به نام ایزدمنان زندگی سفری طولانی است که انسان با پیمودن این مسیر از زمانیکه کوچک است و تا وقتی که جوان و بزرگ تر می شود , با به دوش کشیدن کوله باری از تجربیات و خاطرات بار سفر را می بندد و به مقصدگاه
سلام و احترام به همه ی عزیزانی که سفرنامه ی من رو میخوانند. قبل از هر چیز باید بگم که من تا حالا سفر نامه ننوشتم و این اولین تجربه ی من هست. امیدوارم که شما با من و سفرم همراه بشید و با خاطرات
اولین باری که با سایت لست سکند آشنا شدم میخاستیم بریم ماه عسل مقصدمونم استانبول بود خیلی اتفاقی با لست سکند آشنا شدم و با خوندن سفرنامه هاش کلی اطلاعات خوب راجب استانبول به دست آوردم وتونستم یه برنامه سفر خیلی خوب بچینم. ازاون موقع
من به شخصه اصلا مشکلی با سفر زمینی ندارم و عاشقشم هستم. ولی میتونم بگم بدترین سفر زمینی من سفر از تفلیس گرجستان به ایروان ارمنستان بود! چرا؟مسیر تفلیس تا ایروان تقریبا 7 ساعت راه پر دره و ناصاف بود بدون شونه و هیچ ماشین
ابتدای امر باید بگم قبل از هر سفرم با مطالعه سفرنامه هموطنان عزیزم و کسب اطلاعات لازم از شهر مقصد، مثل کسی میشم که یک بار به اون شهر سفر کرده پس بر خود واجب میدونم بعد از سفرخودم سفرنامه بنویسم تا بقیه از آن
وقتی در دوران کودکی کارتون سرندیپیتی رو تماشا میکردیم هیچ وقت تصور نمیکردم که یک روزی به سرزمینی ناشناخته که خواستگاه این شخصیت کارتونیه سفر کنم. بله سریلانکا یکی از زیباترین جزایر جهان. سریلانکا، سرزمین زیبایی ها برنامه ی سفر ما از اونجایی شروع شد که بخاطر
چکیده سفر وقتی ونیزی ها از طریق دریا وارد این سرزمین شدند، کوه روبروی خود را سیاه دیدند و نام مونته نگرو به معنای «کوه سیاه» را بر آن نهادند. در حالیکه آن کوه، کاملا سفید بود. بنابراین به سرزمینی سفر میکنم که نامش حاصل یک
نمیدونم چرا سفر رفتن برای خیلی از ماها یه تابوئه که شکستن و رد شدن ازش غیرممکنه، ولی وقتی سفر شروع میشه تازه متوجه میشیم که خودمون رو از چه لذتهایی محروم کرده بودیم. از زمان اولین مسافرت خارج از کشورم حدود ۲۲ سال میگذره
به نام خالق شگفتی ها اصلا مگه میشه کسی عاشق سفر کردن نباشد، من که از یه جایی به بعد ترجیح میدم عقلم رو با قلبم همسفر کنم تا حسرت همسفرم نباشد. یه شروع مثل فیلم زندگی پنهانی والتر میتی و یه پایان مثل تایتانیک دقیقا
سفر همون هیچه همون هیچی که وقتی بهت می گن چی می تونه حالتو خوب کنه میگی هیچی...دو سه سالی بود که سفر به قشم یه گوشه از ذهنمو درگیر کرده بود ولی عوامل متعدد مثل نداشتن وقت کافی بدلیل مشغله کاری،شیوع بیماری کووید، عدم
در این زمانه بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را برای این همه ناباور خیال پرست؟ عاقبت قسمت و همت دست به دست هم دادن تا ما به مارماریس سفر کنیم. حالا چرا می گم
اوایل شهریور 1402 بود که بدجوری هوای سفر به سرم زده بود. ابتدا تو ذهنم آلاچاتی یکی از شهرهای زیبای ترکیه بود که بعدش با آمدن پیامکی که تور سریلانکا رو تبلیغ می کرد محاسبات ذهنیم به هم خورد و استارت سفر به سریلانکا زده
به نام خدا بهار سال1402 یعنی امسال سفری از تهران به استانبول داشتم و بعد چند روز استانبول گردی به شهر ساحلی آلانیا رفتم. بلیطش رو دوستم در استانبول به مبلغ 9و نیم یورو اینترنتی برام خرید و فرستاد. قبلاً در مورد ترمینال بین شهری اسنلر
من و همسرم که خسته از فعالیتهای روزمره و کار بودیم تصمیم به سفر گرفتیم.با توجه به اینکه در سال 94 به امارات و شهر دبی سفر کرده بودیم اولویت سفر را برای یکی از کشورهای ترکیه،گرجستان و یا ارمنستان قرار دادیم.بعد از خواندن سفرنامه
مقدمه وقتی ماه می سال 2021 در انتهای سفر برزیل خود بودم، بعلت شرایط کرونا و بویژه سویه لامبدا در برزیل، مرز اکثر کشورهای همسایه بروی مسافران بسته بود. روزی که اجبارا در مسیری که فاقد سرویس حمل و نقل عمومی بود(و بر خلاف قاموس کوله
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟ شعر مسافر(هشت کتاب- سهراب سپهری) از نظر من هر سفر یک لحظهی کلیدی دارد. لحظهای که پیش خودت میگویی بودن در این مکان و زمان و این لحظه ارزش تمام بیپولیها و مشکلات را داشت. لحظهای که به قول خارجیها
سفرما در شهریور 1402 و به قصد انگشت نگاری در مرکز انگشت نگاری کانادا واقع در شهر اربیل یا هه ولیر(به کوردی) انجام شد.با توجه به اینکه در سفرهای قبلی از سفرنامه های لست سکند خیلی کمک گرفتم و تونستم در سفر ها زمان و
سفر در زیستن با مردم هر سرزمینی غرقه در تاریخشان گشتن نفس با هم کشیدن ها ... وقتی صبح دوشنبه ، هفته دوم مهرماه از خواب بیدار شدم و پدرم گفت وسایل سفرم را به مقصد نامعلوم جمع کنم ؛ هرگز فکر نمیکردم سفری تا این
از استرس خوابم نمیبرد، تو دل جنگل ، کمی اونطرف تر از قبیله ماسایی ها تو چادر اکو کمپ بودیم ، صدای حیوان ها و پرنده ها و هر از گاهی هم صدای برخورد شیئ ای به سقف چادر شنیده میشد ، هوا سرد ،
به نام خدا، درود پس از دوصد بدرود! المُقَدمات:؟!!! ما البت دوباره برگشته ایم. با همان زبان الکن ریش دار و لحن نیشدار وکرشمه بسیار. آنانکه ما را میشناسند خب! بشناسند ، وظیفهشان شان را انجام داده اند و آنانکه ما را نمیشناسند عمرشان تباه است و