من خاطرات را جمع آوری می کنم. من همیشه به دنبال فرصت هایی برای امتحان کردن چیزهای جدید، رفتن به مکان های جدید و ملاقات با افراد جدید هستم. یه زمانی من و دوستانم سفرهای سال رو طوری برنامه ریزی میکردیم که حداقل یه سفر خارجی، چندتا سفر داخلی فرهنگی و چندتا هم سفر طبیعت گردی و کوهنوردی داشته باشیم. با توجه به وضعیت ارز و چالشهای اخذ ویزا، عملا سفر خارجی از برنامه مون حذف شد.
سال 1400 و 1401 سال سفر به جنوب کشور بود. استان هرمزگان، خوزستان، بوشهر، کرمان و حالا سیستان و بلوچستان. یه تعداد از همراهان همیشگی برای تعطیلات عیدفطر برنامه متفاوتی داشتند، مونده بودیم من و دوتا از دوستان. سه تا بلیط هواپیما رفت و برگشت از شرکت هواپیمائی وارش گرفتیم هر کدام به مبلغ 2.880.000 تومان. البته خاطره خوبی از ایرلاین وارش نداشتیم ولی گزینه دیگه ای در کار نبود.
برای اقامتگاه میدونستم که هتل های چابهار هم کم هستند هم گران و خیلی هم تمیز نیستند. مشکل اقامتگاه رو با یکی از همکاران درمیون گذاشتم و اونم قول داد برامون یه واحد ردیف کنه. حالا که خیالم از بابت پرواز و اقامتگاه راحت شد رفتم سراغ برنامه سفر. تو سایت لست سکند سفرنامه خانم اسکندری رو که با جزئیات نوشته شده بود رو خوندم و طی تماس با ایشان شماره آقای جان محمد اسرار که به حق لیدر توانمندی بود رو گرفتم و با ایشون صحبت کردم و ایشون گفتند که روزعیدفطر به خاطر دید و بازدید و رفتن به خارج از شهر با خانواده نمیتونن همراه ما باشند ولی بقیه روزها هستند و من هم قبول کردم که یک روز عید رو از 1811 ماشین بگیریم. حالا عیدفطر جمعه است یا شنبه خودش ماجراییه.
روز پنجشنبه 31 فروردین برای اینکه بتونیم جای مناسبی تو پارکینگ فرودگاه پیدا کنیم سه ساعت زودتر راه افتادیم و ساعت 10 بعد از کلی دردسر برای پیدا کردن یه جای پارک مسقف به سالن ترمینال یک رسیدیم و در کمال ناباوری کلیه مراحل پرواز راس ساعت انجام شد. بر خلاف تجربه قبلی که از ایرلاین وارش داشتم پرواز خیلی خوبی بود. کادر پرواز جوان و بسیار خوش برخورد، پذیرائی فراتر از انتظار و پرواز آرام و به دور از استرس.
هواپیما بعد از دو ساعت پرواز ساعت 40/13 در فرودگاه کوچک کنارک به زمین نشست. به محض اینکه به سالن فرودگاه رسیدیم جان محمد تماس گرفت و گفت که بیرون سالن منتظر ماست. چمدانها هم خیلی سریع و بر خلاف معمول سالم و تمیز تحویل شد و سفر ما شروع شد. من سفرمون رو به 4 قسمت تقسیم کردم:
روز اول: کنارک و ساحل پزم تیاب که به فرودگاه نزدیکه
روز دوم: غرب چابهار شامل روستای زرآباد، تپه های گل افشان، ساحل درک (حدودا 170 کیلومتر از چابهار تا ساحل درک)
روز سوم: شرق چابهار شامل دماغه بریس، ساحل کمب، خلیج گواتر، درخت انجیر معابد، کوههای مینیاتوری، ساحل کوپانسر و تالاب صورتی (حدودا 150 کیلومتر از چابهار تا خلیج گواتر)
روز چهارم: داخل شهر چابهار شامل: اسکله سنگی لیپار، منطقه آزاد، بازار سنتی، مسجد جامع، ساحل تیس، مسجد جامع تیس، مزرعه گاندو
هوا گرمتر از چیزی بود که تو پیش بینی سایتهای هواشناسی دیده بودم ولی خوشبختانه ماشین جان محمد کولر داشت. اولین مقصدمون اسکله کنارک بود. جان محمد گفت بزارید کیفهاتون بمونه رو صندلی، طبق عادت گفتیم ممکنه به خاطر کیفها شیشه رو بشکنن، گفت نگران نباشید اینجا دزد نداریم و من تو اون 4 روز دیدم که در چابهار خبری از دزدی نیست.
ساحل کنارک پراز لنج های رنگارنگ بود. داخل لنج های بزرگ که برای صید ماهی روزهای طولانی را در اقیانوس به سر میبردند همه جور امکانات بود از سرویس بهداشتی گرفته تا وسایل پخت و پز.
اینطور که گفته میشد ماهیگیران ایرانی برای صید ماهی به سواحل سومالی هم می روند. با شنیدن اسم سومالی یاد صیادان ایرانی افتادم که چند سال پیش در سواحل سومالی اسیر شده بودند.
چون جان محمد روزه بود و ما هم تو هواپیما ناهار مختصری خورده بودیم و تصمیم هم نداشتیم به بازار تاناکورا بریم، مستقیم به سمت اسکله پزم تیاب رفتیم. پزم به معنی پوزه کوهی است، پوزه کوهی یک شکلی از کوه است که در جنوب این بندر از غرب به شرق کشیده شده است.
در ساحل پزم چند جاذبه را میتوان یکجا دید. از جمله سواحل زیبای صخرهای، اسکله صیادی و سنگی، غار ساحلی، ساحل ماسهای، چشم اقیانوس، کوه، غروب آفتاب و خرچنگها. در صخرههای این ساحل زیبا حفرهای ایجاد شده است که به دریا دید دارد و در هنگام اصابت موج به آنها، آبفشانهای زیبایی شکل میگیرد.
تک تک سواحل اسکله پزم تیاب برای ما جذاب بود، منم که عاشق عکاسی. جان محمد ما رو تا انتهایی ترین ساحل راهنمایی کرد و در حالیکه ما مشغول عکاسی بودیم نمازش رو خوند و برای صرف افطار به خانه یکی از بستگانش رفت و ما رو با اینهمه زیبائی تنها گذاشت. قرار شد بعد از دیدن غروب آفتاب به جائیکه ماشین ها پارک شده بود برگردیم و با جان محمد تماس بگیریم.
بعد از اینکه حسابی عکاسی کردیم تصمیم گرفتیم به سمت پارکینگ حرکت کنیم، روی یکی از صخره ها، ارتفاع موجها نظرمون رو جلب کرد جان محمد گفته بود که بعضی وقتها ارتفاع موجها به 30 متر هم میرسه ولی شنیدن کی بود مانند دیدن. من شروع به فیلم گرفتن از موجها کردم که یه موج بلند به سمت صورت من و دوستم اومد و کل لباسمون و از همه مهمتر گوشی من رو خیس کرد.
حالا وضعیت تغییر کرده بود، آفتاب غروب کرده بود و هوا یه کم خنکتر شده بود، کل لباسهامون خیس بود و از همه مهمتر نمیدونستم برای بقیه برنامه گوشی برای عکاسی دارم یا نه. به پارکینگ رسیدیم و به جان محمد زنگ زدم گفتم داره میاد چندتا نایلون هم بیاره که صندلی ماشین خیس نشه و اونم با خونسردی گفت که خیس شدن صندلی ها خیلی مهم نیست.
سوار ماشین شدیم و به سمت چابهار حرکت کردیم، حدودا ساعت 8 شب بود که به چابهار رسیدیم، واحد رو تحویل گرفتیم و چون خیلی خسته بودیم به خرید از سوپری سر کوچه بسنده کردیم و برای شام بیرون نرفتیم.
جان محمد گفت اگر فردا عید بود که بهتون خبر میدم و نمیام در غیراینصورت فردا ساعت 30/8 صبح جلوی در منتظرتونم.
روز دوم
جمعه؛ طبق عادت ساعت 7 صبح بیدار شدیم، جان محمد پیام داده بود که روحانی اهل سنت در زاهدان عید اعلام کرده و امروز نمیتونه بیاد. بعد از آماده شدن با شماره 1811 تماس گرفتم و درخواست یه ماشین برای مسیر غرب ثبت کردم. اپراتور گفت که امروز شلوغه و چون عید هست یه تعداد از راننده ها کار نمیکنن و حدودا یک ساعت طول میکشه تا ماشین پیدا بشه و باهاتون تماس بگیریم. تو این فاصله با چندتا شماره که از راهنماهای دیگه داشتم و همینطور با شماره 1832 تماس گرفتم، یا خاموش بودن یا جواب ندادن. از 1811 هم خبری نشد. چندبار دیگه هم تماس گرفتم و مطمئن شدم ماشینی در کار نیست. تصمیم گرفتیم بریم بیرون و از ایستگاه تاکسی کنارک که فاصله چندانی با ما نداشت ماشین دربست بگیریم.
تو مسیر رنگ قرمز که روی آسفالت در همه جا وجود داشت نظرمون رو جلب کرد ولی علتی به ذهنمون نرسید. چندتا ماشین توقف کردن و پرسیدن کجا میخواهین برین وقتی میگفتیم سمت غرب، میگفتن خیلی دوره و نمیرن، یکی از ماشینها وقتی ایستاد راننده قبل از صحبت کردن در رو باز کرد و آب دهانش که از قضا قرمز رنگ بود رو بیرون ریخت و به صحبتش ادامه داد. من یادم افتاد که قبلا راجع به این ماده مخدر که با پوشش خوشبو کننده دهان در شهرهایی که به پاکستان نزدیک هستند استفاده می شه شنیده بودم.
پان پراگ ترکیبی شبیه ناس داره. برای تهیه آدامسها و پاستیلها یا پودرهای پان، دانههای قرمز و درشت درخت بتل را در برگ درخت پیچیده و تنباکو، آهک، خاکستر، ادویهجات معطر، ساخارین و مقدار زیادی اسانس و افزودنیهای غیرمجاز را در آن گذاشته و با قیمتی نازل (بسته ای 10 هزار تومان) روانه بازار می کنند. مصرف کننده که هیچ محدویت جنسی و سنی هم ندارند آنرا زیر لثه گذاشته و پس از چند دقیقه مکیدن با آب دهان غلیظ به بیرون پرت میکنند.
در حالیکه به سمت ایستگاه تاکسی میرفتیم سعی میکردم که از اسنپ هم کمک بگیرم، با یکی از راننده های اسنپ که سفر را قبول کردند تماس گرفتم و گفتم که چه جاهایی رو قراره ببینیم و ایشان هم قبول کردن. خوشبختانه ایشون معلم بازنشسته بودن که با درخواست خودشون از کرج به چابهار منتقل شده بودن. از اینکه با یه معلم همسفر میشدیم خیلی خوشحال بودیم. ایشان هم سخاوتمندانه به تمام سوالات ما تا جایی که میتونستن پاسخ دادن. یکی از مهمترین سوالات ما در خصوص پان بود که بالاتر توضیح دادم.
اولین جاییکه قرار بود ببینیم روستای زرآباد و باغات موز و پاپایا بود. تو مسیر یه خانمی نشسته بود که موز و پاپایا میفروخت، برای خریدن موز توقف کردیم. موز کیلویی 20 هزار تومن و پاپایا کیلوئی 35 هزار تومن و یه زیتون کال هم اشانتیون.
بعد از خریدن و خوردن موزهای شیرین زرآباد به سمت مزارع حرکت کردیم. با اجازه صاحب باغ وارد شدیم و از اینکه اینهمه درخت موز را از نزدیک میدیدیم بسیار لذت بردیم
بعد از دیدن باغات به سمت ساحل درک حرکت کردیم. ساحلی به غایت زیبا. کویر، درختان نخل، ساحل متفاوت و نهایتا اقیانوس. دنبال بقایای تک درخت معروف گشتم ولی مطمئن نبودم کدامیک از نخل ها میتونه اون نخل معروف باشه. از نظر من همه نخل ها قابلیت معروف شدن رو داشتند.
دلمون میخواست برای غروب آفتاب میتونستیم بمونیم همینجا ولی نمیشد چون زمان زیادی تا غروب باقی مونده بود. به سمت تپه های گل فشان حرکت کردیم. تنها از یک مسیر میشد وارد محوطه شد، به گقته آقای معلم قبلا ورودی خاصی نداشت ولی الان برای گرفتن ورودی، همه مسیرهای دیگه مسدود شده بود. برای هر ماشین 30 هزار تومان ورودی دریافت می شد. به نظر میرسید که در ازای هزینه پرداختی حداقل باید یه سرویس بهداشتی موجود باشه. از نگهبان آدرس گرفتیم و به سمت انتهای محوطه رفتیم. از شدت بوی نامطبوع نتونستیم وارد سرویس نه چندان بهداشتی بشیم. امیدوار بودیم بتونیم دستهامون رو تو روشوئی های بیرون سرویسها بشوئیم که چون مایع دستشوئی نبود از اون هم منصرف شدیم و به سمت تپه مورد نظر حرکت کردیم.
چندتا خانواده همراه راهنماهاشون و چندتا هم پسربچه اونجا بودن. یه کم روی تپه نشستیم. نسبتا خاموش بود ولی پدیده بسیار جالبی بود خصوصا وقتی به اطراف نگاه میکردی و میدیدی محوطه پوشیده از همین گل هائیه که یه زمانی با حجم زیادی به اطراف پراکنده شدند.
از تپه پائین اومدیم و سوار ماشین شدیم. چندتا لقمه از دیشب برای ناهار امروز آماده کرده بودیم که تو ماشین خوردیم. چندجا هم بین راه توقف کردیم و آب و بستنی انبه خریدیم. نزدیک چابهار که رسیدیم آفتاب در حال غروب کردن بود. چون غروب ساحل درک رو از دست داده بودیم، تصمیم گرفتیم از ساحل تیس که یکی از جاهای دیدنی چابهار هست، برای تماشای غروب استفاده کنیم.
در مسیر ازیکی از فروشگاههای زنجیره ای چندتا باگت برای صبحانه فردا خریدیم و به اقامتگاه برگشتیم. وضیت نان در چابهار اصلا خوب نیست، نانها بسیار بی کیفیت و نانوائی ها بسیار شلوغ بود. بنابراین ما در این چند روز از باگت های شرکتی استفاده کردیم. از صبح تا وقتی به اقامتگاه برگردیم، جان محمد چندبار زنگ زد و پیگیر وضعیت ما شد. در آخرین تماس هم قرار شد فردا ساعت 8.30 آماده باشیم که ما گفتیم اگر برای ایشون مقدور باشه ساعت 7.30 حرکت کنیم که هم به گرما نخوریم هم اینکه ما بعد از برگشت فرصت داشته باشیم به منطقه آزاد هم سری بزنیم و ایشون هم پذیرفتند.
روز سوم
شنبه؛ ساعت 7.30 پائین بودیم و جان محمد هم همون موقع رسید. از اینکه امروز همراه جان محمد هستیم و لازم نیست از کسی آدرس بپرسیم خیلی خوشحال بودیم. اولین جایی که دیدیم دماغه کمب بود، هوا عالی بود و دیدن اقیانوس از بالای این تراس بسیار لذت بخش بود. این ساحل به ساحل تراس نیز معروف است. دلیل نامگذاری این ساحل به این نام، تراس گونه بودن آن است. روبروی این ساحل زیبا آن طرف جاده روستای کمب، یکی از پرجمعیت ترین روستاهای ایران قرار دارد.
مقصد بعدی دماغه بریس بود. این اسکله یکی از فعالترین اسکلههای ماهیگیری دراین استان است و قایقها و لنجهای صیادی دائما در حال تردد هستند. تماشای رفت و آمد قایقهای رنگارنگ در این ساحل صخرهای بسیار لذتبخش است. در قسمت شمالی روستای بریس کوههای مریخی یا کوههای مینیاتوری قرار دارد که ما در برگشت از آنها دیدن خواهیم کرد. پدیده موجفشان که موجها را با فشار به سنگهای ساحلی می کوبد باعث بوجود آمدن حفره هایی شده که لوکیشن های خوبی برای عکاسی هستند.
مسیر را به سمت خلیج گواتر و نقطه صفرمرزی ادامه دادیم. این خلیج در مرز ایران و پاکستان قرار دارد. شروع این خلیج در پاکستان و انتهای آن در ایران در منطقه پسابندر واقع شده. شاید بتوان جاده ساحلی چابهار به خلیج گواتر را یکی از زیباترین جاده های ایران به شمار آورد که شگفتیهای زیادی را در دل خود جا داده است.
چون این منطقه نقطه صفر مرزی می باشد باید تلفن را از حالت رومینگ خارج کرد و مطلب دیگر اینکه در این مناطق اینترنت و دستگاه پوز وجود ندارد پس باید همیشه مقداری پول نقد به همراه داشته باشیم که ما نداشتیم و هزینه قایق (500 هزار تومان) را به حساب جان محمد واریز کردیم تا ایشون به حساب صاحب قایق واریز کنن. این خلیج به دلیل مجاورت با جنگلهای حرا چابهار، هر ساله در اوایل پاییزمیزبان پرندگان مهاجر است. هر چند ما همین الان هم پرندگان کوچک و بسیار زیبا را در مکانهای مختلف میدیدیم.
دلفین های بزرگی که با کمی فاصله از قایق از آب بیرون می پریدند را دیدیم و چندتا عکس در جنگل های حرا گرفتیم و به سمت چابهار برگشتیم تا در مسیر برگشت مابقی دیدنیها رو هم ببینیم. به کوههای مریخی رسیدیم. این کوههای مینیاتوری، ادامه رشته کوههای زاگرس هستند که تا پاکستان ادامه دارند. ارتفاع این کوهها متغییره، از پنج متر تا بیش از صد متر. فرسایش آبی و بادی از مهمترین دلایل شکلگیری این کوهها بودهاند. شیارهای ریز و یکدست روی کوهها، باعث شدند تا نام مینیاتوری روی آنها گذاشته شود. عمر این کوهها را بالغ بر پنج میلیون سال برآورد کردهاند. در این کوهها انواع فسیل ماهی و آبزی پیدا شده است، که ثابت میکند کوههای مینیاتوری در گذشته زیر آب قرار داشتهاند.
مقصد بعدی ما درخت انجیر معابد بود. قدمت درخت انجیر معابد به صدسال میرسد. این درخت، میوهای نارنجیرنگ به درشتی فندق دارد که در لابه لای برگها دیده می شوند. عصاره پوست درخت انجیر معابد بهعنوان دهانشویه و برای کم کردن دنداندرد کاربرد دارد. همچنین برای درمان دیگر بیماریها همچون درمان اسهال، اسهال خونی و زخم معده مورداستفاده قرار میگیرد.
زیر درخت دوتا خواهر کارهای دستی خودشون رو میفروختند، خواهر بزرگتر میگفت که یه خانم گردشگر که چندسال پیش به چابهار رفته بود پیگیر تحصیلاتش شده و شبها به صورت آنلاین بهش درس میده و به لطف ایشون الان کلاس هشتم هست.
رسیدیم به تالاب صورتی لیپار، این تالاب کنار روستای لیپار واقع شده و از ایستا شدن آب اقیانوس عمان در میان دو کوه به وجود آمده و سبب تشکیل اکوسیستم منحصربهفردی شده است. رنگ صورتی تالاب، درنتیجه ترکیب شوری بالای آب دریاچه با نوعی از جلبکها حاصل می شود. گستره و رنگ این تالاب به فراخور شرایط محیطی در زمانهای مختلف تغییر میکند؛ در فصول پرباران، وسعت تالاب افزایش پیدا کرده و رنگ آن هم صورتی نیست.
این تالاب با ظاهر زیبا و فریبنده، یکی از شورترین آبهای جهان را دارد. ساکنان منطقه معمولا مشغول جمع کردن نمک از دریاچه هستند. در گزارش برنامه ها خونده بودم که محلی ها کنار تالاب صنایع دستی میفروشن و یا موسیقی بلوچی مینوازند. متاسفانه ما فقط دورتادور دریاچه زباله دیدیم. دریاچه طبیعی زیبا توسط انسان نازیبا شده.
به لطف تسلط جان محمد به منطقه و جاذبه های آن برای ناهار به چابهار رسیدیم. جان محمد رستوران خلیج رو برامون در نظر گرفته بود. با توجه به اینکه من علاقه زیادی به معماری مساجد دارم از جان محمد خواستم که اگه میشه از مسجد جامع چابهار هم دیدن کنیم. زحمت کشید و با خادم مسجد هماهنگ کرد و شرایط را برای بازدید ما فراهم کرد.
مسجد جامع چابهار شامل گنبد و دومناره زیباست و روی طاق ورواق وشبستان مسجد تزئینات کاشیکاری با رنگهای آبی وسبز به چشم میخورد و داخل مسجد نیز از کاشیکاری وگچ بری زیبائی استفاده شده و بسیار بزرگ است.
بعد از دیدن مسجد برای صرف ناهار به رستوران ساحلی خلیج رفتیم، گلهای زیبایی تو محوطه کاشته بودن که از دیدنش خیلی لذت بردیم. یه میگو سوخاری، یه سبزی پلو با ماهی شیرکباب، یه کرائی میگو و یه ماهی سرخ شده شیر سفارش دادیم که شد حدودا یک میلیون و چهارصد هزار تومن
رستوران دو طبقه ست، طبقه پائین فضای بسیار بسته ای داشت که اصلا نمیشد تحمل کرد، طبقه بالا که در واقع پشت بام هست و رو به دریا، چون دورتا دورش باز هست فضای بهتری داشت. صبر کردیم تا یه تخت خالی شد و نشستیم و در زمان خیلی کم غذاها رو آوردن. طعم ماهی شیربا ماهی که تو بندرعباس خورده بودیم بسیار متفاوت بود. گوشت سفت و بدون طعم و مزه.
کرائی میگو هم رو هم من دوست نداشتم ولی چون اولین بار بود که میخوردم نمیدونم میتونست بهتر از این باشه یا نه. میگو هم کاملا خام بود. از اینکه از تجربیات قبلی مسافرین به چابهار استفاده کردم و علیرغم اینکه رستوران رفتن بخش مهمی از سفرهام رو تشکیل میده، تو این سه روز رستوران نرفتم خیلی خوشحال بودم. هرچند اگه به خاطر جان محمد نبود ایندفعه هم نمیرفتم.
بعد از ظهر امروز و صبح تا ظهر فردا رو به دیدن خود چابهار اختصاص داده بودیم . به اقامتگاه برگشتیم تا یه استراحت مختصری داشته باشیم و برای دیدن غروب آفتاب و نوشیدن شیرچای به اسکله سنگی لیپار بریم و از اونجا هم سری به بازارهای منطقه آزاد بزنیم. فضای داخل منطقه آزاد ازهمه لحاظ با فضای خارج از آن متفاوت بود. به ساحل سنگی لیپار رفتیم و تا غروب آفتاب به عکاسی مشغول شدیم.
از آقای معلم شنیده بودیم که دختران در روز عیدفطر در هر سنی که باشند اجازه آرایش کردن دارند. مشغول عکاسی بودم که یه دختر بچه رو دیدم که به زیبائی آرایش کرده بود و زیورآلات زیبائی را در پیشانی، گوش، دست و گردن خودش آویخته بود. به قدری زیبا و معصوم بود که من چند دقیقه ای بهش خیره موندم و نهایتا با یه لبخند از هم چشم برداشتیم. این زیبائی رو کنار ساحل لیپار و در بازار هم دیدم.
به پیشنهاد جان محمد برای نوشیدن شیرچای به کافه آزادی رفتیم که متاسفانه ازش عکسی ندارم. این عکس رو از کافه ایران زمین که کنار کافه آزادی بود گرفتم، به خاطر موسیقی هندی که در حال پخش بود و حال و هوای هند رو برای من تداعی میکرد.
اگه خودم قرار بود انتخاب کنم حتما میرفتم کافه ایران زمین ولی چون اینجا هر چیزی که به خوردن و آشامیدن مربوط میشه باید با احتیاط انتخاب بشه ریسک نکردیم و رفتیم همون کافه آزادی.
خیلی سریع یه قوری شیرچای به قیمت 70.000 تومن سفارش دادیم که برای 4 نفر کافی بود. موقع سفارش دادن پیشخدمت کافه گفت که نیم ساعتی طول میکشه تا سفارشتون آماده بشه و ما هم قبول کردیم. تو این فاصله خاطرات این چند روز رو با هم مرور کردیم و از آهنگهای کافه کناری لذت بردیم. نیم ساعت اول سپری شد و سفارش ما آماده نشد، وارد نیم ساعت دوم شدیم، فقط ما بودیم و یه میز دیگه که مشغول قلیان کشیدن بودند، به اواخر نیمه دوم که رسیدیم و کم کم داشتیم از خوردن شیرچای منصرف میشدیم، سفارش مون بالاخره آماده شد. برای تست کردن یه طعم جدید خوب بود ولی دوباره امتحانش نخواهم کرد. چیزی رو که براش یکساعت منتظر بودیم رو 5 دقیقه ای تمومش کردیم که بتونیم یه سرهم به بازار و بهترین پاساژهای چابهار بزنیم.
به سمت بازار صالحیار رفتیم که از مغازه آقای رئیسی که جان محمد معرفی کرده بود ترشی و شکلات و نسکافه بخریم، مغازه ایشون بسته بود، جان محمد باهاشون تماس گرفت و گفت تو تعطیلات هست ولی فردا صبح به خاطرما مغازه رو باز میکنه. یکی از دوستان رفت سمت خرید لوازم بهداشتی و آرایشی و من و دوستم هم رفتیم سمت بازار پارچه فروشها.
پارچه فروشی حاج داود رو اغلب پیشنهاد میکردن، ما هم اول رفتیم اونجا، پارچه ها فوق العاده زیبا و رنگارنگ بودند و واقعا آرزو کردم کاش از هنر خیاطی بهره ای داشتم و میتونستم از همه این پارچه ها بخرم. به خاطر شلوغی زیاد، فروشنده ها نمیتونستند به سوالات همه پاسخ بدن. از اونجا اومدیم بیرون که بریم یه جای خلوت تر. روبروی مغازه حاج داود پارچه سرای مارینا بود. دو طبقه بود، طبقه پائین مخصوص بانوان و طبقه بالا مخصوص آقایان که چون همه پارچه ها روی زمین بود باید کفشهامون رو درمیاوردیم. برای خودشون که اغلب صندل به پا داشتند کار سختی نبود ولی برای ما که کتانی پوشیده بودیم کار چندان ساده ای نبود. از اینهمه پارچه زیبا چندتا قواره سوغاتی خریدیم چون هم بسیار زیبا بودند هم به نسبت جاهای دیگه قیمت مناسبتری داشتند.
ساعت از 12 نمیه شب گذشته بود و هنوز مردم در حال خرید بودند، هر صاحب مغازه ای که میخواست مغازه خود را تعطیل میکرد و هر کسی که مشتری داشت در مغازه بود و نگهبان بازار حتی یکبار هم به کسی تذکر نداد که زمان تعطیلی پاساژ رسیده و مشتریها را به بیرون هدایت کند.
به دوستم که در مغازه آرایشی و بهداشتی مشغول خرید بود ملحق شدیم و من نگران بودم که مبادا در پیدا کردن اسنپ برای برگشت دچار مشکل شویم. صاحب مغازه که متوجه نگرانی من شده بود گفت نگران نباشید من اول شما رو میرسونم بعد میرم سمت منزل. برای چندمین باربود که از لطف و محبت این مردم متعجب میشدم.
روز چهارم
یکشنبه، با جان محمد قرار ساعت 11 رو داشتیم که بتونیم اول یه سر به مسجد جامع تیس بزنیم و یه سر هم بریم مزرعه گاندو و به موقع هم به فرودگاه برسیم ولی قبلش باید یه سر به بازار سنتی و یه سر هم به مغازه آقای رئیسی میزدیم. ساعت شروع بکار بازار سنتی ساعت 9 صبح بود.
به بازار سنتی که رسیدیم به خاطر تعطیلات عیدفطر بیشتر مغازه ها بسته بود ولی به اندازه ای بود که توقع ما رو برآورده کنه و خیلی هم شلوغ نباشه. چون شنیده بودیم که روزهای عادی بازار خیلی شلوغ میشه.
اول به یه مغازه لباس فروشی رفتیم. پارچه های رنگارنگ که با چرخ در سایزهای مختلف سوزن دوزی شده بودند و شامل جلو و پشت لباس، آستینها و پاچه های شلوار میشد و به صورت یک پک از یک میلیون به بالا قیمت داشت و خریدار این تکه ها رو میخره و با توجه به سلیقه و سایز خودش بهم وصل شون میکنه.
وارد یک مغازه خرازی شدیم. پر از دوکهای نخی بود که مثل آن را در هیچ کجای ایران نخواهید دید. دکمه های طلائی در اشکال مختلف و زیورآلاتی که برای زیباتر شدن لباسها از آنها استفاده می کنند. سپس وارد مغازه عطاری شدیم و یه بسته عود خریدم که با عودهایی که تا حالا دیده بودم کاملا متفاوت بود. هم از لحاظ شکل هم از لحاظ بو.
در نهایت هم برای خرید ادویه به مغازه ادویه فروشی رفتیم و کمی ادویه خریدیم. هنوز ذهنمون درگیر امکان دسترسی آسان به پان و ناس و چیزهایی مشابه بود. فروشنده که علاقه ما رو دید آدرس یه مغازه رو داد و گفت که میتونید برید و از نزدیک ببینید و ما هم از خدا خواسته . وارد مغازه شدیم و فروشنده در کمال آرامش به تمام سوالات ما پاسخ داد.
از بازار سنتی خارج شدیم و به سمت منطقه آزاد چابهار رفتیم که اگه آقای رئیسی به خاطر ما اومده باشه، خلف وعده نکرده باشیم که همینطور هم شد و گفت چون به شما قول داده بودم اومدم. چندتا شیشه ترشی عنبه، چای و چند بسته شکلات خریدیم و سریع به اقامتگاه برگشتیم. اقامتگاه رو تحویل دادیم و به سمت روستای تیس حرکت کردیم.
تیس از صدر اسلام بندری مهم در حاشیه دریای جنوب شرقی ایران است. پیشتر اهمیت تیس در آن بوده که کالاها از آسیای شرقی و هند به بندر تیس میآمدهاند و به مناطق مختلف خاورمیانه، آسیای میانه و قفقاز فرستاده میشدند. مسجد جامع تیس نیز یادگار قرون اولیه اسلامی است و داستانش به صدر اسلام باز میگردد.
داخل مسجد نشان میدهد نسبت به طرح اولیه تغییرات زیادی داشته و از طرح اولیه مساجد فاصله گرفته است. سازه مسجد شبیه به مساجد پاکستان و هند است و رنگآمیزی مناره و گنبد و شبستان مسجد با رنگهای قرمز و سبز و همچنین شیشههای رنگی به عنوان پنجره، به زیبایی این مسجد افزوده است.
موقعیت جغرافیایی و شرایط اب وهوایی خاصی که در استان سیستان و بلوچستان حکم فرماست آن را به زیستگاه یکی از مهم ترین و باارزش ترین خزندگان ایران و حتی جهان تبدیل کرده است. این خزنده که با نام گاندو شناخته می شود یک نوع تمساح پوزه کوتاه مردابی است که استان سیستان و بلوچستان را به عنوان زیستگاه اصلی خود انتخاب کرده است.
گاندو در منطقه باهوکلات سیستان و بلوچستان و در جوار باهوکلات رود زندگی می کند. چون بخش عظیمی از این منطقه در شهرستان چابهار قرار دارد به همین دلیل آن را باهوکلات چابهار می نامند. متاسفانه ما زمان کافی برای رفتن به منطقه باهوکلات که حدود 100 کیلومتر با چابهار فاصله دارد را نداشتیم بنابراین تصمیم گرفتیم به مزرعه پرورش این خزنده ارزشمند برویم.
این مزرعه در روستای ابکان در نزدیکی چابهار قرار دارد. در این مجموعه سر باز، چندین محوطه جداگانه وجود دارد که با دیوار از هم جدا شده اند و در وسط هر محوطه یک آبگیر کوچک ایجاد شده است و یک یا چند تمساح در آن پرورش داده می شوند. در ابتدای تاسیس این مزرعه در سال 97 قرار بوده که 250 نفر به طور مستقيم و 500 نفر به طور غير مستقيم در این مکان مشغول به كار شوند که متاسفانه فقط یک نفر در اتاقک نگهبانی باقی مانده. همینطور پیش بینی میشده با راه اندازي اين طرح سالانه هزار سر كروكديل توليد شود که علاوه بر جلوگیری از انقراض اینگونه با اهمیت که درطبقه بندی لیست سرخ ( آسیب پذیر) قرار گرفته بتوانند از گوشت، پوست و ناخن آن هم استفاده کنند. که این امر هم محقق نشده و بسیاری از برکه ها در حال حاضرخالی ست.
علاوه بر فوايد اقتصادي مد نظر، قرار بود اين طرح زمينه جذب گردشگران را نيز فراهم کند که متاسفانه این موضوع هم اتفاق نیفتاده و این مکان نتوانسته جاذبه ای برای حضور گردشگر و بازدید کننده فراهم کند. تنها موضوعی که در ابتدای ورود اندک گردشگران جلب توجه میکند بنر دریافت 20.000 تومن بابت ورودی ست. با توجه به اینکه برای تغذیه کروکدیل های موجود، هفته ای دوبار گوشت مرغ تازه نیاز است و بخشی ازهزینه خرید غذای آنها از این ورودی تامین میشود بهتر بود کلمه ای مناسبتر به جای بلیت ورودی نوشته میشد که گردشگر بداند که با پرداخت این مبلغ ناچیز در جلوگیری از انقراض این گونه نادرسهیم خواهد بود.
اینچنین بود که یه سفر دیگه با کلی خاطره به پایان خودش رسید با جان محمد به سمت فرودگاه چابهار حرکت کردیم. پرواز برگشت یک ساعت تاخیر داشت و این باعث شد من بتونم یادگاری سفرم رو از یه غرفه کوچک در فرودگاه خریداری کنم. یه آویز زیبای سوزن دوزی شده.
هزینه های سفر
- هزینه بلیط رفت و برگشت هواپیما به ازای هر نفر= 2.880.000 تومن
- هزینه ماشین و راهنما به اضافه کرایه اسنپ داخل شهر برای 4 روز = 4.400.000 تومن
- هزینه یک وعده غذا برای 4 نفر در رستوران خلیج = 1.400.000 تومن
- مابقی هزینه ها ( آب معدنی، صبحانه و تنقلات) = 1.500.000 تومن
توصیه میکنم تو چابهار از راهنما استفاده کنید. به چند دلیل؛ هم میتونید همه جا رو ببینید بدون اینکه وقتتون تلف بشه. هم اینکه همه جا رو در ساعت درست خودش میبینید. متاسفانه وضعیت آب در چابهار اصلا خوب نیست و حتما باید از آب معدنی برای نوشیدن و پخت و پز استفاده کنید. باز هم متاسفانه وضعیت نان هم مطلوب نیست، تعداد نانوائی ها کم و کیفیت نانها بسیار پائین است و در همه سوپرمارکتها هم نانهای صنعتی موجود نیست و باز هم متاسفانه وضعیت بنزین هم بسیار اسفناک است. توصیه میکنم با ماشین شخصی به چابهار نرید چون هم باید مسافتهای طولانی رانندگی کنید و هم در مصرف بنزین صرفه جویی کنید.
اگر به تمیزی حساس هستید رو رستورانهای چابهار حساب نکنید، متاسفانه از استانداردهای بهداشت خیلی فاصله دارن. علیرغم اینکه خیلی ها میگن به بازار قدیمی نرید هم خیلی شلوغه هم تمیز نیست و هم اینکه هرچی بخواهید تو منطقه آزاد هست، من توصیه میکنم حتما به بازار قدیمی برید و به همه اصناف سر بزنید. مغازه هایی که تو اون بازار هستند رو شاید هیچ کجای دیگه نبینید.
در نهایت توصیه میکنم حتما به چابهار سفر کنید
سفرهمیشه راحت نیست، گاهی اوقات روح شما را جریحه دار می کند، حتی قلب شما را می شکند. اما این اهمیتی ندارد. سفر شما را تغییر می دهد. روی حافظه، هوشیاری، قلب و بدن شما اثر می گذارد و چیزهای زیادی را از سفر با خود به همراه خواهی برد. - آنتونی بوردین