سفر به چابهار، قلب جان ایران

4.3
از 16 رای
تقویم ۱۴۰۳ لست‌سکند - جایگاه K - دسکتاپ
سفر به چابهار، قلب جان ایران

دیدن چابهار، بعد از بارها تلاش دیگه برامون تبدیل به رویا شده بود، خیلی قبل‌تر از شروع همه‌گیری کرونا جزو لیست سفرهامون بود و بارها به دلایل مختلف به تاخیر افتاده بود و بعد که کرونا شروع شد و ... تا اینکه بالاخره  آذرماه سال ۱۴۰۰، وقتی که کمی اوضاع بیماری کرونا بهتر شده بود، تصمیم گرفتیم بعد از دو سال اولین سفر طولانی‌مون با ماشین از تهران به چابهار باشه. لذت سفر برای من از همون زمانی که درباره‌اش حرف می‌زنیم، تاریخش رو مشخص می‌کنیم و برنامه‌ریزی و سرچ می‌کنیم، شروع میشه و حتی به عقیده‌ی من این مرحله‌ی پیشاسفری خودش اشتیاق به رفتن رو پرملات می‌کنه. در لابه لای این جستجوها کلی سوال تازه برات پیش میاد :

چرا به چابهار دیار مکران می‌گن؟

 آیا جاده هاش امنه؟

 آیا با مردمش میشه راحت ارتباط برقرار کرد؟

هتل بگیریم یا خونه ؟

بعد با توجه به این سوال‌ها، برنامه رو می‌چینی و منتظر میشی که موعد اجراش برسه. یه جذابیت دیگه سفر برای من، اینه که این بازی جذاب چینش برنامه و مخلفاتش معمولا با منه، چون بقیه همراهان از زیربارش شونه خالی می‌کنن و من به تنهایی این قسمت رو اجرا می‌کنم و البته که مصائب خودش رو هم داره، گرفتن هتل، انتخاب رستوران، انتخاب جاذبه و ... هم داستان‌های به یادماندنی می‌سازه. اما خوب، هیچ لذتی خالی از سختی و رنج نیست.

با در نظر گرفتن تعداد همسفرانمون (8 نفر) و طبق نظر جمعی  تصمیم گرفتیم خونه بگیریم که هم بتونیم شب‌ها بیشتر و راحت‌تر کنار هم باشیم و هم بتونیم به راحتی غذای دریایی تازه و خونگی داشته باشیم، طبیعتا هزینه‌هامون هم بسیار کمتر می‌شد. چالش‌ها از همین اول راه شروع شد، به نظر من این ویژگی سفر و روبرویی با چالش‌های پیش‌بینی نشده حتی با وجود برنامه‌ریزی، جذابترین قسمت ماجراست، درست توی همین لحظات میشه انعطاف‌پذیری و رشد رو تجربه کرد.

بعد از کلی جستجو توی سایت‌های اجاره جا، نتونستیم خونه مناسبی رو پیدا کنیم. خانمم از دوست راهنماش کمک گرفت و ایشون ناخدا علی، راهنمای شهرهای جنوبی رو معرفی کرد. با کمک ناخدا علی و دیدن عکس‌هایی که برامون فرستاد، یکی از خونه‌ها رو پسندیدیم و برای هماهنگی با صاحبخونه تماس گرفتیم و خونه هماهنگ شد اما صاحبخونه روز بعد تماس گرفت که تاریخ رو اشتباه متوجه شده و اون تاریخ رو از قبل اجاره داده و خوب ما مجبور شدیم دوباره به ناخدا زنگ بزنیم و یه جای دیگه رو با چک و چونه با صاحبخونه پیدا کنیم، ایندفعه پول پیش رو برای 5 شب واریز کردیم که خیالمون هم راحت بشه.

قرار بود ما از تهرون به کرمان بریم و از اونجا با همسفرهامون مسیر چابهار رو ادامه بدیم، برای همین سفر ما دو روز زودتر شروع شد، صبح زود از تهران به سمت کرمان راه افتادیم شاید اطلاع داشته باشین که فاصله تهران تا کرمان تقریبا 1000 کیلومتره و باید نزدیک 12 ساعت رانندگی کنید در طول این مسیر به ترتیب از کنار شهرهای قم – کاشان – اردستان – نائین – عقدا – اردکان – میبد -یزد – مهریز -انار و رفسنجان عبور می‌کنید، در مورد جاده تهران به کرمان بهتون بگم که از تهران تا نرسیده به اردستان اتوبانه از اردستان تا کرمان جاده دو بانده میشه و در بعضی قسمت ها جاده بهتر و بعضی جاها آسفالت مقداری نامناسبه ولی در کل قابل قبوله.

گفتم که یکی از شهرهایی که باید از کنارش عبور کنید، شهر کوچیک عقدا ست که تقریبا در میانه راه تهران به کرمان قرار داره و خوردن نهار توی پارک خشتی وسط شهر عقدا هم یکی از جذابیت‌های همیشگی این شهر واسه ماست، و اگه مثل ما در پاییز بخصوص اوایل آبان تا اواسط آذر به این شهر وارد بشید می‌تونید از موهبت خرید انارهای فوق‌العاده اون بهره مند بشید، عقدا یه شهر کاملا سنتی و کویریه که قدم زدن توی کوچه پس کوچه‌های اون و حتی اقامت در هتل‌های سنتیش واقعا حس متفاوتی داره.

عکس شماره 1 عقدا.jpg
عقدا

 پاتوق بعدی ما توی مسیر تهران به کرمان، پارک اشکذر نرسیده به یزد هستش. پارک کنار جاده قرار داره و دارای امکاناتی مثل جای نشستن، سرویس بهداشتی، نانوایی، غذاخوری و ... هست. (اگه به اینجا برسین یعنی تقریبا دو سوم مسیر رو رفتین.)

عکس شماره 2 جاده تهران به کرمان.jpg
جاده تهران به کرمان

پس از عبور از کنار یزد و مهریز به شهر انار کرمان رسیدیم از اردستان تا کرمان معمولا توی جاده ماشین سنگین زیاد وجود داره ولی این ماشین‌ها از جاده انار به سمت بندر میرن و بنابراین 200 کیلومتر انتهایی مسیر یعنی از انار تا کرمان جاده خیلی خلوت میشه. نصفه‌های شب بود که به کرمان رسیدیم، روز بعد رو طبق برنامه برای استراحت خالی گذاشته بودیم و قرار بود دو روز بعد به اتفاق همسفرهامون از کرمان به سمت چابهار حرکت کنیم.

دو روز بعد، صبح زود مسیر کرمان به چابهار رو در پیش گرفتیم فاصله کرمان تا چابهار تقریبا 800 کیلومتره، بهتره کمی در مورد نحوه رفتن و جاده‌هاش توضیح بدم. از کرمان تا بم جاده یک طرفه‌اس با دو باند که جاده‌اش هم خوبه، نکته مهمی که باید بدونید اینه که بم بهترین جاییه که باید باکتون رو پر کنید چون از اینجا به بعد اولا که بیشتر پمپ بنزین‌ها شلوغه و ثانیا در بیشتر پمپ بنزین‌ها کارت سوخت شما کار نمی‌کنه و تازه اگر رئیس جایگاه حضور داشته باشه و کارت‌تون رو فعال بکنه، حداکثر 20 لیتر بنزین بهتون میده، این برنامه رو هم برای جلوگیری از قاچاق سوخت در نظر گرفتن ولی مثل همیشه با مدیریت خیلی ضعیف، این مشکل بنزین تا زمان برگشت در استان سیستان و بلوچستان برای ما وجود داشت.

از بم تا چابهار جاده دو طرفه میشه، مسیر بم تا ایرانشهر جاده بسیار خلوت و به ندرت ماشینی می‌بینید، در مسیر چند ایست و بازرسی  وجود داره و یه جاهایی یهو یه قسمت های کوچیکی جاده خراب میشه که باید سرعتتون رو در آنی به صفر برسونید این همون جاده ایه که قبلا چند بار درگیری پیش اومده و توصیه می‌کنم حتما این جاده رو فقط در روز و در صورت امکان با دو ماشین طی کنید. بعد از عبور از کنار شهر ایرانشهر برای رسیدن به چابهار باید از کنار نیکشهر هم عبور کنید مسیر ایرانشهر تا چابهار شلوغتره و باز باید با دقت رانندگی کنید چون یه دفعه یه ماشین با سرعت 160 کیلومتر از شما سبقت می‌گیره یا ممکنه از روبرو بیاد، در کل درسته یکم نگرانی داشتیم ولی چه رفت و چه برگشت مشکلی پیش نیومد.

ما نزدیک های ساعت 2 بعداظهر به نزدیک ایرانشهر رسیدیم، قبل از شهر چند تا نخلستان قرار داشت، نهار رو داخل یکی از نخلستان‌ها خوردیم و راه افتادیم که تا شب نشده به چابهار برسیم، یه جایی از ماشین همسفرمون رو که جلوتر از ما بود غافل شدیم، و با خیال اینکه راهی تا چابهار نمونده و اونا ابتدای چابهار منتظر ما وایمیسن گازش رو گرفتم، اول شهر که رسیدیم زنگ زدیم، هوا تقریبا تاریک شده بود، اما اونا انتهای مسیر رو از یه جاده‌ی دیگه رفته بودن و یه طرف دیگه شهر منتظر ما بودن، بار اول بود که با هم همسفر شده بودیم و از اونجایی که، محل اقامتون رو من رزرو کرده بودم، استرس اینو داشتم که نکنه صاحب خونه جواب نده یا دیر برسه (چون توی واتساپ گفته بودم که لوکیشن محل اقامت رو بفرسته اما تا اون لحظه نفرستاده بود) یا اینکه جایی که گرفتیم خوب نباشه، خلاصه این فکرها مدام داشتن توی ذهنم رژه می‌رفتن، خستگی راه رو هم بهش اضافه کنین، انتظار اومدن اونا هم که نگم، خلاصه تصمیم گرفتیم که خودمون بریم به آدرس مورد نظر و بعد لوکیشن رو براشون بفرستیم که اونا هم به ما ملحق بشن.

خوشبختانه تا رسیدیم، صاحبخونه که یه پسر جوون بلوچ بود اومد کلید رو به ما تحویل داد و تا ما خونه رو تحویل گرفتیم همسفرهامون هم رسیدن، خونه یه آپارتمان سه طبقه بود که صاحبخونه طبقات دیگه رو هم اجاره می‌داد و تازه پارکینگ هم داشت. از محل اقامت راضی بودیم اما کلا توی چابهار دو تا مشکل وجود داره یکی اینکه آب لوله کشی قابل آشامیدن نیست و دیگه اینکه گاز شهری وجود نداره و باید از کپسول برای گرم کردن آب و آشپزی استفاده بشه. همین اول یه چیزی در مورد کرونا هم بگم و بحث کرونا رو دیگه ببندم، به محض رسیدن به چابهار وارد دنیای دیگه ای شدیم، انگار در اونجا کرونایی وجود نداشت، هیچکس ماسک نداشت و زندگی عادی جریان داشت و این باعث شد که ما هم ریسک کنیم یا بهتر بگم از خدا خواسته ماسک‌ها رو برداریم.

برنامه ریزی کلی ما بعد از اقامتون به صورت زیر بود :

روز اول – رفتن به شرق چابهار : تراس روستای کمب، تالاب صورتی لیپار، ساحل صخره ای بریس، درخت انجیرمعابد، کوه‌های مینیاتوری، پسابندر، قایق سواری، دیدن دلفین ها، جنگل حرا و خرید میگو ماهی از خلیج گواتر

روز دوم – رفتن به غرب چابهار : روستای کهیر، گل فشان تنگ، بندر تنگ، ساحل خرچنگ ها، ساحل درک

روز سوم – منطقه آزاد چابهار، روستای تیس (غارهای سه گانه بان مسیتی، قبرستان جنی، قلعه تیس و ...)

روز چهارم – بندر کنارک، اسکله کنارک، بازار استوک کنارک، بازار سنتی چابهار، پارک‌های ساحلی لیپار و دریا کوچیک و دریا بزرگ

برنامه روز اولمون رفتن به شرق چابهار بود یعنی دیدن :

تراس روستای کمب، تالاب صورتی لیپار، ساحل صخره ای بریس، درخت انجیرمعابد، کوه های مینیاتوری، پسابندر، قایق سواری، دیدن دلفین ها، جنگل حرا و خرید میگو ماهی از خلیج گواتر. حجم زیادی از جاهای دیدنی چابهار که مجبور بودیم توی یک روز ببینیمشون. البته برنامه‌مون این بود که بعضی جاذبه‌ها رو توی مسیر رفت و بعضی رو توی مسیر برگشت ببینیم، پسابندر و بریس رو گذاشتیم در مسیر برگشت. صبح زود بیدار شدم، زیر کتری رو روشن کردم و رفتم نون داغ گرفتم و همسفرها رو بیدار کردم.

