اوایل مهرماه 98 بود که کم کم با گذشت حدود 2 ماه از سفر قبلی، فکر سفر جدید و در واقع چهارمین سفر امسال به سرمون زده بود. اگر بعد از گذشت این مدت زمان کم از سفر قبلی، در تب و تاب سفر جدید بیفتید شما یک معتاد به سفر هستید! و اینطوری بود که من و همسرم وقتی فهمیدیم 27 مهر که شنبه هم هست، تعطیلی اربعینه به فکر یه سفر دو روزه افتادیم.
با توجه به اینکه در پاییز انتخابها محدود میشه، بعد از کمی تحقیق متوجه شدیم پرطرفدارترین مقاصد پاییزی این پنج مورد هستند:
شمال، کرمان، یزد، سیستان و بلوچستان، جزایر هرمزگان
مسافرت شمال در کمال تعجب برای من جذابیت چندانی نداره. دنبال سفرهایی هستم که توش بشه چیزهای جدید دید، ماجراجویی کرد و زمان کمی رو توی خونه گذروند. کرمان هم که پارسال رفته بودیم. از بین سه مورد دیگه یزد بیشتر توجهمو جلب کرده بود.
با یه توضیح کوتاه در مورد یزد به شرح سفر خودمون میرسم:
یزد اولین شهر خشتی دنیاست. سرزمین آب انبارها، بادگیرها، قنات ها و دوچرخه ها! خود شهر یزد به طور کلی جزو میراث جهانی یونسکو قرار گرفته و دونستن همین مورد سفر رو جذاب تر میکرد. بهترین فصل سفر به یزد پاییزه چون در فصول گرم تر، گرمای این شهر کویری ممکنه کمی برای مسافر و توریست آزاردهنده باشه. برای گشتن خود شهر 2 روز کافیه. اما اگر قصد کویرگردی یا گشتن شهرهای بسیار زیبای اطرافش مثل میبد، اردکان، ابرکوه، مهریز و ... رو دارید باید به این مدت زمان کمی اضافه کنید.
بعد از مشورت قرار شد این سفر رو به همراه پدر مادر من، مادر همسرم، برادرم و همسرش بصورت هفت نفره و دو ماشینه انجام بدیم. با این شرط که تمام برنامه ریزی ها با خودم باشه!
برای محل اقامت مثل همیشه انتخاب اول ما اقامتگاه های سنتی بومگردی هست که بتونن حال و هوای اون شهر رو منتقل کنند.
با توجه به تجربه ای که از سفر کاشان داشتیم و در سفرنامه ش هم ذکر کرده بودم، میدونستیم اقدام دیرهنگام در چه حد باعث پر شدن ظرفیت اقامتگاه ها میشه، در سوم مهر ماه شروع به سرچ اقامتگاه برای 25 تا 27 مهر کردیم. در کمال تعجب باید بگم باز هم حدود 70 80% اقامتگاه ها پر بود!! (ما هم به 3 اتاق خالی نیاز داشتیم که قضیه رو یک مقدار سخت کرده بود) البته این مسأله از یه طرف هم باعت خوشوقتی بود. چرا که به این معنیه که هموطنها شاید دست از فقط به شمال رفتن برداشته باشند و مقاصد دیگه رو هم در برنامه هاشون قرار میدن. با این حال سرچ ها ادامه داشت. اقامتگاه ها معمولاً قیمتهایی در حدود 250 تا 400 تومن برای یک شب اتاق دو تخته داشتند (قیمت هتل ها تا شبی 500-700 هم میرسید). ولی بعد از کمی گشتن بالاخره در سایت اسنپ تریپ به اقامتگاه سنتی آرا رسیدم. ویژگی هاش چیا بود؟ اول اینکه در بهترین نقطه از لحاظ دسترسی قرار داشت. دوم اینکه صبحانه داشت. سوم اینکه عکسهای حیاط و اتاقهاش حس قشنگی منتقل میکرد، چهارم اینکه اتاق ها دستشویی و حمام اختصاصی داشتند (برخی اقامتگاه های سنتی از این مسأله محروم هستند)، و مهم تر از همه اینکه تخفیف 50% توی سایت داشت و به شبی 185 تومن رسیده بود! در مورد اقامتگاه این رو هم خوبه بگم که یزد دو اقامتگاه به نام آرا داره. اونی که ما رزرو کردیم در خیابون مهدی قرار داره و توی گوگل مپ به نام انگلیسی Ara Traditional Hotel ثبت شده بود.
تنها مورد نگران کننده این بود که هیچ کامنتی براش وجود نداشت و ما باید فقط به عکس ها اعتماد میکردیم! بعداً فهمیدیم دلیلش اینه که اینجا تازه به هتل تبدیل شده.
رزرو انجام و مرحله مورد علاقه من شروع شد! یعنی مرحله تحقیقات سفر! 11 سفرنامه در سایت لست سکند از یزد وجود داره که از هرکدومشون میشه نکات مهمی رو متوجه شد. روزی یه سفرنامه رو خوندم و نکات مهمشو یادداشت کردم. هم جاذبه ها و هم رستوران ها. دیگه متوجه شده بودم کل جاذبه ها کدومها هستند. فقط مشکل اینجا بود اونهایی که کلیه جاها رو گشته بودند حداقل 3 روز رو تو این شهر گذرونده بودند. ولی ما قرار بود پنجشنبه ساعت 2 ظهر برسیم و شنبه صبح هم به سمت تهران حرکت کنیم. یعنی عملاً 1 و نیم روز زمان.
در حال برنامه ریزی!
ولی ناامید نشدم! بعد از اتمام نوت برداری ها شروع کردم با چند پیج یزدی در اینستا و چند شخص یزدی صحبت کردم و مخصوصاً آمار رستوران های خوبو گرفتم. مشکلی که پیش اومد این بود که فهمیدم احتمالاً بازار سنتی خان رو از دست میدیم. چون از عصر پنجشنبه و خود جمعه اکثر مغازه ها تعطیل هستند.
