استانبول
رویای شیرین، کابوس تلخ
ترکیه، بعد از مالزی و سنگاپور سومین کشور خارجی بود که بهش سفر کردیم. برنامه ریزی برای این سفر برای ما که تو شک نوسانات ارزی بودیم 1 سال و نیم طول کشید. اما وقتی مطمئن شدیم که از دلار 3500 تومنی خبری نیست تصمیم گرفتیم و اولین سفر خارجی با دلار 11 تومنی رو برنامه ریزی کردیم.
در مورد بهترین زمان سفر به استانبول ، با توجه به هدف شما از سفر، تاریخ های مختلفی هست و برای ما که قصدمون خرید نبود و بیشتر گشتن و شهر برامون مهمه طبیعتا آب و هوا مهم ترین فاکتور سفر هست. تو سرچ های مختلف خوندم اردیبهشت و مهر ماه، استانبول بهترین هوارو داره و علیرغم اینکه آف ها تموم شدن و گزینه خرید از روی میز حذف میشه، اما هوای معتدل و بهاریش باعث میشه سفر لذت بخشی داشته باشید. ما سفرمون رو برای هفته سوم مهرماه برنامه ریزی کردیم اما من مطمئنم که این حرف رو مردم ترکیه از خودشون دراوردن که مطمئن باشن تو همه ی سال توریست دارن. چون استانبول اصلا تو مهر ماه آب و هوای بهاری نداره. مهرماه اونجا هوا سرده. کاملا سرد...
با مقایسه قیمت بلیط و هتل و قیمت گرفتن از آژانس های هواپیمایی و ساعت پروازی های بدشون، به این نتیجه رسیدیم که بهتره خودمون از سایت های داخلی خرید بلیط هواپیما و رزرو هتل رو انجام بدیم. بلیط هواپیمارو برای روز 16 مهر و برگشت 22 مهر و پرواز صبح به شب نفری 2080 مرداد ماه خریداری کردیم که بعدا متوجه شدیم که خیلی کار خوبی کردیم چون نزدیک پرواز ما قیمت بلیط هواپیما تا 4 میلیون بالا رفته بود.
و بعد از یک ماه خوندن تمام کامنت های سایت بوکینگ و تریپ ادوایزر و ریویوهای گوگل(که از همه بهتر و مفیدتر بود) هتل مرکیور تکسیم استانبول رو انتخاب کردیم. 6 شب به قیمت 6580000 تومان.
قبل از سفر تعداد زیادی سفرنامه خوندم و برنامه ریزی دقیق از مکان های دیدنی و آدرس و دسترسی مترو و اتوبوس و حتی رستوران هایی که هر روز میخواستیم غذا بخوریم تهیه کردم تا چیزی از قلم نیفته.
یکی از توصیه های دوستانی که قبلا به این سفر رفته بودند این بود که با چمدان خالی به سفر برید و لباس هایی که لازم دارید از اونجا بخرید. اما ما که قصد خرید نداشتیم یک چمدان لبالب از لباس با خودمون بردیم که لباس مناسب هر روز و هر گردشی رو داشته باشیم.
بالاخره روز موعود فرارسید. پرواز ما ساعت 8 صبح از فرودگاه امام خمینی بود. ساعت 4:30 با اسنپ به فرودگاه رفتیم و به موقع رسیدیم. به خاطر نزدیک بودن به ایام اربعین و زیاد بودن تعداد پروازهای نجف، فرودگاه شلوغ تر از انتظار ما بود. اما مراحل گرفتن کارت پرواز و چک پاسپورت به سرعت انجام شد و به سالن ترانزیت رفتیم و به عنوان دو نفر خوشخواب یک ساعتی راحت خوابیدیم. حسابی ذوق و شوق داشتم. به محسن گفتم الان اینجا حسابی خوشحالیم، هفته دیگه این موقع سفر تموم شده و داریم دپرس برمیگردیم خونه. گفت فرودگاه کلا اینجوریه دیگه...
"دنیا خیلی کوچکتر از آنی ست که فکر میکنیم، وگرنه چطور ممکن است بهترین و بدترین جایش یک نقطه باشه؟! این فرودگاه لعنتی"
خوشبختانه پرواز سر موقع انجام شد. بلافاصله بعد از بلند شدن هواپیما و خوردن صبحانه، بالش و چشم بندهای خواب دادن که بسیار حرکت به جایی بود و باعث شد پرواز بسیار راحتی داشته باشیم.
در طول مسیر یک قله خیلی بلند و پر از برف دیدیم که با اینکه اسمش رو نمیدونستیم اما دیدنش از اون ارتفاع خیلی جالب بود.
3.5 ساعت بعد هواپیما به فرودگاه بزرگ و جدید استانبول نزدیک شد اما هر چی بیشتر به زمین نزدیک میشد من ناراحت و افسرده تر میشدم. باران بسیااار شدید میبارید و باد انقدر شدید بود که پرسنل فرودگاه به سختی روی باند کاراشونو انجام میدادند. همون موقع دمای هوا 13 درجه اعلام شد که مارو غافلگیر کرد. بارها دمای هوارو تو سایت های مختلف چک کرده بودم و انتظار نداشتم تو روزهای حضور ما دما کمتر از 18 درجه باشه، اما بود. سویی شرت هامونو از کوله پشتی دراوردم و آینده نگریمو به رخ محسن که بارها گفته بود لازم نیست با خودت سویی شرت بیاری کشیدم و از هواپیما پیاده شدیم. فرودگاه استانبول بزرگ بود. انقدر بزرگ که طی کردن فاصله هواپیما تا سالن تحویل بار خسته کننده شده بود. اما بالاخره به سالن تحویل بار رسیدیم و چمدانمون جزو آخرین چمدان ها و زمانی که تقریبا همه همسفرها رفته بودن و کم کم داشتیم نگران نبودنش میشدیم، رسید. همونجا به محسن گفتم خدا به خیر بکنه!!!
یه نکته جالبی که تو سفر به استانبول بهش برخوردم این بود که برخلاف خوانده های من، همه تو استانبول انگلیسی بلد بودند (به جز 2 تا راننده روز آخر که بعدا در موردشون صحبت میکنم) از پلیس و نگهبان گرفته تا کارکنان رستوران و فروشنده های دکه های بلال و بلوط کبابی.
فاصله فرودگاه استانبول تا شهر زیاده و این مسیر مترو نداره. اما اتوبوس هایی به نام هاواتاش از فرودگاه به سمت میدان های اصلی شهر مثل تکسیم و سلطان احمد وجود دارن. کرایشون هم بر حسب مسیرشون متفاوته. ما با سوال پرسیدن از نگهبان ها محل قرارگیری اتوبوس های هاواتاش رو پیدا کردیم. برای سوار شدن به اتوبوس هم میتونید از استانبول کارت استفاده کنید و هم از دکه بلیط فروشی بلیط تهیه کنید که ما همین کارو کردیم و 2 بلیط به قیمت 18 لیر خریدیم.
این اتوبوس ها شبیه اتوبوس های بین راهی خودمون هستن. خیلی نو و تر و تمیز . موقع سوار کردن چمدان ها بهمون رسید دادن که موقع تحویل گرفتن هم خیلی سفت و سخت کنترلش میکردن.
فاصله فرودگاه تا میدان تکسیم با توجه به ساعت های مختلف و وضعیت ترافیک تفاوت داره. اما ما حدودا 40 دقیقه ای به میدان تکسیم رسیدیم. موقع حرکت اتوبوس خیلی ذوق داشتم که قراره خیابان های استانبول رو ببینم اما بعد از حرکت اتوبوس اولین چیزی که به نظرم رسید این بود که این خیابان ها چه قدر با خیابون های تهران متفاوت نیست!!!
شاید چون سفر قبلی ما به سنگاپور بود انتظار مدرنیته بیشتری داشتم. اما در کل خیابان های استانبول خیلی به خیابان های تهران شبیه بود. اتوبوس ها به مقصد تکسیم شمارو روبروی هتل پوینت پیاده میکنن.
موقع پیاده شدن از اتوبوس باران خیلی کمتر شده بود. قبلا مسیر هتل پوینت تا هتل مرکیور رو با گوگل مپ چک کرده بودیم و چون موقعیت جغرافیایی شهر هنوز تو دستمون نبود عقلمونو دادیم به گوگل مپ و اون بزرگوار هم حسابی مارو با دو تا چمدون تو کوچه های پر فراز و نشیب استانبول چرخوند(موقع برگشت فهمیدیم که مسیر مستقیم و سر راستی هم وجود داشته که گوگل خواسته کوتاه ترش کنه و پیچوندتش) به هتل رسیدیم. لابی بزرگی نداشت اما فضا گرم و صمیمی بود.
رسپشن ها یک خانم و آقای بسیار خوش برخورد بودند که انگلیسی رو با اکسنت عالی صحبت میکردند. ما ساعت 12 به هتل رسیده بودیم و خواهش کردیم که در صورت امکان اتاق رو تحویل بگیریم که با خوشرویی قبول کردن و اتاق 118 در طبقه اول رو به ما دادن (هتل کلا 6 طبقه بود) گشتی تو اتاق زدم و بعد از بو کردن حوله و ملحفه ها (به عنوان یه وسواسی) با خوشحالی گفتم محسن من تمیزی هتل رو که دیدم از انتخابش مطمئن شدم که با قاطعیت این جمله رو تکرار کرد:
"من تا صبحانه نخورم در مورد هیچ هتلی نظر نمیدم" بنابراین نظر قطعی در مورد هتل به صبح فردا موکول شد
نمای خیابان روبروی هتل از داخل اتاق
برنامه ما برای روز اول این بود که به خیابان استقلال بریم. از کلیسای سنت آنتونی که اواسط خیابان استقلال هست بازدید کنیم و موقع غروب به برج گالاتا برسیم و بتونیم غروب آفتاب رو بالای برج ببینیم. حتی ساعت غروب آفتاب و یک ساعت زمان اضافی برای صف احتمالی خرید بلیط در نظر گرفته بودم. قرار بود نهار و شام رو هم تو خیابون استقلال بخوریم. وقتی از در هتل بیرون اومدیم متوجه شدم که کلا برنامه هامون کنسل شده. بارون به قدری شدید بود که به سختی جلومونو میدیدم و باد از اون شدیدتر. به طوری که اصلا امکان باز کردن چتر نبود. هتل ما ده دقیقه تا میدان و مترو تکسیم پیاده روی داشت. خیابان هم شیب ملایمی داشت و حتی اگه با بچه کوچیک و کالسکه هم این هتل رو انتخاب کنید بالا اومدن از شیب براتون سخت نخواهد بود.
همیشه فکر میکرم اولین باری که میدان تکسیمو میبینم هوا روشن و گرمه. آفتاب به مجسمه سیاه وسط میدان میخوره و باعث درخشیدنش میشه. کبوترها تو آسمون پرواز میکنن و من و محسن دست در دست هم دور میدان میچرخیم. اما واقعیت 180 درجه با رویاهام فرق میکرد. باد داشت سرم رو از جا میکند و این برای من که سینوزیت دارم خیلی بده. پیشونیم یخ کرده بود. بارون به شدت میبارید. پاچه های شلوارم تا زانو خیس شده بود. سردم بود.گوشام درد میکرد. همه برنامه هام به هم ریخته بود و خلاصه تو نحس ترین حالت ممکن خودم بودم و ترکش این نحسی یکی دو باری به محسن که داشت با خونسری تمام، نرخ چنج پول تو صرافی های مختلف رو چک میکرد برخورد کرد که البته به عنوان یک شیرازی آرام، خیلی خوب شرایط رو مدیریت کرد (جا داره همینجا ازش تشکر کنم)
خیابان استقلال بارانی
با نرخ نسبتا بدی 200 دلار چنج کریم و تصمیم گرفتیم به مک دونالد روبروی مترو تکسیم بریم و نهار بخوریم تا شاید بعد از نهارمون معجزه اتفاق بیفته و کمی از شدت باد و بارون کم بشه.
چند دقیقه ای به منوی رنگارنگ و شلوغ پلوغ مک دونالد نگاه کردیم و غذامونو سفارش دادیم و قیمت غذا مثل همیشه با محاسبات ما فرق داشت ( مطمئنم یه روز این دنیارو ترک میکنم در حالی که نفهمیدم تغییر قیمت برگرهای مک دونالد با سایزهاشون چطوریه)
ساندویچ های کوچیک اما خوشمزمونو خوردیم . کارکنان مغازه همه لباس های بافت ضخیم و کاپشن های تپل پوشیده بودن که خبر از این داشت که هوا قرار نیست خوب بشه.
سعی کردم با خوشبینانه ترین حالت ممکن به موضوع نگاه کنم و به محسن گفتم به نظرم ما خیلی خوش شانسیم که میتونیم خیابون استقلال رو پاییزی ببینیم و زیر بارون قدم بزنیم. به عنوان پایه ترین همسفر دنیا لبخند زد و حرفمو تایید کرد.
"باران برای ما آدمهای معمولی است. آدمهایی که قلبهایی بزرگ و دلخوشیهایی کوچک داریم."
اما به محض خارج شدن از رستوران تمام تئوری هام در مورد خوش شانسی به یک باره رنگ باخت و به سرعت به طرف پله های مترو دویدم تا از باد و بارون در امان باشم. امکان پذیر نبود. باید برنامه رو جایگزین میکردیم. تنها جایی که میشد این ساعت های سرد رو توش سپری کرد مرکز خرید بود. تو سفرنامه ها تعریف اوتلت اولویوم رو خونده بودم که سه شنبه ها اجناسش تخفیف بیشتری داشت و اتفاقا اون روز هم سه شنبه بود. با خرید استانبول کارت و شارژش به سمت مرکز خرید اولویوم حرکت کردیم. ما برای خرید استانبول کارت جلو دستگاه زرد رنگ و بزرگش ایستادیم و همینجوری با تعجب نگاهش کردیم تا یه نفر به کمکمون اومد و برای اولین بار این کار رو برامون انجام داد. اما شارژ کردنش کار خیلی ساده ای هست . تنها نکتش اینه که کارتتون رو سریع از روی دستگاه بر ندارید. صبر کنید بعد از اینکه شارژکارت انجام شد کارت رو بردارید. برای رسیدن به مرکز خرید اولویوم اول از ایستگاه تکسیم به ینی کاپی و بعد با عوض کردن خط از ینی کاپی به ایستگاه کازلی چشمه رفتیم.(مسیریابی تو استانبول خیلی راحته. فقط کافیه یه پرینت از نقشه مترو همراهتون باشه!!!)
مرکز خرید اولویوم حدودا 10 دقیقه ای تا ایستگاه مترو فاصله داشت. وقتی از مترو پیاده شدیم بارون کمتر شده بود اما هوا همچنان سرد بود.
اولویوم مرکز خرید خیلی بزرگ و شلوغی بود. چون روز سه شنبه و حراجشون بود تمام مغازه ها رگال هایی رو بیرون مغازه گذاشته بودن و یک سری از اجناس رو با قیمت پایین تر میفروختن. اونجا اصلا احساس غربت نمیکنید. روز سه شنبه تقریب 80درصد مشتری ها ایرانی بودن. البته تخفیف ها مختص برندهای کمترشناخته شده ترک بودند وگرنه برندهای مطرح تخفیف ویژه ای نداشتند . ما چون مرکز خریدهای دیگرو سر نزده بودیم و قصد خرید نداشتیم کمی سرسری تو پاساژ چرخیدیم وحقیقتا من فکر میکردم آف های اونجا هم مثل آف های خودمون تو ایران حالت فورمالیته داره و قیمت فروش اجناس همون قیمت واقعیشون هست (البته بعدا فهمیدم که اشتباه میکردم و روزهای سه شنبه تو این مرکز خرید قیمت ها واقعا خوبه) محسن هم از یه کتونی آدیداس خوشش اومد که نخرید و بعدا پشیمون شد و ما مجبور شدیم یه روز دیگه دوباره به اولویوم بریم.
طبقه سوم مرکز خرید فودکورت بزرگش بود که ما برای خوردن غذا رفتیم و از نمایندگی پیدم، یه پیده گوشت خوشمزه سفارش دادیم. بعد از غذا هم چای و دسر خوشمزه ترکی یعنی کونفه سفارش دادیم. در مدت یک هفته ای که استانبول بودیم سعی کردیم خوراکی های مختلفی رو امتحان کنیم و به نظرم خوشمزه ترینشون کونفه بود و البته کونفه پیدم جزو بهترین هاست.
کم کم پاساژ داشت تعطیل میشد که تصمیم گرفتیم به طبقه زیر همکف هم سری بزنیم که من چشمم خورد به برند محبوبم ازدیلک که اتفاقا اجناسش رو حراج کرده بود. چند تا حوله با قیمت بسیار خوبی خریدم و به سمت میدان تکسیم برگشتیم.
تصمیم داشتیم کمی در خیابان استقلال قدم بزنیم. باران بند اومده بود. هوا سرد ولی مطبوع بود. تو کاپشنم مچاله شدم و دست در دست همسفر ابدی به راه افتادیم.
"مرا به یاد خیابانی بینداز
پر از پاییز
و مردی که
دست هایم را به مهر می گرفت"
تصورم از خیابون استقلال چیز دیگه ای بود. انتظار داشتم باصفاتر باشه و خارجی تر.
به خیابون که نزدیک میشدی آشناترین بویی که به مشام میرسید بوی سیگار بود. انگار به آدم ها گفته بودن اگر سیگار نکشید نمیتونید تو خیابون راه برید. به شکل اغراق شده ای زن و مرد پشت هم سیگار روشن میکرن مخصوصا خارجی ها. چرا همیشه فکر میکردم آمار مصرف دخانیات تو ایران زیاده؟؟؟
خیابان استقلال پر از خواننده های دوره گرده. اما نه اونطور که انتظار داشتم و تو سفرنامه ها خونده بودم.
خواننده های خیابان استقلال متکدیانی بودند که نه هنر نواختن داشتند و نه صدای خواندن. و ایستاده تماشا کردنشون نه ایستادن به احترام هنر بود و نه تماشای ذوق و خلاقیت. انسان های رنج کشیده ای بودن که برای سکه ای خودشون رو روی سنگ های سرد کف خیابون انداخته بودند و برای جلب توجه عابرها صدایی تولید میکردن. یک نفرشون یه خانومی بود که به یه زبانی بین ترکی و عربی یه جور مویه ی خاص میخوند. نمیفهمیدم چی میگه اما هر بار که تو اون چند شب از کنارش رد شدم، سوز صداش چشمامو پر میکرد.
و دیگری پیرزنی ترک با لباس قرمز که به ناشیانه ترین حالت ممکن دایره زنگیش رو تکون میداد.
"تو بخند و بنواز بانو.
هوای کشورهای هیچ کداممان بهتر نخواهد شد
تف به مرزهای بی نهایت بدبختی"
دو طرف خیابون هم پر بود از مغازه. برندهای معروف تر و نسبتا آشنا مثل ال سی و کوتون و دی فکتو. قیمت ها هم که تو تمام نمایندگی ها یکی هست و چون هوا سرد بود تمام اجناس مغازه ها لباس های زمستونی بود که خیلی انگیزه خرید ایجاد نمیکردن و قیمت ها به نظر من بالا بود. تا میانه های خیابان استقلال رفتیم و موقع برگشت از یکی از مغازه های میدان تکسیم شاورما خریدیم که خوشمزه بود.
به هتل برگشتیم تا چای داغ و دوش آب گرم سرمای اونروز رو از بدنمون بیرون کنه.
نمای بیرونی هتل مرکیور تکسیم استانبول
با اینکه اتاق ما طبقه اول بود اما هیییییچ صدایی از خیابان روبرو که نسبتا پر تردد هم بود به گوش نمیرسید. چای خوردیم و خوابیدیم به این امید که روز دوم سفر هوا آفتابی باشه.
روز دوم(چهارشنبه):
روز دوم رو با تب و گلودرد شروع کردم. باد و بارون دیروز کار خودش رو کرده بود. خوشبختانه با خودم دارو برده بودم. صبحانه هتل خوب و خوشمزه بود. صبحانه گرم و سرد و نوشیدنی و میوه که هر روز هم تنوع داشت. یه نکته جالب تو صبحانه هتل مرکیور این بود که هر روز یکی از دسرهای معروف ترکیه تو صبحانه بود. مثل سولتاچ و کونفه و لوکوم.
کنار سالن صبحانه یه سماور بزرگ با استکان های کمرباریک، که برای من عاشق چای، هیجان انگیزترین قسمت صبحانه محسوب میشد.
به محض خروج از هتل شروع کردم به بالارفتن از شیب ملایم خیابون برای رسیدن به میدان تکسیم که محسن جمله ای گفت و تمام جهت یابی های من رو برای پیدا کردن مسیر تو استانبول تغییر داد:
"یه شیرازی هیچ وقت از شیب بالا نمیره. من از شیب فقط میرم پایین!!!!"
به این ترتیب تمام روزهای بعد موقع خروج از هتل شیب رو به پایین خیابون رو در پیش میگرفتیم تا به اسکله و ایستگاه کاباتاش برسیم و برای برگشت از میان تکسیم به سمت هتل برمیگشتیم. و به این ترتیب بود که تمام مدت سفر در خیابان های پر شیب استانبول مسیر ما همیشه سرازیری بود.
مسیر سرپایینی برای رفتن از هتل به ایستگاه و اسکله کاباتاش
روز دوم رو به گشت و گذار در محله سلطان احمد اختصاص داده بودیم. چهار تا دیدنی معروف این منطقه مسجد ایاصوفیه، مسجد سلطان احمد، کاخ توپکاپی و آب انبار باسیلیکا هست که من انقدر رو زیبایی هر کدوم حساب کرده بودم که دو تاش رو برای یک روز و دوتای دیگرو برای روز دیگه برنامه ریزی کردم(شما اشتباه من رو تکرار نکنید. یک روز برای همش کافیه. اونقدرها هم دیدنی نیستن!!!!!)
قرار بود یکبار کاخ توپکاپی و آب انبار و بار دوم که به میدان سلطان احمد اومدیم از ایاصوفیه و مسجد آبی دیدن کنیم.
یه نکته جالب در استانبول تعامل بسیار خوب حیوانات با هم و انسان هاست. جای جای شهر پر هست از سگ و گربه های نسبتا بزرگ که بدون استرس و نگرانی در حال آفتاب گرفتن هستن.
برای رسیدن به محله سلطان احمد از ایستگاه کاباتاش به ایستگاه سلطان احمد رفتیم. ساعت بازدید از کاخ توپکاپی 9 صبح هست و ما هم راس ساعت 9 جلوی در بودیم. برای همین خبری از صف و ترافیک نبود. بدون معطلی بلیط گرفتیم و وارد مجموعه شدیم. نفری 72 لیر بدون بازدید از حرمسرا
کاخ توپکاپی توسط سلطان محمد دوم ساخته شده و به مدت 3 قرن، مرکز سیاسی امپراتوری عثمانی بوده و 25 سلطان عثمانی در اون زندگی کردند. علاوه بر اون محل سکونت سلاطین عثمانی، حرم سرا و دادگاه عثمانی و مرکز مدیریت حکومت هم بوده. امروزه هم چهار بخش اصلی برای بازدید داره که شامل کاخ اصلی و حرمسرا و موزه اشیا اسلامی و موزه اسلحه هست.
در مجاورت درهای ورودی اشعاری به زبان فارسی نوشته شده بود
اگر بخوام صادقانه در مورد کاخ توپکاپی نظر بدم باید بگم همینطور که تو حیاط های تو در توش قدم میزدم منتظر بودم که به کاخ اصلی برسیم. یه کاخ بزرگ و باشکوه. با سقف خیلی بلند. با سنگ بری و کاشی کاری های بی نظیر که کلاه از سرم بیفته. اما به انتهای آخرین حیاط و منظره زیبای دریای مرمره رسیدیم و کاخ رو ندیدم. چون اصلا همچین کاخی وجود نداشت...
کاخ توپکاپی مجموعه ای بود از اتاق ها و سالن های نه چندان بزرگ که نه با شکوه بودن و نه تزئینات زیبایی داشتن. زیباترین بخش کاخ توپکاپی دیدن آب های نیلگون تنگه بسفر از ارتفاع آخرین حیاط بود و بس!!!!
این تصویر کاشی کاری و مبلمان یکی از زیباترین بخش های کاخ توپکاپی هست
بعد هم به دیدن موزه اشیا اسلامی رفتیم. عصای حضرت موسی، شمشیر حضرت علی، لباس حضرت فاطمه و امام حسن و .... که نمیدونم چه قدر واقعی بودن، اما به هرحال دیدنشون همراه با صدای صوت قرآن یه قاری خوش صدا برای من خیلی لذت بخش بود.
منو یاد بچگی هام مینداخت. یاد اون موقعی که هنوز دین و دنیامونو ازمون نگرفته بودن!!!
عکسبرداری داخل موزه ممنوع بود
ورودی موزه اشیا اسلامی
بعد هم به دیدن موزه اسلحه رفتیم. تعداد زیادی از انواع خنجر و تفنگ های نفیس که من چون به دیدنشون علاقه نداشتم برام خسته کننده بود اما اگر به این سبک از وسایل علاقه داشته باشید دیدن این همه خنجر و شمشیر و تفنگ زیبا میتونه ساعت ها براتون سرگرم کننده باشه.
تصویر پایین یکی از زیباترین دیوارهای کاخ توپکاپی هست که توریست های شرقی برای عکس گرفتن باهاش یه صف طولانی تشکیل داده بودن.
یه عنوان یک ایرانی با دیدن این دیوار اولین چیزی که به نظرتون میرسه این هست که داشتن جایی رو کاشی میکردن، یه سری کاشی اضافی اومده و با خودشون گفتن بچسبونیم رو این دیوار، خالی نباشه!!! نه از هارمونی خبری هست ، نه تقارن و نه تئوری رنگ.
این دیوارو مقایسه میکنم با دیوارهای مسجد شیخ لطف الله و متأسف میشم. بعد نگاه میکنم به توریست های چینی و کره ای و فکر میکنم که اینا از بالای سر کشور ما گذشتن و به اینجا رسیدن و دیگه کار از تاسف میگذره و میخوام از غصه خفه بشم.
"ای غرق در هزار غم بی دوا، وطن"
البته مسئولین کاخ با من موافق نبودن و به شدت از کاشی کاری های ارزشمندشون محافظت میکردن. فاصله مجاز با کاشی ها انقدر زیاد بود که به سختی تونستم ازشون عکس بگیرم.
کاشی کاری های کاخ توپکاپی
کاشی کاری های عمارت عالی قاپو
کاشی کاری های استانبول و عالی قاپو. یکی با این فاصله برای دیدن و دیگری زیر پای مسافران. این دو عکس رو به فاصله 6 ماه گرفتم.
این هم یک دیوار تزئین شده به روش تنگ بری در کاخ توپکاپی و مقایسه آن با تنگ بری های عمارت عالی قاپو
عالی قاپو
موقع خروج از کاخ به فضایی رسیدیم که تعدادی اشکال سنگی و ستون و سرستون رو بدون محافظت تو باغچه قرار داده بودن، بدون هیچ توضیحی. برام جالب بود که برای دیدنش از ما پول نخواستن.
موقع بیرون اومدن یه صف بسیااااار طولانی برای خرید بلیط تشکیل شده بود و من باورم نمیشد ما صبح انقدر راحت بلیط گرفتیم و زمانی که کاخ خلوت بود ازش دیدن کردیم.
در مسیر رسیدن به آب انبار باسیلیکا (کلا 2 دقیقه با هم فاصله داشتن) دو تا بلال کبابی خوشمزه خریدیم که طعم خوبش مرحمی باشه بر سوز دلمون. بلال های استانبول با بلال های ما فرق دارن. شیرین و آبدارن. حتی قبل از خوردن به محض اینکه تو دستتون بگیرید متوجه میشید که سنگین تر از بلال های ما هستن
خرید بلیط آب انبار صف داشت، اما خوشبختانه به اندازه کاخ توپکاپی پرطرفدار نبود. بلیط خریدیم و از پله های آجریش پایین رفتیم.