عکس شماره 3 نون های چابهار.jpg
نون‌های چابهار

 بعد از خوردن صبحونه دور هم، مسیر شرق رو در پیش گرفتیم در خروجی شهر کنار جاده ماشین هایی بودن که میوه میفروختن کنار یکیشون ایستادیم و موز چابهاری و هندونه گرفتیم، میوه فروش با پسرش مشغول کار بودن، بهشون گفتم اگه هندونه شیرینه ببرم، گفت خیالت راحت واقعا هم هندونه شیرین بود در مدتی که چابهار بودیم هر روز از موزهای چابهاری میخریدم این موزها به ندرت در شهرهای دیگه پیدا میشن، موزها اندازه کوچیکی دارن و خیلی شیرین هستن تازه قیمتشون هم خیلی مناسب بود.

بعد از طی تقریبا 5 کیلومتر از خروجی چابهار در سمت چپتون می‌تونید روستای کمب و در سمت راست یه جاده خاکی کوتاهی به تراس کمب رو ببینید، ماشین تا کنار تراس میره و معمولا خیلی خلوته. این مکان در گوگل مپ با نام komb beach مشخص شده. تراس یا صخره بزرگ کمب یکی از مرتفع ترین ساحل‌های صخره‌ای چابهاره و مثل اینه که بالای تراس ساختمانی بلند نشسته باشین و ویوی زیبای ساحل و دریای مکران رو ببینید، در اینجا پهنه‌ی دریای سبز رنگ عمان تا بی انتها ادامه داشت.

عکس شماره 4 تراس تنگ.jpg
تراس کمب

بعد از دیدن این شگفتی جذاب مسیر رو به سمت شرق ادامه دادیم و بعد از تقریبا 15 کیلومتر دیگه، از تراس وارد سرازیری تپه ای شدیم و دریاچه ی زیبای صورتی از بالا خودنمایی کرد. در دنیا بیش از ده تالاب و دریاچه صورتی وجود داره و در ایران هم چندتایی هست اما تالاب لیپار جذابیت‌های خاص خودشو داره، رنگ صورتی این دریاچه به علت پلانكتون‌های گیاهی موجود در تالاب هستش. توجه داشته باشین که رنگ این تالاب فقط در بعضی ماه‌ها صورتیه، در زمان مراجعه ما دریاچه رنگ صورتی زیبایی داشت و یک نکته مهم هم این بود که رنگ دریاچه از زوایای مختلف تغییر می کرد، مثلا از کنار جاده رنگ صورتی اون خیلی معلوم نبود اما اگه به سمت دیگر دریاچه یعنی نزدیک دریا می‌رفتین از این نما رنگ دریاچه جلوه دارتر میشد.

عکس شماره 5 دریاچه صورتی و هیرا.jpg
دریاچه صورتی و هیرا
عکس شماره 6 دریاچه صورتی.jpg
دریاچه صورتی
عکس شماره 7 دریاچه صورتی.jpg
دریاچه صورتی

بعد از تالاب اگه تپه‌ی شنی آخر رو رد کنید به دریا می رسید که ساحل بسیار زیبایی داره، کنار این ساحل تنها صدایی که می‌شنوی صدای دریاست، صدای موج‌هایی که ساحل رو‌ محکم بغل می‌کنن

عکس شماره 8 ساحل پشت دریاچه صورتی.jpg
ساحل پشت دریاچه صورتی

 در کنار دریاچه محلی ها محصولاتی که خودشون ساختن رو می فروشند، ما خانم هایی رو دیدیم که طرح حنا روی دست‌های مسافران می‌زنند یا دستبند و پابندهای دست سازشون رو میفروختن. در یه گوشه‌ی دیگر پیرمرد و زنی محصولات زیبای بافته شده از نی را می‌فروختند اتفاقا ما هم ازشون خرید کردیم و چون کارت خوان نداشتند خودشون شماره کارت دادن که هنگامی که به چابهار برمی‌گردیم پولشون را پرداخت کنیم، اعتماد این افراد به غریبه‌ها و توریست‌ها هم نشانه خوبی بود و امیدوارم همه کمک کنن این اعتماد بیشتر و بیشتر بشه.

بعد از دریاچه صورتی تا نزدیک های پسابندر به طول چند کیلومتر انگار در سیاره‌ای دیگر بودیم سمت چپمون کوه‌های دندانه دار مریخی و سمت راستمون تا بینهایت آبی نیلگون بود. انگار این جاده‌ی ناهموار و پر پیچ و خم دو سیاره مختلف رو به هم پیوند زده بود. بعد از چند کیلومتر در سمت چپ وارد جاده خاکی‌ای شدیم که بین کوه‌های مریخی می‌چرخید، ابتداش ماشینو پارک کردیم و رفتیم که خودمون رو توی هزارتوی تپه ها گم کنیم.

این کوه‌های منحصر به فرد براساس بررسی کارشناسان، در گذشته‌های دور زیر آب و سپس زیر خاک مدفون بودند و با گذر زمان با بارش باران و وزش بادها از زیر خاک بیرون آمده‌اند، وجود فسیل‌های حیوانات دریایی در این کوه‌ها گواه زیر آب بودن آنها در زمان‌های دور می‌باشد، قد ونیم قد بودن کوه‌ها با شیارهای باریک و یکدست شبیه کوه‌های سیارات دیگر بخصوص عکس‌هایی که از مریخ دیدیم هستند البته برخلاف رنگ قرمز سیاره مریخ، رنگ این کوه‌ها روشن و طوسی و در بعضی قسمت ها پررنگ‌تر است و در کل یه نظم شگفت انگیز رو مشاهده می‌کنید.

شاید براتون جالب باشه که قدمت این کوه‌های مریخی به پنج میلیون سال پیش برمیگرده، خیلی جالبه تقویم ما سال 1401 رو نشون میده و حتی تصور پنج میلیون سال در ذهن نمیگنجه. در جاده غربی چابهار به سمت درک نیز کوه‌های مریخی وجود داره ولی دسترسی به اون‌ها یکم سخته و از جاده دور هستن و حداقل با تخمین چشمی به نظر، کمتر از کوه‌های اینجا بودن.

عکس شماره 9 کوه های مریخی.jpg
کوه‌های مریخی
عکس شماره 10 کوه های مریخی.jpg
کوه‌های مریخی
عکس شماره 11 کوه های مریخی.jpg
کوه‌های مریخی

قبل‌تر درباره زیبایی تراس تنگ گفتم، اما اینجا می‌خوام بگم که در مسیر بغل جاده چندین تراس بی‌نظیر دیگه هم وجود داشت که افق دید فوق‌العاده‌ای به دریای بیکران داشتند و فقط باید ماشینو پارک می‌کردی و غرق در سکوت بصری زیبای دریا میشدی. در ادامه مسیر به یه دو راهی رسیدیم مسیر سمت راست به پسابندر می‌رفت و مسیر سمت چپ به سمت خلیج گواتر، ما مسیر گواتر رو ادامه دادیم و قرار شد در برگشت به دیدار پسابندر بریم. تقریبا 20 دقیقه بعد از دو راهی به پاسگاه مرزبانی رسیدیم، برای عبور از پاسگاه مرزبانی بازرسی کوتاهی از ماشین به عمل میارن و مدرکی مثل گواهینامه از شما می‌گیرن و در برگشت مدرکتون رو پس میدن.

ماشین‌ها رو کنار اسکله پارک کردیم و رفتیم به سمت قایق‌ها، در کنار آب چند گروه صیاد تازه از دریا برگشته بودن و داشتن صیدها رو از تورشون جدا می کردند، کنار ساحل پدر و پسری مشغول جدا کردن میگوهای به دام افتاده بودن، به سمتشون رفتیم و می‌خواستیم میگوهای درشت و تازه‌شون رو بخریم اما گفتن، نمیتونیم بفروشیم چون اینجا همه باید صیدشون رو به دلالی که اونجا کپر داره بفروشن و گرنه روزهایی که هیچ مشتری‌ای نیست، دلال ازمون نمیخره و رو دستمون می‌مونه. البته با توجه به اینکه دلال با قیمت کمتری ازشون می‌خرید تمایل داشت که به ما بده اما ترسش نمی‌ذاشت، ضمنا چون این صیادها کارتخوان ندارن و حتی ممکنه کارت هم نداشته باشن، اگه قصد خرید دارین حتما با خودتون پول نقد ببرید.

خلاصه بعد از گپ و گفت با این صیاد رفتیم پیش همون دلال و چند کیلو میگو به قیمت کیلویی 180 هزار تومان ازشون گرفتیم، البته جناب دلال کارتخوان داشت. برای اجاره قایق هم همین داستان وجود داره یه نفر مسئولشونه که باید اونجا پول قایق رو بدی البته بعضی از ناخداها خودشون میگن اگه پول نقد دارین بیاین ما مستقیم می‌بریمتون چون باز اون مسئوله پول زیادی ازشون می‌گیره، بعد از خرید میگو رفتیم برای گرفتن قایق و با یه جوون به توافق رسیدیم که ما رو ببره برای دیدن دلفین‌ها و جنگل‌های حرای چابهار.

یه پسر 20 ساله لاغر و قد بلند با صورتی آفتاب سوخته که نشان می‌داد بیشتر روزها زیر آفتابه. سوار که شدیم ما رو برد به جایی که دلفین‌ها معمولا اون محدوده می‌چرخن. قایق رو خاموش کرد و گفت باید منتظر بمونیم که دلفین‌ها بیان سطح آب، بعد از تقریبا دو دقیقه چندین دلفین از فاصله دور ظاهر شدن هر چی بیشتر می‌گذشت دلفین‌ها به قایق نزدیکتر می‌شدند، دیدن دلفین‌ها و جست و خیزشون توی آب دیدنی بود، هر کدوم از ما یک طرف رو نگاه می کردیم و هر کی دلفین می‌دید با هیجان می گفت اینور رو ببینید، خلاصه خیلی هیجان انگیز بود، بعد از دیدن دلفین ها به سمت جنگل حرا رفتیم در این جا هم تعدادی پرنده روی آب بودند و چند دقیقه ای قایق توقف کرد که ویوی زیبای تلفیق درخت و دریا و پرنده‌ها رو ببینیم.

عکس شماره 12 خلیج گواتر.jpg
خلیج گواتر
عکس شماره 13 جنگل حرا.jpg
جنگل حرا

 بعد از دیدن جنگل حرا، برگشتیم به ساحل، در کنار ساحل آلاچیق‌هایی وجود داشت که اطرافش با نی پوشیده شده بود، تصمیم گرفتیم نهار رو همین جا بخوریم، نهار هم میگو سوخاری بود، با همون میگوهای که تازه خریده بودیم، پیک نیک رو دم در ورودی روشن کردیم و شروع به سرخ کردن میگو کردیم، چشمتون روز بد نبینه یهو پیک نیک شعله اش رو داد پایین و زیرانداز و پیک نیک آتیش گرفتن همه ما ته آلاچیق گیر کرده بودیم و هر لحظه احتمال منفجر شدن پیک نیک بیشتر می‌شد.

کاری از هیچکدومون برنمی‌اومد و داشتیم فقط بالا پایین می‌پریدیم، خدا رو شکر یکی از همراهانمون بیرون بود و با یه پتو اومد پیک نیک رو بغل کرد و انداخت بیرون و بعد از چند دقیقه تونستیم آتیش رو خاموش کنیم، اینم تجربه‌ی ما بود از نهار خلیج گواتر. بعد از یک ساعت مسیر برگشت رو در پیش گرفتیم، سر دو راهی که رسیدیم، رفتیم پسابندر، همون ابتدا دو تا مسیر برای ورود به پسابندر وجود داره مسیر سمت راست یا بالا که وارد روستا میشه و مسیر سمت چپ یا پایین که به سمت قایق‌های ماهیگیری و اسکله میره، البته در کنار قایق ها یه پله وجود داره که میره بالا و از اون بالا ویوی فوق‌العاده‌ای از قایق ها و دریا دیده می‌شد.

عکس شماره 14 پسابندر.jpg
پسابندر

تقریبا آفتاب داشت غروب می کرد که به بریس زیبا رسیدیم، آخرین جایی که امروز باید می‌دیدیم و چقدر زیبا بود. احتمالا همه عکس‌هایی از بریس دیدین، بخصوص عکس‌هایی از گردشگران در لبه‌ی صخره‌ها. نشستن روی این صخره‌های بلند و تماشای غروب آفتاب و دریای بیکران و قایق‌های رنگی و ... واقعا فراموش نشدنی بود.

عکس شماره 15 بریس.jpg
بریس
عکس شماره 16 بریس.jpg
بریس

روز دوم : سفر به غرب چابهار

مثل روزهای قبل صبح زود بیدار شدیم و مسیر غرب چابهار رو در پیش گرفتیم اولین مقصدمون دیدن باغ های گرمسیری روستای کهیر بود، وارد روستا شدیم و مسیر باغات رو در پیش گرفتیم بیشتر درختان که دیدیم انبه، خرما و .. بود و تعداد کمی درخت موز وجود داشت وقتی از یکی از باغدارها پرسیدیم که ما شنیدیم اینجا باغات موز زیادی داره، اشاره کرد که در طرف دیگر روستا باید یه جاده خاکی تقریبا نیم ساعته رو برید تا به باغات موز برسید ما هم چون وقت کافی نداشتیم به همین دیدار کوتاه اکتفا کرده و بعد از خداحافظی با باغدار مسیر بندر تنگ و گل فشان تنگ رو در پیش گرفتیم.

 اول یه توضیح کوتاهی در مورد گل فشان بدم که، گل فشان پدیده‌ای جالب و جدید، البته برای ما بود، از این پدیده گل فشان چند هزارتایی در دنیای ما وجود داره (اکثرا در قاره آسیا قرار داره مثلا در کشورهای آذربایجان، اندونزی، فیلیپین و ... واینکه پاکستان با بیش از 130 گل فشان رکورد داره)، که از این چند هزار تا  تعدادی هم توی ایرانه (گل فشان سرخکوه در جاسک هرمزگان، گل فشان گمیشان گلستان، گل فشان‌های پیرگل بزمان و تنگ سیستان و بلوچستان و احتمالا چندتای دیگر که من نمیدونم کجاست) و از این چندتایی که توی ایران وجود داره و براتون گفتم مهم‌ترینش گل فشانیه که بالای تپه‌ای در کنار جاده‌ی آسفالت به سمت بندر تنگ قرار داره و به گل فشان تنگ معروفه، جایی که تو برنامه سفر ما هم بود، راهمون رو به سمت تپه کج کردیم و پس از پرداخت ورودی ماشین رو بردیم کنار تپه، از محل ورودی تا کنار تپه فاصله زیادی نبود و به خاطر گل‌های قدیمی که اومده بودن پایین یکم ناهموار بود، کنار تپه چند نفری محلی هستند که با گل‌های اونجا، آثار دستی می‌سازن و با چیزهای دیگه‌ای مثل صدف و گوش ماهی می‌فروشن.

ما هم از پیرمردی که اونجا بود یه صدف بزرگ خریدیم، شاید خودمون هم کنار ساحل می‌تونستیم اینجور صدف رو پیدا کنیم ولی گفتیم بد نیست از محلی‌ها خرید داشته باشیم. بعد برای دیدن این پدیده رفتیم بالا، البته بالا رفتن ممکنه برای بعضی ها دشوار باشه و امکان سرخوردن هست، اگه کفشتون مناسب نبود، جوراب و کفشتون رو دربیارین و با خیال راحت برین بالا، اون بالا یه حوض، یه چشمه‌ی گل، نمیدونم چی اسمشو بذارم قرار داره و هر چند ثانیه یا چند دقیقه قل قل می کنه و گل‌ها رو میده بیرون، غلظت گل‌ها در این گل فشان زیاد بود. جالب بود برام، دوسش داشتم، تجربه‌ی تازه‌ای بود. قبلا  جوشش آب رو دیده بودم و خیلی مشتاقم در آینده فوران مواد مذاب از دهانه‌ی آتشفشانی رو وقتی که سعی میکنن خودشون رو به دهانه برسونن هم ببینم.

عکس شماره 17 گل فشان تنگ.jpg
گل فشان تنگ

بعد از دیدن گل فشان راهمون رو به سمت بندر تنگ ادامه دادیم هدف اصلی ما از رفتن به تنگ دیدن تپه‌های شنی تنگ بود در اونجا می تونید وصال امواج آبی دریای مکران را  با رمل های شنی کویر ببینید، "باید بریم به اسکله و اونجا قایق موتوری اجاره کنیم تا ما رو ببره به این تپه های جادویی" این توضیح من به همسفرامون بود، وقتی به بندر رسیدیم ابتدا از یه پسر بچه سراغ قایق‌ها رو برای رفتن به تپه‌ها گرفتیم که گفت الان نمیشه رفت آب دریا پایینه و برین ساعت 3 برگردین، تا اون موقع 4 ساعت باید منتظر می‌بودیم برای اطمینان رفتیم جلوتر از یکی از محلی‌ها پرسیدیم و اونم گفت الان نمیشه رفت، بنابراین تصمیم گرفتیم بریم کنار درخت انجیر معابد و بساط نهار رو اونجا راه بندازیم.

نهارمون میگو با برنج بود، از قبل یادم بود که بندر تنگ چند جاذبه دیگه هم داره ولی به خاطر کمبود وقت توی برنامه‌امون نگذاشته بودیم، اون جا که بودیم رفتم توی لست سکند و جاذبه‌های اطرافمون رو بررسی کردم، دیدم ساحل خرچنگ‌ها و ساحل کشتی سنگی خیلی بهمون نزدیکه و قرار شد بریم دیدن این ساحل‌ها، خانم ها نیومدن و گفتن ما غذا رو آماده میکنیم، بقیه هم سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت ساحل خرچنگ‌ها از درخت انجیر معابد تا ساحل خرچنگ ها 10دقیقه بیشتر راه نبود. سنگ‌های زیاد که به صورت لایه به لایه بودن باعث شده بود خرچنگ‌های زیادی این ساحل رو به عنوان خونه خودشون انتخاب کنن و از شکار شدن در امان بمونن. دیدن خرچنگ‌ها بین صخره‌های پوشیده از جلبک و امواج خروشان و ماهی‌های کوچیک و بزرگ حسابی سرحالمون کرد.

عکس شماره 18 ساحل خرچنگ ها.jpg
ساحل خرچنگ ها

بعد از ساحل خرچنگ ها ساحل کشتی سنگیه، یه سنگ بزرگ داخل دریا که شبیه کشتی میمونه چون ما فرصت کافی نداشتیم از دور این جاذبه زیبا رو دیدیم و برگشتیم برای صرف نهار.

عکس شماره 19 غذا زیر درخت انجیر معابد.jpg
نهار زیر درخت انجیر معابد

 بعد از نهار مجدد رفتیم ساحل که سوار قایق بشیم ولی بازم گفتن آب بالا نیومده و ما هم تصمیم گرفتیم بریم به درک، مسیر درک رو در پیش گرفتیم و عجب جاده‌ی ناهمواری داشت هر چند کیلومتر جاده یه فرود و فرازی داشت که نگو، این کار رو کرده بودن که در هنگام اومدن سیل آب جاده رو نبره البته که می‌بایست در این قسمت‌ها پل می‌ذاشتن تا در مواقع بارندگی آب از زیر پل عبور کنه ولی ترجیح دادن که کمتر هزینه بشه!!!

مشکل دیگه این جاده کمبود تابلو راهنمایی بود، کلا در جاده‌های اطراف چابهار تابلوهای راهنمایی و رانندگی به ندرت وجود داره، اما یکی از تابلوهایی که چند بار بهش برخوردیم این هشدار رو می‌داد که شترها ممکنه وسط جاده منتظرتون باشن. شوق دیدن درک این مشکلات رو برای ما  سهل کرده بود وقتی رسیدیم درک یک ساعتی مونده به غروب آفتاب بود، رسیدیم لب ساحل، زیرانداز رو پهن کردم، کفش و جوراب و تی شرت و شلوارم رو با سرعت تمام درآوردم و پریدم توی آب، خودمو سپردم به موج ها و به دریا رفتم. یکی از زیباترین لحظات سفر ما داخل دریا در هنگام غروب خورشید بود از یک طرف کویر از یک طرف دریای بیکران و از طرف دیگر غروب زیبای آفتاب و من که خودم رو سپرده بودم به موج های خروشان.

عکس شماره 20 ساحل درک.jpg
ساحل درک

 روز سوم سفر :

بذارید براتون بگم که کمترین جذابیت در سفر  برای من خرید کردنه، البته خرید از بازارهای محلی، صنایع دستی و سوغات قضیه‌اش جداست. برنامه روز سوم سفر دیدن منطقه آزاد چابهار و خرید بود البته نه برای من، بعدش توضیح میدم چرا!، این منطقه از چندین پاساژ (صدف، تیس، صالحیار، ابریشم، پردیس، الماس و ...) و فروشگاه مستقل تشکیل شده که تقریبا در هر پاساژ چند فروشگاه لوازم آرایشی، لوازم خانگی، خوراکی، پوشاک، پارچه و پتو و ... داره. در بررسی اجناس و قیمت‌ها، به نظرم خرید پوشاک و لوازم خانگی به صرفه نیست، اما خرید پارچه‌های پاکستانی و هندی، خوراکی‌های خارجی مثل انواع قهوه، سس‌ها، ماءالشعیر بعضی از لوازم آرایشی و بهداشتی به نسبت مناسب بود. همینطور بعضی از لوازم استوک ژاپنی که اصلشون در ایران نیست. محوطه منطقه آزاد بزرگه و امکاناتی مانند پارک، فست فود، کافی شاپ، مسجد، جای پارک به وفور برای ماشین وجود داره.

عکس شماره 21 در مراکز خرید.jpg
در مراکز خرید منطقه آزاد چابهار

 چند ساعتی رو با همسفرها به پاساژگردی و خرید گذراندم اما همسفرامون تازه گرم شده بودند، من که دیگه از خرید خسته شده بودم، و میدونستم که همین نزدیکی روستای قدیمی تیس با چند جاذبه زیبا قرار داره پسرم رو برداشتم و دوتایی با ماشین رفتیم به سوی تیس، انگار هیرا هم از خداش بود چون بدون اعتراض و اینکه به فرمون دست بزنه آروم برای خودش نشست (البته که می‌دونم کار خطرناکی کردم اما آروم می‌رفتم)، خلاصه بعد از ۵ دقیقه به روستا رسیدیم، داشتم می‌گفتم روستای تیس قدمتش  به دوره هخامنشیان برمی‌گرده و قدمتی 2500 ساله داره البته قبلش در مورد روستا و سه تا از جاذبه‌هاش به اسم قبرستان اجنه، غارهای سه گانه بان‌مسیتی و قلعه تاریخی تیس مطالعه کرده بودم، این روستا از قدیم بندری مهم بوده و در حال حاضر هم اسکله زیبایی داره که هر صبح ماهیگیرهای زیادی صیدشون رو در کنار این اسکله عرضه می‌کنن.

 از مسیر کنار کوه پیش رفتیم که یه دفعه خودمون رو جلوی غارهای سه گانه بان‌مسیتی دیدیم، ماشین رو کنار یه خونه پارک کردم و با هیرا پیاده شدیم، غارها کنار جاده قرار داشتن و از جایی که ماشین رو پارک کردم چندین پله بیشتر فاصله نبود، زمانی که می‌خواستم بریم برای تماشای غار چند تا از بچه‌ها کنار جاده بازی می‌کردن، به من گفتن نرین توی غار چون اون بالا جن داره، خلاصه تلاش کردن که منو متقاعد کنن ولی  بعد از این که دیدن من می‌خوام برم، بیخیال شدن. یکی از غارها طبیعیه و دو تا غار دیگه دستکنده، غارها در حال حاضر خیلی بزرگ نیستند شاید پر شده باشند، در این مورد اطلاعات بیشتری نتونستم کسب کنم، این غار شاید جذابیت بصری خاصی نداشته باشه اما قدمت تاریخی اون و داستان‌هایی که درباره اش وجود داره جالبش میکنه.

عکس شماره 22غارهای بان مسیتی.jpg
غارهای سه گانه بان مسیتی

کنار غار نمای خوبی به روستا داشت، از بالا که روستا رو می‌دیدم مسجدی بزرگ با مناره‌های زیبا همون نزدیکی توجه ام رو جلب کرد، مقصد بعدی رو انتخاب کردم، پایین اومدیم و راه مسجد رو در پیش گرفتیم البته با ماشین، مسیر تقریبی رو از بالا دیده بودم و فاصله ای هم نداشت خلاصه بعد از طی چند کوچه به مسجد رسیدیم، در کنار مسجد تابلویی بود که توضیح می¬داد که اینجا، مسجد جامع روستای تیس هست، بنای فعلی مسجد در سال 1316 ساخته شده و  قدمت این مسجد برمی‌گرده به سال 16 هجری، یعنی با یه محاسبه ساده میشه گفت تقریبا 1384 سال قدمت این مسجده، البته نمیدونم چرا همه سایت‌ها و نقد و بررسی‌ها قدمت اون رو 1250 سال ذکر کرده اند! این مسجد دارای یک مناره بلند به طول 31 متر هست و کاربرد اون در زمان خودش برای اذان و خبررسانی بوده. مسجد شبیه بناهای هندی با رنگ ولعاب فراوان و زیبا ساخته شده بود و داخل مسجد هم دارای گچ بری‌های زیبایی بود. مساحت داخل و محوطه مسجد هم به نظرم خیلی زیاد بود.

عکس شماره 23 روستای تیس.jpg
نمای روستای تیس از کنار غارهای سه گانه بان مسیتی
عکس شماره 24 مسجد جامع تیس.jpg
مسجد جامع تیس

بعد دیدن مسجد با نگاهی که به نقشه کردم، بهترین جا رفتن به قبرستان اجنه بود، سوار ماشین شدیم و آروم آروم به سمت قبرستان رفتیم، در بین راه چشمم به تابلوی باغ گیاه‌شناسی افتاد پیاده شدیم و رفتیم در باغ اما در بسته بود و کسی اونجا نبود، یه ذره پایینتر تابلوی خونه دلوشی رو دیدم که کمی اون طرف‌تر خانه‌ای قدیمی به شکلی چشم نواز خودنمایی می کرد، هیرا رو بغل کردم و رفتم برای دیدن خونه، در مورد خونه هم هیچ اطلاعی نداشتم، کنار خونه دلوشی، همسایه‌اشون بیرون بود، پرسیدم که اینجا قابل بازدیده و میشه دید، که توضیح داد آره می‌تونید ببینید و تعارفی هم زد که بریم خونه.

بنای ساختمان براساس معماری و آب و هوای سیستان و بلوچستان ساخته شده بود، سقف بنا از چوب و در طبقه دوم ساختمان ایوان زیبایی قرار داشت که ویوی زیبایی به روستا داشت، بعدش فهمیدم که قدمت خانه مربوط به دوره قاجار  و منزل شخصی به نام ولی محمد دلوشی کدخدای تیس بوده است. دلوشی شخصیتی تاثیرگذار برای مردم منطقه بوده و مهمانی‌ها و جلسات مهم در منزل ایشان برگزار می شده است. ضمنا این بنا در سال 1384 با شماره ثبت ۱۲۳۳۸ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده.

عکس شماره 25 منزل دلوشی.jpg
منزل دلوشی

بعد از دیدن منزل دلوشی سراغ قبرستان جن‌ها رفتیم. قبرستان تقریبا در انتهای خونه‌های روستا قرار داره، در این قسمت سه تا قبرستان قرار داره، یه قسمت قبرهای قدیمی هستن که تقریبا نشونی از صاحباش وجود نداره در قسمت وسط قبرستان جن‌ها قرار داره که به علت  وجود قبرهای سنگی عجیب و غریب با ابعاد بزرگ به قبرستان جن‌ها معروف شده، این قسمت قدمت خیلی زیادی داره. در قسمت انتهایی هم قبرستان جدید قرار گرفته. کل قبرستان خلوت بود و تقریبا بجز ما کسی اونجا نبود، در برگشت کنار قبرستان به چندتا پسر بچه که هر کدوم یه سگ همراشون بود، رسیدیم، بهم گفتن ازشون عکس بگیرم، سگ‌های همشون اسم داشتن و هر کدوم میگفتن سگ من خیلی قویتره، بعد از گپ و گفتی کوتاه با بچه ها سوار ماشین شدم و مجدد به جاده اصلی و کنار میدان تیس رسیدیم جایی که قلعه تیس اونجا قرار داشت.

عکس شماره 26قبرستان جنی.jpg
قبرستان جنی
عکس شماره 27 بچه های تیس.jpg
 بچه های تیس

اگر اقامتتون در شهر چابهار باشه به احتمال خیلی زیاد حداقل برای یک بار هم شده از کنار قلعه تیس یا قلعه پرتغالی‌های تیس عبور خواهید کرد، برای دیدن قلعه باید پله‌های کنار میدان تیس رو تا بالای تپه بالا برید، از بالای تپه منظره‌ی قشنگی به دریا و روستای تیس خواهید داشت. متاسفانه بقایای زیادی از قلعه باقی نمانده و رسیدگی خاصی به این اثر نشده است. براساس توضیحات تابلوی راهنمای قلعه، معماری اتاق‌ها شباهت به کارونسرای صفوی داشته و سبک ساختمان به معماری دوره سلجوقی شباهت دارد. این قلعه در زمان تصرف جنوب ایران به دست پرتغالی‌ها افتاده که در سال 1031 هجری قمری پرتغالی‌ها از این بندر رانده میشن.

عکس شماره 28قلعه پرتقالی ها.jpg
قلعه پرتغالی‌ها (قلعه تیس)

 در برگشت هم کنار میدون چند نفر از صیادان، ماهی‌هایی که گرفته بودن رو میفروختن و قیمتشون هم از اسکله ارزونتر بود خلاصه ازشون تعدادی ماهی خرید کردم و برگشتیم به سمت منطقه آزاد، ساعت تقریبا 3 شده بود و همه هم گرسنه بودن و فرصت رفتن به خونه و درست کردن ماهی هم نبود. از طرفی توی برنامه‌امون بود که حتما غذاهای محلی چابهار مثل کراهی رو امتحان کنیم، برای همین تصمیم گرفتیم بریم رستورانی که غذاهای دریایی داره از قبل اسم چند رستوران رو نوشته بودم نزدیکترینشون رستوران خلیج بود.

ماشین رو توی حیاط بزرگ رستوران پارک کردیم و برای صرف غذا راهی طبقه دو شدیم، این رستوران دو طبقه داشت که طبقه پایین آشپزخونه و صندوق بود و طبقه بالا که حالتی تراس مانند داشت محل نشستن بود، می‌تونستی روی تخت بشینی یا روی صندلی و فضای رستوران پر گل و گیاه با ویوی زیبایی به دریا، خلاصه که از محیط رستوران لذت بردیم، سفارش ما کرایی مرغ، کرایی گوشت، کارایی میگو، آچار گوشت و ماهی شوریده بود. بعد از سفارش مقداری طول کشید تا غذا رو بیارن، کرایی گوشت، آچار گوشت و ماهی شوریده اش خیلی خوشمزه بود. در کل از کیفیت غذا راضی بودیم اما قیمت ها مقداری بالا بود.

عکس شماره 29 رستوران خلیج.jpg
رستوران خلیج
عکس شماره 30 نمای دریا از رستوران خلیج.jpg
نمای دریا از رستوران خلیج
عکس شماره 31 کراهی رستوران.jpg
نهار رستوران خلیج

روز چهارم :

انگار خرید کردن تمامی نداشت، روز چهارم سفر هم قرار شد برای خرید بریم کنارک، البته که بازدید از کنارک جزو برنامه هامون بود، فاصله کنارک تا مرکز شهر چابهار تقریبا 70 کیلومتره و بعد از تقریبا یک ساعت کنارک بودیم، اول رفتیم بازار ساحلی برای خرید ماهی و میگو، هر چی گشتیم خبری از میگو نبود، چند نوع ماهی هم بود که بهترینش شیر و سرخو بود، شوریده هم نتونستیم پیدا کنیم، ساحل پشت ماهی فروش‌ها که از قضا فروشنده‌های ماهی دورریز ماهی رو پشت کپرهاشون می‌ریختن و برای همین مرغ‌های دریایی برای خوردن باقیمانده ماهی‌ها به این ساحل می‌اومدند و پر از مرغ دریایی بود و نمایی تماشایی به ساحل داده بود. به پیشنهاد یکی از همراهان برای خرید میگو به سمت اسکله کنارک رفتیم که پر از کشتی‌ها و قایق های قدیمی ماهیگیری بود که از تازه از دریا برگشته بودند، البته اونجا فقط به صورت عمده ماهی می‌فروختن و فروش جزئی نداشتن ولی اسکله زیبایی بود با قایق‌ها و کشتی‌هایی با تم آبی که در کنار آبی دریا زیبایی خاصی داشتند.

عکس شماره 32 ماهی فروش های کنارک.jpg
ماهی فروش‌های کنارک
عکس شماره 33 اسکله کنارک.jpg
اسکله کنارک

مجدد برگشتیم و از همون بازار ماهی‌هامون رو خریدم، انصافا ماهی شیرشون تازه و خوب بود، نزدیک بلوار ساحلی که ما اونجا بودیم یه بازار دیگه قرار داشت که محل عرضه لباس و کفش استوک بود، این بازار از چندین مغازه و یک پاساژ تشکیل شده بود که وسایلی مانند لباس، کفش‌ (ورزشی، کوه نوردی و ...) لوازم طبیعت‌گردی مانندکوله‌پشتی، کیسه خواب و ... میفروختن. جالبه که تمام مغازه‌ها موکت و فرش شده و شما قبل از ورود به مغازه باید کفش‌هاتون رو دم در از پا در بیارید.

برای پیدا کردن جنس مورد علاقه باید مغازه‌های مختلف رو بگردید، تاریخ تولید اکثر وسایل مربوط به سال های قبل می‌باشد، مثلا درخصوص کفش کوه نوردی و طبیعت گردی تقریبا از خیلی از برندها مانند سالامون کفش موجود بود ولی تاریخ ساخت کفش ها از سال 2005 تا 2016 بودند یعنی تولید 5 تا 15 سال قبل!!! همچنین بعضی کوله‌های دیوتر که موجود بود ، اکثرا فیک بودن. در کل اگه بگردین ممکنه وسیله خوب هم پیدا کنین البته قیمتی که فروشنده اعلام میکنه به نسبت کمی بالاست ولی شما می تونین با چونه زدن تا 30 درصد هم تخفیف بگیرین.

عکس شماره 34 بازار استوک.jpg
بازار استوک کنارک

بعد از خرید به سمت چابهار برگشتیم و در برگشت سر راهمون سری هم به اسکله تیس زدیم، در این اسکله هم ماهی می‌فروختن، اینجا دو قسمت شدیم تعدادی رفتن برای خرید ماهی و ما هم رفتیم ساحل برای شنا، ساحل خلوتی بود و یک ساعتی رو شنا کردیم.

عکس شماره 35 ساحل تیس.jpg
ساحل تیس

بعد از رسیدن به چابهار و صرف نهار وقتمون رو اختصاص دادیم به دیدن جاذبه‌های خود شهر چابهار که شامل بازار سنتی چابهار، پارک ساحلی دریا کوچک و ساحل صخره ای چابهار یا ساحل دریای بزرگ بود. یک قسمت ساحل دریا بزرگ پر از صخره‌هاي بلنده که محل مناسبی برای دیدن پدیده موج افشان‌های چابهاره، البته که این موج افشان‌ها بیشتر در فصل تابستان زمانی که دریا دارای موج‌های سنگینه قابل رویته، در زمان برخورد موج ها آب از حفره‌ها به آسمان پرتاب ميشه و می‌تونید فواره‌های طبیعی رو ببینید که متاسفانه ما نتونستیم ببینیم البته همین جاذبه‌های ندیده خودش انگیزه سفر بعدی میشه.

 آخرین جایی که در چابهار رفتیم ببینیم، پارک ساحلی لیپار در کنار هتل لیپار بود. اینم بگم که یکی از جاذبه‌هایی که می‌خواستم حتما در سفر به چابهار ببینم، اصلا بذارین اینجور بگم یکی از دلایل سفرم به چابهار دیدن  فیتوپلانکتون‌ها یا بهتر بگم ساحل آبی چشمک زن در شب تاریک بود در روزهای قبل با وجود تلاش زیاد نتونستم این پدیده رو ببینم و ندیدن فیتوپلانکتون رو دلم مونده بود تا اینکه در شب آخر که پارک ساحل لیپار رفتیم من و خانمم به سمت غرب ساحل که خلوت بود قدم می‌زدیم تقریبا اینجا هیچکی نبود و همه جا هم تاریک بود یه دفعه دیدیم یه چیزی توی ساحل داره برق میزنه جلوتر که رفتیم، با هر موج ساحل و شن ها به رنگ آبی در می‌اومد درسته فیتوپلانکتون‌ها بودن، اومده بودن که ما رو سورپرایز کنن و واقعا هم چه سورپرایزی در شب آخر سفرمون. حیف که نمی‌شد این لحظات رو ثبت کرد!

اول سفرنامه یکی از سوال‌هام این بود که اسم مکران از کجا اومده، یه توضیحی بدم که مکران منطقه باستانی در جنوب شرقی فلات ایران که مرزهای آن از غرب جاسک و کرمان تا سند در شرق کشیده شده بود که به همین نحو به دریای جنوبی این منطقه دریای مکران گفته می‌شده، در منابع جغرافيايي قديم همواره از اين دريا به نام بحر مكران يا بحر كرمان نام برده ‌شده‌. درياي مكران نامي بوده كه حتي بر كتيبه‌هاي بيستون از زمان هخامنشيان نيز نقش بسته است و در كتيبه‌هاي زمان ساسانيان نيز به همين نام است.

در آخر بگم که باورکردنی نبود شهری با این همه جاذبه گردشگری و استراتژیک، آب آشامیدنی نداشت، گاز شهری برای خونه ها نیومده، اکثر مردمش فقیر بودن، اما مردمش دلی بزرگ داشتن، ماهیگیرها چندین روز رو شب رو به امید صید ماهی با قایق ها و لنج های قدیمی بدون امکاناتشون توی دریا میگذروندن. و این سفرنامه رو با این جمله تمام میکنم. به قول یکی از فروشنده‌های بلوچ، البته با لهجه شیرین بلوچی بخونید "بلوچ انصاف داره، بلوچ دروغ نمیگه" و اینکه بلوچ‌ها دل بزرگی دارن.

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر