سفر به قزوین پایتخت صفویه و خوشنویسی

3
از 11 رای
سفرنامه نویسی لست‌سکند - جایگاه K دسکتاپ
سفر به قزوین پایتخت صفویه و خوشنویسی
آموزش سفرنامه‌ نویسی
24 اسفند 1401 12:00
6
4.9K

سلام. من رضوان هستم و عاشق سفر هستم. یک لیدر طبیعتگردی که دائم در سفرم تا تمام کشورم و دنیا را ببینم. سفرنامه ای که می خوام براتون بگم سفر یک روزه ای هست که در مرداد سال 1401 به قزوین داشتم. قزوین از مقاصد سفر یکروزه در اطراف تهران هست و فاصله ی چندانی از لحاظ مسافت از تهران نداره. از تهران باید به کرج  و از اونجا از جاده قزوین، رشت به سمت شهر قزوین رفت.

قزوین شهر قدیمی هست که ریشه اش به دوران ساسانیان برمی گرده که در مسیر ابریشم بوده و سال ها محل رفت و آمد تجار و بازرگانانی بوده که کالاهاشون را از شرق به غرب می بردند پس در این دوره رونق زیادی داشته. علاوه بر اون در دوره صفوی شاه طهماسب به دلیل حملات ترکان عثمانی تصمیم گرفت که پایتخت را از تبریز به قزوین منتقل کنه و  شهر قزوین به مدت 57 سال پایتخت ایران بود و به همین خاطره که جاذبه های تاریخی زیادی در دل خودش داره. بنابراین این شهر ارزش تاریخی زیادی داره و ارزش اینکه یک روز کامل وقت بزاریم و از زیبایی هاش بازدید کنیم را  داره.

من مدتها بود که برای خودم برنامه داشتم تا برم و شهر قزوین را بگردم. چند بار هم تا مرز رفتن رفته بودم اما هر بار کاری پیش اومده بود و کنسل شده بود. اما این بار حسابی گیر داده بودم که به این شهر برم. اولش قرار بود روز پنج شنبه بریم یکی از جاذبه های طبیعی اطراف قزوین مثل الموت و دریاچه اوان و یا روستای زیاران و جمعه هم بریم و خود قزوین را بگردیم. اما با توجه به شرایط آب و هوایی نامساعد که بارش های شدیدی را پیش بینی کرده بودند و اصلا مناسب شبمانی و کمپ نبود، تصمیم ما عوض شد و برنامه کمپ حذف شد.

بین روز پنج شنبه و جمعه مونده بودیم که تا شب پنج شنبه برنامه هنوز مشخص نبود حتی تعداد. بنابراین من خوابم برد و صبح ساعت هشت که بیدار شدم پیام دادم برنامه چی شد و دوستم گفت که اگر پایه ای دوتایی همین امروز بریم و منم پایه گفتم باشه و قرار شد هر وقت راه افتاد به من خبر بده تا من لباس پوشیده آماده باشم. یه مقدار وسیله برای صبحانه برداشتم شامل تخم مرغ آبپز، شیره انگور و ارده، نان و چایی. بعدم لباس پوشیدم و آماده. ساعت نه و نیم به سمت قزوین راه افتادیم. جاده خوب بود و به ترافیک خاصی برخورد نکردیم. هوا آفتابی و گرم بود، یه مقدار هم شرجی.

مابین کرج و قزوین، بیشتر نزدیک قزوین، مجتمعی وایسادم تا هم بنزین بزنیم، هم سرویس بهداشتی استفاده کنیم و هم صبحانه بخوریم. از سوپری چند تا کیک و بیسکوییت و پفیلا خریدیم تا همراهمون باشه و بخوریم. علاوه بر اون آبجوش هم برای فلاسک گرفتیم و چایی نپتون هم انداختیم و گذاشتیم چند دقیقه رنگ بگیره.  جای خاصی برای نشستن نداشت، بنابراین توی سایه یه جا وایسادیم که حالت طاقچه داشت، وسایل صبحانه را گذاشتیم و ایستاده صبحانه خوردیم.  بعد از بیست دقیقه به سمت قزوین رفتیم. ساعت 11:30 به قزوین رسیدیم. برخلاف فکر ما که تصور می کردیم قزوین از تهران خنکتره، دیدیم ای بابا اینجوری هم نیست و هوا اینجا هم حسابی گرم و شرجیه و ما شُر شُر عرق می ریختیم. یه جوری بود که کولر هم حتی جواب نمی داد. بخاطر بارندگی های شب قبل هوا علاوه بر گرم بودن، شرجی شده بود و این شرجی بودن هوا بیشتر آدم را اذیت می کرد تا گرما.

روی نقشه گوگل جاهای دیدنی قزوین را علامت زده بودم و خوبی شون این بود که نزدیک به هم و توی یه محدوده بودند. از پایین ترین نقطه نقشه شروع کردیم، یعنی یکی از آب انبار قدیمی شهر، آب انبار سردار بزرگ. شهر قزوین در گذشته بیش از صد آب انبار داشته اما الان تعداد کمی از این آب انبارها باقی مونده. آب انبار به منظور ذخیره آب در فصول پرآب و استفاده از آن در بقیه ماه های سال ساخته می شده و بیشتر در  مناطق کم آب و کویری ساخته می شدن. آب انبار یکی از عناصر شاخص در سکوتگاه های کویری هست، مناطقی مثل یزد، کاشان ما آب انبارهای زیادی داریم.

آب انبار سردار بزرگ، بزرگترین آب انبار تک گنبدی ایرانه. این آب انبار توسط دو برادر که از امرای فتحعلی شاه بودند، در بی آب ترین محله شهر قزوین یعنی محله راه ری بنا شده که اسم این دو تا برادر در کتیبه بالای سردر نوشته شده. موقعی که ما به این آب انبار رسیدیم، در ورودی بسته بود. ماشین را جلوی مغازه ای که روبه روی آب انبار بود و دو سه نفر از اهالی جلوش نشسته بودند، نگه داشتیم. پیاده شدیم و ازشون پرسیدم که این آب انبار برای بازدید بازه یا نه؟ که گفت معمولاً پنج شنبه و جمعه ها برای بازدید بازه اما امروز از صبح کسی نیومده. حالا برید سرای سعدالسلطنه، اونجا به میراث فرهنگی بگید که بیان درش را باز کنه. تشکر کردیم و یه کم دور و بر آب انبار گشتیم. سمت راستش یه کوچه بود که رفتیم داخل کوچه تا گنبدش را بهتر ببینیم. به گنبد نگاه می کردیم، گنبد آجریه قشنگی بود اما یه چیزی اونو قشنگتر کرده بود، اونم گیاهی بود که به احتمال زیاد بخاطر رطوبت روی گنبد سبز شده و رشد کرده بود، شاید از نزدیک نگاه می کردیم گل هاش هم می دیدیم.

بعد از کمی دور زدن، سوار ماشین شدیم تا بریم سراغ بقیه جاهایی که می خواستیم بریم. عصر اگر فرصت پیدا می کردیم یه سر می زدیم شاید باز شده باشه. بعد از آب انبار سردار، مقصد ما مسجد جامع قزوین یا مسجد جامع عتیق بود. مسجدی قدیمی که در دوره ی هارون الرشید ساخته شده اما این مسجد بر روی خرابه های یک آتشکده ساسانی ساخته می شه. با یکی از خادم های مسجد که صحبت می کردیم، طبق حرف هایی که می زد زیر مسجد فضایی وجود داره که در اون حوض و قسمت هایی مختلفی هست که قابل بازدید نیست و معلوم نیست متعلق به همون آتشکده هاست یا اینکه بعد از ساخت مسجد یک فضای خنک برای تابستان ها بوده. گفته می شه این مسجد یکی از پنج مسجد بزرگ ایران هست که چهار تا ایوان داره که قدیمی ترین ایوانش، ایوان جنوبی که به ایوان هارونی معروفه. این مسجد در دوره های مختلف آسیب دیده، تخریب شده و چندین بار بازسازی و مرمت شده اما شکل امروزی که ما می بینیم از دوره ی قاجار همین شکل بوده و دیگه تغییری نکرده است.

-5796137428166229202_121.jpg
ورودی مسجد جامع قزوین

ساعت دوازده و نیم به مسجد رسیدیم. هوا گرم و شرجی و من دنبال یه جای خنک. ماشین را توی کوچه پارک کردیم و به سمت مسجد رفتیم. جلوی مسجد دو سه نفر از اهالی مسن نشسته بودند و با هم حرف می زدند. از در مسجد وارد شدیم. بعد از در، تعدادی پله بود که باید ازشون پایین می رفتیم و بعد سمت راست تا وارد صحن مسجد شدیم. صحن خلوت بود، هنوز تا زمان ظهر و اذان و نماز جماعت وقت بود. چند نفری بودند که همه مسن بودند و پراکنده توی حیاط نشسته بودند. وارد حیاط که شدیم، ایوان شرقی به چشممون خورد .وارد حیاط که شدیم، حس کردم وارد یه خانه قدیمی شدم. همه چی قدیمی بود، خیلی از دیوار ها و ایوان ها ترک داشتند. ایوان ها معلوم بود که قسمت هاییش در حال مرمت بوده که رها شده و تمام نشده. قسمت های مخلتف مسجد در این سال ها آسیب های زیادی خورده بود، با اینحال هنوز پابرجا و زنده بود و مردم به این مسجد برای خواندن نماز رفت و آمد می کردند.

توی حیاط که گشت می زدیم از خادمی که در حال نصب پرچم های سیاه بابت محرم بود در مورد مسجد پرسیدیم، خیلی مهربان و باحوصله نشست و برامون در مورد مسجد توضیح داد. بعد از توضیحاتش هم ما را دعوت کرد به خانه اش که ما تشکر کردیم و گفتیم همین یک روز قزوینیم و اومدیم بگردیم. بعد به ما گفت حتماً برید داخل و داخل را هم ببینید و می تونید عکس هم بگیرید. توی مسجد من دنبال ساعت سنگی بودم که عکسش را دیده بودم و پیدا نکرده بودم، از خادم در مورد ساعت پرسیدم، در جواب گفت قبلاً دو ساعت سنگی بوده که هر دو تا را مدتی قبل میراث فرهنگی بخاطر اینکه آسیب نبینند از اینجا برداشته. از خادم محترم تشکر کردیم و به دیدن مابقی مسجد رفتیم. سمت غرب مسجد که به ایوان غربی می خورد یه در دیگه برای ورود و خروج داشت که چند دقیقه ای اونجا وایسادیم چون دیواری داشت که نور خورشید از سوراخ هایی که روی دیوار بود عبور می کرد و بازی رنگ زیبایی به راه انداخته بود و ما از این زیبایی استفاده کردیم تا عکس های زیبایی را به تصویر بکشیم.

-5796137428166229203_121.jpg
نمایی از داخل مسجد جامع

دوباره وارد حیاط شدیم، مرکز حیاط یه حوض بود که کنارش آب سردکن هم بود، از آب سردکن آب خوردیم و به سمت ایوان جنوبی یا هارونی رفتیم که دو تا گلدسته بلند با آجرهای رنگی تزئین شده بودند بازدید کردیم. مسجد بزرگ بود و همون دور زدن توی حیاط نیم ساعتی زمان برد مخصوصاً برای ما که عکس و فیلم گرفتیم. یه نکته جالب در مورد مردم هم این بود که وقتی ما داخل مسجد بودیم و می گشتیم و عکس می گرفتیم، آدم هایی که رد می شدند خیلی محترمانه به ما سلام می کردند و رد می شدند و این ادبشون برای من قابل احترام بود و به نوع پوشش ما اصلا اهمیت نمی دادند که با خودشان متفاوت بود.

بعد از اینکه از مسجد خارج شدیم، به سمت راست رفتیم و کوچه را ادامه دادیم تا برسیم به یه خانه قدیمی که درست در قسمت شمالی مسجد جامع قرار داشت. خانه رئوفی که مربوط به اواخر دوره ی قاجار هست، خانه ای یک طبقه با ایوان ستواندار  زیبا و حیاط و حوضی که در میانش جا خوش کرده.ورودی خانه یه در کوچک بود که با دو تا پله پایین می رفتیم و سمت راستمون به ایوان عمارت می رسیدیم و پله هایی که ما را به سمت حیاط زیبای خانه هدایت می کرد، اما قبل از ورود به حیاط به سمت چپمون رفتیم و ایوان را ادامه دادیم تا به بخش عمارت برسیم. در و پنجره های رنگی و قشنگ مثل هر خانه ی قدیمی که قبلاً دیدیم و داخل عمارت که چند تا خانم زیبا نشسته بودند و کار معرق کاشی انجام می دادند. معرق کاشی هنر کنار هم قرار دادن قطعات شکسته کاشی های رنگی و بوجود آوردن اشکال متنوع و زیبا هست. یه طرح را از قبل آماده می کنند، بعد کاشی های رنگی را با وسایل مخصوص می شکنند و بعد او کاشی ها با رنگ های مختلف را روی اون طرح می چسبونند و اینجوری اون طرح به یه اثر هنری معرق کاشی تبدیل می شه که حتما عکس هاش را می بینید.

رفتیم داخل حیاط یه دور زدیم، عکس ها و فیلم ها را گرفتیم . از خانه رئوفی گلدسته های مسجد جامع دیده می شه و مسجد درست پشت دیوارهای خانه بود. یعنی اگر یه در از این خانه به مسجد می ز دن دیگه لازم نبود بری داخل کوچه و بعد وارد مسجد بشی از همین جا هم می تونستی بری . توی عکس هایی که می گرفتیم نمای حوض و عمارت خیلی با هم زیبا بودند. توی گذشته همیشه توی معماری خانه های ایرانی حوض جایگاه خاصی داشته و این خانه ها با این حوض های آبی رنگ به نظرم بی نظیرن چون به خانه یه آرامش خاصی می ده و نشستن کنار این حوض ها از صبح تا عصر آدم را خسته نمی کنه انگار بخشی از طبیعت را با خودت میاری و داخل خانه قرار می دی.

-5796137428166229204_121.jpg
خانه رئوفی

دوباره برگشتیم پیش خانم ها و با اجازه استادشون و خودشون از کارهای زیباشون عکس و فیلم گرفتیم. کارهای بی نظیری بود، همه شون هنرمند بودن و اون حال خوبی که توی چشم های تک تکشون بود که دارن با دست های هنرمندشان یه کار زیبا خلق می کنند، ستودنی بود. خانه رئوفی در حال حاضر خانه صنایع دستی قزوین هست و کلاس های هنری داخلش برگزار می شود. بعد از دیدن خانه و کارهای زیبا هنرمندها داخل خانه، از خانه رئوفی خداخافظی کردیم و به سمت ماشین رفتیم تا بریم سراغ جاذبه های بعدی چون ما فقط همین امروز را برای دیدن قزوین وقت داشتیم.

سوار ماشین شدیم و به سمت خیابان سپه رفتیم. خیابان سپه اولین خیابان طراحی شده ایران در دوره ی صفوی است ، زمانی که قزوین پایتخت ایران بود. این خیابان ثبت ملی شده و جزو آثار ملی ایران محسوب می شه. انتهای خیابان سپه یه سردر زیبا به چشم می خورد. سردری که به چشممون می خورد، سردر عالی قاپو بود که یکی از هفت در ورودی به ارگ سلطنتی صفویان بوده. این سردر، در جنوبی ارگ بوده و به میدان و خیابان شاه باز می شده و در حال حاضر تنها در ورودی ارگ هست که به یادگار باقی مانده. سردر مدلش این شکلی بود که دو تا دروازه روبه روی هم بودند که یکی وارد ارگ می شد و یکی وارد خیابان و فاصله ی مابین اینها بیست متری می شد . مسقف بود و سقف آجری فوق العاده زیبایی داشت.

سردر هفده متر ارتفاع داره و خود بنای سردر شامل یه ایوان رفیع با قوس تیزه و سه ردیف طاق نما در طرفینش و گوشواره هایی با ستون های آجری در دو طبقه، نمای سردر را کامل می کنه. در طرفین ورودی اتاق های نگهبانی قرار داشته . پلکان هایی هم در هشتی بوده که به طبقه بالا می رفته که جایگاه نقاره زنان بوده. ارگ سلطنتی صفوی که در حال حاضر از قسمت های مختلفش کمی باقی مانده، در دوره شاه طهماسب ساخته شد و در دوره شاه عباس اول تغییر شکل پیدا کرد. این ارگ در دوره ی پهلوی به نظمیه تغییر کاربری داد و بعد هم شهربانی شد و شاید علت این همه آسیب هم به این ارگ همین بوده.

 خلاصه که  وقتی از سردر عالی قاپو وارد ارگ شدیم، یه حیاط بزرگ پر از دار و درختی رسیدیم که وقتی سنگفرش را ادامه دادیم و مستقیم پیش رفتیم به عمارتی رسیدیم که مرمت شده بود و بخشی از آن به عنوان موزه استفاده می شد. این عمارت بخش جنوبی حیاط را کامل گرفته بود، وقتی وارد موزه شدم، یه راهروی دراز دیدم که در دو طرفش اتاق های مختلف قرار داشت که در حال حاضر هر اتاقی به بخشی از موزه اختصاص داشت. مثلا یکی از اتاق ها عکس های دوره های مختلف ارگ سلطنتی را نشان می داد. یا یکی از اتاق ها پر از کاشی ها و کتیبه های کنده شده از خانه های قدیمی قزوین بود که اینجا نگهداری می شد. بیشتر از ده تا اتاق بود و همه ی اتاق ها پر بود. در انتهای راهروی سمت راست پنجره هایی بود که پشت این عمارت و مابقی ارگ قابل دیدن بود که می تونم بگم تقریباً جز دیواره چیزی برای دیدن نبود، خیلی از قسمت ها از بین رفته بود.

-5796137428166229205_121.jpg

از عمارت که خارج شدیم، سمت راست به عمارتی می خورد که تعدادی پله می خورد و به در ورودی می رسیدیم که احتمالا با توجه به معماری و پله های ورودی بخش مهمی در بنا بوده. روی پله ها را با گلدون های زیبا تزئین کرده بودند و ما روی پله ها نشستیم و عکس گرفتیم. در ورودی این قسمت هم بسته بود و ما دیگه داخلش نرفتیم. روبه روی همین پله ها، داخل چمن ها یه ماشین خیلی قدیم بود که برای کشاورزی استفاده می شده. به نظر می رسید حتی تا چند سال پیش هم کار می کرده اما الان به عنوان یه یادگاری اینجا برای بازدید گذاشته بودند.