مرحله بعدی هم تماس با شماره های روابط عمومی همه جاذبه ها بود که یه موقع دیر به یکیشون نرسیم و بسته باشه! اطلاعاتش رو موقع معرفی هر جاذبه به صورت کامل مینویسم.
بالاخره برنامه ما به اینصورت شد که عکسشو میذارم. البته این برنامه انجام شده بود و فقط تو یکی دو مورد کوچیک با برنامه نوشته شده تفاوت داشت.
برنامه انجام شده ما
روز اول:
از همه قول گرفته بودم که صبح تنبلی رو کنار بذارن و ساعت 6 و نیم صبح توی میدان آزادی آماده حرکت باشیم. خوشبختانه همسفرهای خوش قولی هم داشتیم!
از تهران تا یزد طبق مپ 6 و نیم ساعت راهه. که من با زمان های استراحت حساب کردم که انشاالله ساعت2 ظهر یزد باشیم!
صبحانه رو از تهران برده بودیم و در استراحتگاه مهروماه خوردیم که شاید تمیزترین و بهترین استراحتگاه این مسیر هست.
ولی به علت زیاد شدن توقفها ساعت حدود 2 و نیم به یزد رسیدیم. در نگاه اول به نظر میومد شهر بی روحه، چون از هر خیابونی رد میشدیم مغازه ها تعطیل بودند. ولی همسرم یادآوری کرد که خیلی از شهرستانها به علت نزدیکی محل کار به خونه، ظهرها مغازه ها کرکره رو پایین میکشن و میرن خونه تا عصر! همینطور هم بود. در نگاه دوم هم بادگیرهای بی شمار شهر به چشم میومدن. مخصوصاً چون هتل ما توی بافت سنتی قرار داشت، این مناظر بیشتر دیده میشد. اینکه ظاهر شهر اینقدر متفاوت با مقاصد قبلیمون بود، خیلی حس خوبی به ما میداد.
اقامتگاه داخل یه کوچه تنگ قرار داشت که ماشین امکان رفتن نداشت. وقتی پیاده شدیم متوجه شدیم هم روبروی این کوچه و هم سر کوچه دو اقامتگاه دیگه هم وجود داره. در کل یزد انگار در زمینه جذب توریست داره حرکتهای خوبی میکنه.
کوچه اقامتگاه آرا (البته عکس در شب گرفته شد!)
وارد هتل شدیم. اسممون رو که اعلام کردیم متوجه شدیم یه مشکل عجیب پیش اومده. اقامتگاه فقط دو اتاق خالی داشت!!! با بهت به خانوم رسپشن برگه رزرو رو نشون دادیم و قرار شد با صاحب هتل تماس بگیره و بیاد. دو اتاق خالی رو هم در اختیار ما قرار دادند تا چمدونهارو بگذاریم.
هتل آرا دو قسمت داره. یکی طبقه پایین که در واقع اتاق ها دور یه حوض قشنگ با گلدونهای دورش قرار گرفته و میزهای صبحانه در هم اطراف حوض، و یکی طبقه بالا که اتاق ها دور یک فضای خالی که دید به حوض پایینی داره قرار گرفتند.
دو اتاق ما هم طبقه بالا بودند. اتاق ها کاملا تمیز و باسلیقه بودند. داخل اتاقها یخچال، تلویزیون، حوله و وسایل حموم وجود داشت. بعد از قرار دادن چمدون ها به طبقه پایین برگشتیم و در کنار حوض نهاری رو که از تهران آورده بودیم خوردیم و منتظر موندیم. بالاخره صاحب هتل اومد و بعد از معذرت خواهی های فراوان به ما گفت اشتباهی بوده که از یکی از کارمندها سر زده. به ما این اطمینان رو داد که اگه یزدگردی رو شروع کنیم، عصر که به هتل برمیگردیم اتاق سوم برای ما مهیاست. و باز هم اینقدر عذرخواهی کرد که خودمون هم شرمنده شدیم!
حیاط اقامتگاه
طبقه بالای اقامتگاه آرا
طبقه بالا اقامتگاه آرا
عکس از اتاقها. عکس اینترنتی هست ولی دقیقا اتاق ها به همین شکل بودند!
برنامه اول ما باغ دولت آباد یزد بود. دلیل اینکه اینجا رو برای اولین برنامه انتخاب کرده بودم این بود که با اینکه این باغ در شب هم حال و هوای خیلی خوبی داره اما اگر دوست دارید با شیشه های رنگی عمارت عکس بگیرید، بهتره قبل از غروب آفتاب اینجا رو تو برنامه داشته باشید. باغ همه روزه از ساعت 8 تا 23 بازه.
و اما در مورد خود باغ: مهمترین مشخصه این باغ اینه که بلندترین بادگیر دنیا در این باغ قرار گرفته. باغ متعلق به یکی از حکمرانان یزد بوده و در اواخر دوره افشاریه ساخته شده و برای ساختش یه قنات 65 کیلومتری از مهریز کشیده بودند!
در نزدیکی باغ جای پارک به راحتی پیدا میشد. همون ابتدای ورود به محوطه میشد فهمید اینجا با بقیه بخش های شهر یزد تفاوت داره. بسیار سرسبز با یک جوی آب و فواره هاش که ابتدای باغ رو به انتهای باغ وصل میکنه. اطرافش هم پر از درختهای انار. به علت آب و درختان زیاد، محوطه هوای بسیار مطبوعی داشت.
مسیر رسیدن تا محوطه اصلی باغ
اینم بلندترین بادگیر!
فضای روبروی عمارت بادگیر
سقف داخل عمارت
شیشه های رنگی باغ دولت آباد
در ابتدای باغ، بادگیر 8 ضلعی و بلندی بر روی عمارت خودنمایی میکنه. وارد عمارت که بشید شیشه های رنگی رنگی رو می بینید که باعث تجمع بازدیدکنندگان برای عکاسی شده اند. مدتی رو به همین کار اختصاص دادیم تا اینکه متوجه شدیم توریستهای خارجی در قسمتی جمع شدن که در واقع بخش زیرین بادگیره و کاملاً مثل یه کولر طبیعی اما بدون موتور و پره عمل میکرد!
زیر بادگیر این شکلیه!
توریستی که سعی میکرد وقتی شالش در معرض
باد بادگیره عکس بگیره!
چون خودمون هم در مورد طرز کار بادگیر کنجکاو شده بودیم یه توضیح کوتاه در موردش میذارم:
سیستم کاری بادگیرها به این صورته که هوای جاری بیرون از خونه رو به داخل خودشون می کشن و با تشتهای آبی که درون اونها قرار داده شده، هوا رو خنک و سبک میکنن و به داخل خونه هدایت میکنند.
تقریباً یک ساعت رو توی این باغ زیبا گذرونده بودیم و برادرم با گفتن این جمله که لطفاً بقیه جاهایی که میریم هم شبیه اینجا باشه بازدید از باغ رو تموم کرد!!
مسیر کنار حوض
درختهای انار
به غروب نزدیک میشویم!
مقصد بعدی میدان امیرچخماق یا میرچخماق بود. در یکی از سفرنامه ها خونده بودم بهتره در هنگام غروب توی این میدون باشید که توصیه بسیار خوبی بود! ساعت غروب خورشید رو سرچ کرده بودم و بیست دقیقه قبل از غروب در میدان امیر چخماق بودیم!
میدان امیرچخماق یا چقماق، یکی از نماد های یزد به حساب میاد. یه میدان تاریخی در بافت تاریخی که بازار، تکیه، مسجد، دو آبانبار و یک بقعه در اطرافش قرار دارند. میدان مربوط به دوره تیموریان یعنی قرن نهمه و توسط یکی از سرداران شاهرخ تیموری به نام امیر جلال الدین چخماق ساخته شده.
برای ما در کنار دیدن خود بنای میدان، دو جاذبه دیگه هم وجود داشت. اول دیدن بزرگترین نخل مربوط به مراسم نخل گردانی محرم (منظور درخت نخل نیست! بلکه سازه ای چوبی که نماد تابوت هست و در عاشورا توسط جمعیت زیادی حمل میشه) و دوم شیرینی پزی حاج خلیفه رهبر که معروفترین شیرینی پزی یزده. شیرینی فروشی های زیادی به نام حاج خلیفه در یزد وجود داره. اول به نظر میومد همه صرفاً فقط به علت تقلید این نام رو انتخاب کرده اند. ولی بعداً از یکی از دوستان یزدی در اینستاگرام شنیدم خلیفه به شاطر نانوا یا شیرینی پز گفته میشه.
در هنگام غروب خورشید بالاخره وارد این میدان شدیم. حال و هوای دم غروب و مخصوصاً اینکه نسبتاً هم محل شلوغی بود باعث انرژی مضاعف در ما شده بود. محوطه بزرگی دور میدان رو پارچه های سبز کشیده بودند که احتمالا برای آماده سازی روز اربعین بود. در اطراف میدان تعداد زیاد تخت چیده شده و فروشندگان با لهجه قشنگ یزدی توریست ها رو به امتحان کردن فالوده یا درست تر بگم پالوده یزدی دعوت میکنند که چون تصمیم داشتیم در یه فالوده فروشی دیگه تستش کنیم توقف نکردیم. در سمت دیگه میدان هم پر از سوغاتی فروشیهایی از قبیل ترمه و شیرینی بود.
میدان امیرچخماق
بزرگترین نخل مربوط به مراسم محرم
غروب زیبای میدان امیرچخماق
مدتی رو به گشت و گذار وسط ترمه ها و عکاسی گذروندیم. ولی کم کم به علت خستگی باید کمی استراحت میکردیم. چشم من به یه تابلو افتاد که با یه فلش مارو هدایت میکرد به هتل والی. روی تابلو هم عبارت رستوران،کافی شاپ و سفره خانه نوشته شده بود. با اینکه شناختی نداشتیم ولی چون مسیر از وسط کوچه پس کوچه ها میگذشت دل رو به دریا زدیم و مسیر رو با تابلوهای راهنما پیش گرفتیم تا در کافی شاپ هتل استراحت کنیم. در همین مسیر کوتاه اینقدر لوکیشن های قشنگ برای عکاسی وجود داشت که هر چند قدم توقف میکردیم!
در مسیر هتل سنتی والی!
بالاخره وارد هتل والی شدیم. خانمی مارو به محوطه داخلی هتل هدایت کرد که تعداد زیادی تخت دور یک حوض چیده شده بود. اما مسأله این بود که لامپها همه خاموش بودند! انگار هتل متروکه بود! وقتی با تعجب دلیلش رو پرسیدم گفتند مهمونا خوابن! ولی چه خوابی؟ ساعت 6 عصر همه خوابن؟! خلاصه ما رو با کلی پله که هر کدوم ارتفاعی به اندازه دو پله داشت به طبقه بالا هدایت کرد که خوشبختانه چراغ داشت. روی تخت نشستیم و پسری که روی تختها دراز شده بود و انگار اصلا حواسش نبود رو صدا زدیم برای سفارش. مادرم پرسید نوشیدنی خنک چی دارید؟! و جوابی که داده شد "چای" بود! فکر کنم منظورش این بود صبر کنید چای خنک بشه! خلاصه که متوجه شدیم توی هتل به اون عظمت هیچ چیزی جز چای برای عصرونه وجود نداره. منم در همین لحظه یادم اومده بود که اصلاً برنامه عصر ما یه کافی شاپ جالب بوده. این شد که عطای اون چای رو هم به لقاش بخشیدیم و بعد از گرفتن یه عکس از نمای پشت بومش و با خرید آب معدنی این هتل عجیب غریب و کمی ترسناک رو ترک کردیم!
عکس از پشت بوم هتل والی
مجدداً به امیرچخماق برگشتیم تا از حاج خلیفه رهبر سوغاتی بخریم. خیلی هم داخل فروشگاهشون شلوغه و موقع خرید هم مثل ادارات شما رو بارها به قسمت های مختلف ارجاع میدن که همین مسأله هم به شلوغتر شدن دامن میزد. برای سوغاتی لوز پسته-نارگیل و قطاب میتونن انتخاب های خوبی باشند.
شیرینی سازی حاج خلیفه رهبر با تأسیس در سال 1295
در اطراف میدان من و همسرم از بیشتر مغازه ها برای پیدا کردن یه نماد رومیزی برای میز نمادهامون سوال کردیم. در تمام سفرهامون برای این میز یه نماد از اون شهر میخریم! ولی فقط به چند بادگیر چوبی برخوردیم که سایزشون برای میز، بزرگ بود و کاملاً از پیدا کردن نماد یزدی ناامید شده بودیم... البته نمادهای آهنربایی زیاد دیده میشد.
با تاریک شدن آسمان، هوا هم رو به سمت خنکی میرفت. تفاوت دمای شب و روز در شهرهای کویری بیشتر از سایر شهرهاست و هوا از 30 درجه به دمایی در حدود 14 15 درجه رسیده بود.
برنامه بعدی ما رفتن به کافه خانه هنر بود. پیج این کافه رو توی اینستا دنبال میکردم و با دیدن عکسهای قشنگشون به فکرم رسیده بود که شاید نیاز به رزرو باشه. اما از تهران که باهاشون تماس گرفتم، گفتند نیازی نیست. اینجا کافه ای در بافت سنتی فهادان هست که فضای پشت بوم کافه رو تخت چیده اند و میشه نمای فوق العاده ای به بادگیرها و خونه های شهر یزد داشت. بهترین انتخاب برای عصرونه. از میدان امیرچخماق دوباره سوار ماشین شدیم و وارد خیابون قیام شده بودیم که طبق مپ به کافه برسیم که ناگهان در حال حرکت ماشین چشم من سریع به ویترین یه مغازه افتاد که توش نمادهای بادگیری کوچیکی چیده بود. دقیقاً چیزی که ما میخواستیم. ولی چون سرعت زیاد بود با ناامیدی گفتم ولش کن بعداً هم پیدا میشه... اما کمی جلوتر پشیمون شدم. قرار شد ما همگی جلوی کافه پیاده شیم و تا سفارش میدیم همسرم بره نماد رو بخره و برگرده! مسیر رسیدن به کافه شامل مقدار زیادی پیاده روی تو کوچه پس کوچه های تنگ و قشنگ کاهگلی بود. ما رو به پشت بوم کافه هدایت کردند که توریستهای خارجی هم همونجا دیده میشدند. جایی که نشستیم دقیقاً روبه روی یه بادگیر قشنگ بود. زیر آسمان پرستاره یزد نشستیم و شربت های سنتی با اسامی جالبی مثل "عطر آگین" و ... در ظروف سنتی خوردیم. پرسنل کافه هم دختر و پسرهایی بودند که رفتار خوب و صمیمانه ای داشتند. بعد از خوردن نوشیدنی ها به پشت بوم بالاتری رفتیم که از اونجا دید به شهر بهتر و کاملتر بود. درضمن پایین کافه سوغاتی های دستساز هنری قشنگی فروخته میشد.
کافه خانه هنر
جایی که ما زیر آسمون پرستاره نشسته بودیم!
بادگیر خانه هنر
نمای پر بادگیر یزد در سکوت شب
نوشیدنی های خوش رنگ!
و بالاخره نمادی که خریده شد!
سوغاتی فروشی پایین کافه
ساعت حدود یک ربع به هشت شب بود و مخصوصاً رانندگی طولانی از تهران همه رو خسته کرده بود. قرار بر این شد که به هتل برگردیم و ساعتی استراحت کنیم و شب برای شام و دیدن میدان مارکار بیرون بزنیم.
در اقامتگاه، اتاق سوم هم به ما تحویل داده شد اما این بار در حیاط پایینی. برادرم و همسرش اونجا ساکن شدند ولی فردا صبح متوجه شدیم به علت قرارگرفتن میزهای حیاط روبروی اتاقهای پایینی، اون بخش از هتل صبح زود کمی سروصدا داره. درضمن در اتاقهای این هتل دستشویی فرنگی وجود داره و دستشویی ایرانی هم به صورت عمومی فقط در حیاط بالا قرار داشت.
برای شام انتخاب من رستوران زیبایی در شهر تفت بود. شهر تفت حدود نیم ساعت تا هتل ما فاصله داشت. ولی چون ذکر خیر رستوران صدری (باغ نمیر) رو هم از دوستان یزدی و هم 2تا سفرنامه شنیده بودم دوست داشتم حتماً اونجا رو ببینیم. با تماس با رستوران گفتند نیازی به رزرو نیست و البته تاکید هم کردند رستوران به صورت صدرا خونده نمیشه، بلکه صدری خونده میشه!
محوطه رستوران همونطور که از عکسها برمیومد بسیار زیبا بود. حوض خیلی بزرگی در حیاط وجود داشت و میزها هم در اطراف حوض البته در راهرویی شیشه ای چیده شده بودند. انواع غذاهارو سفارش دادیم. مثل کوبیده، جوجه، بختیاری، و یه نوع مرغ کنجدی که به فارسی سیسمی نوشته شده بود! و همچنین بوفه سالاد. با اینکه محیط رستوران رو دوست داشتیم اما کیفیت غذاها متاسفانه رضایت بخش نبود. یعنی شاید از یک رستوران معمولی هم پایینتر بود. به نظر میومد غذا اصلا تازه نیست. شاید اینکه ما ساعت 10 و نیم رسیده بودیم هم مزید بر علت شده بود. قیمت کوبیده، جوجه و مرغ کنجدی هم هرکدوم حدوداً بین 25 تا 33 هزار تومن بود.
رستوران باغ صدری تفت
فضای نشستن رستوران
شام شب اول
بعد از شام به علت خستگی و دیروقت بودن، بازدید از میدان مارکار کنسل شد و تصمیم بر این شد که به فرداشب موکول بشه.
روز اول به پایان رسید و به اتاقها رفتیم. انصافاً ملافه ها و پتوی اتاقها و همچنین دستشویی و حمام اتاق به قدری تمیز بود که منی که وسواسی هستم رو هم راضی میکرد!
روز دوم:
خوشبختانه کسی تنبلی نکرد و همگی ساعت 9 دور حوض باصفای هتل مشغول برداشتن صبحانه سلف سرویس بودیم. صبحانه هم شامل تخم مرغ آبپز، عدسی، کوکو سبزی، کره مربا، نون پنیر گوجه خیار، سوپ، ارده، بیسکوییت، هندونه و شربت بود!
صبحانه هتل
موقع خوردن صبحانه مدیر هتل سر میز ما در مورد برناممون پرسید و وقتی فهمید قراره به دخمه زرتشتی ها بریم شروع کرد به توضیح اینکه اونجا چیز خاصی نداره و به جاش موزه آب رو ببینید. راستش من قبلا موزه آب رو از برنامه خط زده بودم. چون برنامه خیلی فشرده میشد. از طرفی هم حاضر به حذف دخمه نبودم. بنابراین قرار جمع این شد که موزه آب رو هم یه جوری در برنامه بگنجونیم. مخصوصاً که فاصله بسیار کمی تا هتل داشت. برای همین به سمت موزه آب حرکت کردیم.
دلیل وجود موزه ای به این نام در شهری مانند یزد مشخصه. اینجا در زمان های گذشته برای تأمین آب دشواری های زیادی رو متحمل میشدند. تابلوی خطاطی از یک شعر در یکی از اتاق های موزه به خوبی این مسأله رو بیان میکرد: تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی...
موزه آب
موزه آب
محوطه بیرونی موزه آب
موزه در خانه یک بازرگان قاجار به نام کلاهدوز ساخته شده. در داخل موزه هم ظروف و اشیای قدیمی مربوط به استخراج آب دیده میشه. همچنین انشعابات قنات، محلی برای نگهداری مواد غذایی در سرما، اسنادی مربوط به تقسیم بندی آب و در کل موزه ایه که بعد از خروج ازش قدر یک لیوان آبی که به راحتی در دستمون هست رو بیشتر حس میکردیم! حدود 40 دقیقه زمان هم برای گشتن کلش کافیه.
متن روی این عکس چقدر غم انگیز بود!
برنامه بعدی، بخش مورد علاقه من بود. گشت و گذار در بافت سنتی یزد معروف به محله فهادان.
محله فهادان در سال های قدیم محله اعیان نشین یزد به حساب میومده. با خونه های اشرافی و بزرگ که در حال حاضر خیلی هاشون به موزه یا اقامتگاه بومگردی تبدیل شدن. البته هنوز ساکنین خودش رو هم حفظ کرده که بعداً از صاحب هتلمون شنیدیم اکثراً افراد مسن هستند.
کوچه پس کوچه های باریک مانع از این میشه که ماشین رو بتونیم خیلی داخل ببریم. اتفاقاً در زمان های قدیم هم دلیل ساختن این کوچه های تنگ جلوگیری از ورود اسب سوار های دشمن بوده! ماشین رو پارک کردیم و اولین منظره ای که از 4 بادگیر دیدیم باعت شد زمان زیادی رو به عکاسی در کنار همون بنا بگذرونیم! بعد وارد کوچه ها شدیم. به طرز عجیبی همه جارو سکوت فرا گرفته بود. طوری که اگر حرکت نمیکردیم شاید صدای قلب خودمونو می شنیدیم! تاحالا محله ای به این قشنگی در جای دیگه ندیده بودیم. کوچه ها مثل هزار تویی بودند که هر مسیری رو که انتخاب میکردیم به منظره جدید و جالبی می رسیدیم. همه جا بی نهایت تمیز بود. انگار که ما اولین و تنها بازدیدکنندگان این مکان بودیم!
سکوت اینجا قابل توصیف نیست!
محله فهادان
به خودمون اومدیم و فهمیدیم مدت زیادیه که در حال طی این مارپیچ های کاهگلی هستیم و باید خانه لاری ها رو برای بازدید پیدا کنیم. که البته با گوگل مپ به راحتی قابل انجام بود.
این خانه متعلق به یکی از بازرگانان یزد در زمان قاجار به نام لاری بوده و تزیینات و آیینه کاری اتاق ها نشان از تجملی و اشرافی بودن داره.
توی حیاط روی حوض فیروزه ای یک تخت چوبی قرار داره که اصطلاحاً غروب نشین یا سایه نشین خونه بوده. مادرم برای ما توضیح داد که آب داخل حوض چه جوری باعت خنک شده این فضا میشده. دور تا دور حوض هم در بیشتر اتاق ها صنایع دستی و سوغاتی فروخته میشد.
تخت رو حوضی خانه لاری ها
خانه لاری ها
سقف یکی از اتاق ها
مقصد بعدی ما مدرسه ضیائیه بود. از تهران باهاشون تماس گرفته بودم و گفته بودند ساعت کاری از 8 تا 17:45 هست. این مدرسه هم در محله فهادانه و برای رسیدن بهش اینقدر نقاط قشنگ میدیدیم و توقف میکردیم که مسیر کوتاه هم طولانی به نظر میومد!
باز هم سوغاتی ها و نمادها
در نزدیکی مدرسه در کنار ترمه فروشی ها یک کافی شاپ پیدا کردیم. همسرم خیلی وقت بود دنبال قهوه یزدی میگشت و وقتی ازشون پرسیدیم گفتند دارند. اول من خیال میکردم یه قهوه معمولی رو به اسم قهوه یزدی قراره بفروشند. اما کاملا در اشتباه بودم. طعم این قهوه رو در هیچ کجای دیگه امتحان نکردید. بعدا که سرچ کردم متوجه شدم این قهوه به نام قهوه عزاداری معروفه و در عزا سرو میشه. بعضیها قدمتش در ایران رو بیشتر از چایی میدونن! نکته جالب اینکه دم کشیدنش 6 تا 8 ساعت طول میکشه. اونجا مادرم با کتاب حافظ توی طاقچه برامون فال گرفت! همچنین توی کافی شاپ روی یک دیوار شیشه ای همه خاطره و شعر نوشته بودند. پدرم هم یکی از اشعار خودش رو با ماژیک نوشت:
قلب، تپش روشن یک آغاز است
روشن از برق نگاهت، باری
هم از این روست که من، به یکی معجزه باور دارم
سخت در کالبد سنگ روان میگردم
قهوه خوش طعم یزدی
شعری که پدرم نوشت!
و مادرم در حال حافظ خوانی!
این محل رو ممکنه کسی به نام زندان اسکندر بشناسه. دلیلش اینه که بر اساس برخی گفته ها، مکانی که این مدرسه بعدها ساخته شده در زمان اسکندر مقدونی، زندان بوده! البته این طور که متوجه شدم این روایت هیچگونه مستندات تاریخی نداره و تنها بر اساس حرف برخی مورخان محلی به این اسم معروف شده. پس اصلاً انتظار دیدن یک زندان باستانی نداشته باشید. بلکه باید بدونید اینجا مدرسه ای هست ک حدود 8 قرن پیش ساخته شده. یک حیاط و سه ایوان داره و در وسط حیاط چاهی وجود داره که می تونید پایین برید و از سرداب با حوض آبی وسطش بازدید کنید. ما توی حوضش سکه هم انداختیم! قبل ما هم سکه هایی توی حوض انداخته شده بود!
مدرسه ضیائیه
نخل کوچک حیاط مدرسه
حیاط مدرسه ضیائیه
بازهم بخشی از ساختمان در دست صنایع دستی و سوغاتی ها
در کنار این مدرسه قدیمی ترین بنای یزد وجود داره که همون بقعه 12 امام هست. در سال 429 هجری ساخته شده یعنی در حدود 1000 سال پیش. ما که نتونستیم وارد بقعه بشیم. حالا نمیدونم موقتاً بسته بود یا کلا دسترسی به داخلش ممنوع شده. اما خونده بودم در داخلش طبق روایاتی چند قبر هم وجود داشته که سنگ قبرها دزدیده شده. از صحت و سقمش هم بیخبرم! در ضمن نام 12 امام بعدها روی بنا گذاشته شده.
مدرسه ضیائیه و بقعه 12 امام با فاصله کم از یکدیگر
بقعه 12 امام
ساعت حدود 1 ظهر بود ولی با توجه به زمان خوبی که به این سفر رفته بودیم هوا خیلی گرم نشده بود. البته خود پیچ در پیچ بودن بافت فهادان هم کمی باعت خنک تر شدن هوا شده بود.
قبل از نهار قرار شد مسجد جامع یزد رو هم ببینیم. اگه دقت کرده باشید پشت اسکناس 20 تومنی های سابق (200 ریالی) تصویر مسجد جامع یزد نقش بسته.
مسیر از خیابون تا مسجد یه خیابون قشنگه که هر دو طرفش فروشگاه هایی برای سوغاتی وجود داره. مانتوفروشی های خوبی هم داره! با توجه به اینکه فردا هم اربعین بود همه جا ریسه های مشکی و در کل علائم مربوط به عزاداری به چشم میخورد. در ورودی مسجد یادم افتاد یه عکس معروف توی اینستا دیده بودم که یه خانواده توریست خارجی با کاشی های های آبی ورودی گرفته بودند. ما هم در اون قسمت کلی عکاسی کردیم!
عکس با 20 تومنی!
ورودی مسجد جامع
هنر بی نظیر ایرانی
درِ ورودی مسجد هم خیلی هنرمندانه ساخته شده
همون عکس معروف که میگفتم!
داخل مسجد افراد زیادی مشغول آماده سازی فضا برای مراسم فردا بودند. بعد به بخشی از مسجد وارد شدیم که به طرز جالبی کاااملا خلوت بود و علاوه بر این شیشه های رنگی قشنگی داشت که نور آفتاب رنگهاشو روی زمین هم انداخته بود. به یاد مسجد نصیرالملک شیراز افتاده بودیم!
در تکاپوی اربعین
شیشه های رنگی بسیار زیبا
منبری در کنار همون شیشه های رنگی
کم کم همه گرسنه شده بودند. باید خودمونو به رستوران سنتی خانه پدری می رسوندیم که البته فاصله زیادی هم از ما نداشت. در مورد رستورانهای یزد باید بگم تو پرس و جو ها و سرچ ها بیشتر از هر جایی نام تالار یزد رو شنیده بودم. ولی با سرچ عکسهاش متوجه شدم فضاش اصلا سنتی نیست و شبیه به یک تالار عروسی لوکسه! و من، هم برای هتل هم رستوران دوست دارم بخشی از حس و حال شهر توی فضا وجود داشته باشه. بنابراین رستوران هایی که انتخاب کرده بودم، باغ صدری، خانه پدری و خوان دوحد بود.
خانه پدری همونطور که گفتم رستورانی سنتی بود که تخت ها در اطراف یک حوض و البته در فضای بسته چیده شده بودند. این بنا در اواخر دوره صفوی ساخته شده و جایی خوندم که بزرگترین رستوران سنتی مبله ایرانه.
این بار باید غذای سنتی یزدی سفارش میدادیم: قیمه یزدی. البته در کنارش چند تا هم غوره مسما که خورشت شمالی بود!
در نزدیکی رستوران خانه پدری
فضای رستوران
قیمه یزدی و غوره مسما
قیمه یزدی به جای لپه با نخود درست میشه و سیب زمینی هم نداره. به جای رب هم زردچوبه و زعفران داره. به نظر من که خوشمزه بود و اگه دوست دارید غذاهای جدید تست کنید این غذا رو تو یزد از دست ندید.
بعد از نهار همه خستگیشون در رفته بود و قرار شد به جای برگشت به هتل بقیه برنامه رو ادامه بدیم!
اولیش هم دخمه زرتشتی ها بود. که البته حدود 20 دقیقه رانندگی داشت تا به جنوب شرقی یزد برسیم. با تماسی هم که در تهران گرفته بودم گفته بودند تا ساعت 17 بازه. ولی بهتره حتماً زمانی برید که اصلا به تاریکی شب برنخورید.
داستان پشت این جاذبه به نظر من از بقیه جاهایی که توی این سفر رفتیم جذاب تر بود
در سالها پیش یکی از روشهای دفن مردگان زرتشتی به عهده اشخاصی به نام نساسالار بوده که وظیفه رسیدگی به امور مردگان رو داشتند. روش کارشون هم به این صورت بوده که مرده هارو با خودشون به بالای تپه هایی معروف به دخمه حمل میکردند (الان پله برای بالا رفتن هست. در گذشته این پله ها هم وجود نداشتند). بالای تپه فضای دایره ای با دیوارهای بلند و یه گودال در وسط وجود داشته. اجساد در اطراف گودال قرار داده میشدند تا زمانی که لاشخورها به طور کامل لاشه رو مصرف کنند. بعد استخوان ها در داخل گودال وسط به نام استودان (همون استخوان دان) قرار داده میشده و با تیزاب و آهک و اسید استخوان ها رو حل میکردند و به طور کامل از بین میبردند. آتش یک عنصر مقدسه، پس از آتش برای سوزاندن استفاده نمیشده.
ممکنه این سوال پیش بیاد که آیا این کار خیلی دور از تمدن نبوده؟
جواب این سوال بسیار جالبه و روی یکی از تابلو های راهنما نوشته شده: هیچ شخصی به جز نساسالارها حق ورود به دخمه رو نداشته و دیوارهای بلند دخمه هم مانع دیده شدن این محل میشده. پس وقتی کسی مراحل تجزیه جسد رو نمیبینه، فرقش چیه که توسط کرم در زیر خاک خورده بشه یا توسط پرنده روی کوه؟ دیوارهای بلند هم مانع ورود چهارپایان لاشخور به محوطه و خارج کردن جسد از دخمه میشده. پرندگان هم جسد رو خارج نمیکردند.
البته این روش سالها قبل در زمان مجلس ملی توسط نماینده زرتشتیان (اینطور که بعداً متوجه شدم توسط کیخسرو شاهرخ) ممنوع شد و در حال حاضر قبرستان زرتشتیان در پایین همین دخمه ها قرار گرفته. (البته در همون زمانهای گذشته، تدفین هم توسط زرتشتیها انجام میشده و دخمه گذاری فقط یکی از روشها بوده)
مسأله ناراحت کننده فقط این بود که چون در سالهای دور بیشترین دلیل مرگ و میر، بیماری های واگیردار بوده نساسالارها باید در همین مکان زندگی میکردند و برای جلوگیری از شیوع بیماری ها از ورود به شهر و آبادی خودداری میکردند....
و اما در مورد بازدید خودمون!: ما ساعت 4:30 بعد از ظهر به اینجا رسیدیم. حواستون باشه اگر با گوگل یا ویز مسیر رو پیدا کنید نقطه ای که روی نقشه مشخص شده فاصله زیادی تا دخمه ها داره. حتما از محلی ها سوال کنید. چون ماشین رو دقیقاً میشه در قسمت فروش بلیط پارک کرد. ساعتی که ما رسیدیم هوا خیلی خوب و در حال خنک تر شدن بود. مسیری برای پیاده روی تا دخمه ها وجود داره که در این مسیر بناهای نیمه ویرانی مشاهده کردیم که به نام خیله معروف هستند. اینها محل هایی برای استراحت و اقامت اطرافیان متوفی هستند و هر روستا خیله مخصوص به خودشو داشته.
خیله ها در مسیر
در کل دو دخمه در این محل وجود داره که فقط یکی از دخمه ها پله گذاری شده. شروع به بالا کردن از از پله های نه چندان کوتاه و همزمان شمردن تعدادشون کردیم. حدود 112 پله تا بالا راه در پیش دارید!! توریستهای خارجی زیادی هم هم مسیر با ما بودند.
دخمه قدیمیتر به نام مانکجی که پله نداشت
دخمه گلستان که در زمان قاجار ساخته شده و پله گذاری هم شده بود
در مسیر 112 پله!
عکس دخمه مانکجی از روی پله های دخمه گلستان
وقتی بالای دخمه رسیدیم و اون فضا رو در غروب آفتاب دیدیم، حس عجیبی پیدا کرده بودم. به جرأت اسرارآمیزترین تجربه سفر به یزد بود. سکوت و بازتاب صدا از دیوارهای سنگی دوار در بالاترین نقطه تپه و نمای بالا که فقط آسمان بود، در کنار گودالی که محل به هم پیوستن صدها پیکر بوده...
و بالاخره استودان اعجاب انگیز
بعد از گذروندن دقایقی در بالا، مسیر اومده رو برگشتیم تا با رفتن به یک فالوده فروشی حس و حال شادتری پیدا کنیم! معروفترین فالوده فروشی (یا همون پالوده یزدی فروشی) شیرحسین هست. یه مغازه بزرگ که مشتری زیادی هم داره. باید اینو تأکید کنم که فکرتونو از حجم فالوده شیرازی دور کنید! اینجا فالوده ها در کاسه های بزرگ دونفره سرو میشن! من راستش این نوع فالوده رو از فالوده شیرازی بیشتر دوست داشتم اما سلیقه هرکس متفاوته! ارده های طعم دار هم برای تست و فروش بود که منی که ارده دوست نداشتم از نوعی که با طعم قهوه بود، خیلی خوشم اومد و خریدیم!
پالوده یزدی شیرحسین
انواع ارده
آخرین بخش برنامه هم باز به زرتشتی ها اختصاص داشت. آتشکده زرتشتیان یزد.
ولی بخش خوب ماجرا این بود که برای رسیدن به آتشکده، میدان مارکار هم در بین راه قرار داشت. همون میدانی که دیشب موفق به بازدیدش نشده بودیم.
میدان مارکار یا برج ساعت یک خصیصه جالب برای ما داشت. اینکه طبق مختصات جغرافیایی اینجا نقطه وسط ایرانه! همین یک دلیل کافی بود تا باعت بشه توقفی دور میدان داشته باشیم و با نقطه وسط ایران عکس بگیریم! این ساعت توسط یکی از زرتشتیان ساکن هند به نام مارکار ساخته شده و هنوز هم هفته ای یکبار توسط فردی زرتشتی کوک میشه!
با چرخیدن دور ساعت، دو شعر رو میتونید بخونید. یکی از شعرها رو میذارم که گفته میشه مصرع آخر با بکارگیری حروف ابجد و اعداد مرکب، سال ساخت بنا یا 1320 رو میده:
چون به سعی و اهتمام مارکار گشت در این برج ساعت برقرار
روح فردوسی پی تاریخ گفت شادم از کردار نیک مارکار
میدان مارکار
تا آتشکده فاصله زیادی نداشتیم. هوا کاملا تاریک و خنک بود. این محل تا ساعت 9 شب اجاره بازدید میده. بلیط ورودی رو خریدیم و وارد آرامش باغ روبروی عمارت شدیم. حوض پرآبی روبروی عمارت قرار گرفته که در شب واقعاً دیدنی بود. در اطراف حوض تابلوهای راهنمای توضیحی خوبی وجود داشت. مثلا در مورد بررسی اجزای نماد فروهر. فضا آکنده از بوی خوبی بود که بعضیهامون می گفتیم بوی درختان و گیاهان اینجاست و بعضی ها فکر میکردند بوی عوده. صدای یه سرود ملایم که به نظر میومد سرود مذهبی و به زبان خود زرتشتی ها باشه در فضا شنیده میشد.
محوطه پرآرامش آتشکده
نماد فروهر بر پیشانی ساختمان
توضیحات جالب نماد فروهر
درون عمارت سالنی وجود داره که مهمترین رکنش محفظه ای شیشه ای بود که جامی از آتش درونش نگهداری میشد؛ برای برخورد نکردن نفس آلوده انسان با آتش. آتش مقدسی که 1500 ساله روشن نگهداشته شده. 700 سال در عقدای یزد، 300 سال در اردکان و بعد هم به یزد منتقل شده. در تابلوی راهنما نوشته شده بود این آتش روزانه چند بار توسط شخصی از موبدان که مقام هیربدی داره با اضافه کردن چوب بادام و زردآلو که پایداری مناسبی داره روشن نگه داشته میشه.
در تابلوی دیگه هم نوشته شده بود زرتشتی ها آتش پرست نیستند، بلکه آتش براشون نقشه قبله رو داره همونطور که کعبه برای مسلمونها.
آتش مقدس 1500 ساله
زرتشت
بعد از خروج از عمارت، در سمت چپ، تالار ورجاوند وجود داره که محلیه برای آشنایی با آداب و رسوم زرتشتیها. یکی از بخش های جالب قسمت آیین ازدواج و لباسهای مرسوم ازدواج بود. طبق نوشته های روی دیوار، در دین زرتشت داشتن بیش از یک همسر ممنوعه.
در بخشی دیگه دلیل دعای 120 ساله بشی نوشته شده بود. اینکه در زمان ساسانیان موبدان زرتشتی به جای اینکه هر 4 سال یک روز به سال اضافه کنند، هر 120 سال 1 ماه اضافه میکردند و ماه 13 ام سراسر جشن و شادمانی بوده!
سفره ازدواج زرتشتی
یزدگردی ما با این آتشکده به پایان رسید. فقط بخش خوشمزه که همون شام باشه باقی مونده بود که رستوران خوان دوحد رو انتخاب کرده بودم که باز هم یه رستوران با فضای سنتی بود و میشه گفت بین سه رستورانی که ما در یزد رفتیم اینجا بهترین کیفیت غذا رو داشت. آش شولی یزدی هم گرفتیم که یه آش با ته مزه کمی ترش و خوشمزه بود. بعد هم خسته به هتل برگشتیم و فردا صبح بعد از خوردن صبحانه هتل به سمت تهران روانه شدیم.
شام رستوران خوان دوحد
آش شولی یزدی
آخرین صبحانه در حیاط باصفای هتل آرا
سفر یزد یکی از سفرهای ماجراجویانه برای ما بود و خوشبختانه همه از این سفر راضی بودند و یک پله به سمت تجربیات بیشتر سفرهای داخلی برداشتیم. اگر تابحال این شهر زیبا رو ندیدید حتماً زمانی (مخصوصاً پاییز) رو برای این سفر خالی کنید. چون قابلیت اینو داره که به یکی از به یاد موندنی ترینها تبدیل بشه.