شمال غرب ایران
شهریور سال 1398 بود که تعطیلات تابستونه ی یک هفته ای شرکت اعلام شد، مصادف شده بود با ایام تاسوعا و عاشورا و ما (من و همسرم علیرضا) تصمیم گرفتیم سفری به سر گربه ی زیبا داشته باشیم. مسیرهای حرکتمون به این صورت برنامه ریزی شد : گرگان – انزلی – اردبیل – تبریز – جلفا – خوی – ارومیه – مهاباد – بناب – مراغه – زنجان – کرج – گرگان .
14 شهریور 1398 روز پنج شنبه بعد از تایم کاری با وسایلی که از شب قبل داخل ماشین چیده شده بود به سمت انزلی حرکت کردیم . لقمه های کتلت مامان پز با سبزی تازه حیاط چین ، ناهار تو راهی مون شد . بدون توقف تا رشت حرکت کردیم . بارون نم نم شروع به باریدن کرده بود . به منطقه آزاد انزلی رفتیم کمی در بازارش دور زدیم و بعد به لب ساحل رفتیم .
ازون بارون ها ی پر آب و دونه درشت رشتی شروع شده بود . قیمت سوئیت ها رو هم با توجه به این شرایط بارونی چند برابر حالت عادی اعلام می کردند و برای چند ساعتی که میخواستیم بمونیم واقعا ارزش نداشت . به شهر بعدی رفتیم که شاید سوئیت مناسب تر پیدا کنیم ، رضوانشهر تونستیم یک اتاق برای چند ساعت اجاره کنیم ،در اون هوای بارونی و شهر شلوغ پیدا کردن یک اتاق خالی برامون نعمت بزرگی بود.
روز اول
سحرخیزتر از همیشه بیدار شدیم و به سمت جاده اسالم خلخال حرکت کردیم. جاده جنگلی زیبایی داشت. در مسیر روستاهایی به چشم میخورد که پر از قصابی و کبابی بودند . بارون شب قبل جنگل رو دست و رو شسته و زیباتر تحویلمون داده بود . به خلخال که رسیدیم در یک محوطه سرسبز بساط صبحونه آماده کردیم که کمی استراحت هم کرده باشیم .
جاده ی خلخال به اردبیل پر از باغ های انگور بود. به داخل یکی از باغ ها رفتیم ،انگورهای دانه درشت و قرمز به ما چشمک میزد . بعد از خرید انگور برای توشه ی راه به مسیرمون ادامه دادیم .
قبل از رسیدن به اردبیل ، تابلوی دریاچه نئور مارو به سمت جاده ای پرپیچ و خم در ارتفاعات سوباتان هدایت کرد. وضعیت جاده تعریفی نداشت و همسرجان نگران اینکه همین اول سفر و در این جاده ماشین خراب بشه . بالاخره دریاچه نئور خودش رو به ما نشون داد . دریاچه ، بسیار بزرگ و زلال بود ، انعکاس ابرهای آسمون رو میشد در دریاچه دید .
بقعه شیخ صفی الدین اولین جاییه که در لیست دیدنی های اردبیل یادداشت کرده بودم ، اطراف بقعه پر از حلوا فروشی بود. به داخل یکی از مغازه های حلوافروشی رفتیم و حلوا سیاه داغ با دوغ گوسفندی برامون آوردند ، شیرینی حلوا با ترشی دوغ ، تضاد جالبی و خوشمزه ای بود .
بعد از خرید حلوا سیاه برای سوغاتی ، وارد محوطه بقعه شدیم و از قسمت های مختلفش دیدن کردیم .چینی خانه ،شهیدگاه ، مقبره شاه اسماعیل اول و مادرش و برخی از صاحب منصبان دوران صفوی در بقعه بود .
بیشتر مسیرهای داخل شهر رو به خاطر هیئت های عزاداری و دسته روی بسته بودند . به کبابی قربان رفتیم و کاسه کباب معروف اردبیلی رو برای ناهارمون انتخاب کردیم .
بعد به دریاچه شورابیل اردبیل رفتیم ، دریاچه بزرگی که اطرافش محوطه بزرگی برای قدم زدن و دوچرخه سواری شبیه جاده سلامت کیش داشت .
بعد به سمت گردنه حیران رفتیم ، هوا خیلی سرد ، مه آلود و بارونی شده بود و اینگونه شد که گردنه حیران رو ندیده به سرعین رفتیم .ورودی شهر سرعین پر از موتورسوارهایی بود که سوئیت و اتاق برای اجاره داشتند. بعد از انتخاب سوئیت به بازار سرعین رفتیم . بازار شلوغ ،چراغ های پرنور مغازه ها ،بساط دست فروش ها ،صدای بلند فروشنده ها که عسل عسل میگفتند ، سبزی خشک های زیاد و متنوع و..... اصلا شور و شوق خاصی درین بازار دیده میشد.
به هتل رویال پارک که اتاق استخردار رو رزرو کرده بودیم رفتیم ، خیلی تمیز و مرتب بود ، این استخر آب گرم تموم خستگی ها رو ازمون دور کرد .
روز دوم
همسرجان به بازار رفت و برای صبحونه عسل و خامه محلی با نون داغ تهیه کرد . بعد از صبحونه سوئیت رو تحویل دادیم و به سمت مشکین شهر حرکت کردیم . شهر سرسبزی بود و پل معلق که از دور جلوه زیبایی داشت . بعد از تهیه بلیط رفتیم که قدم زدن بر روی بزرگترین پل معلق خاورمیانه رو تجربه کنیم . بعد از گذشتن از پل فلزی به محوطه سرسبزی رسیدیم که اونجا هم یک پل معلق چوبی وجود داشت ، تکان های پل چوبی شدت و هیجان بیشتری داشت .
مقصد بعدی مون تبریز بود . در مسیر باغ های سیب اهر خیلی توجهمون رو جلب کرده بود ، مثل نگینی سرخ چشم نوازی میکرد . ورودی یکی از باغ ها توقف کردیم و با اجازه صاحب باغ به داخل رفتیم و از دیدن اونهمه سیب بر روی درخت لذت بردیم و کلی عکس یادگاری انداختیم و در آخر دوتا سیب هم چیدیم و از باغبان تشکر کردیم و به سمت تبریز ادامه مسیر دادیم . ( در سفرهامون وقتی باغ زیبایی میبینیم که دوست داریم عکس بندازیم حتما از صاحب باغ اجازه بگیریم و اگر نبودند خیلی با احتیاط و بدون اینکه به محصولات و گیاه ها آسیب بزنیم وارد بشیم ، مثلا در منطقه خودمون فصل کلزا بخاطر اینکه دائم مسافرها و مردم وارد مزرعه میشوند و خیلی از محصولات رو خراب میکنند ناراحتی شدید کشاورز رو به همراه داره )
نرسیده به تبریز کوه های سرخ رنگ و بلند خودنمایی می کردند ، مسیر پر از بساط فروش سیب های پادرختی و خربزه و گل آفتابگردون بود .
بعد از تحویل گرفتن کلید سوئیتی که از قبل رزرو کرده بودیم به محله ی سرخاب تبریز رفتیم . جایی که آرزوی دیدنش رو داشتم مقبره استاد شهریار عزیز ، وارد مقبره الشعرا شدیم که در حال بازسازی بود . در این مکان آرامگاه بزرگان و شعرا و ادیبان زیادی بود از جمله اسدی طوسی ،خاقانی شروانی و استاد شهریار . داخل ساختمان معماری و طراحی جالبی داشت و در حالیکه صدای استادشهریار از اسپیکر در حال پخش بود بر سر مزارش دقایقی نشستیم.
بعد به خانه ی زیبا و دلگیر پروین اعتصامی رفتیم، حیاط سرسبزی با مجسمه پروین اعتصامی در روی پله ها .
و حالا وقتش بود به خانه استاد شهریار بریم . اونقدر این خونه به دلم نشست و غم غربت و تنهایی خاصی رو داخلش حس کردم که فقط با عکساش میتونم بیان کنم . با من همراه باشید .....
به سمت ائل گلی یا همون شاه گلی رفتیم . باغ بزرگی با استخر زیبا . در وسط استخر ائل گلی ساختمونی هشت ضلعی و دو طبقه ای وجود داره که کاخ ائل گلی بوده و الان رستوران شده بود . اطراف استخر اغذیه فروشی های زیادی وجود داره و ما هم حس گرسنگی زیادی داشتیم . ساندویچ یرآلمایومورتای بسیار خوشمزه ای خریدیم ، اصلا فکرشو نمیکردم تخم مرغ با سیب زمینی اینقدر ترکیب لذیذی تحویل بده ، بعداز اینکه یک دور کامل در محوطه استخر قدم زنان زدیم به سوئیت برگشتیم ؛ قرار بود کمی استراحت کنیم و بعد به تماشای هیئت ها بریم و یه لحظه خواب همانا و صبح شدن همانا .
روز سوم
صبح زود سرحال بیدار شدیم و به سمت مسجد کبود رفتیم . اماکن و موزه ها ساعت 9 باز میشد و ما کمی زودتر رسیده بودیم ، کمی اطراف پیاده روی کردیم و بعد وارد مسجد زیبای کبود شدیم ، ورودی حیاط مسجد راهرویی با سقف و ستون های زیبایی داشت که سایبون هم لحاظ میشد . هم زمان با ما گروه 20 نفره از توریست های کره ای وارد مسجد شدند ، در اون بین خانم خیلی مسنی برام جالب به نظر اومد که با چه دقتی به سازه ها و نقش ها و صحبت های لیدرشون گوش میکنه ، توی دلم هزار آفرین بهش گفتم .
به این فکر میکنم واقعا چند درصد از مردم کشورم به دیدن این مسجد زیبا اومدن و اینجور با عشق بهش نگاه کردند!!! به علیرضا جان چشمکی زدم و گفتم 70 سالگی فاخره رو ببین ، من دقیقا همین خانم خواهم شد .
بعد به موزه آذربایجان رفتیم و از آثار تاریخی دیدن کردیم ،بعد از موزه در حال گشت در خیابون بودیم و از آقایی آدرس جاهای دیدنی نزدیک رو پرسیدیم که گفتن اگه بازار قدیم رو ندیدید حتما الان زودتر برید که از ظهر بازار به خاطر هیئت های عزاداری بسته میشه و کارت مغازه فرش فروشی شون هم دادند که بهشون سری بزنیم .
وارد بزرگترین بازار سرپوشیده شدیم ، بازار قدیم تبریز با تیمچه های معروفش . چقدر بافت و طراحی جالبی داشت ، مغازه های قدمت دار فروش فرش ،نخ فروشی ، تابلو فرش های زیبا . و گربه های زیادی که در ورودی و داخل هر مغازه ای وجود داشت و انگار با مردم دوست بودند ، در کل تبریز رو باید شهر گربه ها لقب گذاشت ، در همه جای شهر گربه های زیادی بودند که خیلی هم اهلی رفتار میکردند ولی برای من اصلا قابل هضم نبود چشم تو چشم با گربه ها بشم و خونسرد رفتار کنم .
در داخل این بازار مسجد 63 ستون هم وجود داشت که وارد مسجد شدیم ، این مسجد بخاطر ستون ها و طراحی زیباش خیلی معروف بود .
بعد به غذاخوری محلی داخل بازار رفتیم که تاوا کباب خیلی خوشمزه ای برامون درست کرد. در حال گشت و گذار و تماشای مغازه ها بودیم که ازمون دعوت کردند بریم احسان دارند . من و علیرضا متعجب و متوجه منظورشون نشده بودیم که دوباره توضیح دادند صبحانه نذری ( احسان ) دارند . خیلی جالب بود ، سفره های زیادی پهن بود که با چای و نون و پنیر پذیرایی می کردند.
هیئت های عزاداری در حال شروع شدن بود و تموم مسیر بازار برای خانم ها بسته میشد و اجازه حضور اصلا داده نمیشد . با عجله به دیدین تیمچه ها رفتیم که دور تا دور مغازه بود که الان هر مغازه تبدیل به یک هیئت شده بود و فقط هم مردونه بود ! یکی از چیزایی که شنیده بودم چای های بازار قدیم بود که میگفتن خوردن داره پس یه چای و قند هم تو بازار خودمون رو مهمون کردیم و بعد بازار رو ترک کردیم.
بعد به روستای صخره ای و کله قندی کندوان رفتیم . از عسل فروشی هاش عسل خریدیم و بعد وارد بافت سنگی خونه ها شدیم . داخل خونه شبیه غار بود خیلی خنک با بوی نم و رطوبت ، اریان ( دوغ ) محلی با سبزی خوشمزه ای هم میفروختن که طعمش خاص بود . از پله های سنگی بالا میرفتیم و در واقع در روی پشت بوم خونه های دیگه در حال قدم زدن بودیم یجورایی مثل خونه های ماسوله هر کوچه ای در روی سقف خونه ای بود و پله ای همینطور تا بالا میرفت . در قسمت پایین روستا هم رودخونه زیبایی بود که مسافران زیادی اطرافش بساط پهن کرده بودند .
به تبریز برگشتیم که دوست همسرجان تماس گرفتند و برای شام دعوتمون کردند و آخر شب هم به تماشای هیئت های عزاداری با صدا و لهجه شیرین ترکی رفتیم .
روز چهارم
وسایل رو جمع کردیم و سوئیت رو تحویل دادیم ، قبل از اینکه تبریز رو ترک کنیم تصمیم داشتیم کمی در خلوتی صبح خیابون های شهر رو بگردیم ، کاخ شهرداری از جمله ساختمون های چشم نوازش بود .
در مسیر صبحانه احسان میدادند که سهم مون شد و بعد به سمت آسیاب خرابه حرکت کردیم. شهر صوفیان برای خوردن صبحونه و چای توقف داشتیم و بعد وارد جاده فرعی آسیاب خرابه شدیم . محوطه کوهستانی بزرگ که آبشار خزه ای بسیار زیبایی داشت . برای دیدن آبشار باید از داخل آب که مثل رود در جریان بود عبور میکردیم یعنی یه آب بازی اساسی .
مقصد بعدی جلفا بود . در تموم مسیر رود زیبا و پرخروش و زیبای ارس همراه ما بود . هرچقدر به ارس نگاه میکردیم بیشتر برامون جذابیت داشت . در مسیر کلیساهای کوچیک و زیادی به چشم میخورد ، در کلیسای چوپان توقف داشتیم . جلفا بیشتر مرکز خرید بود که اکثریت به خاطر اینکه امروز تاسوعا بود تعطیل بودند .
به مسیر جنگلی رفتیم تا از شاهکار هنر و معماری ، کلیسای سنت استپانوس دیدن کنیم . مسیر پیاده روی نسبتا طولانی هم داشت ولی وقتی به کلیسا رسیدیم همه خستگی راه یادمون رفت از بس زیبا و فوق العاده بود ، انگار به یک تابلو نقاشی نگاه میکردیم . متاسفانه درب ورودی داخل کلیسا بسته بود و به دیدن کلیسا از دور و اطراف بسنده کردیم. کلیسای سنت استپانوس دومین کلیسای مهم ارمنی های ایران محسوب میشه .
در ادامه ی مسیر کلیسای ننه مریم هم به چشم مون خورد و رود زیبای ارس که همچنان دلبری میکرد . سد ارس هم در مسیرمون بود . به سد که رسیدیم هوا خیلی بادی بود به طوریکه ماشین رو تکون میداد . این جاده ای که در حال حرکت بودیم ، نقاط مرزی بود ، پر از مرزبان و پاسگاه ، مرز بین ایران و نخجوان که به راحتی خونه ها ، سربازها ، ریل راه آهن شون دیده میشد . مسیر خیلی زیبایی بود که دلم برای دوباره دیدنش تنگ شده .
ادامه مسیر دادیم به شهر قره ضیاالدین رسیدیم و اولین چیز جالبی که توجهمو جلب کرده بود وجود آشیانه لک لک بر روی تیر برق ها یا میدون ها بود . در ضیاالدین نه مغازه ای باز بود ، نه رستوران و نه حتی نون پیدا میشد . و ما خسته و گرسنه زیر سایه درختی بساط نشستن پهن کردیم و سریع سیب زمینی که همراهمون بود رو سرخ کردم که فقط رفع گرسنگی بشه .
شهر بعدی مسیرمون ، خوی بود . ترافیک سنگینی به خاطر هیئت ها از ابتدای شهر وجود داشت . به مزار صوفی و عارف عزیز شمس تبریزی رفتیم . مناره ی زیبایی هم در نزدیکی مزارش وجود داشت ، در تموم مدتی که اونجا بودیم کتاب ملت عشق و مولانا در ذهنم مرور میشد . انرژی خاصی میشد ازش گرفت .
در حال عبور از خیابونی بودیم که اتفاقی متوجه شدیم ، مزار پهلوان پوریای ولی هم خوی بود و خبر نداشتیم . ماشین رو پارک کردیم و وارد محوطه مزار ساده و پهلوونی منش پوریای ولی شدیم .
هوا رو به تاریکی رفته بود و باید به ارومیه میرسیدیم ، ورودی شهر چای و شیرینی ارومیه ای مهمون هیئت شدیم بعد سوئیتی که از قبل هماهنگ کرده بودیم رو تحویل گرفتیم که دوش آب گرم لازم بودیم .
روز پنجم
حوالی ظهر بود با صدای طبل و هیئت ها بیدار شدیم، بعد از صبحونه حاضر شدیم که در عزاداری های روز عاشوراشون شرکت کنیم . نوحه های ترکی خیلی به دل میشینه خلاصه که چن ساعتی ازین هیئت به اون هیئت رفتیم و برای ناهار احسان لوبیا پلو قسمت مون شد .
بعد از ظهر که هیئت ها جمع شده بود تونستیم ماشین رو بیرون بیاریم و به دریاچه ارومیه رفتیم . جاده ای بود که از وسط دریاچه میگذشت و دریاچه رو به دو قسمت تقسیم کرده بود ، ساحل نمکی و صورتی دریاچه جلوه خاصی داشت . کمی در اطراف دریاچه قدم زدیم و طالبی که همراهمون بود رو کنار ساحل قاچ زدیم .
بعد به تفرجگاه بند ارومیه رفتیم ، منطقه تفریحی و پر از کافه و آلاچیق و باغ ، بلال کبابی خوشمزه ای هم خودمون رو مهمون کردیم و بعد به دهکده چی چست رفتیم . خداای من !!! چی میدیدم !!! شبیه کارتون بچگی هامون بود . با اینکه هنوز تکمیل نشده بود و در حال تعمیر بود ولی فوق العاده جذاب و دیدنی بود . دهکده ی عروسکی زیبا . کلی در محوطه ی اطراف دهکده عکس انداختیم .
بعد رفتیم که خیابون های ارومیه رو بگردیم . ارومیه شهر خیلی تمیز با پارک های زیاد و مرتب بود . مهد والیبال ایران، که همه جا نماد توپ والیبال دیده میشد. برای شام هم در نزدیکی سوئیت مون دنر خوشمزه ای خریدیم و امروزمون هم تموم شد.
روز ششم
صبح زود از ارومیه به سمت مهاباد حرکت کردیم . طلوع خورشید از دریاچه ارومیه خیلی زیبا و دیدنی بود .
صبحونه رو در پارک سرسبزی در مهاباد خوردیم . مهاباد شهر کردنشین استان ترک زبان بود . طبق برنامه مون امروز باید از غار سهولان دیدن میکردیم ، شترمرغ های زیادی به چشم میخورد که برامون جالب بود . برای ورود به داخل غار بعد از تهیه بلیط مثل همه ی غارها پله های زیادی رو طی کردیم و سوار قایقی شدیم که توسط آقای جوانی و با پارو دستی که میزد حرکت میکرد . هوای سرد و تاریک و تلالو نور چراغ ها در آب ، زیبایی و ابهت غار رو چند برابر کرده بود . کبوترهای زیادی هم در این غار زندگی میکردند.
در مسیر برگشت از غار، باغچه ی سرسبزی که پر از مانکن های تزیین شده با لباس کردی بود توجهمون رو جلب کرد . ورودی مختصری گرفتن و وارد باغ شدیم ، رسم و رسومات کردها رو با مانکن ها به نمایش گذاشته بودند و موسیقی خیلی شاد کردی هم چاشنیش بود وکلی از هم وطنان زنده دل کرد در حال شادی و هم سو شدن با آهنگ بودند .
از شهر بوکان گذشتیم و تابلوی شهر بناب به چشم مون خورد ، بلافاصله هر دو گفتیم کباب بناب توی شهر بناب خوردن داره، و ناهارمون کباب بناب شد.
به سمت مراغه ادامه مسیر دادیم ، به پارکی رفتیم که گنبد سرخ و ساعت آفتابی در اون وجود داشت . بعد به ارتفاعات شهر رفتیم که رصدخانه مراغه رو ببینیم که معماری جالبی داشت و وقتی داخل رصدخانه بودی انعکاس صدای بسیار بالایی وجود داشت ،حتی صدای قدم ها هم انعکاس داشت و خیلی جالب بود . این رصدخانه توسط خواجه نصیرالدین طوسی ساخته شده بود و اولین رصدخانه ایران بود که متاسفانه خیلی تخریب هم شده بود .
بعد هم طبق روال همیشگی برای بازار گردی به بازار قدیم مراغه رفتیم و صابون اصل مراغه رو سوغات خریدیم . جای دیدنی دیگه که در لیستم بود معبد زیرزمینی مهرجویی بود . معبد مهر یا نیایشگاه مراغه که خیلیا از مکانش حتی اطلاع نداشتند و به سختی تونستیم پیداش کنیم و انگار یک خرابه ای بیش نبود .
خب ما مراغه رو به سمت زنجان ترک کردیم ، هوا تاریک و سرد شده بود؛ همسر مهمان پذیر هماهنگ کردند و بعد از گشتی در شهر و خرید شام به مهمان پذیر رفتیم که استراحت کنیم .
روز هفتم
صبح دنبال آدرس صبحونه خوری که جغور بغور داشت بودیم متاسفانه پیدا نکردیم و به یک صبحونه خوری کوچیک که باز بود رفتیم، صبحونه یرآلمایومورتا با سبزی تازه برامون آوردند.
بعد به مسجد جامع زنجان رفتیم که کاشی کاری هاش زیبا بود، به کارخونه کبریت سازی زنجان که خاموش بود و بیشتر برای بازدید بود هم رفتیم .
بعد به عمارت ذوالفقاری رفتیم که موزه اشیا و مردان نمکی هم بود . رختشویخانه در نزدیکی همین عمارت بود که جذابیت خیلی زیادی داشت ، محوطه بزرگی که دورتادور مثل جوی آب بود و با مجسمه ها شبیه سازی شده بود .
بعد به بازار قدیم زنجان رفتیم ، بازار داغ فروش چاقو و لوازم مسی زیبا . زنجان شهری با خیابون های یک طرفه و مرتبط به هم بود که شورحسینی زیادی هم در اون برپا بود .
بعد رفتیم که یکی از زیباترین گنبدهای ایران رو ببینیم . گنبد فیروزه ای سلطانیه . ماشین رو پارک کردیم که به سمت گنبد بریم ، اهالی روستا بلافاصله برامون غذای نذری آوردند از اونهمه حجم مهربونی و غریب نوازی تعجب کرده بودیم . بعد از تهیه بلیط به داخل گنبد رفتیم که دوطبقه بود و بیشتر جاهاش ستون زده بودند برای مرمت و بازسازی . به طبقه بالا رفتیم و یک دور کامل در اطراف زدیم و از منظره هاش لذت بردیم .
بعد از ناهار به سمت کرج حرکت کردیم. دوست عزیزم دعوتمون کرده بود و یک روزی هم در جوار دوست گذروندیم که خوشی این سفر رو برام تکمیل کرد ، و بعد از هشت روز به گرگان و خونه برگشتیم .
سفر به استان های شمال غرب کشور و مردم غیور ترک زبان ، تجربه ی جدیدی در دفتر زندگی مون بود و ابهت رود ارس که امیدوارم دوباره به زودی بتونیم با پسرمون به دیدنش بریم. ممنون از لست سکند که فرصت نوشتن سفرنامه هامون رو بهمون میده که به یادگار ثبت میشه و تجدید خاطراتی برای خودمون هم میشه .