این آب انبار رو1500 سال پیش رومی ها ساختن و مجلل ترین آب انبار امپراطوری روم به شمار میرفته. باسیلیکا 336 ستون مرمری به ارتفاع 9 متر داره که در 12 ردیف به طور منظم قرار گرفتن.
نورپردازی نارنجی و جالبی داره و شما فقط میتونید از مسیرهای مشخص به قسمت انتهای آب انبار برید.
این عکس رو از اینترنت گرفتم
دو سرستون قدیمی و غول پیکرِ مدوسا هم در انتهای این سرداب قرار داره.
در افسانههای یونان باستان، مدوسا دوشیزهای بسیار زیبا با گیسوانی دلفریب بوده، بهطوریکه این زیبایی مغرورش میکنه. آتنا هم برای تنبیهش، موهاشو تبدیل به مارهایی کریه و چندشآور میکنه تا به زشتترین و منفورترین موجود، یعنی یک گورگون تبدیل بشه. مدوسا در آخر توسط پرسئوس پسر زئوس کشته میشه.
برای من به عنوان یک غیر متخصص در زمینه هنر که صرفا چشمم ب تقارن عادت داره عجیب بود که چرا یکی از مجسمه ها عمودی و یکی افقیه و اندازه هاشون با هم فرق داره.حتی فکر کردم شاید سر ستون ها سه تا هستن و فقط دوتاشون قابل دیدن هستن برای همین با چراغ قوه گوشیم به پشت پرده ای که برای محافظت از قسمتی از انبار کشیده بودن سرک کشیدم اما خبری از سومی و تقارن نبود. سر ستون ها همون دو تا بودن.
بازدید از آب انبار نیم ساعت بیشتر زمان نمیبره. البته هواش هم یکم گرفته هست و بیشتر موندن میتونه تو نفس کشیدن آزار دهنده باشه.
از آب انبار بیرون اومدیم و به سمت کوفته فروشی معروف سلطان احمد که روبروی ایاصوفیه قرار داره رفتیم. غذا رو با نون سرو میکردن و میتونستید جدا برنج هم سفارش بدید که من برنج هم گرفتم. یه نکته جالب این بود که تو برنج رشته ریخته بودن. کباب ها مزه کباب کوبیده خودمون رو میداد و خوردنش مثل این بود که کباب کوبیده رو بدون گوجه و کره بخورید. طعم خاص و جدیدی نبود.
بعد هم برای استراحت به هتل برگشتیم که چای و دارو بخورم و یک ساعت خواب انرژی که به خاطر سرماخوردگی سریع تر تموم شده بود جبران کنه.
برنامه عصرمون بازدید از مرکز خرید جواهیر بود. جواهیر بزرگترین مرکز خرید اروپاست و دسترسی خیلی خوبی از میدان تکسیم داره. سوار مترو شدیم و دو ایستگاه بعد در ایستگاه شیشلی پیاده شدیم.
به محض ورود به پاساژ به هموطنانی برخورد کردیم که پلاستیک های بزرگ خرید دستشون بود و از ما آدرس لاکر پاساژ رو میخواستن. البته که ما نمیدونستیم لاکرها کجاست اما پیش خودم فکر کردم میشه یه چیزایی خرید.
جواهیر 6 طبقه بود و ما توی 2 ساعت تمام طبقاتشو گشتیم (به سرسری ترین حالت ممکن) و هیچی نخریدیم. اگر نظر منِ غیر لاکچری رو بخواهید تو جواهیر همه چیز گرون بود و تو تهران میشد با همون پول خرید بهتری انجام داد. بدون اینکه چیزی بخریم به فود کورت رفتیم تا شانسمون رو اونجا امتحان کنیم. منوی خوشرنگ و پیتزاهای بزرگ دومینوز رو انتخاب کردیم و دو تا پیتزای خوشمزه سفارش دادیم . بعد هم به نمایندگی اچ دی رفتیم و چای و دسر ومورد علاقم کونفه خوردیم.
کونفه خوشمزه ترین دسری هست که تو زندگیم خوردم و همش نگران بودم که تهران نتونم مشابهش رو پیدا کنم. برای همین از هر فرصتی برای خوردنش استفاده میکردم.
آشوب جهان و جَنگ دنیا به کنار”
بُحران ندیدن تو را من چه کنم ..؟"
ساعت 10 موقع بسته شدن پاساژ بود و در حالی که کاملا سیر شده بودیم پرسیدم: محسن پیتزا و کونفه برای سرماخوردگی بد نیست که؟ خیلی قاطع گفت نه. چیزی ندارن که. حالا میریم هتل یه چای دیگه هم میخوریم که ادویش از بدنت خارج شه. چای و اسنیکرز آخر شب رو هم خوردیم به امید اینکه برای سرماخوردگی بد نباشه، اما بد بود و اونشب تا صبح سرفه کردم و خیلی بد خوابیدم.
روز سوم ( پنجشنبه):
روز سوم رو با خرید دارو از داروخانه کنار هتل شروع کردیم. یه ورق قرص سرماخوردگی و یه شربت آویشن 60 لیر. البته اگر درمانگاه میرفتیم میتونستیم بعدا از بیمه مسافرتیمون استفاده کنیم (این کار رو کوالالامپور انجام دادیم) اما نمیخواستیم برای یه سرماخوردگی ساده خیلی وقت بزاریم و نصف روز از دست بدیم. بعد هم برای بازدید از جزیره بویوک آدا راهی اسکله کاباتاش شدیم. ما یکم زود رسیده بودیم. هزینه رو با استانبول کارت پرداخت کردیم. ساعت حرکت کشتی های مختلف روی تابلویی جلوی اسکله نوشته شده بود.
اول روی عرشه نشسته بودیم تا از منظره لذت ببریم اما هوا خیلی سرد بود. بنابراین بعد از مدتی رفتیم داخل. نزدیک های رسیدن به جزیره دوباره روی عرشه رفتیم و از بیسکوییت های که همراهم آورده بودم به مرغای دریای دادم و عکس گرفتیم.
به اسکله بویوک آدا رسیدیم. قبلا تو سفرنامه ها خونده بودم که به محض رسیدن بلیط برگشتتون رو تهیه کنید ما هم برای تهیه بلیط رفتیم. اما خانومی که مسئول فروش بلیط بود به ما گفت الان برای برگشت بلیط نمیفروشیم و هروقت خواستید برگردید برای خرید بلیط بیاید.
ما هم حرف گوش کن، به میدان اصلی بویوک آدا رفتیم. میدان ساعت.
سه روش برای گشن در جزیره وجود داره. درشکه، دوچرخه و پیاده روی.
که طبق معمول چون خواستیم هیچ بخشی از زیبایی رو از دست ندیدم تصمیم گرفتیم پیاده جزیر رو بگردیم. توصیهم این هست اگر قصد پیاده روی ندارید از درشکه استفاده کنید. مسیر دور جزیره شیب زیادی داره. یا سربالایی هست و یا سرپایینی و موقع عبور کالسکه ها باید کنار خیابون توقف کنید چون بعضی جاها جاده باریک میشه. دوچرخه سوارها بیشتر راه دوچرخه هاشون رو با خودشون حرکت میدادن. یعنی تقریبا وضعیتشون مثل ما پیاده ها بود با این تفاوت که یه دوچرخه هم حمل میکردن.
این که بودن در بویوک آدا چه قدر میتونه لذت بخش باشه قطعا به روحیه افراد بستگی داره. اما برای من بعد از طی کردن یک چهارم مسیر خسته کننده شد.
دور جزیره پر بود از ویلا .که یکسری روی شیب رو به بالا و یک سری روی شیب رو به پایین ساخته شده بودن و تمام جاذبه گردشگری دیدن و گذشتن از جلوی در این ویلاها بود. البته ویلاهای زیبایی بودن و از گل های کاغذی برای تزئینشون استفاده شده بود. خوشبختانه هوا خوب و خنک بود و ما تونستیم سه ساعت پیاده روی کنیم. در صورتی که تابستان و هوا گرم باشه میتونه خیلی طاقت فرسا باشه. زیباترین قسمت این پیاده روی برای من گذشتن از میان یه جنگل بلوط بود.
بعد از اینکه دور جزیررو گشتیم برای خرید بلیط برگشت رفتیم و دیدیم اولین بلیطی که برای رسیدن به اسکله کاباتاش یا امین نونو وجود داره ساعت 4 هست. در صورتی که ما میخواستیم زودتر برگردیم. به میدان ساعت برگشتیم .کمی تو خیابان ها و بازار محلی و حوالی رستوران های بویوک آدا گشتیم و از بستنی قیفی های معروف بیوک ادا خوردیم که خوشمزه بود.
بعد هم با خرید دو تا بلیط روی صندلی های روبروی اسکله نشستیم و به دریا نگاه کردیم تا ساعت 4 بشه و سوار کشتی بشیم. ابتدا قصد داشتیم در برگشت از جزیره بیوک آدا به منطقه آسیایی بریم اما سرماخوردگی خیلی زودتر از حد معمول انرژی من رو گرفته بود. بنابراین تصمیم گرفتیم به هتل برگردیم و بعد از یه استراحت کوتاه برنامه شب رو بریزیم. ساعت 4 با کشتی بزرگتری از قبلی به هتل برگشتیم. هوا نسبت به صبح سردتر شده بود و ما تصمیم گرفتیم تمام مدت داخل کشتی باشیم. از اسکله کاباتاش با فونیکولر به میدان تکسیم رفتیم. از مک دونالد میدان تکسیم نهار خریدیم و به هتل رفتیم تا نهار دیر هنگام رو تو هتل بخوریم و عصر رو استراحت کنیم که شاید حالم بهتر بشه.