قسمت شرقی ارگ هم که رفتیم دو تا بخش را دیدیم. یه ساختمان بود که مرمت و بازسازی شده بود و کنار ورودی چوبیش یه تابلو کوچک زده شده بود و نوشته شده بود زورخانه ورزش باستانی حکیم طوس، اما درش بسته بود و ما داخل اینجا را هم ندیدیم. راهمون را که ادامه دادیم یه ورودی فلزی را دیدیم که قبلاً اینجا مدرسه ای به اسم مدرسه امید بوده. ما فکر می کردیم خارج از اینجا باشه اما دم در که پرسیدیم گفتن همین قسمت هست که البته من هرچی اینور و اونور را نگاه کردم که ببینم که ساختمان دقیقاً کجاست و اصلا چیزی باقی مانده من چیزی ندیدم احتمالا ما پیداش نکردیم.

بعد از دیدن اینجا رفتیم سمت سردر عالی قاپو که از ارگ بیرون بزنیم. داخل سردر که می شدیم، توی گوشواره ی کناری یه بخش صنایع دستی گذاشته بودن که زیورآلات مسی می فروختند. موقع اومدن یه سر بهشون زده بودیم اما خرید نکرده بودیم، موقع برگشت دوباره پیششون رفتیم و ازشون یه ست دستبند و انگشتر خریدیم. بعدم از اونجا خارج شدیم و دوباره سوار ماشین شدیم تا بریم از عمارت چهلستون بازدید کنیم. عمارت چهل ستون یا کلاه فرنگی به همراه سردر عالی قاپو که در بالا ازش براتون گفتم، تنها بناهای باقی مانده از باغ صفوی هستند. این بنا تنها کوشک باقی مانده از مجموعه کاخ های سلطنتی روزگار شاه طهماسب است که در مرکز شهر قزوین و در میدان آزادی یا سبزه میدان قرار داره.

-5796137428166229206_121.jpg
عمارت چهلستون قزوین

شاه طهماسب بعد از خرید زمین های این بخش از شهر، به معماران برگزیده کشور دستور داد تا باغی به شکل مربع بسازند که در میان اون عمارت ها،  تالار، ایوان ها و حوض های زیبا داشته باشه. اینجا باغ خیلی بزرگی بوده که در حال حاضر به خاطر ساخت خیابان های اطراف و سبزه میدان از بین رفته و همین بخش ازش باقی مانده. از در ورودی فلزی باغ که وارد شدیم، سمت چپمون یه کیوسک بود که از اونجا بلیط تهیه کردیم و بعدش به سمت عمارت رفتیم.

عمارت یک ساختمان هشت ضلعی دو طبقه بود که طبقه ی بالاش ایوانی دور تا دورش ساخته شده بود. این کاخ به صورت ستون هشت گوش ساخته شده و نقشه ی اون از روی نقشه معماری ترک یه شیوه ی شطرنجی ساخته شده. قبل از اینکه وارد عمارت بشیم، دور تا دورش چرخیدیم و از گوشه های مختلف ازش عکس گرفتیم. شباهت زیادی به کاخ هشت بهشت اصفهان داره و گفته می شه که کاخ هشت بهشت اصفهان طرحش را از این عمارت گرفته. پشت عمارت یعنی بخش جنوبیش یه حوض بزرگ بود که همانند این حوض در بخش شمالی عمارت هم قبلاً بوده که در حال حاضر نیست، یک حوض هم در بخش مرکزی و داخلی عمارت هست.

بعد از دور زدن و چرخیدن و دیدن بخش بیرونی عمارت، وارد عمارت شدیم تا داخل عمارت را هم ببینیم. یک میز بلند دم وردی بود که پشتش دو نفر بودند که بلیط ها را بهشون دادیم و اجازه دادند که وارد عمارت بشیم. مستقیم به بخش مرکزی ساختمان که یه حوض بود وارد شدیم. از همون اول چیزی که خیلی به چشممون اومد، سقف مقرنس کاری شده ی عمارت بود که کار دست هنرمندان دوره ی صفوی بود. طبقه اول چهار تا ایوان داره که الان با شیشه پوشونده شدن اما در گذشته باز بودند و جریان هوا از آنها عبور می کرده و باعث خنکی فضای داخل عمارت می شده.

-5796137428166229207_121.jpg
پنجره های رنگی و زیبا در طبقه دوم عمارت چهلستون

در تمامی بنا نقاشی هایی دیده می شه اما خیلی از این نقاشی ها در طی سال ها از بین رفته اند ولی این نقاشی ها به دوره های صفوی، قاجار برمی گرده. کف عمارت هم دچار تغییر شده و آجرهای قدیمی کنده شده و الان با سفال پوشانده شده. از طریق راه پله ای به طبقه بالا رفتیم که طبقه ای بود که بخش موزه هم بود. اینجا موزه خوشنویسی قزوین هست. این طبقه هم در دوره قاجار تغییرات زیادی کرده. بنا در دوره ی قاجار توسط فرماندار قزوین مرمت و بازسازی شده و از اون دوران کاخ چهلستون نامیده شد. این عمارت بعد از انقلاب هم دوباره مرمت شد و به شکل امروزی در آمده است.

یکی از نکات جالب در مورد این عمارت در دوره صفوی راه ارتباطی زیرزمینی بوده که با دولتخانه داشته و این راه زیرزمینی به خارج از شهر هم راه داشته تا در صورت ضرورت برای فرار استفاده بشه. البته ما این راه زیرزمینی را اصلاً ندیدیم و نمی دونم کدوم بخش عمارت بود. بازدید از این عمارت هم تمام شد و ساعت نزدیک های سه عصر بود . گرسنه نبودیم اما بخاطر گرما تشنه بودیم و نیاز داشتیم که یه نوشیدنی خنک بخوریم. روبه روی عمارت اون سمت سبزه میدان مغازه های بستنی و آبمیوه فروشی بود که رفتیم و آبمیوه وکیک سفارش دادیم تا زمان عصر که بریم و عصرانه بخوریم.

بعد از خوردن آبمیوه و نان خامه ای سوار ماشین شدیم و رفتیم سراغ یه مدرسه و مسجد قدیمی به اسم حیدریه. داخل موزه ی عالی قاپو قسمتهایی از کاشی های کنده شده و کتیبه هاشو دیده بودیم. دوباره به سمت سردر عالی قاپو رفتیم و از جلوش رد شدیم و به سمت کوچه پس کوچه ها رفتیم. براساس نقشه پیش می رفتیم اما جایی که نقشه داده بود در اصل دری برای ورود نداشت، البته داشت ولی بسته بود. برگشتیم و طبق نقشه سعی کردیم در ورودیش را با توجه به چیزی که توی نقشه می دیدیم پیدا کنیم. بالاخره یه کوچه ای را رفتیم و دو نفر محلی را دیدیم و ازشون پرسیدیم و بهمون گفتن همین کوچه را برید در ورودی مدرسه را می بینید، برید شاید باز باشه. رفتیم اما به در بسته خوردیم. ما  که داخلش را ندیدیم ولی ازش تعریف شنیدیم که خیلی قشنگه و حیفه نبینید.

این مسجد جزو قدیمی ترین مساجد قزوین هست، با توجه به گچبری ها مطمئناً به دوره ی سلجوقیان می رسه  و عده ای می گن معمار اینجا و مسجد عتیق یک نفر بوده، اما عده ای هم هستند که می گن حتی این بنا به قبل از اسلام برمی گرده و یک آتشکده بوده. خلاصه  که ما ندیده راهمون را برگشتیم و رفتیم سراغ موزه مردم شناسی حمام قجر. دوباره کوچه پس کوچه ها را طی کردیم و به خیابان اصلی رسیدیم که ما را به سبزه میدان و کاخ چهلستون می رسوند. میدان را دور زدیم و وارد خیابانی شدیم که حمام قجر قرار داشت. ظهر بود و گرم و کسی جز میوه فروش دم کوچه نبود. مثل حمام های قدیمی که از سطح زمین پایین تر بودند و باید از چند تا پله پایین می رفتی تا برسی به حمام، از پله ها پایین رفتیم و رسیدیم به بلیط فروشی و بلیط ها را گرفتیم و مستقیم وارد قسمتی از حمام شدیم که بهش می گفتن سربینه. به شکل هشت ضلعی بود و حوض بزرگ و زیبایی وسطش بود، دور تا دورش هم سکوهایی بود که الان اشیا موزه داخلشون بود و هر سکو یکی از اقوام قزوین را معرفی می کرد. اینجا رختکن و البته یه فضای عمومی برای داد و ستد و گپ و گفت در گذشته بوده.

این حمام در دوره شاه عباس دوم صفوی به نام حمام شاهی ساخته شد و در دوره قاجار به حمام قجر تغییر نام داده. این حمام یکی از بزرگترین و کهن ترین گرمابه های قزوین بوده و مردم اهالی قزوین تا سال های سال برای استحام ازش استفاده می کردند. من اولش که وارد قسمت رختکن حمام که شدم، فکر نمی کردم که حمام بزرگی باشه و دور حوضو چرخیدم و بعد وارد قسمت های دیگه حمام شدم و راهرو به راهرو جلو رفتم و دیدم هر کدام بازم به جایی می رسه. حمام  کاملاً بازسازی شده بود و هر کدام از قست ها به یه بخش موزه اختصاص داشت. رختکن که معرفی اقوام بود، یه بخش دیگه معرفی مشاغلی مثل حجامت، بارفروشی، آهنگری  و غیره بود و یه بخش هم به یه سری آیین خاص اختصاص پیدا کرده بود، آیین هایی که توی قزوین اجرا می شده مثل آیین پنجاه بدر.

-5796137428166229209_121.jpg
موزه مردم شناسی حمام قجر

حمام بوی نا می داد هرچند که کاملاً بازسازی شده بود و تمام در و دیوارها نو به نظر می رسید . برخی از قسمت ها هم که به مغازه های صنایع دستی و عکاسی اختصاص داشت. موقعی که توی حمام راه می رفتم و قدم می زدم اون غرفه ی صنایع دستی یه موسیقی سنتی گذاشته بود که صداش فضای داخل حمام را پر کرده بود و اون فضا و اون آهنگ منو پرت می کرد انگار به گذشته و زمان هایی که مردم در این حمام رفت و آمد می کردند. بعد از نیم ساعت توی حما دور زدن، از حمام دل کندیم و اومدیم بیرون ولی یه چیزی که اینجا یادمون رفت ببینیم و البته از بیرون دیدیم، سقف حمام با اون جام خانه هایی که برای نور و تهویه ساخته شده بودند و نمای زیبایی به حمام می داد.

بعد از دیدن حمام قصد کردیم دو تا از خانه های تاریخی قزوین را ببینیم. آدرس خانه اول را روی گوگل پیدا کردم و راه افتادیم تا پیداش کنیم. از کوچه پس کوچه ها راه داده بود و نقشه ما را به یه کوچه بن بست رساند که هر طرف را نگاه کردیم به جز خانه های جدید خانه ی قدیمی نمی دیدیم. نقشه را نگاه کردم و دیدم خانه دقیقا پشت این ساختمان هاست و حدس زدم احتمالا اگر به کوچه های پشتی بریم بیشتر شانس داریم تا خانه را پیدا کنیم. دوباره سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.

به خیابان پشتی رفتیم و دنبال کوچه ای گشتیم که خانه آرازی داخلش باشه. به یک کوچه باریک رسیدیم که خانه های داخلش همه قدیمی بودن و سنگفرش شده بود و چند تا پله هم می خورد و البته یه سطح شیبدار هم بود که از هر دو تا مسیر می تونستم وارد کوچه بشم. از ماشین پیاده شدم و به سمت کوچه رفتم و کوچه تقریبا تا انتها ادامه دادم، و یه در قدیمی دیدم که بالای سردرش نوشته بود خانه آرازی اما در بسته بود و در هم که زدم باز نکردند. به خانه ی روبه رویی که درش باز بود و یه بچه داخلش بازی می کرد رفتم، خانم همسایه سر کوچه بود و منو که دید اومد سمتم و ازش پرسیدم که این خانه آرازی چه موقع هایی بازه و گفت شاید کسی داخلش باشه و در بزنی برات باز کنند. گفتم که زدم ولی کسی باز نکرد. اصلا این خانه برای بازدید باز هست؟ گفت بعضی اوقات باز می شه.

خانه آرازی متعلق به یکی از تجار ثروتمند قزوین بوده که در دوره قاجار ساخته شده و قبل از انقلاب از خانواده آرازی خریداری می شه و مرمت می شه و استفاده فرهنگی می شده . بعد از پرس  و جو فهمیدیم که در ایام خاصی از سال مثل هفته قزوین این خانه و چندین جاذبه ی دیگه برای بازدید باز می شن و بقیه سال تعطیلن . از خانم همسایه تشکر کردم و سوار ماشین شدم و رفتیم سراغ خانه ی بعدی یعنی خانه ی زعیم که اونم مثل اینجا تعطیل بود  و نتونستیم بازدید کنیم.این خانه قدیمی تر بود و ساختش به دوره صفوی گفته می شه برمی گرده.

بعد از ناکامی نسبت به این دو تا خانه حدس می زدیم شاید جاهای دیگه هم بسته باشن اما گفتیم با این حال ادامه بدیم و ما که وقت داریم و می ریم می بینیم. محل بعدی که قصد دیدنش را داشتیم کلیسایی کوچک بود که متعلق به دوره ی پهلوی و جنگ جهانی دوم بر می گرده، زمانی که ایران به وسیله ی روس ها اشغال شده بود. روس ها ارتدکس هستند که یکی از شاخه های مسیحیت هست و این کلیسا را برای خود در این شهر ساختند. این کلیسا به نام کلیسای کانتور شناخته می شه و نام دیگرش برج ناقوس هست. بعد از خروج روس ها از ایران، چون در ایران ارتدکس ها ساکن نبودند، این کلیسا خالی شد و در حال حاضر مراسمی در آن برگزار نمی شود و فقط به عنوان یک مکان تاریخی بازدید می شود.

-5796137428166229211_121.jpg
نمای کلی از کلیسای کانتور

این بار نقشه لوکیشن را درست داده بود و ما بعد از ده دقیقه رسیدیم به جلوی کلیسا. دیدن کلیسای از همان جلوی ماشین برام جذاب بود. عکس های این کلیسا را دیده بودم و البته قبلا هم در تهران و شهرهای دیگر کلیسا رفته بودم ولی این کلیسای خالی و کوچک، تمام قد خودش را به رخ من می کشید و می گفت بیا و من را ببین. در کلیسا باز بود و خوشحال از این موضوع وارد حیاط کلیسا شدیم. کلیسا خیلی کوچک بود و البته کلیساهای ارتدکس کوچک ساخته می شوند چون عبادت در این کلیساها به صورت ایستاده انجام می شود . کلیسایی که در تهران هم از ارتدکس ها دیده بودم از این کلیسا هم کوچکتر بود و فقط برای مراسم دفن و کفن استفاده می شد.  

نمای کلیسا از آجر بود و دو تا گنبد داشت و در بالای ورودی ناقوسخانه ای سه طبقه قرار داشت که به به گنبد کوچکی منتهی می شد. داخل حیاط دو تا سنگ قبر بود که یکی برای یک خلبان روسی و دومی هم برای یک مهندس روس بوده. ورودی کلیسا در ضلع غربی بود و یک فضای ورودی با سقف شیب دار داشت که تزئیناتی هم شده بود . دو سمت ورودی علامت صلیب ارتدکس ها دیده می شد، یک صلیب با یک خط مورب که این خط مورب برای نشان دادن این هست که وقتی حضرت مسیح به صلیب کشیده می شه، علاوه بر بستن دستانش، پاهاش هم به صورت ضربدر بسته شده تا با زجر بیشتری بمیرد، خلاصه که این علامت صلیب را جایی دیدین بدونید برای ارتدکس هاست.

-5796137428166229210_121.jpg
ورودی کلیسا

بعد از در ورودی، یک فضای باریک وجود داره که در انتهاش محراب و نمازخانه بود یک طرف فضا هم که ویترینی بود که برای فروش زیورآلات مسی استفاده می شد. دو تا اتاق هم دو طرف بود یکیش باز هم ویترین هایی داشت برای فروش زیورآلات. روی دیوارها هم نقاشی هایی از قدیم بود، هرچند که آسیب هایی دیده بودند و قسمت هایی از گچبری ها ریخته بود، اما باز هم محیط داخل خیلی آرام و خنک و دوست داشتنی بود و انگار هنوز هم می تونستی حس کنی انرژی آدم هایی که قبلا اینجا عبادت کرده بودند و حالا اینجا را ترک کردند.

مسئول فروش زیورآلات یک آقای جوان بود، وقتی ما وارد کلیسا شدیم چند تا سوال ازش در مورد کلیسا پرسیدیم و صبورانه اطلاعات خوبی در مورد کلیسا به ما داد. بعد از دیدن کلیسا، دیدن زیورآلات که از علاقمندی های خانم هاست از واجباته، پس به سمت ویترین ها رفتم و شروع کردم به دیدن انگشترها و دستبندهای مسی. از مدل یکی از انگشترها خوشم اومد، دستم کردم و همان را خریدم. بعد از دیدن داخل کلیسا، اومدیم بیرون و دور تا دور کلیسا هم دور زدیم. پشت کلیسا فاصله اش تا دیوار خیلی کم بود و فقط به اندازه ای بود که یک نفر رد بشه. از هر طرفی که به کلیسا نگاه می کردم، طراحیش زیبا بود و من به سختی از این بنا دل کندم و بالاخره بعد از نیم ساعت از کلیسا خارج شدیم.

-5796137428166229212_121.jpg
نمای پشتی کلیسا

داخل ماشین که نشستیم، صحبت که چه کار کنیم، وقت داریم و الان هم زوده که به سمت بازار بریم. توی لیستی که قرار بود ببینیم یک خانه ی تاریخی دیگه هم نوشته بودیم که با توجه به دو تا خانه قبلی حدس می زدیم بسته باشه، اما با همه ی این حدس ها به سمت خانه و حسینیه امینی رفتیم. رسیدیم به خانه و دیدیم که در بازه و خوشحال که بالاخره یکی از این خانه های قدیمی قزوین را می بینیم. دم ورودی از خانمی که از طرف میراث نشسته بود، بلیط خریدیم و رفتیم داخل. از چند تا پله ای که ما را به سمت حیاط باصفای خانه هدایت می کرد پایین رفتیم، داخل خانه مثل دیوارهای بیرون که کامل به خاطر محرم سیاهپوش شده بود، پرچم های سیاه زده بودند و از نمای بیرونی خانه چیزی ندیدیم به جز در و پنجره هایی که روشون را نپوشونده بودند. خانه حالت یک بنای تاریخی نداشت، بیشتر حس و حال حسینیه داشت.

این خانه توسط یکی از تجار ثروتمند قزوین ساخته شد و محوطه ی آن خیلی بزرگتر از چیزی بوده که در حال حاضر ازش باقی مانده. طبق روایت ها این خانه در حدی زیبا و خوش ساخت بوده که ناصرالدین شاه قصد دیدن این خانه را می کنه و صاحب خانه برای اینکه این خانه به دست شاه نیفته آن را نذر امام حسین می کنه و برای همین این خانه در حال حاضر هم در ماه های محرم و صفر هم میزبان این مراسم ها هست. توی حیاط دوری زدیم و بعد از پله هایی که ما به زیرزمین خانه می برد، پایین رفتیم. زیرزمین شکل سرداب و حوضخانه داشت و یک حوض هشت ضلعی هم در وسط یکی از سالن های بزرگ بود. قسمتی از زیرزمین هم در گذشته به عنوان آشپزخانه استفاده می شده. فضای زیرزمین خنک بود و در وسط تابستان برای فرار از گرما جایی بهتر از اینجا پیدا نمی شه و ما هم که گرممون بود و زمان بیشتری را داخل زیرزمین گذروندیم. زیرزمینی از راهروهای به هم مرتبط و اتاق ها و سالن های مختلف درست شده بود و با چراغ نیمه روشن بود.

بعد از دیدن زیرزمین، دوباره وارد حیاط شدیم و این بار از پله هایی که ما را به فضای اصلی خانه می برد رهسپار شدیم و وارد راهرویی شدیم. همان ابتدای راهرو دست چپ تالار زیبایی بود که اولین تالار از سه تالار این خانه هست که به صورت موازی از هم قرار دارند و با درهای چوبی خیلی زیبا که با شیشه های رنگی، رنگ و لعابی گرفته بودند، به هم راه داشتند. تالار اول هم با پارچه های سیاه پوشیده شده بود و فقط روی درها و پنچره روکشی نبود و یک منبر هم برای سخنران در انتهای تالار بود. به خاطر پرچم ها فضای تالار تیره شده بود و نور کمی هم وارد تالار می شد.

-5796137428166229215_121.jpg
تالار دوم خانه امینی

دوباره وارد راهرو شدیم و به سمت تالار دوم رفتیم. تالار دوم بزرگتر و زیباتر بود. آیینه کاری هایی در دیوارها و سقف به کار رفته بود که چشم های ما را از زیبایی خودشان تعجب زده کرده بودند و چشم تشویق و مسرت از این همه زیبایی را داشتیم و حیران که در گذشته چقدر برای تزئین خانه ها ارزش قائل بودند و چه حیف که از این زیبایی در خانه های الان نشانی نیست.   بعد از تالار سوم وارد از دری که از تالار دوم بود به تالار سوم رفتیم که اندازه ش با تالار اول برابری می کرد و شکل و شمایلی مانند تالار اول داشت اما چون هنوز روی دیوارها پوشانده نشده بود، زیبایی خودش را به ما نشان می داد.

-5796137428166229219_121.jpg
تالار سوم خانه امینی

موقع عکسبرداری با دوربین به ما گیر دادن و گفتن که عکسبرداری با دوربین ممنوعه و فقط با موبایل اجازه ی عکسبرداری هست و ما هم فقط با گوشی عکس گرفتیم. به جز ما چند خانم دیگه هم وارد شده بودند و داشتند از تالارهای بازدید می کردند و غیر این ها خود اهالی محل بودندکه حسینیه را برای مراسم آماده می کردند و فضای خانه با نوای مرحم پر شده بود. بعد از بازدید خانه و حسینیه امینی که یک ساعتی طول کشید، بیرون اومدیم و برای استراحتی کوتاه هندوانه و طالبی خریدیم و در پارکی که سر راهمون دیدیم، توقف کردیم تا چند دقیقه ای بشینیم و استراحت کنیم و بعدش به سمت بازار بریم.

-5796137428166229223_121.jpg
نمایی از سقف و در تالار سوم خانه امینی

توی پارک یه جا که سایه بود جا انداختیم و نشستیم و هندوانه و طالبی را شکوندیم و شروع کردیم به خوردن. با اینکه هر دو تا را کوچک گرفته بودیم بازم نصفشون اضافه اومد، دیدیم بهترین کار اینه که به آدم های دور و برمون هم تعارف کنیم و بهشون بدیم. بنابراین به چند تا پسری که کمی اونورتر نشسته بودند تعارف کردیم و بهشون نصف هندوانه را دادیم و خوردن اما بازم یه مقداری موند که دیگه با خودمون آوردیم و گذاشتیم داخل ماشین.

کم کم هوا داشت خنک می شد و نزدیک های غروب آفتاب. سوار ماشین شدیم و به سمت بازار قدیم شهر رفتیم. بازار قزوین یادگاری از دوره ی صفویه و دوران پایتختی قزوین هست. این بازار بخش های مختلفی از سراها، کاروانسراها و تیمچه های مختلف هست. این بازار در دوره ی صفویه قسمت های دیگه ای هم داشته مثل میدانی به اسم بازار که در دوره ی صفوی ساخته شده بوده و جالبه که میدان نقش جهان الگوشو از این میدان در قزوین گرفته اما خب خود این میدان تخریب می شه و به جز این میدان قسمتهایی هم مثل کاروانسرای عباسی هم تخریب می شه و این بازار در دوره ی قاجار هم رشد و توسعه پیدا می کنه و قسمت هایی جدیدی بهش اضافه می شه. 

بازار قزوین بخش های مختلف داره و هر قسمت به یه صنف مربوطه و اگر قرار باشه کل بازار را بگردی باید نصف روزی براش وقت بذاری اما ما این وقت را نداشتیم و قصد داشتیم فقط یه بخشش را ببینیم. یکی از قسمت های مهم این بازار کاروانسرایی به اسم سعدالسلطنه هست که در دوره ی قاجار ساخته شده و بسیار زیبا و دیدنی هست و ما فقط می خواستیم همین بخش را ببینیم. بنابراین به قسمتی از بازار رفتیم که به همین کاروانسرا می رسید و توی پارکینگی که نزدیک بود ماشین را پارک کردیم و پیاده به سمت بازار رفتیم.

مسیری که می رفتیم ما را مستقیم به مسجدالنبی می رسوند، ولی وقتی به ورودی مسجد رسیدیم، دست راستمون مسیری بود که به کاروانسرا سعدالسلطنه راه داشت. این مسیر زیبا بود، هم سقف داشت و هم نداشت، طاق هایی زده شده بود و مسیر را زینت داده بود. موقع راه رفتن ناگزیر بودیم سرمون را بالا بگیریم تا از دیدن آسمان و این طاق ها لذت ببریم. به ورودی بزرگی رسیدیم که ما را به چهارسوق کاروانسرا هدایت می کرد. چند قدم جلوتر به در دیگری رسیدیم که وقتی واردش شدیم بعد از پایین اومدن از پله ها و گذشتن از راهرو به یک حیاط بزرگ و سرسبز رسیدیم که وسطش میزهایی چیده شده بود و انتهای حیاط رستورانی بود که ما ازش یک بشقاب دیماج خریدیم و پشت یکی از میزها نشستیم و به عنوان عصرونه خوردیم. خیلی خوشمزه بود. نان تیلیت شده با پنیر و پیاز داغ و یه سری سبزی های خاص، گردو بود. خیلی خوشمزه بود و یه بشقابش دو نفرمون را سیر کرد و تازه یه مقدار ازش مونده بود که هی می گفتیم تو بخور تمام بشه و بالاخره دو تایی تمامش کردیم.

موقع غذا خوردن هم که میز بغلی چند تا خانم زیبا نشسته بودند و یکی شون دف می زد و  بقیه آهنگ های زیبایی را می خوندن و این غذا و موسیقی حسابی ما را سرحال کرده بود. پاشدیم و راه افتادیم تا بخش های دیگه ی کاروانسرا را ببینیم. این کاروانسرا چندین حمام، سرا، تیمچه، شترخان، راسته، چهارسوق، مسجد و آب انبار داره. سرای سعدالسلطنه هفت تا حیاط داره که قسمت های مختلف سرا قرار گرفتند که البته به هم از طریق سراها و راهروها وصل می شن.

ما یک ساعتی وقت داشتیم که سرا را ببینیم بنابراین بدون فوت وقت شروع به گشتن کردیم و سعی کردیم تا وقت هست یه قسمتهایی از این بنا را ببینیم. هوا خنک بود و همه جا حسابی شلوغ بود. کلی کافه و رستوران توی این بخش بود که تقریبا می تونم بگم همه شون پر بودن. کلی حجره با صنایع دستی ها زیبا و خوردنی های قزوین بود که اگر می خواستیم با دقت اونا را ببینیم به دیدن خود بنا نمی رسیدیم بنابراین از خرید کردن صرفنظر کردیم و فقط به دیدن بسنده کردیم. چهارسوق خیلی زیبا بود با اون دیوارهای آجری و گنبد بزرگ کاشی کاری شده اش. و وقتی به چهارسوق رسیدیم دیگه کم کم تمام مغازه ها داشت بسته می شد و ما باید با این محل خداحافظی می کردیم.

از بازار دراومدیم و به ورودی مسجد دوباره رسیدیم و داخل مسجد شدیم. مسجدی با یه حیاط خیلی بزرگ که حوض بزرگی در وسطش قرار داشت که محلی برای وضو گرفتن بود و اتفاقا ما دقیقا موقع اذان رسیده بودیم و عده ای داشتن وضو می گرفتن تا برن و نماز بخونند. هوا تاریک بود و معماری بنای مسجد خیلی قابل دیدن نبود. ما به سمت حوض رفتیم از آب سردکن آب خوردیم و کنار حوض دست و صورتمون را شستیم و بعد از کمی نشستن به سمت خروجی رفتیم .

موقع خروج کوچه ای سمت راستمون بود که روبه روی سرای سعدالسطنه می شد و به یه راسته ی دیگه بازار می رسید. کنجکاو شدیم که ببینیم چیه و چه حجره هایی داخلش هست. رفتیم داخل کوچه و وارد شدیم و کل حجره های اونجا کارهای چوبی انجام می دادن. چون اکثرشون بسته بودن و کسی هم نبود، برگشتیم و به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم و قصد برگشت به سمت تهران کردیم.

از سوغاتی های قزوین هم بخوام براتون بگم که اگر رفتنید و خواستید بخرید بدونید چی بخرید. شیرینی هایی مثل نان نازک قزوین، نان برنجی، نان چایی، کیک شربتی، باقلوا، نان قندی هست که پیشنهاد می دم داخل همون بازار قدیم قزوین خرید کنید که هم قیمت هاش مناسبه هم اینکه انواع شون را می تونید پیدا کنید. من فکر می کردم که شیرینی فروشی های قزوین شیرینی ها سنتی را داشته باشه اما خب هرچی داخل شهر گشتیم نداشتن و همون بسته بندی ها را هم گرونتر می دادن. از غذاهای محلی قزوین هم که خیلی معروفه قیمه نثار هست که خب ما قبلا خورده بودیم و دوست داشتیم یه غذای محلی دیگه امتحان کنیم بنابراین دنبال شیرین پلوی قزوینی چند تا از رستوران های معروف قزوین را گشتیم ولی یه نکته جالب این بود که این غذا فقط روزهای جمعه توی رستوران ها پخته می شد و ما هم بدون اینکه دیگه غذا بگیریم به سمت تهران برگشتیم.

نویسنده: رضوان حیاتی پور 

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر