«بندرعباس»
در ماشین (جیمبو) به سمت جنوب میرفتیم. همینطور که نگاه به جاده می کردم چای و خرمایی که از بم (سفرنامه کرمان) خریدم را می خوردم و خاطرات ارگ و شاهزده ماهان رو مرور می کردم. طول مسیر سفر ما 5300 کیلومتر بود و ما در ادامه مسیر رو به بندرعباس بزرگترین بندر ایران بودیم.
تصویر1(موقعیت مکانی بندرعباس بر روی نقشه)
برای سفر به بندرعباس با هواپیما از مبدا تهران، شروع نرخ بلیط 280هزارتومان و نرخ قطار 95 تومان و مسافت آن به مدت 18 ساعت می باشد و برای بلیط اتوبوس با یک پایانه قیمت 100 هزارتومان می باشد.
هوا هر چه رو به جنوب می رفتیم بارانی تر می شد. به نوبت کمی استراحت کردیم تا همسفرم که مشغول رانندگی بود، تنها نماند. از جیرفت گذر کردیم هوا تاریک و باران شدید تر شده بود برای همین باید با احتیاط بیشتری رانندگی می کرد. بعد از 5 ساعت به بندرعباس رسیدیم. به علت بارندگی شدید و طولانی بیشتر خیابانها آب گرفته شده بود. به صاحبخانهای که قبلا هماهنگ کرده بودم تماس گرفتم اما در عین ناباوری به خاطر وضعیت هوا و گرفتن ماهی از آب گل آلود، هزینه توافق شده را سه برابر کرد و ما با او با اختلاف خوردیم. ساعت 11 شب بود هر سه خسته و کلافه شده بودیم.
به چند هتل و هتل آپارتمان سر زدیم حتی در سایتهای اقامتگاهها را گشتیم اما هیچ کدام جای خالی نداشتند! همه مسافرین به علت تغییر وضعیت جوی در بندرعباس اقامت کرده بودند و از ادامه مسیر خود منصرف شده بودند. در دور زدنها برای گشتن به دنبال جا، می دیدیم که مسافران حتی در پیاده رو ها چادر زده اند و دیگر یک جای خالی باقی نمانده !!
بسیار شرایط سختی بود از سمتی کلافگی ساعتها در ماشین بودن و از سمتی دیگر بدقولی صاحبخانه و آب گرفتگی معابر و بلاتکلیفی ما! در همین دور زدن ها به مصلی بندرعباس رسیدیم که از طرف سازمان اقامه نماز، به خاطر این وضعیت ناگهانی به مسافرین اجازه اقامت و وسایل خواب می دادند. ما هم مثل دیگر مسافرین، جیمبو را پارک کردیم و من و همسفرم به قسمت مردانه و همسرش به زنانه مصلی رفتیم.
مسجدی تمیز و بسیار شیک با موکت های قرمز و جایی گرم برای مسافران خسته ای چون ما! ...خلاصه در کنار دیگر مسافرین شب را صبح کردیم و تجربه ای جدید از خوابیدن در مسجد برایم رقم خورد که این اتفاق پاراگرافی از کتابی را در ذهنم تداعی کرد که می گفت:سازش پذیر باشید، آیا می توانید در شرایط سخت خونسرد باشید؟ آیا شما می توانید از روی یک کشتی سفری در اقیانوس شمالی به یک کلبه 15دلاری در جزیره ای دور افتاده در اقیانوس آرام و سپس به یک هتل 5 ستاره در لندن بروید؟
صبح زود بارندگی قطع شده بود و هوا مطبوع شده بود.
تصویر2(مسجدجامع جدید تاسیس بندر عباس همان مصلی معروف سابق بندر عباس)
صبح به اسکله رفتیم. بعد از شبی بارانی هوا عالی شده بود، نسیم با صدای مرغان دریایی که در نزدیکی ما پرواز می کردند به صورت میخورد. بوی دریا و این عظمت، سختی های دیشب را از خاطرم پاک کرد. دست هام رو باز میکردم و در میان تجمع مرغان دریایی می رفتم که همسفرم در شکار لحظه ها عکسی که بر حسب اتفاق پرچم ایران در حال تکان خوردن در باد پشت سرم ثبت کرد. که ارزش این عکس را برایم دوچندان کرد. برای ما که از شهر قم به آنجا رفته بودیم، شهری دور از آب و دریا ...این مناظر تازگی و جذابیت زیادی دارد.
تصویر3(پرواز مرغان دریایی نزدیک اسکله)
ماهیگیر ها برای جمع کردن تورهایی که دیشب در آب پهن کرده، آمده بودند. تورها را از آب به ساحل می آوردند، تورها از ماهی های ریز و درشت و خرچنگ و حتی عروس دریایی پر شده بود. و این صحنه ضیافتی برای مرغان دریایی رقم زده بود.
تصویر 3( مرغان دریایی در لب اسکله)
تصویر4(صید ماهی و خرچنگ در تور ماهیگیران)
همانطور که می دانید بندر عباس در گذشته های دور محل حضور هندی ها و پرتغالی ها و انگلیسی ها بوده است و همین امر سبب شده که جاذبه های تاریخی من جمله معبد هندوها که روبروی بازار روز بندر عباس واقع شده در گذشته های دور در این شهر بنا نهاده شود. بندر عباس در گذشته به نام بندر گمبرون بوده و پس از آزادسازی این شهر از دست قوای پرتغالی توسط شاه عباس صفوی به نام بندر عباس تغییر یافت.
تصویر5(عکس از معبد هندوها- از اینترنت تهیه شده)
کمی هوا شرجی شده بود و من رو به حال و هوای جنوب نزدیکتر می کرد مقصد بعدی ما چابهار بود و ما از بندر میناب و جاسک عبور می کردیم.
تصویر5( پرواز دسته جمعی مرغان دریایی )
آهنگ های جنوبی و بندری باعث شد که زمان را در جاده حس نکنیم. به بندر جاسک رسیدیم. بندری استراتژیک در جنوب ایران.
تصویر6( منطقه دوم دریایی ولایت جاسک)
در ورود به منطقه دوم دریایی ولایت جاسک برخورد کردیم که نماد های تانک و جنگی بزرگی در مقابل درب های آن قرار داشت، من هم از فرصت استفاده کردم و عکسهایی رو پشت سلاح های جنگی گرفتم.
یک نکته جالب برای من، تک مناره بودن مساجد اهل سنت منطقه بود. مساجدی غالبا سفید رنگ با یک مناره، که برای توضیح در سفرنامه از آنها عکس انداختم.
تصویر 7( مسجد های تک مناره اهل سنت)
تصویر8(مسجد شیعیان )
وقت ناهار بود با پرس و جو برای ناهار، به رستورانی به نام بنگلان رفتیم جالبه که نام قدیمی شهر جاسک نیز بنگلان بوده است. این رستوران به خاطر کیفیت خوب غذا بسیار شلوغ بود، اولین میز که خالی شد ما نشستیم و همگی قلیهِ ماهی سفارش دادیم.جنوب و دریا ... مگه میشه ماهی نخورد؟
غذایی بسیار خوشمزه و لذیذ همراه با سالاد شیرازی و رب انار که خستگی را از تن ما بیرون کرد و مارا برای ادامه سفر سرحال آورد.
تصویر9( رستوران بنگلان با غذاهای دریایی بینظیر)
تصویر10(موقعیت مکانی رستوران بنگلان جاسک)
در ماشین هر سه از تجربه استثنایی این غذا خوشحال بودیم و قرار گذاشتیم اگر عمری باقی بود و در برنامهریزهایِ سفرمان به جاسک آمدیم به این رستوران سربزنیم. به ساحل جاسک رفتیم و کنار آن عکسی به یادگار گرفتیم و کمی قدم زدیم.
بعد از گذر از شهر میناب به سمت چابهار رهسپار شدیم. ذکر این نکته خالی از لطف نیست که بدانید به دلیل نوع خاص آب و هوای منطقه، پرورش شتر رواج دارد. البته شترهای پرورشی بدون هیچگونه حفاظ و حصاری در کنار جادهها مشغول چرا می باشند و به همین دلیل در سرتاسر جاده نوار جنوبی ایران تابلو خطر برخورد باشتر به چشم می خورد.
تقریبا برنامه سفر ما به نصف رسیده و ما طی این روزها، از گرمای هوا گرفته تا هوای بهاری و هوای بارانی و شرجی را دیده بودیم و به سوی آب هوایی جدید می رفتیم. در ادامه، ماجراهای چابهار را دنبال کنید.
«چابهار»
در این بخش به شهری رو به پیشرفت در جنوب با تالابی صورتی سفر کردیم و برای شما از چابهار خواهم گفت.
تصویر 1(موقعیت مکانی چابهار در نقشه)
بعد از بندر میناب و جاسک به چابهار رسیدیم. همانطور که میدونید ما با ماشینمون(جیمبو) سفر میکنیم اما برای پرواز به چابهار نرخ بلیط از 310 هزارتومان در درسترس می باشد.
در مسیر بندرعباس به چابهار، در دو منطقه به صحنههایی برخوردکردم که تا آنروز نظیرش را ندیده بودم. اولین منظره باغهای موز روستای زرآباد بود که انبوهی از درختان موز در کنارهم و به صورت منظم کاشته شده بودند که این منظره برایم بی بدیل بود. صحنه دوم که حقیقتا رویایی و بینظیر بود. منظره ای بود که پیش روی چشمانم می دید، تلاقی دریا و صحرا جایی که شنهای روان صحرا به آبهای نیلگون دریای عمان می پیوندد. بسیار جالب است که شن های ساحلی درک تقریبا سفید رنگ است.
تصویر 2(باغ موز- تصویر از اینترنت تهیه شده)
تصویر3(ساحل درک-از اینترنت تهیه شده)
ساعت 7 شب، هوا شرجی بود. یک سوییت کوچک اما با قیمت مناسب برای اقامت از قبل رزرو کرده بودم. مهمترین نکته برای اقامت چابهار سوییت مجهز به کولر گازی است. هوا به شدت شرجی بود و حتی یک لحظه هم کولرگازی خاموش نمی شد.
وسایل را به سوییت بردیم و به نوبت دوش گرفتیم. به خاطر شرجی بودن هوا موهایم حالت دار شده بود. در مسیر که به سوییت برسیم بیلبوردهای کنسرت ها رو دیده بودم، با خودم گفتم ما در شب و تاریکی هوا جایی رو نمی تونیم بگردیم و از طرفی کنسرت تنوعی در روند سفر بود. فکرم را با همسفرانم در میان گذاشتم و 3 بلیط کنسرت هوروش بند را برای ساعت10 شب تهیه کردم. قبل از کنسرت گشتی در بازار چابهار زدیم. همه چیز با کیفیت خوب وجنس های خارجی در آنجا موجود بود.
همگی آماده شدیم و به کنسرت رفتیم. این کنسرت، آن شب را برای ما به شادی رقم زد و از صدای خوب خواننده و تسلط بر روی صحنه و هماهنگی گروه لذت بردیم. پس از آن برای گرفتن عکس یادگاری به هتل لیپار رفتیم و با خواننده گروه که بسیار خونگرم و مردم دار بود عکس گرفتیم و با کلی انرژی به سوییت برگشتیم و خوابیدیم.
اکثر اوقات در سفرها، همسفرم به خاطر عادت به نان تازه، صبح بیدار می شد و نانوایی نزدیک رو پرس و جو می کرد و نان می خرید. آن روز هم مثل همیشه او با نان تازه و وسایل صبحانه ما رو برای شروع روز بیدار کرد. صبحانه مفصلی خوردیم و به سمت تالاب صورتی حرکت کردیم. به دلیل گرمای هوا، آب معدنی که شب قبل در فریزر گذاشته بودم را به همراه خود بردیم.
تصویر 5( موقعیت مکانی تالاب صورتی بر روی نقشه)
به تالاب صورتی یا تالاب لیپار رسیدیم. تالابی که به خاطر وجود نوعی باکتری و پلانکتون به این رنگ درآمده و آبی شور داشت.
تالابی به شکل رویایی و صورتی ملیح! اما متاسفانه زمانی که من لیپار را نگاه میکردم خیلی رنگ صورتی نبود و علت را از مردم بومی های آنجا جویا شدم و گفتند که بخاطر بارندگی های چند روز اخیر رنگ خودش از دست داده و بیشتر هم درفصل تابستان پررنگ تر است. در کنار تالاب زنان و دختران بومی با لباسها و روبندهای محلی به ساخت و فروش صنایع دستی مشغول بودند. از بافتن دستبند و سر بند تا زدن نقش حنا بر روی دستان گردشگران و فروش طوطیا از دریا گرفته شده برای تزیین و استفاده به عنوان گلدان. یکی از زنان با روبند آینه کاری شده، روی دست همسفرم نقش حنا زد. نقشی فی البداهه از گُلهایی گرِه خورده در هم و بعد یک سربند دستبافت بر روی پیشانی او بست.
تصویر 6(عکس هوایی تالاب لیپار چابهار- از اینترنت تهیه شده)
تصویر 7(سربند دستبافت زنان لیپار)
در کنار تالاب ساربانی با شترهایی آذین شده نشسته بود. شترهایی با منگوله هایی رنگارنگ. من از او اجازه گرفتم و با شترها عکسی انداختم. بچه های آن منطقه لباسهای مخصوص محلی که برای دختران سورن دوزی بود و برای پسران پیراهن هایی بلند با شلواری گشاد و یکرنگ، پابرهنه در ماسه ها بازی می کردند. پسر کوچکی نزدیکم آمد و با لهجه بومی آنجا گفت: میخواهی برایت یک شعر بخوانم؟
من استقبال کردم و او شعری در وصف شهرش و وطنش با گویش بومی و سوزی در صدایش خواند.
تصویر8(شترهای تزیین شده کنار تالاب صورتی)
تصویر 9(کودکان بومی منطقه تالاب)
بعد از آن به سمت گواتر حرکت کردیم حدود 100 کیلومتر فاصله تا لیپار دارد، در راه کوههای مینیاتوری یا کوه های مریخی این جاده را با سایر راه ها متمایز کرده بود. هر از چندگاهی از ماشین پیاده می شدیم و در کوه ها عکاسی می کردیم. نکته قابل توجه در این کوه ها فقط شکل متفاوت و عجیب آنهاست.
عکس10( دختری با لباس سون دوزی شده محلی)
در راه به گواتر به تقابل کوه و دریا رسیدیم، شاید به جرات می توانم بگویم یکی از جالب ترین جاده های ایران به سبب این تقابل خشکی و دریا است.
تصویر11(کوه های مریخی در راه گواتر)
تصویر12(تقابل کوه و دریا )
نقطه صفر مرزی در میان ایران و پاکستان، خلیج گواتر است. ما به گواتر رسیده بودیم .
تصویر 13( تابلو گواتر نقطه صفر مرزی)
برای دیدن جنگل های حرا سوار قایق شدیم. قایقرانی به نام عثمان ما را تا دل دریا و جنگل های حرا برد و مدت کوتاهی در آنجا توقف کردیم جنگلی در میان دریا با پوشش گیاهی خاص و خاکی نرم و شل. با راه رفتن بر روی آن جای پاهایم باقی می ماند.
تصویر 14(جنگل حرا)
عثمان می گفت: دلفین ها در اینجا شنا می کنند اما ما هر چقدر صبر کردیم چیزی ندیدیم. وقتی قایق شتاب می گرفت گرد و غبار معلق می شد برای همین عثمان چفیه به روی صورتش بسته بود که فقط چشمهایش پیدا بود. در دریا به قدری پیش رفتیم که عثمان می گفت 100 متر آن طرف تر آبهای مرزی پاکستان است لذا از همانجا دور زدیم و به سمت جنگل حرا تغییر مسیر دادیم.
تصویر 15( عثمان ، قایقرانی که مارا تا جنگل حرا برد)
در جنگل حرا گیاهان جدیدی می دیدم که مخصوص همان منطقه بود، در این میان حفره های کوچک زیر پاهایم نظرم را جلب کرد... با دقت نگاه کردم ، خرچنگهای کوچک با یک دست بعضی اوقات بیرون می آمدند و سریع به داخل برمی گشتند!
تصویر16(خرچنگهای یک دست داخل حفره های زمین)
درراه برگشت از گواتر ایست های بازرسی بود. وقتی در یکی از این ایست بازرسی ها توقف کردیم
من با یکی از این مرزبان ها هم کلام شدم و از حال هوای این روزها صحبت کردیم و پای درد و دل هایش نشستم و فهمیدم که این مرزبان های عزیزمون جان خودشون را فدا می کنند تا ما در شهرهایمان امنیت کامل و آسایش داشته باشیم. مرزبان عزیز می گفت: این جلیقه ضدگلوله و متعلقاتش که هرروز ما به تن می کنیم، حدود ۲۰ کیلو می باشد و من هنوز هم که هنوزه یه جورایی خودم رو مدیون آنها می دانم.
تصویر17( مرزبان عزیز که با من هم صحبت شد)
تصویر 18(پاسگاه مرزی دریایی گواتر)
این شهر با تصورات ذهنی من در گذشته همخوانی نداشت و اصلا انتظار نداشتم یک چنین منطقه ای زیبا با پتانسیل بالا در جنوب شرق کشور ببینم. در صحبتی که با مردم بومی منطقه داشتم متوجه شدم که در یکی دوساله اخیر توجه ویژه ای به این بندر استراتژی شده و نیروی دریایی ارتش به صورت خاص و ویژه مامور تامین و گسترش بر ساخت های اساسی پیشرفت در این منطقه (مکران) شده است.
چابهار یکی از زیباترین شهر هایی بود که رفتم، حال و هوای مردمانش و بازار و طبیعت بکرش باعث می شود که در آینده برای سفر به این قطعه از سرزمینم برنامه ریزی کنم و وقتی رو دوباره در این شهر بگذارنم و بازدید از روستای تیس را به عمد نرفتم تا بهانهای برای برگشت و تجدید دوباره با چابهار باشد.
«زاهدان»
تصویر1(موقعیت مکانی زاهدان بر روی نقشه)
بعد از چابهار(سفرنامه قبلی) به سمت زاهدان رفتیم. به درستی که ایران سرزمینی چهار فصل است و من با رفتن از شهری به شهر دیگر این مسئله را به چشم دیدم و لمس کردم و با تمام وجود حس نمودم، و باور قلبی ام به آن صد چندان شد .
برای پرواز به زاهدان شروع نرخ بلیط320 هزار تومان و قطار چهار تخته 190 تومان وشش تخته 127 هزار تومان و اتوبوس 73هزار تومان با پایانه ای به نام انقلاب می باشد. در شروع راه، باک "جیمبو"(ماشین) را پر از بنزین کردیم چون مسئله سوخت در این جاده حائز اهمیت است و مثل دیگر جاده های اتوبانی که هر چند کیلومتر یک پمپ بنزین وجود دارد، نیست و پمپ بنزین در آن مسیر به ندرت دیده می شود که حتی در صورت وجود پمب بنزین شما باید کارت سوخت شخصی خودرو خود را همراه داشته باشید. پس برای اطمینان خاطر ابتدای راه سوخت "جیمبو" را تامین کردیم. برای این کار 45 دقیقه در صف طولانی پمپ بنزین منتظر شدیم، وقتی نزدیک جایگاه سوخت شدیم یک نفر با خودکار و کاغذ نام و شماره پلاک ماشین را یادداشت میکرد صف های طولانی به علت فعال بودن سه تلمبه درجایگاه سوخت بود که بنظرم جوابگوی این حجم عظیم ماشین ها نبود علت را که از مسئول جایگاه پرسیدم ایشان به قاچاق سوخت اشاره کرد که برای نظارت بیشتر به نحوه سوختگیری و جلوگیری از قاچاق بنزین بود که گهگاهی هم اخبارش در تلویزیون منتشر میشود .
هر چقدر به سمت زاهدان می رفتیم هوا از شرجی به سوی خشک می رفت.
نزدیک به ۵ ساعت در راه بودیم و از شهرهای ایرانشهر و خاش عبور کردیم.
بعد از ساعتها در ماشین به زاهدان رسیدیم. در ورود چادرهای اسکان نوروزی بود که آهنگ های بومی منطقه را با گویش زاهدانی با صدایی بلند پخش میکردند. به مسجد جامع زاهدان و بعد به بازار معروف آنجا به نام بازار رسولی رفتیم که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا می شد! از جنس های دست دوم تا نو و خارجی. پوشاک و لوازم برقی و آرایشی تا شوکر و باتوم ! بازاری معروف به مهد تاناکورا! که عمدتا اجناس آن از پاکستان تامین می شود. ما در آنجا آبمیوه پاکستانی با طعم انبه امتحان کردیم که طعمی بی نظیر داشت که بعد از تست یک جعبه 12عددی برای استفاده در جاده خریدیم اما جالب اینجاست که به مقصد بعدی نرسیده، همه آنها تمام شده بود و هیچ کدام گردن نمی گرفتیم!
تصویر2(دسترسی به مسجد جامع مکی زاهدان)
تصویر3(مسجد مکی زاهدان- تصویر از اینترنت گرفته شده)
بازار پر هیاهو و شلوغی بود که هر کوچه به چند فرعی وصل می شد. بوی غذا و بخارهایی که از دکه های غذاهای محلی در بازار پیچیده بود.ما هم دو خوراکی بومی را امتحان کردیم. یکی کاسه ای از نخود پخته شده طعم دار بود و مزه ای شبیه به نخود در آبگوشت داشت و یکی دیگری هم یک سالاد میوه از میوه های خرد شده مثل موز آناناس توت فرنگی و سیب در شیر!
میوه هایی عجیب و جدید در این بازار بود مثل: میوه ستاره ای معروف به Carambola این میوه در اندونزی، هند و سریلانکا یافت می شود و میوه ای استوایی مثل کاکتوس با رنگ بنفش و میوه دیگری به نام کُنار با طعمی گس و دانه های روغنی به نام بنه و گیاهی بومی به نام بِلری.
تصویر4( میوه ستاره ای معروف به Carambola با طعمی آبدار و شیرین - از اینترنت تهیه شده )
تصویر5(میوه های استوایی در بازار چهار راه رسولی زاهدان- از اینترنت تهیه شده)
تصویر6(موقعیت مکانی بازار رسولی معروف به مهد تاناکورا)
به خاطر تنوع اجناس، شاید بدون اینکه چیزی احتیاج داشته باشید، بتوانید ساعتها در این بازار چرخ بزنید.
تصویر7( نمایی از بازار رسولی که من به علت حضور درشب عکس مناسبی نداشتم و از اینترنت تهیه کردم)
ساعت۹ شب شده بود. یک رستوران سنتی را پرس و جو کردیم و برای شام و کمی استراحت به آنجا رفتیم.
در حال گپ و گفتی در مورد اقامت در زاهدان بودیم که از اهالی بومی متوجه شدیم قرار است صبح زود فردا هوای زاهدان طوفان شن بشود و ممکن است راهها برای چند روز آینده مسدود و در حالت اضطرار قرار بگیرد.به همین خاطر با مردم بومی و نیروهای امنیتی صحبت کردیم و از ماندن در زاهدان و اقامت در آن منصرف شدیم و خانه ای که از قبل رزرو کرده بودم را کنسل کردم و صاحبخانه با کسر خسارت، پولم را عودت داد. شبانه به دل جاده زدیم تا از طوفان شن در امان باشیم و وقفه ای در پلان سفر نندازیم. ما هم به سبک بومی های منطقه برای ادامه مسیر، مایع ظرفشویی خریدیم و بدنه ماشین را با یک لایه از ریکا پوشاندیم."جیمبو" از این ماجرا حسابی کِیف کرده بود!
این کار باعث می شد که در سرعت بالا، رنگ ماشین در برخورد با شنهای معلق نَپَره و جیمبویِ ما خط خطی نشه و برامون سالم بمونه. شیشه های ماشین بالا بود و هوا تاریک شده بود، هر سه کمی نگران بودیم و سکوتی ماشین را گرفته بود و فقط صدای هُو هُوی باد شنیده می شد. همسفرم با سرعت کمتری رانندگی می کرد چون احتمال آمدن شتر در جاده آن هم در شب بود. در جاده شن هایی دوار با صدایی مهیب میچرخیدند و به شیشه ماشین برخورد می کردند...
این تجربه برای هر سه ما جدید بود!
در فکر بودم ... اینکه کار درستی کردیم یا نه ؟! در همین حین به ایست بازرسی رسیدیم و ماجرایِ خودمون رو گفتیم. او گفت: درست به موقع حرکت کردید وگرنه برای چند روز در زاهدان مهمان می شدید!
با توجه به اینکه ما از چابهار تا زاهدان در راه بودیم و بعد دوباره وارد جاده شده ، خسته بودیم. به نهبندان رسیدیم. دیگر خبری از شن ها نبود. ما موفق شده بودیم که به موقع آنها رو قال بزاریم.
تصویر9( موقعیت مکانی نهبندان و فاصله تا زابل)
دیروقت بود. در نهبندان به مسجدی به نام حضرت ابوالفضل رفتیم و شب را بعد از یکروز پر مخاطره به صبح رساندیم. اتفاقات پیش بینی نشده هم جزئی از سفر است و صد البته پر از تجربه!
تصویر10( من در کنار نماد شهر نهبندان)
در کتابی خوانده بودم: هرگز اتفاقات غیر مترقبه را دست کم نگیرید رفتن به سمت این اتفاقات به شما یک داستان بینظیر میدهد .
به خاطر وضعیت جاده و جریانات جوی، دیدن شهر سوخته در۱۲۰ کیلومتری زابل را به سفرهای بعدی موکول کردم. این محوطهٔ باستانی هفدهمین اثر تاریخی ایران در فهرست یونسکو محسوب میشود که با برخورداری از قدمت ۵۰۰۰ ساله هماکنون بهعنوان یکی از پیشرفتهترین شهرهای باستانی دنیا شناخته میشود.
زاهدان به جهت مرزی بودن، از موقعیت استراتژیک جغرافیایی و تجاری و نظامی و شرایط خاص برخوردار است؛ لباسهای بومی مردم منطقه معمولا سوزن دوزی شده و هنر سوزن دوزی بلوچی و سکه و آینه دوزی در آنجا مرسوم است. همسرِ دوستم از خانمی زاهدانی آدرسی برای تهیه پارچه های آینه دوزی بلوچی گرفته بود که به خاطر پیشامد هوا نتوانستیم به آنجا برویم.
تصویر11( عکس از دختری بومی با لباس سورن دوزی شده)
از نظر من زاهدان شهری است که نیاز به دیده شدن دارد. فرهنگ مردم منطقه تا گویش آنها...از سبک مهمان نوازی و رسم رسومات تا سوزن دوزی های با ظرافت زنان این سرزمین که با هر گِره، نقشی از قدمت و تاریخ شهرشان را ترسیم میکنند. این شهر به خاطر دوری و ذهنیت های غلط، مسافران کمی دارد و بدیهی است که تردد بیشتر مسافرین باعث رونق به هنر و دیده شدن این فرهنگ غنی بشود.
تصویر12( زنان بلوچی در حال سوزن دوزی و هنر آینه دوزی- این تصویر از اینترنت تهیه شده)
فردا صبح که بیدار شدیم اخبار رو گوش دادیم و اخبار را درکانال خبری شبکه های اجتماعی دیدیم و خواندیم. متوجه شدیم که طوفان شن مهیبی اومده بود و شهر پر از گرد و خاک شده است و جاده کاملا بسته شده است
و ماهم خداروشکر کردیم که هم خطری متوجه ما و جیمبو نشده بود و از یک سو ماهم درگیر مشکلات تنفسی نشدیم و از سوی دیگر هم از پلان سفر جا نیافتاده بودیم
چون برای زاهدان برنامه داشتیم و مجبور به کنسل کردن اجباری روز بعد شدیم، ما یک روز اضافه تر به مشهد عزیزمان اختصاص دادیم. برای زیارت و مشهد گردی که متعاقباً در بخش مشهد براتون تعریف می کنم.
بعد از نهبندان به سمت بیرجند حرکت کردیم و در راه از موزهای کوچولویِ سبز رنگی که از باغ موز (سفرنامه چابهار )خریده بودیم، خوردیم .از پلان سفر ما فقط دو سه شهر باقی مانده بود... به سمت بیرجند رفتیم. در بخش بعدی شهر زیبای بیرجند را وصف می کنم.
«بیرجند»
تصویر1(موقعیت مکانی بیرجند روی نقشه)
بعد از گذر نهبندان و پشت سر گذاشتن طوفان شن ، به بیرجند رسیدیم . برای پرواز به بیرجند قیمت بلیط از شروع نرخ پرواز ۳۶۰ هزار تومان و بلیط اتوبوس ۱۱۰ هزار تومان با نام پایانه مرکزی است و این شهر قطار ندارد.
ما ساعت۱۰ صبح به بیرجند رسیدیم. با ورود ما به بیرجند، به دلیل خراب بودن آسفالت در جاده های ورودی از بندرعباس به بندر چابهار و همینطور از زاهدان به بیرجند، بولبرینگ و بوش طَبَق جیمبو خراب شده بود، انگار جیمبو از این همه راه خسته شده بود.
تصمیم گرفتیم جای مناسبی رو برای روبراه کردن حال جیمبو پیدا کنیم. به پیشنهاد دوستم برای استفاده در وقت، ماشین را به تعمیرگاه مناسبی سپردیم و هر سه با تاکسی اینترنتی به بازدید از مکان های تاریخی شهر که از قبل بررسی و لیست کرده بودم، رفتیم. بالاخره باید به جیمبو توجه می کردیم و نازش رو می کشیدیم.
در کتابی خوانده بودم : در مواجه با موانع ، اگر بهمنی از برف مسیر شما را به مقصد مسدود کرد باید اسب اجاره کنید!
برای همین ما به مسیر خودمون ادامه دادیم و به بیرجندگردی مشغول شدیم.
به عمارت کلاه فرنگی در خیابان مطهری، در استانداری واقع شده بود، رفتیم. این ارگ به شکل شش ضلعی و در رأس به شکل مخروط و به رنگ سفید میباشد و مصالح این ساختمان از گل، آجر، آهک و ساروچ است. نام دیگر آن، قصر بی بی عروس است که به درستی که این نام درخور بود و مثل عروسی زیبا در دل این شهر به نظر می آمد. این عمارت متعلق به اواخر دوره زندیه است.
تصویر2( ارگ کلاه فرنگی بر روی نقشه)
تصویر3(عمارت ارگ کلاه فرنگی )
سه جای مهم را که از قبل بررسی کرده بودم، در ذهنم داشتم. بقیه راه را بدون جیمبو طی کردیم.
باغ اکبریه یکی از بناهای تاریخی شهر به عنوان میراث جهانی یونسکو به ثبت رسید. باغی با درختان با قدمت کهن همچون توت و انار و ساختمانی در میان آن با معماری و گچبری های زیبا. جوی های روان در این عمارت، صدای جوش و خروش آب را در همه جای این باغ زمزمه می کردند و این آهنگ دلنشین حس طراوت در من ایجاد می کرد. در داخل باغ، بخشی را به موزه مردم شناسی اختصاص داده بودند. امروزه این عمارت به دانشکده هنر و کتابخانه تبدیل شده است. درراه برگشت از میدان مادر که با تندیسی زیبا مزین شده بود عکس گرفتم.
تصویر4( باغ اکبریه بیرجند)
تصویر6(میدان مادر در بیرجند)
از میدان شهدا، خیابان شهید منتظری به مدرسه شوکتیه رفتیم. سومین مدرسهٔ آموزش به سبک نوین است. وجود این مدرسه نشان دهنده میزان اهمیتی است که گذشتگان ما به تربیت و آموزش داده اند. یک مدرسه دلباز و زیبا با معماری قدیمی که در ابتدا به عنوان حسینیه شوکتیه ساخته شده بوده است.
تصویر7(مدرسه شوکتیه در بیرجند)
تصویر 8(تابلوی نصب شده در مدرسه شوکتیه بیرجند)
تصویر9( ساختمان پست قدیم)
ساختمان پستخانه قدیم بیرجند در اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی ساخته شد، این بنا اول در زمان قاجار به عنوان قورخانه (اسلحه خانه و مهمات) استفاده می شد. بعد ها تا سال 61 محلی برای اداره پست و تلگراف بیرجند بود و در سال 62 کلا تخلیه و متروکه شد و در سال 1385 از سمت سازمان میراث فرهنگی مرمت و بازسازی شد.
ساعت ۲ ظهر، بازدید ما از هر سه مکان تاریخی بیرجند تمام شده بود با تعمیرگاه تماس گرفتیم و او هم از حالِ خوبِ جیمبو به ما خبر داد.
پیش "جیمبو" برگشتیم. .هر سه گرسنه بودیم. به یک آشپزخانه خوب که کنار مسجد و پارکی واقع بود رفتیم و غذا را در پارک در هوایی خنک و دلچسب خوردیم. شهری زنده در دل کویر با مردمی خونگرم و صمیمی که یکروز را در آن سپری کردم. کم کم به آخرین شهر پلان سفر نزدیک می شدم اما گذر عمر را در این ایام حس نکرده بودم.
روزهایی که دورهم در دور این سرزمین پهناور می گردیم برایم تکرار نشدنی است و از آنها سختی ها از یاد می رود و شیرینی ایام باقی می ماند.
بعد از آن به بازارش در خیابان جمهوری سری زدیم که بافت سنتی آن حفظ شده بود واز کاروانسرای داخلش دیدن کریدم. سوغات این شهر، پشمک و عناب و زرشک است. ما به خاطر راهی که سوی مشهد داشتیم و دلمون را به سوی امام رضا راهی کردیم و عازم مشهد شدیم که در بخشمشهد هم سیاحت و هم زیارت را برایتان خواهم گفت.
«مشهد مقدس»
تصویر1(موقعیت مکانی مشهد روی نقشه)
بعد از تعمیر ماشین"جیمبو" در بیرجند، آنرا به کارواش بردیم تا اثرات مایع ظرفشویی و طوفان شن زاهدان را از او بشوریم و به سمت مشهد مقدس حرکت کردیم. از بیرجند تا مشهد ۴۸۱کیلومتر مسافت زمینی است. برای پرواز به مشهد از مبدا تهران شروع نرخ بلیط 150 هزار تومان است و قطار نیز 40 هزارتومان میباشد.
غروب بود و همسفرم کمی خسته و خوابالو شده بود در جایی توقف کردیم و فلاسک چای را پر کردیم و برای ادامه مسیر جابه جا شدیم و من مشغول به رانندگی شدم. به نظر من برای سفری خاطره انگیز و بدون دردسر حتما باید احتیاط کرد و در رانندگی در جاده ها ریسک نکرد.
ساعت 7شب به مشهد رسیدیم. من هتل آپارتمانی را در خیابان امام رضا، کوی 18 از قبل رزرو کرده بودم. در خیابانهای مشهد با نزدیکتر شدن به آدرس هتل، گنبد طلایی حرم به چشمم خورد. به جدّ بزرگوارم، امام خوبیها سلام دادم و از اینکه آن لحظه و در آخرین مقصد پلان سفرم در مشهد بودم خدا رو شکر کردم.
همسفرانم از این موضوع که اقامت ما در هر شهری که می رسیدیم از قبل هماهنگ شده بود و با خستگی راه برای جا اسیر نمی شدیم از من تشکر می کردند که این نکته برای سفری دلچسب حائز اهمیت است که به شما هم پیشنهاد میکنم قبل از حرکت و در همان شهر خود اقامتگاه را در مقصد رزرو کنید. به هتل آپارتمان معین درباری رسیدیم. یک اتاق تحویل گرفتیم. کمی خسته راه بودیم اما دلمان نیامد که زیارت را به فردا موکول کنیم، یار ما را طلبیده بود. دوش گرفتیم و استراحت کوتاهی کردیم و پیاده به حرم رفتیم. خیابان های حرم مثل شهر خودم (قم) در شب سرزنده و پر رفت آمد بودند. مغازه هایی از زعفران و زرشک و نبات و هل که شبانه روز باز هستند .
تصویر2(نمایی از حرم مطهر- عکس از اینترنت گرفته شده)
خالی از لطف نیست که بگویم: همانطور که در جلوی درب ورودی منتظر بودیم همسفرم چادر بگیرد، نگاهم به ویلچرها افتاد. در دلم گفتم کاش می شد تا جلوی در با اینها می رفتم! هر سه به سمت در ورود رفتیم و سلام دادیم، در همین حین خادمی با ویلچر جلوی من آمد و گفت بشین ببرمت! باورم نمی شد! همگی خندیدیم. همسفرم می گفت کاش چیز دیگری می خواستی! بعد زیارت در حرم به هتل برگشتیم و استراحت کردیم. بعد از اینکه کمی سرحال آمدیم به طرقبه رفتیم، جایی که تا ساعتهایی از شب سرزنده است. طرقبه هوای خنکی داشت، به یکی از کافه ها رفتیم و در آلاچیق نشستیم و جای همگی خالی چایی با سماور ذغالی قدیمی در کنار صدای فواره ها بسیار دلچسب بود.
به هتل برگشتیم.
صبح بعد از صرف صبحانه هتل با تاکسی اینترنتی به سمت آرامگاه فردوسی رفتیم. در راه خیابانهای زیادی رو گذر کردیم که در ایام نوروز به زیبایی مزین شده بود و شهرداری مشهد نماد های زیبا و گلکاری های انبوهی در هر منطقه انجام داده بود که بین شهرهایی که تا الان رفته بودیم، یک سرو گردن بالاتر بود.
تصویر3( نمایی از فعالیت های شهرداری مشهد در خیابان هایش در ایام نوروز)
تصویر4( نمایی از گلکاریهای زیبا در خیابان های مشهد)
تقریبا ۴۵ دقیقه در راه بودیم! برای همین با تاکسی برای برگشت به هتل هماهنگ کردیم. به مقبره حکیم فردوسی رسیدیم. کالسکه هایی برای گشت زنی در جلوی ورودی بودو غرفه هایی از صنایع دستی سنگی و حکاکی شده و مجسمه های نمادین فردوسی بزرگ و آرامگاهش .
تصویر5(موقعیت مکانی آرامگاه فردوسی)
هفت سین زیبایی را در جلوی حوض بزرگِ مقابل مقبره چیده بودند که مردم به نوبت با آن عکس می انداختند. به داخل مقبره رفتیم که تابلو های خوشنویسی و دیوار کوب های نیمه برجسته از روایت های شاهنامه در آنجا به نمایش در آمده بود.
تصویر6( نمایی از مقبره فردوسی کبیر)
تصویر7( نمایشگاه داخل مقبره فردوسی )
تصویر8( نمونه ای از لوح های نیمه برجسته از روایات شاهنامه)
چو با راستی باشی و مردمی نبینی بجز خوبی و خرمی
تصویر9(شاهنامه ای که از طوس تهیه کردم)
بعد از بازدید باراننده که هماهنگ کرده بودیم به هتل برگشتیم. ناهار را در هتل صرف کردیم و بعد از کمی استراحت دوباره جهت زیارت به پابوس رفتیم.
ساعت 4 بعد از ظهر به سمت مقبره نادر در خیابان شیرازی رفتیم که شامل دو سالن یکی برای نسخ خطی و سکه ها و دیگری برای ادوات سرد و گرم مثل شمشیر و ... نادرشاه بود. جلوی درب ورودی تندیس بزرگی از نادرشاه سوار بر اسب بود که عظمت اورا منتقل میکرد و من با آن عکسی به یادگار گرفتم.
تصویر10( مجسمه عظیم نادرشاه بر مرکب جلوی درب ورودی)
تصویر 11(تابلو توضیحات موزه نادری)
تصویر12(نمونه ادوات جنگی به نمایش در آمده درموزه نادری)
به مرکز خرید آلتون در خیابان دانشگاه رفتیم و گشتی زدیم و بعد به بازار فردوسی مشهد رفتیم که نبش میدان مفتح واقع شده است و بعد از آن دوباره به سمت بازار رضا رفتیم و گشتی برای آخرین بار زدیم و بعد نماز مغرب و عشا را به حرم رفتیم و برای بار آخر زیارت کردیم و به هتل برگشتیم و شام خوردیم.
فردا صبح من زودتر برای اقامه نماز صبح به حرم رفتم و همسفرم را بیدار نکردم چون باید راه طولانی را رانندگی میکرد. برگشتم، هتل را تحویل دادیم و وسایل را جمع کردیم. اینجا بود که باربندی که روز اول سفر خریده بودیم به کار آمد و وسایل و سوغاتی که در طول مسیر به ما اضافه شده بود را بر روی باربند جاسازی کردیم. به سمت نیشابور شهر فیروزه ای رفتیم. نیشابور شهری تاریخی که حتی در کتاب اوستا از آن نام برده شده است و نخستین فرمانروایان ایران مثل هوشنگ فریدون منوچهر در این شهر سکنی داشتند. در دوره پس از اسلام نیز این شهر پایتخت حکومت طاهریان بوده است.
تصویر13(موقعیت مکانی آرامگاه کمال الملک و عطار بر روی نقشه)
به مقبره کمال الملک بزرگترین نقاش در عصر قاجار و بعد آن در چند قدمی آن به بنای آرامگاه عطار نیشابوری رفتیم؛ نام اصلی عطار فریدالدین می باشد، عارف و شاعر و نویسنده ایرانی که کتابهای فراوانی از وی به یادگار مانده است که مهمترین و مشهورترین آنها منطق الطیر و تذکره اولیا می باشد. عطار در سال 618 هجری قمری در این شهر به دست سربازان مغول کشته شد و تمامی آثار آن توسط مغولها به آتش کشیده شد.
حضرت مولانا در وصف عطار بزرگ چنین گفت:
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
و بعد به آرامگاه خیام رفتیم، آرامگاه با شکل هندسی منظم و دیوار نگار های خوشنویسی شده.
تصویر14(رباعیات خیام که از آنجا همسفرم به سوغات خرید)
تقریبا میشه گفت خیام همه چیز دان بوده و پایگاه علمی خیام اگر برتر از جایگاه ادبی او نباشد کمتر نیست! جزو اولین شاعرانی بوده که شعرهایش به زبان انگلیسی ترجمه شده است.جالب است بدانید یکی از مهمترین کارهای او نوشتن تقویم شمسی بوده که دقتی به مراتب بالاتر از تقویم میلادی دارد. هرچقدر درمورد مقامات خیام اینجا بازگو کنم کم است و توصیه میکنم حتما در مورد این شاعر بزرگ خودتان تحقیق کنید و به مزارش بروید.
تصویر15 (تابلو راهنما مقبره کمال الملک)
تصویر16(مقبره کمال الملک)
تصویر17(آرامگاه عطار نیشابوری )
تصویر18 (تابلو راهنما عطار نیشابوری)
تصویر19(مقبره خیام نیشابوری با شکل هندسی خاص )
هوا بسیار دلچسب بود و ما بعد از نیشابور به پایان سفر رسیده بودیم. غرفه سوغات نیشابور از سنگ ها و جواهرات نقره با ترکیب فیروزه در همان محل دایر بود.
تصویر20(عکسی از دف نقاشی شده با شعر خیام که کنار مقبره بود)
برای آخرین وعده در سفره خانه که در همانجا به نام خیام بود رفتیم که نیمرو با گوجه و چای، ما را برای راه برگشت آماده کرد. تابلویی با این عنوان نصب شده بود که از روزنامه گاردین نقل می کرد: این سفره خانه خوشمزه ترین چای جهان را دارد!
تصویر21 ( تابلویی در توضیح چای در سفره خانه خیام)
هنگامی که نیشابور را ترک میکردیم سری به رصدخانه در حال تاسیس نیشابور زدیم که مسئول بهره برداری از آن گفت در سال آینده با نصب یک سری تجهیزات صد در صد قابل استفاده خواهد شد و از ما دعوت کرد که سال دیگر برای تماشای صور فلکی و ستارگان به آنجا سری بزنیم
تصویر22(رصدخانه تازه تاسیس نیشابور- عکس نمایی از آن که از اینترنت گرفته شده)
به دشتی از شکوفه های بهاری خودرو برخورد کردیم که این انبوه، جاده را معطر کرده بود و ماشینها برای عکاسی توقف می کردند. در راه برگشت به قم از جاده گرمسار، تابلو هایی با نماد پلنگ در قسمتی از جاده دیده می شد. در آنجا محل زندگی گونه ای پلنگ نادر ایرانی است.
تصویر23(شکوفه های خودرو کنار جاده)
بعد از آن مستقیم به سمت قم حرکت کردیم. هر سه خدا را برای سفری بی خطر شاکر بودیم. اینکه پلان سفر از مبدا (قم به اصفهان و یزد و بعد کرمان و بندرعباس و سپس چابهار و زاهدان و بیرجند و مشهد و قم) را به درستی و بدون کم و کاست، پشت سر گذاشتیم و با نیرویی مضاعف بعد از روزها سفر به کنار خانواده هامون میرفتیم.
قدر لحظات را باید بدانیم که عمر لحظات مثل سوختن یک کبریت است، با کمی گذشت و صبوری می توان سختی ها را با هم رد کرد و لحظات را در کنار هم شاد بود .
نویسنده : سید امیربهادر رضویان