به شیرینی یک رویا سفر به دیار مکران (سفرنامه چابهار)

4.6
از 47 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
به شیرینی یک رویا سفر به دیار مکران + تصاویر

 

دو تا خانم تنها... به نظر من کنسل کنید. اونجا اصلا برای دو تا خانم تنها امن نیست. این صحبت یک آقای لیدر بود که به تازگی به چابهار سفر کرده بود و حسابی من و همسفر رو به فکر فرو برد. مخصوصا من که کمی از همسفر ترسوتر هستم و چند روز قبل از سفر مدام با خودم فکر میکردم آیا کار درستی دارم انجام میدم نکنه واقعا اونجا نا امن باشه و هزار تا فکر دیگه.

تا اینکه جمعه هشتم اسفند نود و نه صبح ساعت هفت صبح خودم رو فرودگاه مهرآباد یافتم و اینگونه بود که سفر چهار روزه من و همسفر به چابهار آغاز شد.

ایده سفر به چابهار چندی بود که توی ذهنم بود و حالا که یک بلیط رفت و برگشت از هر مبدا به هر مقصد داخلی از پیج خوب لست سکند برنده شده بودم باعث شد که برنامه این سفر را عملی کنم.

پس یکی از همکارانم که به واسطه همین علاقه مشترک مدت پانزده سال است که سفرهای زیادی رو با هم تجربه کردیم. پیشنهاد سفر چابهار رو دادم و اون هم پذیرفت.

بلیط سفر من که برای هواپیمایی ایران ایرتور بود توسط خانم ترکمان و هماهنگی با شرکت ایران ایرتور صادر شد و برام فرستاده شد و همسفرم هم بلیط رو از الی گشت به مبلغ یک ملیون و هشتصد هزار تومان خریداری کرد.

حالا نوبت رزرو هتل شده بود. پس رفتم برای رزرو هتل. چندین و چند سایت رزرواسیون رو چک کردم. تعداد هتل های چابهار بسیار کم است. اوایل بهمن ماه بود و تا اوایل اسفند هیچ اتاقی جای خالی نداشت و توی اسفند هم که قیمت ها را دو سه برابر کرده بودند.

خلاصه با کلی این در و اون در زدن به هتل سنتی در بلوچ رسیدیم. چیز خیلی زیادی تو سایت ها نوشته نشده بود ولی خب چاره ای نبود چون گزینه دیگری وجود نداشت.

هتل در بلوچ رو برای تاریخ 8 تا 11 اسفند برای یک اتاق دو تخته به قیمت شبی ششصد هزار تومان رزرو کردم که البته قیمت واقعی و در زمان خلوتی در نصف این قیمت هم کمتر است ولی به دلیل پر بودن هتل ها و زیاد بودن مسافر، قیمت ها رو تا جایی که تونسته بودند بالا برده بودند.

 

حالا باید به فکر برنامه ریزی برای گشت ها می بودم به صورتی که زمان رو از دست ندهیم و بتونیم تا جایی که ممکنه با استفاده بهینه از زمان جاذبه های چابهار رو ببینیم.

پس شروع کردم به خواندن سفرنامه های سایت لست سکند و چندتا سفرنامه روخوندم به خصوص سفرنامه آخر که برای من شد مرجع و برنامه سفرمان رو از روی سفرنامه خانم شیلان صادقی روی یک برگه برای خودم نوشتم.

خب حالا باید یک لیدر محلی برای خودمان انتخاب میکردیم. اولین گزینه لیدر خانم شیلان صادقی بود که خانم صادقی بسیار هم ازشون تعریف کرده بودند.

به رزرواسیون هتل زنگ زدم و ایشون هم شماره یک لیدر دیگر رو به من داد یک لیدر دیگر هم از اینستاگرام پیدا کرده بودم.

با این سه نفر صحبت کردم و ساعت رسیدن و برگشت مون رو گفتم. نفر دوم و سوم گفتند روز اول که یازده صبح می رسید، هیچ و توی دو روز بعد ما تمام مسیر شرق و غرب را می ریم و روز آخر هم که هیچ.

اما لیدر خانم صادقی که آقای جان محمد اسرار نام داشت برنامه ای بهتر برای ما داشت. اون گفت که از ساعت یازده که ما به چابهار میرسیم، گشت ها شروع می شود و ما روز اول بازدید از شهر کنارک، اسکله و جاذبه های کنارک رو داشتیم.

که با برنامه دو لیدر دیگر اصلا امکان پذیر نبود.

پس لیدرمون هم مشخص کردیم. باهاشون ساعت و تاریخ رسیدنمون را قطعی کردم و دیگر انتظار برای روز موعود.

جمعه 8 اسفند ساعت 8:30 پرواز بود. ساعت 7 به فرودگاه رسیدم  و همسفر هم پانزده دقیقه ای بعد من رسید.

پرواز ایران ایرتور پرواز خوبی بود و تقریبا قانون 60% فروش صندلی رعایت شده بود. و به بهانه کرونا پذیرایی فقط یک آب معدنی کوچک و یک پدالکلی. آخه چرا؟ شما یه چیزی بدید ما خودمون ضدعفونی میکنیم. آخه من ساعت شش صبح از خونه بیرون آمده بودم و به امید صبحانه هواپیما چیزی نخورده بودم.

 

20210226_091717[1].jpg

پذیرایی پرواز ایران ایر تور

مدت زمان پرواز دو ساعت و پانزده دقیقه بود و هواپیما ساعت 10:30 صبح در فرودگاه کوچک کنارک به زمین نشست.

به محض اینکه تلفنم را روشن کردم پیام جان محمد مبنی بر اینکه توی محوطه بیرون فرودگاه منتظر ماست برام اومد.

 خداروشکر شروعش که خوب بود.

 

20210226_110519[1].jpg

فرودگاه کنارک

وارد محوطه که شدیم به جان محمد تلفن زدم و همدیگر رو پیدا کردیم یک جوان حدود سی ساله که ماسک هم زده بود.

ماشین اکسنت قدیمی بود ولی برای ما ماشین راحتی بود توی اون چند روز.

سوار شدیم و به سمت اولین مقصد گردشگری که اسکله کنارک بود رفتیم. اسکله کنارک یک اسکله خیلی طولانی بود که ماشین هم روی آن تردد میکرد. می گویند در فصل تابستان که دریا مواج تر است موج دریا روی اسکله می آید و صحنه زیبایی را درست میکند. توی اسکله کنارک توقفی نیم ساعته داشتیم و توی یکی دوتا از این لنج های ماهیگیری که اونجا بود رفتیم. دوری زدیم و عکس گرفتیم.

 

IMG-20210303-WA0236-02.jpeg

20210226_115742-01.jpeg

IMG_5258-01.jpeg

اسکله کنارک

بعد از آن نزدیک ناهار بود برای ناهار به شهر کنارک و رستوران نقش جهان رفتیم. فضای رستوران و دکوراسیون خیلی معمولی بود. سفارش ما کرائی گوشت و چلوماهی بود. کیفیت غذا و حجم غذا معمولی بود ولی خب ما صبحانه هم نخورده بودیم بسیار گرسنه بودیم غذا را با ولع زیادی خوردیم. پول غذا مبلغ یکصد و شصت هزار تومان شد.

 

20210226_122420-01.jpeg

20210226_125650-01.jpeg

رستوران نقش جهان

بعد از غذا برنامه ما بازار تاناکورا و بعد اسکله پزم کنارک بود چون هنوز تا باز شدن بازار تاناکورا وقت داشتیم رفتیم ساحل در شهر کنارک.

این ساحل شبیه ساحل ناز در قشم بود. کفشامون رو درآوردیم و توی این ساحل زیبا و تمیز شروع به قدم زدن آن کردیم.

 

20210226_133133-01.jpeg

ساحل کنارک

حدود یک ساعتی اونجا بودیم بعد به سمت بازار تاناکورا رفتیم. ساعت 4 نشده بود و به همین دلیل فقط یکی دوتا از مغازه ها باز بودند. بازار تاناکورا دو تا راهرو بود که از انتها به هم راه داشت مغازه ها همه فرش شده بود و برای رفتن به داخل مغازه ها باید کفش ها رو در می آوردید. گشتی کوتاه زدیم و چون قصد خرید نداشتیم برگشتیم تا به بقیه جاها بریم.

 

20210226_143151-01.jpeg

بازار تاناکورا

مقصد بعدی اسکله پزم کنارک بود.

یک دماغه بلند که از بالای آن اسکله پزم و آبی دریای بیکران و لنج های بزرگ و قایق های کوچک ماهیگیری آرام گرفته در دل دریا به راحتی پیدا بود. روی دماغه کمی عکس گرفتیم و بعد با راهنمایی جان محمد به سمت دیگر دماغه راه افتادیم. اونجا بود که چشم اقیانوس رو دیدم. سوراخی بزرگ در دل کوه که از آن طرف اقیانوس پیدا بود.

IMG-20210611-WA0009-01.jpeg

IMG_5344-01.jpeg

اسکله پزم

روبروی چشم دریا نشسته ام و از آن دریچه دریای بیکران رو نظاره کردم. آرامشی عجیب در اون محیط حس میشد که وصف نشدنی است.

 

IMG_5333-01.jpeg

چشم دریا

عکس گرفتیم و منتظر غروب خورشید شدیم که غروبی بسیار زیبا بود. سعی کردیم تا جایی که میشد از غروب عکس بگیریم. خورشید که پشت دریاها ناپدید شد همه کسانی که اونجا بودند به سمت ماشین ها رفتند. لیدر ما می خواست که ما فیتوپلانگتونها را ببینیم. پس باید صبر می کردیم که هوا کاملا تاریک بشود.

 

IMG_5396-01.jpeg

IMG_5387-02.jpeg

عکس هایی با غروب در اسکله پزم

بعد از دیدن فیتوپلانگتون ها وار ماشین شدیم و به سمت هتل به راه افتادیم.

از جان محمد راجع به شام پرسیدیم و اون هم پیشنهادی به ما کرد که بسیار پیشنهاد خوبی بود. رستوران دنیای زیبای براسان. گفت که این رستوران بسیار رستوران خوبی هست و خلاصه خیلی تعریف کرد.

رستوران یک فضای بسیار بزرگ حیاط مانند بود و تمیز و زیبا فضا سازی شده بود.

آشپزخانه درست وسط حیاط بود. صاحب رستوران که مشخص بود در این زمینه کاملا حرفه ای است به استقبال ما آمد و بعد ما رو به سمت آشپزخانه برد و راجع به درست کردن کرایی توضیح داد و همان طور که توضیح میداد، آشپز همان کارها را انجام میداد. مواد را داخل ماهیتابه بزرگ (که به گفته صاحب رستوران اسم این ماهیتابه کراهی است) می ریخت روی شعله زیاد می چرخاند و آتش از روی آن بلند می شد. مثل رستوران های چینی و وقتی کرائی مرغ با طعم ماست و خامه را آماده کرد، اون رو توی بشقاب ریخت برای تست جلوی ما گذاشت.

همون موقع نوشیدنی ولکام هم که شیر چایی بود رسید. شیرچایی که عالی بود و بعد کرائی رو تست کردیم که خیلی خیلی خوشمزه بود و با آن چیزی که ظهر در رستوران نقش جهان خورده بودیم کاملا متفاوت بود.

پس دوباره یک کرائی مرغ دیگه و یک کرایی گوشت سفارش دادیم. غذا فوق العاده خوشمزه بود فقط متاسفانه نونی که با اون غذا رو می خوردیم نون خوبی نبود که البته بعد ما متوجه شدیم در چابهار نانوایی خیلی خوب وجود ندارد و این قضیه توی صبحانه هتل و رستوران های دیگه هم دیده می شد.

هزینه غذا و نوشیدنی یکصد و بیست هزار تومان.

 

20210622_015134.jpg

20210226_212739[1].jpg

رستوران دنیای زیبای براسان

بعد از غذا جان محمد ما را به هتل رسوند که با رستوران هم خیلی فاصله نداشت و بعد از اینکه ما پذیرش شدیم تاکید کرد که فردا سمت غرب میرویم و راهش دور است و باید ساعت 8 صبح حرکت کنیم.

هزینه لیدر روز اول سیصد هزار تومان.

 

و اما هتل در بلوچ

هتل در بلوچ، یک هتل سنتی که از شهر حدود بیست کیلومتر فاصله دارد. هتل دارای 16 اتاق 2 تخته بود. برخی اتاق ها تخت خواب و برخی کف خواب بود (اتاق ها به شکل کپرمانند بود دیوارها سیمان بود ولی سقف آن به صورت کپر بود). هر اتاق دارای سرویس بهداشتی و حمام و یخچال، جاکفشی، شامپو و صابون یک میز و یک آینه کوچک بود.

اتاق ها، ملافه ها و سرویس بهداشتی کاملا تمیز بود ولی کمبود سشوار و چای ساز حس میشد.

روز اول سفر به خوبی و خوشی تمام شد. رفتیم برای استراحت و خواب چون برای روز دوم راه طولانی در پیش داشتیم.

 

20210226_193653-01.jpeg

20210226_193632-01.jpeg

20210301_091528[1].jpg

هتل سنتی دربلوچ

روز دوم مسیر غرب

به دلیل اینکه مسیر غرب چابهار طولانی تر است پیشنهاد جان محمد این بود که روز اول مسیر غرب رو برویم و ما هم قبول کردیم.

راس ساعت هشت صبح جان محمد زنگ زد و گفت که تو لابی منتظر ماست.

از این همه نظم و وقت شناسی خیلی خوشم میاد و من رو یاد لیدرهای حرفه ای تایلند می انداخت، اگرچه که جان محمد خیلی منظم و آن تایم بود ولی ما معمولا نیم ساعتی عقب بودیم.

هنوز صبحانه نخورده بودیم پس گفتم که ما صبحانه بخوریم می یایم و او باز تاکید کرد که مسیر غرب مسیر طولانی است و برای اینکه بتوانیم به موقع همه جا رو ببینیم باید زودتر بریم ولی خب بدون صبحانه هرگز.

به سالن صبحانه هتل در بلوچ رفتیم. صبحانه شامل پنیر – کره – عسل – مربا – بسته بندی – چای و آب میوه – خیارگوجه – هندوانه و تخم مرغ و لوبیا یا عدسی بود.

صبحانه کاملی بود ولی همینطور که گفتم کیفیت نان ها در چابهار خوب نبود و این ضعف به راحتی حس می شد. صبحانه را خوردیم و ساعت 8:30 خودمون رو به لابی رسوندیم و گشت سمت غرب ما شروع شد.

 

20210227_081712[1].jpg

20210227_081719[1].jpg

20210622_015201.jpg

20210227_082148.jpg

صبحانه هتل در بلوچ

 اولین توقف در باغ های گرمسیری روستای کهیر بود. باغ های گرمسیری که ما دیدن کردیم درخت های زیتون یا گواوا و میوه کنار بود که اون زمان رسیده بود و ما از این میوه ها چیدیم و خوردیم. میوه های خیلی خوش عطری بود. درخت انبه هم بود که البته اون موقع میوه نداشت. باغ موز هم که سال قبل بر اثر سرما کاملا سوخته بود. بعد از دیدن از باغ های میوه های گرمسیری به سمت گل افشان به راه افتادیم.

 

IMG_5418-01.jpegIMG_5410-01.jpegIMG_5408-01.jpeg

IMG_5411-01.jpeg

باغ های گرمسیری کهیر

کوه گل افشان

تپه ای بود که از آن بالا رفتیم تا به نوک تپه رسیدیم. بالارفتن هم خیلی سخت نبود و جای پا داشت. در بالای تپه دهانه ای به قطر یک متر که فعال است و هر چند دقیقه یکبار گل به سمت بیرون پرتاب می شود. بومی ها به کوه گل افشان، ناف زمین می گویند. تابلوهای خطر فرو رفتن در گل در مسیر دیده میشد و جان محمد هم هشدار داد که مواظب باشید خیلی جلو نرید. یک پسر محلی معروف به نام پسر گل افشان اونجا بود که بازدیدکنندگان رو راهنمایی میکرد. درباره گل افشان توضیح میداد با گل ها یک ستاره به عنوان یادگاری درست میکرد و به بازدیدکننده ها میداد گاهی هم برای بالا رفتن و پایین آمدن از تپه کمک میکرد. بدون هیچ چشم داشتی. واقعا چه اسم با مسمایی برای خودش انتخاب کرده بود پسر گل افشان. واقعا انگار که این پسر، پسر گل افشان بود. هرجا هست خداحفظش کند. از گل افشان و پسرش خداحافظی کردیم و به سمت مقصد بعدی راه افتادیم.

 

20210227_110226-01.jpeg

20210227_110912-01.jpeg

گل افشان

درخت انجیر معابد

درختی بزرگ، خاص و عجیب درختی که شاخه های آن به جای رفتن به آسمان به سمت زمین می آیند و در خاک فرو می روند و بدین گونه تصویری خاص و دیدنی از این درخت درست کرده. درخت انجیر معابد در غرب چابهار. هیچ کس بجز دو بز شیطون اون اطراف نبود، پس با خیال راحت عکس هامون رو گرفتیم و برای جبران تاخیر صبح زودتر به سمت مقصد بعدی راه افتادیم.

 

 

20210227_114319-01.jpeg

20210227_114416-01.jpeg
درخت انجیر معابد مسیر غرب

دره تندیس ها

دره ای نه چندان بزرگ که با کوه هایی از جنس رسوب محصور شده و شکل هندسی روی کوه ها که میتوان آن ها را به شکل های مختلف شبیه کرد، به دره تندیسها مشهور شده. البته با دره تندیس های قشم قابل مقایسه نیست و خیلی کوچکتر از آن است.

 

20210227_120453-02.jpeg

دره تندیس ها

به خاطر تاخیر صبح ما کمی زمان کم آورده بودیم. جان محمد تا جایی که میتونست پاش رو روی گاز فشار میداد تا ما بتونیم همه جا رو ببینیم. در صورتی که شنیده بودم لیدر های دیگه بعضی جاها رو حذف میکنند و میگن اینجا خیلی خوب نیست یا اینکه شبیه فلان جاست، حذف میکنیم تا فلان جا رو بیشتر ببینید. خلاصه که خیلی سرعتی از زیستگاه لاکپشتها، ساحل کشتی صخره ایی و ساحل خرچنگ ها، در حد یک توقف کوتاه و چند تا عکس، دیدن کردیم.

 

IMG_5432-01.jpeg

زیستگاه لاکپشتها

IMG_5445-01.jpeg

ساحل کشتی صخره ایی

IMG_5454-01.jpeg

ساحل خرچنگ ها

بعد به سمت بندر تنگ و اولین تلاقی کویر و دریا رفتیم.

سوار قایق شدیم و راه دریا رو پیش گرفتیم. تقریبا بعد از نیم ساعت رسیدیم به جایی که کویر و دریا همدیگر رو در آغوش می کشند و صحنه ای بس عجیب و زیبا می سازند. نیم ساعت وقت داشتیم که اونجا باشیم ولی واقعا برای اون همه زیبایی نیم ساعت زمان کمی است.

شتری اونجا بود که با پرداخت 20 هزارتومان می تونستیم سوار بشیم. من که کمی ترسو هستم و ترس از ارتفاع دارم سریع انصراف خود را اعلام کردم ولی همسفرم سوار شتر شد و یه دور کوتاه زد. بعد به سمت کویر رفتیم روی تپه های شنی، فضای خیلی زیبا، رویایی و سرشار از آرامش بود ولی متاسفانه هوا گرم بود و باد می وزید و شن های کویر رو توی چشم و صورتمون می آورد و نمی شد که 100% از اون فضای بی نظیر استفاده کنیم. یک نکته مهم اینکه من دوربینم رو با خودم به وسط کویر بردم و حال اینکه باد ،شن هارو همه جا می برد از جمله لنز دوربین.  وقتی اون بالا رسیدیم جان محمد و همسفر هردو گفتند که چرا دوربین رو آوردی. شن های کویر قاتل لنز و دوربین است. منم سریع دوربین رو جمع کردم و در کیفش گذاشتم. خداروشکر بازم شانسم به سراغم اومد و دوربینم چیزیش نشد.

گرچه که خداحافظی با همچین فضایی سخت بود ولی جان محمد میگفت که راه غرب دور است و باید به موقع حرکت کنیم.

 

IMG-20210303-WA0083-01.jpeg

 

20210227_130919-01.jpeg

تلاقی کویر و دریا

حدود ساعت 2 بود که برای ناهار به خانه بوم گردی احمد سزاواری رفتیم. غذایی که صبح سفارش داده بودیم لیدر هماهنگ کرده بود که برایمان آماده کنند. قلیه ماهی و بریانی گوشت بود. که متاسفانه اصلا چیز خوبی نبود. قلیه ماهی دو تیکه ماهی پر استخوان در آب بود و بریانی یه غذای که گویی چند غذای مونده رو با هم قاطی کردی و اصلا معلوم نبود چی بود و قاعدتا طعم خوبی هم نداشت. هزینه غذا یکصد و پنجاه هزار تومان شد.

بعد از ناهار راه رو به سمت مقصد بعدی و یکی از مهمترین مقصدهای این سفر پیش گرفتیم.

 

20210227_143737.jpg20210227_143744.jpg

20210227_143751.jpg

غذا در بومگردی احمد سزاواری

ساحل درک

ساحل درک آخرین جایی بود که ما در گشت غرب چابهار رفتیم.

لیدر جان محمد گفت که مارو جایی میبره که خلوت باشه که برای عکاسی بهتر باشه پس نرسیده به روستای درک از جاده اصلی خارج شد و کمی جلوتر ایستاد از اینجا دیگه کویر شروع می شد، سجاده شو دستش گرفت و حرکت کرد. من و همسفرم هم صندل ها را درآورده دنبالش به راه افتادیم. هرآنچه که می دیدیم کویر بود. کویر مسطح نه کویر تپه مانند، از این که بالا می رفتیم و دوباره پایین می آمدیم همش فکر می کردم چقدر باید بریم، کی به ساحل و تک درخت معروف درک می رسیم. خلاصه حدود 20 دقیقه ای توی کویری که اصلا انتهاش معلوم نبود دویدیم. تا بالاخره تک درخت نخل ساحل درک خودش را به ما نشان داد.

حس من مثل حس کسی بود که انگار چندین سال توی یک جزیره متروکه گیر افتاده و حالا یک کشتی نجات می بینه، راستش خلوتی اون محیط یک کم من رو نگران کرده بود ولی نگرانی بی مورد بود و فقط باعث شد که نتونم 100% از اون فضا استفاده کنم. نیم ساعتی تا غروب وقت داشتیم که از فضا استفاده کنیم و عکس بگیریم و بعد از غروب باید به طرف ماشین حرکت میکردیم.

وصف حال و هوا و فضای اونجا در قالب کلمات واقعا سخت است. باید رفت و دید این همه زیبایی، شکوه آفرینش و معجزه طبیعت رو.

کویر با شن های نرم، درخت های نخل و بعد اقیانوس. الان که به آن لحظه ها برمیگردم با خودم میگم کاش وقت بیشتری اونجا میگذاشتم. و بعد غروب شد. خورشید به شکل یک توپ نارنجی از بالای تک درخت معروف درک پایین و پایین تر رفت و در بینهایت اقیانوس ناپدید شد.

حالا باید قبل از تاریکی هوا به ماشین میرسیدیم پس مثل زمان آمدن جان محمد راه افتاد و من و همسفر هم می دویدیم تا جا نمانیم. من فکر میکردم که اگه قبل از اینکه به ماشین برسیم هوا تاریک بشه چی، فکرش بهم استرس میداد و باعث میشد با سرعت بیشتری حرکت کنم. ولی خب خداروشکر قبل از تاریک شدن هوا به ماشین رسیدیم و راه رو به سمت چابهار پیش گرفتیم.

به گفته جان محمد مسیر غرب چابهار به دلیل دور بودن و بدلیل اینکه توی جاده شتر و الاغ زیاد میاد و باعث تصادف میشه خیلی مسیر خوبی نیست و لیدرها معمولا این مسیر رو دوست ندارند، ولی خب نمیشد که چابهار بیایی و ساحل درک رو نبینی.

حدود ساعت 18 بود و 2 ساعت راه داشتیم. جان محمد کاملا به راه و جاده مسلط بود و این تسلط اطمینانی به ما میداد که ما توی ماشین تا برسیم استراحتی کردیم و کمی خوابیدیم.

به چابهار که رسیدیم از جان محمد خواستم که مارو جایی ببرد تا بتونیم شیرچای بخریم پس به منطقه آزاد چابهار و مجتمع تجاری صالحیار رفتیم. جان محمد ما رو به مغازه ای برد که بتونیم شیرچای و انواع شکلات و قهوه و ترشی انبه و سوغات خوراکی چابهار با قیمت مناسب بخریم و واقعا هم قیمت از دیگر مغاره های پاساژ مناسب تر بود. این است از مزایای لیدر محلی خوب داشتن.

بعد از خرید از جان محمد خواستیم که ما رو به هتل ببره. ناهار امروز خوب نبود و میل به شام رو هم از ما گرفته بود. ترجیح دادیم شام از آجیل هایی که با خودمون آورده بودیم بخوریم تا اینکه با یک غذای بد خودمون رو سیر کنیم.

و اینگونه روز دوم به پایان رسید. هزینه لیدر در مسیر غرب مبلغ ششصد هزار تومان شد.

 

IMG_5526-01.jpeg

IMG_5525-01-01.jpegIMG_5509-01.jpeg

 

20210227_164658-01.jpeg20210227_165337-01.jpeg

nxeqrA3FwgsjEEBwMG3CyxuEg6ISViWe1hnvuNRM.jpg
ساحل درک

روز سوم مسیر شرق چابهار

جان محمد گفت که مسیر شرق نزدیک تر است و فردا به جای ساعت 8 می تونیم 8:30 حرکت کنیم. ولی زهی خیال باطل چون اون هر ساعتی که میگفت ما نیم ساعت بعد حاضر بودیم. خلاصه که بنده خدا از ساعت8:30 توی لابی هتل منتظر ما بود تا ما ساعت 9 خودمون رو بهش رسوندیم. بعد هم در جوابش که گفت نمی رسیم، دیرشده زمان رو از دست دادیم می گفتیم هرجا رفتی 5 دقیقه کمتر می مونیم تا تاخیر جبران بشه و راه مسیر شرق رو در پیش گرفتیم.

اولین توقف در ساحل صخره ای کمب بود.

این ساحل در 5 کیلومتری چابهار و در نزدیکی روستای کمب است. دماغه یا ساحل کمب ارتفاع زیادی دارد و با نام تراس کمب هم مشهور است، به دلیل ارتفاع زیاد امکان رفتن به کنار آب وجود ندارد ولی تماشای اقیانوس آبی و پاک از بالای این تراس ها عالی است. ولی باید خیلی نزدیک نشوید چون احتمال ریزش و خطر سقوط وجود دارد.

 

IMG_5628-01.jpeg

ساحل صخره ایی کمب

تالاب صورتی لیپار از از جاذبه های منحصر به فرد چابهار است و تنها چند نمونه انگشت شمار از آن در جهان وجود دارد.

این تالاب بدلیل وجود باکتری ها و پلانگتون های گیاهی به رنگ صورتی درآمده است.

نیم ساعتی وقت داشتیم که از فضا استفاده کنیم و عکس هامون رو بگیریم. جان محمد باز تذکر داد که خیلی جلو نریم که احتمال فرورفتن در تالاب هست. کنار تالاب هم دو سه جفت لنگه کفش دیدیم فرومانده در تالاب که انگار کسی داشته فرو می رفته و خودش رو کشیده وکفش باقی مانده، احتیاط همیشه شرط عقله پس خیلی با احتیاط و فقط جاهایی که معلوم بود سفت است پا میگذاشتیم و عکس می گرفتیم.

 

IMG_5548-01.jpeg

20210307_104408-01.jpeg

 

20210228_111438.jpg

تالاب صورتی لیپار

در حاشیه تالاب محلی ها سایه بان هایی برپاکرده بودند و فروش انواع صنایع دستی که خودشون درست میکنند مثل سربند – پابند – دستبندهای سوزن دوزی شده انواع صدف و لوازم تزئینی که با صدف درست شده می فروختند.

دو نفر هم زیر سایه بانی با آلات موسیقی بلوچی موسیقی اجرا می کردند و چقدر هم که دلنشین بود. از خانم هایی که اونجا صنایع دستی می فروختند چندتا دستبند و پابند خریدیم و همسفر خواست که روی دستش نقش حنا بزنه. دختر 10-12 ساله بلوچی با چه مهارتی این نقش و نگارها را روی دست با حنا میکشید که واقعا جالب بود و مبلغ 15 هزارتومان گرفت و بعد به سمت مقصد بعدی راه افتادیم.

 

 

کوه های مریخی

و اما بگم براتون از کوه های مریخی که چه در مسیرغرب و مسیر شرق پر بود از این کوه های مینیاتوری مریخی که دیدنش واقعا منو به حیرت می انداخت.

توی مسیر غرب هم کوه های مریخی زیادی بودند ولی از جاده فاصله زیادی داشتند و عکس گرفتن از نزدیک امکان پذیر نبود ولی از همان دور چنان نقش و نگاری روی این کوه ها دیده می شد که گویی چندین مجسمه ساز ماهر این نقش ها را روی کوه ها کنده اند. حتی من یک جا دیدم که یک نقش مثل داریوش هخامنش روی کوهها بود. بعد از جان محمد پرسیدم که اینجا کار دست و کنده کاری شده و اون گفت که نه اینها فقط کار موج دریا و طبیعت است.

و حالا در مسیر شرق چابهار این کوه های مریخی به ما نزدیک تر شده بودند. گویی که داشتیم به سیاره ای دیگر وارد میشدیم. درجایی که مناسب عکاسی باشه توقف کردیم و نیم ساعت وقت برای مریخ نوردی در چابهار داشتیم. گروه هایی برای فیلم برداری و عکس فرمالیته اومده بودند خلاصه که شروع به ثبت عکس ها کردیم و ای کاش فرصت بیشتری داشتیم و از فضای مریخ چابهار بیشتر استفاده کنیم ولی خب مقاصد دیگری پیش رو داشتیم که باید به موقع به اونجا میرسیدیم.

 

20210228_123216-02.jpeg

20210228_123140-01.jpeg

کوههای مریخی

مقصد بعدی درخت انجیر معابد

این درخت انجیر معابد شرق بود. درخت بزرگتر بود یک سری از محلی ها صنایع دستی منطقه را برای فروش گذاشته بودند. متاسفانه در اطراف زباله های زیادی رها شده بود که صحنه ای نازیبا و ناراحت کننده درست کرده بود. متاسفانه روی درخت به اون زیبایی که جاذبه گردشگری به حساب می آید با ماژیک یادگاری نوشته بودند که واقعا ناراحت کننده بود. گشتی کوتاه دور و بر زدیم عکس گرفتیم و به سمت مقصد بعدی راه افتادیم. 

 

20210228_114119-01.jpeg

درخت انجیر معابد شرق

خلیج گواتر

مسیر را به سمت نقطه صفر مرزی و خلیج گواتر پیش گرفتیم. جایی که جان محمد با قایقران هماهنگ کرده بود و قرار بود سوار قایق شویم و در جنگل حرا گشتی بزنیم و دلفین های شیطون رو ببینیم.

کرایه قایق در خلیج گواتر 150 هزار تومان بود و تقریبا 40 دقیقه ای روی آب بودیم. دلفین هایی که اطراف قایق از آب بیرون می پریدند رو دیدیم و در قسمت جنگل های حرای منطقه گواتر گشتی زدیم و بعد از برگشت در خلیج گواتر از راهی که آمده بودیم برگشتیم چون اینجا دیگه آخر راه بود و کمی آن طرف تر پرچم های پاکستان دیده میشد. 

 

IMG_۲۰۲۱۰۲۲۵_۱۳۱۹۳۵-01.jpegIMG_۲۰۲۱۰۲۲۵_۱۳۵۷۴۴-01.jpegIMG_۲۰۲۱۰۲۲۵_۱۴۰۵۴۲-01.jpeg

20210228_140824.jpg

خلیج گواتر

کمی که مسیر شرق رو برگشتیم در خانه بوم گردی حیات برای خوردن ناهار رفتیم. بدلیل اینکه ناهار دیروز رو خیلی دوست نداشتیم یک پرس ماهی شوریده با برنج سفارش دادیم. جان محمد هم که کرایی مرغ سفارش داده بود البته سفارش ما از صبح توسط جان محمد با صاحب خانه بومگردی هماهنگ شده بود.

سفره حصیری محلی گذاشتند و غذا رو آوردند. از غذای دیروز بهتر بود و ماهی خوشمزه بود ترشی انبه و سالاد شیرازی هم بود. قیمت غذای ما هشتاد هزار تومان شد.

اینم بگم که در چابهار غذای لیدر با مسافره ولی خانه های بوم گردی پول غذای لیدر رو نمی گیرند.

بعد از خوردن غذا و درنگی کوتاه به راه افتادیم به سمت مقصد بعدی.

 

20210228_144930[1].jpg

غذا در بوگردی حیات مسیر شرق

جایی که یکی از مهمترین دلیل سفر من به چابهار بود جایی که فقط عکس هاشو میدیدم و حالا این صحنه زیبا جلوش چشمان من بود.

دورهمی قایق های رنگارنگ با آرامش صیادان دیار مکران. چقدر هیجان زده بودم برای این لحظه. چشم ها را باید به بینهایت اقیانوس دوخت و از فراز کوه های مریخی عظمت هستی رو به نظاره نشست. به قول یکی از دوستان دیگه انگیزه ای برای ادامه سفر نداشتم و اگر پرواز برگشت رو نگرفته بودم، همون موقع میتونستم برگردم. یکی دو ساعتی تا غروب وقت داشتیم که اونجا باشیم. فضا و هوا واقعا خاص بود و توصیف آن همه زیبایی در قالب کلمات، واقعا سخت است. جان محمد مارو اونجا گذاشت سفارش کرد که خیلی جلو نریم چون احتمال ریزش صخره ها وجود دارد و رفت که توی شهر به کارهای خودش برسه و گفت که نیم ساعت دیگه بر میگرده. من و همسفر هم شروع کردیم به عکس گرفتن که اینجا یکی از بهرین لوکیشن ها برای عکاسی بود.

 

IMG_5697-02.jpeg

IMG_5696-01.jpeg

20210228_164235-01.jpeg

IMG_5657-01.jpeg

IMG_5690-01.jpeg
اسکله بریس

نزدیک غروب جان محمد هم رسید بعد اومد و عکس های دوتایی از من و همسفر گرفت و بعد برگشتیم و سومین غروب زیبا رو در چابهار دیدیم. بعد از غروب آفتاب سوار ماشین شدیم و به سمت چابهار به راه افتادیم.

جان محمد گفته بود که در مسیر شرق زودتر به چابهار میرسیم و قول داده بود که مارو برای خرید شیرچای به مرکز خرید ببره. بنابراین به مرکز تجاری چابهار رفتیم، ما که آشنا با جایی نبودیم و با راهنمایی جان محمد به پاساژ فردوس رفتیم. مرکز خرید فردوس بزرگ و شامل سه چهار طبقه بود. و توی آن فروشگاه پوشاک، کیف و کفش ،ابزار و فروشگاه زیادی برای فروش شکلات و شیرچای و قهوه و ... بود. گشتی کوتاه توی مرکز خرید فردوس زدیم و مقداری سوغاتی خریدیم و برگشتیم.

جان محمد پیشنهاد داد که برای شام فلافل بخوریم و ماهم پذیرفتیم. پس سوار ماشین شدیم و رفتیم که برای شام فلافل بخریم. ما از ماشین پیاده نشدیم و جان محمد رفت که غذا رو بخره و بیاره.

بعد من تصمیم گرفتم که برم از رستوران عکس بگیرم. رستوران کوچک بود و خیلی هم تمیز نبود .خداخدا کردم همسفرم از ماشین پیاده نشه بیاد چون احتمالا دیگه لب به غذا نزنه آخه همسفر فوق لیسانس بهداشت است و فوق العاده به بهداشت اهمیت میده. یکی دوتا عکس الکی گرفتم به ماشین برگشتم خداروشکر همسفر نیومد(خدا کنه همسفر این قسمت از سفر نامه رو نخونه).

جان محمد ساندویچ فلافل رو آورد و بعد به پیشنهاد جان محمد رفتیم که کنار دریا کوچک بنشینیم و غذا رو اونجا بخوریم. کنار ساحل رفتیم جان محمد حصیری که پشت ماشین داشت آورد و کنار ساحل پهن کرد و نشستیم کنار دریا و ساندویچ هامون رو خوردیم. با اینکه جاش تمیز نبود ولی ساندویچش خوشمزه بود. کمی هوا سرد بود و زیاد نمی شد کنار دریا نشست پس سوار ماشین شدیم و به سمت هتل رفتیم.

یک خانواده 10-12 نفری توی هتل در بلوچ بودند که از جان محمد خواسته بودند تا برایشان امشب یک گروه موسیقی بلوچی بیاورد و جان محمد هم هماهنگ کرده بود یک گروه چهار نفره با ساز بلوچی برنامه اجرا کنند. این برنامه در حیاط هتل در بلوچ بود و جان محمد ما را هم دعوت کرد که از این برنامه دیدن کنیم. پس وقتی به هتل رسیدیم خستگی درکردیم استراحتی کوتاه کردیم تا اینکه برنامه شروع شد و من و همسفرم به حیاط رفتیم. موسیقی بلوچی یکی از غنی ترین موسیقی های نواحی ایران است و امشب با این برنامه موسیقی بلوچی دیگه سفر ما به بلوچستان کامل شده بود.

تا حدود ساعت 12 برنامه ادامه داشت و ماهم تا آخر برنامه نشستیم و بعد برای استراحت و خواب به اتاق رفتیم.

هزینه لیدر مسیر شرق چهارصد هزار تومان.

 

روز چهام خداحافظ چابهار

فردا روز آخر بود و ساعت 16 پرواز داشتیم. درباره روز آخر قبل سفر با جان محمد صحبتی نکرده بودیم. بعد از جان محمد خواستیم که فردا هم با ما باشد برای گشت داخل شهر و بعد ما را به فرودگاه ببرد و او هم پذیرفت و باز نمونه ای از مهربانی مردمان بلوچ به ما ثابت شد.

فردا صبح بعد از خوردن صبحانه به اتاق رفتیم چمدان ها را جمع کرده و اتاق رو تحویل دادیم.

جان محمد در محوطه هتل منتظر ما بود. پس با هتل در بلوچ خداحافظی کردیم و به راه افتادیم.

توی مسیر که افتادیم جان محمد گفت که می خواهید گاندوها رو ببینید. ما هم که اصلا به هیچ چیز جدیدی نه نمی گوییم گفتم که بله، پس به محل نگهداری و پرورش گاندوها رفتیم. یک محوطه راهرو مانند که با شن های ریز پوشیده شده بود و در دو طرف این راهرو اتاقک هایی ساخته بودند که وسط آن یک حوض داشت و توی هرکدام از این اتاقک ها که دیوارهای کوتاهی داشت که از بالای دیوار میشد داخل آن را ببینیم. چهار یا پنج تا گاندو در حال استراحت کردن بودند. یک اتاق هم بود که کمی با اتاق های دیگر فرق داشت و بچه های گاندو اونجا نگهداری می شدند.

هیچ راهنما و حتی تابلویی درباره زندگی گاندوها اونجا نبود و یک سری کارگر داشتند اونجا کار می کردند و ظاهرا که اونجا در حال ترمیم و بازسازی بود. من و همسفر چند سال پیش مزرعه کروکودیل های پاتایا رو دیده بودیم، اصلا مقایسه نبود ولی نمیگوییم که اینجا ارزش دیدن نداره ، اتفاقا می گویم باید برویم باید برویم و باید ببینیم تا این مرکز راه بیفته، چرا اونجا نباید مثل مزرعه کروکودیل های تایلند باشه. به خاطر اینکه نگاه ما باید طوری دیگر باشد. هزینه بازدید نفری 10 هزارتومان دادیم و خارج شدیم. بعد از جان محمد خواستیم که برای خرید ادویه ما را به بازار سنتی چابهار ببرد.

 

20210301_092934-01.jpeg20210301_092845-01.jpeg

20210301_093022-01.jpeg

مزرعه نگهداری گاندو

بعد از خروج از مزرعه گاندوها به سمت روستای تاریخی تیس رفتیم. توقفی کوتاه جلوی غارهای سه گانه بان مسیتی رفتیم. این غارها در گذشته به عنوان پرستشگاه استفاده میشده. یکی از این غارها طبیعی و دوتای دیگر دست ساز بوده. بهر حال اکنون از این غارها فقط  ورودی غار بجا مونده بود و داخل غار کاملا مسدود شده بود.

 

20210301_095138.jpg

20210301_095412.jpg

20210301_095435.jpg

غارهای سه گانه بان مسیتی

بعد از آن به سمت مسجد جامع تیس رفتیم. مسجد جامع تیس از زمان صدر اسلام و با ورود گروهی از مسلمانان به این منطقه و برای ادای فریضه نماز ساخته شده. کاملا پیدا بود که برای گسترش و بازسازی این مسجد کاملا کار شده.

 

20210301_100442-01.jpeg

20210301_100604-01.jpeg

مسجد جامع تیس

بازار سنتی چابهار بسیار دیدنی و شلوغ بود ولی ما به خاطر کرونا فقط داخل مغازه ای که جان محمد معرفی کرده بود رفتیم و ادویه هایی که نیاز داشتیم خریدیم و برگشتیم.

 

20210301_104151-01.jpeg20210301_105636-01.jpeg20210301_105934-01.jpeg

20210301_110055-01.jpeg

بازار سنتی چابهار

بعد به پارک سنگی لیپار رفتیم. یک پارک ساحلی پشت هتل لیپار. با یک ساحل صخره ای زیبا. کنار ساحل صخره ای رفتیم و حسابی از اون فضا لذت بردیم. کافه ساحلی خیلی خوشگلی اونجا بود ولی متاسفانه بسته بود و جان محمد گفت که کافه ها اینجا عصر به بعد باز میشه و ما ناراحت از اینکه نشستن توی این کافه های زیبا رو از دست داده بودیم.

 

20210301_112803-02.jpeg20210301_112807-01.jpeg20210301_114351-01.jpeg

20210301_120737-01.jpeg

پارک سنگی لیپار

بعد از جان محمد خواستم که  مارو برای ناهار به رستوران خلیج ببره. رستوران خلیج یک رستوران دو طبقه با ویوی دریاست. ما قلیه ماهی و جان محمد کرایی سفارش داد. به طبقه بالا رفتیم که منظره دریا را هم داشته باشیم. دکوراسیون قشنگی داشت و پرسنل همه ماسک و دستکش داشتند. غذا هم خوشمزه بود. هزینه غذا مبلغ یکصد و شصت هزار تومان شد.

 

20210301_131818-01.jpeg

20210301_123727.jpg20210301_131904-01.jpeg

20210301_122725-01.jpeg

رستوران خلیج

بعد از غذا دیگه فرصتی نمونده بود و این سفر داشت به لحظات پایانی نزدیک می شد. جان محمد ما رو به سمت فرودگاه میبرد، هم چنان که با آهنگ های بلوچی که توی ماشین پلی میکرد مارو عاشق این سرزمین کرد.

جان محمد، لیدری که چهار روز کامل با ما بود الان دیگه فقط لیدر نبود. یک دوست بود دوستی که گرچه فقط چهار روزه دیدمش ولی گویی چندین ساله می شناسمش و کسی که با مهربانی و اعتماد و حس امنیت که به ما داد، الان جدایی را برایمان سخت کرده بود.

در حیاط فرودگاه کنارک از جان محمد خداحافظی کردیم و به سمت سالن به راه افتادیم تا با برگشت به خانه پایان این سفر رویایی چهار روزه رقم بخوره. سفری خاص، دوست داشتنی و جالب. از لست سکند و ایران ایر تور تشکر میکنم که مسبب این سفر فوق العاده شدند و همچنین از همسفر عزیزم که با همراهی گرمش، این سفر رو دوست داشتنی تر کرد.

هزینه لیدر روز آخر دویست هزار تومان.

 

20210226_110647-01.jpeg

گلهای کاغذی فرودگاه کنارک

چندتا نکته درباره سفر چابهار

  1. به نظرم سفر چابهار به درد کسایی که بچه کوچک دارند نمی خوره. چون گشت ها طولانی است و مسیرها زیاد، احتمال خستگی بچه ها زیاد است.
  2. در سفر به چابهار حتما از لیدر محلی استفاده کنید و این کار رو قبل از رفتن به سفر انجام بدهید (پیج اینستاگرام لیدر makoranchabahar00976).
  3. سفرتون رو به ماههای آخر سال نیندازید تا مثل ما مشمول اضافه هزینه برای هتل و بلیط هواپیما نشوید.
  4. امروز که در حال ویرایش این سفرنامه هستم پیامی مبنی بر سقوط یک گردشگر در اسکله بریس شنیدم، که متاسفانه موجب فوت ایشان شده. بسیار ناراحت شدم و ازتون خواهش میکنم که ایمنی رو در الویت اول قرار دهید و به تابلوهای هشدار و تذکر لیدر گوش کنید تا سفر امنی داشته باشید.

نویسنده : منصوره اسکندری

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر