درود به تمامی کاربران لست سکند
من (سعید) و دوستم حسین تقریبا از 10 شهریور 1401 برنامه ریزی سفر خود به استانبول رو شروع کردیم. اولین کارم مراجعه به سایت لست سکند و استفاده کردن از تجربیات سفرهای بقیه دوستان بود که واقعا ازشون ممنونم. مقدمه چینی های قبل از سفر ما شامل پیدا کردن مناظر دیدنی، جاهای تاریخی، مراکز خرید، درجه بندی هتل ها، مقایسه تورهای استانبول، آمادگی های اولیه سفر و ... بود. قصد سفر از شهر شیراز رو داشتیم و واسه همین در مورد نوع تور حق انتخاب زیادی نداشتیم. با این حال بعد از بررسی قیمت و مقایسه هتل ها پیشنهاد خودمون رو دادیم و یه تور تقریبا مناسب انتخاب کردیم. شروع سفر 9 مهرماه و پایان سفر هم 14 مهرماه.
شنبه عصر با تاخیر دوساعتی پرواز ایران ایر تور از شیراز به مقصد استانبول سفرمون رو شروع کردیم. پروازهای ایران ایر تور واقعا خسته کننده است و هم در مسیر رفت و هم برگشت تاخیر دو ساعته داشت. خود شرایط هوپیما هم زیاد جالب نبود و مخصوصا پذیرایی داخل کابین اصلا مناسب نبود. حتما بار دیگه توی انتخاب پرواز دقت بیشتری می کنم. خلاصه با کلی تاخیر و خستگی ساعت 10:30 شنبه شب وارد استانبول شدیم. اولین باری بود که پامونو از کشور می ذاشتیم بیرون و با اینکه قبلش کلی تحقیق کرده بودم ولی تو فرودگاه جدید استانبول که اندازه یه شهر میمونه گیج و حیرون شده بودیم.
فقط بقیه مسافرا رو دنبال می کردیم ببینیم اونا کجا میرن و ما هم دنبالشون راه بیفتیم. بهترین شیوه ممکن. بعد از طی کردن یه مسیر طولانی به گیت چک کردن پاسپورت رسیدیم. طبق عادت ما ایرانیا که اگه صفی شلوغ باشه میزنیم تو صف دیگه، ما هم صف رو عوض کردیم. یهو یه خانم عصبانی پاسپورتمون رو گرفت و یه گوشه نگهمون داشت. اصلا زبون هم نمیفهمید . جای تعجب داره مسئول چک کردن پاسپورت تو یه فرودگاه بین المللی زبان انگلیسی بلد نباشه. همون اول کار کلی خورد تو ذوقمون که چرا همچین رفتاری با ما کردن. بعد از کلی معطلی و توضیح با زبون اشاره و چک کردن سلامت پاسپورت بالاخره رامون دادن داخل. از قبل هماهنگ کرده بودن که از چه دربی خارج شیم و کجا راهنمای تورمون رو پیدا کنیم که مارو برسونه هتل.
راهنمای تور همون ابتدای کار یه سری توضیحات کلی در مورد نحوه اقامت تو استانبول بهمون داد که البته من از قبل همه موارد رو از طریق اینترنت و یوتیوب استخراج کرده بودم. مهم ترین کارشم معرفی تورهای درون شهری استانبول بود مخصوصا واسه کسایی که آمادگی گشت و گذار رو از قبل فراهم نکرده بودن. یه تور رایگان خرید شهری داشتن که واسه همه گردشگرای ایرانی انجام میشه. یه روز در هفته، هر روز که خودتون خواستید میبرن چندتا مرکز خرید دور میزنن.
مراکزی هم که میبرن شامل یه مغازه فروشنده لوازم چرمی، یه مغازه ادویه و شیرینی فروشی ایرانی و سه تا مرکز خرید بزرگ استانبول هست که میشه کلی خرید کرد ازشون. تور دیگه مربوط به کشتی شبانه هست همراه شام و موسیقی و دیجی و ... که اونم هر شب برگزار میشه قیمتش هم 50 دلار بود. تور دیگه مربوط به گشت و گذار توی شهر و رفتن به قسمت آسیایی استانبول میشه به قیمت 50 دلار. تور آخرم سفر به جزایر پرنس هست که اونم 50 دلار میشه. روی هم رفته اگه میخواستید همه تورها رو برید با تخفیف میشد حدود 100 تا 120 دلار.
ما فقط تور رایگان خرید و تور کشتی شبانه رو ازشون خریدیم. البته شاید میشد که تور کشتی رو جای دیگه ای ارزون تر گیر آورد ولی حوصله پیدا کردنش رو نداشتیم.حدود ساعت 2 صبح به هتل رسیدیم. هتل newcity استانبول. هتل توی فاصله 1.5 کیلومتری میدان تکسیم قرار داره و توی یه کوچه باحال واقع شده. من این هتلو پس از کلی گشت و گذار توی سایت های مختلف و خوندن نظرات گردشگرا پیدا کردم. دنبال هتلی بودم که هم خوب و تمیز باشه و هم قیمت مناسبی داشته باشه و صد البته نزدیک به میدان تکسیم باشه. البته به ما یه اتاق تو طبقه منفی 1 هتل دادن. کلی اعصابمون بهم ریخت که چرا باید بریم زیرزمین. البته گفتن که فردا اتاقو عوض می کنیم که فک کنم واسه دلخوشی ما این حرفو زدن. در کل اتاق های هتل کوچیک هست ولی فوق العاده تمیز. مثل یه مسافرخونه درجه یک میمونه با پرسنل مهربون و وایفای خوب و صبحونه نسبتا خوب که قشنگ آدمو تا ساعت 3 بعد از ظهر سیر نگه میداره.
صبح ساعت 7 بیدار شدیم. تایم صبحونه از 8 تا 10 صبح بود. بعد از یه عالمه صبحونه خوردن رفتیم که اولین روز استانبول گردی رو شروع کنیم با کلی شوق و ذوق. هتل نیوسیتی نزدیک به ایستگاه مترو عثمان بی هست و از اونجا فقط یه ایستگاه تا میدون تکسیم فاصله داره. چالش اول گرفتن استانبول کارت بود. قبلا در مورد نحوه دریافت استانبول کارت سرچ کرده بودم ولی بازم مجبور شدیم از یکی از ترکای مهربون کمک بگیریم. هزینه اولیه استانبول کارت 50 لیر هست که در هر بار میشه تا 100 لیر شارژش کرد. این مرد مهربون 200 لیری ما رو خورد کرد و کلی بهمون کمک کرد که کارتو بگیریم و شارژ کنیم.
ما هم مثلا خوشحال که دیگه قلقش دستمون اومده و رفتیم کمک کنیم به یه پسر ریزه میزه گردشگر که از اروپا اومده بود و خیلی هم خوب انگلیسی صحبت می کرد. پولشو دادیم تو دستگاه و هر چی منتظر موندیم کارتی بیرون نیومد. از شانس بد این بنده و خدا و شاید از شانس خوب ما آخرین کارت دستگاه رو ما گرفته بودیم و دیگه کارتی نمونده بود. دیگه اونم همینجور علامت سوال مونده بود که چیکار کنه. یه گود لاک بهش گفتیم و با آرامش صحنه رو ترک کردیم.
سوار مترو شدیم و دو ایستگاه بعد پیاده شدیم. برنامه امروزمون بازدید از برج گالاتا و پل گالاتا و بازار بزرگ و بازار ادویه استانبول بود. دومین ایستگاه که میشه ایستگاه سیشانه پیاده شدیم. یه خورده جلوتر از درب خروجی ایستگاه و سمت چپ یه کوچه خیلی خیلی خشکل پر از کافه هست که انتهای کوچه میخوره به برج گالاتا. خونه های رنگی و زیبا و نوک برج که دقیقا وسط تقارن کوچه قرار گرفته منظره عکاسی فوق العاده ای رو شکل می ده. منم چون از قبل به دوستم قول داده بودم که کلی عکس از سفرم واسش بفرستم دیگه حسابی سنگ تموم گذاشتم. از هشتصد زاویه مختلف از برج و کوچه و کافه و مردم عکس گرفتم. بیچاره دوستم کلافه شده بود.
کنار برج یه دکه بلیط فروشی بود که اگه اشتباه نکنم با 150 تا 250 لیر میشد به بالای برج رفت. صف زیاد طولانی هم نداشت ولی ما تصمیم گرفتیم فقط کنار برج وایسیم و دونخ سیگار دود کنیم. اونم تو هوای نیمه ابری و خنک مهرماه استانبول. از دیدن برج که سیر شدیم رفتیم سمت پل گالاتا. از قبل توی گوگل مپ یه کوچه خشکل پیدا کرده بودم. از همون مسیر رفتیم. یه کوچه باریک و قدیمی با شاخه های آویزون درخت ها و گل های پیچک که تا پایین دیوارهای کوچه کشیده شده بود. یه مرد محلی و سگ سفیدش که روی صندلی چوبی محو تماشای عابران پیاده بود. یه گربه سیاه چشم سفید که سایه دیوار لم داه بود. انگار داشتم توی روم باستان پیاده روی می کردم یه همچین حس عجیب و جذابی.
اولین چیزی که روی پل گالاتا نظرمو جلب کرد جدای از قلاب های ماهیگیری و منظره زیبای محله سلطان احمد و نمای مساجد شگفت انگیر، کثیفی بیش از حد پل بود. از ته سیگار گرفته تا انواع آشغال های عجیب غریب اونجا پیدا می شد. نمی دونم فقط ما اینو حس کردیم یا واقعا همینطوره که توی استانبول سطل آشغال به ندرت پیدا میشه. بارها شد که ته سیگارمون یا بطری خالی آبمون رو تا یک ساعت با خودمون حمل کنیم به امید اینکه یه سطل زباله پیدا کنیم.
جالب بود واقعا. وسوسه سوار شدن به کشتی و گشت زدن توی تنگه زیبای بوسفور اجازه نداد که جلوتر بریم. خدا رو شکر همسفر به شدت پایه ای داشتم و با تصمیماتم با جون و دل موافقت می کرد. همون ابتدای پل توی اسکله کادیکوی یه تور کشتی به قیمت هر نفر 75 لیر گرفتیم و زدیم به دل تنگه بسفر. به محض سوار شدن به کشتی بارون خیلی شدیدی گرفت خدا رو شکر کشتی مسقف بود. اینم از دومین شانس سفرمون. طول یک ساعتی که سوار کشتی بودیم به شدت بارون می بارید و اگه سوار نمی شدیم نمی دونستتیم واقعا تو این مدت کجا قراره پناه بگیریم. خلاصه که هم فال بودو هم تماشا. هم شانس بود و هم تفریح. حیفه آدم تا استانبول بره و توی روز منظره زیبای این شهر رو از روی کشتی و تنگه شگفت انگیز بوسفور نبینه. کلی از جاهای دیدنی استانبول از همینجا قابل رویته. خود کشتی هم به زبان ترکی و انگلیسی در مورد مناظر مختلف توضیح میده. چه خوبه که ادم از هیچ چیزی که احساس می کنه بهش لذت میده نگذره مخصوصا توی بازدید یه شهر جدید و جذاب.
بعد از اتمام گشت و گذار کوچیکمون روی کشتی، پیاده رفتیم سمت محله سلطان احمد. از بازار بزرگ دیدن کردیم و یه سر هم به بازار ادویه زدیم. دیگه تقریبا حوالی ظهر شده بود و به شدت گشنه بودیم. قبلا یه رستوران نشون کرده بودم که با گوگل مپ پیداش کردیم. قیمت غذا در ترکیه از اون چیزی که فک می کردم خیلی گرونتر بود. یه غذای معمولی که توی ایران با 150 هزارتومن میشد خورد رو حداقل با قیمت 200 لیر (قیمت لیر در موقع سفر ما 2000 تومان بود) میتونستی پیدا کنی. بیشتر غذاخوری ها هم فست فود بودن و یه رستوران مشتی که بشه یه پرس غذای شکم سیرکن واسه نهار خورد، به سختی پیدا می شد. شایدم چون تجربه اول بود پیدا کردن چنین جایی یه خورده ما رو به دردسر انداخت. چیز جالبی که خیلی نظرمو جلب کرد خواب عمیق یه گربه روی صندلی های رستوران بود. یه جوری خوابیده بود انگار بالکون خونه خودشه. هیچ کس هم کاری باهاش نداشت. از این صحنه های گربه دوستی تو استانبول زیاد میشه دید.
بعد از ناامیدی توی خوردن ناهار توی محله سلطان احمد با مترو برگشتیم سمت هتل. از ایستگاه عثمان بی که پیاده شدیم یه سرچ نیم ساعتی واسه پیدا کردن غذا داشتیم بالاخره بعد از ساعت ها تلاش یه جایی رو پیدا کردیم. به محض وارد شدن به رستوران بدون اینکه حتی بپرسن که چی می خوای و ما چیزی گفته باشیم هدایتمون کردن سمت طبقه بالا. اونجا قسمت کافه رستوران بود. برگشتیم پایین بهشون گفتیم بابا لانچ.. غذا.. غذا بهمون بدید.. گشنمونه.. تورو خدا.. یه پرس کباب و یه پرس هم نوعی کوفته و بادمجون سفارش دادیم. اسم غذاها رو یادم نمیاد. کلا شد 300 لیر. هیچ وقت توی رستوران های استانبول آب معدنی و پیش غذا و این مخلفات رو سفارش ندید. دولا سه لا می ندازن بهتون. دو بطری کوچیک آب معدنی داده به ما 40 لیر. جل الخالق.
حدود ساعت 4 برگشتیم هتل که یه استراحتی کرده باشیم و آماده بشیم واسه تور کشتی شبانه که خیلی منتظرش بودم. حدود ساعت 8 و نیم اومدن دنبالمون واسه رفتن به اسکله و سوار شدن کشتی. توی راه با دوتا آقا پسر خوشتیپ تهرانی هم که هر دو هم عرفان بودن آشنا شدیم. تقریبا آخرین نفراتی بودیم که به کشتی رسیدیم و آخرین صندلی کشتی رو پر کردیم. اسم کشتی هم بود اینترنشنال. همه مسافرا ایرانی بودن. دیجی ایرانی بود خواننده و بقیه هم ایرانی. اون شب حسابی بهمون خوش گذشت. حداقل واسه من که این شکلی بود.
برنامه صبح روز دوم سفرمون، بازدید از جزیره بویوک آدا بود. مخصوصا این روز رو انتخاب کردیم چون طبق پیش بینی هواشناسی، روزای بعد هوا بارونی بود و نمی خواستیم به مشکلی برخوریم. سعی کردیم هر چه زودتر از خواب پا شیم، صبحونه بخوریم و راه بیفتیم. با مترو رفتیم اسکله امینونو و بلیط کشتی به ازای هر نفر تنها مسیر رفت 35 لیر دریافت کردیم. هر یک ساعت یک بار کشتی به سمت جزیره حرکت می کنه و طول مسیر رفت تا بویوک آدا با توقفاتی که کشتی داره حدود یک ساعت و نیم هست. توی کشتی هم یه بنده خدایی هست مرتبا آبمیوه و چایی و تنقلات تعارف می کنه. البته ما گولشو نخوریم چون بعدا برمیگرده خدا تومن پولشو می گیره.
و اما دیگه نگم براتون از مسیر زیبای اسکله تا جزیره بویوک آدا. فوق العاده زیبا. شگفت انگیز. هوا آفتابی بود و دریا به شدت آبی. از دور مناظر و ساختمان های بلند استانبول. از سمت دیگه زیبایی خیره کننده دریای مرمره آدمو دیوونه می کنه. خوراک عکس گرفته. حتی ما شانس دیدن چند دلفین هم داشتیم. دریا هم پر بود از عروس دریایی. قبل از رسیدن به بویوک آدا کشتی تو اسکله دو جزیره دیگه هم نگه میداره که معمولا مسافرای کمتری پیاده میشن. بیشتر گردشگرا همون بویوک ادا که بزرگترین جزیره هم هست رو ترجیح میدن. ایده زیادی واسه گشت و گذار توی جزیره نداشتیم و منم نتونسته بودم چیز زیادی از اینترنت پیدا کنم. اول یه مقدار پیاده گشت و گذار کردیم و چون مسیر پستی بلندی زیاد بود سریع خسته شدیم.
بعد دوتا دوچرخه اجاره کردیم که واسه هر نفر میشد 25 لیر واسه یک ساعت. همون خیابون های اطراف اسکله که شیب زیادی هم نداشت دور دور کردیم و عکس گرفتیم. تجربه جالبی بود. حتما امتحان کنید. بعدش بستنی خوردیم. بستنی های جزیره خیلی خوشمزس. ولی قیمت غذا به شدت گرون بود. بیشتر غذاها هم دریایی بود. دیگه قید خوردن ناهار رو زدیم و گفتیم برمی گردیم همون رستوران دیروز. اگه بگم خلاصه کنم اتفاقات باحال سفر امرزمون رو یکی زیبایی کشتی سواری توی مسیر رفت و برگشت، دوچرخه سواری توی جزیره، بستنی خوری و در آخر هم بازی بازی با گربه های جزیره بود
کشتی های برگشت از جزیره هر یک ساعت حرکت می کنند. تا ساعت 8 شب هم سرویس میدن. ما ساعت 2 برگشتیم سمت استانبول. و مستقیم رفتیم همون رستوران قبلی واسه ناهارخورون. دیگه خسته و کوفته رفتیم سمت هتل که یه استراحتی کرده باشیم و شب واسه اولین بار بریم میدان تکسیم و خیابون استقلال.
من که طبق معمول زیاد نتونسته بودم بخوابم به علت جابجایی (به گفته یکی از دوستان به علت تغییر ساعت ) زودتر آماده شدم که بریم واسه اولین بار خیابون استقلال رو ببینیم. ولی دریغ که هر چی حسین آقو رو صدا کردیم از خواب پا نشد که نشد که نشد. عین جسد افتاده بود رو تخت. دیگه دیدم فایده نداره خودمم بعد از طی یه سری مراحل پیش از خواب رفتم زیر پتو. ساعت 7 شب. به چنان خواب عمیقی فرو رفتم که نگو نپرس. یه خواب چند لای توهمی که می دیدم مردم و جسدمو دارن توی روستامون خاک می کنن. دیگه ادامه ندم واستون که به هم می ریزم. تقریبا سه شب بود که خوب نخوابیده بودم. گشت و گذار و پیاده روی و دوچرخه سواری و همه اینا هم بهش اضافه کنید. خستگی رفته بود زیر پوستم ولی به خاطر آدرنالین زیاد متوجه نبودم.
صبح زودتر از خواب پا شدیم واسه تور رایگان خرید. حدود ساعت 9 سوار شدیم با بقیه گردشگرا که همه ایرانی بودن. دوستای جدیدمون هم تو اتوبوس بودن. تور لیدر جدیدمون اسمش آرش بود. پسر فوق العاده خوبی بود با اون سیبیلای بامزش. کلی جوون ایرانی توی ترکیه تور لیدر هستن. آرش می گفت 6 ساله از ایران اومده اینجا و داره همین کارو انجام میده. خودش بچه کرمانشاه بود. می گفت که چند سال دیگه باید اینجا کار کنه تا بتونه پاسپورت ترکیه رو بگیره. هر جا هست موفق باشه من که خیلی ازش خوشم اومد. توی اتوبوس در مورد قسمت های تاریخی که ازش می گذشتیم توضیح می داد و چندتا هم حکایت جالب از ترکیه برامون گفت. مثلا اون خیابون که توی مپ اسمش کندی (رئیس جمهور سابق آمریکا) هست و بعدا چون به مردم ترکیه توهین کرده بوده اسمشو عوض کردن. مثل اینکه به تاکسی های ترکیه بگی که ببرن شما رو به خیابون کندی، امتناع می کنند و یه جورایی بهشون بر می خوره. به شدت وطن دوست هستند.
اولین بازار، مرکز خرید چرمیه که پای ثابت همه تورهای گردشگری ترکیه هست. بیشتر هم کاپشن و گرمکن های چرم داره. چرم گوسفند. جنس محصولات با کیفیت به نظر می رسید ولی قیمت ها به شدت بالا بود. بالاتز از 3000 لیر. به نظرم با توجه به چرم با کیفیتی که توی ایران هست خرید از این بازار زیاد منطقی به نظر نمی رسید. ما فقط دور دور کردیم و چندتا کاپشن هم تست کردم که خوشبختانه به سایز من نخورد. وگرنه همون بار اول کل پولمو خرج می کردم. قرار بود نیم ساعته از اونجا بریم ولی یه خانواده تاخیر داشتن و 20 دقیقه دیرتر راه افتادیم. کلی به این بنده خدا آرش گیر دادن و شرمنده شد. دلم واسش سوخت. دومین بازار یه مغازه کوچیک دوطبقه بود که ادویه، برنج، قهوه و مخصوصا شیرینی عرضه می کرد.
تمام کارکنانش هم ایرانی بودن. اونجا باقلوای درجه یک داره و هم شیرینی های دیگه. من یه بسته 800 گرمی شیرینی عثمانی خریدم به قیمت 280 لیر. به شدت شیرین هست و خوشم نیومد. حیف پول. دیگه فقط واسه اینکه دست خالی برنگردم خونه خریدم. تا اینجای سفر هنوز مامانم خبر نداره که مسافرت رفتم ترکیه . بعد از اینجا بردنمون مرکز خرید الیویوم واسه خرید لباس. قبل از سفر واسه خرید لباس کلی برنامه ریزی کرده بودم. البته بیشتر به لباسای تابستونی نیاز داشتم ولی متاسفانه اکثر مغازه ها و مراکز خرید تغییر فاز داده بودن به پاییز و زمستونه. به ندرت می تونستی چندتا تیشرت خوب پیدا کنی. و به همین علت اکثر تیشرت هایی که خریدم رو دوست نداشتم با اینکه کیفیت مناسبی دارند. بهتر این بود که پولمونو نگه می داشتیم واسه مراکز خریدی که لباس تابستونه رو توی حراجی های استانبول حراج کرده بودن که متاسفانه نشد.
دقیقا درب ورودی مرکز سمت راست یه کتونی فروشی هست که نسبتا جنس های با کیفیت و قیمت مناسبی داره. از اونجا دوجفت کتونی سفید و مشکی مارک پولو به قیمت هر جفت 340 لیر خریداری کردم. البته بعید می دونم که برند باشه ولی کپی خیلی خوبی هست. اکثر کتونی های برند قیمت بالای 1000 لیر داشتن. دوتا تیشرت شخمی دیگه هم از اونجا خریدم که اصلا دوسشون ندارم. نمی دونم اون لحظه چی تو کله من می گذشت که اینا رو خریدم. جوگیر شدم فک کنم.
مرکز خرید بعدی استر سیتی هست که بلافاصله بعد از رسیدن به طبقه سوم رفتیم واسه صرف ناهار. ناهار یه ساندویج مرغ بدمزه با دوغ بود. باورتون میشه با دوووغ. کلا یه اپسیلون از معدتون هم پر نمیکنه. اکثر برندهای معروف مثل ال سی واکیکی و ... هم توی این مرکز خرید شعبه دارند که من بازم طبق معمول رفتم سراغ تیشرت ها و دوتا تیشرت بد دیگه هم خریدم. و بالاخره آخرین جایی که بردن مرکز خرید 212 اوتلت بود که شعبه های بزرگ ال سی واکیکی رو توش داره. البته بازم با تم پاییز و زمستون که بدرد ما نمی خورد. سه تا تیشرت افتضاح دیگه هم از اینجا خردیم. دیگه کم کم هوا تاریک شده بود و همگی خسته شده بودیم. وقت برگشت به هتل بود. هوا هم داشت سرد می شد. بیرون مرکز خرید با حسین و آرش (تور لیدرمون) چند دقیقه ای صحبت کردیم و سیگار کشیدیم.
بعد از یه استراحت کوچیک، رفتیم سمت هتل عرفان تا چهارتایی بریم خیابون استقلال. به هتل All in محل اقامت بچه ها که رسیدیم از رسپشن که یه پیرمرد اخمو بود خواستم که به زنگ بزنه بچه ها بیان پایین. با تندی و اخم جوابمو می داد و همش می خواست منو از اونجا بیرون کنه. صد رحمت و مرحمت به رسپشنای باحال هتل خودمون. این دیگه کی بود. حتی بعد از اینکه بچه ها اومدن پایین ازش خواستیم که از سرویس بهداشتی هتل استفاده کنیم که بازم قبول نکرد.
خب واسه اولین بار چشممون به جمال میدان تکسیم روشن شد. البته چون شب بود خبری از کبوترا نبود. ولی فوق العاده منظره زیبایی جلوی رومون بود. بعدشم خیابون فوق العاده شلوغ استقلال. نورپردازی های رنگارنگ بالای سرمون، ترکیبی از هزاران آدم با چهره و زبان گوناگون، بستنی های سرکاری گوشه به گوشه خیابون، مغازه های لوکس، باقلوافروشی، هم وطن هایی که از گوشه و کنارت رد میشدن همه و همه...
رفتیم مک دونالدی ابتدای خیابون استقلال دست راست واسه صرف شام. یه مک دونالد کوچیک بدمزه به قیمت 80 لیر. چند برابر بدمزه تر بود از برگرایی که توی شهر خودمون با قیمت کمتر خورده بودم. خیلی توقعم از مک دونالد بیشتر بود. البته از قبل شنیده بودم که نباید توقع زیادی از مک دونالدای شعبه های ترکیه داشت. میگن از نظر کیفیت و طعم چند ین برابر پایین تر از جاهای دیگه ای مثل اروپا و آمریکا هست. حالا وقتی اونجا رفتیم امتحان می کنم.
فقط دو روز دیگه از سفرمون مونده بود و به شدت خسته شده بودیم. البته هنوز جاهای زیادی بود که سر نزده بودیم ولی خسته کننده به نظر می رسید. شایدم به این خاطر که پولمون کم کم داشت تموم می شد. روز 4 م سفرمون بعد از خوردن صبحونه با مترو رفتیم میدان تکسیم. تا این مکان زیبا رو در روز هم بازدید کنیم. هوا هم ابری بود و کمی بارون میومد. شکوه میدان تکسیم هر آدمی رو به خودش جذب می کنه. مخصوصا مجسمه زیبای آتاتورک وسط میدون. بعد از گرفتن چندتا عکس رفتیم که یه دل سیر همه جای خیابون استقلال رو گردش کنیم. از هیچ چیزی نباید عبور می کردیم. اولین جایی که سر زدیم فروشگاه بزرگ نایکی بود که لذت دیدن محصولات برند فوق العاده زیاد بود البته قیمت ها اونقد زیاد بود که نمی شد حتی به خریدش فکر هم کرد.
البته تنوع زیادی هم وجود نداشت. بعد به مغازه اکسسوری رفتیم. قبل از سفر یکی از برنامه هام خریدن چندتا گردنبد خوب بود. اونجا یه گردنبد خشکل ارزون قیمت به رنگ طلایی به قیمت حدود 150 لیر خریداری کردم و همونجا هم انداختم گردنم. از مغازه که بیرون اومدیم بارون شدید شده بود. اکثر آدما لباس گرم پوشیده بودن و ما دوتا جزو معدود نفراتی بودیم که با تیشرت داشتیم قدم می زدیم. با اینکه قبل از سفر پیش بنی بارونو کرده بودم و حتی چتر هم با خودمون آورده بودیم ولی به هیچ وجه ازش استفاده نکردیم. نمی دونستم که بارون های پاییزی استانبول گاه و بی گاه از راه می رسه و اصلا قابل پیش بینی نیست. صبح هوا آفتابی بود و با خودت فکر می کردی خب دیگه تمام روز همین شکله ولی یکی دوساعت نگذشته بود که بارون می گرفت دوباره آفتابی می شد.
توی بارون شدید دنبال سرپناه می گشتیم که به یه مغازه جواهر فروشی رسیدیم همونجا منتظر بودیم که بارون بند بیاد چشمم به چندتا گردنبد خشکل افتاد. یکی رو انتخاب کردم و قیمت رو پرسیدم. مغازه دار که یه پسر جوون 25 ساله بود یه حساب کتاب کرد گفت 1200 لیر. پرسیدم نقره است؟ گفت اره. خلاصه اینکه بارون باعث شد کلی از ته مونده پولمون رو همونجا خرج کنم. بعد از صرف دو نخ سیگار به راهمون ادامه دادیم. قرار بود به یه مرکز خرید ارزون قیمت توی خیابون استقلال سر بزنیم. این مرکز خرید رو قبلا از تو یوتیوب پیدا کرده بودم. اونجا سه تا شلوار هر کدوم به قیمت 250 لیر و یه هودی به قیمت 200 لیر خریدم. به نظرم بهترین خرید لباسم تو همین مرکز بود و شاید اگه پولامو واسه خرید لباسای بدرد نخور خرج نکرده بودم همه خریدامو اینجا می کردم. فروشنده هم به شدت آدم جنتلمنی بود و به خوبی انگلیسی صحبت می کرد.
بعد از خرید، دوباره به سمت پایین خیابون استقلال حرک کردیم تا رسیدیم به برج گالاتا. همون کوچه ای که چند روز پیش از سمت مقابلش عبور کرده بودیم. یهو کافه ها رو دیدم هوس یه نوشیدنی گرم کردم. دوتا هات شکلات با دو تیکه کیک بدردنخور شد 200 لیر. ته جیبمو که نگا کردم با پول خوردا و پولای تو جیبی حسین همه و همه فک کنم شد 180 لیر. دادم به فروشنده و گفتم خدایی دیگه بیشتر از این ندارم. اونم یه لبخند زد و گفت مشکلی نداره. از همونجا هم سوار مترو شدیم و برگشتیم سمت هتل. حدود ساعت 1 ظهر بود. قرار شد بعد از ظهر و بعد از خوردن ناهار بریم قسمت آسیایی استانبول.
بعد از ظهر یه رستوران کوچیک اطراف هتل پیدا کردیم واسه ناهار. گوشت بره و نون. خوب هم پخته نشده بود. دلمون تنگ شده بود واسه یه پرس غذای ایرانی مشتی. اینم شد حدود 250 لیر. شانسی که اورده بودم صبح موقع ترک هتل 600 لیر تو سیفتی باکس نگه داشتم. با این ناهاری که خوردیم پول تو جیبیمون شد حدود 300 لیر و هنوزم یه روز دیگه باید تو استانبول می موندیم. اندازه یه وعده غذایی دیگه بیشتر پول نداشتیم. رفتیم سمت مترو و تا انتهای مسیر حرکت کردیم. باز یه قطار دیگه سوار شدیم که ما رو میرسوند به قسمت آسیایی. حدود ساعت 5:30 بعد از ظهر بود و معلوم بود که کلی آدم دارن از محل کارشون به سمت خونه برمی گردن.
دیدن زندگی آدمها، پوشش های مختلف، نژادهای مختلف کلی لذت بخش بود. چیزی که همیشه دوست داشتم واسه یه کشور دیگه از نزدیک ببینمش. توی قسمت آسیایی برناممون دیدن مجسمه گاو برنزی و بعد رفتن به اسکله کادیکوی بود. از رو نقشه مسیرمون رو پیدا کردیم و به سمت مجسمه حرکت کردیم. گاو باحالی بود. کلی هم گردشگر داشتن باهاش عکس می گرفتن. بعدشم رفتیم سمت اسکله. محیط باحالی داشت. یه خواننده محلی که داشت آواز میخوند و یه دوربین چشمی ثابت کنار اسکله نصب شده بود.
نوشته بود یک لیر.سکه انداختیم توش و هر چی نگا کردیم چیزی پیدا نبود مثل اینکه خراب بود از شانس ما. حدود یکساعت اونجا نشستیم، عکس گرفتیم و از مناظر زیبای استانبول لذت بردیم. موقع برگشتن یه گروه موسیقی وسط راه دیدیم که سمت مقابل خیابون بودند. چندتا جوون هم جمع شده بودن اونجا و داشتن شادی میکردن. ته استانبول کارتمون کمتر از 50 لیر مونده بود و فقط ما رو به هتل می رسوند. جالبه کلا همه چیزمون داشت صفر می شد. یه ذره هم تهش نموند.
و اما آخرین روز سفرمون (روز پنجم)
امروز قرار بود ساعت 5:30 بعد از ظهر از هتل ورمون دارن واسه رفتن به فرودگاه. ساعت پرواز هم 23:30 بود. چون حسابی خسته شده بودیم وآهی در بساط نداشتیم، قرار شد تا جای ممکن توی هتل بمونیم و بعد از یه گشت و گذار کوچیک و صرف ناهار دوباره برگردیم سمت هتل. وسایلا رو جمع کردیم، صبحونه رو خوردیم یه خورده دیگه تو هتل موندیم و حوالی ساعت 11 اتاق رو تحویل دادیم. وسایلمون رو توی لابی هتل گذاشتیم و رفتیم سمت میدان تکسیم. هوا آفتابی و به شدت زیبا بود. میدان تکسیم با اون کبوترای جذابش حسابی سرگرممون کرد. چندتایی زن دوره گرد بودن که گندم میفروختن واسه غذا دادن به کبوترا. بیچاره یه کبوتر هم زیر لاستیک ماشین له شد.
کلا برنامه خاصی نداشتیم فقط میخواستیم وقت بگذره به همین خاطر هر چندقدمی که ور میداشتیم استراحت می کردیم و دوباره راه میفتادیم. اوایل خیابون استقلال روی نیمکتای چوبی بازی این مال کجاست اون مال کجاست راه انداخته بودیم. قرار بود بهترین حدسو بزنیم واسه اینکه آدمایی که رد میشن کجایی بنظر میرسند. من چینیا، فیلیپینیا، ایتالیایی ها، عرب ها و ایرانیا رو تشخیص دادم البته نمی دونم چقدش درست بود. محل سکون بعدیمون قفل کرده بودم رو این بستنی سرکاری ها، تو خیابون استقلال چار پنج تایی ازشون دیدیم. دو تا پسر جوون بودن که حسابی خودشون رو به آب و آتیش می زدن. یکیشون دیگه انگاری تو پیست دو صد متر المپیک بود ایقد که داد بیداد می کرد و چوب رو تو بستنی ها میچرخوند. دریغ از یه دونه مشتری.
از انتهای خیابون استقلال دوباره راهمون رو کج کردیم به سمت ابتدا. دنبال یه رستوران ایرانی می گشتیم واسه خوردن یه پرس قرمه سبزی. دو تا رستوران ایرانی وسطای خیابون استقلال (دست راست از مسیر رفت) پیدا کردیم. یکی از رستوران ها ته یه کوچه بود اونیکی هم توی زیرزمین خیابون اصلی. به راحتی میشه پیداش کرد. ما همون زیرزمینه رو امتحان کردیم. خدایی هم خوب بود هم کارکنانش فارسی زبان بودن هم موسیقی زنده فارسی و ترکی با خواننده درجه یک داشتن و کیفیت غذاشون هم بد نبود. دو پرس قرمه سبزی با پلو شد 240 لیر. ناهار که تموم شد با خیابون استقلال وداع کردیم و برگشتیم سمت هتل.
هنوز ساعت 3 نشده بود که به هتل رسیدیم. تو لابی هتل استراحت کردیم و منتظر سرویس موندیم که پیامک رسید پرواز شما با دو ساعت تاخیر در ساعت 1:30 صبح انجام میشه. انگار آب سردی ریخته باشن رومون. ما از الان تا اون موقع خسته و گشته بدون پول چیکار کنیم آخه. از هتل تا فرودگاه حدود یک ساعت راه بود. وارد ون که شدیم یکی از هموطانی شیرازی بلند شد گفت کی مسافر شیرازه؟ گفتم من من. گفت خوب خوبه اضافه بار ما رو گردن بگیرد. دیگه ما هم طفره رفتیم و اون نشست سر جاش. خدایی گردن گرفتن اضافه بار کسی که نمیشناسیش هر چند همشهری باشه کار پر ریسکی هست. قبلا با خودمون طی کرده بودیم که هیچ وقت همچین پیشنهاداتی رو قبول نکنیم.
خلاصه که رسیدیم فرودگاه و از درب ورود شماره 3 وارد شدیم. تازه عظمت فرودگاه جدید استانبول رو درک کردم. شبیه یه شهر می مونه. یادمه آرش (تور لیدر خریدمون) میگفت وقتی کل فرودگاه به بهره برداری برسه هر یک دقیقه یک پرواز در حال برخواستن یا فرود اومدن هست. دیگه خودتون ملاحظه کنید. واسه کسایی که اولین بار روند خروج از یه کشور خارجی رو طی می کنند یه خورده گیج کننده بنظر میرسه. در کل چند تابلوی بزرگ هست که اطلاعات پرواز و کانتر مخصوص تحویل کارت و زمان باز شدن کانتر و باقی مشخصات نوشته شده. مثلا پرواز شیراز توی کانتر M قرار می گرفت. توی فرودگاه هم ترازو وجود داره واسه وزن کردن بار و هم یه سری تجهیز واسه استفاده از اینترنت. با هر پاسپورت شما می تونستی تا یک ساعت از اینترنت رایگان استفاده کنی.
برخلاف انتظارمون این پنج شیش ساعتی که توی فرودگاه معطل شدیم اصلا خسته کننده نبود. بخش عمده ای از اونم برمی گرده به یه خانم تونسی مسن پر هیجان که روبرومون نشسته بود. داشت تصویری با خانوادش صحبت می کرد اونم با چه اشتیاقی. صداش تا اونور فرودگاه 5 کیلومتری هم شنیده می شد. کلا هم در حال خندیدن بود. اونقد سرگرممون کرد که رفتم با زبون بی زبونی بهش گفتم که خیلی با انرژی هستی و دمت گرم اونم کلی کیف کرد. بنده خدا دنبال جایی تو فرودگاه می گشت واسه شب موندن. با انگلیسی دست پا شکسته و گوگل ترنسلیت منظورشو بهمون رسوند. البته ما که اطلاعی نداشتیم و نتونستیم کمکی بهش بکنیم. اونم رفته بود خودش همه چی رو در اورده بود. میگفت خیییلی گرون بوده نمی تونم ایقد پول بدم. بعدشم تو افق محو شد. دیگه بیشتر از این سرتون رو درد نیارم کارت پروازو گرفتیم و بعد از حدود 8 تا 9 ساعت الافی و بیکاری سوار شدیم و شوت شدیم سمت شیراز.
در کل تجربه فوق العاده ای بود. همه چیزش. از دیدن آدمای جدید. فرهنگاشون، رفت و آمدشون، طرز برخوردشون، غذاها، مکان ها، تفریحات و همه و همه. آخرای سفر به خاطر بی برنامه گی و کمبود بودجه مالی یه خورده خسته کننده شده بود ولی بازم چون زیاد به خودمون سخت نگرفتیم خوش گذشت. استانبول زیبا و فوق العاده دیدنی هست. بسیار بسیار خوشحالم که بعد از مدت ها فکر و برنامه ریزی تونستم به این سفر برم. پیشنهاد می کنم که حتی لحظه ای واسه رفتن به این جای دیدنی شک نکنید. مخصوصا قبل از رفتن، جاهایی که می خواید برید، چیزایی که میخواید بخرید، غذاها، مترو، فواصل، فرهنگ، نحوه معاشرت، کلمات و اصطلاحات رایج و هر چیزی در مورد ترکیه رو سرچ کنید و یاد بگیرید تا لذت سفرتون چند برابر بشه.هزینه های ترکیه به صورت میانگین واسه هر نفر 5000 لیر میشه. اگه بخواید یه تور ۴ شب و ۵ روز استانبول نه خیلی شلوغ پلوغ داشته باشید و دست خالی هم به ایران برنگردید.
پاینده باشید.