 کیلومتر است و در مسیر از شهر های ایوانکی، گرمسار، آرادان، لاسجرد، سرخه، سمنان، درجزین و مهدیشهر عبور می کردیم تا به مقصد برسیم. قرار بود در مسیر رفت، برای دیدن معدن نمک برویم که در جاده فرعی قم-گرمسار قرار دارد. بر اساس نقشه و راهنمایی های یاور همیشه همراه، ویز عزیز، وارد جاده ای فرعی شدیم. در مسیر چند کارخانه نمک بود که ورود به محوطه همگی ممنوع بود و حتی دریغ از یک موجود زنده که بتوانیم از ایشان سوال کنیم. هر چه نگاه می کردیم، تابلو یا راهنمایی برای معدن نمک نبود، بنا براین با قدری معطلی و گشتن در میان تپه های نمکی، منصرف شدیم و به جاده اصلی برگشتیم و مستقیم تا شهر سرخه رفتیم.
عکس شماره 3 و 4: به دنبال معدن نمک !!
به سرخه رسیدیم. دیار مردی از تبار سیاست که قرار بود با تدبیر، امید را به زندگی مردمان سرزمینش آورد. شهری که نامش، برگرفته از کوه هایی با خاک سرخ است که در اطراف شهر وجود دارد. برای استراحت، کمی توقف کردیم و در این فاصله، همسرم یک نان بربری تازه، از نانوایی همان نزدیکی خرید و جالب اینکه قیمت نان، نصف قیمت نان در تهران بود!!. ناخنکی به خوراکی های همراه مان زدیم و دوباره به راه افتادیم. پس از عبور از آرادان، شهر رئیس جمهور قبلی مان، از کمربندی شهر سمنان هم گذشتیم و بازدید از آن را برای روزهای آتی گذاشتیم.
عکس شماره 5 و 6: سرخه. شهر رئیس دولت تدبیر و امید
تقریبا از نزدیکی مهدیشهر یا همان سنگسر، با توجه به قرار گیری این شهرستان در کوهپایه البرز، وضعیت آب و هوایی تغییر کرد. هوا خنک تر شد و زمین، سر سبز تر و کوه ها برفی. سنگسر یا همان مهدیشهر را به خاطر صنعت دامپروری و پرورش گوسفندانش می شناسیم. حتما شنیده اید که می گویند گوشت گوسفندان سنگسر بسیار لذیذ است. این شهر محل اقامت عشایر ایل سنگسر است که البته در حال حاضر تقریبا زندگی عشایری در این منطقه از بین رفته است. مهدیشهر فاصله خیلی کمی با شهمیرزاد دارد و در واقع، شهمیرزاد یکی از بخش های شهرستان مهدیشهر است ولی شهرداری هم دارد.
عکس شماره 7 و 8 و 9: مهدیشهر (سنگسر)
شهمیرزاد، کاملا بر روی دامنه کوه قرار گرفته و آب و هوا کوهستانی دارد. اینجا معروف به نگین سبز استان سمنان است و در بخش بندی های قدیم، جزو استان مازندران بوده است. گویش مردم منطقه هم به مازندرانی ها بسیار شبیه است و ظاهرا تمایل خودشان هم بیشتر به قرار گیری در آن استان است، نه سمنان. آب و هوای خنک و طبیعت سرسبز شهمیرزاد، باعث شده که اینجا هم از چشم ویلا سازان و زمین خواران و کوه خواران!! دور نماند و ویلا سازی در گوشه گوشه ارتفاعات خوش آب و هوای منطقه، انجام شود. البته اینجا ییلاق مردمان استان سمنان هم هست و زمان خوب سفر به شهمیرزاد، خرداد ماه است.
عکس شماره 10 و 11 و 12: در مسیر مهدیشهر به شهمیرزاد و کوه های برفی منطقه
محل اقامت مان در شهمیرزاد را، مادرم به لطف یکی از همکاران فرهنگی اش، در اواخر اسفند ماه رزرو کرده بود. خانه فرهنگیان شهمیرزاد که در مرتفع ترین قسمت این شهر قرار داشت. به مقصد رسیدیم. هوا حسابی خنک و تمیز بود و باد سردی می وزید. مجموعه فرهنگیان پارکینگ نداشت و همه ماشین ها در بیرون مجموعه پارک می شدند ولی مسئول پذیرش به ما گفتند که حواسشان به ماشین ها هست و امنیت منطقه خوب است.
عکس شماره 13 و 14 و 15: خانه فرهنگیان شهمیرزاد
وارد محوطه سرسبز و زیبای مجتمع شدیم. حیاطی با صفا و البته پلکانی و شیب دار که آلاچیق های زیبایی هم داشت. اقامتگاه ها، به دو صورت سوئیت های ویلایی (به قول خودشان) و اتاق های آپارتمانی بود. یک سالن هم برای برگزاری مراسم در طرف راست مجموعه وجود داشت که در یکی از شب های اقامت ما، مراسم عقدکنان در آن برگزار شد. با اندکی معطلی، سوئیت ما را تحویل دادند. اتاقی به ابعاد 25 یا 30 متر، با یک سرویس حمام و توالت، دو تختخواب و سه سرویس خواب اضافه، دو صندلی، یک تلویزیون کوچک که گاهی هیچ کانالی را نشان نمی داد، یک یخچال خیلی کوچک، چند کابینت و یک گاز رومیزی. ظروف غذاخوری هم به اندازه 5 نفر وجود داشت. وسیله گرمایشی هم یک بخاری گازی بود. اینجا برای یک اقامت کوتاه مدت بد نبود ولی با چیزی که مسئول رزرواسیون به صورت تلفنی به مادرم گفته بود، فرق داشت. تصور ما، این بود که سوئیت 5 تخته است و مسئول پذیرش می گفت منظور ما سرویس خواب برای 5 نفر بوده است نه تخت خواب. بهرحال با او بحث نکردیم و تصمیم گرفتیم از سفر، به همان شکلی که هست لذت ببریم. البته هزینه اقامت هم مناسب بود. شبی هشتاد هزار تومان و کل وجه هم باید در زمان رزرو، پرداخت می شد. در این مجتمع، مدت زمان اقامت هم حداکثر سه شب می باشد.
عکس شماره 16 و 17 و 18 و 19: محوطه مرکز اقامتی فرهنگیان
بعد از کمی جابجایی وسایل، برای نهار، ماکارونی خوشمزه ای که مادرم پخته بود را خوردیم و بعد هم خوابیدیم. ساعت حدود 6 بعد از ظهر بیدار شدیم و دیدیم هوا بارانی و سرد شده. اخبار تلویزیون هم تماماً مربوط به سیل نقاط مختلف ایران مثل شیراز و لرستان و گلستان بود. چقدر قلبمان به درد آمد از این اخبار ناخوشایند... از اتفاقاتی که برای مردم سرزمین مان افتاده است... آرزو می کنم دیگر هیچ زمان شاهد این اتفاقات ناخوشایند برای هموطنان مان نباشیم.
هوا تاریک شده بود ولی به همراه همسر و پسرم راه افتادیم تا کمی شهمیرزاد گردی کنیم. هوا بارانی و سرد ولی مطبوع بود. شهمیرزاد یک میدان اصلی دارد و اکثر مغازه های شهر هم فروشنده خشکبار و لبنیات هستند و در بلوار اصلی شهر قرار گرفته اند. گردو و آلوی شهمیرزاد خیلی معروف است و لبنیات هم به خاطر گوسفندان منطقه سنگسر، فراوان است. البته به مثل معروف، بار به بارخانه گران است. هم گران و هم در برخی موارد بی کیفیت (در ادامه سفرنامه در این خصوص خواهم گفت). ضمناً نان ها و کلوچه ها و شیرمال های سمنان هم خیلی معروف هستند که در شهمیرزاد هم نانوایی ها، انواع مختلف آن را داشتند و همسر جان صبح ها، روحمان را با خرید شیرمال های خوشمزه شاد می کرد.
بعد از کمی گشت و گذار، به علت شدت بارش باران که دیگر برف پاک کن ماشین هم جوابگوی آن نبود، به محل اقامت برگشتیم و برای شام، سالاد الویه دستپخت من را خوردیم و بقیه شب به دورهمی و بگو بخند گذشت. در نیمه های شب، با صداهای جیغ مانندی از خواب بیدار شدم. همسرم گفت نترس صدای شغال است. البته نه یک شغال، یک گله شغال سرمست و پر سر و صدا که هر شب از حیاط مجتمع عبور می کردند !!!
عکس شماره 20 و 21 و 22 و 23: میدان اصلی شهمیرزاد و کوه های برفی
صبح، طبق برنامه ریزی من، بعد از صبحانه ای دلپذیر، قرار بود به سمت دامغان حرکت کنیم. برنامه بازدید ها را به همسفران اطلاع دادم، همگی موافق بودند و به راه افتادیم. از شهمیرزاد تا دامغان، حدودا 140 کیلومتر راه است. دامغان شهرستانی است با وسعت 13000 کیلومتر مربع که در فاصله 115 کیلومتری از مرکز استان سمنان قرار دارد. این شهر را در قدیم "صد دروازه" نام گذاری کرده اند و در گذشته، مرکز ایالت قومِس و از شهرهای باستانی و قدیمی ایران بوده است. عده ای نیز اعتقاد دارند که دامغان، یکی از پایتخت های اشکانیان بوده است. همچنین این شهر به داشتن باغ های پسته نیز بسیار شهرت دارد.
عکس 24 و 25 و 26: دامغان
برنامه اول ما، بازدید از مسجد جامع و مقبره پیر علمدار بود که هر دو در نزدیکی هم و در منطقه قیصریه دامغان قرار داشتند. بعد از عبور از میدان امام خمینی، ماشین را در خیابان شهید مطهری پارک کردیم و پیاده به سمت مسجد جامع رفتیم. تاریخ ساخت بنای اولیه مسجد، به درستی مشخص نیست، زیرا آثاری از دوره های مختلف تاریخی دارد ولی اینطور که در تابلوی ورودی نوشته شده و یکی از متولیان مسجد برای ما توضیح دادند، بنای اولیه مربوط به قرن چهارم هجری است. در قرن پنجم مناره به آن اضافه شده و در زمان غزنویان، شبستان ها ساخته شده اند. در دوره قاجار هم بازسازی و ترمیم کلی بنا صورت گرفته و یک شبستان تابستانه در زیر زمین مسجد، به این بنا اضافه شده است.
عکس 27 و 28 و 29: مسجد جامع دامغان
زمان ورود ما، همزمان با اذان ظهر و برگزاری نماز در مسجد بود. برای همین از شبستان اصلی دیدن نکردیم و حیاط اصلی و شبستان تابستانه را دیدیم. این شبستان جدیدتر که به دستور میرزا محمد خان سپهسالار دامغانی ساخته شده، معماری بسیار جالبی داشت. طاق های ضربی شبستان به نوعی ساخته شده بودند که صدای واعظ یا سخنران، به صورت اکو در مسجد می پیچید و اگر شخصی در کنار یکی از ستون ها، به آهستگی صحبت می کرد، شخص دیگر می توانست با نزدیک کردن گوشش به ستونی که در سمت مخالف و ضربدری آن قرار داشت، این صدا را به خوبی بشنود. ضمنا این فضا کاملا خنک و مطبوع بود. واقعا از دیدن این همه هوش و ذکاوت در معماری سنتی ایرانی، لذت می برم.
عکس 30 و 31 و 32 و 33 و 34: بخش های مختلف مسجد جامع
جاذبه بعدی که به دیدنش رفتیم، مقبره پیر علمدار بود. اینجا ورودیه ای معادل 2500 تومان داشت و راهنمایی از میراث فرهنگی حضور داشتند که به خوبی در خصوص این بنا توضیح دادند. پیر علمدار، برجی است استوانه ای و حدودا 13 متری، ساخته شده با آجر که در داخل، ملات ساروج دارد. این برج، پس از برج گنبد قابوس گرگان، قدیمی ترین برج کهن ایران است. می گویند این بنا، آرامگاهی است که آن را ابوحرب (بختیار)، حاکم ایالت قومس، برای پدرش محمد ابراهیم خان ساخته است، ولی از آن جا که هیچ مستند مکتوبی در این خصوص وجود ندارد و حتی بر روی سنگی که در درون مقبره وجود دارد هم هیچ نوشته ای نیست، در این خصوص نظرات مختلف دیگری هم مطرح شده که تقریبا همگی رد شده است و همان نظریه مقبره بودن مورد تایید است. در محوطه پیر علمدار، در زمان قاجار آب انباری هم ساخته شده بود که در حال حاضر مسدود شده و اجازه بازدید از آن وجود ندارد.
عکس 35 و 36 و 37 و 38: مقبره پیر علمدار
سازنده این بنا، حاج حسین دامغانی است. همان هنرمندی که آرامگاه بایزید بسطامی را نیز ساخته است. داخل آرامگاه، بر روی دیوارها، با خط کوفی بسیار زیبا و خوشرنگی، آیه 35 سوره زمل نوشته شده. رنگی که برای این طراحی استفاده شده، سورمه ای رنگ و بسیار خوشرنگ و زیبا بود. راهنمایمان گفت این رنگ را از سنگِ کوه های بدخشان افغانستان گرفته اند و بسیار خاص است. البته به نظر من یکی از دلایل خاص بودن این بنا، به جز هنر آجرکاری، عشق یک فرزند، به پدرش بوده که برایش پس از مرگ چنین آرامگاهی ساخته است.
عکس شماره 39: رنگ سورمه ای زیبا در نوشته ای به خط کوفی
طبق معمول، یادگاری های زیادی بر روی در و دیوار این بنا بود که برخی بسیار قدیمی هستند. از نذر و نیاز برای اولاد دار شدن در صدها سال پیش تا یادگاری های سخیف بازدیدکنندگان معاصر را میتوان در دیوارهای داخلی دید. در اطراف در ورودی هم نقش هایی بود که برایم عجیب بود. راهنما اینطور توضیح داد که این ها، اثر انگشتان سازنده بناست که بر روی خشت خام کشیده که اینکار به نوعی امضای سازنده است و در آن زمان رایج بوده.
عکس شماره 40: اثر انگشتان هنرمند بر دیواره مقبره
مقصد بعدی ما برای بازدید، مسجد تاریخانه بود. همان مسجدی که در کتاب تاریخ دوران راهنمایی در مورد آن خوانده بودیم.هنوز عکس کتاب تاریخ مان از این مسجد در ذهنم مانده بود. این مسجد، بعد از مسجد فهرج، قدیمی ترین مسجد ایران است و به سبک معماری دوره ساسانی ساخته شده. البته این بنا، در دوران باستان، آتشکده بوده است و پس از ورود اسلام به ایران، توسط مسلمانان تخریب شده و با مصالح آن، مسجد ساخته می شود. اینطور که راهنما می گفت، تا حدود 30 سال پیش، در بخش شبستان جدید مسجد، بقایایی از آتشکده قدیمی بوده است که در زمان ساخت بخش جدید، کاملا آن را تخریب می کنند.
عکس 41 و 42: مسجد تاریخانه
مناره ای که در سمت شمال مسجد قرار دارد نیز بعد ها به دستور ابوحرب، حاکم قومس ساخته شده و هفت وادی یا هفت بخش دارد که برخی می گویند نشان دهنده مراحل سیر و سلوک و برخی می گویند نشان دهنده طبقات آسمان است.
بهرحال این بنا هرچه که بوده و هر چه که اکنون هست، برای من عظمتی خاص داشت. به نوعی متفاوت با هر آنچه که دیده بودم. انگار در و دیوارش، حرف ها و درد دل هایی برای گفتن داشت. حرف هایی از عمق تاریخ، از ادیان مختلف که هر یک اصرار دارند بگویند راه من برای رسیدن به خدا درست است و بهشت موعود در انتهای راهی است که من می روم...
بلیط ورودی این مجموعه، سه هزار تومان بود و یک راهنما هم حضور داشتند که ظاهرا فقط ما مشتاق شنیدن توضیحات ایشان بودیم. همیشه این موضوع در بازدید از آثار تاریخی برای عجیب و ناراحت کننده است که عده ای برای بازدید می آیند ولی بدون اینکه تابلوها را بخوانند یا به توضیحات راهنما گوش بدهند، چرخی می زنند و عکسی می گیرند و می روند. راهنمای ما می گفت از صبح بیش از صد نفر آمده اند و فقط شما از من خواستید تا برایتان در مورد این بنا توضیح دهم. به نظرم این دردناک است !!!
عکس شماره 43 و 44 و 45 و 46: مسجد تاریخانه
به سمت جاذبه بعدی حرکت کردیم. عمارت تاریخی لطفی که در خیابان 12 فروردین قرار داشت. بنایی که پیش از سفر، هرچه برای یافتن اطلاعاتی از آن در منابع اینترنت جستجو کردم، توضیحات خاصی پیدا نکردم و دلیل آن را وقتی برای بازدید رفتیم فهمیدم. برای پیدا کردن آدرس، کمی به مشکل برخوردیم. در کوچه های اطراف از یک نفر سوال پرسیدیم که گفت: نمیدونم عمارت لطفی چیه ولی یه خونه قدیمی انتهای این کوچه اس که شاید اون باشه !!. خانه ای قدیمی که درش باز بود و هیچ کس در حیاط نبود. البته از بخش اداری صدا صحبت و خنده می آمد ولی ما هر چه در حیاط منتظر ماندیم، کسی سراغی از ما نگرفت. شاید یکی از دلایل وسوسه شدن یادگاری نویسان بر آثار تاریخی، همین حضور مسئولانه (بخوانید عدم حضور) در حفظ و حراست از آن آثار باشد که در نبودشان، شیطان، عده ای را تشویق به ثبت آثار خلاقانه بر روی یادگاران گذشته می کند...
عکس شماره 47 و 48 و 49 و 50: عمارت لطفی
بهرحال تا جایی که می دانم و خوانده بودم، این عمارت مربوط به دوران قاجار بوده و در حال حاضر موزه دامغان است.حیاط بیرونی و اندرونی دارد که بیرونی اش را که ما دیدیم، بسیار زیبا بود. هفت سین قشنگی در گوشه حیاط برپا بود که باعث شد یادمان برود راهنمایی نیست تا برایمان توضیح دهد که تاریخچه این بنا چه بوده و چه هست. در ورودی حیاط، یک نوشته بر روی دیوار وجود داشت که مختصرا بخش های مختلف بنا را معرفی کرده بود ولی هیچ مطلبی در خصوص اینکه این بنا متعلق به چه کسی بوده و چه تاریخچه ای داشته در آن نوشته نشده بود. داخل عمارت هم از پشت پنجره ها معلوم بود و به سبک سنتی زیبایی تزیین شده بود. چند عکسی به یادگار گرفتیم و بیرون آمدیم.
عکس 51 و 52 داخل عمارت لطفی (عکس ها از پشت پنجره گرفته شده و به علت وجود نور نامناسب، عکس ها به صورت سیاه و سفید تهیه شد.)
وقت نهار بود. البته از وقت نهار هم گذشته بود. بنا به توصیه یکی از دوستان خواهرم که اصالتا شاهرودی بودند، به سمت رستوران قاجاریه، در خروجی شهر دامغان به سمت شاهرود رفتیم. رستوران به صورت سنتی و حسابی شلوغ بود. تختی خالی پیدا کردیم و غذایمان را سفارش دادیم. مانی پلو، چلو بختیاری، چلوکباب مخلوط، چلو خورشت قیمه و دیزی به همراه مخلفات، سفارش های ما بود. سوپ هم به عنوان سرویس پیش غذا، به صورت رایگان سرو می شد. کیفیت غذا و قیمت آن (حدود دویست هزار تومان) خوب و مناسب بود. مانی پلو، غذایی دامغانی است. خورشتی متشکل از گوشت گوسفندی، پیاز داغ، خلال پرتقال، کشمش و لپه. طعم متفاوتی داشت و من خیلی دوست داشتم.
عکس 53 و 54 و 55: رستوران قاجاریه
بعد از نهار، من پیشنهاد دادم که به دیدن منطقه تفریحی چشمه علی برویم. مادر و خواهرم خسته بودند ولی مثل همیشه همراه. همسر و پسرم هم با محبت، تصمیم گیری را به من واگذار کردند. بنابراین برنامه حرکت به سوی چشمه علی تعیین شد. این منطقه، به واسطه چشمه ای که در آن قرار دارد، یکی از تفرجگاه های پادشاهان قاجار بوده که حدودا 35 کیلومتر با دامغان فاصله دارد و در منطقه کلاته رودبارشهرستان دامغان است.
عکس شماره 56 و 57 و 58: منطقه تفریحی چشمه علی دامغان
دو عمارت در آن قرار دارد که یکی به دستور محمدعلی شاه قاجار بنا شده و دیگری ظاهرا در زمان صفویه ساخته شده که در حال حاضر به عمارت قراولخانه معروف است و مورد استفاده آغا محمد خان قاجار بوده است. وجود چشمه ای در دل منطقه خشک و تقریبا بی آب اطراف دامغان، باعث شده این منطقه سرسبز و زیبا باشد و خود مردم منطقه برای پیک نیک و گشت و گذار یک روزه به اینجا بیایند. چشمه علی زیبا بود و هوای مطبوعی داشت. ما که از دیدنش لذت بردیم و برای تکمیل لذت مان، خودمان را به یک چای دبش هم مهمان کردیم و بعد هم به سمت شهمیرزاد به راه افتادیم تا فردا، عازم شهر سمنان شویم و مرکز استان را بگردیم.
عکس شماره 59 و 60 و 61 و 62: منطقه باصفای چشمه علی دامغان
جاذبه های دیگری در دامغان هست که ما با فرصت کمی که داشتیم، موفق به دیدار از آن نشدیم. جاذبه هایی مثل دیوار و باروی دامغان، مجموعه باستانی تپه حصار، امامزاده جعفر، برج مهماندوست (طغرل)، غار شیربند، آبشار تنگه زندان، کاروانسرای دامغان، کاروانسرای قوشه، امامزاده محمد دیباج، مجموعه پیر خوشدر کلاته رودبار، قلعه و کاروانسرای امیر آباد، قلعه گرد کوه و منصور کوه، دشت شقایق و ...
برای روز آخر سفرمان، برنامه بازدید از سمنان را داشتیم. تمام شب باران باریده بود و در نزدیکی های صبح، کمی از شدت باران کم شد ولی هوا ابری بود که صبحانه را خوردیم و در نم نم باران، به طرف شهر سمنان حرکت کردیم. فکر می کنم هیچ وقت این استان، این حجم از باران را به خود ندیده بود و ما هم پیش بینی این حجم از بارندگی در این استان که بخش عمده آن کویری است را نداشتیم.
اولین جایی که برای بازدید رفتیم، دروازه ارگ سمنان بود که به جا مانده از ارگ قدیم این شهر است و اکنون، تبدیل به یکی از میادین اصلی شهر شده. البته قدمت آن مربوط به دوران قاجار است و نه خیلی قدیمی ولی با توجه به تخریب ما بقی قسمت های ارگ، دیدن همین یک دروازه هم غنیمت است. باران حسابی شدت گرفته بود ولی ماشین را در گوشه میدان پارک کردیم و برای بازدید رفتیم. آقایی از میراث فرهنگی استان به استقبال ما آمدند و در مورد تاریخچه بنا توضیحات خوبی دادند. اینطور که گفتند، شب های نوروز در محوطه دروازه ارگ برنامه موسیقی زنده نیز داشتند. کاشی کاری های سر در این دروازه، بسیاز زیبا بود و تصاویری از نبرد رستم و دیو سپید و قشون دوره قاجار و توپخانه و شیر و خورشید را داشت. بعد از بازدید، راهنمای عزیز، چند نقشه گردشگری شهر را به ما دادند و پیشنهاد کردند که برای نهار هم به عمارت بادگیر شهر برویم.
عکس شماره 63 و 64 و 65 و 66 و 67: دروازه ارگ، نماد شهر سمنان
مقصد بعدی ما، با توجه به نزدیک بودن میدان مشاهیر، عمارت امیر یا باغ موزه امیر بود. به نظرم این موزه، یکی از بهترین جاهایی است که در سمنان می توانید ببینید و به لطف مدیریت خوب و دلسوزانه بخش خصوصی، تبدیل به یک جاذبه بسیار دیدنی شده است. عمارت امیر، در کوچه هشتم خیابان میرزای شیرازی شهر سمنان قرار دارد. بنایی است که در اواخر دوران قاجار ساخته شده و متعلق به حاج میرزا آقا فامیلی، صاحب کارخانه ریسمان بافی سمنان بوده است که در زمان جنگ جهانی دوم، به عنوان پایگاه فرماندهان متفقین نیز مورد استفاده قرار می گرفته و در حال حاضر به موزه صد ساله سمنان معروف است. بلیط ورودی این مجموعه، پنج هزار تومن بود که در ابتدا کمی زیاد به نظر می رسید ولی در بدو ورود، با برخورد خوب مسئول پذیرش رو به رو شدیم و در ادامه از توضیحات بسیار جذاب و کامل و حرفه ای راهنمای موزه، آقای اخلاقی، که با کمال صبوری و ادب، در مورد تمام دیدنی های موزه توضیح دادند، استفاده کردیم. بخش های جالبی در موزه وجود داشت که همراه با راهنمایمان، از هر بخش دیدن کردیم.
عکس شماره 68 و 69 و 70 و 71 و 72: باغ موزه زیبای امیر
بخش چاپ: در این بخش، قدیمی ترین و اولین دستگاه چاپ لترپرس آلمانی، به همراه دستگاه استنسل، پلی کپی و جعبه حروف سربی (گارسه) نگهداری می شود.
عکس 73 و 74
بخش موسیقی: شامل دستگاه های پخش موسیقی از قبیل گرامافون، جعبه موزیکال قاجاری، دستگاه فونو گراف، دستگاه پخش صفحات پلی فون، آلات نواختن موزیک و ... تا دستگاه های معاصر وجود دارد.
عکس 75 و 76 و 77
بخش رادیو: در این بخش حدود 40 دستگاه رادیو قدیمی، شامل رادیو نفتی !!، رادیو سکه ای و همچنین انواع تلویزیون های قدیمی نگهداری میشه که بسیار جالب بود. بعضی از این وسایل را یادم هست که وقتی بچه بودیم، داشتیم یا در خانه اقوام مسن دیده بودیم.
عکس شماره 78 و 79 و 80 و 81
بخش تلفن و مخابرات: دستگاه های مختلفی از جمله دستگاه مخابراتی مورس، چندین مدل تلفن قدیمی از قبلی تلفن های هندلی، صحرایی، جنگی، سکه ای و ... در این بخش وجود داشت.
عکس شماره 82 و 83 و 84
بخش سینما و عکاسخانه: این بخش شامل یک آتلیه کوچک که می توانستند در آن عکس بگیرید و عکس هایی از مفاخر و شخصیت های برجسته استان بود. همچنین انواع مختلف دوربین و تجهیزات عکاسی و چاپ و ظهور عکس در این قسمت وجود داشت که واقعا دیدنی و جذاب بودند.
عکس شماره 85 و 86 و 87 و 88
بخش ساعت: از ساعت های اره ای تا ساعت کوکو (همان که در کارتن پلنگ صورتی دیده ایم و پرنده ای از آن بیرون می آمد و کوکو می کرد) و ساعت روز کوک و ماه کوک و غیره، در این بخش وجود داشت.
عکس شماره 89 و 90
علاوه بر این بخش ها که به صورت تخصصی بودند، ابزار ها و وسایل دیگری مثل وسایل خیاطی، ابزار سلمانی و حجامت، ابزار و اشیای به جا مانده از ارتش روس در جنگ جهانی دوم، دستگاه بستنی ساز قدیمی و ... هم در این موزه وجود داشت. ضمنا مطبخ خانه این موزه، که محل قرار گیری آشپزخانه عمارت بوده نیز خیلی جذاب و دیدنی بود.
عکس شماره 91 و 92 و 93: مطبخ یا آشپزخانه عمارت
بعد از بازدید از مجموعه و گرفتن چند عکس یادگاری در عکاسخانه و حیاط زیبای موزه، به سمت مقصد بعدی مان که عمارت بادگیر بود حرکت کردیم تا هم بازدید داشته باشیم و هم یک نهار خوشمزه در رستورانش بخوریم. قبل از رفتن هم تماس گرفتیم و پرسیدیم برای نهار، ته چین دارید یا نه که گفتند داریم. باران خیلی شدید شده بود که به عمارت رسیدیم.
عمارت بادگیر یا خانه تاریخی کلانتر، متعلق به دوره قاجار است که درست در نبش میدان ابوذر سمنان قرار دارد. این عمارت در گذشته، دارالحکومه سمنان بوده و بعدها توسط خانواده رجبی خریداری می شود و در حال حاضر هم تبدیل به رستوران و چایخانه و گالری شده و توسط یک شرکت خصوصی اداره می شود. بلندترین بادگیر تاریخی سمنان نیز در این عمارت قرار دارد. بازدید از این مجموعه ورودیه ندارد.
سقف حیاط اندرونی عمارت را با پارچه پوشانده بودند ولی به علت شدت بارش باران، هر چند دقیقه یکبار، آب های جمع شده در برزنت های سقف، سنگینی می کرد و به صورت آبشاری پایین می ریخت و این دیگر شانس بود که شما آن لحظه در حیاط باشید یا نه.
عکس شماره 94 و 95 و 96 و 97 و 98: عمارت بادگیر و رستوران زیبای آن
در وسط حیاط اندرونی، یک هفت سین بسیار زیبا درست کرده بودند. دور تا دور اندرونی هم بخش های مختلف عمارت بود که در حال حاضر رستوران است. ما در یکی از بخش ها که گالری نقاشی هم بود نشستیم و بعد از کلی گشتن به دنبال گارسون ها، بالاخره یک نفر پیدا شد که از ما سفارش بگیرد و اولین چیزی که به ما گفت این بود که ته چین نداریم !!! یعنی داشته ایم ولی تمام شده !!! هر چند که از زمان تماس ما تا رسیدن به عمارت، کمتر از یک دقیقه طول کشیده بود. بهرحال غذاهای دیگری سفارش دادیم که همگی واقعا خوشمزه و لذیذ بودند. هزینه نهار هم سیصد و بیست هزار تومن شد که با توجه به حجم و کیفیت غذاها و فضای زیبا، مناسب بود.
عکس شماره 99 و 100 بخشی از غذاهای خوشمزه ما !!
بعد از نهار، به قصد دیدن خانه تاریخی تدین حرکت کردیم که در کمال تعجب، مسئولان این خانه تاریخی به ما گفتند "امکان بازدید از خانه نیست، چون باران شدید است". توضیح بیشتری ندادند و ما نفهمیدیم رابطه باران با بازدید از خانه چیست. چون سایر جاذبه های شهر را هم در همین باران دیده بودیم. خلاصه ما را که راه ندادند ولی اگر شما خواستید برای بازدید بروید، این خانه در خیابان طالقانی، نرسیده به چهارراه مازندران است.
عکس شماره 101: خانه تدین که ما ندیدیم!!
بهرحال دوباره سوار ماشین شدیم و در ترافیک های سمنان، برای بازدید از مسجد جامع، بازار مرده ها و گرمابه پِهنِه حرکت کردیم. متاسفانه شهر سمنان، علی رغم اینکه مرکز استان است و باید امکانات و زیر ساخت های گردشگری بهتری داشته باشد، از این نظر خیلی ضعیف بود. به عنوان مثال، در میادین و خیابان های اصلی، هیچ تابلویی که نشان دهد مسیر دسترسی به جاذبه های گردشگری از کدام سمت است، وجود نداشت و ما همه جا را از طریق برنامه ویز پیدا می کردیم و البته عجیب تر اینکه حتی مردم شهر هم هیچ علاقه ای به راهنمایی گردشگران نداشتند و وقتی آدرس می پرسیدیم یا می گفتند که نمی دانند کجاست و اصلا چنین جایی را نمی شناسند و یا می گفتند از اینجا راه ندارد !!!
در باران شدید، به منطقه مسجد جامع، در خیابان امام خمینی رسیدیم. مسجد در داخل بازار شیخ علاء الدوله که به آن بازار مرده ها هم می گویند قرار دارد. علت نام گذاری این بازار به بازار مرده ها این است که در گذشته، مسیر تشیع اموات برای خاکسپاری، از داخل این بازار می گذشته و برای همین چنین نامی بر آن گذاشته اند. هر چند که سوت و کور بودن و بسته بودن مغازه های بازار، آن هم در ایام پر مسافر عید، برای ما تداعی کننده مفهوم دیگری نیز بود.
مسجد جامع سمنان، بنای با ابهت و جالبی است. به این دلیل که همانند مسجد جامع دامغان، در دوره های مختلف تاریخی، بخش های مختلف آن ساخته شده. مناره اش سلجوقی است. شبستان و کتیبه هایش ایلخانی و گنبد و ایوان آن تیموری. این مسجد در کوچه ضلع غربی تکیه پِهنِه قرار دارد.
عکس شماره 102 و 103 و 104 و 105: مسجد جامع سمنان
بعد از مسجد، به دیدن گرمابه پهنه رفتیم. این گرمابه که به آن گرمابه حضرت نیز می گویند، در انتهای بازار و در کنار تکیه پهنه قرار دارد. در حال حاضر موزه باستان شناسی است و آثاری از تپه های باستانی و بخش های قدیمی استان در آن نگهداری می شود. این گرمابه، بنایی است ششصد ساله که در دوره تیموری ساخته شده و در دوران قاجار، بازسازی شده است. کتیبه سر در آن، از نمونه های کاشیکاری دوران قاجار و با نقش شیر و خورشید است. داخل گرمابه هم مانند سایر معماری های مشابه ایرانی، شامل هشتی ها، سربینه، گرمخانه، خزینه می شود که در حال حاضر به خاطر تبدیل شدن به موزه، از شکل و شمایل اصلی خود کمی فاصله گرفته. بلیط بازدید از مجموعه هم پنج هزارتومان بود.
نکته: معنی عبارت پِهنِه: وسعت، ساحت، صحنه، عرصه و ...
عکس شماره 106 و 107 و 108
راهنمای این موزه، خانم جوانی بودند که به خوبی بخش های مختلف موزه را برای ما توضیح دادند. یکی از جالب ترین آثار موزه، اسکلت 4000 ساله ای بود که مربوط به عصر مفرغ می شد. بانویی که در زمان زایمان، خود و فرزندش جانشان را از دست داده بودند و به همان شکل که کودک در داخل شکم مادر بود، آن ها را به خاک سپرده بودند. این اسکلت در منطقه تپه حصار دامغان کشف شده بود و چون خاک منطقه رطوبت کم و نمک زیادی داشته، این اسکلت به خوبی سالم مانده است.
عکس شماره 109 و 110 و 111: بخش های مختلف موزه گرمابه پهنه
بعد از بازدید از گرمابه، قدم زنان به بازار شهر رفتیم. بازار قدیمی و بازار علاء الدوله در کنار هم قرار دارند و هر دو تقریبا نیمه تعطیل بودند. همیشه قدم زدن در بازار های شهر های داخلی و خارجی برایم جالب است چون معمولا بازار ها، محل خوبی برای شناسایی فرهنگ و رسوم و سبک زندگی مردم آن شهر است ولی این بازار برایم اصلا حس خوبی نداشت. همان ذهنیتی را ایجاد می کرد که نامش داشت: مرده ها !!!
عکس شماره 112 و 113 و 114 و 115: بازار سمنان و بازار شیخ علاء الدوله
قصد بازدید از خانه تاریخی طاهری و بقعه پیامبران (آرامگاه سام و لام، پسران حضرت نوح) را هم داشتیم که با توجه به تاریکی هوا و احتمالا اتمام زمان بازدید، میسر نشد. خرید مختصری از شهر کردیم و در حالی که باران شدت گرفته بود، به سمت شهمیرزاد به راه افتادیم. البته همچنان تابلوهای خیابان هیچ کمکی نمی کرد و ما به کمک ویز، اتوبان خروجی شهر را پیدا کردیم.
آن شب، آخرین شب اقامت ما در شهمیرزاد بود. قصد داشتیم تا فردا صبح، برای بازدید و اقامتی یکی دو روزه به سمت شاهرود و بسطام برویم ولی اخبار و هشدارهای ستاد مدیریت بحران، ما را از این تصمیم منصرف کرد و ظاهرا بخشی از جاده مورد نظر ما هم مسدود شده بود. برای همین تصمیم گرفتیم به تهران برگردیم.
صبح در هوایی که به شدت بارانی و مه آلود بود بیدار شدیم و پس از صبحانه، به راه افتادیم. در شهمیرزاد، توقف کوتاهی برای خرید سوغات و خشکبار داشتیم. همانطور که گفتم، شهمیرزاد مهد گردو است ولی دریغ و افسوس که گردوی ایرانی که در مغازه ها عرضه می شد، نه تنها قیمت مناسبی نداشت، بلکه کیفیت بسیار پایین تری از گردوی خارجی داشت و خود مغازه داران هم اصرار داشتند گردوی خارجی بخریم !! البته از حق نگذریم، در مورد آلو، قره قروت و سایر محصولات و میوه های خشک اینطور نبود و کیفیت و قیمت بهتر از تهران بود. توقف دیگری هم برای خرید کلوچه یا همان نان شیرمال های معروف استان داشتیم و از چند نوع آن خریداری کردیم که این موارد هم رضایت بخش بودند و با چای، حسابی می چسبید.
عکس شماره 116 و 117: خشکبار فروشی شهمیرزاد و نمونه ای از کلوچه های خوشمزه
می خواستیم در مسیر برگشت، بازدیدی هم از چند جاذبه سنگسر (مهدیشهر) مثل عمارت خیل خان داشته باشیم ولی شدت باران به نحوی بود که ما را از این تصمیم منصرف کرد. در مسیر برگشت، در کنار جاده های شهمیرزاد و مهدیشهر سیلاب های کوچک و گاهی بزرگی جریان داشت که حتی امکان توقف در کنار جاده هم وجود نداشت. در طول مسیر هم به لطف حضور مادر فرهیخته ام که معلم بازنشسته ادبیات و بسیار علاقه مند به شعر و ادب هستند، مدتی مشاعره کردیم و بعد هم با بازی های دیگر و تعریف کردن خاطره، سرگرم شدیم تا خیلی درگیر بارندگی مسیر نشویم.
عکس شماره 118
تا نزدیکی های گرمسار، وضعیت همین بود و در گرمسار شدت بارش کم شد. اما ورودی استان تهران، از سمت پاکدشت، عملا سیلاب بود. تا قسمت بالای چرخ ماشین ها در آب گل آلود گیر کرده بود و پلیس های زحمت کش راهنمایی و رانندگی، به ماشین ها اعلام می کردند دور بزنند و از سمت ورامین بروند. خیلی وضعیت بدی بود و من کمی ترسیده بودم. خصوصا با توجه به صحنه هایی که در اخبار، از سیل شیراز دیده بودم.
عکس شماره 119: سیلاب در منطقه پاکدشت
خلاصه باز هم با کمک نرم افزار ویز، مسیر دیگری به سمت تهران پیدا کردیم و حدود ساعت 3 بعد از ظهر به تهران رسیدیم. پس از خداحافظی با مادر و خواهر عزیزم، به سمت خانه رفتیم تا پرونده یک سفر دیگر، با خاطراتی خوش بسته شود. خاطراتی خوش همراه با تجربه کویر بارانی.
اگر بخواهم نظر و احساسم را درباره مقصدِ این سفر بگویم، باید اعتراف کنم دامغان بهتر از چیزی بود که فکر می کردم و سمنان، تقریبا با تصورات ذهنی ام همخوانی داشت. البته به نظرم زیر ساخت های گردشگری خوبی ندارند و دامغان از این نظر بهتر بود. در مورد شهمیرزاد هم فکر می کنم اگر در خرداد ماه به آنجا سفر می کردیم، لذت بیشتری می بردیم، چون هم سردی هوا کمتر می شد و هم قطعا سرسبزتر می شد. بهر حال ما از این سفر لذت بردیم و به ما خوش گذشت.
از اینکه همراه من در مرور خاطرات سفر بودید سپاسگزارم. امیدوارم نوشته من، کمکی هر چند کوچک، برای کسانی باشد که قصد سفر به مقصد ما را دارند و از سفر خود لذت ببرند.
در پایان، می خواهم با توجه به اطلاعات کمی که در خصوص گردشگری استان سمنان در منابع اینترنت وجود دارد، کمی از تجربیات و اطلاعاتی که خودمان به دست آوردیم و یا در بروشور هایی که به ما دادند درج شده بود را برایتان بنویسم تا شاید مورد استفاده قرار گیرد:
عکس شماره 120 و 121 و 122
از شما دوستان عزیز، بابت زمانی که صرف مطالعه سفرنامه من نمودید صمیمانه سپاسگزارم.
ارادتمند
نویسنده: نیلوفر ورزش نژاد